شورای ملی تصمیم  همراه و همگام با مردم آگاه ایران، برای تحقق خواسته‌های زیر تلاش و مبارزه می‌کند. 1- گذار کامل از جمهوری اسلامی با تکیه به جنبش‌های اعتراضی مردم، گذار خشونت پرهیز با حفظ حق دفاع مشروع. 2 – حفظ تمامیت ارضی کشور با تاکید بر نظام غیرمتمرکز . 3- جدایی دین از حکومت. 4 – فراخوان عمومی برای تشکیل مجلس مؤسسان. 5 – تلاش برای برپایی نظامی دموکراتیک و انتخابی  تعیین نوع حکومت با آرای مردم. 6 –  اجرای کامل اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر و میثاق‌های وابسته به آن، با تاکید بر رفع هرگونه تبعیض علیه زنان و برابری جنسیتی در تمام عرصه های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، خانوادگی و مشارکت زنان در مدیریت جامعه، و نیز تاکید بر حفظ محیط زیست

جشنهای ایرانی*

جشنهای ایرانی*

مسعود لقمان: «جشن» واژه‌ای ایرانی است از ریشه‌ی «یَز-»، به چِمِ «پرستیدن، ستودن و نیایش کردن». جشن در آغاز به چمِ «انجامِ آیینهای دینی» بوده، ولی اندک‌اندک گسترش چمِی پیدا کرده و به بزم و مهمانی و سور هم گفته شده است؛ چرا که در فرهنگِ ایران، انجامِ آیینِ دینی و نیایش و ستایشِ ایزد همان جشن و بزم و شادی و شادخواری بوده و شگفت این که «جشن» با واژه‌های «یزد» و «ایزد» هم هم‌ریشه است و به دیگر سخن، جشن و ایزد هر دو از یک ریشه‌اند. چنین، در فرهنگ زندگی‌سِتای ایرانِ باستان جشن کاری اهورایی و روشی برای مبارزه با اهریمن بوده و در برابر، سوگ و اندوه کنشی اهریمنی و سخت نکوهیده بوده است.

امشاسپندان

درباره‌ی گاهشماریِ باستانیِ ایران و چگونگیِ جشنهای ماهانه

جای دارد سخنی درباره‌ی گاهشماریِ باستانیِ ایران و چگونگی برگزاریِ جشنها گوییم تا راهنمایی باشد برای بررسی و گزارشِ جشنهای پیشِ رو.

گاهشماریِ باستانیِ ایران دربردارنده‌ی ۱۲ ماهِ ۳۰ روزه و یک پنجه پس از پایانِ اسفندماه است. بدین پنجه‌ی پنج روزه، «اندرگاه» یا پنج روزِ گاهانی و نیز «بهیزک» گفته می‌شود. کبیسه‌ی این گاهشماری هم، در روزگارِ باستان، این‌گونه گرفته می‌شد که هر ۱۲۰ سال، یک ماه به سال می‌افزودند و بر این پایه، سالِ یکسدوبیستم سالی نه ۱۲ ماهه که ۱۳ ماهه بود و در آن ماهِ سیزدهم چنان جشنهای باشکوهی برگزار می‌کردند که هر ایرانی آرزو داشت زنده باشد و این جشنهای ۱۲۰ سال یک بار را ببیند. از همین رو است که هنوز نیز پدربزرگان و مادربزرگانِ ایرانی به هنگامِ زادروزِ فرزندان و نوه‌هایشان چنین آرزویی برای آنان می‌کنند: «۱۲۰ ساله شوی»!

گفتنی است که در گاهشماریِ باستانیِ ایران هفته نیست و روزهای ۳۰ روزه‌ی هر ماه نامی ویژه و مینوی دارند. نامِ روزهای ماه و چمِ آنها در گاهشماریِ یزدگردی چنین است:

یکم، هرمزد (اهورامزدا، هستی‌بخشِ بزرگ‌دانا)؛ دوم، بهمن (اندیشه‌ی نیک)؛ سوم، اردیبهشت (بهترین راستی و پاکی)؛ چهارم، شهریور (شهریاریِ نیک)؛ پنجم، اسفند (فروتنیِ مقدس، مهرِ پاک)؛ ششم، خرداد (رسایی، تندرستی)؛ هفتم، اَمرداد (بی‌مرگی و جاودانگی)؛ هشتم، دی‌به‌آذر (دادار، آفریدگار)؛ نهم، آذر (آتش)؛ دهم، آبان (آب)؛ یازدهم خور (خورشید)؛ دوازدهم، ماه؛ سیزدهم، تیر (تِشتر، ستاره‌ی باران)؛ چهاردهم، گوش (جانوران، هستی)؛ پانزدهم، دی‌به‌مهر (دادار، آفریدگار)؛ شانزدهم، مهر (مهر، پیمان، فروغِ خورشید)؛ هفدهم، سروش (فرمانبرداریِ ایزدی)؛ هیجدهم، رَشن (دادگستری)؛ نوزدهم، فروردین (فروهر، نیروی پیشرفت)؛ بیستم، بهرام (پیروزی)؛ بیست‌ویکم، رام (رامش و شادی)؛ بیست‌ودوم، باد؛ بیست‌وسوم، دی‌به‌دین (دادار، آفریدگار)؛ بیست‌وچهارم، دین (دین و وجدان)؛ بیست‌وپنجم، اَرد (توانگری و خواسته)؛ بیست‌وششم، اَشتاد (راستی)؛ بیست‌وهفتم، آسمان؛ بیست‌وهشتم، زامیاد (زمین)؛ بیست‌ونهم، مانتره ‌سپند (سخنانِ مقدس، گفتارِ آسمانی)؛ سی‌ام، اَنارام (روشناییِ بی‌پایان).

نامِ روزهای هر ماه و چم هر یک را برشمردیم. کنون ببینیم که جشنهای ماهانه بر چه پایه برگزار می‌شده است.

جشنهای ماهانه هنگامی که نامِ روز با نامِ ماه برابر می‌شود، برپا می‌گردد. هر جشن نیز آیینهای ویژه‌ی خود را دارد. برای نمونه، جشنِ فروردینگان در فروردین روز از فروردین ماه برگزار می‌شود، که اگر به بالا بنگریم، می‌بینیم که نامِ روزِ نوزدهمِ هر ماه، فروردین است و بر این پایه در روزِ نوزدهمِ فروردینِ هر سال جشنِ فروردینگان که جشنِ فروهرها و گرامی‌داشتِ نیکان و پاکانِ درگذشته است برگزار می‌شود. نمونه‌ی دیگر، جشنِ اردیبهشتگان در اردیبهشت روز از اردیبهشت ماه برگزار می‌شود، که اگر به بالا بنگریم، می‌بینیم که نامِ روزِ سومِ هر ماه، اردیبهشت است و بر این پایه در روزِ سومِ اردیبهشت هر سال جشنِ اردیبهشتگان که جشنِ گرامیداشتِ راستی است برگزار می‌شود.

گفتنی است که افزون بر جشنهای ماهانه، بی‌شمار جشنهای دیگر (همچون نوروز، سده و گاهنبارهای شش‌گانه) نیز جشنهای محلی در جای‌جای ایرانشهر برپا می‌شده است.

بایسته‌ی یادآوری است که جشنهای ایران بر بنیادِ گاهشماریِ یزدگردی است، نه جلالی. اگر کبیسه را کنار گذاریم، در گاهشماریِ جلالی که گاهشماریِ امروزیِ ایران است، ۶ ماهِ ۳۱ روزه و ۵ ماهِ ۳۰ روزه و ۱ ماهِ ۲۹ روزه داریم که می‌شود ۳۶۵ روز. ماهها در این گاهشماری بر پایه‌ی هفته بخش‌بندی می‌شوند و روزها بی‌نام‌اند. گاهشماریِ جلالی، گاهشماریِ دینی نیست که گاهشماریِ دیوانی است.

 در گاهشماریِ یزدگردی که گاهشماری‌ِ دینی و پایه‌ی جشنهای ایرانی است، ۱۲ ماهِ ۳۰ روزه داریم که می‌شود ۳۶۰ روز، و، امروزه، پنج روز پس از اسفند که با این پنجه می‌شود ۳۶۵ روز. ماهها در این گاهشماری بر پایه‌ی هفته بخش‌بندی نمی‌شوند که به ۳۰ روز با نامهایی از ایزدان و مینوان نامبردارند (درنگریسته شود که نه ۳۱ یا ۲۹).

همان‌گونه که گفته شد، هر گاه نامِ روز با نامِ ماه برابر شود آن روز جشن است. برایِ نمونه روزِ پنجمِ گاهشماریِ یزدگردی نامش اسفند است. ماهِ دوازدهم هم نامش اسفند است. پس روزِ اسفند از ماهِ اسفند می‌شود پنجم اسفندماه و این روز جشنِ اسفندگان است. کنون اگر بخواهیم پنجمِ اسفندماه در گاهشماریِ یزدگردی را به گاهشماریِ جلالی آوریم، می‌شود ۲۹ بهمن‌ماه.

هفت سین، کاری از مریم تاج‌بخش
هفت سین

«نوروز»، یادگارِ خسروان

جشنِ «نوروز» در نخستین روزِ بهار از باشکوه‌ترین و برجسته‌ترین یادگارهای ایرانیان است که سالهایی فراوان را پشتِ سر نهاده و یکی از کهن‌ترین جشنهای جهان به شمار می‌رود.

بالاترین ارزشِ این جشن را در آن می‌توان دانست که این جشن با همه‌ی نشیب و فرازهای بی‌شمار، چونان کوهِ دماوند، استوار بر فرازِ تاریخ ایستاده و با روانِ یکایکِ ایرانیان سررشته شده و در ژرفای دل و جانِ آنان نشسته است؛ آن سان که هر ایرانی از هفته‌ها پیش چشم به راهِ فرارسیدنِ نوروز دارد و می‌کوشد تا آیینهای پیشباز از نوروز، همچون جشنِ سوری و خانه‌تکانی از کاشانه و نیز روانِ خویش، را برگزار کند تا همان‌گونه که گل از گیاه می‌شکفد و سبزه از زمین می‌روید، جانِ او نیز تازه گردد و با روانی آرام و شاد به پیشبازِ سالِ نو رود.

نوروز دارای سه سویه‌ی «چهری(طبیعی)»، «شهریاری» و «دینی» است:

سویه‌ی چهری‌‌اش همان همزمانی‌اش با برابریِ شب و روز و آغاز بهار و نو شدنِ جهان است.

فرزانه عمر خیام در آغازِ «نوروزنامه‌»، به پارسی، نوشته است: «سببِ نهادنِ نوروز آن بوده است که چون بدانستند که آفتاب را دو دور بوَد، یکی آنک هر ۳۶۵ روز و ربعی از شبانروز به اول دقیقه‌ی حَمَل بازآید به همان وقت و روز که رفته بود بدین دقیقه نتواند آمدن، چه هر سال از مدت همی کم شود، و چون جمشید آن روز را دریافت نوروز نام نهاد و جشنْ آیین آورد، و پس از آن پادشاهان و دیگر مردمان بدو اقتدا کردند».

سویه‌ی شهریاریِ نوروز به استوره‌های ایرانی بازمی‌گردد که جمشید، شاهِ پیشدادی، را پایه‌گذارِ نوروز می‌دانند و می‌گویند که در زمانِ جمشید سرمایی سخت ایرانویج (ایران) را دربرگرفت. سرانجام، پس از سه سال این سرما در بهار پایان یافت و با پایان گرفتنِ آن جشنی بزرگ برپا شد که نوروز خوانده شد.

فردوسی نیز در این‌باره فرموده است:

«به فرِّ کیانی یکی تخت ساخت | چه مایه بدو گوهر اندرنشاخت

چو خورشید تابان میانِ هوا | نشسته بر او شاهِ فرمانروا

جهان انجمن شد برِ تختِ اوی | فرومانده از فره‌ی بختِ اوی

به جمشید بر گوهر افشاندند | مر آن روز را «روزِ نو» خواندند

سرِ سالِ نو هرمزِ فَروَدین |‌ برآسوده از رنجِ تن دل زِ کین

بزرگان به شادی بیاراستند |‌ می و جام و رامشگران خواستند

چنین روزِ فرخ از آن روزگار | بمانده از آن خسروان یادگار».

از این سخنِ برمی‌آید که «نوروز» همان «روزِ نو» است روزی که سال با آن آغاز می‌شود.

ابوریحانِ بیرونی خود به زبانِ پارسی در «التفهیم» در بخشِ «از رسمهای پارسیان، نوروز چیست؟» در این باره نوشته است: «نخستین روز است از فروردین‌ماه و زین جهت «روزِ نو» نام کردند، زیراک پیشانیِ سال نو است و آنچ از پسِ اوست از این پنج روز همه جشنها است و ششم فروردین‌ماه «نوروزِ بزرگ» دارند. زیراک خسروان بدان پنج روز حقهای حشم و گروهان و بزرگان بگزاردندی و حاجتها روا کردندی، آنگاه بدین روزِ ششم خلوت کردندی خاصِّگان را. و اعتقادِ پارسیان اندر نوروز نخستین آن است که اول روزی است از زمانه و بدو فلک آغازید گشتن» (رویه‌ی ۲۵۳).

سویه‌ی دینیِ‌ِ نوروز نیز بیشتر به ششم فروردین بازمی‌گردد که آن را «نوروزِ بزرگ» و روزِ «امید» خوانده‌اند که از روزهای خجسته‌ی آریاییان است که با شادی و آب‌پاشی همراه بوده. برپایه‌ی نوشته‌ای پارسیگ (پهلوی) به نامِ «ماهِ فروردین، روزِ خرداد» رویدادهایی بزرگ در این روز رخ داده است که از آن میان می‌توان نام برد از: زادروزِ زردشت، همپرسگیِ زردشت با اهورامزدا، روییدنِ مشی و مشیانه، پیداییِ گیومرد(کیومرث) و هوشنگ، چیرگیِ سامِ نریمان بر اژی‌دهاک، تیراندازیِ آرشِ شیواتیر و پیداییِ دوباره‌ی شاه کیخسرو که به باورِ ایرانیان از جاودانان هست. نامِ روزِ «امید» نیز از آن روی به ششمِ فروردین داده شده که روزِ بازگشتِ کیخسرو و دیگر جاودانان و سوشیانسها (سودبخشان یا رهایی‌بخشان) است.

در «نوروزنامه‌»ی خیام آفرینی بس کهن از زبانِ موبدِ موبدان برای نوروز آمده است که ما نیز سخنِ خویش را درباره‌ی نوروز با آن به پایان می‌بریم: «به جشنِ فروردین، به ماهِ فروردین، آزادی گزین. یزدان و دینِ کیان سروش آورد تو را دانایی و بینایی به کاردانی و دیر زی با خویِ هُژیر و شاد باش بر تختِ زرین و انوشه خور به جامِ جمشید و رسمِ نیاکان در همتِ بلند و نیکوکاری و ورزشِ داد و راستی نگاه‌ دار. سرت سبز باد و جوانی چو خوید، اسپت کامگار و پیروز و تیغت روشن و کاری به دشمن و بازت گیرا و خجسته به شکار و کارت راست چون تیر، … پیشت هنری و دانا گرامی و درم خوار و سرایت آباد و زندگانی بسیار.»

نبردِ میانِ تیشتر و اَپوش

«سیزده بدر»، جشنِ بدرود با نوروز

جشنِ «سیزده بدر»، روزِ تیر از ماهِ فروردین، واپسین آیینِ نوروز و جشنِ بهاری است که در آن ایرانیان از خانه به در می‌شوند و به شادی و خرمی و خوشگذرانی می‌پردازند.

در گاهشماریِ کهنِ ایرانی، سیزدهمین روزِ هر ماه ازآنِ «تیر» یا «تیشتر»، ایزدِ باران، است. ایرانیان در این روز به ستایشِ ایزدِ تیر یا تیشتر می‌پرداختند و از این رهگذر، وی را در نبرد با دیوِ خشکسالی یاری می‌کردند. امروزه نیز ایرانیان در این جشنِ کهن به بُستانها، دامنه‌ی دشتها، کنارِ رودها و جویبارها می‌روند، به شادی و پایکوبی می‌پردازند و برای سالِ پیشِ رو آرزوی باران می‌کنند.

در استوره‌های ایرانی آمده است که ستاره‌ی تیشتر فرشته‌ی باران بود. هرمزد چون جهان را آفرید، تیشتر را به آبیاریِ جهان گُماشت تا کشورهای آریایی را سبز و آباد کند. اهریمنِ بَدنهاد هنگامی که خوبیِ جهانِ هرمزد را دید به آن رَشک برد، خشمگین شد و به ستیزه برخاست. اهریمن، «اَپوش» (دیو خشکسالی) را بر آن گُماشت تا بادِ گرم بوزاند و زمین و چشمه‌ها را خشک، و گیاهان را بپژمرد. در نبردِ میانِ تیشتر و اَپوش، نخست اَپوش بر تیشتر چیره شد. تیشتر به درگاهِ هرمزد گلایه کرد: «وای بر من، وای بر آبها و گیاهانِ زمین، وای بر مردمان، چرا مردمان از من یاد نمی‌کنند و مرا نمی‌ستایند تا از ستایشِ آنها نیرو بگیرم و با دیوِ خشکی نبرد کنم. ای هرمزد، ای آفریننده‌ی جهان، مرا یاری کن و نیرو بخش تا جهان را سیراب کنم.» هرمزد تیشتر را نیرو بخشید و تیشتر به ریختِ اسبی سپید با گوشها و لگامِ زَرنشان به جنگِ دیو اَپوش که به ریختِ اسبی سیاه و بی‌یال و گوش و دُم پدیدار شده بود رفت. نزدیکِ نیمروز، تیشتر بر دیوِ خشکی چیره شد و او را شکست داد و هزار گام از دریای فَراخکَرت دور راند. پس از آن تیشتر بانگِ شادی و کامیابی برآورد: «خوشا بر من ای هرمزد، خوشا بر شما ای گیاهان و آبهای رویِ زمین، خوشا بر شما ای سرزمینهای آریایی. اکنون جویها پُرآب خواهند شد و به سویِ کشتزارها و چمنزارها روان خواهند گشت.»

چنین، روزِ سیزدهمِ فروردین روزی بوده است که همه‌ی ایرانیان برای سالی پرباران برای همه‌ی سرزمینهای آریایی به نیایش و جشن می‌پرداختند. خوردنِ ناهار در بیرون از خانه و در دامنه‌ی دشتها و کنارِ رودها، و نیز افکندنِ سبزه‌ی نوروزی در آبِ روان آزندی(تمثیلی) است از دادنِ پیشکشی به ایزدِ آب، «آناهیتا»، و ایزدِ باران و جویبارها، تیر یا تیشتر.

درباره‌ی آیینهای سیزده بدر استادِ زنده‌یاد بهرام فره‌وشی در نبیگ(کتاب) «جهانِ فروری» نوشته است: «همه‌ی مردمِ روستاها، از خرد و کلان، و بیشترِ مردمِ شهرها، از بامداد تا شامگاه، به صحرا و کشتزارها روی می‌آورند و در کنارِ چشمه‌ها و رودها و جویبارها به شادی و بازی و رامش می‌پردازند. از رسومِ دیگرِ سیزده، گره‌زدنِ سبزه برای بازشدنِ بختِ دوشیزگان است … گره زدنِ دو شاخه سبزه در روزهای پایانِ زایشِ گیهانی، تمثیلی است از پیوندِ یک مرد و زن که می‌بایستی به هم بپیوندند تا تسلسلِ تولد برقرار گردد و آرزوی گره‌زننده که طالبِ همسر است برآورده شود. بازیهای گوناگون و آخرین سرودخوانی و دست‌افشانیِ پیکِ نوروزی در روزِ سیزده یادگاری از آخرین مراسمِ کارناوالیِ دورانِ کهن است و به ویژه اسب‌رقصان … نشانه‌ای از شادیِ ایزدِ تیر در پیروزی بر دیوِ خشکسالی است. و رسمِ بازیهای برد و باختی که در روزِ سیزده معمول است و در آنها یک نفر یا گروهی برنده می‌شوند، به ویژه مسابقه‌ی اسب‌دوانی که در برخی از روستاها معمول است، یادآورِ کشمکشِ بینِ ایزدِ باران و دیوِ خشکسالی است و پیروزی یک اسب در مسابقه همانندِ پیروزیِ اسبِ ایزدِ باران است و شادیها و رقصها باقی‌مانده‌ای از مراسمِ تطهیرِ درونی در سالِ نو است.»

گفتنی است، برخی جشنِ سیزده بدر و آیینِ بیرون شدن از خانه در روزِ سیزدهمِ فروردین را به بدشگونی سیزده پیوند می‌دهند، ولی چنانکه گفته شد، به باورِ ایرانیانِ باستان، هر روز ازآنِ ایزدی بوده است و بر این پایه، وارونِ برخی فرهنگها، هیچ روزی در فرهنگِ ایرانی بدشگون نیست. این بدشگونی سیزده به ویژه میانِ ترسایان(مسیحیان) رایج است؛ چراکه در باورِ آنان، به هنگامِ واپسین شامِ پیامبرشان، بر سرِ خوانِ خوراک سیزده تن بودند و یکی از آنان جایِ پیامبرشان را به دشمنان آگاهی داد و  عیسی دستگیر و به چلیپا کشیده شد. از این رو، ترسایان بر سرِ خوانِ سیزده‌نفره نمی‌نشینند.

در پایان باید به یاد داشته باشیم که در جشنِ باستانیِ سیزده بدر، جز جایِ پای خود چیزی در چهرِ(طبیعتِ) ایران‌زمین بر جای نگذاریم و جز فرتور(عکس) چیزی دیگر نیندازیم.

فْرَوَهْر

نوزدهمِ فروردین، جشنِ فروردینگان: «فروردینگان»، جشنِ گرامیداشتِ روانِ درگذشتگان

«فروردینگان»، جشنِ گرامیداشتِ «فْرَوَهْرِ» (روانِ مینویِ) پاکان و درگذشتگان است که در فروردین روز از فروردین ‌ماه، نوزدهم فروردین، برگزار می‌شود.

در فرهنگِ «برهانِ قاطع» درباره‌ی این جشن آمده است: «[فروردین] نامِ روزِ نوزدهم باشد از هر ماهِ شمسی و در این روز از ماهِ فروردین فارسیان جشن سازند و عید کنند بنا بر قاعده‌ی کلیه که پیشِ ایشان جاری است که هر روز از هر ماهی که نامِ همان ماه داشته باشد عید باید کرد. نیک است در این روز به اعتقادِ ایشان جامه‌ی نو پوشیدن.»

مسعود سعد سلمان، از ادیبانِ روزگارِ غزنویان، به فرخندگیِ فروردینگان چنین سروده است:

«فروردین است و روزِ فروردین | شادی و طرب همی کند تلقین»

این سروده‌ نشانگرِ آن است که این جشن دستِ کم تا سده‌ی ششم برگزار می‌شده است.

در نبیگ «سد در نثر و سد در بندهش»، بندهای ۳۷ و ۹۵، درباره‌ی آیینهای فروردینگان آمده است: «اینکه چون فروردیان (فروردینگان) درآید، باید که هر کس درخورِ تواناییِ خویش درون (نانی کوچک و گرد) و یزشن (ستایش) و مِیَزد (نذرِ خوراکی) و آفرینگان (سرود و نماز) کند. در این ده روز بر همه واجب است و چه شایسته‌تر که در خانه‌ی خویش برپا کنند، چون روانها به خانه‌ی خود وارد شوند و چشم به راه باشند تا آیینهای بایسته از سویِ بازماندگان انجام شود. آن ده روز همه‌ی روانها در این گیتی باشند، به هر خانه که مِیَزد (پیشکشها و نذرها) بیشتر کنند، آن کدخدا و کدبانوی خانه و دیگران را بیشتر آفرین و دعا کنند و هرآینه آن سال، کارِ آن خاندان بهتر باشد و سود و بهرشان زیادتر افتد و هر کرفه(ثواب) که از بهرِ روانِ وردگان (درگذشتگان) کنند، همچنان باشد که به روانِ خویشتن کرده باشند. چون از این گیتی بگذرند، آن روانها پذیره‌ی او بازآیند و خرمی کنند و او را دلداری دهند و نیز پیشِ دادار گواهی دهند که این اَشو (پاک) ما را از یاد نبرد و تا در آن جهان بود ما از او خشنود بودیم. اکنون ما همداستانیم که او را از آن کرفه‌های ما هم‌بهره کنی و روانِ او را به جایگاهِ اَشَوان (پاکان) رسانی. این سخن بگویند و آن روان را امید دهند تا حساب او را بکنند … پس کوشش باید کردن تا فروردیان را نیکو دارند و روانِ پدران و مادران و خویشان از ایشان به آزادی (سپاس) باشند.»

چنین، فروردینگان جشنِ روزِ یادبودِ «روانها» است، چراکه واژه‌ی فروردین و فروهر از یک ریشه برآمده‌اند و به چمِ نیرویی‌اند که از جهانِ مینوی برای راهنمایی و پاسبانیِ روانها در هر جانداری نهاده شده‌اند و بر این پایه، فروهرِ هر جاندار در زمانِ زندگی‌اش بخشی جدایی‌ناپذیر از روانِ او به شمار می‌آید.

مادران و پدرانِ ما در ایرانِ باستان در این روز در آیینی از درگذشتگانِ از دست رفته یاد می‌کردند.

بسانِ روزگارِ باستان، کنون نیز زردشتیانِ ایران و پارسیانِ هند و پاکستان فروردینگان را برپا می‌دارند. آنان برای شادیِ روانِ درگذشتگان نماز می‌گزارند و دهش می‌کنند. گفتنی است که مزدیسنانِ ایران این جشن را بیشتر به نامِ «فرودگ» می‌شناسند.

مزدیسنانِ تهران در این روز به آرامگاهِ زردشتیان که در «کاخِ فیروزه» است می‌روند و از موبدان می‌خواهند که بنامِ درگذشتگانشان «آفرینگان» بخوانند. به هنگامِ خوانشِ آفرینگان بر آتش اسفند و کُندر و دیگر خوشبوکننده‌ها دود می‌کنند و شمع روشن می‌نمایند و در کنارِ گل و سبزه‌ای که از پیش آماده کرده‌اند، میوه‌های تازه را پاره می‌کنند و به همراهِ «لُرک»، که هفت گونه میوه‌ی خشک همچون بادام، گردو، سنجد، خرما، فندق، قیسی و … است، و «سورگ» که نانِ کوچکِ گردِ پخته‌شده در روغنِ کُنجد است، پس از پایان یافتنِ خوانشِ آفرینگان میانِ باشندگان پخش می‌کنند که به شادی و خرمی بخورند. همچنین، هر کس بر آرامگاهِ نزدیکانِ خود می‌رود و گل و سبزه می‌گذارد و شمع برمی‌افروزد. اورنگ در نبیگ «جشنهای ایرانِ باستان» سورگ را همسان با نانِ روغنی که مسلمانان در روزِ آدینه‌ی پایانِ سال درست می‌کنند و بر سرِ خاکِ درگذشتگان می‌دهند می‌داند.

اردیبهشت

دومِ اردیبهشت‌ماه، جشنِ اردیبهشتگان: «اردیبهشتگان»، جشنِ ستایشِ راستی

پس از «فروردینگان»، دومین جشنِ ماهانه‌ی ایرانیان «اردیبهشتگان» است که در روزِ اردیبهشت از ماهِ اردیبهشت ـ سومِ اردیبهشت‌ماهِ گاهشماریِ یزدگردی و دومِ اردیبهشت‌ماه به گاهشماریِ کنونی ـ جشن گرفته می‌شود؛ چراکه ایرانیان بر این باور بودند که شادیْ اهورایی و اندوهْ اهریمنی است، زین‌رو، جشن و شادی نزدِ ایشان کاری دینی بوده و چنان بلندپایه بوده است که شاهنشاهانِ هخامنشی در سرِ بیشترِ سنگ‌نبشته‌هایشان آفرینشِ شادی را همتای آفرینشِ مردم و زمین و آسمان دانسته‌اند.

اردیبهشتگان جشنی در پاسداشت و ستایشِ «اَردیبهشت» یا «اُردیبهشت» (در زبانِ اوستایی: اَشه‌وَهِشتَه، در پارسیگ (پهلوی): «اَرْدوَهِشت» یا «اُرْدوَهِشت») به چمِ «بهترین راستی» و نامِ یکی از اَمشاسْپَندان (جاودانانِ پاک) است. اردیبهشت همچنین نگهبان آتش است؛ چون آتش برترین نمودارِ راستی و پاکی و درستی به شمار می‌رود.

در فرهنگِ «برهانِ قاطع» درباره‌ی جشنِ اردیبهشتگان آمده است: «بنا بر قاعده‌ی کلیه که نزدِ پارسیان مقرر است که چون نامِ روز با نامِ ماه موافق آید آن روز را عید گیرند. در روزِ سوم از ماهِ اردیبهشت عید کنند و جشن نمایند و آن را جشنِ اردیبهشتگان خوانند.»

ابوریحان بیرونی در نبیگ «آثارِ باقیه از مردمانِ گذشته» در بخشِ «گفتار درباره‌ی ماههای ایرانی»، بندِ ۲۷، درباره‌ی اردیبهشتگان می‌نویسد: «اردیبهشت‌ماه: که روزِ سومِ آن «روزِ اردیبهشت» جشن است، نیز ازبهرِ سازواریِ دو نام «اردیبهشتگان» نامیده شود؛ و معنای آن «راستی و نیکی»، یا چنان‌که هم گویند «منتهای خیر» باشد. اردیبهشت، خود فرشته‌ی «آتش و روشنی» است، که این دو هم‌پیوند با آن هستند؛ و خدا او را بدان گماشته، هم به زدایشِ بیماریها و ناخوشیها با داروها و خوراکها، و به نمودار ساختنِ راستی از دروغ، بهوده از نابهوده با سوگندان، که یاد کرده‌اند اینها در «ابستا» (اوستا) پیداست» (گردانشِ پرویزِ سپیتمان، برگهای ۲۸۷ و ۲۸۸).

کوشیارِ گیلی در «زیجِ جامع» از اردیبهشتگان با نامِ «گلستان‌جشن» یاد کرده است.

گلِ نمادینِ اردیبهشتگان نیز «مرزنگوش» است.

خرداد

چهارم خردادماه، جشن خردادگان: «خردادگان» جشن ستایش رسایی و کمال و پاسداشت آب و آبادانی

در گاهشماری کهن ایرانی، روز ششم هر ماه «خرداد» نام دارد و از آن جا که هر گاه نام روز با نام ماه برابر شود آن روز را جشن می‌گیرند و شادمانی می‌کنند، از همین رو، ششم خرداد به گاهشماری کهن، چهارم خرداد به گاهشماری کنونی، «جشن خردادگان» است که ایرانیان در این روز جشنی باشکوه برپا می‌کردند.

این جشن ازآنِ فرشته‌ی «خرداد» است. خرداد در زبان اوستایی «هَوروَتات» و در زبان پارسیگ (پهلوی) هُرداد یا خُرداد به چمِ رسایی و کمال است. خرداد نماد کمال و رسایی آفریدگار است و به همراه «سپندارمذ» و «امرداد» گروه سه‌گانه‌ی امشاسپندان بانو را می‌سازند. نام خرداد همواره با نام امرداد می‌آید و نگاهبانی آب چشمه‌ها و نهرها و رودها و دریاها و از میان برداشتن پلیدی از آبها در جهان مادی خویشکاریِ(وظیفه‌ی) بزرگ اوست. زین‌رو، نیاکان ما در این جشن خردادگان به سر چشمه‌ها یا کنار رودها و دریاکنارها می‌رفتند و پس از ستایش خداوند جشن بر پا می‌داشتند.

نمونه‌ای از آیینهای رایج در این روز در سروده‌ی «داراب پالن» در «فرضیات‌نامه» آمده است که در آن از آیینهای ویژه خردادروز به «تن‌شویی» و «کندن چاه» و «نو کردن کاریز» نام برده است و در همین مورد در نوشته‌ی پارسیگِ «اندرز انوشه‌روان آذرباد مهراسپندان» یادآوری شده که «در خردادروز جوی کَن». بر این پایه، در این روز نگاهی ویژه می‌شده است به نگهداری و نوسازی جاهایی که آب از آنها سرچشمه می‌گیرد و در آن جاها روان می‌شود، جاهایی همچون چشمه‌ها، چاهها، جویها، کاریزها و رودها که با آبِ زندگی‌بخش خود زندگی را شدنی می‌کنند.

گفتنی است که چهارمین یشت از یشتهای بیست‌ویک‌گانه‌ی اوستا ویژه‌ی ستایش و نیایش خرداد است، خردادی که همان‌گونه که گفته شد، سومین ماه سال و ششمین روز ماه به نام اوست. تِشتَر و فروردین و باد از همکاران و یاوران خرداد هستند و دیو «تَریز»، از کارگزاران و دستیاران اهریمن، دشمن اوست. 

در نبیگ پارسیگ بُندهش (آغاز آفرینش) درباره‌ی خرداد آمده است: «ششم از مینویان «خرداد» است. او از آفرینش گیتی، آب را به خویش پذیرفت. به یاری و همکاری وی، تیر و باد و فروردین داده شدند که تیر، تیشتر است که در دوران اهریمنی، آن آب را به یاری فروردین که فَرَوَهْرِ پرهیزگاران است، ستاند، به مینویی به باد بسپارد. باد آن آب را به نیکویی به کشورها راهبر شود، بگذراند، به افزار ابر با همکاران بباراند.»

گل سوسن را نیز نماد ویژه‌ی خرداد و این جشن دانسته‌اند. در بندهش از گل سوسن به نامِ گل ویژه امشاسپندبانو «خُرداد» نام برده شده‌است: «… این را نیز گوید که هر گلی ازآنِ امشاسپندی است؛ و باشد که گوید: … سوسن خرداد را ..» که بر این بنیاد بهترین نماد برای جشن خردادگان گل سوسن است. نامدارترین نمونه‌های گل سوسن نزد ایرانیان سوسن سپید یا سوسن آزاد است که به نام سوسن ده‌زبان یا سوسن ‌گل‌دراز نیز شناخته می‌شود، همچنین یکی دیگر از گونه‌های نادر گل سوسن که بومی اپاختر(شمال) ایران است، سوسن چلچراغ نام گرفته‌ است. شوربختانه، این روزها نام «لیلیوم» جای نام پارسی این گل ایرانی (سوسن) را اندک‌اندک گرفته است. در نوشته‌ی پارسیگ «خسرو قبادان و ریدکی» بوی گل سوسن سپید چون «بوی دوستی» خوانده شده است.

تیشتر

دهم تیرماه، جشن تیرگان: «تیرگان» روز پاسداری از مرزهای ایران و روز گرامیداشت دبیران

در گاهشماری کهن ایرانی، روز سیزدهم هر ماه «تیر» نام دارد و از آن جا که هر گاه نام روز با نام ماه برابر شود آن روز را جشن می‌گیرند و شادمانی می‌کنند، از همین رو، سیزدهم تیر به گاهشماری کهن، دهم تیر به گاهشماری کنونی، «جشن تیرگان» است که ایرانیان در این روز جشنی باشکوه برپا می‌کردند.

این جشن ازآنِ فرشته‌ی «تیر» یا «تیشتر» است که به باریدن باران یاری می‌رساند. افزون بر این، حماسه‌ی آرش کمانگیر در این روز رخ داده است، روزی که می‌توان آن را روز پاسداری از مرزهای ایران‌زمین در برابر دشمنان دانست و نیز این روز روز گرامیداشت دبیران و نیز بزرگداشت دهقانان در ایران باستان بوده است.

ابوریحان بیرونی در نبیگ «آثار باقیه از مردمان گذشته»، در بخش «گفتار درباره‌ی ماههای ایرانی»، بندهای ۲۹ تا ۳۲، درباره‌ی جشن تیرگان چنین گفته است: «روز سیزدهم آن، همانا روز «تیر»، جشن است، که باز از برایِ سازواریِ دو نام «تیرگان» نامیده شود؛ و آن را دو سبب باشد: یکی آن که آورده‌اند افراسیاب چون بر «ایرانشهر» چیرگی یافت، و منوچهر را در «تبرستان» در بندان کرد، از وی درخواستِ کاری نمود که بدان چیزی به وی ارزانی دارد، بر این پایه که به اندازه‌ی یک تیرِ پرتاب در همچندش از ایرانشهر بدو بازگردد. پس فرشته‌ای از فرشتگان نزدش بیامد به نام «اسفندارمذ»، و فرمان داد که کمانی برگیرد و تیری بدان اندازه که نمودگار تیراندازش باشد؛ چنان که در کتاب «اوستا» بیان گردیده: «آرش» فراخوانده شد که مردی بزرگوار و دیندار و فرزانه بود. منوچهر فرمان داد آن کمان برگیرد و تیر را بیفکند. پس او برخاست و برهنه شد و گفت: ای پادشاه! ای مردم! تن مرا ببینید، من از هر زخم و ریش و بیماری برکنارم؛ اما یقین دارم که چون با این کمان تیر بیفکنم، تنم پاره پاره شود، جانم از تن برود؛ همانا این جان را فدای شما خواهم کرد. آن گاه به تک پیش رفت، کمان را – با همه‌ی نیرویی که خدا بدو داده بود – کشید، و بدان تیر انداخت، و خود پاره پاره شد. خدا باد را فرمان داد تا آن پیکان از کوهستان «رویان» فراگذرد، که هم بدان تا دورترین جایی از خراسان، میان «فَرغانه» و «تخارستان» بر تنه‌ی درخت گردوی بزرگی فرود آمد – درختی چندان بزرگ که مانندش در جهان نبوده است. گویند از جایگاه تیراندازی تا جای فرودشِ پیکان هزار فرسنگ است؛ پس بر آن تیرافکنی صلح و سازش نمودند، که در همین روز (تیرگان) بوده، و مردم آن را جشن گرفته‌اند.

… گفته‌اند که روز تیرافکنی همین روز، یعنی «روز تیر» و آن «تیرگان کوچک» است؛ و روز چهاردهم، یعنی «گوش روز»، همانا «تیرگان بزرگ» است که در آن خبر برخورد تیر آرش بدان جا رسید.

اما سبب دوم همان «دَهیوپَدیه» است که چمِ آن کشورداری، گیتی‌بانی و پاسداری و فرمانروایی در آن است، و دهقانگری که معانی آن زمینداری، آبادانی گیتی و کشاورزی و بخش کردن آن است، این دو همزاد یکدیگرند تا گیتی را آباد کنند و پایمندی‌اش را همارگی بخشند و تباهی‌اش را بهسازی نمایند و «دبیری» (= کتابت) پی آیند و همبَر آن دو است. … نام این روز «تیر» همنام با ستاره‌ی «تیر» (= عطارد) اخترِ «دبیران» (= کاتبان) است. … پس این روز برای شکوه‌نمایی و بزرگداشت دبیران جشنی شد که در آن به مردم گیتی سپارش شده تا به جامه‌ی دبیران (= نویسندگان) و دهگانان (= زمینداران) درآیند. پس شاهان و دهقانان و موبدان و جز ایشان، هم چنان تا روزگار گشتاسپ، از بهر بزرگداشت پیشه‌ی دبیری و مِهین‌داشت دهگانگری در تیرگان جامه‌ی دبیران به بر می‌کردند» (گردانش پرویز سپیتمان، رویه‌های ۲۸۸ تا ۲۹۰).

رخداد تاریخی دیگری که در این روز رخ داده در زمان ساسانیان و پادشاهی پیروز بوده که هفت سال در ایران باران نبارید و خشکسالی بیداد می‌کرد. در چنین روزی مردم روی به بیابان آوردند و با نیایش خود از پرورگار آرزوی باریدن باران کردند و پس از آن بارش باران آغاز شد و به شادی در چنین روزی ایرانیان به یکدیگر آب می‌پاشند.

آیین برگزاری این جشن چنین است که چند روز پیش از جشن تیرگان همه‌ی خانه را پاکیزه می‌کنند و بامداد روز جشن همه آب‌تنی کرده جامه‌ی نو می‌پوشند. آن چه ویژه‌ی این جشن است تار نازکی از ابریشم هفت رنگ و سیمی نازک است که به هم می‌بافند که به نام «تیر و باد» است که شاید نشانه‌ی رنگهای رنگین کمان در آسمان و نمادی از کمان آرش باشد.

اَمرداد

سوم اَمردادماه، جشنِ اَمردادگان: «اَمردادگان»، جشنِ پاسداشتِ گیاهان

«اَمردادِ بی‌مرگ، سرورِ گیاهان بی‌شمار است؛ زیرا او خویشاوندِ گیاه در گیتی است. گیاهان را رویاند و رَمه‌ی گوسپندان را افزاید؛ زیرا همه‌ی دامها از او خورند و زیست‌ کنند. در هنگامِ نوسازیِ جهان نیز خوراک بی‌مرگی را از اَمرداد آرایند. اگر کسی گیاه را رامش بخشد یا بیازارد، آن‌گاه اَمرداد از وی آسوده یا آزرده شود» (بُندِهش).

جشنِ اَمردادگان، در روزِ اَمرداد از ماهِ اَمرداد، هفتم اَمردادماه به گاهشماریِ یزدگردی و سوم اَمردادماه به گاهشماریِ کنونی جشن گرفته می‌شود.

اَمرداد، چنانکه از نامِ آن برمی‌آید، نمادِ جاودانگی و بی‌مرگی است و در باورشناسی ایرانیان، نگاهبانِ گیاهان و رستنیها بوده است. فرشته‌ای که گیاهان را می‌رویانده و رَمه یا گله را می‌افزوده است.

ابوریحان بیرونی در نبیگ «آثارِ باقیه از مردمانِ گذشته» در بخشِ «گفتار درباره‌ی ماههای ایرانی»، بندِ ۳۳، درباره‌ی اَمردادگان می‌نویسد: «روزِ هفتمِ از اَمرداد «روزِ اَمرداد» جشن است، که هم از سازواریِ دو نام «اَمردادگان» نامیده شود، و اَمرداد به معنای «همارگی و همیشگیِ آفریدگان بی‌مُردگی و فنا» است؛ و اَمرداد همانا فرشته‌ی گماشته به نگه‌داشتِ گیتی و پایداشتِ خوراکها و داروها ـ که بُنِ آنها گیاهان است ـ زداینده‌ی گرسنگی و زیان و بیماریها است.» (گردانشِ پرویزِ سپیتمان، برگِ ۲۹۰).

خیام نیز در نوروزنامه درباره‌ی ماهِ اَمرداد می‌نویسد: «اَمردادماه یعنی خاک، دادِ خویش بداد از بَرها و میوه‌های پخته که در وی به کمال رسد و نیز هوا در وی مانندِ غبارِ خاک باشد و این ماه میانه‌ی تابستان بُوَد و قسمتِ او از آفتاب، مَر برج اسد را باشد.»

از آنجا که اَمرداد فرشته‌ی نگهبان روئیدنیها بوده است، ایرانیان در این روز به باغها و بوستانهای خرم و دلنشینِ دور از شهر می‌رفتند و به جشن و شادی در دامنِ چهرِ(طبیعتِ) می‌پرداختند.

هر جشن ایرانی نمادها و نشانها و گلهای ویژه‌ی خود را دارد و در این میان، نمادِ جشن اَمردادگان نیز «گلِ زنبق» است.

 چرا «مُرداد» نادرست و «اَمرداد» درست است؟

از دیدِ زبانشناسیِ تاریخی ساختمانِ واژه‌ی اَمرداد «اَ + مَر + تات» است. ریشه‌ی «مَر» در واژه‌ی «اَمرداد» به چمِ «مُردن» است. این واژه با پیشوندِ نیگوی(نفی) «اَ» چمِ جاودانگی و نامیرایی را می‌رساند؛ از همین رو، واگوییِ این واژه به دیسه‌ی «مُرداد» چمِ آن را یکسره وارونه می‌کند. چنین، با نگرش به نادرستیِ چمِ واژه‌ی «مُرداد»، نیک است که از به کار بردنِ نامِ نادرستِ «مُرداد» بپرهیزیم و دیگران را نیز از این نادرستی بیاگاهانیم و ماهِ پنجمِ سال را «اَمرداد» بگوییم نه «مُرداد».

شهریور

۳۰ اَمرداد، جشن شهریورگان: «شهریورگان»، جشن پاسداشت شهریاری آرمانی

در گاهشماری کهن ایرانی، روز چهارم هر ماه «شهریور» نام دارد و از آنجا که هر گاه نام روز با نام ماه برابر شود آن روز را جشن می‌گیرند و شادمانی می‌کنند، از همین رو، چهارم شهریور به گاهشماری کهن، سی‌ام امرداد به گاهشماری کنونی، «جشن شهریورگان» است که ایرانیان در این روز جشنی باشکوه برپا می‌کردند.

شهریورگان، جشنِ آتشی در ستایش و گرامیداشت «شهریور» است. شهریور در زبان اوستایی خْشَثْرَوَئریَ و در زبان پارسیگ (پهلوی): شهریور و شهرویر است. بخش نخست این واژه (خْشَثْرَ) به چمِ «پادشاهی، شهریاری؛ گستره‌ی پادشاهی، نیروی شهریاری؛ کشور، سرزمین» است و واژه‌های «شهر» و «شهریار» و «اردشیر» از این واژه برآمده است. بخش دوم (وَئریَ) نیز به چم آرزوشده است، و روی‌هم رفته، به چمِ شهریاری آرمانی یا پادشاهی شایسته یا نیروی شهریاری آرزوشده یا کشور خواسته‌شده است.

شهریور همچنین نامِ یکی از اَمْشاسْپَندان (فرشتگان) است. این امشاسپند در جهان مینوی نماینده‌ی نیرو و توانایی است و در جهان مادی پاسبانی فلزها با اوست.

در برهان قاطع از این روز به عنوان زادروز «داراب» (کورش) یاد شده است (پوشینه‌ی سوم، برگ ۱۳۱۶).

ابوریحان بیرونی نیز در نبیگ «آثار باقیه از مردمان گذشته» در بخش «گفتار درباره‌ی ماههای ایرانی»، بند ۳۴، درباره‌ی این روز و جشن شهریورگان نوشته است: «شهریورماه: روز چهارم آن «روز شهریور» جشن است، که هم از سازواری دو نامْ «شهریورگان» نامند، و معنای آن مهربانی است. شهریور همانا فرشته‌ی گماشته به گوهرهای هفتگانه می‌باشد، مانند زرّ و سیم و -جز اینها- دیگر فلزها که پایمندی هنرها و صناعتها و گیتی و مردمان هم بدانهاست. زادویه (شاهویه) یاد کرده است که آن را «آذرجشن» نامند، و آن جشن آتشگاه در سراهای مردمان است؛ چه آغاز زمستان بوده که آتشهای بزرگ در خانه‌هاشان می‌افروختند، و در پرستش خدا و ستایش او بسیار می‌کوشیدند؛ برای خوردن و شادمانی گرد هم می‌آمدند، و می‌پنداشتند که آن سرما و خشکیِ پدیدآینده در زمستان را می‌راند؛ و پراکنش گرمای آنها آفتهای زیانبار و آسیب‌رسان به گیاهان را در گیتی برطرف می‌سازد، و رفتارشان در این مورد همان راه و روش کسانی است که با لشکری گران به جنگ با دشمن می‌روند» (گردانش پرویز سپیتمان، برگ ۲۹۰).

گَردیزی، تاریخ‌نگار و گیتی‌شناس ایرانی، نیز، همچون بیرونی، نوشته است: «این روز شهریورگان را آذرجشن گویند، زیرا که او اندر آخر روزهای تابستان است و او اول تغییر هوا بود و میل کردن آن به سردی و گرایش مردمان به آتش افروختن پیش خویش.»

از گفته‌ی بیرونی و گردیزی روشن می‌گردد که شهریورگان در گذشته نشانه‌ای از رفتن تابستان و آغاز زمستان بوده است.

برای جشن شهریورگان از دو راه دیگر نیز می‌توان شکوه و برتری و فرّ دانست. نخست اینکه، در این ماه فراورده‌های کشاورزی گردآوری می‌شوند و چون برای به دست آوردن بهره‌ی هر کاری جشن و شادی بایسته است پس شهریورگان برای بهره‌مندی از کشت‌وورز و به دست آوردن فراورده‌ها، به ویژه برای کشاورزان، بهترین جشن و شادی است، زیرا جشن سر خرمن است.

دوم اینکه، در این ماه پاییزه‌کاری آغاز می‌شود و چون هر کار پسندیده‌ای را باید با فرخی و شادی آغاز کرد، از این رو، شهریورگان را می‌توان هنگام تازه‌ی دیگری از زمانِ کشت‌وکار دانست و بدان ارج و فر و شکوه بخشید.

چنان‌که گفته شد، فرشته‌ی شهریور، پدیده‌ی پادشاهی آسمانی و نیروی خدایی است و همیشه نیز خواهان فرّ و بزرگی و نیرومند است. در جهان مادی نگهبان زر و سیم و فلزهای دیگر و دستگیری از تهیدستان و فرشته‌ی مهر و مهربانی است. شهریاران دادگر به پشتیبانی این فرشته، توانمند و نیرومند هستند. ویژگیهای پاک شهریور است که ایرانیان باستان این روز را به شکوه جشن می‌گرفتند و به بینوایان یاری می‌رساندند و به آنان خوراک می‌دادند. چون این جشن به شهریاران دادگر بستگی دارد که نماینده‌ی پادشاهی آسمانی‌اند، پس بایستی در این جشن به پیشگاه شهریار بروند و شادباش بگویند.

همچنین، شهریورگان، به ویژه برای کشاورزان، از دیدگاه گردآوری فرآورده و میوه‌چینی و خرمن‌چینی و نیز از دیدگاه آغاز کشت پاییزه، بهترین جشن و شادمانی است و از این روست که بدان ارجی فراوان می‌گذارند و با شادی بسیار آیینهای آن را به جای می‌آورند و هستی‌بخش بزرگ دانا را نیایش و ستایش می‌کنند که برای آنان چنین داده‌هایی فراهم آورده است.

مهرگان

دهم مهرماه، جشن مهرگان: «مهرگان» جشن گرامیداشت مهر و پیمان

«نخستین ایزدِ مینوی که پیش از خورشیدِ جاودانه‌ی تیزاسب از فرازِ کوه البرز برآید

نخستین ایزدی که با زیورهای زرینِ آراسته از فرازِ [کوهِ] زیبا سر برآورد

از آنجا [آن مهر] بسیارتوانا بر همه‌ی خان‌ومانهای ایرانی بنگرد

آنجایی که شهریارانِ دلیر رزم‌آورانِ بسیار بسیج کنند

آنجایی که چارپایان را کوهسارانِ بلند و چراگاههای فراوان هست

آنجایی که دریاهای ژرف و پهناور هست

آنجایی که رودهای پهناورِ ناوتاک با انبوه خیزآبهای خروشان

به سنگِ خارا و کوه خورده

به سوی مرو، هرات، سُغد و خوارزم شتابد» (مهریشت، بندهای ۱۳ و ۱۴).

در میان همه‌ی جشنهایی که در ایران باستان فراگیر بوده است دو جشن از دیگر جشنها بزرگ‌تر و برجسته‌تر بودند و نیاکان ما این دو را بیش از دیگر جشنها ارج می‌گذاشتند و بزرگ می‌داشتند و در برگزاری و برپایی آنها کوشش و زمانی بیشتر می‌نهادند. این دو جشن «نوروز» و «مهرگان» بودند که نخستین نویدبخش بهار و رفتن زمستان و همراه با سرسبزی و خرمی جهان بود و دومی در نیمه‌ی دوم سال برپا می‌شد، زمانی که گرمای سوزنده‌ی تابستان سپری شده و هوای دلپذیر پاییزی جای آن را گرفته است.

جشن مهرگان در روز مهر از ماه مهر (روز شانزدهم مهرماه به گاهشماری کهن و دهم مهرماه به گاهشماری امروزین) آغاز و تا روز رام از ماه مهر (روز بیست‌ودوم مهرماه به گاهشماری کهن و شانزدهم مهرماه به گاهشماری امروزین) در شش روز دنبال می‌شود.

جشن مهرگان ازآنِ فرشته‌ی مهر است که در اوستا میترا نامیده شده و به چم فروغ خورشید و مهر و پیمان است.

گفته شده است که فریدون، پادشاه پیشدادی، در این روز بر ضحاک تازی پیروز شد و او را گرفت و در کوه دماوند به بند کشید و تاج شاهی ایران‌زمین را بر سر نهاد.

 جشنِ مهرگان، همچون جشنِ نوروز، از درخشان‌ترین نمودهای فرهنگِ ایران است. ابوریحان بیرونی در نبیگ «آثارِ باقیه از مردمانِ گذشته» در بخشِ «گفتار درباره‌ی ماههای ایرانی»، بندِ ۳۶، در این‌باره می‌نویسد: «روزِ شانزدهمِ مهر ـ که «روزِ مهر» است ـ جشنی بزرگ و برشناخته به نامِ «مهرگان» سازوار با نامِ آن می‌باشد، که معنایش «مهربانیِ روان» است. گفته‌اند که: مهر همانا نامِ «خورشید» است، که در این روز جهان را پدیدار شد، پس بدان نام یافت؛ و دلیلِ بر آن، این که «آیینِ» تاجگذاریِ خسروان در همین روز، با تاجی بود که چهره‌ی خورشید بر آن نگاشته آمده، گردونه‌ی مهر بر آن می‌گردد. در این روز ایرانیان بازاری برپا می‌کنند.»

 گفتنی است که مهرگان، بسانِ نوروز، سه ویژگیِ چهری(طبیعی)، تاریخی و فرهنگی دارد:

از نگاهِ چهری، مهرگان چند روز پس از برابرشدن درازایِ روز و شب با آغازِ پاییز برگزار می‌شود و جشنِ برداشتِ فراورده‌های کشاورزی است.

 از نگاهِ تاریخی، در این روز «کاوه آهنگر» که نماینده‌ی نیروهای نیکی، راستی و داد است بر «ضحاک تازی» که نماینده‌ی نیروهای بدی، دروغ و ستمگری است چیره می‌شود و با این پیروزی، فریدون تاجِ شاهیِ ایران‌زمین را بر سر می‌نهد. مبارزه‌ی نیکی و راستی و داد با بدی و دروغ و ستمگری خویشکاریِ(وظیفه‌ی) دینیِ ایرانیان بوده و این خویشکاری در جشنِ مهرگان نمودی ویژه یافته است.

ابوریحان بیرونی در همان نبیگ و در همان بخش، بندِ ۳۷، در این‌باره گوید: «آورده‌اند که اگر ایشان «مهرگان» را ویژه‌ی بزرگداشتی مِهین برنهاده‌اند، هم به سببِ مژده‌یابیِ مردمان بوده است؛ آنگاه که برآمدنِ فریدون را ـ پس از تازشِ کاوه بر ضحاک و برکناری‌اش و فراخوانیِ فریدون را شنیدند. کاوه همان است که شاهانِ ایران درفش او را خجسته و شگونمند دانسته‌اند ـ گویند که از پوستِ خرس یا شیری بوده ـ آن را «درفشِ کاویان» نامیدند، که سپس با زر و گوهرها آراسته شد. نیز گفته‌اند که فرشتگان برای یاریِ فریدون در آن روز فرود آمدند، و رسم بر این شد که در سرایِ شاهان و در شبستانِ کاخ، مردی دلاور هر بامداد پگاه به آوایِ بلند بانگ برمی‌داشت: ای فرشتگان! به گیتی فرود آیید، دیوان و بدکاران را فروکوبید، و آنها را از این جهان برانید.»

 از نگاهِ فرهنگی، مهر که نامِ یکی از ایزدان پیش از زردشت بود، پس از زردشت به چهر‌ه‌ی یکی از فرشتگانِ آفریده‌ی اهورامزدا درآمد. مهر یا میترا در فرهنگِ ایرانی به چمِ مهر و دوستی و نیز روشناییِ خورشید است. گذشته از این، مهر نگهبانِ پیمان و پادافراه‌کننده‌ی پیمان‌شکنان است.

 مهرگان، چونان نوروز، آیینهای ویژه‌ی خویش را داشته است. یکی از این آیینها این بود که ایرانیان در این روز رختهایی نو می‌پوشیدند و به یکدیگر و به پادشاه پیشکشهایی می‌دادند، و در این روز، همچون نوروز، خوانچه‌ای می‌انداختند و بر آن هفت دانه مورد، خوشه‌ای انگورِ سپید، سیب، بِه، نیلوفر، شکر و لیمو می‌نهادند. همچنین، اگر در این روز نوزادی زاده می‌شد نامی که بر وی می‌نهادند واژه‌ی مهر نیز درش بود، همچون: مهربان، مهرداد، مهران، مهردخت، مهرناز، مهربانو و … .

پادشاه ایران نیز به نشانه‌ی آمدن سرما، رختی از خز می‌پوشید و جامه‌های تابستانی خویش را می‌بخشید. وی همچنین در این روز، بار همگانی می‌داد. کتزیاس یونانی، پزشک دربار اردشیر دوم، می‌نویسد که شاهنشاهان هخامنشی هیچ نبایستی مست گردند مگر در روز جشن مهرگان که جامه‌هایی گرانبها به رنگ ارغوانی می‌پوشند و به باده‌گساری می‌پردازند. استرابو از تاریخ‌نگاران و گیتی‌شناسان یونانی نیز گفته است که در جشن مهرگان ساتراپ ارمنستان ۲۰ هزار کره‌ی اسب پیشکشی به دربار شاهنشاه هخامنشی می‌فرستاد.

آیینهای جشن مهرگان، همچون جشن نوروز، پس از تازش تازیان از میان نرفت و در روزگار خلفای عباسی نیز با شکوهی هر چه بیشتر برگزار می‌شد.

در روزگار غزنویان نیز سلاطین غزنوی مهرگان را با شکوهی بسیار جشن می‌گرفتند و در این جشن پیشکشهایی فراوان به دربار فرستاده می‌شد. سلطان در برابر خوان مهرگان می‌نشست و گرداگردش را بزرگان فرامی‌گرفتند و چامه‌سرایان(شاعران) شادباش جشن مهرگان را که سروده بودند یک‌یک می‌خواندند و خنیاگران نواهای خوش ساز می‌کردند. در تاریخ بیهقی چندین جای گزارش جشنهای مهرگان آمده است.

پس از ترک‌تازی مغولان، گرچه از شکوه این جشن کاسته شد ولی هرگز فراموش نشد و مزدیسنان همیشه آن را با شکوهی ویژه برگزار کرده‌اند و می‌کنند.

 از آنچه رفت، چنین روشن می‌شود که بدان روزگار که ایران‌زمین گرفتارِ بیدادی بزرگ بوده است، آن زمان که از این بیداد می‌رهد آن روز را جشن می‌گیرد. زین‌رو، پر بیراه نیست که این جشن را جشن بازیابیِ آزادی و رهاییِ از چنگالِ ستمگران و نیز پیروزیِ داد بر ستم و روشنایی بر تاریکی و نیکی بر بدی دانست و نیز جشنِ گرامیداشتِ خورشیدی که پرورنده‌ی مردمان، جانوران و گیاهان است.

آناهیتا

چهارمِ آبان‌ماه، جشنِ آبانگان: «آبانگان»، جشنِ پاسداشتِ آب و پاکیِ رودها

«آبهای چشمه‌ساران را می‌ستاییم.

آبهای گذرگاهها را می‌ستاییم.

… کوههای آبریزان را می‌ستاییم.

دریاچه‌های آبزای را می‌ستاییم.

… همه‌ی چیزهای نیک را می‌ستاییم» (یسنا، هاتِ ۴۲).

 جشنِ آبانگان، در روزِ آبان از ماهِ آبان، دهم آبان‌ماه به گاهشماریِ یزدگردی و چهارم آبان‌ماه به گاهشماریِ کنونی جشن گرفته می‌شود.

روزِ آبانگان به نامِ آب است. آبان نامِ مینویِ همه‌ی آبها و فروزه‌ی ایزدبانو «اردویسور اناهیتا» است.

ایرانیان آب را در کنارِ خاک و باد و آتش چهار آخشیجِ هستی‌بخش می‌دانستند، و نه تنها آنها را آلوده نمی‌کردند که آنها را می‌ستودند و پاس می‌داشتند. در ویشتاسپ‌یشت، بندِ ۸ آمده است: «آب به کسی که او را بستاید فَرِّ ایزدی بخشد.»

در جشنِ آبانگان، ایرانیان در کنارِ رودخانه‌ها یا دریاها آب را نیایش می‌کردند. آنان همیشه آب را پاک می‌شمردند و هیچ گاه آن را آلوده نمی‌کردند و آبی که ویژگیهای سه‌گانه‌اش (رنگ، بوی و مزه) دگر می‌شد، نه برای شست‌وشو به کار می‌بردند و نه آن را می‌آشامیدند. هرودت، تاریخ‌نگارِ یونانی، می‌گوید: «ایرانیان در میانِ آب نمی‌شاشند، آبِ بینی و دهان بر آن نمی‌اندازند و در آبِ روان دست‌ و روی نمی‌شویند.» استرابون، گیتی‌شناسِ یونانی، نیز سخنی همانند این نویسد و گوید: «ایرانیان در آبِ روان خود را نمی‌شویند و در آن لاشه و مردار نمی‌اندازند و آنچه که ناپاک است در آن نمی‌ریزند.»

ابوریحان بیرونی در نبیگ «آثارِ باقیه از مردمانِ گذشته» در بخشِ «گفتار درباره‌ی ماههای ایرانی»، بندِ ۴۳، درباره‌ی آبانگان می‌نویسد: «روزِ دهم از آبان‌ماه «روزِ آبان» جشن است، که هم از سازواریِ دو نام، «آبانگان» می‌نامند. در این روز «زو» پورِ تهماسپ شاه شد، و فرمان به کندنِ آبراهه‌ها و آباد کردن آنها داد. هم در این روز به کشورهای هفت‌گانه آگاهی رسید که فریدون ضحاک را به بند کشیده و به پادشاهی رسیده است.»

همچنین، برپایه‌ی نوشته‌های کهنِ برجای‌مانده، در پی جنگهایی دراز میانِ ایران و توران، افراسیابِ تورانی دستور داد تا نهرها و کاریزها را ویران کنند. پس از پایانِ جنگ، همان‌گونه که بیرونی نیز گفته است، زو پسرِ تهماسپ دستور دارد تا نهرها و کاریزها را لایروبی کنند. پس از این لایروبی، آب بارِ دیگر در نهرها و کاریزها روان شد. ایرانیان آمدنِ آب را به جشن نشستند.

در جایی دیگر نیز گفته شده است که پس از هشت سال خشکسالی در آبان‌ماه باران باریدن گرفت و آن‌گاه خرمی و سرسبزی بازآمد، بیماری و تنگدستی به پایان رسید و از آن زمان جشنِ آبانگان با شادی‌ای بیشتر برپا شد.

این جشن هم‌اکنون تنها در میانِ ایرانیانِ زردشتی که نگهبانانِ آیینهای باستانیِ ایران به شمار می‌روند برگزار می‌شود. آنان آبانگان را بسانِ دیگر جشنهای ماهیانه گرامی می‌دارند، و در پاک‌نگهداشتنِ آب و پاسداری از زیست‌بوم می‌کوشند. در برخی از روستاهایشان نیز که هنوز آبِ روان در جویِ کاریزها روان است، روستاییان به کنارِ آن آبِ روان می‌روند، «آبان‌یشت» یا «آبزور» را که در ستایشِ آب است می‌خوانند، و اگر در شهرهای بزرگ هستند در جایی گردهم‌ می‌آیند و درباره‌ی چراییِ برگزاریِ جشنها به ویژه جشنِ آبانگان و جایگاهِ‌ آب در زندگیِ مردمان سخن می‌گویند، و این روز را با برنامه‌هایی شاد جشن می‌گیرند و به پایان می‌رسانند.

آتشِ سپند

سومِ آذر‌ماه، جشنِ آذرگان: «آذرگان»، جشنِ گرامیداشتِ آتش

جشنِ آذرگان، در روزِ آذر از ماهِ آذر، نهمِ آذرماه به گاهشماریِ یزدگردی و سومِ آذر‌ماه به گاهشماریِ کنونی جشن گرفته می‌شود.

در باور مزدیسنان آذر، به چمِ آتش، نمادِ اشه‌ی هرمزدی است و تنها ماده‌ای است که آلودگی به خود نگیرد و هماره روی به بالا دارد و خود سوزد و دیگرها را گرما و فروغ ‌بخشد. آتش آخشیجی مینوی است که به سه آخشیجِ گیتیایی دیگر، آب، هوا و خاک، جان ‌بخشد. آتش آن‌چنان پاک و آسمانی است که آن را از گونه‌ی اندیشه و خرد ‌دانند و ارج ‌گذارند.

شب چله

شب چله و آیینهایش

«یلدا» یا «چله» درازترین شب سال و نخستین شبِ زمستان و از گرامی‌ترین جشنها نزد ایرانیان است.

جشن چله یا یلدا، جشن بزرگداشت «ایزد مهر» است. «مهر» یا «میترا» یکی از ایزدان دین مزدیسنی و نامش برابر با «دوستی» و «پیمان» است و «خورشید» نیز نماد اوست. جایگاه مهر که نگهبان پیمان و دوستی است چنان والاست که یکی از بخشهای اوستا، «مهریشت»، در ستایش اوست.

به شب چله «یلدا» هم می‌گویند. یلدا به چم «زایش» است، چون این شب شب زایش ایزد مهر یا میترا به شمار می‌آمده است. به این شب «چله» هم می‌گویند، چرا که نشان‌دهنده‌ی آغازِ چله‌ی بزرگ است.

آن چه از آیینهای شب چله یا شب یلدا میان همه‌ی ایرانیان بر جای مانده است شب‌نشینی در این درازترین شب سال است. چرایی پاسداشت این جشن، درازترین شب سال بودنش نیست، که آغاز کوتاه‌تر شدن شبها و بلندتر شدن روزها از فردای این شب است تا نوروز که سرانجام روشنایی و گرما بر تاریکی و سرما پیروز می‌شود. چنین، در این شب، میوه‌های پاییزی همچون انار و خرمالو و هندوانه و سیب و بِه و انگورهای آویخته، زیبایی‌بخشِ خوانِ شب چله‌اند. نهادن این میوه‌ها بر خوان شب چله «مَیَزد» نام دارد که پیشکشی‌ است به اهورامزدا. ایرانیان به گردِ این خوان به شادی می‌نشینند.

شادی بنیادِ جشنهای ایرانی است. انگیزه‌ی آفرینش شادی برپایه‌ی نبیگ پارسیگ (پهلوی) بُندَهش (= آغاز آفرینش) این است که اهورامزدا شادی را آفرید تا مردمان بتوانند در روزگار آمیختگی نیکی و بدی زندگی را تاب آورند و بر این پایه، شادی، خود، کاری ایزدی و گونه‌ای ستایش و سپاس از اهورامزداست و واژگونه‌ی آن اندوه و زاری اهریمنی است و ناخرسندی اهورامزدا را در پی دارد. با چنین نگرشی، ایرانیان شب چله را، هر چند اهریمنِ بدکنش در آن می‌تازد، به شادی و خوشی و پایکوبی سپری می‌کنند و می‌نوشند و گفت‌وگو می‌کنند، و از آن جا که با این شب زمستان آغاز می‌شود و میوه‌ای هم دیگر پرورش نمی‌یابد این خوانِ خوراکی و میوه، پرشگون بودند و نشانه‌ای از این که به رغم آمدن زمستان باز هم خوان‌ و خانه‌ی ایرانیان پرمیوه و پرخوراک خواهد بود. در این میان، گاهی مادربزرگها داستانهای شیرین روزگاران گذشته را برای خانواده بازگو می‌کنند، و پدربزرگ یا سالخورده‌ای دیگر بخشهایی از شاهنامه‌ی فردوسی را می‌خواند و از حماسه‌های پهلوانی و سرفرازی و آزادیخواهی ایرانیان سخن می‌گوید.

ایرانیان بدین گونه به پیشباز «چله‌ی بزرگ» می‌روند که از یکم دی آغاز می‌شود و دهم بهمن به سر می‌آید. در این چهل روز سرما استخوان‌سوز می‌شود و پس از آن «چله‌ی کوچک» فرامی‌رسد که تا اسفندماه ادامه دارد و در آن سرما رو به کاستی می‌رود و نویدبخش فرارسیدن بهار است و از میان رفتن سرما و شکفتن شکوفه‌ها.

در شهرستانهای ایران آیینهای شب چله گستردگی بیشتری دارند. در «کرمان» که بیشینه‌ی مردم تا بامداد بیدار می‌مانند بر این باورند که قارون به هیبتِ هیزم‌شکنی که پشته‌ای از هیزم بر دوش دارد به خانه‌ی نیکوکارانِ بی‌چیز می‌رود و هیزمی به آنان می‌دهد و آن هیزم، شمشِ زر می‌شود و آنان را از بی‌چیزی درمی‌آورد. گفتنی است که در روزگاران گذشته، برخی از مردم به این امید چله‌نشینی می‌کردند که قارون به سراغشان رود و به پاسِ این چله‌نشینی شمش زر به آنان بدهد. این باور یادآورِ بابانوئل در کریسمس است و کاری که او در این روزها انجام می‌دهد و این نشان‌دهنده‌ی آن است که این دو باور، آبشخوری یکسان دارند.

در شب چله، در بخشهایی از «آذربایجان»، دختری که شوهر کرده است خانواده‌اش برای او پیشکشی می‌فرستند. در «خوی» پشمک پیشکش می‌کنند و این شاید ازبهرِ همانندی پشمک به برف زمستانی باشد.

در روستاهای «خراسان»، خانواده‌ی پسری که تازه زن گرفته است برای دختر پیشکش می‌فرستند. این آیینهای فرستادن پیشکشی در خراسان و آذربایجان نشانگر پیوندِ این شب با زایش یا تولد است.

در فرهنگ دهخدا درباره‌ی پیوند شب یلدا با زایش مسیح گفته شده است: «یلدا لغت سریانی است به معنی میلاد عربی، و چون شب یلدا را با میلاد مسیح تطبیق می‌کرده‌اند از این رو بدین نام نامیده‌اند. باید توجه داشت که جشن میلاد مسیح (نوئل) که در ۲۵  دسامبر تثبیت شده، طبق تحقیق محققان در اصل، جشن ظهور میترا (مهر) بوده که مسیحیان در قرن چهارم میلادی آن را روز تولد عیسی قرار دادند. شعرا زلف یار و همچنین روز هجران را از حیث سیاهی و درازی بدان تشبیه کنند و از اشعار برخی از شعرا، مانند سنایی و امیرمعزی، رابطه‌ی بین مسیح و یلدا ادراک می‌شود.»

چگونه جشنِ چله یا یلدا جشنِ کریسمس یا نوئل شد؟

هنگامی که ایزدِ مهر از ایران به اروپا رفت در آنجا به گونه‌ی دینی بزرگ به نامِ «مهرپرستی» یا «میترائیسم» درآمد و پیروانی فراوان یافت. چنین، اروپاییان نیز شبِ چله یا شبِ یلدا در ۲۱ دسامبر را که زادروزِ میترا است با شکوهی فراوان جشن می‌گرفتند. در سده‌ی چهارم میلادی، برپایه‌ی نادرستی‌ای در شمارشِ کبیسه، این روز در ۲۵ دسامبر بر جای ماند و به نامِ Natalis Invictus «زادروزِ مهرِ شکست‌ناپذیر» میانِ میتراپرستانِ اروپایی ماندگار شد. تا آن روز جشنِ زادروزِ مسیح در روزِ ششمِ ژانویه گرفته می‌شد. این روز زادروزِ مسیحِ «رهایی‌بخش» بود. مهرپرستان می‌پنداشتند که ایزدِ مهر «رهایی‌بخش» یا «سوشیانت» است و در پایانِ جهان بر زمین خواهد آمد و رستاخیر برپا خواهد داشت و نیکان را بی‌مرگ و اهریمن و یارانش را با آتشی که به جهان خواهد افتاد نابود خواهد کرد. در این میان، پس از آنکه دینِ ترسایی(مسیحی) در اروپا گسترش یافت و جای آیینِ مهر را گرفت بیشترِ آیینهای مهری را که از ایرانِ زردشتی گرفته شده بود به خود پذیرفت، چون این آیینها چونان آیینهای ملی برپا می‌شدند و مردمی که به زور و ستمِ فرمانروایانِ ترسا دینِ خود را دگر کرده بودند آیینهای دیرینِ خود را فراموش نکردند و چنین زایشِ مهرِ «رهایی‌بخش» زایشِ عیسای «رهایی‌بخش» گردید.

با گسترشِ دینِ ترسایی و ترساشدنِ ایرانیانِ سریانی‌زبان که این شب را یلدا می‌خواندند دیگر ایرانیان نیز که این شب را زادروزِ میترا می‌دانستند این واژه را پذیرفتند. یلدا ریختِ سریانیِ واژه‌ی «میلادِ» عربی است که در چم برابر با واژه‌ی «نوئل» از ریشه‌ی ناتالیسِ (Natalis) رومی و به همان چم زایش است.

شاهِ ساسانی در بزمی خسروانی

بیست‌وپنجم آذر، دوم دی‌‌، نهم دی و هفدهم دی‌، جشنِ دیگان: «دیگان»، جشنی به نامِ خدا

بیست‌وپنجم آذر، دوم دی‌‌، نهم دی و هفدهم دی در گاهشماریِ کنونی یا جلالی برابر با «جشنِ دیگان» است؛ جشنی که به نامِ خداوند است.

«دی» به چمِ دادار و آفریدگار است و در نامه‌های اوستایی، بیشتر، به جای واژه‌ی اهورامزدا به کار رفته است.

اگر به نامهای ۳۰ ‌روزه‌ی بنگریم، خواهیم دید که روزهای هشتم و پانزدهم و بیست‌وسوم هر ماه به نامِ «دی» نامگذاری شده‌اند که برای بازشناختنِ آنها از یکدیگر هر یک را به نامِ روزِ پس از آن می‌خوانند، چنین: دی‌به‌آذر، دی‌به‌مهر و دی‌به دین. از آنجا که نخستین روزِ هر ماه نیز نامِ خداوند را بر خود دارد، بدین‌گونه که در هر ماه چهار روز به نامِ خدا خوانده می‌شود و جشنِ دیگان نیز چهار بار در ماهِ دی در روزهای هرمزد، دی‌به‌آذر، دی‌به‌مهر و دی‌به دین برگزار می‌گردد. در گاهشماریِ کنونیِ ایران که شش ماهِ نخستِ سال نه ۳۰ روزه که ۳۱ روزه هستند، جشنهای نیمه‌ی دومِ سال، در گاهشماریِ کنونی، شش روز جلوتر می‌افتند و چنین جشنهای دیگان برابر با روزهای بیست‌وپنجم آذرماه (روزِ اورمزد از ماهِ دی)، دوم دی‌‌ماه (روزِ دی‌به‌آذر از ماهِ دی)، نهم دی‌ماه (روزِ دی‌به‌مهر از ماهِ دی) و هفدهم دی‌ماه (روزِ دی‌به دین از ماهِ دی) برپا می‌گردند.

ابوریحان بیرونی در نبیگ «آثارِ باقیه از مردمانِ گذشته» در بخشِ «گفتار درباره‌ی ماههای ایرانی»، بندِ ۵۴ و ۵۵، در این‌باره می‌نویسد: «دی‌ماه که خورماه نیز نامیده می‌شود، و نخستین روز از آن «خرم روز» نام دارد؛ و آن ماهی است که نامِ خدا بر آن نهاده می‌آید، یکی: «هرمزد» به چمِ «سرورِ دانا»، و دیگر: «دادار» (= دی) یعنی: «آفریدگار». در این روز، شاه از تختِ پادشاهی فرود می‌آمد، جامه‌ی سپید می‌پوشید،  بر گلیمهای سفید در دشت می‌نشست، پرده‌نشینی و شکوهِ پادشاهی را وا می‌زد، پس به نگرش در کارهای گیتی و مردمان می‌پرداخت. کسی که نیاز داشت درباره‌ی چیزی با وی سخن گوید ـ خواه بلندپایه یا فروپایه ـ بدو نزدیک می‌شد، و بی هیچ بازدارشی با او گفت‌وگو می‌کرد. او با دهقانان و کشاورزان می‌نشست، با ایشان می‌خورد و می‌نوشید، و می‌گفت: «امروز من یکی از شما هستم، من برادرِ شما هستم؛ زیرا پایمندیِ گیتی به آبادانی است، هیچ‌یک از ما بی‌نیاز از دیگری نباشد؛ و اگر چنین باشد، پس ما به گونه‌ی یکسان همچون برادرانِ همپیوندیم، چنان‌که از سویِ دو برادرِ همتبار: «هوشنگ» و «ویکرد» رخ نمود.» گاه این روز را «نود روز» هم نامند و جشن گیرند، زیرا که از آن تا «نوروز» نود روز در میان باشد. چنین روزهای هشتم، پانزدهم و بیست‌وسومِ دی‌ماه جشنهاست، از بابِ سازواریِ نامهاشان با نامِ ماه» (ترجمه‌ی پرویزِ سپیتمان، برگِ ۲۹۷).

بهمن

بیست‌وششم دی‌ماه، جشن بهمنگان: «بهمنگان» جشن ستایش اندیشه‌ی نیک

یکی از جشنهای باستانی ایران «جشن بهمنگان» است که در روز بهمن از ماه بهمن، دوم بهمن‌ماه به گاهشماری یزدگردی، بیست‌وششم دی‌ماه به گاهشماری امروزی، برگزار می‌شود.

«بهمنگان» جشنی در گرامیداشت و بزرگداشت «بهمن» یا «اندیشه‌ی نیک» است. بهمن در زبان اوستایی «وُهومَنَه» و در زبان پارسیگ یا پهلوی «وَهْمَن» است که در پارسی امروز «بهمن» شده است. بهمن یکی از فرشتگان درگاه اهورامزدا و نماینده‌ی نیک‌نهادی و نیک‌منشی است. در سرتاسر اوستا از بهمن، چنان دیگر فرشتگان یا اَمشاسپندان، بسیار یاد شده است. روی‌هم‌رفته، امشاسپندان دارای دو خویشکاریِ مادی و مینوی‌اند. در جایگاه مینوی، بهمن نمایانگر خرد پاک و والای اهورایی است و نیز نماد خردِ کل و تدبیر و بینشِ نیک و نخستین آفریده‌ی اهورا مزدا است که جهانیان را خرد و بینش بخشد و راهنمایی کند. در جایگاه زمینی و مادی‌اش نیز سرپرستی مردم و گله‌ها و چهارپایان و ستوران با اوست. زین‌رو، از آن جا که بهمن نگاهبان جانوران در جهان مادی است، ایرانیان باستان به پاس این فرشته در این روز جانوری را نمی‌کشتند و در جشن بهمنگان از خوردن خوراکیهای گوشتی خودداری می‌کردند و به هنگام جشن بهمنگان، شوربایی هفت‌ دانه به نام «دانگی» می‌پختند که همان‌گونه که از نامش برمی‌آید هر ایرانی بخشی یا دانگی از کار پختن این شوربا را بر دوش می‌گرفت.

گفتنی است که پرنده‌ی ویژه‌ی بهمن «خروس» است؛ چرا که خروس بامدادان با بانگ خود مردمان را به سحرخیزی و کار و کوشش می‌خواند. رنگِ ویژه‌ی بهمنگان نیز «سپید» و از این رو گل آن نیز «یاسمنِ سپید» است.

دانشمند نامدار ایرانی، ابوریحان بیرونی، در نبیگ «آثار الباقیه»، در بخش نهم «درباره‌ی اعیادی که در ماههای پارسیان است»، درباره‌ی «بهمنگان» می‌نویسد: «روزِ دوم آن روزِ بهمن عید است که برای توافقِ دو نام آن را بهمنجنه (بهمنگان) نامیده‌اند و بهمن نامِ فرشته‌ی موکل بر بهائم (حیوانات) است که بشر به آنها برای آبادانی زمین و رفع حوائج نیازمندند. مردم فارس در دیگهایی از جمیع دانه‌های خوردنی غذایی می‌پزند و آن را با شیر خالص می‌خورند و می‌گویند که حافظه را این غذا زیاد می‌کند و این روز را در چیدن گیاهها و کنار رودخانه‌ها و جویها، و روغن گرفتن و تهیه بخور و سوزاندنیها، خاصیتی مخصوص بدین روز است و بر این گمان‌اند که جاماسپ، وزیر گشتاسپ، این کارها را در این روز انجام می‌داد و سود این اشیاء در این روز بیشتر از دیگر روزها است» (رویه‌ی ۳۵۰، ترجمه‌ی اکبر داناسرشت).

بیرونی در نبیگی دیگر «التفهیم» درباره‌ی بهمنگان یا بهمنجه، به پارسی، خود، چنین نوشته است: «بهمنجه بهمن‌روز است از بهمن‌ماه. ایرانیان در این روز «بهمن» سپید به شیر خالص  پاک ‌خورند و ‌گویند حفظ فزاید مردم را و فرامُشتی (فراموشی) ببرد. و اما به خراسان مهمانی کنند بر دیگی، که اندرو از هر دانه‌ی خوردنی کنند … و آنچه اندر آن وقت بدان بقعت یافته شود از ترّه و نبات» (رویه‌ی  ۲۵۷).

در فرهنگهای پارسی نیز از جشن بهمنگان با نام بهمنجه بسیار یاد شده است. اسدی توسی در «لغت فرس» که از کهن‌ترین واژه‌نامه‌های زبان پارسی است، درباره‌ی بهمنگان نوشته است: «بهمنجنه جشنی است که دوم روز از بهمن ماه کنند و از طعامها سازند و بهمن  (نام گلی است که در ماه بهمن باز شود) سرخ و زرد بر سر کاسه‌ها نهند و ماهی و تره و ماست آرند.»

منوچهری، سخن‌سرای نامی ایران، درباره‌ی جشن بهمنگان گوید:

اورمزد و بهمن و بهمنجنه فرخ بُوَد | فرخت باد اورمزد و بهمن و بهمنجنه

او در جایی دیگر سروده است:

رسم بهمن گیر و تازه کن بهمنجنه | ای درخت ملک، بارت عزّ و بیداری تنه

سده

کهن‌ترین جشنِ جهان، جشنِ سده: آتشِ جشنِ سده، آتشِ مهرِ میهن است

«سده» که در دهم‌ِ بهمن‌ماه برپا می‌شود، کهن‌ترین جشنِ ایران‌زمین، و چه بسا، کهن‌ترین جشنِ جهان است.

به گزارش شاهنامه‌ی فرزانه‌ی توس، فردوسی، جشنِ سده یادگارِ پرشکوهِ هوشنگ‌شاهِ پیش‌دادی است. در شاهنامه آمده است روزی که هوشنگ‌شاه با همراهانش  برای شکار به کوهستان رفته بود نگاهش به مارِ درازِ سیاهی افتاد. سنگی به سویِ مار پرتاب کرد. سنگ به مار نخورد، ولی به سنگی بزرگ خورد و از برخوردِ این دو سنگ اخگری پدید آمد که بوته‌ی خشکِ کنارِ آن دو سنگ را به آتش کشید و بدین‌سان، برای نخستین بار، آتش به دستِ مردم پدید آمد:

یکی روز شاهِ جهان سویِ کوه | گذر کرد با چند کس هم‌گروه

پدید آمد از دور چیزی دراز | سیه‌‌رنگ و تیره‌‌تن و تیزتاز

دو چشم از برِ سر چو دو چشمه‌ خون | زِ دودِ دهانش جهان تیره‌‌گون

نگه کرد هوشنگ با هوش و هنگ | گرفتش یکی سنگ و شد تیزچنگ

به زورِ کیانی رهانید دست | جهانسوز مار از جهانجوی جست

برآمد به سنگِ گران سنگِ خُرد | همان و همین سنگ بشکست گرد

فروغی پدید آمد از هر دو سنگ | دلِ سنگ گشت از فروغ آذرنگ

نشد مار کشته ولیکن زِ راز | ازین طبعِ سنگ آتش آمد فراز

جهاندار پیشِ جهان‌آفرین | نیایش همی کرد و خواند آفرین

که او را فروغی چنین هدیه داد | همین آتش آنگاه قبله نهاد

بگفتا فروغی ‌ست این ایزدی | پرستید باید اگر بخردی

شب آمد برافروخت آتش چو کوه | همان شاه در گرد او با گروه

یکی جشن کرد آن شب و باده خَورد | سده نامِ آن جشنِ فرخنده کرد

زِ هوشنگ ماند این سده یادگار | بسی باد چون او دگر شهریار

کز آباد کردن جهان یاد کرد | جهانی به نیکی از او یاد کرد (فردوسی)

نمایشگر ویدیو

00:00

04:00

گفت‌وگو با استاد پورداود درباره‌ی سده

آری، سده این‌گونه پدید آمد و ایرانیان که از دیرباز پاسبانِ فروغِ ایزدی بوده‌اند آتش را که نمادِ این روشناییِ ایزدی است هماره از دل و جان گرامی داشته‌اند. جدای این، آتش پایه‌ی شهرآیینی(تمدن) است، چه هیچ شهرآیینی بی بهره از آتش نتوانسته است از دلِ کوهها فلز را بیرون کشد، آنها را با آتش بگدازد و از آنها ابزارهای کار و کِرّوگی(صنعت) بیافریند، و همچنین به یاریِ آتش است که مردم توانست خوراکها بپزد و از کارمایه‌ی(انرژیِ) درونِ آنها بهینه‌تر سود برد.

فرزانه عمر خیامِ نیشابوری، فیلسوف، انگارش‌دان(ریاضی‌دان)، ستاره‌شناس و چامه‌گوی نامیِ ایران، دیگر انگیزه‌ی برپاییِ جشنِ سده را شکستِ ضحاکِ تازی به دستِ فریدون‌شاه در همین روز می‌داند و در نبیگ خویش، نوروزنامه، چنین می‌نویسد: «آفریدون همان روز که ضحاک بگرفت جشنِ سده برنهاد و مردمان که از جور و ستمِ ضحاک رسته ‌بودند پسندیدند و، از جهتِ فالِ نیک، آن روز را جشن کردندی و هر سال تا به ‌امروز آیینِ پادشاهانِ نیک‌عهد را در ایران و دور آن به‌ جای می‌آورند».

سده، همان‌گونه که رفت، در دهمِ بهمن‌ماه برپا می‌شود و از این روی آن را سده خوانند که ۱۰۰ شب و روز از آن روز تا نوروز مانده است. گفتنی است که ۱۰۰ واژه‌ای پارسی است و نوشتنِ آن به ریختِ «صد» درست نیست و بهتر آن است که «سد» نوشته شود، همان‌گونه که به ۱۰۰ سال نیز «سده» گوییم نه «صده».

به هر روی، جشنِ سده نزدِ شاهنشاهانِ بزرگِ ایرانِ باستان ارجی بس فراوان داشت و ایشان در برپایی شکوهمندِ آن از هیچ کوششی فروگذار نبودند. این جشن تا زمانِ ترکتازیِ مغولان که ایران را درنوردیدند و خاکش را به توبره کشیدند باشکوه در ایران برگزار می‌شد. یکی از شاهانِ پس از اسلام که می‌کوشید همچون پادشاهانِ ایرانِ باستان جشنها و آیینهای ایرانی را برپا و فرهنگِ ایرانی را زنده نگه دارد، مردآویجِ زیاری، بنیادگذارِ زیاریان در سده‌ی چهارمِ اسلامی، بود. او که تبار از ساسانیان داشت و بر آن بود که شاهنشاهیِ از کف رفته‌ی ایرانی را از نو زنده کند در سالِ ۳۲۳ اسلامی در کنارِ زاینده‌رود در سپاهان (اصفهان) جشنِ سده را با شکوه هر چه بیشتر برپا داشت، ولی همان شب غلامانِ ترکِ او به وی امان ندادند و او را در گرمابه کشتند. پس از مردآویج نیز باز شکوهِ این جشن از میان نرفت تا آنجا که عنصری در برابرِ سلطان محمود غزنوی چامه‌ای درباره‌ی سده خواند که آغازش چنین بود:

سده جشنِ ملوکِ نامدار است | زِ آفریدون و از جم یادگار است

نمایشگر ویدیو

00:00

00:57

امروزه این جشن را زردشتیانِ ایران با شکوه در شهرهایی همچون تهران، یزد و کرمان برپا می‌دارند. در این جشن آنان پشته‌ای بزرگ از آتش فراهم می‌آورند و آن دم که خورشید رو به تاریکی می‌رود و سیاهی اندک‌اندک خانمانِ آریاییان را در بر می‌گیرد، با جامه‌های سپید، دست در دستِ یکدیگر، به همراهِ آوازِ دف و سرنا، به نشانه‌ی اندیشه‌ی نیک، گفتارِ نیک و کردارِ نیک سه بار به گردِ آتش می‌گردند و بر آن تلِ هیزم آتش می‌نهند تا فروغِ آتش تیرگیِ شب را درنوردد و تاریکی را پایان دهد.

جدا از زردشتیان، امروزه این جشن با شکوهی فراوان در تاجیکستان نیز برگزار می‌شود. در این کشور جشنهای ایرانِ باستان، همچون مهرگان و سده، به گونه‌ی رسمی برپا می‌شوند و سررشته‌داران تاجیک که کمر به زنده‌سازیِ فرهنگِ نیاکانی خود بسته‌اند به فرخندگیِ این جشنها پیامهای شادباش می‌دهند تا فروغِ فرهنگِ ایرانی را همچنان زنده نگه دارند.

سپندارمذ

۲۹ بهمن‌ماه، جشنِ اسفندگان: «اسفندگان»، جشنِ گرامی‌داشتِ زن و زمین

«می‌ستاییم این زمین را، می‌ستاییم آن آسمان را،

می‌ستاییم همه‌ی چیزهای خوب میانِ زمین و آسمان را،

می‌ستاییم آنچه را که برازنده‌ی ستایش و شایسته‌ی نیایش و درخورِ پرستشِ مردمِ پارسا است،

می‌ستاییم روانهای جانورانِ سودمندِ دشتی را،

می‌ستاییم روانهای مردانِ پیروِ راستی را،

می‌ستاییم روانهای زنانِ پیروِ راستی را،

در هر سرزمینی که زاده شده باشند،

مردان و زنانی که برای پیروزیِ آیینِ راستی کوشیده‌اند،

می‌کوشند و خواهند کوشید»

(فروردین‌یشت، بندهای ۱۵۳ و ۱۵۴).

 جشنِ «اسفندگان» یا «سپندارمذگان» روزِ اسفند از ماهِ اسفند، ۵ اسفندماه به گاهشماریِ یزدگردی و ۲۹ بهمن‌ماه به گاهشماریِ کنونی، برپا می‌شود.

اسفندگان جشنی در ستایش و گرامیداشتِ ایزدبانوی «اسفند» یا «سپندارمذ» (در زبانِ اوستایی «سْپِنتاآرمَیتی» و در زبانِ پارسیگ «سْپِندَرمِد») به چمِ فروتنی و بردباریِ پاک است.

سپندارمذ در جهانِ مینوی نماینده‌ی مهر و فروتنی و در جهانِ مادی نگهبانی زمین با او است و از آنجا که زنان نیز همچون زمین بارور و بارده‌اند جشنِ اسفندگان در ارج‌نهی به زنانی که مانندِ زمین نیکوکار هستند برگزار می‌شود.

چنین، جشنِ اسفندگان یا سپندارمذگان روزِ گرامیداشتِ زنان در ایران بوده است و این روز به نامِ «مَردگیران» (پیشکش گرفتن از مردان) در ادبِ پارسی بسیار به کار رفته است.

ابوریحان بیرونی در نبیگ «آثارِ باقیه از مردمانِ گذشته» در بخشِ «گفتار درباره‌ی ماههای ایرانی»، بندِ ۷۵، درباره‌ی اسفندگان می‌نویسد: «اسفندارمذماه روزِ پنجم آن «روزِ اسفندارمذ» جشن است، هم از سازواریِ دو نام، و معنای آن «خِرَد و بردباری» باشد؛ و اسفندارمذ فرشته‌ی گماشته بر زمین، و هم گماشته بر زنِ شایسته‌ی پاکدامنِ نیکوکار و شوی‌دوست است. این ماه و همین روزِ آن ویژه است ـ مر جشنِ زنان را که مردان بر آنان بخششها کنند؛ و این رسم در سپاهان و ری و دیگر شهرهای «پهله» بر جای مانده و به پارسی «مردگیران» می‌نامند.» (گردانشِ پرویزِ سپیتمان، برگِ ۳۰۵).

بیرونی در نبیگ دیگرش «التفهیم» درباره‌ی «مردگیران»، خود، به پارسی چنین نوشته است: «روزِ پنجم است از اسفندارمذماه و پارسیان او را مردگیران خوانند؛ زیراک زنان بر به شوهران اقتراحها (درخواستها) کردندی و آرزویهای خواستندی از مردان» (برگِ ۲۶۰-۲۵۹).

در زمانهایی نه چندان دور، در این روز، بانوان جامه و کفشِ نو می‌پوشیدند. از زنانی که مهربان، پارسا و نیکوکار بودند و در زندگیِ زناشوییِ خود فرزندانِ نیک برای ایران زاده بودند سپاسگزاری می‌شد. در روزِ جشنِ اسفندگان، زنان از مردانِ خود پیشکشهایی می‌گرفتند و در این روز از کارهای خانه و زندگیِ خانوادگی می‌آسودند و مردان و پسران به این کارها رسیدگی می‌کردند.

مزدیسنان که بزرگ‌ترین پاسبانان و نگهبانان آیینهای کهنِ آریایی هستند روزِ جشنِ اسفندگان را به نامِ زنانِ نیکوکار و پارسا گرامی می‌دارند و در بیشترِ شهرها و روستاها این روز را به نامِ روزِ زن و روزِ مادر جشن می‌گیرند. آنان در آدریانها گرد می‌آیند و سخنانی درباره‌ی بانوان و جایگاهِ والای آنان در جامعه بر زبان می‌رانند و همچنین سرودهایی برای ارج‌نهادن به بانوانِ نیکوکار می‌خوانند و با خوراکیهای گوناگون از یکدیگر پذیرایی می‌کنند و به شادمانیِ گروهی می‌پردازند و جشنِ اسفندگان را با شکوهی درخور گرامی می‌دارند.

گفتنی است، این روز به جز جشنِ «مردگیران»، به نامِ روزِ جشنِ «برزگران» نیز شناخته می‌شود که برای گرامیداشتِ سبزکنندگانِ زمین و سبز شدنِ زمین برپا می‌شده است؛ چراکه نزدیکِ نوروز و آمدنِ بهار است و هنگامِ کشت‌وکارِ برزگران یا کشاورزان آغاز می‌گردد.

سوری

جشنِ سوری: آتشی که نمیرد همیشه در دلِ ماست

جشنِ «چهارشنبه‌سوری» یا «سوری» از جشنهای کهنِ ایرانیان و یکی از جشنهای نویددهنده‌ی پایان‌گرفتنِ زمستان و فرارسیدنِ نوروز است.

جشنِ سوری بیشتر به هنگامِ گاهان‌بارِ «هَمَسْپَت‌ مَدَم» (۲۵ تا ۲۹ اسفندماه) ـ در اوستایی «هَمَسْپَث مَیئدَیَه» به چمِ «برابریِ شب و روز» یا «برابریِ سرما و گرما» ـ برگزار می‌شود. گفتنی است که گاهان‌بار به چمِ گاه و زمانِ به بار نشستن و برپاییِ بارِ همگانی و میهمانی و نیز داد و دهش است. به باورِ ایرانیانِ باستان آفرینشِ ایزدی در شش چهره‌ی گاهان‌بار انجام شده، و این گاهان‌بارِ «هَمَسْپَت‌ مَدَم» که واپسین گاهان‌بار است گاهِ آفرینشِ «مردم» بوده و نیز هنگامی است که «فروهرِ» درگذشتگان برای سرکشیِ بازماندگانِ خود فرود می‌آیند و از همین رو است که ایرانیان گَرد از خانه و کاشانه‌ی خویش می‌گیرند و آن را پاکیزه می‌دارند و آتش می‌افروزند تا درگذشتگان به راهنماییِ آتشِ فروزان از دیدنِ پاکیزگیِ خانه و خوشیِ بازماندگان شادمان به جهانِ مینوی بازگردند.

در گذشته، جشنِ سوری چنین برگزار می‌شد که ایرانیان در واپسین شبِ سال چراغی به لبه‌ی بامِ خویش می‌نهادند. بامداد نیز رویِ بام می‌رفتند و آتش‌ می‌افروختند و سرودهای دینی می‌خواندند. هنگامِ سرودخوانی و آتش‌افروزی بر بام، آجیل و میوه‌ی تازه می‌خوردند و هم‌زمان نیز اسفند و کُندر دود می‌کردند. در پایان نیز از پشتِ بام پایین می‌آمدند و آیینهای سالِ نو را برپا می‌داشتند.

چنین، دیده می‌شود که آیینِ آتش‌افروزیِ ایرانیان در شبِ چهارشنبه‌سوری همان آیینِ آتش‌افروزیِ نیاکانشان در واپسین شبِ سال است.

شمارِ کپه‌های آتشها باید به شمارِ «هفت» به نشانِ هرمزد و شش اَمشاسپند (اردیبهشت، خرداد، اَمرداد، شهریور، بهمن و اسفند) یا «سه» به نشانِ اندیشه‌ی نیک، گفتارِ نیک و کردارِ نیک باشد.

جشنِ چهارشنبه‌سوری از دو روی «سوری» خوانده می‌شود: یکی از آن روی که در آن آتشِ سرخ برمی‌افروزند و سوری نیز به چمِ «سرخ» است. دیگری از آن روی که جشن می‌گرفتند، چه سور در پارسی به چمِ«جشن» نیز است. گفتنی است که نیاکان ما نیز به این جشن نه «چهارشنبه‌سوری» که «سوری» می‌گفتند. برای نمونه در «تاریخِ بخارا»ی نرشخی آمده است: «که چون شبِ سوری، چنانکه عادت قدیم است، آتشی عظیم افروختند، پاره‌ای آتش بجست و سقفِ سرای درگرفت» (رویه‌ی ۳۲).

استادِ زنده‌یاد سعید نفیسی درباره‌ی «چارشنبه‌سوری» در پژوهشِ دانشورانه‌اش از این جشن نوشته است: «چهارشنبه‌سوری، یعنی چهارشنبه‌ی عیش و عشرت، و می‌رساند که این شب را برای جشن و سرور بنیاد گذاشته‌اند. این جشنِ ملی از قدیم‌ترین زمانهای تاریخ در میانِ ایرانیان بوده است… شبِ چهارشنبه‌سوری در ایران آیینِ خاص و تشریفاتِ گوناگون دارد که هر یک از آنها را در ناحیه‌ی دیگر می‌توان یافت. آیینِ چهارشنبه‌سوری یا شبِ چهارشنبه‌ی آخرِ سال بر دو قسم است: یک قسمت از آن عمومی و مشترک میانِ تمامِ مردمِ ایران است که حتی بعضی از آنها را در مللِ دیگر نژادِ آریا می‌توان یافت و قسمتِ دیگر آیینِ خصوصی است که مردمِ تهران بدعت گذاشته‌اند و از اینجا، کم و بیش، به شهرهای دیگر ایران رفته است. آن قسمت از آیینِ این شب که در تمامِ ایران معمول است، از کرمان گرفته تا آذربایجان و از خراسان تا خوزستان و از گیلان تا فارس یعنی تمام این دشتِ وسیع که ایرانِ امروز را فراهم ساخته است و زیباترین بقایای ایرانِ باستانی است، در هر شبِ چهارشنبه‌ی آخرِ سال با شور و دلبستگیِ خاصی آشکار می‌شود. تمامِ مردمِ آذربایجان، چه در شهر و چه در ده‌ها، در آن شرکت دارند و حتی هنوز در میانِ مردمِ قفقاز معمول است. ایرانیانی که از دیار خود دور افتاده‌اند نیز آن را فراموش نمی‌کنند» (مجله‌ی مهر، سالِ نخست شماره‌ی ۱۱ و سالِ دوم شماره‌ی ۱).

از آیینهای جشنِ سوری می‌توان آتش افروختن و جَستن از آن و شادی کردن در کنارِ آتش و با هر جَستی خواندن «زردیِ من از تو، سرخیِ تو از من» بدین چم که: ای آتش! زردیِ بیماری و رنجوری را از من بستان و سرخی و شادابیِ خود را به من ببخش، کوزه شکستن به نشانه‌ی شکستنِ دردها و از میان رفتنِ نومیدیها، خوردنِ آجیلِ چهارشنبه‌سوری و آجیلِ مشکل‌گشا، فالگوش ایستادن و نخستین سخنی را که شنیدن به فالِ نیک یا بد گرفتن، گره‌گشایی، بخت‌گشایی و … را می‌توان نام برد.

به هر روی، آتش از دیرباز پیوندی تنگاتنگ با آریاییان داشته و این پیوند چیزی نبوده است که  با همه‌ی دگرگونیها از یادِ ایشان برود و فراموش گردد که حافظ فرموده است:

«از آن به دیرِ مغانم عزیز می‌دارند | که آتشی که نمیرد همیشه در دلِ ماست».

پی‌نوشت:

آرامگاهِ کورشِ بزرگ

جشنی تازه: هفتمِ آبان‌ روزِ گرامی‌داشتِ کورش بزرگ

«هفتمِ آبان‌ماه» روزِ جهانیِ «گرامی‌داشتِ کورش بزرگ» ـ بنیادگذارِ شاهنشاهیِ هخامنشی و پدرِ ایران‌زمین ـ است.

چراییِ نامگذاریِ هفتمِ آبان‌ماه، به نامِ کورش بزرگ، از یک نوشته‌‌ی بابِلیِ بسیار کهن به نامِ «گاه‌نگارِ نبونائید» (Nabonidus Chronicle) گرفته شده است که دیرینگی‌اش به همان روزگارِ کورش بزرگ می‌‌رسد.

در بخشی از این گاه‌نگار که استادِ نامدارِ زبانهای اَکّدی و بابِلی، استاد عبدالمجید ارفعی، به پارسی گردانده‌ است، چنین می‌خوانیم:

«در ماهِ اَرَخْسَمْنو (= ماهِ هشتم)، روزِ سوم (= هفتمِ آبان‌ماه) کورش به بابل اندر آمد.

شاخه‌های سبز زیرِ پای او گسترده شد.

حالتِ «آشتی» در شهر برقرار شد.

کورش شادباشها به همه‌ی شهرها در سرزمینِ بابل فرستاد. اوگَبرو، فرماندارش، را به فرمانداری در سرزمینِ بابل گماشت» (برگرفته از: فرمانِ کورش بزرگ، مرکزِ دائره‌المعارفِ بزرگِ اسلامی، رویه ۱۴).

بر این پایه، از آنجا که روزِ هفتمِ آبان‌ماه روزِ ورودِ کورش بزرگ به بابِل و در پیِ آن صدورِ نخستین فرمانِ حقوقِ بشر در جهان است، گروهی از دانشمندان و پژوهشگرانِ تاریخ و فرهنگ ایران این روز را به نامِ روزِ بزرگداشتِ کورش بزرگ پیشنهاد کردند که ایرانیان بدان روی خوش نشان دادند و در این روز دوستدارانِ تاریخ و فرهنگِ ایران، در سرتاسرِ جهان، برنامه‌هایی برای گرامیداشتِ بزرگ‌منشیِ کورش و شیوه‌ی پادشاهیِ آبادگرانه و آزاداندیشانه و مردم‌‌دوستانه‌ی او برگزار می‌کنند، چراکه کورش بزرگ تنها پادشاهی بود که در نزدیکِ ۲۶۰۰ سالِ پیش، در زمانی که هر شکست چیزی جز کشتار و تاراج و بردگی و ستم برای شکست‌خوردگان نبود، و چه بسا اکنون نیز نیست، پس از پیروزی بر بابلیان چنین فرمود:

«من، کورش، شاهِ جهان، شاهِ بزرگ، شاهِ نیرومند، شاهِ بابِل، شاهِ سومر و اَکّد، شاهِ چهار گوشه‌ی جهان،

پسرِ کمبوجیه ـ شاهِ بزرگ، شاهِ شهرِ اَنشان ـ نوه‌ی کورش ـ شاهِ بزرگ، شاهِ شهرِ اَنشان ـ نبیره‌ی چیش‌پیش ـ شاهِ بزرگ، شاهِ شهرِ انشان ـ‌ از تخمه‌ی پادشاهی‌ای جاودانه …

آنگاه که من (کورش) آشتی‌خواهان به بابِل اندر شدم،

با شادی و شادمانی در کاخِ شهریاریِ خویش، اورنگِ سروریِ خویش بنهادم …

و آنگاه که سربازانِ بسیارِ من دوستانه اندر بابل گام برمی‌داشتند، من نگذاشتم کسی در جایی در تمامیِ سرزمینِ سومر و اکد ترساننده باشد.

من شهرِ بابل و همه‌ی دیگر شهرها را در فراوانیِ نعمت پاس داشتم.

باشندگانِ درمانده در بابل را که نبونائید … ایشان را یوغی داده بود … درماندگیهایشان را چاره کردم و ایشان را از بیگاری برهانیدم.

باشد که … هر روز، زندگیِ دیریازی ازبهرِ من بخواهند و هماره در پایمردیِ من سخنها گویند، با واژه‌های نیکخواهانه …

و همگیِ مردمِ بابل پادشاهی را گرامی داشتند و من همه‌ی مردمِ سرزمینها را در زیستگاهی آرام بنشاندم» (برگرفته از: فرمانِ کورش بزرگ، ترجمه‌ی عبدالمجید ارفعی، مرکزِ دائره‌المعارفِ بزرگِ اسلامی، رویه‌های ۴۸ و ۴۹ و ۵۰).

* این جُستار پیش‌تر بخش‌بخش در تارنما و روزنامه‌ی مردم‌سالاری، در دهه‌ی ۱۳۹۰، چاپ شده است.


آگاهی: برای پیوند با ما می‌توانید به رایانشانی azdaa@parsianjoman.org نامه بفرستید. همچنین برای آگاهی از به‌روزرسانیهای تارنما می‌توانید هموندِ رویدادنامه پارسی‌انجمن شوید و نیز می‌توانید به تاربرگِ ما در فیس‌بوک یا تلگرام یا اینستاگرام بپیوندید.

جستارهای وابسته

  • به پیشبازِ شبِ چله می‌رویم ایرانشهریان بر این باورند که در شبِ چله درازترین نبرد با اهریمن درخواهد گرفت. زین‌رو، برای یاری به پیروزیِ روشنایی، خوانی از واپسین میوه‌های پاییزی می‌گسترند و بر گردِ آتش از شام تا بام به شادی […]
  • «آیینه‌ی نوروز» سروده‌ای به پارسیِ سره از بزرگ امید پارسی‌انجمن: «آیینه‌ی نوروز» سروده‌ی احمد شکیب (بزرگ امید) از چامه‌سرایانِ بَغلانِ خراسان است. وی در پیشگفتارِ این سروده گوید: «اگر زبانهای لاتین و یونانی باستانی فروخفتند، و اگر سانسکریت جا را برای زبانها و گویشهای امروزین تهی کرد، پارسی ماندگار ایستاد، و به گفته‌ی جاویدان‌یاد «پرویز ناتل خانلری» هنوز آن فارسیِ پهلوان است که بود. آنچه […]
  • نوروزانه‌ی پارسی‌انجمن: آوانبیگِ «کلیله و دمنه» پارسی‌انجمن، به فرخندگیِ فرارسیدنِ جشنِ شکوهمند نوروز، آوانبیگِ (کتابِ صوتیِ) «کَلیلَه و دَمنه» را به خوانندگانِ ارجمندش، نورزانه، پیشکش می‌کند. باشد که سالِ پیشِ رو سالی فرخنده در پهنه‌ی ایرانشهر و سرشار از شادی برایِ ایرانیان و ایرانی‌تباران در هر کجای این گیتیِ پهناور […]
  • پیر ما گفت… مسعود لقمان: نوروز پیر یگانه‌ای است که ایرانیان او را در تیره‌ترین شب‌های میهنشان نیز پاس داشته‌اند و با آن نه‌تنها شادی نو را به خانه‌هایشان آورده‌اند، که به نبرد دشمنانِ تاریخ و فرهنگ و هویت ملی‌شان نیز رفته‌اند. … نوروزْ بزرگ‌ترین جشن ایرانیان است و بیراه نیست اگر او را شناسنامۀ ایرانشهریان بدانیم و بگوییم هرجا نوروز هست، آنجا […]
  • نرم‌نرمک می‌رسد اینک بهار «هفت‌سین» نگارگر و پیرنگ‌گر: مریم تاج‌بخش (سرپرستِ هنریِ پارسی‌انجمن)
  • نوروز یکی از نشانه‌های ملیت ماست دکتر پرویز ناتل خانلری: نوروز یکی از نشانه‌های ملیت ماست. نوروز یکی از روزهای تجلی روح ایرانی است. نوروز برهان این دعوی است که ایران، با همه‌ی سالخوردگی، هنوز جوان و نیرومند است.

+۱۲

⟨ فرسته ی پیشین

فرسته ی پسین ⟩

۱ دیدگاه فرستاده شده است.

  1. شکوهی ۵ اسفند ۱۴۰۲ ، ۹:۵۳ ب.ظ درود. بر این باورم که جشن فرودگان (ده روز پایانی ورشیم اسفند) را با جشن فروردینگان (روز نوزدهم ماه فروردین) با هم در-آمیختید و راه به کژی ببردید.
  1. ۰ پاسخ

دیدگاهی بنویسید.

دیدگاه

نام (بایسته)*

رایانشانی *

تارنما

نام، رایانشانی و تارنمای مرا در این جست‌وجوگر برای دیدگاههای آینده نگه دار. جستجو برای:

ساخت مسجد در قیطریه یا گسترش دامنه سرکوب؟

ساخت مسجد در قیطریه یا گسترش دامنه سرکوب؟

رضوان خدایاری – برخلاف اطلاعیه میراث فرهنگی، حصارها در باغ قیطریه بر جای خود باقی‌ست و ۱۳ فروردین نیروهای یگان ویژه در باغ مستقر بودند. مقاومت شهروندان اما همچنان ادامه دارد. هدف از ساخت مسجد در این منطقه چیست؟ ابعاد این موضوع را بررسی کرده‌ایم.

رضوان خدایاری

تجمع اهالی قیطریه در اعتراض به طرح زاکانی برای پارک
نمایش مشخصات تصویر تجمع اهالی قیطریه در اعتراض به طرح زاکانی برای پارک

۱۴ فروردین ۱۴۰۳

این مطلب را به اشتراک بگذارید

باز کنید به شکل پی‌دی‌اف به اشتراک بگذارید

زمانی که شهرداری تهران اعلام کرد که قصد دارد در پارک قیطریه و دیگر پارک‌های بزرگ تهران مسجد بسازد، تصور مقاومت شهروندان را نمی‌کرد، اما در روزهای گذشته مقاومت مدنی شهروندان سبب شد که ساخت مسجد در پارک قیطریه فعلاً متوقف شود. حسن سعادتی معاون میراث فرهنگی استان تهران گفت:

فضایی که قصد داشتند در آنجا مسجد بسازند حصار داشت. ما به شهرداری نامه زدیم که قبل از انجام هر کاری باید کارشناس میراث فرهنگی این اداره کل در آنجا مستقر باشد ما نیروهای یگان حفاظت از آثار را به محل پارک فرستادیم و آنها گزارش دادند که این حصارها برداشته شد و هیچ اقدامی اعم از گودبرداری یا فعالیت دیگری در آن محدوده انجام نشده است.

باید توجه داشت که این سخن به معنای منتفی شدن ساخت مسجد در پارک قیطریه نیست. مشاهدات «زمانه» در ۱۳ فروردین حکایت از برقرار بودن حصارها دارد؛ موضوعی که مورد اعتراض شهروندانی قرار گرفت که به پارک قیطریه آمده بودند. در حالی که خبری از نیروهای حفاظت میراث فرهنگی نبود، باغ در تصرف نیروهای یگان ویژه قرار داشت و حضور همین نیروها فضا را به شدت ملتهب کرده بود. اجتماع مردم در حالی صورت گرفت که علی‌محمد مختاری مدیرعامل سازمان بوستان‌ها و فضای سبز شهرداری تهران، گفته بود:

در طرح اولیه قرار به جابه‌جایی چهار اصله درخت بود که پس از بازدید شهردار تهران و دستور اکید وی بر عدم جابه‌جایی این درختان، نقشه ساخت مسجد تغییر کرد. در نقشه جدید هیچ درختی حتی جابه‌جا هم نخواهد شد.

در اوج حساسیت نسبت به ساخت مسجد در پارک قیطریه، خبر رسید که در بوستان اندیشه هم حصارکشی صورت گرفته است. بوستان اندیشه در خیابان شریعتی و در حد فاصل خیابان‌های قندی و توپچی قرار دارد. بعد از چند روز و با بالا گرفتن التهاب نسبت به بوستان اندیشه، روابط عمومی شهرداری منطقه هفت علت حصارکشی بوستان اندیشه را احداث مخزن آب اعلام و ساخت مسجد در این بوستان را تکذیب کرد. تکذیب روابط عمومی شهرداری منطقه‌ی ۷ ماجرا را تمام نکرده است، به این دلیل که زاکانی در گفت‌وگو با خبرنگاران که از او درباره‌ی پارک قیطریه سوال کرده بودند، با حالتی پرنخوت گفت: «حتما در پارک‌ها مسجد می‌سازیم».

به نظر می‌رسد شگرد همیشگی مسئولان دولتی اینجا هم در حال تکرار است؛ ملغمه‌ای از خبرهای ضد و نقیض برای به دست آوردن زمان و کاستن از حساسیت شهروندان. تصریح زاکانی به ساخت مسجد در پارک‌ها درست زمانی صورت گرفته است که ناصر امانی، عضو شورای شهر تهران در شبکه ایکس نوشت:

ساخت مسجد در بخشی از بوستان قیطریه نه تنها تعظیم شعائر اسلامی نیست، بلکه موجب بدبینی بخش وسیعی از شهروندان خواهد شد، تا کی قرار است خودزنی کنیم؟

مخالفت‌های چندگانه

مخالفت‌ها با ساخت مسجد در پارک قیطریه در چند لایه جریان دارد. بخشی از شهروندان و نیز فعالان سیاسی که در جناح مقابل زاکانی قرار دارند،‌ نسبت به قطع درخت‌ها حساسیت نشان می‌دهند. مثلاً «عصر ایران» که به قالیباف نزدیک است، نوشت:

بریدن درختان یک باغ قدیمی برای احداث مسجد و مغازه کار جالبی نیست. در سال‌های اخیر در همان منطقه یک تهران شاهد احداث مساجد متعددی هستیم که کارواش (در خیابان دیباجی) و بقالی و مغازه‌های مختلف اجزای اصلی آن را در همکف تشکیل می‌دهند. در واقع به نظر می‌رسد ساختن مسجد بهانه‌ای بیشتر برای خلق فضاهای تجاری و… است و کمتر برای خلق محیطی معنوی و اجتماعی برای مردم محل.

برخی شهروندان برای نشان دادن خلاف‌گویی زاکانی که «فقط چند نهال جابه‌جا خواهد شد»، قطر تنه‌ی درختانی را که در محوطه‌ی ساخت قرار دارند، اندازه گرفته و نشان داده‌اند که این درختان عمری بسیار زیاد دارند. در مقابل علیرضا نادعلی، سخنگوی شورای اسلامی شهر تهران اظهار داشت:

مسأله‌ای که باعث ایجاد سوءتفاهم شده بود، حصار کارگاهی بود که با فاصله ۱۰ تا ۱۵ متری از محل مشخص شده برای ساخت مسجد این حصار کشیده شده بود و فضای ساخت مسجد بسیار کمتر از مساحت حصارکشی است، ضمن اینکه این فضا شامل هیچ درختی نمی‌شود.

در حالی که به موازات افزایش فشار افکار عمومی، مدام تأکید می‌شود که درختی قطع نخواهد شد، مشاهدات میدانی نشان می‌دهد، چند درخت کهنسال قطع خواهد شد.

دلیل مخالفت گروه دیگری از شهروندان، نگرانی از نابودی آثار باستانی است که زیر پارک قیطریه قرار دارد و به ۳۲۰۰ سال قبل برمی‌گردد. در سال ۱۳۴۸ و در جریان گودبرداری برای ساخت و ساز در قیطریه، گورهای باستانی پیدا شد. سازمان حفاظت میراث فرهنگی به سیف‌الله کامبخش‌فرد، باستان‌شناس فقید مأموریت داد که منطقه را کاوش کند و حاصل، موجب حیرت بسیار شد. کامبخش ۳۵۰ گور باستانی کشف کرد که به دوران آهن تعلق داشت. علاوه بر کشف گورهای باستانی، بالغ بر پنج هزار شیِ با ارزش کشف شد که نشان دهنده‌ی نوع نگاه مردم آن دوران به زندگی بعد از مرگ بود. کامبخش اظهار داشت که برای کاوش بیشتر حاضر به از بین بردن درختان قیطریه نشده است. از نظر او درختان قیطریه بهترین محافظ آثاری خواهد بود که همچنان در دل زمین پنهان مانده‌اند. علاوه بر اینکه در زمان حفر تونل مترو و ساخت ایستگاه قیطریه نیز اشیایی کشف شد، مردم منطقه‌ی قیطریه از تلاش برخی سودجویان برای دست‌یابی به گنجینه‌های پنهان مانده خبر داده بودند. یکی از مغازه‌داران خیابان روشنایی به «زمانه» می‌گوید:

سال‌ها قبل، چند نفری که قاچاقچی عتیقه بودند، دست گذاشتند روی ساختمان‌هایی که سمت خیابان صدف قرار داشت و می‌خواستند مسجد بسازند. اهالی قدیمی محل می‌دانستند که ماجرا به گنج‌های مدفون در خاک مربوط است. گفته می‌شد که دم خیلی‌ها را دیده بودند. شهردار منطقه مخالف بود. بعد هم ساختمان‌ها را به فرهنگسرا تبدیل کردند و نگذاشتند که مسجد ساخته شود. آنها می‌خواستند به بهانه‌ی مسجد خاک آن منطقه را زیر و رو کنند.

نگرانی از نابودی آثار به‌جا مانده از دوران آهن، بسیاری از شهروندان را خشمگین کرده است. مغازه‌دار خیابان روشنایی با تعجب می‌پرسد:

مگر ممکن است کسی از اهمیت چنین آثاری بی‌خبر باشد؟

یکی دیگر از مغازه‌داران که شاهد گفت‌وگوست، می‌گوید:

قصد آنها ساختن مسجد نیست. کفگیر به ته دیگ خورده و می‌خواهند اشیای باستانی را تاراج کنند و در حراج‌های اروپایی بفروشند.

عجیب اینکه در آشفته‌بازار پدید آمده نه زاکانی و نه هیچ کدام از مسئولان شهرداری و حتی اعضای شورای شهر تهران، به آثار مدفون در خاک منطقه اشاره نمی‌کنند و اظهار نظرها در حد درختان پارک قیطریه است.

دسته‌ی دیگر مخالفت‌ها حوزه‌ی وسیع‌تری را دربر می‌گیرد. بخش وسیعی از شهروندان از اساس با ساخت مسجد در پارک مخالف هستند. از نظر این دسته از مخالفان، در جریان جنبش «زن‌، زندگی، آزادی» معلوم شد که حکومت در مبارزه‌ی فرهنگی قافیه را باخته است و از این رو با پرداختن به چنین کارهایی سعی دارد فضای شهر را معنوی و اسلامی جلوه دهد. در حالی که موضوع حجاب به کانون درگیری حکومت و شهروندان تبدیل شده، حکومت از هر ابزاری برای نشان دادن تسلط خود بر شهرها استفاده می‌کند و در حالی برای ساخت مسجد در پارک‌ها و بوستان‌ها تلاش می‌کند که به گزارش «ایرنا» محمد حاج ابوالقاسم دولابی، عضو مجلس خبرگان رهبری گفته است:

امروزه از بین حدود ۷۵ هزار مسجد در کشور، درِ تعداد ۵۰ هزار مسجد بسته است و این فاجعه‌ای است که باید بر آن خون گریست.

در مراسم عزاداری امام اول شیعیان، ناصر نقویان که روزگاری از کارشناسان مذهبی تلویزیون محسوب می‌شد، با اشاره به مباحث مطرح‌شده در ماجرای مسجدسازی در پارک قیطریه گفت:

اگر در همه‌ی بوستان‌ها هم مسجد بسازید تا وقتی نمازگزار نباشد فایده‌ای ندارد.    

سوی زشت‌تر ماجرا

سیدمحمود محتشمی‌پور، پدر فخرالسادات محتشمی‌پور، همسر مصطفی تاج‌زاده، قبل از مرگ، مبلغی را برای ساخت مسجد در منطقه‌ی کمتر برخوردار در نظر گرفته و برای این‌ کار یکی از دامادهای خود یعنی جواد سعیدی‌نژاد را وصی خود قرار داده بود. سعیدی‌نژاد باجناق مصطفی تاج‌زاده هم محسوب می‌شود و از نظر فکری در جریان مقابل او قرار داشته و به زاکانی نزدیک است. این نزدیکی بعد از آن روشن شد که در سال گذشته، عصمت‌السادات محتشمی‌پور، همسر سعیدی‌نژاد با نوشتن نامه‌ای به خامنه‌ای از مصطفی تاج‌زاده (شوهر خواهرش) اعلام برائت کرد. در حالی که در وصیت سیدمحمود محتشمی‌پور تأکید شده که مسجد در منطقه‌ی کمتر برخوردار ساخته شود، یاشار سلطانی در اعتمادآنلاین نوشت:

بر اساس اخباری که به دستم رسیده معلوم شده عصمت‌السادات محتشمی‌پور و همسرش جواد سعیدی‌نژاد با توافقی که با زاکانی انجام داده‌اند سرمایه وصیت‌ شده برای ساخت مسجد در مناطق محروم را به قیطریه آورده‌اند تا مسجد جنجالی پارک قیطریه را نزدیک منزلشان بسازند و از منافع اقتصادی و تجاری که در کنار این مساجد ایجاد می‌شود بهره‌برداری کنند که این مسئله بر خلاف وصیت مرحوم محتشمی‌پور بوده است.

فخرالسادات محتشمی‌پور، همسر مصطفی تاج‌زاده نیز در یادداشتی کوتاه نوشته است:

به عنوان یکی از وراث مرحوم پدر عزیزم که در زندگی اهل کار خیر بود و برای پس از درگذشتش نیز وصیت کرده بود با بخشی از اموالش مسجدی احداث شود، اعلام می‌کنم اقدام صورت گرفته توسط وصی به هیچ وجه با مشورت و موافقت ما صورت نپذیرفته است و این کار را که مخل مصالح و منافع عمومی است قطعاً خیر نمی‌دانیم و به عنوان یک شهروند هرگونه دخل و تصرف در پارکی که زمینش به گفته شهردار وقت، اهدایی یک بانوی نیکوکار و با کاربری معین است کاری خلاف و نمونه بی‌اخلاقی‌های مدیران اقتدارگرا می‌دانم.

بانوی نیکوکاری که در یادداشت محتشمی‌پور به آن اشاره شده، خواهر تنی ناصرالدین‌شاه قاجار بوده و موضوع وقف در اظهار نظر توسلی هم دیده می‌شود. محمد توسلی که اولین شهردار بعد از انقلاب بود در شبکه‌ی ایکس نوشت:

تصمیم احداث مسجد در پارک قیطریه، نقض هدف مالک باغی است که در سال ۵۸ آن را برای احداث پارک به شهرداری اهدا کرده و در همین راستا پارک طراحی، اجرا و در اختیار شهروندان قرار گرفت. این تصمیم شهردار، نقض هدف واقف و حقوق شهروندی است.

از سوی دیگر سیدمصطفی محقق داماد، استاد فقه و فلسفه چهار سوال را مطرح کرده است. اگرچه محقق داماد اظهار داشته که قصد او از طرح این چهار پرسش فراهم شدن زمینه‌ی گفت‌وگوی فقهی درباره‌ی موضوع است اما پرسش‌ها به شکل استفهامی کار زاکانی را زیر سوال برده است. وی در سوال آخر پرسیده است:

استفاده از کمک شهرداری که بودجه آن مصارف مشخصی دارد برای ساختن مسجد و یا حوزه علمیه آیا مشروع است و چنانچه مشروع نیست حکم ساختمان ساخته شده با آن بودجه چه حکمی دارد‌؟ مجهول‌المالک است یا حکم مغصوب دارد؟

در لایه‌های عمیق‌تر

در سال‌های اخیر گریز از دین در بین عموم شهروندان شدت گرفته است. دور شدن از دین در حالی صورت می‌گیرد که تلاش حکومت برای منقاد کردن شهروندان بیشتر و بیشتر شده است. دقیقاً روشن نیست که چه مقدار از مخالفت‌ها با دین، ناشی از نگاه و بینش مبتنی به دانش است و چه مقدار به خاطر خشم از عملکرد حاکمان جمهوری اسلامی است. مسلم آن است که در طول ۴۵ سالی که از انقلاب ۵۷ می‌گذرد، حکومت آرام و پیوسته مشروعیت خود را از دست داده است و متعاقب آن، به دلیل سخت‌گیری و سرکوب شدید هر صدای مخالف، مخالفت‌ها تا عمیق‌ترین لایه‌های اجتماع هم نفوذ کرده است.

اگر زمانی حکومت خود را مسلح به پشتیبانی عموم مردم می‌دید، اکنون به خوبی می‌داند که چنین نیست. سه انتخابات گذشته به خوبی دور شدن عموم شهروندان را از حاکمیت نشان می‌دهد اما هسته‌ی سخت قدرت نشان داده است که نه تنها هیچ‌گونه انعطاف‌پذیری از خود نشان نمی‌دهد، که سخت‌گیری را بیشتر هم خواهد کرد. اگر ساختار سیاسی کشور، دموکراتیک بود، چنین اتفاق‌هایی رخ نمی‌داد، به این دلیل ساده که مسئولان برآمده از رأی مردم بودند و نظر مردم رأی‌دهنده را دنبال می‌کردند.

در حال حاضر که اعضای شورای شهر تهران با ۱۰ درصد آرای تهرانی‌ها به شورا رسیده‌اند، خود را چندان در قید عمل به مطالبات شهروندان نمی‌دانند. چنین است که با وجود همه‌ی مخالفت‌ها، زاکانی تأکید می‌کند که «مسجد می‌سازیم، خوب هم می‌سازیم». هرچند رفتار اقتدارگرایانه‌ی مسئولان چنان است که خشم مردم را برانگیخته، اما می‌توان اصرار بر ساخت مسجد در قیطریه و دیگر بوستان‌های تهران و چه بسا شهرهای دیگر را در راستای یکی از سیاست‌های سرکوب جست‌وجو کرد.

فرمانده سپاه محمد رسول‌الله یکی از کسانی بود که بعد از سرکوب چند سال قبل، درباره ضرورت شکل‌گیری محله‌های اسلامی سخن گفته بود. روشن بود که منظور او از محله اسلامی، محله‌هایی در تصرف نیروهای سازمانی بسیج بود و از دیرباز نیروهای بسیج در پایگاه‌هایی مانند مساجد مستقر می‌شوند. به نوشته‌ی «ایرنا»، وی گفته بود:

پیاده‌سازی جامع طرح محله اسلامی به عنوان یکی از مهم‌ترین طرح‌ها برای بسترسازی رسیدن به جامعه اسلامی از جمله موارد مورد انتظار شهروندان تهران است.

اکنون می‌توان صحنه را روشن‌تر مشاهده کرد؛ در حالی که جامعه روز به روز از دین و مظاهر آن دورتر می‌شود، هسته‌ی سخت قدرت بر آن است که به بهانه‌ی ساخت مساجد، هم طرفداران خود را راضی نگه دارد و هم بستر سرکوب را گسترده‌تر از قبل کند.

روایت زنان از شلاق در جمهوری اسلامی

روایت زنان از شلاق در جمهوری اسلامی

«حادثه‌ی سرشکستن یکی از وحشتناک‌ترین حوادث زیرزمین ۲۰۹ بود. گویا آن روز مجتبی[1] برای حد زدن یکی از زندانی‌ها آمده بود که به اتهام نقض مقررات زندان به ۵۰ ضربه‌ی شلاق محکوم شده بود. او را روی تخت خوابانده بودند و زندانی‌های دیگر را از دخمه‌ها بیرون آورده بودند تا شاهد شلاق خوردن دوستشان باشند. زندانی‌ها وقتی متوجه ماجرا شدند از نشستن سر باز زدند، مجتبی آن‌ها را با شلاق به نشستن وادار کرد. زندانی‌ها سرشان را روی زانوانشان گذاشتند و به این ترتیب خواستند که صحنه را نبینند. مجتبی آن‌قدر به سرشان شلاق زده بود که از سر و روی بعضی‌ها خون جاری شده بود. سر یک نفر کاملاً شکاف برداشته بود. این همه در حالی بود که زندانی به تخت بسته، در انتظار شلاق بود.»

(حقیقت ساده،‌ منیره برادران)

***

میشل فوکو شکنجه‌ را مراسمی با کارکردها و پیامدهای ویژه می‌داند. این مراسم نمایشی از سلطه‌ی حاکم و پیامدهای سرپیچی و به چالش کشیدن نظم مستقر است. در این مراسم بدنِ محکوم به محلی برای نمایش و انتقام حاکمان تبدیل می‌شود،‌ مکانی برای تجلی قدرت و نمایش عدم تقارن نیروها (میان قدرت مطلقه و متهم/مجرم). شکنجه مراسمی است برای احیا و تثبیت دوباره‌ی قدرت مطلقه‌ای که برای لحظه‌ای آسیب دیده است و از میان بدن‌های مجروح از شکنجه، شکست‌ناپذیری‌اش را به معرض نمایش می‌گذارد ــ بدن‌هایی که باید بر آن نشانی بگذارند تا بدن را «داغ‌خورده، شکست‌خورده و شکسته‌شده نشان دهند».[2] از نظر فوکو، شکنجه کارکردی قضائی-سیاسی دارد.

به‌رغم تضاد فاحش میان بافت تاریخی مورد نظر فوکو و موازین حقوق بین‌الملل، تحلیل او نمایانگر قدرت پایدار و ذاتیِ شکنجه است. نظریه‌ی فوکو درباره‌ی شکنجه ــ نمایش تشریفاتیِ سلطه و تقویت ساختارهای تثبیت قدرت ــ حاکی از واقعیت‌های فراگیری در مورد استفاده از شکنجه به‌عنوان ابزار اجبار و کنترل در سراسر تاریخ است.

حقوق بین‌الملل استفاده از شکنجه در همه‌ی شکل‌های آن را صریحاً محکوم می‌کند. براساس اولین ماده‌ی «کنوانسیون منع شکنجه و دیگر رفتارها یا مجازات‌های بی‌رحمانه، غیرانسانی یا ترذیلی»، «شکنجه هرگونه عمل عامدانه است که بر اثر آن برای بیرون کشیدن اطلاعات یا اقرار گرفتن از کسی درد شدید جسمانی یا روانی به او یا شخص ثالثی تحمیل شود. (همچنین) مجازات فردی برای عملی که او یا شخص ثالثی مرتکب شده یا ظن ارتکاب آن می‌رود. یا تهدید و اجبار او یا شخص ثالثی … هنگامی که تحمیل این درد و رنج با تحریک و ترغیب یا رضایت یک مأمور دولت یا هر صاحب‌منصبِ دیگری باشد … این تعریف مجازات‌های قانونی را دربرنمی‌گیرد…»

در این تعریف تأکید می‌شود که شکنجه نه تنها نقض حقوق افراد بلکه تخطی از اصول جهانیِ عدالت و انسانیت است. ایران از معدود کشورهایی است که هنوز به عضویت کنوانسیون منع شکنجه درنیامده است.

شکنجه در زندان‌های ایران

قانون اساسیِ جمهوری اسلامی ایران توسل به شکنجه برای اخذ اعتراف یا کسب اطلاعات را ممنوع می‌کند اما گزارش‌های سازمان‌های حقوق بشری تصویر نگران‌کننده‌ای از سوءاستفاده‌ی سیستماتیک و توسل به خشونت توسط این حکومت ترسیم می‌کنند. برای مثال، می‌توان به شلاق زدن مخالفان سیاسی، زندانیان عقیدتی و افرادی که تهدیدی برای رژیم به شمار می‌روند اشاره کرد.

مطابق اصل ۳۸ قانون اساسی، جمهوری اسلامی «هرگونه شکنجه، برای گرفتن اقرار یا کسب اطلاع» را ممنوع کرده است. اما شورای نگهبان با رد لایحه‌ی ممنوعیت شکنجه، تصمیم‌گیری درباره‌ی این مسئله را بر عهده‌ی قاضی گذاشته است. بنا به ماده‌ی سوم «در تزاحم اهم و مهم و دوران امر بین افسد و فاسد، ترجیح اهم و دفع افسد به فاسد، حکم عقلى و شرعى است و لذا در مواردى مثل آدم‌ربایى یا بمب‌گذارى یا مواردى از بندهاى ذیل تبصره‌ی ماده‌ی (۱)، قاضى ممکن است با توجه به ادله و اسناد و مدارک و قرائن لازم بداند در خصوص اخذ اطلاعات براى حفظ جانِ جمع کثیرى از مردم، بدون رعایت برخى از بندهاى مذکور در ماده‌ی (۱)، اقدام به صدور حکم نماید. چنان‌که تصویب‌کنندگان طرح، خود در تبصره‌ی ذیل ماده‌ی (۱)، مواردى از آنچه را که محکوم به حکم شکنجه دانسته‌اند، با شرایطى تجویز کرده‌اند.»

شلاق پس از انقلاب ۵۷

شلاق نواری چرمی، به هم تابیده، ‌فاقد گره و به طول تقریبیِ یک متر و به قطر تقریبیِ یک و نیم سانتی‌متر است.[3] در جوامع اولیه و در ادیان زرتشتی، یهودی، مسیحی و اسلام تازیانه یا شلاق یکی از مجازات‌های رایج بوده است. ‌در اسلام شلاق مجازاتی بازدارنده به شمار می‌رود که پس از اثبات برخی جرایم، هم به‌عنوان حد و هم به‌عنوان تعزیر علیه شخص مجرم به کار می‌رود.

«اعراب شلاق زدن را سخت‌ترین کیفر بدنی می‌دانستند. چنان‌که برخی مفسران گفته‌اند: “رنج و عذاب شلاق از شمشیر بدتر است.” در قرآن یک بار از تازیانه با واژه‌ی “سَوْط” سخن گفته که بر اثر برخورد آن با پوست، خون با گوشت درمی‌آمیزد».

در هنگام ارزیابیِ کفایت سیاسیِ بنی‌صدر در مجلس یکی از انتقادات آیت‌الله خلخالی این بود که بنی‌صدر تعزیر در دادگاه‌های انقلاب را شکنجه خوانده است.

این مجازات که از نظر تاریخی اهمیتی سیاسی و مذهبی دارد، در ایران پس از انقلاب نقشی جدید پیدا کرد. در جمهوری اسلامی، شلاق صرفاً اقدامی تشریفاتی یا انضباطی نیست بلکه به سلاحی بدل شده است که حکومت از آن برای اعتراف‌گیری و تحمیل مجازات شدید بدنی استفاده می‌کند. این تغییر در هدف و کاربرد شلاق بازتاب تغییرات گسترده‌تری در نظام قضائیِ ایران است که اغلب از اجبار و ارعاب برای سرکوب مخالفان و حفظ سلطه‌ی سیاسی استفاده می‌کند. از آنجا که قوانین این حکومت بر اساس شرع تدوین شده‌اند، شلاق یکی از مجازات‌های رایج در مورد برخی از جرایم تعزیری و حدی، از جمله زنای غیر‌محصنه، تفخیذ، مساحقه، قوادی و شرب خمر است.[4]

آنکه شلاق می‌زند پشت کسی را که شلاق می‌خورد، امضا می‌کند

در دهه‌ی ۶۰ شلاق یکی از ابزارهای متداول برای اخذ اعترافات اجباری و همچنین مجازات بود. در گزارش‌ها و کتاب‌های خاطراتِ زندانیانِ بازمانده از آن دوران، مکرراً به استفاده‌ی گسترده از شلاق اشاره شده است.

بنا به گزارش «سازمان عفو بین‌الملل»، در سال ۶۶ هزاران زندانیِ سیاسی، از جمله صدها زندانیِ عقیدتی، در زندان‌های ایران محبوس بودند. بسیاری از این افراد در اوایل دهه‌‌ی ۶۰ بازداشت و تحت شکنجه‌هایی شدید و طولانی مجبور به اعتراف شدند. بسیاری از آن‌ها بدون محاکمه‌ی عادلانه و در غیبت وکیل مدافع، و در مواردی صرفاً بر اساس اعترافات اجباری، به زندان یا اعدام محکوم شدند. بسیاری از بازداشت‌شدگان نوجوانان و جوانانی بودند که بعضی فقط «هوادار» سازمان‌های مخالف رژیم بودند یا صرفاً روزنامه‌ها و جزوه‌های ممنوعه در اختیار داشتند. برای مثال، شخصی به اتهام همراه داشتن جزوه‌ی فلسفه بازداشت شده و شلاق خورده بود و به علت عدم ابراز ندامت سال‌ها در زندان مانده بود.[5]

در بسیاری از موارد، اعضای خانواده‌ی فعالان سیاسیِ فراری را به گروگان می‌گرفتند و حتی تا مدت‌ها بعد از تسلیم شدن این افراد، ‌خویشاوندانِ آن‌ها را در زندان نگه می‌داشتند و شکنجه می‌کردند و شلاق می‌زدند. برای مثال، می‌توان به مادر «مثنی» و دختر ۱۴ ساله‌اش، ‌فاطمه مثنی، ‌اشاره کرد. سه پسر مادر مثنی ــ علی، مصطفی و مرتضی ــ و همسر یکی از آنان به نام ناهید رحمانی (که دو کودک ۴ و ۶ ساله‌اش هم در زندان بودند) در اوایل دهه‌ی ۶۰ اعدام شدند و مادر مثنی ۴ سال و دخترش فاطمه ۲ سال پس از دستگیری از زندان آزاد شدند.

در اسفند ۵۹ و در پی سخنان بنی‌صدر مبنی بر اینکه شکنجه‌ی زندانیان سیاسی جزئی از وعده‌های انقلاب نبوده است، گروهی با عنوان «هیئت بررسی شایعات شکنجه» به دستور آیت‌الله خمینی مسئول رسیدگی به این ادعا شدند. به‌رغم دریافت ۳۶۲۰ شکایت از سوی زندانیان، این هیئت ‌در گزارش نهایی ادعا می‌کند که حتی یک مورد شکنجه هم به اثبات نرسیده است. در خرداد ۱۳۶۰ و در هنگام ارزیابیِ کفایت سیاسیِ بنی‌صدر در مجلس یکی از انتقادات آیت‌الله خلخالی این بود که بنی‌صدر تعزیر در دادگاه‌های انقلاب را شکنجه خوانده است.

به گزارش سازمان عفو بین‌الملل، در دهه‌ی ۶۰، شایع‌ترین نوع شکنجه، شلاق زدن با تازیانه یا کابل بود. عنوان رسمیِ شلاق در این دوران «تعزیر» بود.

در خاطرات زندانیانِ بازمانده از دهه‌ی شصت، و به‌ویژه کشتار سال ۶۷،‌ بارها و بارها به مجازات شلاق/تعزیر اشاره شده است. در قسمتی از کتاب … و در اینجا دختران نمی‌میرند چنین می‌خوانیم:‌ «برای سومین بار مرا به صلیب بستند تا تعزیر کنند. بازجو گفت: انگار از تعزیر خوشت اومده، تو فکر نمی‌کنی اونایی که چیزی سرشون می‌شه چرا تن به تعزیر نمی‌دن؟ برای اینکه از عواقبش باخبرن. حالا چندتاش رو بهت می‌گم، به کلیه‌هات فشار می‌آد و در آینده اونا رو از دست می‌دی، به پرده‌ی چشمات آسیب وارد می‌شه، کمی که پا به سن گذاشتی راه رفتن برات دردناک می‌شه و کلی بیماریِ عصبی پیدا می‌کنی. بقیه‌اش رو بیرون که رفتی می‌تونی بپرسی. سومین تعزیر را تحمل کردم و برای تنبیه به سلول کوچکی با شرایط بسیار بد فرستاده شدم.» به عبارت دیگر، بازجو نه تنها از عواقب تعزیر باخبر است بلکه از گفت‌وگو درباره‌ی آن در بیرون از زندان هم نمی‌ترسد.

عفت ماهباز، از زندانیان سیاسیِ دهه‌ی شصت، در کتاب فراموشم نکن از «شکنجه‌ی نماز» نام می‌برد. این شکنجه که مخصوص زندانیانِ زنی بود که نماز نمی‌خوانند، به دستور قاضی شرع از شهریور ۶۷ آغاز شد. بر این اساس، زندانیانِ زن در هر وعده‌ی نماز شلاق می‌خوردند. شهرنوش پارسی‌پور هم در کتاب خاطرات زندان از زن چپ‌گرای تازه‌مسلمان‌شده‌ای می‌نویسد که یکی از مجازات‌هایش ۵ ضربه‌ی شلاق در هر وعده‌ی نماز بوده است.

‌وقتی که چهاردیواری اختیاری نیست

«کمیته‌ی منکرات، کمیته‌ی هیولایی است که به هر مناسبتی می‌تواند افراد را دستگیر کند. جوراب نازک، رژ لب، موی آشکار، آستین کوتاه لباس مردان، صرف الکل، زن و مرد در کنار هم در اتوموبیل، نوار موسیقی، نوار ویدئو، لباس روشن … اطلاع دارم که خانم دکتری را فقط بدین دلیل دستگیر کرده بودند که در هنگام راه رفتن باسنش تکان می‌خورده. این خانم تا حدی فربه بوده و به‌رغم لباس بسیار پوشیده به همان دلیل دستگیر شده و از عجایب این‌که شلاق خورده بود.»[6]

بلافاصله پس از انقلاب گشت‌های کمیته‌ی انقلاب اسلامی و جندالله برای مقابله و کنترل رفتارهای اجتماعی و ترویج قوانین اسلامی راه‌اندازی شد. این نیروهای خودسر که بعدها تحت عنوان «گشت ارشاد» گرد هم آمدند مسئول کنترل زندگیِ خصوصیِ شهروندان در عرصه‌ها‌ی عمومی و خصوصی بودند. دورهمی‌های خصوصی، به‌ویژه مهمانی‌های مختلط و حتی فعالیت‌های روزمره در خیابان‌، برای کسانی که با تصویر مطلوب حکومت از یک مسلمان همخوانی نداشتند، خطر دستگیری، شلاق و زندان را در پی داشت.

آذر نفیسی در کتاب لولیتاخوانی در تهران خاطره‌ای از یکی از شاگردانش را روایت می‌کند که بر اساس آن حکومت اسلامی چنان سر در گریبان زندگیِ خصوصیِ افراد فرو برده که حتی لاک زدن هم مجازات شلاق را در پی دارد، مجازاتی که هم‌چنان اجرا می‌شود. محسنی اژه‌ای، رئیس وقت قوه‌ی قضائیه، در مصاحبه‌ای در تیر ۱۳۸۹ اعلام کرد: «هر کس عملاً در انظار، اماکن عمومی و معابر تظاهر به عمل حرامی کند علاوه بر کیفر عمل، به حبس از ۱۰ روز تا دو ماه یا ۷۴ ضربه شلاق جریمه می‌شود و اگر مرتکب عملی شود که نفس آن عمل دارای کیفر نباشد ولی عفت عمومی را جریحه‌دار کند فقط به حبس از ۱۰ روز تا دو ماه یا ۷۴ ضربه شلاق محکوم می‌شود.» او در همین مصاحبه گفت که مجازات افرادی که از البسه‌ی غیرشرعی استفاده می‌کنند «۱۰ تا ۲۰ ضربه شلاق» است.

به نظر می‌رسد که با استناد به همین قانون در ۱۳ دی ۱۴۰۲، هم‌زمان با تولد فاطمه‌ی زهرا (روز زن و روز مادر در ایران)، به جرم «جریحه‌دار کردن عفت عمومی» به ر‌ؤیا حشمتی ۷۴ ضربه شلاق زدند.

در این شکل از مجازات، شلاق نه تنها به‌عنوان وسیله‌ای برای مجازات نقض قوانین اخلاقی یا مقررات پوشش بلکه همچون ابزاری برای کنترل بدن و رفتار زنانی به کار می‌رود که حکومت و روحانیون همواره در پی تهدید و تحدید خودمختاری و آزادیشان هستند.

بنا به گزارش اطلس زندان‌های ایران، «از مهر ۱۴۰۱ و پس از آغاز خیزش “زن، زندگی، آزادی” تاکنون، دستگاه قضائیِ جمهوری اسلامی دست‌کم ۱۱۷ فعال مدنی و سیاسی ــ شامل ۱۳ زن و ۱۰۴ مرد ــ را با اعمال ماده‌ی ۱۳۴ قانون مجازات اسلامی و آخرین حکم صادرشده در هر پرونده مجموعاً به تحمل ۷۴۰۴ ضربه شلاق محکوم کرده است».

استفاده‌ی گسترده از شلاق به‌عنوان ابزاری برای مجازات زنان حاکی از تلاقی دین و قدرت سیاسی در ایران است، جایی که قوانینِ سخت‌گیرانه‌ی مذهبی به تداوم ستم و تبعیض جنسیتی و سلب حقوق و آزادی‌های اولیه‌ی زنان انجامیده است.


[1] حاج مجتبی، معاون دادستانی لاجوردی و مسئول امنیتی زندان اوین.

[2] میشل فوکو، مراقبت و تنبیه، ترجمه‌ی نیکو سرخوش و افشین جهاندیده، تهران، نشر نی، ۱۳۷۸.

[3] آیین‌نامه‌ی اجرای احکام کیفری، ماده‌ی ۱۲۲

[4] عباس زراعت، قانون آیین دادرسی کیفری در نظم حقوقی کنونی، تهران، انتشارات خط سوم، ۱۳۸۶.

[5] منیره برادران، حقیقت ساده، آلمان، نشر نیما، ۲۰۰۰.

[6] شهرنوش پارسی‌پور، خاطرات زندان، استکهلم، نشر باران، ۱۹۹۶.

نهال تابش

میشل فوکو

حجاب اجباری

تبعیض

زندان

زنان

شلاق

شکنجه

تعزیر

زنی تنها در مقابلِ اخراج/ حتی سرویس بهداشتی نمی‌رفتیم….

زنی تنها در مقابلِ اخراج/ حتی سرویس بهداشتی نمی‌رفتیم….

تا امنیت شغلی، نظارت بر بازار کار، قراردادهای دائم و حق تشکل‌یابی آزادانه نباشد، زنانی مانند زهره در جنگلِ پرآشوبِ اقتصاد غیررسمی، طعمه‌های راحتی هستند.

به گزارش خبرنگار ایلنا، زنی سرپرست خانوار، مادری تنها و کارگری که به ناگهان بیکار شده است. تمام پل‌های پشت سرش خراب شده یعنی پل‌های پشت سر او را به دستی شکسته‌اند و به امان خدا رهایش کرده‌اند.

روایت زهره، یک کارگر اخراجی

زهره، کارگر یک رستوران کرج با پنج سال سابقه کار، در روزهای پایانی اسفند به بهانه‌ی اینکه دیگر هزینه‌ها زیاد شده و نمی‌توانیم حقوقت را بدهیم، اخراج شد؛ او اینگونه روایت می‌کند: «پنج سال برای کارفرما جان کندم؛ کارم در آشپزخانه بود، هم ظرف شستم هم وردست آشپز بودم؛ دستهایم همیشه تاول داشت و می‌سوخت؛ شب‌ها از درد کمر به ستوه می‌آمدم، وقتی به خانه می‌رسیدم، دیگر جانِ سر پا ایستادن نداشتم؛ صورت بچه‌ام را که در خواب بود، می‌بوسیدم و بیهوش می‌شدم…..».

در سال گذشته، زمانی که حقوق و مزایای مزدی  برای کارگران ساده حداقل ۷ میلیون و ۵۰۰ هزار تومان بود، زهره برای ده ساعت کارِ سخت و سرپا که به راستی زیان‌آور هم بود، فقط ۶ میلیون تومان حقوق داشت؛ در سال آخرِ کار، بیمه او هم قطع شده بود، کارفرما ادعا کرده بود «بیمه می‌خواهی بسم‌الله، خودت واریز کن، ندارم ماهی دو میلیون تومان برای بیمه‌ات بدهم».

زهره، زنی که پنج سال از عمر و جوانی‌اش را صرف کار در آشپزخانه‌ی نمور و تاریک یک رستوران کرده؛ از رنج‌های آن سال‌ها روایت می‌کند: «جرئت نداشتیم با گوشی موبایل‌مان صحبت کنیم، حتی اگر خانه و زندگی‌مان آتش می‌گرفت نمی‌فهمیدیم؛ ساعات اوج کار که مشتری‌ها می‌آمدند، حتی نمی‌توانستیم سرویس بهداشتی برویم؛ اگر سرکارگر یا صاحب رستوران می‌فهمید فقط یک دقیقه کار را رها کرده‌ایم، از حقوق‌مان کم می‌کرد…. همه چیز شبیه برده‌داری بود؛ ده ساعت باید در آشپزخانه بدون تنفس جان می‌کندیم؛ شغل من مثلاً کمک‌آشپز بود اما مگر اجازه می‌دادند فقط کمک‌آشپز بمانم؛ باید ظرف‌ها را هم می‌شستم، کف آشپزخانه را هم تی می‌کشیدم، اجاق گاز را هم تمیز می‌کردم، حتی نزدیکای عید که می‌شد، مغازه‌تکانی و رستوران‌تکانی را هم گردنِ ما می‌انداختند؛ در واقع شیره جان‌مان را می‌مکیدند، آنهم برای ۶ میلیون تومان!»

حالا بعد از اینهمه خدمتِ رایگان و بیگاریِ اجباری، زهره در سال جدید بیکار شده است؛ می‌گوید: دو نفر را از کادر آشپزخانه بیرون کردند به بهانه اینکه هزینه‌ها بالا رفته و مشتری کم شده….

او و سایر همکارانش، هیچ وقت قرارداد مکتوب نداشته‌اند؛ اول هر سال، کارفرما شفاهی و زبانی، یک حقوق خیلی کمتر از مصوب قانونی را به این کارگرانِ تمام‌وقت قول می‌داد و دیگر تا پایان سال خبری از افزایش دستمزد یا پرداخت مزایای مزدی نبود؛ آن‌ها در پایان سال، یک مبلغ ناچیز به عنوان عیدی دریافت می‌کردند؛ آخر سال ۱۴۰۲ وقتی کف عیدی قانونی بیشتر از ۱۰ میلیون تومان بود، رستوران‌دار مربوطه به زهره فقط ۳ میلیون تومان عیدی داد، آنهم بعد از اینکه مجبور شد ورقه تسویه حساب و خداحافظِ زوری را امضا کند و انگشت بزند!

«سه میلیون تومان به عنوان عیدی به اضافه‌ی شش میلیون تومان حقوق؛ اول پای برگه‌هایی را که مقابلم گذاشت انگشت زدم، بعد این ۹ میلیون تومان را با گوشی همراهش به حسابم ریخت و گفت خدا نگهدار…..». زهره که با گرفتن ۹ میلیون تومان، شب عیدی از کار بیکار شده، بعد ۵ سال کار سخت و زیان‌آور که حتی حقوق یک کارگر ساده را به او نپرداخته‌اند، نمی‌تواند مقرری بیمه بیکاری بگیرد چون حق بیمه‌اش مرتب واریز نشده و ماه‌هاست که کارفرما برایش بیمه‌ای نپرداخته.

او امروز حتی دفترچه بیمه درمانی هم ندارد؛ و اگر بیمار شود، اینهمه سال کارگری به کارش نمی‌آید….

تبعیض جنسیتی با قدرت برقرار است

دولتی‌ها در سال‌های اخیر بارها و بارها بر طبلِ «برابری و عدالت مزدی» و رفع هر نوع تبعیض جنسیتی در محل کار کوبیده‌اند؛ بارها ادعا کرده اند که حقوق زنان و مردانِ کشور در شرایط کار یکسان، برابر است و تبعیض از بازار کار رخت بربسته است؛ اما در بهترین حالت، این ادعا فقط وقتی با واقعیت‌های موجود تطابق می‌کند که ده میلیون نفر یا بیشتر در بازار کار غیررسمی و خارج از شمول بیمه و قانون کار، مشغول به کار نباشند. در بازار کار غیررسمی، حقوق‌ها دلبخواهی‌ست و کارفرما هرچه بخواهد دستمزد می‌دهد؛ در مشاغلی مانند رستوران‌ها که ویترین رسمی دارند اما حداقل بخشی از کارگران آن‌ها روزمزد یا غیررسمی هستند، برابری مزدی به هیچ وجه رعایت نمی‌شود؛ زنانی که در دخمه‌های بدون نور و دور از ویترین کار می‌کنند، به دلیل آسیب‌پذیری بیشتر، قدرت چانه‌زنی کمتر و البته نیازمندی بیشتر، حقوق بسیار نازل‌تری نسبت به مردان دریافت می‌کنند.

زهره می‌گوید که حقوقش دوسوم مردانِ شاغل در رستوران بوده آنهم در حالیکه او و خانم دیگری که تمام روز در آشپزخانه بودند، دو برابر یک مرد کار می‌کردند: «دست‌هایمان از بس در آب و مواد شوینده بود، ترک برداشت، ترک‌های عمقی که با هیچ پماد و نرم‌کننده‌ای برطرف نمی‌شود، زانوهایمان آب آورد، مهره‌های کمرمان جابجا شد و دردهای آرتروزی، خواب را در جوانی از ما گرفت؛ با این حال، کارفرما ما را جنس دوم می‌دانست، چون زن بودیم حقوق کمتری داشتیم….»

او اضافه می‌کند: نمی‌توانستیم فریاد بزنیم و بگوییم ما زن هستیم اما یک خانواده را می‌گردانیم؛ ما زن هستیم اما چه در کار و چه در خانه، نقش یک مرد را داریم، مردی زبر و زرنگ که با هر دست چندین و چند هندوانه را برمی‌دارد و هیچ کدام را هم زمین نمی‌اندازد، حق ندارد که بیندارد….

زهره، پنج سال به جای دو مرد کار کرده اما هیچ زمان یک حقوق کامل هم نگرفته؛ در زندگی‌اش چند بارِ سنگین را با هم به مقصد رسانده ولی حالا در روزهای آغازین یک سال جدید، زبان‌بسته در مقابل اخراجی ایستاده که از نظر قانون به عنوانِ «اخراج یک کارگر» شناخته نمی‌شود؛ نه رای بازگشت به کار، نه مقرری بیکاری، هیچ کدام نصیب زهره نیست.

زن‌های بسیاری مثل زهره از  بی‌عدالتی و ناداری رنج می‌برند. شکی نیست تا امنیت شغلی، نظارت بر بازار کار، قراردادهای دائم و حق تشکل‌یابی آزادانه نباشد، زنانی مانند زهره در جنگلِ پرآشوبِ اقتصاد غیررسمی، طعمه‌های راحتی هستند….. حالا زهره به بن‌بست خورده، او مانده است و یک فرزند کوچک و یک خانه‌ی غمبار و یک بیکاری بزرگ….

گزارش: نسرین هزاره مقدم

۹ میلیون بی‌سواد و ۹۳۰ هزار بازمانده از تحصیل در ایران

۹ میلیون بی‌سواد و ۹۳۰ هزار بازمانده از تحصیل در ایران

همایون معمار

در یک شب سرد زمستانی حوالی ساعت ده شب در واگن مترو تجریش به سمت کهریزک، پسرک ده ساله‌ای جعبه‌ای مقوایی پر از آدامس و فال در دست گرفته است. یک کلاه بافتنیِ سیاه را طوری بر سرش کشیده که به سختی می‌توان صورتش را دید. مترو خلوت است و پسرک بعد از چندبار تلاش برای ترغیب مسافران به خرید، روی صندلیِ رو‌به‌روی من می‌نشیند. چشم در چشم می‌شویم، چشمانش را به سختی باز نگه می‌دارد.

– مدرسه می‌ری؟

– نه. پدرم مریضه و من و مادرم کار می‌کنیم. اما خواهرم به مدرسه می‌ره و قراره هر چی یاد گرفت به منم یاد بده.

– کلاس چندمه؟

– دوم. منم تا دوم ابتدایی درس خوندم اما بعدش دیگه نتونستم مدرسه برم. الانم بلدم بخونم.

پاکت یکی از فال‌هایش را باز می‌کند و می‌کوشد فالی را که به خط نستعلیق نوشته شده بخواند. کمی مِن مِن می‌کند و می‌گوید: من بلدم بخونم ولی این خطش خوب نیست.

پسرک فالِ بازشده را به طرف من می‌گیرد. می‌گویم پول نقد ندارم اما می‌گوید این مالِ شماست. توی کوله‌ام چندتا هزار تومانی و دوهزار تومانیِ مچاله‌شده پیدا می‌کنم، می‌گویم ببین این‌ها را دارم، نگاهی به اسکناس‌ها می‌اندازد و می‌گوید باشه، بهتر از هیچیه.

در حالی که اسکناس‌ها را ورانداز می‌کند، می‌گوید: ببین من اینجا کار نمی‌کنم‌، اینجا جای خوبی برای فروش نیست. من توی خیابون‌های بالای شهر کلی مشتری دارم اما امروز بیرون خیلی سرد بود و من اومدم اینجا چون گرمه.

مترو به ایستگاه دروازه‌ی دولت می‌رسد و من از پسرک خداحافظی می‌کنم و پیاده می‌شوم.

این تصویر تکراری را می‌توان هر روز در نقاط مختلف تهران دید ــ کودکانی که به‌جای حضور در کلاس درس و مدرسه، در چهارراه‌ها و میدان‌ها و مترو دستفروشی می‌کنند، گل می‌فروشند، شیشه‌ی ماشین‌ها را پاک می‌کنند یا لای سطل‎های بزرگِ زباله به دنبال اشیای پلاستیکی و کاغذی می‌گردند. اکثر این کودکان به علت مشکلات اقتصادیِ خانواده‌ها یا والدینِ آسیب‌دیده و بیمار از مدرسه دور مانده‌اند.

در یکصد سال گذشته هدف نظام آموزشی بر اجباری و رایگان‌بودن سودآموزی متمرکز بوده و قوانین و برنامه‌ها نیز بر همین اساس تنظیم شده است. اما گزارش‌های رسمی ‌نشان می‌دهد که همچنان تعداد بی‌سوادان و بازماندگان از تحصیل در ایران بسیار زیاد است.

بازماندگان از تحصیل

بنا بر جدیدترین گزارش مرکز آمار ایران، تعداد افراد بازمانده از تحصیل با رشدی ۲۶ درصدی از بیش از ۷۷۷ هزار نفر در سال تحصیلیِ ۱۳۹۴-۱۳۹۵ به مرز ۹۳۰ هزار نفر در سال تحصیلیِ ۱۴۰۱-۱۴۰۲ رسیده است. بیش از ۵۵۶ هزار نفر از بازماندگان از تحصیل در مقطع متوسطه‌ی دوم، یعنی در رده‌ی سنی ۱۵ تا ۱۷سال قرار دارند. بیش از ۱۹۷ هزار نفر نیز در مقطع متوسطه‌ی اول، یعنی بین ۱۲ تا ۱۴ سال دارند، و بیش از ۱۷۵ هزار نفر نیز در رده‌ی سنی ۶ تا ۱۱ سال مدرسه را ترک کرده‌اند.

سیستان و بلوچستان با بیشترین تعداد بازمانده از تحصیل، در رتبه‌ی اول قرار دارد و استان‌های خراسان رضوی، تهران، خوزستان و آذربایجان غربی در رتبه‌های بعدی جای گرفته‌اند.

بنا بر آمارهای رسمی، طی پنج سال یعنی از سال ۱۳۹۵ تا ۱۴۰۰ به‌طور میانگین سالانه ۲۵ هزار نفر از بازماندگان جذب مدرسه شده‌اند. اما افزایش روزافزون تعداد بازماندگان از تحصیل به این معناست که دولت نتوانسته دست‌کم مانع از افزایش دانش‌آموزانی شود که ناچار مدرسه را ترک می‌کنند.

وضعیت استان سیستان و بلوچستان از همه بدتر است، به‌طوری که در سال تحصیلیِ ۱۴۰۰-۱۴۰۱ بیش از ۱۴۵ هزار نفر از جمعیت دانش‌آموزیِ این استان درس و مدرسه را رها کرده‌اند.

آخرین سرشماریِ سراسری و رسمی در ایران مربوط به سال ۱۳۹۵ است؛ در آن زمان، هشت میلیون و ۷۹۵ هزار نفر بی‌سوادِ ۱۰ تا ۴۹ ساله در ایران وجود داشت. بنا بر همین سرشماری، تعداد افراد ۶ تا ۱۹ ساله‌ای که خارج از مدرسه‌اند یعنی یا ‌‌بی‌سوادند یا در حال حاضر تحصیل نمی‌کنند بیش از دو میلیون و ۳۸۶ هزار بوده است.

هرچند در قوانین و مقررات بر آموزش کودکان تأکید شده اما هنوز تعداد دقیق بازماندگان از تحصیل مشخص نیست. کودکان خارج از مدرسه به کودکانِ کار و خیابان، کودکانِ آسیب‌دیده، کودکان خانه‌دار، کودکان ترک‌تحصیل‌کرده، کودکان بدسرپرست یا بی‌سرپرست تقسیم شده‌اند که همگی یک وجه مشترک دارند و آن این است که به مدرسه نمی‌روند.

آمار دقیقی از بازماندگان از تحصیل در دست نیست. وزارت آموزش و پرورش، مرکز آمار ایران و سازمان ثبت احوال هر یک آمار متفاوتی ارائه می‌کنند. آمارهای وزارت آموزش و پرورش عمدتاً کودکانی را در بر می‌گیرد که حداقل یک بار در مدرسه ثبت نام کرده‌اند؛ این آمار کودکان فاقد شناسامه، کودکان معلول و کودکانی که هرگز به مدرسه نرفته‎اند را شامل نمی‌شود. در محاسبات مرکز آمار ایران نیز مبنا خوداظهاریِ افراد است و رفع این عیب و نقص بدون همکاریِ سازمان ثبت احوال که آمار زاد و ولد را در اختیار دارد، ممکن نیست.

قوانین و مقررات آموزشی

نگاهی به قوانین یکصد سال گذشته نشان می‌دهد که از نظر سیاستمداران و قانون‌گذاران همواره امتناع آگاهانه‌ی والدین علت اصلیِ بازماندگی از تحصیل کودکان است. در نتیجه، قوانینِ مصوب والدین را مکلف به فرستادن کودکان به مدرسه کرده و برای متخلفان جریمه‌هایی مثل پیگیریِ قضائی و جریمه‌ی نقدی را در نظر گرفته است.

برخلاف نظر سیاستمداران و قانون‌گذاران، ممانعت والدین سهم ناچیزی در بازماندگی از تحصیل دارد. سهم عمده را باید در «عدم دسترسی به امکانات آموزش و فقر» جست و برای آن چاره‌اندیشی کرد.

از هنگام تصویب «قانون اساسی معارف» در سال ۱۲۹۰ خورشیدی همواره بر آموزش کودکان تأکید شده است. در این قانون می‌خوانیم که «تعلیمات ابتدائیه برای عموم ایرانیان اجباری است و … هرکس باید آن اندازه از معلوماتی را که دولت برای درجه‌ی ابتدایی معین نموده، تحصیل کند.» این قانون هر ایرانیِ دارای فرزند هفت ساله را «مکلف» کرده است که طفل را به «تحصیل معلومات ابتدائیه وادارد.»

این قانون زمانی به تصویب رسید که آمار باسوادان بسیار کم بود؛ به همین دلیل، تحصیل در دوره‌ی ابتدایی اجباری بود هرچند امکانات لازم برای آن در سراسر کشور وجود نداشت. در سال ۱۳۲۲ وقتی «قانون راجع به آموزش و پرورش عمومی اجباری و مجانی» به تصویب رسید دولت مکلف شد «تا در مدت ده سال تعلیمات (آموزش و پرورش) ابتدایی را در تمام کشور به تدریج عمومی و اجباری سازد.»

بر اساس این قانون، «آموزش و پرورش در دبستان‌های دولتی در تمام کشور مجانی است و به هیچ عنوان نباید از دانش‌آموز وجهی مطالبه شود. به دانش‌آموزان بی‌بضاعت کتاب درسی مجانی داده خواهد شد.»

بر اساس این قانون اگر «ولیِ طفل» بدون داشتن عذر موجه «طفلِ خود را برای تحصیل منظم به دبستان نسپارد علاوه بر اینکه مجبور است غفلت خود را جبران کند به پرداخت ده ریال جریمه محکوم می‌گردد.»

در آیین‌نامه‌ی این قانون تأکید شده که متخلفانی که فرزندانشان را به مدرسه نفرستند «برای تعقیب نزد دادستان» فرستاده می‌شوند. بر اساس این آیین‌نامه، دولت والدینی را که «از ثبت نام اطفالِ خود کوتاهی کرده‌اند به وسیله‌ی ادارات شهربانی و یا قائم مقامِ آن‌ها برای اعزام اطفال به دبستان تعقیب می‌کند.»

این آیین‌نامه‌ی سخت‌گیرانه مسئولیت‌هایی را برای دولت، والدین و مدیران مدارس تعیین کرده و برای وزارت فرهنگ، اداره‌ی کل آمار، وزارت دارایی و برنامه و بودجه، ادارات شهربانی، شهرداران و مدیران وظایفی در نظر گرفته است.

این قانون تا سال ۱۳۵۰ اجرا شد. پس از اصلاح قانون آموزش و پرورش عمومیِ اجباری و مجانی در این سال، تعلیمات اجباری از دوره‌ی ابتدایی به دوره‌ی راهنمایی گسترش یافت. سه سال بعد، مجلس در قانون «تأمین وسایل و امکانات تحصیل اطفال و جوانان ایرانی» ضمن تأکید بر مجانی بودن تحصیل تا مقطع متوسطه، مجازات جلوگیری از تحصیل «کودک و نوجوان کمتر از هجده سال» را ده هزار تا دویست هزار ریال در نظر گرفت. در عین حال، در این قانون برای کسانی که قادر به تأمین مالیِ ادامه‌ی تحصیل فرزندانِ خود در دوره‌ی متوسطه نبودند، تمهیداتی در نظر گرفته شد که بر اساس آن «در صورت عدم تمکن مالی، دولت مکلف است امکانات لازم را برای تحصیل این قبیل نوجوانان … فراهم نماید.»

پس از انقلاب ۱۳۵۷، ماده‌ی سی‌ام قانون اساسی دولت را موظف کرد که «وسایل آموزش و پرورش رایگان را برای همه‌ی ملت تا پایان دوره‌ی متوسط فراهم سازد و وسایل تحصیلات عالی را تا سرحد خودکفایی به طور رایگان گسترش دهد.» در کنار این قانون، «نهضت سوادآموزی» جایگزین «سازمان پیکار با بی‌سوادی» شد که در سال ۱۳۴۳ یعنی دو سال بعد از تشکیل «سپاه دانش» با هدف سوادآموزیِ بزرگسالان تشکیل شده بود. نهضت سوادآموزی همان برنامه‌ی سازمان پیکار با بی‌سوادی را دنبال می‌کرد. این سازمان در دهه‌ی نود خورشیدی هدفی سه ساله را تعیین کرد و قرار بود که طی سه سال نود درصد از مردم را باسواد کند اما در دستیابی به این هدف ناکام ماند. علاوه بر این، در دو دهه‌ی گذشته نهضت سوادآموزی چند برنامه را برای ریشه‌کنیِ بی‌سوادی در گروه سنیِ زیر پنجاه سال اجرا کرد، برنامه‌هایی که همانند دیگر طرح‌های این سازمان با شکست مواجه شد.

در اولین برنامه‌ی پنج ساله‌ی توسعه‌ی بعد از انقلاب (۱۳۶۸) نیز بر «ایجاد امکانات آموزشیِ لازم برای تمامی کودکان لازم التعلیم» و ریشه‌کنیِ بی‌سوادی تأکید شده بود و این هدف در برنامه‌های بعدیِ توسعه نیز تکرار شد. یکی از اهداف سند نقشه‌ی جامع علمیِ کشور در سال ۱۳۸۹ نیز پوشش کامل دوره‌ی آموزش عمومی بود. در سال ۱۳۹۳ برنامه‌ی ریشه‌کنیِ بی‌سوادی در جمهوری اسلامی بر طرح پوشش کامل افراد بازمانده از تحصیل ابتدایی متمرکز بود اما این برنامه نیز مثل دیگر طرح‌های آموزشی بیشتر نوعی توصیه بود تا عمل.

وقتی برنامه‌های دولتی یکی پس از دیگری شکست خورد، دولت در لایحه‌ی حمایت از اطفال و نوجوانان که در سال ۱۳۹۷ به مجلس ارائه کرد برای والدینی که از تحصیل کودکانشان جلوگیری کنند جزای نقدیِ درجه‌ی شش قانون مجازات اسلامی را در نظر گرفت؛ بر اساس این لایحه، چنین والدینی باید بین شش تا ۲۴ میلیون تومان جریمه بپردازند.

اما شورای نگهبان این لایحه را خلاف موازین شرع شمرد. با وجود این، گزارش‌ها نشان می‌دهد که در سال ۱۳۹۵ از ۷۰۰ پدر یا مادری که مانع از تحصیل فرزندان‌ِ خود شده بودند، شکایت شد و کارشان به دادگاه کشید اما پرونده‌ی آن‌ها بررسی نشد.

به نظر می‌رسد که در یک قرن گذشته آموزش اجباری، تحصیل رایگان و ریشه‌کنیِ ‌‌بی‌سوادی یکی از دغدغه‌های دائمیِ حکومت‌ها بوده است. پس چرا تعداد بی‌سوادان و کودکانِ بازمانده از تحصیل همچنان زیاد است و هر روز افزایش می‌یابد؟

به باور کارشناسان آموزشی، برخلاف نظر سیاستمداران و قانون‌گذاران، ممانعت والدین سهم ناچیزی در بازماندگی از تحصیل دارد. سهم عمده را باید در «عدم دسترسی به امکانات آموزش و فقر» جست و برای آن چاره‌اندیشی کرد.

در چند دهه‌ی گذشته همواره بحث بر سر این بوده که چگونه می‌توان کودکانِ بازمانده از تحصیل را به کلاس درس و مدرسه بازگرداند، در حالی که باید علت اصلیِ این مشکل رفع شود. دولت باید موظف باشد که آموزش رایگان و دسترسی به امکانات آموزشی را برای همگان فراهم کند. هرچند اصل سی‌ام قانون اساسی بر رایگان بودن آموزش و تأمین وسایل و امکانات آموزشی برای همه‌ی افراد لازم‌التعلیم تأکید می‌کند اما این ماده‌ی قانونی جدی گرفته نشده است و همچنان بسیاری از مناطق کشور از امکانات ضروری برای آموزش کودکان محروم‌اند.

قوانین و مقررات در ایران عمدتاً بر مسئولیت خانواده‌ها در فرستادن کودکان به مدرسه تأکید می‌کنند و نقش چشمگیری برای نظام آموزشی، یعنی وزارت آموزش و پرورش، در نظر نگرفته‌اند.

بر اساس پژوهشی که وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی در سال ۱۳۹۴ درباره‌ی کودکانِ بازمانده از تحصیل انجام داد، از حدود ۱۳۴ هزار کودکِ بازمانده از تحصیل تنها والدین ۲۸۹ نفر به عللی مثل اعتیاد باعث محرومیت فرزندانشان از آموزش بودند. این یعنی امتناع آگاهانه‌ی والدین سهم ناچیزی در بازماندگی از تحصیلِ کودکان دارد، و این در حالی است که به گزارش مرکز پژوهش‌های مجلس، «دسترسی به امکانات آموزشی و محرومیت اقتصادی سهم عمده‌ای در بازماندگیِ کودکان ایفا می‌کند.»

بی‌سوادی بزرگسالان

بی‌سوادی فقط محدود به کودکان نیست و بنا به آمار رسمی، حدود ۹ میلیون نفر از جمعیت ایران یعنی بیش از ده درصد از ایرانیان بی‌سوادند. این امر نشان می‌دهد که نهضت سوادآموزی هم وظیفه‌ی اصلی خود را انجام نداده و بخش زیادی از بودجه را صرف طرح‌های بی‌نتیجه کرده است. این در حالی است که وزارت آموزش و پرورش مسئول آموزش افراد لازم‌التعلیم و نهضت سوادآموزی مسئول سوادآموزیِ بزرگسالانِ جامانده از تحصیل است.

امتناع آگاهانه‌ی والدین سهم ناچیزی در بازماندگی از تحصیلِ کودکان دارد، و این در حالی است که به گزارش مرکز پژوهش‌های مجلس، «دسترسی به امکانات آموزشی و محرومیت اقتصادی سهم عمده‌ای در بازماندگیِ کودکان ایفا می‌کند.»

همایون صنعتی‌زاده، بنیان‌گذار مؤسسه‌ی فرانکلین که در دهه‌ی چهل خورشیدی اولین برنامه‌ی سازمان پیکار با بی‌سوادی را در قزوین مدیریت می‌کرد، تعریف می‌کند که بعد از انقلاب به دفتر محسن قرائتی، رئیس سازمان نهضت سوادآموزی، رفت. صنعتی‌زاده می‌گوید به این نتیجه رسیده بودم که این روش سوادآموزی برای بزرگسالان کار «بیهوده‌ای» است، چون «من هشتاد هزار نفر را سر کلاس نشانده بودم. سیستمی درست کردیم که خط و نوشتن را آموزش بدهیم. کتاب درست کردیم و خیلی مرتب شد. اما در عمل، سر کلاس‌‌ها که ‌می‌رفتم، ‌می‌نشستم، ‌می‌دیدم چه کار بیهوده‌ای داریم ‌می‌کنیم.»

صنعتی‌زاده می‌گفت یک کشاورز صبح تا شب در مزرعه‌اش کار ‌می‌کند و شب ‌می‌آید سر کلاس، در حالی که بچه‌‌هایش در کوچه بازی ‌می‌کنند و مدرسه نمی‌روند. «خوب این چه کاری است که گنده‌‌ها را بیاوری سر کلاس، ولی بچه‌‌ها بی‌سواد باشند. راه معقول این بود که بچه‌‌ها را ببریم سر کلاس تا بعد از بیست سی سال دیگر بی‌سواد نداشته باشیم.»

صنعتی‌زاده طی یک سال و نیم بیش از هزار معلم تربیت کرده بود و به گفته‌ی خودش «خیلی هم خرج کار شد اما نتیجه صفر.» به همین علت، ساعت‌‌ها پشت اتاق قرائتی منتظر نشست تا او را متقاعد کند که «اگر ‌می‌خواهی آدم‌ها بدل شوند به موجودات شعورمند، این یک تربیت خاصی دارد و این تربیت را هیچ‌کس نمی‌تواند به او بدهد مگر مادرش. بنابراین، انرژی و پول را بی‌خودی مصرف نکنید. تمام انرژی و پول را صرف مادرها بکنید. تازه کدام مادرها، نه آن‌هایی که مادر شده‌اند؛ آن‌هایی که ‌می‌خواهند مادر بشوند.»

اما گوش نهضت سوادآموزی به این حرف‌ها بدهکار نبود و هرگز سخنان منتقدان را جدی نگرفت و حالا هم می‌توان نتیجه‌ی ۴۵ سال صرف بودجه‌های کلان را دید.

رابطه‌ی فقر و بی‌سوادی

شواهد نشان می‌دهد که شعارهایی مثل آموزش اجباری، پوشش کامل تحصیلی و جذب افراد بازمانده از تحصیل و عدالت آموزشی عمدتاً در حد حرف باقی می‌ماند، و گرنه چطور امکان دارد که هم تعداد بازماندگان از تحصیل به مرز یک میلیون نفر برسد و هم تعداد کسانی که ترک تحصیل می‌کنند روز‌به‌روز افزایش یابد.

به گزارش وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی در سال ۱۳۹۹، حدود ۷۰ درصد از کودکان بازمانده از تحصیل در دهک یک تا پنج ــ دهک‌های کم‌درآمد ــ قرار دارند. خانوارهای دهک‌های پایین فقیرند و درآمد ثابتی ندارند و این گروه بیشتر در معرض بازماندگی از تحصیل قرار دارند. به تعبیر دقیق‌تر، بازماندگی از تحصیل با وضعیت رفاهیِ خانوار مرتبط است.

به‌رغم برنامه‌های متعدد، دولت نتوانسته بی‌سوادی را ریشه‌کن کند و افراد واجب‌التعلیم را به مدرسه بفرستد. بنا بر آمار سال ۱۳۸۵، جمعیت ۶ تا ۱۷ ساله در ایران ۱۶ میلیون و ۳۰۰ هزار نفر بوده که ۱۳ میلیون و ۱۰۰ هزار نفر از آن‌ها مشغول تحصیل بوده‌اند و بیش از ۲۰ درصد از این جمعیت (سه میلیون و دویست هزار نفر) خارج از مدرسه به سر می‌برده‌اند. از این تعداد، ۶۶۵ هزار کودک بی‌سوادانی بودند که هرگز به مدرسه نرفته‌اند.

ده سال بعد، یعنی در سال ۱۳۹۵، آمار بازماندگان از تحصیل در رده‌ی سنی ۶ تا ۱۹ سال بنا بر سرشماری نفوس و مسکن بیش از دو میلیون و ۳۸۶ هزار نفر بوده است. در همین رده‌ی سنی تعداد ‌‌بی‌سوادان مطلق بیش از ۴۳۱ هزار نفر بوده است.

البته نباید از یاد برد که مرکز آمار ایران، باسواد را فردی می‌داند که به زبان فارسی یا هر زبان دیگری متن ساده‌ای را بخواند یا بنویسد، خواه مدرک رسمی داشته باشد یا نداشته باشد. معیار تشخیص باسوادی نیز خوداظهاریِ فرد است که از زمان آغاز سرشماری در سال ۱۳۳۵ مبنا قرار گرفته است.

بنابر سرشماریِ کودکانِ بازمانده از تحصیل در مقطع ابتدایی در سال ۱۳۹۴، سیستان و بلوچستان بیشترین تعداد کودکان بازمانده از تحصیل در مقطع ابتدایی را به خود اختصاص داده بود و از مجموع ۱۳۴ هزار کودک بازمانده از تحصیل در کشور، ۳۱ هزار نفر در این استان زندگی می‌کردند.

نتایج «بررسی و تحلیل توزیع فضایی کودکان بازمانده از تحصیل در کشور با استفاده از GIS»، که در سال گذشته منتشر شده، نشان می‌دهد که در سال ۱۳۹۵ بیش از یک میلیون و ۲۸۹ هزار کودکِ بازمانده از تحصیل وجود داشته است که بیش از ۳۷۶ هزار نفر (یک سوم) از آن‌ها کودکانی هستند که هرگز به دوره‌های آموزشی وارد نشده‌اند و در واقع «بی‌سواد مطلق» هستند و بقیه نیز در مقاطع مختلف تحصیل را رها کرده‌اند. بنا بر این تحقیق، تفاوت جنسیِ چندانی بین دختران و پسران وجود ندارد. تقریباً نیمی از بازماندگان از تحصیل ۱۴ تا ۱۷ سال دارند؛ بعد از آن نوبت به گروه سنیِ ۶ تا ۱۱ سال می‌رسد که بیش از ۴۵۵ هزار نفر(حدود ۳۶ درصد) را در بر می‌گیرد. بقیه، یعنی بیش از ۱۸۸ هزار نفر، در گروه سنیِ ۱۲ تا ۱۴ سال قرار دارند.

نکته‌ی مهم این است که تقریباً یک پنجم از آن‌ها، یعنی بیش از ۱۹۴ هزار نفر از بازماندگان از تحصیل، ازدواج کرده‌اند. از این میان، تنها ۱۲ هزار نفر پسر و بقیه دختر بوده‌اند. در مقابل، تعداد پسرانِ شاغل نزدیک به شش برابر دختران است و بیش از ۱۷۵ هزار نفر از پسران و ۳۱ هزار نفر از دختران شاغل بوده‌اند.

علاوه بر این، تعداد دانش‌آموزانِ مهاجر در ایران در سال تحصیلیِ ۱۴۰۰-۱۳۹۹ حدود ۵۰۰ هزار نفر بوده است که بیش از ۴۷۲ هزار نفر از آن‌ها افغانستانی و بقیه عراقی و پاکستانی هستند. بخشی از کودکانِ مهاجر نیز به مدرسه نمی‌روند و در فهرست بازماندگان از تحصیل قرار دارند اما آماری از آن‌ها در دست نیست.

تحقیقات نشان می‌دهد که مشکلات اقتصادی، از جمله ناتوانیِ خانواده از تأمین مخارج اولیه‌ی تحصیل و مخارج کلیِ خانواده یا بی‌سرپرستی و بدسرپرستیِ خانواده و در نتیجه اشتغال کودک برای کمک به گذران زندگیِ خانواده، تأثیر مستقیمی بر بازماندن از تحصیل دارد. سپس نوبت به عامل جغرافیا می‌رسد زیرا ترک تحصیل در مناطق روستایی بیش از مناطق شهری است و فقدان مدرسه در محل سکونت دانش‌آموزان یکی از عوامل بازماندن از تحصیل است. سومین عامل موانع سازمانی است، به این معنی که نامناسب بودن فضای مدرسه و ناتوانیِ معلمان از آموزش و کیفیت نازل آموزش نقش مهمی در ترک تحصیل دارد. تحقیقات نشان می‌دهد که «اکثر کلاس‌های مدارس روستایی و عشایری را معلمان تازه‌کار و بی‌تجربه یا سربازمعلمان اداره می‌کنند. سربازمعلمان پیش از شروع خدمت در دوره‌هایی فشرده شرکت می‌کنند که به دلیل کمبود زمان نمی‌توان آموزش‌های لازم را به آنان ارائه کرد. این افراد انگیزه‌ی لازم برای یادگیری روش‌های تعلیم و تربیت را ندارند و قصدشان گذراندن دو سال خدمت وظیفه است. معلمانِ تازه‌کار هم تجربه‌ی کافی ندارند. به‌جز این، نظارت کافی بر مدارس روستایی و عشایری صورت نمی‌گیرد.»

بنا بر همین پژوهش، ازدواج زودهنگام و اجباری، بی‌سوادیِ والدین، بی‌توجهی نسبت به تحصیل و مخالفت با تشکیل کلاس‌های مختلط و تدریس معلم مرد برای دختران از جمله موانع جذب کودکانِ لازم‌التعلیم به مدارس است.

در حالی که تعداد کودکان خارج از مدرسه و تعداد ‌‌بی‌سوادان بسیار زیاد است، آیا می‌توان امیدوار بود که روزی همه‌ی کودکان به مدرسه بروند و هیچ کودکی در خیابان و مترو و بازار دست‌فروشی نکند، شیشه‌ی ماشین نشوید، گل نفروشد و در میان زباله‌های خانگی به دنبال تکه‌ای پلاستیکی یا کاغذی برای گذران زندگی‌ نباشد؟


منابع:

  • سرشماری کودکان بازمانده از تحصیل مقطع ابتدایی ۱۳۹۵-۱۳۹۴، وزارت تعاون، رفاه و تأمین اجتماعی، معاونت رفاه اجتماعی، دفتر آسیب‌های دبیرخانه‌ی شورای عالی رفاه و تأمین اجتماعی، چاپ اول، پائیز ۱۳۹۶
  • بررسی وضعیت پوشش تحصیلی و ریشه‌کن کردن بی‌سوادی در کشور، معاونت پژوهشی دفتر مطالعات اجتماعی، مرکز پژوهش‌های مجلس، ۱۳۹۰
  • قانون اساسی معارف، مصوب ۱۲۹۰، مجلس شورای ملی
  • قانون راجع به آموزش و پرورش عمومی، اجباری و مجانی مصوب ۱۳۲۲، مجلس شورای ملی
  • آیین‌نامه‌های اجرای قانون آموزش و پرورش اجباری و مجانی، مصوب ۱۳۲۲، مجلس شورای ملی
  • قانون تأمین وسایل و امکانات تحصیل اطفال و جوانان ایرانی، مصوب ۱۳۵۳، مجلس شورای ملی
  • سیروس علی‌نژاد، از فرانکلین تا لاله‌زار، زندگی‌نامه‌ی همایون صنعتی‌زاده، نشر ققنوس، ۱۳۹۵
  • قانون اهداف و وظایف آموزش و پرورش در استان‌ها، شهرستان‌ها و مناطق کشور، مصوب ۱۳۷۲، مجلس شورای اسلامی
  • سند تحول بنیادین آموزش و پرورش ۱۳۹۰، شورای عالی انقلاب فرهنگی
  • بررسی مسئله‌ی بازماندگی از تحصیل و بی‌سوادی در نظام آموزش و پرورش ایران، مرکز پژوهش‌های مجلس، اسفند ۱۳۹۷
  • حیدر تورانی و سعید عارف‌نژاد، بررسی موانع و شیوه‌های جذب کودکان بازمانده از تحصیل در مناطق روستایی و عشایر، نشریه‌ی تعلیم و تربیت، زمستان ۱۳۹، شماره‌ی ۱۳۲.
  • ملیحه حداد، سعیده شهبازین، بررسی و تحلیل توزیع فضایی کودکان بازمانده از تحصیل در کشور با استفاده از GIS، علوم تربیتی (نشریه‌ی مطالعات برنامه‌ریزی آموزشی)، بهار و تابستان ۱۴۰۱ شماره‌ی ۲۱
  • بررسی روند ترک تحصیل و بازماندگی از تحصیل در آموزش و پرورش (سال‌های ۱۴۰۱-۱۳۹۳)، مرکز پژوهش‌های مجلس، دی ۱۴۰۱
  • شاخص‌های عدالت اجتماعی، مرکز آمار ایران، سال ۱۴۰۱، چاپ اول اسفند ۱۴۰۲
  • تحصیل کودکان مهاجر در ایران (چالش‌های تقنینی، نظارتی و اجرایی و راهکارهای پیشنهادی)، مرکز پژوهش‌های مجلس، خرداد ۱۴۰۱