کارل تارو گرینفلد، ژورنالیست ژاپنی، ادعا میکند ما به شکلی خطرناک به نوعی تقلید از دانایی نزدیک میشویم، داناییای که در واقع الگوی جدیدی از نادانی است.
هر وقت هر کسی از هر چیزی سخن میگوید ما باید تظاهر کنیم دربارۀ آن چیزی میدانیم. واقعا دروغ محسوب نمیشود اگر در مهمانی، همکارانمان دربارۀ فیلم یا کتابی صحبت میکنند سرمان را بالا و پایین ببریم که یعنی من هم دربارۀ آن مطالعه کردهام. این درصورتی است که همکارانمان هم دربارۀ آن فیلم یا کتاب فقط نظرات نیشدار کس دیگری را در شبکۀ اجتماعی تایملاین یا فیدخوانش بازگو میکند. کارل تارو گرینفلد، ژورنالیست ژاپنی، ادعا میکند ما به شکلی خطرناک به نوعی تقلید از دانایی نزدیک میشویم، داناییای که در واقع الگوی جدیدی از نادانی است.
فرهنگ امروز / کارل تارو گرینفلد [1]، ترجمۀ نجمه رمضانی: کاری از دستم برنمیآید. هر چند هفته یک بار همسرم از آخرین کتابی که در انجمن کتابشان میخوانند نام میبرد و هر چه باشد فرقی نمیکند، چه آن را خوانده باشم یا نه، نظری دربارۀ آن اثر میدهم که کاملاً بر پایۀ… راستی بر چه پایهای است؟ معمولاً حتی یک معرفی یا نوشته هم دربارۀ این کتابها نخواندهام اما بهراحتی کلی دربارۀ عظمت چریل استرید [۲] یا احساسات حساب شدۀ ادویگ دانتیکَت [۳] فک میزنم. ظاهراً این خرده دادهها از این سو و آن سو، از آسمان آمدهاند، یا واقعبینانهتر این است که بگویم از رسانههای اجتماعی متنوع سرچشمه گرفتهاند.
ماجرای زد و خورد سولانگ نولز [۴] و جِی-زی [۵] در آسانسور چه بود؟ من فیلم دوربین امنیتی در سایت تی ام زد [۶] را تماشا نکردم- آخر خیلی وقت میگرفت- اما آن قدر گفتوگوها را مرور کردهام که بدانم سولانگ عکسهای خواهرش، بیانسه [۷] را در اینستاگرام منتشر کرده است. فصل جدید «بازی تاج و تخت [۸]» چطور؟ آیا پاپ فرانسیس یک کشیش پستمدرن است؟ هیچ وقت هیچ کدام از سخنرانیهایش را گوش ندادهام یا صحبتهای «۶۰ دقیقهای» اخیرش را ندیدهام اما به خیلی از فیلمهای توئیتر او در @Pontifex نگاهی انداختهام و حالا میتوانم بگویم که جایگاهش در نابرابری و عدالت اجتماعی به طور چشمگیری رو به پیشرفت است.
هیچ وقت نمیتوانستم به این راحتی وانمود کنم که خیلی چیز میدانم، بدون اینکه واقعاً چیزی بدانم. ما به مطالب موضوعی و مرتبط در فیسبوک، توئیتر یا ایمیلهای خبری نوک میزنیم و بعد آنها را نشخوار میکنیم. به جای تماشای «مردان دیوانه [۹]» یا مسابقات فوتبال سوپر باول [۱۰] یا مراسم اسکار [۱۱] یا مناظرۀ ریاستجمهوری، میتوانید بهراحتی توئیت لحظه به لحظۀ دیگران از آن را تماشا کنید یا اصلاً روز بعد خلاصهاش را بخوانید. مطالبی که بیشتر رویشان کلیک شود، معیارهای فرهنگی ما را تعیین میکنند.
ای. دی. هرش جونیور [۱۲] در کتاب سال ۱۹۸۷ خود «سواد فرهنگی: آنچه هر آمریکایی باید بداند [۱۳]»، فهرست ۵۰۰۰ مفهوم و نام اصلی را آورده است که افراد تحصیلکرده باید با آنها آشنا باشند. (یا دست کم این چیزی است که فکر میکنم نوشته باشد، چون در واقع خودم این کتاب را نخواندهام.) کتاب آقای هرچ در کنار اثر همعصرش «بستن ذهن آمریکایی [۱۴]» نوشتۀ آلن بلوم [۱۵]، به این نکته اشاره دارند که سواد فرهنگی سنگ بستر ارزشهای مشترک ماست.
اکنون فشاری دائمی را بر خود احساس میکنیم، فشار برای بهاندازۀ کافی دانستن، آن هم در تمام اوقات، تا مبادا به عنوان بیسوادان فرهنگی شناخته شویم. تا بتوانیم از بالا و پایین رفتن در آسانسور، ملاقاتی شغلی، سرک کشیدن در آبدارخانۀ دفتر کار و مهمانی کوکتل به سلامت بگذریم، تا بتوانیم پست بگذاریم، نظر بدهیم و متن بفرستیم طوری که انگار واقعاً دیدهایم، خواندهایم، تماشا کردهایم و گوش دادهایم. آنچه برای ما که بر امواج پتابایتی دادهها شناوریم، اهمیت دارد لزوماً این نیست که واقعاً این مطالب دست اول را مصرف کرده باشیم بلکه تنها این است که بدانیم اصلاً چنین چیزهایی وجود دارند و دربارهشان یک نظری داشته باشیم و بتوانیم در گفتوگوها شرکت کنیم. ما به شکلی خطرناک به نوعی تقلید از دانایی نزدیک میشویم، داناییای که در واقع الگوی جدیدی از نادانی است.
داستان روز احمقهای آوریل [۱۶] وبسایت رادیوی ملی آمریکا [۱۷] «چرا آمریکاییها دیگر نمیخوانند؟ [۱۸]» روی فیسبوک دست به دست پخش شد، اهالی طنز لینک این مطلب را آنجا گذاشتند و بقیه هم در نظرات، کلی بر سر این لینک بحث کردند و مدعی شدند که اهل مطالعهاند و با اوقات تلخی لینک را با توصیههایی مثل «این داستان را بخوانید!» به اشتراک گذاشتند، بدون اینکه اصلاً خودشان روی مطلب کلیک کرده باشند تا نکتهاش را بفهمند و متوجه شوند همه چیز یک شوخی بوده: «گاهی اوقات حس میکنیم بعضی افرادی که دربارۀ داستانهای ان پی آر نظر میگذارند اصلاً آنها را نخواندهاند. اگر دارید این مطلب را میخوانید لطفا گزینۀ پسندیدم را بزنید و دربارهاش نظر ندهید. حالا بگذارید ببینیم مردم چه دارند دربارۀ این «داستان» بگویند.»
طبق بررسی اخیر موسسۀ مطبوعات آمریکایی [۱۹]، از هر ۱۰ آمریکایی، تقریباً ۶ نفر تأیید میکنند که فقط عنوان خبرها را میخوانند- من که باور میکنم، چون خودم هم تنها از روی عنوان این مطلب در واشنگتن پست [۲۰] رد شدم. بعد از اینکه نگاهی گذرا میاندازیم، به اشتراک میگذاریم. معمولاً نظردهندهها، مطلب خود را با این جمله آغاز میکنند TL;DR که یعنی «خیلی طولانی بود؛ نخواندمش» و بعد شروع میکنند به اظهار نظر دربارۀ موضوع مورد بررسی. آن طور که تونی هیل [۲۱]، مدیر ارشد اجرایی چارتبیت شرکت تحلیل ترافیک وب اخیراً اشاره کرده است: «هیچ رابطۀ دوطرفهای میان اشتراکهای اجتماعی و مردمی که واقعاً مطالب را میخوانند پیدا نکردهایم.» (این را در توئیتر نوشته است.)
این واقعاً دروغ محسوب نمیشود که در مهمانی کوکتل یا وقت نوشیدن نوشیدنی که همکارمان از فیلم یا کتابی نام میبرد و ما آن را اصلاً ندیده و نخوانده و حتی چکیدهای از آن را مرور نکردهایم، سرمان را بالا و پایین ببریم. به احتمال خیلی زیاد خود آن شخص هم فقط دارد نظرات نیشدار کس دیگری را در شبکۀ اجتماعی تایملاین یا فیدخوانش بازگو میکند. تمام این ارتباطات شخصی در برخی خرده اطلاعاتی ریشه دارند که در جریان مرور روزانۀ اپهای آیفون به دست آمدهاند. چه کسی دلش میخواهد قانونشکنی کند و از سرعت همه چیز بکاهد و بپذیرد که هرگز کتابی از ملکولم گلدول [۲۲] نخوانده و شاید اصلاً نمیفهمد «گلدولیین» یعنی چه- با اینکه گاهی خودش هم این واژه را به کار میبرد؟
هر وقت هر کسی از هر چیزی سخن میگوید، ما باید تظاهر کنیم که در آن باره چیزهایی میدانیم. دادههای اطلاعاتی به پول ما بدل شدهاند. (پول دیجیتال بیتکوین [۲۳] مثال مناسبی است از چیزی که همهمان دربارهاش سخن میگوییم اما به نظر نمیرسد کسی واقعاً از آن سر در بیاورد، دقیقاً منظورم همین است.)
از میان ما کسانی که در کار تجارت جمعآوری، توزیع و در غیر این صورت خرید و فروش اطلاعات هستند شاید از جمله بدترین مجرمان باشند. اخیراً تلفنی با ویراستاری صحبت میکردم که از نوشتۀ نویسندهای برجسته نام برد. مدعی شدم که مطلب را خواندهام. بعد در طول مکالمه فهمیدم که مقاله اصلاً هنوز چاپ نشده بود و اصلاً نمیتوانستم آن را خوانده باشم. آن وقت دیگر موضوع صحبتمان عوض شده بود و دربارۀ مقالۀ احتمالیای که دربارۀ یک سیاستمدار کالیفرنیایی چاپ میشد حرف میزدیم، کسی که در رسوایی پیچیدهای گیر افتاده بود. نام کوچکش را هیچ کداممان به خاطر نمیآوردیم. آیا این مطلب مانع از این شد که زیرکانه دربارۀ موافقان و مخالفان این داستان بالقوه صحبت کنیم؟ البته که نه.
این مسئله قابل درک است که شاید یک طرف و یا حتی دو طرف گفتگو درک درستی از آنچه دربارهاش صحبت میکنند نداشته باشند. همۀ ما بیش از حد مشغول هستیم، مشغولتر از تمام نسلهای گذشته، کافی است پاسخهای عجلهای را که به بیشتر ایمیلها داده میشود در ذهن بیاوریم (تازه اگر پاسخی دریافت کنیم). و چون وقت زیادی را صرف زل زدن به تلفن و صفحۀ نمایش میکنیم و پیامهای متنی و صوتی میگذاریم تا بگوییم که چقدر سرمان شلوغ است، دیگر فرصت مراجعه به هیچ متن دست اولی را پیدا نمیکنیم. به جایش به ملاحظات سرسری «دوستان» مان و یا افرادی که «دنبال کنندۀ» آنها هستیم یا، خُب، هر کسی که شد، اتکا میکنیم.
چه کسی تعیین میکند چه بدانیم، چه نظراتی را ملاحظه کنیم و چه عقایدی را با اندکی تغییر به عنوان ملاحظات خودمان بیان کنیم؟ ظاهراً الگوریتمها، زیرا گوگل، فیسبوک، توئیتر و باقی مجموعۀ پساصنعتی رسانههای اجتماعی بر این ابزارهای ریاضی پیچیده استوارند تا آنچه را در واقع میخوانیم و میبینیم و میخریم تعیین کنند.
ما نظرات خود را به این حلقۀ داده واگذار کردهایم که امکان میدهد در یک مهمانی شام با اطمینان سر جایمان بنشینیم؛ من و شما ظاهراً داریم دربارۀ فیلم «هتل بزرگ بوداپست [۲۴]» صحبت میکنیم اما در واقع داریم اطلاعات رسانههای اجتماعی را با هم مقایسه میکنیم چراکه هیچ کدام آن را ندیدهایم.
آیا تا به حال کسی در جایی پذیرفته که در یک مکالمه کاملاً سرگشته است؟ نه. ما سر تکان میدهیم و میگوییم: «بله اسمش را شنیدهام» یا «به گوشم آشناست» که اغلب معنایش این است که با موضوع مورد بحث کاملاً ناآشنا هستیم.
زمانی بود که میدانستیم عقایدمان را از کجا بگیریم. در دورۀ هشتم کلاس انگلیسی، تکلیفمان «داستان دو شهر [۲۵]» بود و با این که از رمان لذت هم میبردیم، یاد میگرفتیم که آثار کلاسیک چارلز دیکنز [۲۶] را با جستجوی نمادگرایی در متن بخوانیم. یک روز عصر که در کتابخانه و مشغول پیدا کردن نمادها بودم، به چند تن از همکلاسهایم برخوردم که از جیبهایشان جزوههای زرد و سیاه تاشدهای را بیرون میآوردند که رویشان نوشته شده بود «کلیفس نوتس [۲۷]» [مجموعه کتابهای راهنمای مطالعه برای دانشآموزان] و زیر آن عنوان رمان دیکنز در حروف کتابی بزرگ به چشم میخورد. آن «راهنمای مطالعه» یک وحی منزل بود.
طرح داستان، شخصیتها، حتی نمادها، همه در بندها و نکات فوری آمده بودند. من یک شبه کلیفس نوتس را خواندم و مقالهام را با نمرۀ ب نوشتم بدون این که اصلاً خواندن خود رمان را تمام کنم. در آن دوره قرار نبود، در آن سند فرهنگی عینی غوطهور شویم بلکه فقط بنا بود آن را بکاویم تا به مواد معدنی و قیمتی برسیم –دادهها، خرده اطلاعات، هر آنچه لازم است بدانیم- و بعد آنها را در بازار آزاد به فروش برسانیم.
با شروع هر کدام از فناوریهای نو –چاپ سربی، رادیو، تلویزیون، اینترنت- خیلی از افراد تأسف خوردند که پایان کار دستنوشتههای روشنفکرانه، کتابها، مجلات و روزنامهها نزدیک است. آنچه الان تغییر کرده، این است که دیگر فناوری در همه جا حضور دارد و دارد جایگزین تمام رسانههای پیشین میشود.
اطلاعات همه جا هستند، منابع دائمی همیشه در دستمانند، توی جیبمان، روی صفحۀ نمایشمان، در اتومبیلهایمان، حتی بالای ابرها. جریان دادهها را نمیتوان مسدود کرد. این موج فزایندۀ واژهها، حقایق، لطیفهها، عکسهای اینترنتی، شایعات و نظرات در زندگیمان سرازیر میشود و ما را به غرق شدن تهدید میکند. شاید همین ترس از غرقشدن است که پشت این همه اصرار به اینکه ما دیدهایم، خواندهایم و میدانیم پنهان شده. خبر نهچندانمتقاعدکننده این است که ما هنوز هم شناوریم. پس به این جا رسیدهایم، ناامیدانه دست و پا میزنیم و در خصوص الگوهای فرهنگ عمومی بررسیهایی انجام میدهیم، زیرا پذیرفتن این که عقب افتادهایم، که دربارۀ حرفی که کسی میزند چیزی نمیدانیم، که دربارۀ تصویری که بر صفحه میآید چیزی برای گفتن نداریم، مثل این است که مرده باشیم.
پینوشتها
[1] KARL TARO GREENFELD
کارل تارو گرینفلد، رمان نویس و ژورنالیست مشهور ژاپنی است که تاکنون هشت کتاب از وی به چاپ رسیده است. برخی کتابهای او به ۱۲ زبان ترجمه شده است. علاوه بر این گرینفلد سالیان متمادی با نشریاتی همچون تایم، نشنال، واشنگتن پست، وال استریت ژورنال و… همکاری داشته است.
[2] Cheryl Strayed [3] Edwidge Danticat [4] Solange Knowles [5] Jay-Z [6] TMZ [7] Beyoncé [8] Game of Thrones [9] Mad Men [10] Super Bowl [11] Oscars [12] E. D. Hirsch Jr [13] Cultural Literacy: What Every American Needs to Know [14] The Closing of the American Mind [15] Allan Bloom [16] April Fools’ Day [17] NPR [18] “?Why Doesn’t America Read Anymore” [19] American Press Institute [20] Washington Post [21] Tony Haile [22] Malcolm Gladwell
[23] Bitcoin نوعی شبکۀ پرداخت نوآورانه و نوعی جدید از پول است
[24] The Grand Budapest Hotel [25] A Tale of Two Cities [26] Charles Dickens [27] Cliffs Notes
گروههایی از پرستاران و کادر درمان در اعتراض به وضعیت نامناسب شغلی و عدم تحقق وعدهها در چند شهر ایران تجمع کردند.
این تجمعات روز شنبه ۲۷ مرداد در چندین شهر، از جمله مشهد، شیراز، بوشهر، یاسوج و اراک، برگزار شد.
بر اساس ویدئوهای منتشر شده از این تجمعات، معترضان شعارهایی از جمله «از شیراز تا مشهد، اعتصاب اعتصاب»، «پرستار داد بزن، حقت را فریاد بزن» و «یک اختلاس کم بشه، حق ما داده میشه» سر دادند.
خبرگزاری ایلنا به نقل از پرستاران در این تجمعات نوشته است: «حق ما پرداخت نمیشود و نمیدانیم پولها به جیب چه کسانی سرازیر میشود».
دور جدید اعتراضهای پرستاران از تجمع پرستاران بیمارستانهای شیراز در ۱۳ مرداد آغاز شد و به شهرهای دیگر گسترش پیدا کرد.
اعتراض این پرستاران به مواردی از قبیل اضافهکار اجباری، اجرا نشدن قوانین، حقوق پایین، کار سخت و فراوان، توهینها و تهدیدها است.
از جمله خواستههای معترضان اصلاح تعرفههای پرستاری، افزایش کارانه و دستمزد، حذف اضافهکاری اجباری بدون دستمزد، و فراهم شدن شرایط انسانی در محیطهای شغلی عنوان شده است.
پیش از دور جدید اعتراضات نیز پرستاران در سراسر ایران بارها دست به تجمع زده بودند و پس از آن گزارشهایی از تهدید و فشار علیه آنها منتشر شد.
محمد شریفی مقدم، دبیرکل خانه پرستار، ۱۷ تیر در گفتوگو با ایلنا از شدت گرفتن احضار و تهدید پرستاران معترض در سراسر کشور خبر داد.
او با اشاره به احضار حدود ۶۰ پرستار در کرمان و تعدادی دیگر در کرمانشاه به دلیل شرکت در تجمعات صنفی، این اقدامات را سیاست وزارت بهداشت برای مقابله با مطالبات پرستاران دانست.
در ماههای اخیر گزارشهایی درباره افزایش پدیده خودکشی در میان پرستاران و کادر درمان در ایران منتشر شده و دلیل آن «فشار فزاینده» در محل کار ذکر شده است.
برخی مسئولان بهداشت و درمان نیز بارها مهاجرت پرستاران و پزشکان را موضوعی خطیر خوانده و در مورد خالی شدن بیمارستانها و دانشگاهها هشدار دادهاند.
با این حال رمضان شریف، سخنگوی سپاه پاسداران، گزارشهای منتشر شده در این باره را «هجمه رسانهای علیه نظام» توصیف کرده است.
مسعود پزشکیان در هیئت عزاداری متعلق به سعید حدادیان، خرداد ۱۴۰۳- رسانههای اجتماعی
محمدرضا عارف، معاون اول مسعود پزشکیان، با صدور ابلاغیهای اعلام کرد دولت تصمیم دارد برای پیشگیری از حوادث غیرمترقبه، ارائه خدمات درمانی و مقابله با گرمازدگی ۴۰۰ میلیارد تومان از بودجه عمومی کشور را به شرکتکنندگان در مراسم «پیادهروی اربعین» اختصاص دهد.
این ابلاغیه با اعتراض شمار زیادی از کاربران ایرانی در رسانههای اجتماعی روبرو شد و معترضان با اشاره بحران کمبود بودجه وزارتخانهها و سازمانهای حیاتی مانند آموزش و پرورش، محیط زیست و سازمان بهزیستی، ادامه سیاست صرف هزینههای چند هزار میلیارد تومانی برای شرکتکنندگان این مراسم در دولت مسعود پزشکیان را به معنای تغییر نکردن سیاستهای نظام جمهوری اسلامی در حمایت حداکثری از اقشار حداقلی و خاص تعبیر کردند.
مراسم چهلمین روز کشته شدن امام سوم شیعیان ابتدا تنها یک مناسبت مذهبی ساده به شمار میرفت اما جمهوری اسلامی در سالهای اخیر دیگر ابایی ندارد که اصل این مراسم را سیاسی بداند و جنبههای دینی و مذهبی اربعین را به حاشیه براند تا در شرایط تحریم حداکثری انتخابات حکومتی از سوی مردم ایران و بحران مشروعیت، مدعی شود که حضور چند میلیون ایرانی در مراسم پیادهروی اربعین نیز به معنای هواداری آنان از جمهوری اسلامی است.
منتقدان این سوال را مطرح میکنند که چرا علاقهمندان به زیارت مزار امام سوم شیعیان در روز اربعین با هزینه شخصی و خرید بلیت هواپیما، اتوبوس یا قطار به عراق سفر نمیکنند و چرا باید بابت حضور آنها در مراسمی صرفا سیاسی و ایدئولوژیک به شکل پیادهروی از پایتخت و دیگر شهرهای ایران به سمت مرز عراق، از بودجه عمومی کشوری که بیش از ۷۰ درصد جمعیت آن زیر خطر فقر قرار دارند، هزینه شود؟
این در حالی است که علاوه بر هزینهکرد هنگفت نهادهای حکومتی و نظامی مانند سازمان تبلیغات اسلامی یا سپاه پاسداران برای مراسم پیادهروی اربعین، بر اساس سندی که بهتازگی در شبکههای اجتماعی منتشر شده، وزارت کار دولت ابراهیم رئیسی در روزهای پایانی کارش هم مبلغ ۲۵۰ میلیارد تومان از صندوق بازنشستگی کشوری به مراسم اربعین امسال اختصاص داده است تا در اموری همچون «قرارگاه اربعین وزارت رفاه، حمایت از راهپیمایی ۱۰ کیلومتری غدیر، برگزاری کلاسهای مبانی اندیشه اسلامی و ستاد جوانی جمعیت راهیان نور» هزینه شود.
صندوق بازنشستگیها در ایران طی سالهای اخیر با کسری بودجه شدید مواجه بودهاند و بازنشستگان ایرانی سالها است که به صورت ثابت و هفتگی، مقابل این صندوقها تجمع اعتراضی بر پا میکنند.
با این حال اکنون مسعود پزشکیان، رئیسجمهوری ایران، هم از مدیران دولتی خواسته است «کسب رضایت زائران اربعین» را در اولویتهایشان قرار دهند. او روز شنبه ۱۳ مرداد در جمع اعضای ستاد اربعین تلاش برای «فراهم کردن اسباب آسایش زائران» و برگزاری بدون مشکل این مراسم را ضروری دانست و با تاکید بر اینکه در صورت نارضایتی مردم «هیچ توجیهی پذیرفته نیست»، اعلام کرد همه دستگاهها و بخشها موظفاند تعهداتشان را در مورد اربعین، «به بهترین وجه ممکن» اجرا کنند.
مریم شکرانی، خبرنگار روزنامه شرق، در واکنش به ابلاغیه جدید معاون اول مسعود پزشکیان، در شبکه اجتماعی ایکس نوشت: «با این پول میشد حدود ۶۰ هزار تلفن هوشمند ارزان برای دانشآموزان مناطق محروم تهیه کرد. بر اساس اعلام آموزش و پرورش سه میلیون دانشآموز به گوشی هوشمند دسترسی ندارند.»
مسئولان دولتی و حکومتی در نظام جمهوری اسلامی هرساله از انتشار رقم دقیق بودجههای چشمگیر صرفشده برای برپایی مراسم اربعین خودداری میکنند، اما بر اساس تحقیقاتی که پایگاه دادههای باز ایران در سال ۱۴۰۱ منتشر کرد، در این سال حداقل هزار و ۴۲۰ میلیارد تومان از بودجه عمومی دولت ایران صرف برگزاری مراسم راهپیمایی اربعین شد. این رقم دو برابر اعتبارات تامین زیرساخت مسکن، پنج برابر اعتبارات اجرای قانون هوای پاک و هفت برابر یارانه و کمک زیان حملونقل برونشهری در سال ۱۴۰۱ بوده است.
به علاوه، نهادهایی مانند شهرداریهای مختلف در استانهای ایران نیز هرساله بودجههایی را برای پذیرایی از شرکتکنندگان در مراسم اربعین صرف میکنند. تنها در یک مورد در سال ۱۴۰۲، شهرداری تهران بیش از ۴۰ میلیارد تومان بودجه برای این امر اختصاص داد.
حکومت ایران نهتنها از مسافران ایرانی اربعین که از حضور مسلمانان دیگر کشورها نیز در این مراسم استفاده سیاسی میکند و به تلاش برای مصادره کردن این مناسبت و مراسم آن به نفع رویای حکمرانی در جهان اسلام ادامه میدهد.
سال گذشته بعد از پایان مراسم اربعین، علی خامنهای از نهادهای زیرمجموعهاش در جمهوری اسلامی و شبهنظامیان حشدالشعبی در عراق به دلیل «پذیرایی از ۲۲ میلیون زائر اربعین حسینی» قدردانی کرد تا به این وسیله بر ادعای رهبریاش بر جهان شیعه پافشاری کند.
محرم و صفر همواره در ادبیات و نگاه حاکمان ایران کارکرد سیاسی داشته است و دارد. روحالله خمینی در سالهای نخست استقرار جمهوری اسلامی گفت که «این محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته است». علی خامنهای نیز راهپیمایی اربعین را «بزرگترین گردهمایی عالم» و «نورافکن قوی» خوانده و ادعا کرده است که «در دنیا سعی میکنند نگذارند این نورافکن دیده شود».
او سال ۱۳۹۸ هم تاکید کرد که راهپیمایی اربعین «میتواند زمینهساز تحقق هدف نهایی امت اسلامی» باشد.
شب قبل از آن روزی که پزشکیان وزرای پیشنهادی خود را اعلام کند در کانال یکی از نمایندگان سابق اهل سنت که از مدافعان سرسخت پزشکیان در روزهای انتخابات بود، خبری خواندم مبنی بر این که برای اولین بار وزیری از اهل سنت در لیست پیشنهادی پزشکیان جای گرفته است؛ تعجب انگیز و باورنکردنی بود. در طول چهل و اندی سال گذشته نه تنها وزیر سنت نداشتیم بلکه استاندار اهل سنت هم جزو خیالات بود. در اصل 12 قانون اساسی هم به صراحت آمده است که رئیس جمهور باید شیعه اثنی عشری باشد. یعنی اهل سنت حتی حق خیال پردازی در مورد کاندیدای ریاست جمهوری شدن را هم ندارد. حالا شما خود قضاوت کنید که اسم این جمهوری، جمهوری اسلامی است یا جمهوری شیعی! جمهوری ای که حدود چهل درصد تابعین آن به خاطر مذهب متفاوت کنار گذاشته می شوند و برادری با آنها فقط به هفته شعاری و تبلیغاتی «وحدت» محدود می شود. کدام وحدت خدا داند. به هر حال آن شب با دیدن آن خبر واقعا دچار شگفت شدم. چون با اطمینان نوشته بودند که وزیر نفت از یک اهل سنت کرد خواهد بود. گفتم آیا واقعا در ایران خبرهایی هست و ما نمی دانیم. آیا واقعا حکومت با توجه به تحولات منطقه می خواهد تغییراتی در سیاست درونی خود بوجود بیاورد. آیا حکومت واقعیات کشور را دیده و برای همین پزشکیان را آورده که اصلاحاتی در آن انجام دهد؟ آیا ته مانده های اصلاح طلب که از ایشان حمایت می کردند راه درستی را رفته بودند و ما بیرون کشور از آن اطلاع نداشتیم؟! چه تفکرات خوش بینانه ای! روز بعد با لیستی که از پزشکیان دیدیم مجبور شدیم که یک بار دیگر خنده تلخی سر دهیم. واقعا گروه بزرگی از اهل سنت و اقوام چقدر ساده لوح و خوش باورند که با این که سالهاست در انتخاباتها فریب می خوردند باز هم درس نگرفته اند. از یک سوراخ نه یک بار نه دو بار که دهها بار گزیده شده اند و باز هم به گزیده شدن ادامه می دهند و آن بالاییها حتما به ریش ما می خندند که یک بار دیگر بدون هیچ هزینه ای از آنها سواری گرفته ایم. البته این ساده لوحان شامل تمام اهل سنت نمی شوند افرادی چون مولوی عبدالحمید این بار نشان دادند که از گذشته درس عبرت گرفته اند، اما متاسفانه چه ساده لوحانی هم هستند که هنوز در خواب و خیالند. به موقع انتخابات تحت تاثیر احساسات و هیجانهای تبلیغاتی قرار می گیرند، جوگیر می شوند، حرف برخی دوستان اصلاح طلب را باور می کنند، فریب فضای مصنوعی نسبتا باز قبل از انتخابات را می خورند به هر حال به طریقی باز هم خطای گذشته را تکرار می کنند. البته بگذریم از این که عده ای هم منافع شخصی و گذرا در انتخابات دارند و وظیفه شان داغ کردن تنور انتخابات است. نمی دانم افراد فریب خورده چهل و اندی سال گذشته حداقل در آینده اینها را به توشه تجربیات خود خواهند اندوخت یا نه. اما از حالا برای این که باز هم فریب نخورند چند تا توصیه می کنم.
تا وقتی که اصل 12 قانون اساسی تغییر نیابد و شما به عنوان شهروند درجه یک پذیرفته نشدید و حق کاندید شدن در انتخابات را نداشته باشید نباید به کاندیدای آنها هم رای بدهید.
اگر کسی وعده تحقق آنها را بعد از انتخابات داد باور نکنید. چون این سیستم اولا به کسی که بخواهد چنان تحولی ایجاد کند حق کاندیدا شدن نمی دهد، دوما حالا به هر دلیلی کاندید شد و رای هم آورد و واقعا می خواهد به تمام شهروندان ایران نگاه برابر بکند و در همه امور اصلاحات واقعی در کشور ایجاد کند، باز هم سیستم نمی گذارد که به اهدافش برسد، چنان مشکلات و کشمکشهایی برایش ایجاد می کنند که چهار سالش فقط با حوادث غیر منتظره می گذرد. اگر رئیس جمور در ایران واقعا قدرتی داشت حتما خاتمی در دوره اصلاحات که با آرای بی شمار مردم ایران سر کار آمده بود کاری انجام می داد، حداقل یک وزیر اهل سنت هم باید در آن دوره می داشتیم که نگذاشتند.
در انتخابات همیشه امیدی کاذب بوجود می آورند که مثلا اگر فلانی بیاید حتما موقعیت بهتر می شود. در حالی که تحولات به شخص بستگی ندارد باید نظام و سیستم را ببینیم که قدرت دست کیست، در ایران قدرت اول شخص رهبری است در واقع بیت ایشان است که انتخابات را مهندسی می کند. اگر هسته مرکزی قدرت در طی سالهای گذشته روزنه ای برای اصلاحات و گشایش دموکراتیک در کشور بوجود نیاورده، مطمئن باشید که بعد از انتخابات نیز خبری نخواهد بود و فقط برای جذب آراء جو کاذب ایجاد می کنند. در انتخابات گذشته به احترام برخی دوستان اصلاح طلب بر علیه حرکت آنها در ترکمن صحرا چیزی ننوشتم، فقط به نظرات انتقادی کلی در سطح سیاست عمومی کشور جای دادم و امروز خوشحالم که حداقل جزو فریب خورگان نبودم. بعضی وقتها مسائل را از بیرون بهتر از درونیها می شود دید.
تصور رایج این است که سالهای منتهی به قدرت گرفتن حزب نازی از منظر فرهنگی سالهایی پر از تناقض است. جمهوری وایمار در حالی فرو پاشید که جمهوریِ ادبیات شکوفا بود. کتابهای توماس مان و روبرت موزیل زمانی به ناشران سپرده شد که فاشیستها در خیابان با کمونیستها سرگرم مبارزه بودند. اما این صرفاً تناقضی ظاهری بود.
سقوط جمهوری وایمار برای اکثر نویسندگان آلمانی از نظر ادبی الهامبخش نبود. سنگینیِ بار تبعید بعضی را از پای درآورد؛ بسیاری کشته شدند؛ اغلب ترجیح دادند که آن را یکسر فراموش کنند. اریش کستنر، کسی که در تمام دوران سلطهی نازیها در آلمان مانده بود تا روایتی داستانی از وقایع فراهم آورد، میگوید: «رایشِ هزار ساله مصالح لازم را برای رمانی عالی ندارد.»
اووه ویتستوک، منتقد ادبی و سردبیر ادبی سابق نشریهی «فرانکفورتر آلگماینه زایتونگ»، در کتاب اخیر خود با عنوان فوریهی سال ۱۹۳۳: زمستان ادبیات فضای فرهنگی آلمان را در خلال ماهی که هیتلر قدرت را به دست گرفت بررسی میکند. پژوهش او قضاوت کستنر را تأیید میکند. برآمدن فاشیسم با آگاهی سیاسیِ فزایندهی نویسندگان همراه نبود بلکه آنچه مشهود بود ناتوانیِ آنها در مواجهه با چالش پیش رویشان بود. البته استثناء نیز وجود داشت. بعضی مانند یوزف روت، پیشتر به خطر فاشیسم پی برده بودند. دیگران این احساس خطر را به سمت شعر هدایت کرده بودند. برای مثال، برتولت برشت اثر خود با نام صعود مقاومتپذیر آرتورو اویی را با این بند فراموشنشدنی به پایان میبرد:
چیزی نمانده بود که این شیاد بر جهان غلبه بیابد؛
از شکست او شاد نباشید!
هرچند که جهانیان برخاستند و او را متوقف ساختند،
اما لجنزاری که او را پدید آورد هنوز حاصلخیز است.
به گفتهی ویتستوک، پایان نظام پارلمانی «کمتر از یک تعطیلات سالیانهی مفصل طول کشید.» سرعت وقوع آن چنان زیاد بود که مردم واقعاً نمیتوانستند تمام ابعاد آن را دریابند. زمانی که در ۲۸ فوریهی ۱۹۳۳، اگون کیشِ روزنامهنگار را به دفتر مرکزی پلیس برلین بردند او در آنجا چشمش به آلفرد آپفِل خورد، وکیل مشهوری که در گذشته وکالت بسیاری از چپگرایان را بر عهده گرفته بود. کیش با خودش فکر کرد که چقدر خوششانس است که از قضا وکیلی مطمئن هم در آنجا حضور دارد. او فریاد زد: «دکتر آپفل! من را دستگیر کردهاند» اما در جواب شنید: «من را هم.» کیش به زودی دریافت که آنجا پر از نامداران برلین است.
ادوارد سعید میگوید: «درست است که ادبیات و تاریخ سرشار از سرگذشتهایی قهرمانانه، عاشقانه، شکوهمندانه و حتی پیروزمندانه از زندگیِ تبعیدیان است اما تمام اینها چیزی جز کوششهایی برای غلبه بر اندوه ویرانگر غربت نیست.» سعید مینویسد که تبعید ممکن است «بینشی خلاقانه» را فراهم آورد اما در همان حال میتواند به از دست رفتن «دیدگاه انتقادی، اندوختهی فکری و شجاعت اخلاقی» بینجامد. تبعید برای هنرمندان پیامدهای ناگواری داشته است. به گفتهی ویتستوک، کتابهای آلفرد دوبلین پس از جنگ جهانی دوم «شکست» محسوب میشوند. کلاوس مان، فرزند توماس مان، «نتوانست در عرصهی ادبیات آلمان برای خود جایگاهی بیابد.» گئورگه گروس در ایالات متحده از طبیعت بیجان نقاشیهای کسلکننده میکشید. ارنست تولر، نمایشنامهنویس چپگرا، در نیویورک خودکشی کرد.
به گفتهی ویتستوک، فرهنگستان هنر پروس «تصویر نمونهواری از اندک بودن مقاومت نهادهای آلمانی در آن دوران» به دست میدهد. این سخن دقیقی است. در آن زمان ریاست فرهنگستان را به تازگی مکس فون شلینگز، آهنگساز و رهبر ارکستر، بر عهده گرفته بود. او یکی از آن نمونههای کلاسیکی بود که منتقدان یهودی را عامل شکستهای حرفهای خود میدانست ــ روت در اثر خود با عنوان «اظهار ندامت ذهن» آنها را به سخره گرفته است. حفظ استقلال فرهنگستان هنر پروس را بر عهدهی وی گذاشته بودند اما او در مقابل شروع به تصفیهی آن کرد.
شیلینگز ابتدا هاینریش مان و کته کُلویتس را هدف گرفت، آنها اعلانی عمومی را امضا کرده بودند که از حزب سوسیال دموکرات و حزب کمونیست میخواست با همراهیِ یکدیگر در برابر نازیها بایستند. او به هیئت مدیرهی فرهنگستان گفت که هرچند این دو نفر قواعد رسمی را زیر پا نگذاشتهاند اما در آن اعلان نازیها «وحشی» خوانده شده بودند که بالتبع برنهارد روست، وزیر آموزش و پرورش و یکی از اعضای هیئت امنای فرهنگستان، را نیز شامل میشد. به گفتهی ویتستوک، از نظر شیلینگز این امر «تخطی از مفهوم ضروری نزاکت بود.» ادب و نزاکت به خدمت فاشیسم درآمده بود.
موزیل یک بار گفته بود که «جایگاه شجاعت قلب نیست بلکه در اصل کیف پول است.» کلویتس نمونهی بارزی از این امر است. او از طریق آتلیهی فرهنگستان امرار معاش میکرد، به او گفتند که تنها در صورتی میتواند آتلیه را حفظ کند که «داوطلبانه» استعفا دهد. در همان زمان، اوسکار لورکهی شاعر همکاری با رژیم را به مضیقهی مالی ترجیح داد. لورکه باور داشت که مان و کلویتس با تحریک مردم به مخالفت با هیتلر مرتکب «تروریسم» کلامی شدهاند. او برای حفظ شغل و حقوق خود جانب شیلینگز را گرفت؛ حتی زمانی که اعضای فرهنگستان را مجبور کردند که به «همکاری صادقانه» با حکومتِ جدید قسم یاد کنند او در فرهنگستان ماند.
با مطالعهی ادبیات و سیاست، که شامل برگزیدهای از مقالات، یادداشتها و سخنرانیهای موزیل است، میتوان دریافت که چرا موزیل در مواجهه با فاشیسم تعلل میکرد. کلاوس اَمان در مقدمهی نسبتاً طولانیِ خود بر این اثر میگوید که ارنست رُوُلت، ناشر آثار موزیل، با گفتن این حرف به او که اگر از نازیها علنی انتقاد کند ممکن است انتشار کتابش را ممنوع کنند، «او را در منگنه گذاشته بود». مقایسهی چنین توصیهای با «در منگنه گذاشتن» اغراقآمیز است اما به هر حال موزیل باید زندگی همسرش، مارتا، را تأمین میکرد و نگران بود که اگر مخالفتِ خود را علنی کند به خاطر یهودیبودنش آزار و اذیت شود. علاوه بر این، همانطور که یکی از دوستان موزیل هم دربارهاش گفته است، او «بزدل و نگران بود … همواره حس میکرد که دلیلی برای ترس وجود دارد.»
نمیتوان موزیل را شجاع دانست، و در زمانهی او بزدلی بیپاداش نمیماند. کلاوس مان، که عامل اصلی در سازماندهی مقاومت ادبیِ «دی زاملونگ» (Die Sammlung) بود، به همکاری موزیل با این مجموعه امیدوار بود. اما هنگامی که نخستین شمارهی آن در سپتامبر ۱۹۳۳ منتشر شد و آشکارا اعلام کرد که هدفش مخالفت با «آلمان جدید» است، موزیل تقاضا کرد که نام او را از فهرست نویسندگان آتی نشریه حذف کنند. در ماه اکتبر، حکومت نازی ضمن انتشار اعلامیهای از ناشران خواست تا کتابهای تمام کسانی را که با «دی زاملونگ» همکاری دارند حذف کنند. این امر باعث شد تا توماس مان، تحت فشار ناشرش، اعلام کند که دربارهی سیاستهای این نشریه او را فریب داده بودند. موزیل که همواره محتاط بود پیش از اعلامیهی نازیها اقدامات لازم را انجام داده بود ــ او علاج واقعه قبل از وقوع کرده بود.
موزیل میگوید که احساس تکلیف او را وادار به «نقد» میکرد اما احتیاط و دوراندیشی مانع میشد. او در دفتر یادداشتهای خصوصیاش، ناپختگی دولت کورت شوشنیگ، صدراعظم اتریش، را ثبت کرده است:
سخنرانیِ اجباری دربارهی فلسفهی کلیسایی و سرکوب هر آنچه به آزادیخواهی مربوط میشود. اخیراً کرسی آناتومی در دانشگاه وین به فرد بسیار جوانی واگذار شده که اثری دربارهی جمجمهشناسی در آلپ یا چیزی شبیه به آن نوشته است و هیچ اثر دیگری ندارد!
اما موزیل به طور کلی از بیان چنین مطالبی به طور علنی امتناع میکرد. در خلال جنگ جهانی اول، او با پیوستن به شور میهندوستیِ آن دوران، بسیج همگانی را به عنوان «رازورزی نیاکانی» ستوده بود. درسی که او از این دوران گرفت این بود که باید شور و هیجانش را به انقیاد عقل درآورد. دیگر هیچوقت، حتی برای مبارزه با فاشیسم، خود را درگیر جنبشهای سیاسی نکرد. او به این باور رسیده بود که «نویسنده در عرصهی عمومی» نمیتواند امید داشته باشد که چیزی بیش از «ناظری ناتوان» باشد. اگر این تأمل محصول مدتها تلاش و مبارزهی بیثمر بود، میشد با آن همدلی داشت.
موزیل گفته بود دفاع از فرهنگ به معنای مبارزه با جمعگرایی است ــ امری که در بیخطرترین شکل خود با ارزشهای اومانیستی ناسازگار بود و در بدترین حالت منجر به بروز «پرستش بیپردهی خشونت» میشد. در یکی از سخنرانیهایش گفت که «دولت تامه»ی بنیتو موسولینی تهدیدی برای «آزادیخواهی» است و آلمانیها هم به جای اعتراض به تصرف قدرت توسط هیتلر نشان دادهاند که از شجاعت مدنی هیچ بهرهای نبردهاند: «روح به همان نحو رفتار کرده است که بدن در برابر آتش توپخانه عمل میکند؛ سرش را دزدیده است.»
اما این مطلب دربارهی خود موزیل نیز میتوانست صادق باشد. هرچند این سخنرانی بسیار ملایم بود اما او اجازهی بازنشرش را نداد. بعدتر، او در سخنرانیِ خود در بازل در سال ۱۹۳۵، ادعا کرد که ترسهایش «واقعیت نیافتهاند» ــ دولت فاشیستی اتریش نشان داده بود که «اهل مدارا» است و مویی از سر «آزادیخواهی» کم نشده بود. دستکم میتوان گفت که پیشگویی او درست نبوده است.
موزیل از راهپیمایی، شعار و اعتراضات منزجر بود. در یادداشتهایش مینویسد:
نویسنده سخن میگوید: من هیچگاه حزب نبودم. همیشه تنها بودهام. وظایفم را انجام دادهام. اما حالا میخواهند نگذارند به کارم ادامه دهم. به همین دلیل است که اینجا هستم.
به باور امان، این عبارتها «حال و هوای وصیتنامه» دارد زیرا نفرت موزیل از «اسارت سیاسی» و «اطاعت بردهوار» را به شکلی موجز بیان میکند.
اما در همان سالها میبینیم که موزیل احتمال پیوستن به «جبههی وطنپرستان»، سازمان سیاسی دولت فاشیستی اتریش، را بررسی میکند. این جبهه که با الهام از «حزب ملی فاشیست» موسولینی ایجاد شده بود سویهی کاتولیک قدرتمندی داشت. موزیل به امید تضمین حقوق بازنشستگی ــ که هرگز دریافت نکرد ــ در نوامبر ۱۹۳۶ به عضویت جبههی وطنپرستان درآمد. این اقدام هیچ نسبتی با صداقت اخلاقی نداشت.
گنیزه گریل، مترجم این کتاب، عضویت موزیل را در جبههی وطنپرستان اینگونه توضیح میدهد که این جبهه به «نیروهای ضد ناسیونال سوسیالیست وفادار بود.» اما در واقع این امر صرفاً به آن معنا بود که فاشیستها بین خودشان درگیری داشتند: اقدام صدراعظم انگلبرت دُلفوس برای ممنوع کردن حزب نازی بیثمر از کار درآمد، در حالی که سرکوب جنبش سوسیالیستی باعث شد تا نیروهای ضدنازی با از دست دادن قویترین جبههی متحد خود، شکست بخورند. بر خلاف تأکید امان، جبههی وطنپرستان «دیگ در هم جوشِ وفاداران به دولت» نبود و جهتگیریِ سیاسیاش نیز نامشخص نبود: ارتجاعی بود هرچند نسبت به همتایان ایتالیایی و آلمانیاش خشونت و ستیزهجوییِ کمتری داشت و خصومت با سوسیالیسم از مبانیِ بنیادینش بود.
امان میگوید که آسان است که از منظر کنونی و با نگاه به گذشته، پیوستن موزیل به جبههی وطنپرستان را «اقدامی از نظر سیاسی غیرمسئولانه» یا «خودکشی فکری» بدانیم. شاید آسان باشد اما اشتباه نیست.
با این حال، موزیل با سخنرانی در کنگرهی بینالمللی نویسندگانِ مدافع فرهنگ، که در سال ۱۹۳۵ در پاریس برگزار شد، از خود شجاعت نشان داد. تقریباً همهی سخنرانان با سخاوتمندانهترین لحن، اتحاد جماهیر شوروی را ستودند. اما موزیل گفت که با خود جمعگرایی ــ خواه راستگرایانه باشد خواه چپگرایانه ــ باید مقابله کرد؛ به باور او فرهنگ نباید به خدمت سیاست یا ایدئولوژی درآید. بودو اوزه، نویسندهی آلمانی، با عصبانیت پاسخ داد که سخنرانی موزیل حاوی نشانههای مشمئزکنندهی «فساد بورژوازی» است، اظهارنظری که به خوبی ذهنیت مردی را نشان میداد که از نازیسم به استالینیسم تغییر کیش داده بود.
تمام اینها، امید بسیار به این که ادبیات «قانونگذار نادیدهگرفتهشده»ی جامعه باشد را تعدیل میکند. نویسنده ممکن است «ناظری ناتوان» نباشد اما این جنبشهای مدنی هستند که تاریخ را میسازند و نه شاعران. قهرمانانی مانند تولر وجود داشتند که مقاومتی فکری را در برابر نازیسم سازماندهی کردند. آنها اعلامیه نوشتند، دادخواست امضا کردند و کمیتههایی تشکیل دادند. هیچیک از این اقدامات اهمیتی نداشت. ویتستوک میگوید که عموم آلمانیها تصور میکردند که در فضای دانشگاهی، دپارتمان ادبیات تجلیگاه «صدای خردمندانه و روشنفکرانهی ملت» بود اما در واقع جر و بحثهای داخلی پیشپاافتاده آن را فلج کرده بود. در همان دوره، برشت به بعضی از همراهانش پیشنهاد کرده بود که باید «برای دفاع از نویسندگان در معرض خطر یک سازمان شوتزاِشتافِل (اساس) درست کرد.» اما هاینریش مان بلافاصله این اعتماد به نفس برشت را از بین برد: یک مشت بزنبهادر عاشق شعر چگونه ممکن است به مصاف گارد حملهی نازی (اسآ) برود؟