به مناسبت دومین سالگرد خیزش “زن، زندگی، آزادی” در ایران و در دفاع از مبارزات زنان برای استقرار یک دموکراسی لائیک، اجتماعی و عادلانه در این کشور، فعالان حقوق بشر، شهروندان و تبعیدیان مقیم فرانسه با انتشار بیانیهای در روزنامۀ لیبراسیون چاپ پاریس عموم شهروندان را در صفی واحد به یک راهپیمایی همبستگی با مردم ایران برای روز یکشنبه ساعت دو بعد از ظهر از میدان باستیل به سمت شهرداری پاریس (Hôtel de ville) فراخواندهاند.
امضاءکنندگان این بیانیه هدف از این راهپیمایی را همبستگی با جامعۀ ایران برای استقرار یک دموکراسی لائیک و توقف فوری همۀ احکام اعدام در این کشور اعلام کردهاند. آنان خواستار آزادی فوری و بدون قید و شرط کلیه زندانیان سیاسی و گروگانهای دولتی در ایران (از جمله سه شهروند فرانسوی سسیل کولر، ژاک پاری و اُلیویه) شدهاند و مخالفت خود را با جنگ که جان غیرنظامیان را به خطر می اندازد اعلام کردهاند.
امضاءکنندگان بیانیه از دولت فرانسه نیز خواستهاند که در وفاداری به سنتهای خود همۀ ابزارهای دیپلماتیک را برای واداشتن رژیم ایران به امضاء کلیه معاهدات بینالمللی جهت لغو مجازات اعدام به کار بگیرد. آنان همچنین از دولت فرانسه خواستهاند که ادامۀ مناسبات دیپلماتیک خود را با جمهوری اسلامی به رعایت حقوق بشر به ویژه حقوق زنان در قالب یک دیپلماسی طرفداری از حقوق آنان، مشروط سازد. نویسندگان بیانیه از دولت فرانسه خواسته اند که در صحنۀ بینالمللی نیز تلاش ضروری را جهت جرم انگاری تبعیض جنسیتی و پیگرد جزایی عاملان آن انجام بدهد و از اعطای روادید بشردوستانه یا پناهندگی به فعالان حقوق بشر ایران و مدافع حقوق زنان در این کشور دریغ نکند.
در این بیانیه بلند قتل مهسا امینی، دختر جوان کُرد ایرانی، به دست پلیس گشت ارشاد در شانزدهم سپتامبر سال ٢٠٢٢ به عنوان سرآغاز و نماد یک جنبش قدرتمند سیاسی و اجتماعی حول مطالبات جهانی “زن، زندگی، آزادی” و استقرار یک دموکراسی لائیک، اجتماعی، عادلانه و مبتنی بر به رسمیت شناختن حق زندگی و حقوق گروههای قومی و مذهبی معرفی شده است. بیانیه می افزاید : برغم سرکوب گسترده و همه جانبۀ این جنبش بزرگ توسط رژیم مذهبی-نظامی ایران (سرکوبی که از سوی گزارشگران سازمان ملل به عنوان جنایت علیه بشریت نیز شناخته شده)، زنان ایران بی وقفه به نبرد خود ادامه میدهند، هر چند در دو سال گذشته، رژیم اسلامی از هیچ خشونتی علیه آنان فروگذاری نکرده است. به نوشتۀ بیانیه : ماشین مرگ جمهوری اسلامی در این دو سال با بی رحمی همۀ گرایشهای جامعه را آماج سرکوب خود قرار داده است : دانشجویان سرکوب شدهاند، دختران دانش آموز با گازهای سمی در مدارس سراسر کشور مسموم شدند. سندیکالیستها و فعالان مدنی و اجتماعی (اعم از حقوقدانان، روزنامهنگاران، پزشکان، هنرمندان، ورزشکاران…) دستگیر و زندانی شدند…
بیانیه تصریح می کند که رژیم مذهبی ایران که منفور اکثریت بزرگ مردم این کشور است و فاقد هرگونه حقانیت و مشروعیت تنها به واسطۀ ترور در داخل و در صحنۀ بینالمللی سر پا مانده است. رژیم اسلامی ایران در داخل از تمام مرزهای خشونت علیه مردم این کشور عبور کرده و در صحنۀ بینالمللی با برانگیختن آتش جنگ، صلح و آرامش را به خطر انداخته است.
بیانیه جامعۀ مدنی فرانسه می افزاید که جمهوری اسلامی با بهره برداری از توجۀ جامعۀ جهانی به آشوب و جنگ در خاورمیانه به سرکوب نظامی جامعۀ ایران پشت درهای بسته سرگرم است و به نام مبارزه با “دشمنان داخلی”، زنان و جامعۀ مدنی ایران را آماج سیاستهای سرکوبگرانۀ خود قرار داده است. نویسندگان بیانیه با اشاره به اعدامهای گسترده و بی سابقه در ایران به ویژه علیه زنان از جمله صدور احکام مرگ علیه پخشان عزیزی، شریفه محمدی، وریشه مرادی، نسیم غلامی سیمیاری و همچنین ضمن اشاره به اعدام مخفیانه غلامرضا رسایی نوشته است که برغم همۀ این خشونتها، نافرمانی مدنی در ایران، در خیابانها و صندوقهای رأی و در بین زندانیان سیاسی ادامه دارد. بیانیه با اشاره به تحریم گستردۀ شبه انتخابات در ایران افزوده است که مردم ایران تسلیم منطق انتخاب میان بد و بدتر در انتخابات اخیر ریاست جمهوری نشدند و ثمرۀ این شبه انتخابات مسعود پزشکیان، رئیس جمهور مطیع خامنهای و فاقد استقلال نهادی بود.
نویسندگان بیانیه می افزایند که زندانیان سیاسی و در رأس آنان زنان زندانی سیاسی برغم همۀ فشارها و سرکوبهای زندان در ایران، نظم استبدادی و پدرسالارانۀ رژیم مذهبی این کشور را به چالش کشیدهاند. بند زنان زندان اوین به سنگر مقاومت و مبارزات دموکراتیک علیه رژیم مذهبی ایران بدل شده و زنان زندانی سیاسی زندان اوین همانند نرگس محمدی عالی ترین نشانهای صلح و حقوق بشر را دریافت میکنند.
آنان نوشتهاند که کل جامعۀ مدنی بینالمللی در صفی واحد و حول شعار “زن، زندگی، آزادی” خواستار لغو مجازات اعدام و شکنجه در ایران، احیای حق زندگی و استقرار یک دموکراسی لائیک و اجتماعی در این کشور است.
از جمله امضاءکنندگان این بیانیه مهم عبارتند از : فدراسیون بینالمللی حقوق بشر، با هم علیه مجازات اعدام، بنیاد زنان، جامعۀ دفاع از حقوق بشر فرانسه، جامعۀ دفاع از حقوق بشر ایران، ائتلاف زنان برای دموکراسی، جامعۀ مبارزه با نژادپرستی و…
پایهی تفکر انتقادی فضیلت است. فضائل عبارتاند از: (۱) ویژگیها یا خصوصیات پایداری که (۲) فرد از رهگذر اعمال، عادات و شخصیتپروری با (۳) هدفی ذاتی و ارزشمند در خود پرورش میدهد. فردِ دارای فضیلت اخلاقی همواره برای نیل به کمال اخلاقی تلاش میکند. او این کار را از رهگذر کنش مدام و عادت کردن به انجام کارهای خوب و اجتناب از بدی انجام میدهد. فرد دارای فضیلتِ فکری دائماً برای نیل به حقیقت و درک بهتر تلاش میکند. او این کار را از رهگذر عادات مختلف ذهنی ــ مانند فروتنیِ فکری، پایداری فکری و غیره ــ انجام میدهد. در ادامه برخی از مهمترین فضائل فکری را به اختصار بررسی میکنیم.
فروتنیفکری
فروتنیِ فکری مستلزم شناخت محدودیتهای معرفتی و تواناییهای شخصیتان است. فروتنیِ فکری همچنین مستلزم تمرکز بر حقیقت بهجای توجه به شأن این یا آن شخص است. افراد دارای فروتنیِ فکری بهدرستی به ضعفهای خود توجه میکنند، اما نقاط قوتِ خود را نیز نادیده نمیگیرند. فروتنی فکری، در بن و بنیاد، عبارت است از تمایل به بیان صادقانهی این الفاظ در شرایط مناسب: «نمیدانم»، «در مورد این موضوع به اندازهی کافی و عمیقاً تحقیق نکردهام» و «ممکن است اشتباه کنم».
کنجکاویفکری
کنجکاویِ فکری اشاره به اشتیاق و علاقهی آتشینی دارد که فرد برای کشف حقایق با گستره و ژرفای بیشتر دارد. افرادِ دارای کنجکاویِ فکری از تنبلیِ فکری بیزارند ــ یعنی ترجیح نمیدهند که به آنچه همیشه باور داشتهاند ادامه دهند، آن هم به این دلیل که باور همیشگیشان راحت یا اطمینانبخش بوده است. افراد کنجکاو جرئت میکنند که مسائل را بیشتر و عمیقتر دنبال کنند و در نتیجه درک بهتری از پیچیدگیها و مبانی موضوع مورد نظر پیدا کنند. سؤال پشت سؤال بپرسید. جرئت کشفِ بیشتر داشته باشید.
پایداریفکری
همچون کنجکاوی، پایداریِ فکری نیز رد قاطعانهی تنبلیِ فکری است. کسانی که دارای پایداریِ فکری هستند، موانع، سختیها و مشکلات زندگیِ فکریِ خود را به چشم چالشهایی برای غلبه بر آنها و فرصتهایی برای رشد میبینند. زمانی که اوضاع سخت میشود، به جای رها کردن حقیقتجویی این عده عمیقتر به مسائل میپردازند، بیشتر مطالعه و تحقیق میکنند و دانش و درک خود را افزایش میدهند. مشکلات و کلافهای سردرگم فکری فرصتهای کشف فراهم میآورند، نه موانع عبورناپذیر. در مسیر کشف پافشاری کنید، زیرا گنجینهها در انتظار شما است.
مسئولیتفکری
مسئولیتپروریِ فکری به معنای به دست گرفتن مهار حقیقتجویی است. افراد دارای مسئولیت فکری میکوشند تا سرحد امکان سرنوشت اعتقاداتِ خود را به دست چهرههای مرجع نسپارند؛ بلکه به دنبال تجهیز خویش به توجیهها، استدلالها، شواهد و دلایل هستند.
ذهنِباز
ذهنِ باز داشتن به معنای این نیست که باور کنیم همهی دیدگاههای بدیل به یک اندازه محتملاند. درست بر عکس، گشودگیِ فکری به معنای تمایل به بررسیِ دیدگاههای بدیل برای ارزیابی انتقادیِ ارزش منطقی و مستدل دیدگاهها است. ذهن باز داشتن به معنای تمایل به در نظر گرفتن دیدگاههای بدیل و پذیرش این نکته است که چه بسا موضع ما اشتباه باشد.
عشقبهحقیقت
ما همه در معرض سوگیری تأییدی (Confirmation bias) قرار داریم ــ یعنی مایل به انتخاب منابع، ایدهها و شواهدی هستیم که باورهای قبلیِ ما را تأیید یا از آن حمایت میکنند و نیز مایل به نادیده گرفتن یا کماهمیت جلوه دادن منابع، ایدهها و شواهدی هستیم که در تضاد با باورهای ما هستند. اما عشق راستین به حقیقت ــ و حتی چه بسا بتوان جرئت کرد و گفت حقیقتپرستی ــ میتواند به ما در مقابله با سوگیری تأییدی کمک کند. دفاع از یک دیدگاه را هدف اصلیِ خود در تلاشهای فکری قرار ندهید؛ بلکه کشف حقیقت را هدف اصلی قرار دهید.
۲۳توصیهدربابگفتوگویسازنده
تکرار میکنم: فضائل فکری پایهی تفکر انتقادیاند. با این حال، فضائل فکری در مورد چگونگی برقراریِ گفتوگوهای سازنده، ثمربخش و حقیقتمحور با همبحثتان (یعنی کسانی که با آنها گفتوگو میکنید) چندان راهی نمینمایند. فضایل فکری سراسر مربوط به هدایت درون به سوی هدفِ نیل به حقیقتاند. اما گفتوگو یک قدم از این فرا میرود، زیرا دیگران را در حقیقتجویی دخیل میکند. فضائل فکری ناظر به عملاند؛ گفتوگوها ناظر به تعامل. بنابراین منطقی است که کاربرد فضائل فکری در گفتوگوها محدودیتهایی داشته باشد. به همین دلیل، چند توصیه را گرد آوردهام که خودم (همراه با دیگر فیلسوفان، روانشناسان اجتماعی و غیره) آنها را در تسهیل تبادل ایدههای سازنده مفید یافتهام. گفتنی است که ترتیب خاصی در مورد این توصیهها وجود ندارد.
توصیهی۱
به این نکته توجه کنید که همهی ما نسبت به دیدگاههای کنونیِ خود سوگیری داریم. زمانِ آن فرا رسیده که از فکر کردن به این موضوع به چشم نقص شخصیتی دست برداریم؛ این اگر نقص است، نقصی در طبیعت انسانی است. داشتن ذهنِ باز واقعاً سخت است و ما باید این را درک کنیم. بله، برای کاهش چنین سوگیریهایی تلاش کنید؛ اما به کسانی که از آن رنج میبرند به دیدهی تحقیر ننگرید.
توصیهی ۲
تأکیدتان بر توافق باشد. اغلب اوقات چنان روی اختلافات متمرکز میشویم که نمیتوانیم زمینههای مشترک را ببینیم.
توصیهی ۳
این نکته را صریحاً بپذیرید که شما و همبحثتان عضو یک تیم هستید و اهداف مشترکی دارید: دستیابی به درک بهتر مسئله و کشف گنجینههای حقیقت. این کار تلاش مشترک میطلبد. ما در مسیر مشترکی به سوی مقصد مشترکی در حرکتایم. ما کاوشگران سفر واحدیم.
توصیهی ۴
تمایل به آموختن از همبحثتان داشته باشید. هر فردی تجربیات، دیدگاهها و جهانبینیهای منحصربهفردی دارد که میتوانیم از آنها الهام بگیریم. با این هدف وارد گفتوگو نشوید که فقط بخواهید همبحثتان را متقاعد کنید یا او را همفکر خود سازید.
توصیهی ۵
وقتی که واقعاً چیزی را نمیدانید، رکوراست بگویید که «نمیدانم». زیباییای در پذیرش این نکته نهفته است که مسیرهای بیشتری برای کشف حقیقت وجود دارد و بدین سان گنجینههای بیشتری در انتظار شما است.
توصیهی ۶
قطعیت خود را غلاف کنید. خوب است (هرآینه خوب است!) که در برخی از مواقع آدمی مطمئن باشد، اما این موقعیتها نادرند. قطعیت میتواند به جزماندیشی بینجامد و باید از آن پرهیز کرد. بپذیرید که ممکن است اشتباه کنید.
توصیهی ۷
از سوگیریها خلاصی نداریم، اما میتوان بستر دادوستد فکری را عوض کرد تا سوگیریها کاهش یابند. محیطی خوشایند و محترمانه ایجاد کنید تا حقیقت و عشق در کانون توجه باشند.
توصیهی ۸
از دریچهی دیدِ دیگری به مسائل بنگرید. به تجربیات زندگیِ همبحثِ خود فکر کنید و خود را جای او بگذارید. این کار کمک میکند که به چشم انسان به او بنگرید، نه به چشم شیء یا دیو و حیوان.
توصیهی ۹
کلیشهها را کنار بگذارید. ما آدمیان عشقها، علایق، خواستهها و ارزشهای خود را داریم. هیچکس در کاریکاتور یا کلیشهای ازپیشتعریفشده جای نمیگیرد. ما ویژگیها، نقصها و مهارتهای منحصربهفرد خود را داریم. سعی کنید که کلیشههای پیشساخته از «جنس» آدمهایی که با آنها صحبت میکنید را آگاهانه بشکنید.
توصیهی ۱۰
غوطهور در دیگری شوید. روزانه خود را در محیطهایی خارج از اتاق پژواک غوطهور کنید. با افرادی دوست شوید که پیشینهها، جهانبینیها و تجربیات زندگیِ متفاوتی دارند. به مجموعهی متنوعی از پادکستها گوش دهید یا انواع مختلفی از ویدیوها را تماشا کنید، و مواردی از این دست.
توصیهی ۱۱
کاوش کنید نه افشاگری. از ابزارهای منطق، تجربیات جهانشمول و عشق/احترام راستین برای مسئلهکاوی استفاده کنید، به جای اینکه به دنبال افشای نقصها، شکافها یا ناسازگاریهای داخلی در باورهای همبحث خود باشید.
توصیهی ۱۲
از این ذهنیت خود را رها کنید که: بحث فکری از جنس «بازی» است. هیچ کسب «امتیازی» وجود ندارد. هیچ «برد»ی در میان نیست (تنها کسب الهام بیشتر وجود دارد که مبتنی بر همکاری است نه رقابت).
توصیهی ۱۳
ادبیاتِ خود را تغییر دهید. کلماتی که استفاده میکنیم بر نحوهی تفکر و احساس ما اثر میگذارند. این موضوع ظریف اما بسیار مهمی است. مثلاً، از «بحث» بهجای «مناظره» استفاده کنید. بگویید «ملاحظهای دارم» بهجای اینکه بگویید «به این دلیل حرفت اشتباه است».
توصیهی ۱۴
رویکرد فضیلتمدار در پیش گیرید. از خود بپرسید: آیا من در حال پرورش فضائل فکری و اخلاقی هستم؟ آیا تواضع فکریِ لازم را نشان میدهم؟ هدف اصلی شما باید دوگانه باشد. هدف اول دستیابی به حقیقت است. هدف دوم دوست داشتن دیگری است. فضیلت سراسر چیزی از جنس روان شدن است. فضیلت عقلانی اساساً از جنس روان شدن به سوی حقیقت است. فضیلت اخلاقی اساساً از جنس روان شدن به سوی خیر است.
توصیهی ۱۵
از تنیدنِ جهاننگریِ خود به دورِ تاروپود وجودتان پرهیز کنید. ارزش شما به مواضعی نیست که اتخاذ میکنید. اگر میتوانید (دستکم به شکل موقت) خود را از دیدگاهی که برگرفتهاید جدا کنید. آنگاه در چنین حالتی استدلالها علیه موضع خود را به چشم حملات شخصی نخواهید نگریست یا احساس حملهی شخصی به شما دست نخواهد داد.
توصیهی۱۶
سراپا گوش و بههوش باشید. حواسپرتی را کنار بگذارید. ایدههای پیشساختهی خود در باب باورهای دیگران را نیز کنار بگذارید. برای درک صحیح موضع آنها باید به خودشان گوش دهید، نه به تصورات پیشساختهی خود از آنها. این مستلزم تعریف اصطلاحات در ابتدای بحث است. بدون تعریف اصطلاحات شما فقط به تصورات پیشساختهی خود گوش میدهید، نه به همبحثتان. اگر شرایط مناسب بود، نکتهای را که همبحثتان مطرح کرده، بازگو کنید. این نشان میدهد که شما واقعاً به او گوش میدهید، این از قبیلهگرایی در بحث میکاهد. همچنین مطمئن شوید که با احترام چیزی در این مایهها میپرسید: «آیا منظورتان این است که …؟»
توصیهی ۱۷
بهتر است که آهسته و پیوسته جلو رفت. این نه تنها اشکالی ندارد که بهتر است چنین پیش رفت. فلسفه (و حقیقتجویی بهطور کل) بهتر است به آرامی انجام شود. اظهارات «عقلِ کلمأب» و از جنس «آها گیرت انداختم» تنها خاصیتش این است که همبحث شما را میرماند. بهتر است از چنین عباراتی پرهیز کنید.
توصیهی ۱۸
این توصیهی دشواری است: همبحثتان را در قویترین نقطهاش بخواهید نه اینکه از او پهلوانپنبه بسازید. «پهلوانپنبهسازی» (Straw-manning) به معنای ساختن (و نقد کردن) نسخهای ضعیف از استدلال دیگری است. «تقویتسازی» (Steel-manning)، به عکس، به معنای ساختن عمدیِ نسخهای بهبودیافته از استدلال دیگری است. وقتی که در بحثها استدلال همبحث خود را بهبود میبخشید شگفتزده خواهید شد از درک این نکته که این کار چقدر موجب کاهش تنش و رد قبیلهگرایی خواهد شد.
توصیهی ۱۹
از اصل حمل بر صحت (principle of charity) استفاده کنید: اگر دو روش برای تفسیر گفتهی همبحث خود دارید بر آن تفسیری تمرکز کنید که احتمال یا توجیه بیشتری دارد.
توصیهی ۲۰
وقتی همبحث شما سطح بحث را پایین میآورد، شما سطح بحث را بالا ببرید. به سطح تمسخر، توهین و قبیلهگرایی تنزل نکنید. ادب و احترام را حفظ کنید. وقتی همبحثِ شما مصرّانه سطح بحث را پایین میآورد، آنگاه، اگر جا داشت، خیلی راحت (و با احترام) گفتوگو را پایان دهید یا پی کارِ خویش بروید.
توصیهی ۲۱
از روانشناسیگرایی پرهیز کنید. بسیاری از اوقات ما ریشههای احتمالیِ روانشناختیِ باورها و جهانبینی دیگران را درمییابیم اما از دریافت ریشههای روانشناختی باورها و جهانبینیِ خود غافلایم. تأثیرات روانشناختی بر باورهای ما اجتنابناپذیر است ــ این بخشی از وضعوحال انسان است. به جای روانشناسیگرایی بر دلایل تمرکز کنید، نه بر منشأ روانشناختیِ باورها.
توصیهی ۲۲
استدلالها سلاح نیستند و به ندرت قاطع ظاهر میشوند. فضای اختلاف نظر عقلانی را بشناسید. از استدلالها بهعنوان ابزارهایی برای بررسیِ سرشت واقعیت استفاده کنید. استدلالها مانند چراغقوه عمل میکنند. آنها توافق را تحمیل یا ایجاب نمیکنند، بلکه صرفاً دعوت به کاوش جمعی میکنند.
توصیهی ۲۳
از قبیلهگرایی بپرهیزید. قبیلهگرایی به معنای پایبندیِ جزماندیشانه به اصول و باورهای گروهی اجتماعی، سیاسی یا ایدئولوژیک است. در نبرد ایدهها، قبیلهگرایی به تقویت ذهنیتِ خودی-غیرخودی میانجامد، سوگیری تأییدی را پرورش میدهد، جهل مغرورانه را ترویج میکند و به کاهش ارزش افراد بیرون از قبیله میانجامد. در تفکر قبیلهگرا، استدلالها چونان سلاحهایی برای حمله استفاده میشوند نه همچون ابزارهایی برای خدمت به حقیقت؛ طرفهای بحث از ارزش تهی میشوند، به چشم دشمن دیده میشوند و غیرمنطقی شمرده میشوند. قبیلهگرایی زیربنای بسیاری از مشکلاتی است که بشر گرفتار آن شده است. بیحرمتی و قتل نظاممندِ گروههای مذهبی، اجتماعی و نژادی در بخشهایی از جهان با انسانیتزدایی از افرادی تقویت میشود که خارج از قبیلهی ایدئولوژیک فرد قرار دارند. قبیلهگرایی مسئلهای جزئی نیست؛ اثرات زیانبار آن در مقیاس وسیع، از ارتباطهای میانفردی گرفته تا نسلکشی، مشاهده میشود.
برگردان: یاسر میردامادی
جوزف اشمید پژوهشگر دورهی دکترای فلسفه در دانشگاه پرینستون است. حوزههای پژوهش او متافیزیک، فلسفهی دین و فرااخلاق است. آنچه خواندید برگردان بخشهایی از کتاب زیر است:
Joseph Schmid (2020) The Majesty of Reason: A Short Guide to Critical Thinking in Philosophy.
اکنون پرسش مربوط به بازگشت احتمالی فاشیسم به موضوعی جدی برای بحث تبدیل شده است: در دالانهای قدرت سیاسی، در رسانه، در دانشگاهها در اندیشکدهها و در میان دانشمندان علوم سیاسی و فیلسوفان. آیا تاریخ تکرار خواهد شد؟ آیا قیاسهای تاریخی مفید هستند؟ چه مشکلی پیش آمد؟ و آیا ممکن است که دموکراسی خود به ایجاد هیولایی کمک کند که از ان به شیوه مرگبار میترسد؟
بگذارید با یک بازی آغاز کنیم بازیای به نام “هیتلر مخفی” که جای تعجبی ندارد در آلمان به ندرت کسی آن را میشناسد. این بازی نسبتا سمی است. در واقع، این یک بازی نسبتا جالب در مورد چگونگی ایجاد بی اعتمادی است. یک بازی در مورد هنر دروغ گفتن در مورد ساده لوحی و حیله گری در مورد این که چگونه جهان میتواند در هرج و مرج غوطه ور شود.
به گزارش فرارو به نقل از اشپیگل، داستان بازی در سال ۱۹۳۲ در رایشتاگ (پارلمان) برلین میگذرد. بازیکنان به دو گروه تقسیم میشوند: فاشیستها علیه دموکراتها، با اکثریت دموکراتها که ممکن است آشنا به نظر برسد. با این وجود، فاشیستها یک مزیت قاطع دارند: آنان میدانند که فاشیستهای دیگر چه کسانی هستند که بازتابی از واقعیت تاریخی است. با این وجود، دموکراتها از چنین دانشی آگاه نیستند. هر یک از بازیکنان دیگر میتواند دوست یا دشمن باشد. اگر فاشیستها بتوانند شش قانون را در رایشتاگ تصویب کنند یا هیتلر به عنوان صدراعظم انتخاب شود برنده بازی هستند. دموکراتها برای پیروزی باید پنج قانون را تصویب کنند یا هیتلر را افشا کرده و از بین ببرند.
بازی با این شروع میشود که همه بازیکنان به گونهای رفتار میکنند که گویی دموکرات هستند. برای پیروزی تنها کاری که دموکراتها باید انجام دهند آن است که به یکدیگر اعتماد کنند، اما این کار چندان آسانی نیست، زیرا دموکراتها به دلیل نداشتن بدیل بهتر گاهی مجبور هستند به یک قانون فاشیستی رای بدهند و در نتیجه ظاهرشان مانند فاشیستها است. این دقیقا همان چیزی است که فاشیستها میخواهند.
یک برداشت از بازی آن است که هیچ استراتژیای برای تضمین پیروزی دموکراتیک و شکست فاشیسم وجود ندارد. یک تصمیم اشتباه که ممکن است در لحظه درست به نظر برسد میتواند منجر به صدراعظم شدن هیتلر شود. همه چیز تصادفی است همان طور که در سال ۱۹۳۳ میلادی هیچ چیز اجتناب ناپذیری وجود نداشت. برداشت دیگر آن است که فاشیست بودن میتواند سرگرم کننده باشد.
“هیتلر مخفی” در سال ۲۰۱۶ میلادی اندکی پیش از انتخاب دونالد ترامپ به عنوان رئیس جمهور ایالات متحده، وارد بازار شد. نویسندگان بازی هدف شان آن بود که قدری شک و تردید نسبت به روند سیاسی ایجاد کنند که ظاهرا رخدادهای هیجان انگیز آن زمان را بازتاب میداد: بحران یورو، الحاق کریمه به روسیه، برگزیت (خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا) و بحران پناهجویان. بحث عمومی در آن زمان در مورد بحران دموکراسی و تهدید از سوی راست و گرایشهای خودکامه متمرکز بود. اما فاشیسم؟ آدولف هیتلر؟
وارد کردن اتهام قاشیسم بخشی از کار همیشگی چپ افراطی از زمان جنگ جهانی دوم به این سو بوده است. برای مثال، گروه چپ افراطی “بادر ماینهوف” در آلمان غربی “مبارزه مسلحانه” خود را با این استدلال که جمهوری آلمان پس از جنگ چیزی فراتر از یک دولت پلیسی فاشیست نبود، توجیه کرد. متهم کردن کسی به نازی بودن هم توهین محسوب میشد هم روشی برای اهریمن سازی از وجهه رقیب سیاسی بود. بازگشت به فاشیسم ترس عمیقی در جوامع دموکراتیک مدرن بوده است. با این وجود، در حالی که بازگشت فاشیسم مدتها بعید و غیر قابل تصور به نظر میرسید اکنون مانند یک تهدید جدی به نظر میرسد: جاه طلبیهای امپراتوری “ولادیمیر پوتین” در روسیه، ناسیونالیسم هندو “نارندرا مودی” در هند، پیروزی “جورجیا ملونی” در انتخابات ایتالیا، استراتژی “مارین لوپن” برای عادی سازی راست افراطی در فرانسه، پیروزی “خاویر میلئی” در آرژانتین، تسلط مستبدانه “ویکتور اوربان” بر مجارستان، بازگشت حزب راست افراطی “آزادی” در اتریش و “گیرت ویلدرز” در هلند و اوج گیری حزب راست افراطی آلترناتیو برای آلمان در کنار رژیم خودکامه “نایب بوکله” در السالوادور.
پس از آن، احتمال تشکیل دولت دوم ترامپ وجود دارد. این هراس وجود دارد که او در دوم ریاست جمهوری احتمالی اش از دوره اول خود نیز فراتر برود. در کنار آن حملات به خوابگاههای مهاجران در بریتانیا، تظاهرات نئونازیها در باوتزن، پاندمی کووید، جنگ در اوکراین و افزایش نرخ تورم را نیز قرار دهید.
یقین پس از جنگ سرد مبنی بر آن که دموکراسی تنها شکل قابل دوام حکومت است و برتری خود را در صحنه سیاست جهانی تثبیت میکند، شروع به فروپاشی کرده است. با این وجود، اکنون پرسش مربوط به بازگشت احتمالی فاشیسم به موضوعی جدی برای بحث تبدیل شده است: در دالانهای قدرت سیاسی، در رسانه، در دانشگاهها در اندیشکدهها و در میان دانشمندان علوم سیاسی و فیلسوفان؛ آیا تاریخ تکرار خواهد شد؟ آیا قیاسهای تاریخی مفید هستند؟ چه مشکلی پیش آمد؟ و آیا ممکن است که دموکراسی خود به ایجاد هیولایی کمک کند که از آن به شیوه مرگبار میترسد؟
در صورت پیروزی دوباره ترامپ همه چیز در روز اول فرو خواهد ریخت
“رابرت کاگان” که امروز با اندیشکده “بروکینگز” همکاری میکند در مه ۲۰۱۶ میلادی پس از قدرت گیری ترامپ در مقالهای در واشنگتن با عنوان “این گونه است که فاشیسم به امریکا باز میگردد” درباره قدرت گیری او هشدار داد. کاگان به “اشپیگل” میگوید ظهور لیبرال دموکراسی نتیجه رویدادهای تاریخی مانند رکود بزرگ بود. منظور کاگان این است که، چون لیبرال دموکراسی هرگز اجتناب ناپذیر نبود او به ایده پایان تاریخ باور ندارد. از دید “کاگان” هیچ قانون طبیعیای وجود ندارد که از دموکراسی در برابر شخصی مانند ترامپ یا در برابر فاشیسم یا در برابر ناسیونالیستهای مسیحی که به ترامپ اعتقاد دارند محافظت کند.
او به “اشپیگل” میگوید: “آزادی سخت است. آزادی به افراد فضا میدهد، اما آنان را تا حد زیادی به حال خود میگذارد. آزادی امنیت را ارائه نمیدهد و بسیاری از چیزهایی را که مردم به آن نیاز دارند ارائه نمیدهد. آزادی جوامع را اتمیزه میکند، سلسله مراتب را از بین میبرد و نهادهای مستقر مانند دین را فاقد قدرت میسازد. هم چنین، آزادی دشمنان زیادی دارد”. نهمین کتاب “کاگان” به تازگی در امریکا منتشر شده است. این کتاب “شورش: چگونه ضد لیبرالیسم دوباره آمریکا را متلاشی میکند” نام دارد و ناسیونالیسم مسیحی و سفیدپوست در آمریکا را به عنوان چالشی برای لیبرال دموکراسی توصیف میکند. او میگوید هدف ناسیونالیسم مسیحی و سفید پوست تبدیل امریکا به کشوری مسیحی است که در ان انجیل مهمتر از اصول بیان شده در اعلامیه استقلال و قانون اساسی قلمداد شود و به ارزشهای لیبرالیسم و قانون اساسی اهمیت داده نشود دقیقا همان چیزی که در گردهمایی اواخر جولای مسیحیان اونجلیکال (انجیلی) در فلوریدا گفته شد مبنی بر آن که “دیگر مجبور نخواهید بود رای دهید” دقیقا همان چیزی بود که کاگان نسبت به آن هشدار داده است.
این بار وضعیت میتواند حتی بدتر باشد. کاگان معتقد است اگر ترامپ در انتخابات پیروز شود نظم قدیمی از بین خواهد رفت. او میگوید گویی همه چیز در روز اول فرو خواهد ریخت. او معتقد است ترامپ از وزارت دادگستری برای انتقام گرفتن از دشمنان اش و نظامی یا ملیتاریزه کردن سیاست مهاجرتی برای جمع آوری صدها هزار مهاجر غیر قانونی استفاده خواهد کرد و سیستم کنترل و توازن و نظام تقکیک قوای امریکا به تدریج فرسوده شده و مهاجران حقوق خود را از دست داده و به دنبال آن فعالان مخالف بازداشت شده و تحت پیگرد قانونی قرار میگیرند.
انتخابات ۲۰۲۴ امریکا انتخاباتی عادی نیست چرا که ترامپ در صورت پیروزی قدرت اش را تثبیت میکند
جالب آن که “جیسون استنلی” استاد فلسفه در دانشگاه ییل که یک لیبرال چپگراست نیز با کاگان محافظه کار هم نظر است. استنلی شش سال پیش در کتابی به نام “فاشیسم چگونه کار میکند: سیاست ما و آنان” اشاره کرده بود که فاشیسم امروزی در قالب کیش شخصیت است و ماهیتی فرقه گونه دارد و خواستار آن است که مهاجران، چپ ها، لیبرال ها، اقلیت ها، زنان، رسانه ها، مدارس و موسسات فرهنگی را تحت کنترل خود درآورد. استنلی استدلال میکند که رژیمهای فاشیستی به عنوان جنبشها و احزاب اجتماعی و سیاسی آغاز میشوند و به جای سرنگونی دولتهای موجود تمایل دارند انتخاب شوند.
“استنلی” ده شاخص را برای فاشیسم ذکر میکند: نخست آن که هر کشوری اسطورهای از خود را دارد از گذشتهای باشکوه که نسخه فاشیستی از لزوم احیای آن عظمت و قدرت نظامی میگوید، دوم آن که در تبلیغات فاشیستی مخالفان سیاسی تهدیدی برای موجودیت و سنتهای کشور قلمداد میشوند، سوم وجود رهبری است که تعیین میکند چه چیزی درست و چه چیزی نادرست است، چهارم آن که فاشیسم ماهیتا مبتنی بر دروغ است، پنجم آن که فاشیسم وابسته به سلسله مراتبی است که بزرگترین دروغ آن را نشان میدهد، ششم آن که فاشیستها به عنوان کسانی که به سلسله مراتب و برتری خود معتقدند به راحتی عصبی میشوند و نسبت به از دست دادن موقعیت خود در آن سلسله مراتب میترسند.
فاشیسم پیروان خود را قربانی برابری میداند و این ایده را مطرح میکند که برای مثال، مسیحیان آلمان قربانی یهودیان هستند، سفیدپوستان آمریکایی قربانی حقوق برابر سیاه پوستان آمریکایی هستند و مردان قربانی فمینیسم هستند، هفتم آن که فاشیسم مدعی است که قانون و نظم را تضمین و احیا میکند، هشتم آن که فاشیسم از تنوع جنسیتی میترسد، نهم آن که فاشیسم تمایل دارد از شهرها متنفر باشد و آنها را مکان انحطاط و مرکز تجمع نخبگان، مهاجران و تبهکاران میداند و دهم آن که فاشیسم معتقد است که کار شما را آزاد میکند ایده پشت آن این است که اقلیتها و چپها ذاتا تنبل هستند.
استنلی به “اشپیگل” میگوید: “فاشیسم به مردم میگوید که با مبارزه وجودی روبرو هستند: خانواده، فرهنگ و سنتهای تان در معرض خطر قرار دارند و فاشیستها وعده میدهند که آنها را نجات دهند. فاشیسم در ایالات متحده دارای یک سنت طولانی است که به قرن گذشته بازمی گردد. کوکلاکس کلان اولین جنبش فاشیستی در تاریخ بود. اشتباه است که فرض کنیم این سنت فاشیستی به سادگی از بین رفته است. این سنت امروزه هنوز هم دیده میشود، زیرا فرهنگ دموکراتیک هرگز نمیتواند به طور کامل در جنوب آمریکا توسعه یابد. این امر اکنون منجر به انتصاب مقامهای انتخاباتی در جورجیا شده که اختمالا تمایلی به ایستادگی مقابل دستکاری انتخاباتی توسط طرفداران ترامپ نخواهند داشت”.
“استنلی” هشدار میدهد این بار ترامپ در صورت پیروزی در انتخابات صرفا چهار سال یگر در کاخ سفید نیست و دوباره ناپدید نمیشود بلکه میتواند قدرت خود را تثبیت کند. او میگوید به همین خاطر انتخابات ۲۰۲۴ انتخاباتی عادی نیست.
روایت پوتین از فاشیسم ویژگیهای پست مدرن نیز دارد
“تیموتی اسنایدر” مورخ امریکایی در دانشگاه ییل با استنلی هم نظر است. او میگوید: “پوتین و ترامپ هر دو فاشیست هستند تفاوت شان در این است که اکنون یکی قدرت را در اختیار دارد و دیگری هنوز قدرتی در اختیار ندارد. فاشیسم مقولهای مهم در درک تاریخ و زمان حال است، زیرا تفاوتها را نمایان میکند”. او که یکی از مهمترین روشنفکران امریکا و نویسنده کتابهایی مانند “سرزمینهای خونی: اروپا بین هیتلر و استالین” است خشونتهای سیاسی در اوکراین، بلاروس، لهستان و اروپا را بررسی میکند. او مداخله نظامی روسیه را تنها چند هفته پیش از الحاق کریمه به آن کشور پیش بینی کرده بود و در سال ۲۰۱۷ میلادی کودتای ترامپ را پیش بینی کرد. زلنسکی در دیدار با اسنایدر در کی یف گفته بود خواننده نوشتههای اوست.
اسنایدر میگوید پوتین پانزده سال است که از متفکران فاشیستی مانند “ایوان ایلین” نقل قول میکند. او ادامه میدهد که رئیس جمهور روسیه جنگی را به راه انداخته که به وضوح انگیزههای فاشیستی دارد. او میگوید: “پوتین کشوری را هدف قرار داده که جمعیت آن را پستتر قلمداد میکند و اصولا حق حاکمیت اوکراین را برسمیت نمیشناسد. او از حمایت یک جامعه تقریبا کاملا بسیج شده برخوردار است. اکنون در روسیه کیش شخصیتی پیرامون کسانی که در نبردهای گذشته سقوط کرده اند و اسطورهای از یک امپراتوری طلایی وجود دارد که باید از طریق خشونت و پاکسازی از طریق جنگ دوباره احیا شود. نماد Z، تجمعات، تبلیغات و گورهای دسته جمعی همگی نشانههای فاشیستی بودن رژیم پوتین هستند.
پوتین به اوکراین حمله کرد درست همان طور که هیتلر به عنوان یک قدرت امپریالیستی به اتحاد جماهیر شوروی حمله کرد، اما روایت پوتین از فاشیسم ویژگیهای پست مدرن نیز دارد. پست مدرنیسم فرض میکند که چیزی به نام حقیقت وجود ندارد و اگر حقیقت وجود نداشته باشد میتوان به هر چیزی برچسب حقیقت زد. مانند طرح این ادعا از سوی روسیه به مثابه یک واقعیت که اوکراینیها علاوه بر یهودی و همجنس گرا بودن نازی هستند. تناقض فاشیسم پوتین آن است که او خود ادعا میکند ضد فاشیسم عمل میکند. رژیم پوتین از گذشته شوروی تغذیه میکند: دشمنان روسیه همه فاشیست اعلام شده بودند و دقیقا در ضد فاشیسم فرضی پوتین میتوان فاشیسم او را دید. کسانی که به دشمنان خود برچسب “فاشیست” و “نازی” میزنند توجیهی برای جنگ و جنایت علیه بشریت ارائه میکنند. برچسب نازی به معنای دشمن “مادون بشر” است و این مجوزی از سوی پوتین به روسها درباره کشتن دیگران میباشد. اگر اوکراین مقاومت نمیکرد این وضعیت سیاه و تاریک برای دموکراسیهای سراسر جهان تکرار میشد”.
اسنایدر معتقد است اگر ترامپ در انتخابات پیروز شود، نتیجه آن مقاومت سازمان یافته خواهد بود. آیا ترامپ پس از آن مقاومت پلیس فدرال (اف بی آی) یا حتی ارتش امریکا را برای سرکوب چنین ناآرامیهایی به کار خواهد گرفت؟ اسنایدر در این باره میگوید: “در آن صورت نهادهای دولتی امریکا سقوط خواهند کرد و نهادهایی مانند پلیس فدرال (اف بی آی) و ارتش ممکن است توسط درگیریها از هم بپاشند”.
جنبشی که میخواهد ساعت را به عقب بازگرداند جنبشی بدون اتوپیا
“یان ورنر مولر” نویسنده کتاب “پوپولیسم چیست”؟ میگوید: “سیاستمداران پوپولیست دست راستی قادر به یادگیری هستند: آنان از ارائه تصاویری که مردم را به یاد قرن بیستم میاندازند اجتناب میورزند. آنان از اعمال سرکوبهای گسترده اجتناب میکنند. آنان آزادی مطبوعات را محدود میکنند، اما چند روزنامه دیگر را حفظ میکنند. آنان طوری حکومت میکنند که همیشه بتوانند بگویند: “ما دموکرات هستیم. به بوداپست بیایید. آیا فاشیسم این گونه است”؟!
اوربان از دولت خود در مجارستان به عنوان “دموکراسی غیرلیبرال” یاد میکند. مجارستان کماکان به برگزاری انتخابات ادامه میدهد، اما دیگر خبری از تکثر رسانهها در آن کشور نیست. مولر میگوید اوربان میخواهد نظام اش به عنوان به یک دموکراسی معرفی شود، زیرا اگر نشان داده شود که او یک دزدسالار و خودکامه است آن وقت است که اوضاع برای اوربان ناراحت کننده خواهد بود.
مولر در مورد وضعیت آلمان و ظهور حزب راست افراطی “الترناتیو برای آلمان” میگوید: “در آلمان ابزار دقیق تری در دسترس است. شما میتوانید شعبههای احزاب را ممنوع کنید و هم چنین شما میتوانید برخی حقوق را از سیاستمداران سلب نمایید. لازم نیست بلافاصله کل یک حزب را ممنوع کنید شما میتوانید به آن دسته از عناصر حزب که کاملا رادیکال نشده اند بگویید: “ما به شما نشان میدهیم که حدود دموکراسی کجاست” و شاید این پیام بتواند باعث اعتدال شود. این نیز یک رویکرد آموزشی است، اما دموکراسی در نهایت مجاز است اصول خود را اعلام کند و از آن دفاع کند این که اگر یک حزب راهی افراطی را دنبال کند در نهایت ممکن است ممنوع شود”.
مولر از سال ۲۰۰۵ در دانشگاه پرینستون در نیوجرسی تدریس میکند. او یکی از تاثیرگذارترین نظریهها را در مورد “پوپولیسم” ارائه کرده است. او میگوید: “فاشیسم تاریخی ریشه در خشونتهای عظیم جنگ جهانی اول دارد. وعده اولیه آن خلق یک انسان جدید در ملتی از همتایان قومی بود و خشونت را به عنوان منبع معنا و مرگ در میدان جنگ را نه تنها ضروری بلکه به عنوان تحقق انسانیت مورد ستایش و تجلیل قرار میداد. این طرحی برای ضدیت با مدرنیته و برای ایجاد جامعهای کاملا بسیج شده و نظامی شده با کیش شخصیت برای مردانگی بود. این جنبشی بود که خود را به عنوان یک انقلاب معرفی کرد جنبشی که نه تنها نوید زایش دوباره ملی بلکه وعده آیندهای کاملا متفاوت را میداد.
من در جنبشهای سیاسی راستگرای امروزی چنین چیزی را نمیبینم آن چه میبینم یک پوپولیست افراطی دست راستی است که همه مسائل سیاسی را به پرسشهای مربوط به تعلق خاطر تقلیل داده و مخالفان را به عنوان یک تهدید یا حتی به عنوان دشمن نشان میدهد. جنبشی که میخواهد ساعت را به عقب بازگرداند جنبشی بدون اتوپیا یا آرمان شهر. پوپولیسم هم چنین میتواند مانند مجارستان دموکراسی را از بین ببرد و این ظرفیت بالقوه را دارد که باعث افراط گرایی نژادپرستانه شود.”
شاید بپرسید دموکراسیها چگونه باید با تهدید پوپولیستی مقابله کنند؟ در این زمینه دو افراط وجود دارد که هر دو اشتباه هستند. اولین افراط طرد کامل است یعنی آن که با پوپولیستهای صحبت نکنید. این اشتباه است، زیرا آنان خواهند گفت: “نگاه کنید نخبگان چگونه با ما رفتار میکنند. آنان ما را نادیده میگیرند”. نگاه افراطی نادرست دیگر آن است که پوپولیستها حقیقت را در مورد جامعه ما میگویند و انحصار “دغدغهها و نیازهای مان” به آنان واگذار شود این وضعیت صرفا به مشروعیت بخشیدن آنان و فراتر از آن پیوستن آنان به ائتلافها منجر میشود. مسیر صحیح صحبت کردن با آنان، اما برای جلوگیری از صحبت کردن مانند آنان است. میتوان در مورد مهاجرت بدون صحبت در مورد نظریه هایی، چون “جایگزینی بزرگ” صحبت کرد. پیام آشکار به پوپولیستها میتواند این باشد: “ما آماده ایم اگر رفتار خود را تغییر دهید با شما به عنوان بخشی مشروع از چشم انداز سیاسی رفتار کنیم”.
با این وجود، او استدلال میکند که یک چیز وجود دارد که وضعیت را پیچیدهتر میکند. دموکراسیها و رهبران آن مدتها فکر میکردند که مزیت سیستماتیک دارند و این که دموکراسی تنها نظام سیاسی است که میتواند اشتباهات خود را بیاموزد و اصلاح کند. او میگوید امروز که نظامهای استبدادی در حال ظهور هستند ما تمایل داریم آنها را دست کم بگیریم هنگامی که ویکتور اوربان ظهور کرد و بوداپست را همان طور که مولر توصیف میکند به نوعی دیزنی لند برای راست جدید تبدیل کرد، بسیاری برای مدت زمانی طولانی فکر میکردند که همه چیز مانند همیشه از خود مراقبت خواهد کرد این در حالیست که همه چیز خوب پیش نمیرود.
امروز جهان لحظهای همراه با سرگیجه را تجربه میکند
به سراغ “ایوان کراستف” پژوهشگر علوم سیاسی میرویم که بسیاری از رهبران جهان با او مشاوره میکنند. او میگوید: “من فکر میکنم ما با چیزی مواجه هستیم که آن را “شورش انقراض” مینامم. نظریه جایگزینی بزرگ که از سوی دست راستیها مطرح میشود را نمیتوان بدون نگاه کردن به تحولات جمعیتی و به ویژه ترسهای ناشی از آن درک کرد. این ترس از ناپدید شدن است. ترس از نابودی زبان و فرهنگ خود. ترس از اینکه مهاجران میتوانند واقعیتهای سیاسی را با رای دادن خود تغییر دهند. فانتزیهای نژاد پرستانه حاصل از ترسها قطعا میتواند به عنوان شکل جدیدی از فاشیسم به عنوان فاشیسم قرن بیست و یکم تعبیر شود.
او معتقد است امروز جهان لحظهای همراه با سرگیجه را تجربه میکند در اصل شبیه ترس از ارتفاع، سرگیجه در پرتگاه و ترس از فرو رفتن در اعماق. “کراستف” میگوید: “میل پوپولیستهای دست راستی برای پایان دادن به همه چیز وجود دارد. اکثر پوپولیستها حتی باور ندارند که هرگز قدرت را کسب میکنند. آنان اغلب به طور تصادفی برنده میشوند. فاشیسم در قرن بیستم ریشه در ترس از دیگری شرور داشت از کمونیست ها، یهودیان و دشمنان. فاشیسم در قرن بیست و یکم ریشه در ترس دارد. تفاوت آن دو ترس در چیست؟ در طول پاندمی کووید مردم از ویروس به مثابه یک مهاجم مرگبار میترسیدند. دشمنی وجود داشت که قابل شناسایی بود، اما ترس کمتر مشخص است. هیچ مهاجم مشخصی وجود ندارد این ترس در درون خود است و به یک معنا ترس از خود است”.
کراستف معتقد است که سیاست در حال یادگیری زندگی با مشکلات است و سیاست هیچ پیروزی روشنی نمیشناسد، سیاست مدیریت هراس است نبردی با سرگیجه و پوچی بی پایان.
تاوانی که اساتید و نخبگان کشور در حمایت از مطالبات اجتماعی می دهند
در دولت سیزدهم، اخراج اساتید دانشگاه به دلایل مختلفی از جمله عدم همسویی با سیاستهای دولت و حمایت از اعتراضات مردمی و دانشجویی صورت گرفته است. برخی از این اساتید به دلیل انتقاد از سیاستهای دولت یا حمایت از حقوق دانشجویان و اعتراضات مردمی با اخراج، تعلیق از تدریس، یا قطع حقوق مواجه شدهاند. به عنوان مثال، محمد فاضلی، استاد جامعهشناسی دانشگاه شهید بهشتی، به دلیل انتقاد از سیاستهای دولت و حمایت از حقوق دانشجویان از تدریس محروم شد. آرش اباذری، استاد فلسفه علم در دانشگاه صنعتی شریف، نیز به دلیل مواضع انتقادی خود از تدریس منع شد.
این روند با آغاز اعتراضات مردمی و دانشجویی پس از جانباختن مهسا امینی و جنبش زن زندگی آزادی، شدت گرفت و صدها استاد دانشگاه به دلیل حمایت از دانشجویان و اعتراضات مردمی با اخراج، تعلیق از تدریس، و یا قطع حقوق مواجه شدند. با توجه به این نکته مهم که میزان اخراج اساتید دانشگاهها با کنشگری دانشجویان و اساتید در رابطه با تحولات جاری نقش داشته است! فرضا « بیشترین تعداد اخراجات اساتید در دولت سیزدهم در دانشگاههای شهید بهشتی و صنعتی شریف رخ داده است.»
تعدادی از اساتید به دلیل حمایت از حقوق دانشجویان و اعتراضات مردمی، به ویژه پس از جانباختن مهسا امینی، با دولت همسو نبودند. این حمایتها میتواند شامل شرکت در تجمعات، امضای بیانیهها، و بیان نظرات انتقادی در فضای عمومی باشد. برخی اساتید هم به دلیل تفاوتهای ایدئولوژیک و فلسفی با سیاستهای دولت همسو نبودند. این تفاوتها دیدگاههای مختلف در مورد مسائل اجتماعی، فرهنگی، و سیاسی را شامل می شود. از طرف دیگر برخی اساتید به دلیل فعالیتهای علمی و پژوهشی خود که ممکن است با سیاستهای دولت در تضاد بود خصوصا در رابطه با فعالیتها و پژوهشهای انتقادی در مورد مسائل اجتماعی و سیاسی که از ناکارآمدی حاکمیت ناشی می گشت اخراج شدند.
در این رابطه روزنامه اعتماد مقاله و لیستی از اسامی اساتید دانشگاهی منتشر کرده. این مقاله تحت نام «اخراج اساتیدی که به دلیل غیرهمسو بودن با دولت سیزدهم از دانشگاه اخراج شدند!» بازنشر می یابد.
روزنامه اعتماد اسامی اساتیدی که در دولت سیزدهم از دانشگاهها اخراج شدند را لیست کرده است.
از شهریور ۱۴۰۰ به دنبال آغاز فعالیت دولت سیزدهم تا روزهای پیش از برگزاری انتخابات ریاستجمهوری چهاردهم در هفته اول تیر ماه امسال، صدها استاد دانشگاه به دلیل اعتراض یا همسو نبودن با روسای منصوب شده دولت، از تدریس در دانشگاه کنار گذاشته شدند.
بررسی «اعتماد» نشان میدهد که محمدعلی زلفیگل (وزیر علوم دولت سیزدهم) ۲۷ روز بعد از آغاز وزارتش، دست به کار عزل روسای دانشگاهها شد و قرعه اولین عزل هم به نام رییس دانشگاه تهران افتاد. ۳۰ شهریور ۱۴۰۰ محمود نیلی احمدآبادی از ریاست دانشگاه تهران عزل شد و سید محمد مقیمی به جای او نشست. تا ۲۹ آبان همان سال، ۲۶ نفر از روسای دانشگاههای وابسته به وزارت علوم، با حکم وزیر از مسوولیت خود عزل شدند. به عنوان مثال، ۱۶ آبان ۱۴۰۰ و به دنبال عزل خسروعزیزی از ریاست دانشگاه لرستان، علی نظری به ریاست این دانشگاه منصوب شد. رسول جلیلی هم که ۲۶ مهر ۱۴۰۰ به جای محمود فتوحی ریاست دانشگاه صنعتی شریف را برعهده گرفت، عضو حقیقی شورای عالی فضای مجازی بود. ۲۰ مهر ۱۴۰۰ هم عباس کتابی در حالی به جای رییس معزول دانشگاه کاشان نشست که اسفند ۱۳۹۲ با حکم وزیر علوم دولت یازدهم از ریاست دانشگاه کاشان برکنار شده بود.
بررسیهای «اعتماد» نشان میدهد که در دولت سیزدهم، زمانبندی عزل روسای دانشگاههای وابسته به وزارت علوم و جایگزینی چهرههای همسو، به میزان مرجعیت دانشگاهها وابسته بوده است. در مهر ۱۴۰۰ حکم عزل ۷ رییس دانشگاه و در آبان ۱۴۰۰ حکم عزل ۱۸ رییس دانشگاه صادر شد در حالی که عزل روسای دانشگاههای علامه طباطبایی، امیر کبیر، الزهرا، علم و صنعت، خواجه نصیر و صنعتی شریف که دانشگاههای تاثیرگذار در نظام آموزش عالی ایران محسوب میشوند، در مهر ماه ۱۴۰۰ صورت گرفت و این تعجیل در برکناری روسای دانشگاههای پرآوازه کشور، نشان میدهد که دولت سیزدهم از همان ابتدای فعالیت تصمیم به خالصسازی نظام آموزش عالی داشته چنانکه اولین احکام اخراج استادان هم در اولین ماههای فعالیت دولت سیزدهم صادر شد.
محمد فاضلی؛ استاد جامعهشناسی دانشگاه شهید بهشتی، اولین استاد اخراجی دولت سیزدهم بود که حکم اخراجش را ۱۵ شهریور ۱۴۰۰ و حدود ۱۲ روز بعد از آغاز فعالیت وزیر علوم دولت سیزدهم گرفت. آرش اباذری؛ استاد فلسفه علم در دانشگاه صنعتی شریف، دومین استاد اخراجی دولت سیزدهم بود که بهمن ۱۴۰۰ از تدریس در دانشگاه محروم شد.
با آغاز اعتراضات مردمی و جامعه دانشگاهیان به دنبال جانباختن مهسا امینی آمار استادان اخراجی افزایش یافت. البته وزارت علوم در این مورد اظهارنظر آشکاری نداشت و در ظاهر، مسوولیت به روسای دانشگاهها سپرده شده بود. از شهریور ۱۴۰۱ صدها استاد دانشگاه حامی دانشجویان اخراجی و بازداشتی و همراه با اعتراضات مردمی و دانشجویی، با اخراج، ممنوعالتدریسی، تعلیق از تدریس، قطع حقوق، تمدید نشدن قرارداد، حذف کد تدریس، کسر حقوق، بازنشستگی اجباری مواجه شدند که در این میان تعدادی از استادان به دلیل جملاتی که در فضای مجازی در حمایت از اعتراضات مردمی و دانشجویی نوشته بودند، احکام سختتری دریافت کردند و کارشان به احضار و بازداشت موقت و پاسخگویی به نهادهای امنیتی کشید.
تا آخرین روزهای فعالیت دولت سیزدهم، مسوولان وزارت علوم منکر حذف سیاسی استادان بودند و مدعی شدند که کنار گذاشتن برخی استادان به دلیل رکود علمی این اساتید بوده اما دکتر رویا رسولی؛ دانشیار پایه ۱۶ گروه مشاوره دانشگاه الزهرا که از جمله استادان اخراجی دولت سیزدهم است، تصاویری از احکام دریافتی از دانشگاه را برای «اعتماد» فرستاده و متن این احکام نشان میدهد که مسوولان دانشگاه در حذف این استاد تا حدی عجله داشتند که حتی قانون جذب و به کارگیری استادان را هم زیر پا گذاشتهاند. رویا رسولی، روز ۲۶ خرداد امسال اخراج شد. همان روزی که حکم اخراج دکتر زهرا موسوی خامنه؛ فرزند میر حسین موسوی و زهرا رهنورد و عضو هیات علمی دانشکده هنر دانشگاه الزهرا ابلاغ شد.
این استاد دانشگاه به «اعتماد» میگوید که این حکم علاوه بر اینکه نشاندهنده تعجیل مسوولان دانشگاه برای پاکسازی این فضای آموزشی از استادان مستقل و غیر همسوست، مصداق روشنی از تخلفات متعدد است چون نه تنها در این حکم هیچ دلیلی برای قطع همکاری اعلام نشده، بر فرض ممکن نبودن تبدیل وضعیت، استاد میتواند با همان قرارداد قبلی به تدریس خود ادامه دهد علاوه بر اینکه طبق قانون به کارگیری اساتید، موعد قطع همکاری استادان، پایان شهریور ماه و بعد از امتحانات دانشجویان است در حالی که این حکم در فصل امتحانات ابلاغ شده و تداوم همکاری استاد با همان قرارداد قبلی هم رعایت نشده است. تخلف دیگری که البته این استاد دانشگاه به آن اشاره نمیکند، همان نادیده گرفتن بخشنامه ابلاغی محمد مخبر است؛ بخشنامهای که هرگونه جابهجایی و به کارگیری و عزل را تا استقرار دولت جدید ممنوع کرده بود.
بهروز مروتی (فعال حقوق معلولان) در گفتگو با خبرنگار ایلنا، از قطع مستمری ۱۳ هزار معلول و مددجوی بهزیستی خبر داد و گفت: در اقدامی غیرمنتظره و نگرانکننده، مستمری حدود ۱۳هزار مددجوی سازمان بهزیستی که حدود ۶۰ درصد آنها را معلولان تشکیل میدهند، قطع شده است. دیوان محاسبات اواخر اردیبهشت ماه قول داده بود که از خردادماه این افراد به چرخهی حمایتی برمیگردند که به تازگی متوجه شدیم سازمان هدفمندی قصد به چرخه اضافه کردن این تعداد را ندارد.
وی گفت: این بحران که در پی واگذاری مسئولیت پرداخت مستمریها از ابتدای سال به سازمان هدفمندسازی یارانهها بر اساس بند ۲ تبصره ۸ قانون بودجه ۱۴۰۳ ایجاد شده، زندگی هزاران خانواده را با چالش جدی روبرو کرده است.
مروتی ادامه داد: با وجود برگزاری جلسه مسئولان ارشد سازمان برنامه و بودجه، دیوان محاسبات، سازمان هدفمندسازی یارانهها و بهزیستی برای حل این مشکل، همچنان ۱۳ هزار نفر از مددجویان بدون اطلاع از قطع مستمری خود، با بحران معیشتی مواجه شدهاند. این موضوع نه تنها معیشت این خانوارها را به خطر انداخته، بلکه موجب ایجاد اضطراب و نگرانی عمیقی در میان تمامی مددجویان و خانوادههایشان شده است.
فعال حقوق معلولان در مورد عواقب این کار گفت: تصمیمی شتابزده و بدون برنامهریزی دقیق گرفتهاند که تبعات آن بسیار جدی و گسترده است. از جمله این تبعات میتوان به بحران معیشتی شدید اشاره کرد. قطع مستمری برای خانوادههایی که به این مبلغ اندک برای تأمین نیازهای اولیه خود وابسته هستند، میتواند عواقب تلخی برای آنها داشته باشد.
وی افزایش آسیبهای اجتماعی را از تبعاتِ دیگر این قبیل تصمیمات دانست و گفت: با تشدید مشکلات اقتصادی این خانوارها، احتمال افزایش آسیبهای اجتماعی مانند افزایش آمار کودکان کار، افزایش نرخ طلاق و افزایش جرم و جنایت بالا میرود.
مروتی گفت: این وضعیت دسترسی این افراد به خدمات بهداشتی، درمانی و آموزشی با مشکل مواجه کرده و در نتیجه کیفیت زندگی آنها به شدت کاهش خواهد یافت.
این فعال حوزه معلولان بیان کرد: قطع مستمری چندین هزار نفر، اعتماد عمومی به نهادهای مسئول را کاهش داده و باعث ایجاد نارضایتی خواهد شد.
مروتی تأکید کرد: در شرایط بغرنج کنونی، در حالی که انتظار میرود مسئولان بیشتر به فکر رفع مشکل معیشتی محرومان و مستضعفان باشند و با پرداخت مطالبات معوق معلولان و مددجویان، از تشدید بحران معیشتی جلوگیری کنند، سازمان هدفمندسازی با چراغ سبز برنامه و بودجه، با قطع مستمری ۱۳هزار نفر و خانوار تحت سرپرستیشان، نان شب حدود ۲۰ الی۳۰ هزار نفر را بدون دلیل و توضیحی به ناگاه آجر میکند و به کسی هم پاسخگو نیست!