انتخابات امریکا : شکست دموکراس…
بازدیدها: 0
بازدیدها: 0
بازدیدها: 0
بازدیدها: 0
۲۱ اکتبر ۲۰۲۴
استدلالهای حقوقی بینالملل در مقابل موضع اروپا نسبت به جزایر ایرانی خلیج فارس
نامه سرگشاده به چارلز میشل، رئیس شورای اروپا
اولین نشست اتحادیه اروپا و شورای همکاری خلیج (فارس) – بیانیه مشترک
بخش D-46 بیانیه مشترک غیرقانونی است و برخلاف قواعد حقوق بینالملل است
سران کشورها و دولتهای کشورهای عضو اتحادیه اروپا (EU) و شورای همکاری خلیج فارس (GCC) اولین اجلاس سران خود را در ۱۶ اکتبر ۲۰۲۴ در بروکسل، بلژیک، تحت عنوان “مشارکت استراتژیک برای صلح و رفاه” و مشارکت عمیق بین دو بلوک برگزار کردند. بخش D-46 بیانیه مشترک منعکس کننده یک اعلامیه اشتباه غیرقانونی (ایتالیک برای تاکید)علیه قواعد حقوقی بینالملل است.
«ما از ایران می خواهیم به اشغال سه جزیره متعلق به امارات متحده عربی (یعنی) تنب بزرگ، تنب کوچک و ابوموسی که نقض حاکمیت امارات و اصول منشور سازمان ملل است پایان دهد». بخش D-46
دو استدلال غیرقانونی بودن داعیه مذکور در این بیانیه را اثبات میکند.
استدلال اول
نام آبراهه واقع در جنوب ایران خلیج فارس است و نه خلیج
اولین قدم برای ترویج همزیستی مسالمت آمیز در همه جای جهان، رعایت قوانین بینالمللی، به ویژه منشور سازمان ملل متحد، همراه با حسن نیت[1] و Ex aequo et bono است. این الزامات حقوقی را میتوان از بیانیه مشترک شما نیز استخراج کرد:
«هدف مشارکت راهبردی ما این است که موتور محرکه ای برای پیشبرد اهداف مشترک ما به عنوان شرکایی باشد که با احترام به نظم مبتنی بر قواعد بینالمللی از جمله منشور سازمان ملل متحد احترام میگذارد، (ایتالیک برای تاکید) به اهداف بشردوستانه بینالمللی و ترویج و حمایت از حقوق جهانی بشر».
منشور در مقدمه به صراحت بیان میکند که مردم سازمان ملل متحد مصمم هستند «شرایطی را ایجاد کنند که به موجب آن عدالت و احترام به تعهدات ناشی از معاهدات و سایر منابع حقوق بینالملل حفظ شود…» براین اساس، حرمت معاهدات بینالمللی ایجاب میکند تا همه کشورهای عضو جامعه بینالمللی با حسن نیت و بدون تعصب به تعهدات خود پایبند باشند. طبق منشور، همه اعضای سازمان ملل متحد متعهد میباشند برای تضمین معاهدات با حسن نیت رفتار کنند. منشور مهمترین معاهده بینالمللی است و سازمان ملل متحد تبلور مفاد آن است. تاکید بر حسن نیت در منشور ملل متحد، به دلیل رعایت قوانین تعیین شده توسط سازمان ملل میباشد.
در این ارتباط باید یادآوری کرد که بخش کنترل تحریریه سازمان ملل متحد در الحاقیه مورخ ۱۸ آگوست سال ۱۹۹۴ مستقیماً و به صراحت از “دقت و مراقبت لازم (کشورها) برای اطمینان از کاربرد مناسب واژه خلیج فارس در اسناد، نشریات، و بیانیههای تهیه شده”، تاکید نمود.[2] اگر این نظریه کارشناسی ملل متحد بعنوان ارجاعی قانونی به مفاد حقوق بینالمللی به حساب میآید، بیانیه مشترک یاد شده بالا، قاعده حسن نیت را بطور کامل زیرپا گذاشته و قداست معاهدات بینالمللی را آگاهانه نادیده گرفته است.
ایا تحریف آگاهانه و هدفمند یک نام تاریخی غیرقابل انکار، نشانه حسن نیت است یا نقض تمامیت ارضی و استقلال سیاسی دیگران؟ آیا این یک قصد عمدی برای حذف واژه «فارس» از خلیج فارس، نقض قوانین بین المللی نیست؟ به نظر میرسد که این اقدام هدفمند نقض قواعد آمرانه حقوق بینالملل عمومی (jus cogens)[3] است، لزوماً به این دلیل که زمینههای تنش و بیثباتی را تحقق بخشیده و صلح بینالمللی را بخطر میاندازد.[4]
در اینجا لازم است توضیح کوتاهی از بحران ساختگی سیاسی ایجاد شده توسط کشورهایی که مایل به انطباق با اهداف منشور برای “توسعه روابط دوستانه بین ملتها براساس احترام به اصل حقوق برابر و تعیین سرنوشت مردم و اتخاذ سایر اقدامات مناسب برای تقویت صلح جهانی” نیستند، ارائه شود.
همان طور که تمام حقایق تاریخی معاصر نشان میدهد، امارات متحده عربی و برخی از کشورهای متحد، تلاش کردهاند تا به تمامیت ارضی ایران در رابطه با جزایر تنب کوچک و بزرگ و ابو موسی در خلیج فارس آسیب برسانند. متاسفانه، اتحادیه اروپا به کشورهای جنوبی منطقه خلیج فارس پیوسته است، و آشکارا یک ادعای تحریک آمیز و یک اشتباه بزرگ (ایتاایک برای تاکید) را انجام داده است، زیرا بیانیه مشترک ادعا میکند که “اشغال سه جزیره امارات متحده عربی” توسط ایران صورت گرفته است. این ادعای واهی و فاقد وجاهت حقوقی بینالملل، نقض آشکار اهداف و تعهدات کشورهای عضو ملل متحد به موجب منشور سازمان ملل متحد است. افزون براین، در تلاشی بیفایده برای نادیده گرفتن نام «تاریخی فارس» برای «خلیج فارس»، بیانیه مشترک تلاش میکند حقایق تاریخی را که توسط کارشناسان سازمان ملل متحد به رسمیت شناخته شده است، را تضعیف کند.
این تلاشهای بیهوده نقض قواعد آمره حقوق بینالملل برای احترام به تمامیت ارضی و استقلال سیاسی کشورها بر اساس بند ۱ ماده ۲ منشور ملل متحد است، و از اینروی موجبات مسئولیت بینالمللی آن کشورها مطابق ماده ۳۱ مواد مربوط به مسئولیت کشورها برای اقدامات بینالمللی نادرست را فراهم میآورد. «کشور مسئول متعهد به جبران کامل صدمات ناشی از عمل نادرست بینالمللی است».[5]
گروه کارشناسان نامهای جغرافیایی سازمان ملل متحد با کنکاشی عمیق در اسناد تاریخی معتبر موجود به اتفاق آرا واژه «پارسی» را به عنوان نام تاریخی صحیح دریای بسته در جنوب ایران (یعنی خلیج فارس) امروز، تصدیق و اعلام کردند. گروه در گزارش شماره ۶۱ سال ۲۰۰۶، اینگونه نامهای باستانی را ذخیره دانش بشری دانستند که در طول تاریخ (تاکید بر آن) توسط ملل مختلف به جود آمدهاند. نامها با هویت ملتها مرتبط است، از جمله خلیج فارس که نام باستانی خلیج فارس است.[6] این گروه تاکید میکند که:
هیچ کانال آبی به اندازه خلیج فارس (تاکید در متن اصلی) برای زمین شناسان، باستان شناسان، جغرافیدانان، بازرگانان، سیاستمداران، گردشگران، و محققان چه در گذشته و چه در حال حاضر، مهم نبوده است. این کانال آبی که فلات ایران را از صفحه عربستان جدا می کند، حداقل از ۲۲۰۰ سال پیش از هویت ایرانی برخوردار بوده است.[7]
با توجه به مسئولیت اعضای سازمان ملل متحد برای انجام تعهدات خود با حسن نیت (ماده ۲ بخش ۲)، کلیه تعهدات مندرج در منشور، نظرات حقوقی کارشناسان مورد تایید سازمان ملل متحد، و دستورالعملهای گروه کارشناسان سازمان در مورد نام های جغرافیایی باید کاملاً رعایت شود.
گروه کارشناسان یادآوری میکنند که پژوهشگرانی که در مورد نام خلیج فارس تحقیق کردهاند، به اتفاق نظر رسیدند گه خلیج فارس نام واقعی این آبراهه مهم واقع شده در جنوب ایران است. در طول تمام قرون و حداقل در طول ۲۵۰۰ سال گذشته، یعنی تا زمان امپراتوری قدرتمند پارس، در خاورمیانه چنین اتفاق نظری در باره نام خلیج فارس در میان نویسندگان و مورخان و تاکید آنها بر این نام در طول تاریخ دیده نشده است.
در ادامه گروه کارشناسان نامهای جغرافیایی سازمان ملل متحد معتقد است که از دوران قبل از شاهنشاهی پارس سند مکتوبی باقی نمانده است، اما در تاریخ شفاهی و فرهنگ ایرانیان آبهای جنوبی را «دریای جام»، «دریای ایران»، و «دریای پارس» نامیدهاند. به این ترتیب، این گروه به اسناد تاریخی استناد میکند که «خلیج فارس» نام واقعی و صحیحی است که باید نورد احترام همه کشورهای عضو ملل متحد قرار گیرد:
در سفرنامه فیثاغورث، فصول متعددی مربوط به شرح سفرهای وی به همراهی داریوش، پادشاه هخامنشی، به شوش و تخت جمشید و این منطقه شرح داده شده است. از میان نوشتههای دیگران در همین دوره، کتیبه و حکاکی داریوش بزرگ وجود دارد که در محل تلاقی آبهای خلیج عرب (دریای احمر) و رود نیل و رود روم (مدیترانه کنونی) نصب شده است که متعلق به قرن پنجم قبل از میلاد است که داریوش، پادشاه پارس، کانال آبی (جنوب ایران امروز) را “پارس” نام گذاری کرده است. از دیگر آثار مهمی که در این زمینه نوشته شده، می توان نقشه جهان هکاتائوس (۴۷۲ تا ۵۰۹ قبل از میلاد) را بیان کرد که در آن خلیج فارس و خلیج عرب (دریای سرخ) به وضوح نشان داده شده است. همچنین نقشهای از هرودوت مورخ بزرگ یونان (۴۸۲-۴۲۵ قبل از میلاد) باقی مانده است که دریای سرخ را خلیج عربی معرفی می کند.[8]
این گروه از کارشناسان نام «پارس» برای «خلیج فارس» را در یک سلسله موافقتنامههای بینالمللی ذکر میکنند; موافقتنامههایی که همگی طبق ماده ۳۸ اساسنامه دادگاه بینالمللی دادگستری، منابع اصلی حقوق بینالملل هستند:
۱- قرارداد عمومی با امیران عرب در ۸ ژانویه سال ۱۸۲۰، بین شیوخ امارات در خلیج فارس، که به امضای ژنرال قاهره و ۱۱ رؤسای قبایل عرب به امضا رسید. درمتون عربی کلمه الخلیج الفارسی (برای تاکید) به کار رفته است.[9]
۲- قرارداد سال ۱۹۴۷ در مورد ممنوعیت خرید و فروش برده.
۳- قرارداد دائمی صلح در سال ۱۸۵۳.
۴- معاهده سال ۱۸۵۶ در مورد تجارت برده.
۵- قرارداد استقلال کویت (این سند در ۱۹ ژوئن سال ۱۹۶۱ در دبیرخانه سازمان ملل متحد به ثبت رسیده است).
۶- معاهده تعیین خطوط مرزی عراق و کویت در سال ۱۹۹۶.
همچنین در قراردادهای سیاسی و حقوقی و اقتصادی منعقده بین امارات و سایر کشورها در سالهای ۱۸۰۶ تا ۱۹۷۱ از واژه «بحر فارس» یا «خلیج فارس» استفاده شده است.
این گروه تکارشناسان ملل متحد با استناد به نقشههایی که توسط بریتانیا در طول دوره گسترش در این منطقه در قرن ۱۸ و ۱۹ تهیه شده است، بر نام پارس برای خلیج فارس تاکید می کنند:
۱. امپراتوری ایران که توسط D’Avnille در سال ۱۷۷۰ تهیه شد.
۲. نقشه جدید امپراتوری ایران توسط داونیل در سال ۱۷۹۴ تهیه شده است.
۳. نقشه ایران برای اطلس جدید توسط تامسون در سال ۱۸۱۸ تهیه شده است.
۴. نقشه پرشیا تهیه شده توسط اورمه، براون لانگمن، ریس در سال ۱۸۲۸.
۵. نقشه ایران به همراه بخشی از امپراتوری عثمانی تهیه شده توسط G.long در سال ۱۸۳۱.
۶. نقشه آسیای مرکزی، تهیه شده توسط الکس برنز در سال ۱۸۳۴
۷. نقشه پرشیا (۱۸۴۰) برای اطلس بلک تهیه شده است.
۸. نقشه پرشیا برای Atlas B در سال ۱۸۸۴ تهیه شده است.
۹. نقشه Persia & Cabool تهیه شده توسط A. K. جانستون در سال ۱۸۴۴.
۱۰. نقشه ایران، کابل و… تهیه شده توسط J. Arrowsmith در سال ۱۸۷۳.
۱۱. نقشه ایران و افغانستان تهیه شده توسط A. C. Block در سال ۱۸۵۴.
۱۲. نقشه ایران منتشر شده در سال ۱۸۸۶ (این نقشه به دستور وزارت دریانوردی و خدمات اطلاعات وزارت جنگ انگلستان تهیه شده است).
۱۳. نقشه ایران توسط کاپیتان سنت جان به دستور معاون وزیر در امور هند، کابینه انگلستان در سال ۱۸۷۴ تهیه شده است.
۱۴. نقشه ایران توسط بخش اطلاعات وزارت جنگ انگلیس در سال ۱۸۹۱ تهیه شده است.
۱۵. نقشه ایران، افغانستان و بلوچستان که زیر نظر کرزن در سالهای ۱۸۹۱ و ۱۸۹۲ منتشر شده است.
نام صحیح خلیج فارس توسط سازمانهای بینالمللی نیز استفاده شده است. بخش امور اقیانوسها و حقوق دریاها، دفتر امور حقوقی، دبیرخانه سازمان ملل متحد، به طور رسمی از نام خلیج فارس استفاده میکنند: «کشورهای خلیج فارس». بحرین، ایران، عراق، کویت، عمان، عربستان سعودی و امارات متحده عربی همگی کشورهای ساحلی هستند که در جنوب «خلیج فارس» قرار دارند.[10]
گروه كارشناسان یاد شده اين اسناد متقن مربوط به «خليج فارس » و نام رسمی آبراه موجود در ضلع جنوبي ايران را بیشتر تعميم ميیدهد. این گروه همچنین توجه همه کشورها را به دستورالعملهای دیگر سازمان ملل را توصیه میکند.[11]
این گروه اصرار دارد که نادیده گرفتن پیشوند «فارسی» برای «خلیج فارس» یک طرح با انگیزه سیاسی توسط کشورهای واقع در جنوب خلیج فارس است. این انگیزهای است برای تغییر عمدی نام خلیج فارس و ماهیتی سیاسی دارد.
همچنین انگیزههای تاریخی ملی گرایان عرب برای تحریف نام «خلیج فارس» را نمیتوان نادیده گرفت. رقابتهای جنگ سرد بر شرایط تاثیرگذار بود، وبیشتر به این طرحهای شیطانی دامن زد. در دهه ۱۹۵۰، ملی گرایان عرب از عراق و مصر و مبلغان ضد ایران، «خلیج فارس» را خلیج عربی نامیدند. در دهه ۱۹۶۰، دولت ایران تصمیم گرفت با نامیدن رودخانه «اروند رود» ادعاهای خود را علیه عراق در آبراه شط العرب تقویت کند.[12]
حقایق تاریخی ریشههای عمیقتری به نام خلیج فارس دارند. فرانتس فردیناند شواردز در «ایندیکه» درباره هند: نیت و واقعیت آریان، ماجراجویی لامبولوس را روایت میکند که بین سالهای ۱۶۵ تا ۵۰ قبل از میلاد نوشته شده است:
سپس آنها در یک منطقه شنی و باتلاق از هند غرق شدند، و همراهان او جان خود را در موج از دست داند، اما Iambulus، پس از پیدا کردن راه خود را به یک روستای خاص، سپس توسط بومیان به حضور پادشاه در Palibothra آورده شد، شهری که بسیار دور بود. و از آنجایی که پادشاه با یونانیها دوستانه برخورد میکرد و به یادگیری علاقه داشت، او یامبولوس را شایسته استقبال صمیمانه می دانست؛ و در نهایت، پس از دریافت اجازه عبور امن، او ابتدا به پارس رفت و بعداً به یونان رسید.[13]
عالیجناب چارلز میشل،
آن اعضای سازمان ملل متحد و اتحادیه اروپا که بیانیه مشترک را پذیرفتند و آنرا امضا کردند، باید از اهداف مندرج در منشور، از جمله توسعه روابط دوستانه با حسن نیت، پیروی کنند. نادیده گرفتن چنین نیاز حیاتی برای جهانی صلح آمیز موجب مسئولیت بینالمللی برای آنهاست.
استدلال دوم
حقایق تاریخی را نمیتوان با اهداف سیاسی تحریف کرد
حقایق تاریخی و قانون به هم پیوستهاند: آنها جدایی ناپذیر هستند
اتحادیه اروپا چارچوب استراتژیک خود را اینگونه توضیح میدهد:
«از آنجایی که چشمانداز سیاسی جهانی با رقابت استراتژیک، بیثباتی فزاینده جهانی و تلاشها برای تضعیف نظم بینالمللی مبتنی بر قوانین در حال دگرگونی است، اتحادیه اروپا به یک برنامه استراتژیک روشن و یک چارچوب محکم برای اقدامات نیاز دارد».[14]
اگر اتحادیه اروپا به یک برنامه راهبردی روشن و چارچوبی مستحکم برای اقدام نیاز داشته باشد، چنین نیازی از طریق تحریف حقایق تاریخی (ایتالیک برای تاکید) بر خلاف منافع جامعه بینالمللی محقق نخواهد شد. جامعه بینالمللی براساس هنجارهای قابل احترام بینالمللی اداره میشود که نیازهای فوری برای ساختن جهانی صلح آمیز هستند. هیچ قانونی بدون حقایق نمیتواند معنا داشته باشد. قانون ex nihilo نیست. درواقع، حقایق و قانون به هم وابسته و غیرقابل انفکاک هستند. شواهد تاریخی «کنترل مؤثر» ایران بر تنب بزرگ، تنب کوچک و ابوموسی را بهطور باورنکردنی ثابت میکند. مفهوم «کنترل موثر» در حقوق حاکمیت ایران بر جزایر سه گانه کاملاً مشهود است. قانون این حقیقت تاریخی را تصدیق میکند.
علاوه بر نقشههایی که در استدلال اول ذکر شدند، اسناد قانونی حاکی از حاکمیت ایران بر جزایر وجود دارد. به عنوان مثال، با تصمیم انگلیس مبنی بر پایان دادن به تعهدات استعماری خود در خلیج فارس، با اعلام خروج خود از منطقه تا پایان سال ۱۹۷۱، قراردادی که ایران و شارجه بر اساس modus vivendi در مورد ابوموسی در ۳۰ نوامبر ۱۹۷۱امضا کردند. تنب ها را دوباره تصرف کرد.
تنب ها با تابیانای باستانی که توسط بطلمیوس به عنوان «جزایر مجاور پارسیدس» توصیف شده، با dm (بخوانید بند یا dom) یا زم (بخوانید زم) ابن البلخی (متوفی16 پس از میلاد) مطابقت دارد. و به کند (بخوانید کند یا کند) یا گند (بخوانید گند گوند) حمدالله مستوفی (م ۱۳۴۰). به گفته مستوفیل، اینها «از جزایر شناخته شده، متعلق به ایران و مسکونی به شمار می روند.[15]
شواهد تاریخی غیرقابل انکار هستند. دانیل تی پاتس در استدلالی بسیار قانع کننده و غیرقابل انکار درباره «خلیج فارس»، جزایر ایرانی در خلیج فارس را مورد توجه قرار میدهد. داریوش از امپراتوری هخامنشی، افتتاح این کانال را از رودخانهای به نام نیل که در مصر میگذرد، به دریای که از ایران میرود، یاد کرد و بیان داشت: «کشتیها از مصر از طریق این کانال به ایران میروند».[16] این بیانیه حاکی از آن است که در آن ایام کهن «خلیج فارس» تحت کنترل ایران بوده و جزایر آن نیز به همین ترتیب در اختیار این بودهاند. از آنجایی که در آن زمان هیچ قدرتی با توان رقابت علیه شاهنشاهی فارس در مناطق خلیج فارس وجود نداشت، جای هیچ تعجبی نیست که این منطقه و جزایر آن تحت کنترل ایران بودهاند. در واقع، ایران میتوانسته است «قدرت مؤثر» خود را در خلیج فارس اعمال کند.
مفهوم “کنترل موثر” شایسته کاوش عمیقتر درحقیقت بومی بودن و تعلق این سه جزیره به ایران است. حقایق تاریخی همچنین میتوانند terra nullius را به این جزایر در دوران باستانی ایران نسبت دهند. از آنجایی که جزایر تحت کنترل ایران درآمدند، و ایران بدون هیچ مقاومتی از سوی دیگران، حاکمیت خود را بر آنها اعمال کرد. این بدان معناست که جزایر خلیج فارس مستعد کنترل قدرت و حاکمیت ایران بودهاند.[17] به این ترتیب، جزایر در طول تاریخ، بدون ادعای رقیب دیگر کشورها، تحت کنترل ایران، در معرض فعالیتهای منظم انسانی قرار گرفتهاند. در آن زمان هیچ کشور دیگری در جنوب خلیج فارس وجود نداشت.
در دوران معاصر، کنترل ایران بر جزایر خلیج فارس بدون رقابت ادامه داشت. این تداوم از دوران باستان، به ایران «مالکیت اصلی»[18] برگرفته از terra nullius در زمان شاهنشاهی هخامنشیان را میدهد. از این رو در جزایر تنب بزرگ و کوچک و ابوموسی که پیش از شاهنشاهی هخامنشی وضعیت terra nullius را داشته است، حاکمیت ایران بر این جزایر در حقوق بینالملل «مالکیت اصلی» نامیده میشود. این بدان معناست که ایران قانوناً حق اعمال حاکمیت خود را دارد، مخصوصاً به دلیل اینکه از نظر تاریخی هیچ مخالفتی علیه حاکمیت ایران بر خلیج فارس و جزایر آن وجود نداشته است، زیرا هیچ کشوری جز ایران در منطقه خلیج فارس نبوده است. داور مکس هوبر، در پرونده جزیره پالماس (هلند / ایالات متحده آمریکا) در سال ۱۹۲۸، چنین حاکمیت و صلاحیتی را تأیید کرد.[19]
در دوران معاصر، کنترل ایران بر جزایر خلیج فارس بدون رقابت ادامه داشته است. استدلال میرفندرسکی در مورد حاکمیت تاریخی ایران بر جزایر خلیج فارس محکم و غیرقابل انکار است زیرا همه از نظر تاریخی ثابت شدهاند.
در سال ۱۷۹۷، شرق شناس انگلیسی ویلیام وینسنت ارتباط بین نامهای اروپایی و فارسی برای تنبها را توضیح داد. او اظهار داشت: ۱) “[یک قبر برجسته] شاید همان چیزی باشد که در بیشتر جزایر خلیج (فارس) وجود دارد، مقبره برخی از قدیسان مشهور محمدی؛ و چنین مقبرههایی معمولاً ساختمانهای کوچکی هستند که با آجر ساخته شده و شکلی گنبد مانند دارند؛ ۲) [دو جزایر کوچک به نام تومبو، اگر نام پرتغالی باشد، بدون شک اشارهای به یک آرامگاه، یا قدیمی یا مدرن دارد ، و احتمالاً برخی از Marabout ، یا امام، در اینجا به عنوان جانشین برخی از قهرمانان یا خدایان باستانی، یا حتی Erythras احترام گذاشته میشود؛ و این دو جزیره به طور کلی Gum-bad-e Bourgus-Gumbad-e Kutcheek-Great و Little Dome نامیده می شوند – از قبرهایی که معمولاً مرقد این امامها را میپوشانند.
همه شواهد تاریخی، مفهوم «کنترل مؤثر» ایران بر سه جزیره مذکور را اثبات میکنند. در حقوق بینالملل، مفهوم «کنترل موثر» توسط دادگاه بینالمللی دادگستری در فعالیتهای نظامی و شبه نظامی در نیکاراگوئه و علیه نیکاراگوئه (نیکاراگوئه علیه ایالات متحده آمریکا) در ۱۹۸۶، ذکر شده است. ممکن است در مورد اشاره به «کنترل موثر» در این موضع دادگاه در رابطه با جزایر ایرانی در خلیج فارس کسانی شبه ایجاد کنند. اما حقایق تاریخی تعلق جزایر سه گانه به ایران را تأیید میکند.
پیوندهای تاریخی بین res nullius – terra nullius و مفهوم «کنترل موثر» در قضیه جزیره پالماس (هلند / ایالات متحده آمریکا) در سال ۱۹۲۸ تأیید شد. ماکس هوبر، داور پرونده مورد اختلاف تأیید کرد که نمایش کنترل بر جزیره به عنوان شاهدی بر حاکمیت برای احراز حاکمیت کافی است:
اعمال نمایش غیرمستقیم یا مستقیم حاکمیت هلند در پالماس، به ویژه در قرن ۱۸ و اوایل قرن ۱۹، زیاد نیست، و شکافهای قابل توجهی در شواهد حضور مداوم هلند بر این جزیره وجود دارد. اما گذشته از این که نمیتوان انتظار داشت که مظاهر حاکمیت بر جزیره کوچک و دور که فقط بومیان در آن زندگی میکنند مکرر باشد، لزومی ندارد که نمایش حاکمیت به دورههای بسیار دور برگردد. شاید کافی باشد که چنین حضوری در سال ۱۸۹۸ وجود داشته باشد، و پیش از آن تاریخ به اندازه کافی پیوسته و مسالمت آمیز وجود داشته است تا به هر قدرتی که ممکن است خود را دارای حاکمیت بر جزیره میداند یا ادعای حاکمیت میداند، شرایط محلی، امکان معقولی برای احراز وجود وضعیتی برخلاف حقوق واقعی یا ادعایی او بتواند بر طبق گفتههای خود داشته باشد.[20]
تاکید بر اصل «کنترل موثر» جزایر خلیج فارس، از جمله تنب و ابوموسی، شایسته بررسی شواهد بیشتری است که از مراحل قضایی بینالمللی گرفته شدهاند. دادگاه بینالمللی دادگستری در قضیه حاکمیت بر جزایر لیگیتان و جزیره سیپادان (اندونزی/مالزی) در سال ۲۰۰۱، عنوان اصلی مربوط به «کنترل موثر» را برجسته کرد.
فعالیتهایی که مالزی به آنها متکی است . . . در تعداد اندک هستند اما . . . در ماهیت خود متنوع هستند و شامل اقدامات قانونی، اداری و شبه قضایی میشوند. آنها یک دوره زمانی قابل توجهی را پوشش می دهند و یک الگوی روشنی را نشان میدهند که قصد داشتهاند وظایف دولتی را در رابطه با دو جزیره در زمینه مدیریت طیف گسترده ای از جزایر انجام دهند.[21]
براساس این حکم، در زمان انجام این فعالیتها، نه مالزی و نه اندونزی و نه سلف آن، هلند، هرگز مخالفت یا اعتراض خود را ابراز نکرده بودند». به همین قیاس، ایران از زمان شاهنشاهی هخامنشی تا اشغال قهرآمیز جزایر سه گانه به دست بریتانیا ایران حامیت موثر خود را بر این جزایر اعمال میکرد. اما به دلیل ضعف و بی کفایتی قاجاریه در ایران و نیز برتری دریایی انگلستان، قدرت و فعالیت خود را بر جزایر مذکور را در دوره کوتاهی از دست داد، اما هیچگاه از اعتراض دست برنداشت و این جزایر را از آن خود می دانست. پس از خروج بریتانیا از جزایر، ایران دوباره جزایر را تصرف کرد. باز تصرف جزایر توسط ایران هرگز به معنی «اشغال» جعلی نادرست ذکر شده در بیانیه مشترک نیست. بلکه ادامه “مالکیت اصلی” است.
در همان قضیه حاکمیت بر جزیره لیگیتان و جزیره سیپادان (اندونزی/مالزی)، دادگاه در رأی خود دریافت که بر اساس اقدامات یاد شده، حاکمیت بر جزیره لیگیتان و جزیره سیپادان متعلق به مالزی است. با توجه به شرایط پرونده، و به ویژه به دلیل شواهد ارائه شده توسط طرفین، دادگاه به این نتیجه رسید که مالزی براساس آن اقدامات، مالکیت بر آن جزایر را داراست. باز هم بر حسب قیاس، همین قضیه بر جزایر توسط ایران احراز شده است. در پرونده مذکور و به عنوان یک اصل در حقوق بینالملل، دادگاه تصرف سرزمینهای بلاصاحب را به عنوان یک روش قانونی مورد تأیید terra nullius و «مالکیت اصلی» به ویژه در زمینه تاریخی تأیید میکند؛ یعنی شرایطی که به ایران از ۲۵۰۰ سال پیش تاکنون بدون هیچ تردید قابل اتکا و احراز است.
در نظریه مشورتی خود در مورد صحرای غربی در سال ۱۹۷۹، دادگاه وابستگی صحرای غربی به مراکش را تأیید کرد. در پاسخ به این سوال که «ارتباطات حقوقی بین این سرزمین و پادشاهی مراکش و موجودیت موریتانی چه بوده است؟”»، دادگاه این نظر را ابراز کرد که «مواد و اطلاعات ارائه شده به آن نشان میدهد که در زمان استعمار اسپانیا، روابط حقوقی وفاداری بین سلطان مراکش و برخی از قبایل ساکن در قلمرو صحرای غربی وجود داشته است»[22]. این تصمیم تاریخی یک بار دیگر استدلال ما در مورد حاکمیت ایران بر تونس و ابوموسی را تایید میکند. اگرچه، نیروهای بریتانیایی این جزایر را با زور اشغال کردند، یعنی آن را استعمار کرد، چنین اشغال هرگز به معنای انکار حاکمیت ایران بر این جزایر نیست. در همان مورد، دادگاه در نظر مشورتی این است که
بر اساس شیوهای که کشور در آن دوره اجرا میکرد، سرزمینهایی که توسط گروهها و یا افرادی که دارای سازمان اجتماعی و سیاسی بودند، و مسکونی بودند، به عنوان سرزمینهای بی صاحب در نظر گرفته نمیشوند: در این موارد، اشغال به حاکمیت منجر نمیشود. در زمان استعمار این منطقه جمعیت کمی داشت که عمدتاً از قبیله های کوچکی تشکیل شده بود که اعضای آنها در مسیرهای کم و بیش منظم از بیابان عبور می کردند و گاهی اوقات به جنوب مراکش یا مناطق موریتانی ، الجزایر یا سایر کشورها میرسیدند.[23]
مدارک و شواهد تاریخی «مالکیت اصلی» ایران بر جزایر سه گانه را بدون هر نوع تعارض حقوقی اثبات میکند. بنابراین، با پایان یافتن استعمار، ایران به دنبال حقوق حاکمیتی خود بر جزایر بود و آن حاکمیت را اعاده کرد. اتحادیه اروپا بر اساس کدام مبانی حقوقی و قواعد حقوق بینالملل از اصطلاح جعلی «اشغال» در باره حاکمیت ایران استفاده میکند؟
اگر در تاریخ اخیر بیشتر به عقب برگردیم، اختلاف بر سر جزیره کلیپرتون بین فرانسه و مکزیک، بخش دیگری از قضاوت و سندیت حقوقی را اثبات میکند که نشان دهنده حاکمیت ایران بر تنب و ابوموسی است. استدلال فرانسه برای مالکیت بر کلیپرتون علیه مکزیک در سال ۱۸۵۸ و اینکه زمین وضعیت حقوقی terra nulliuns را داشت، قرار گرفته بود. داور، ویکتور امانوئل سوم، پادشاه ایتالیا، وضعیت terra nullius جزیره را تایید کرد و به داوری خود را به نفع فرانسه ارائه کرد. حال بازگریم به پیشینههای تاریخی. ایران در زمان شاهنشاهی هخامنشی، بیش از ۲۵۰۰ سال پیش، کل منطقه خلیج فارس و جزایر آنرا با وضعیت terra nullius از آن خود ساخت، و همواره در طول تاریخ آنرا برای خود محفوظ نگهداشته و خواهد داشت.
داور معتقد بود که حتی اگر فرض کنیم که این کشف توسط اسپانیا انجام شده باشد، لازم است که مکزیک نشان دهد که اسپانیا به طور موثر از حق ادغام جزیره در اموال خود استفاده کرده است، اما اسپانیا این کار را نکرده است. از آنجا که مکزیک نیز قبل از ورود ملوانان فرانسوی به این جزیره از حق حاکمیت خود استفاده نکرده بود ، بنابراین این جزیره در تاریخ اخیر یک قلمرو terra nullius بوده و ادعای فرانسه برای حاکمیت، بر اساس اشغال واقعی ، باید ترجیح داده شود.[24]
در این داوری، تملک جزیره با توجه به بلاصاحب بودن آن از نظر قانونی توجیه شد. آیا جزایر تنب بزرگ و کوچک و همچنین ابوموسی در زمانی که استعمار بریتانیا آن جزایر را با زور، و با استفاده از ضعف خاندان قاجار اشغال کرد، سرزمینی بدون صاحب بود؟ هرگز اینگونه نبوده است.
این اشتباه تاریخی و حقوقی بسیار نادرستی است و هیچ مبنای قانونی ندارد که سه جزیره ذکر شده به عنوان terra nullius تصور شود. جزایر تنب و ابوموسی همیشه قلمرو جدایی ناپذیر ایران بوده است، زیرا حتی قبل از تشکیل کشور امارات، خلیج فارس و جزیره آن همه جزو قلمرو ایران بوده است. نقشههای معتبر، که بعنوان شاهد بر اثبات علمی و حقوقی بینالملل حق حاکمیت ایران خلیج فارس و جزایر سه گانه است، اشتباه حقوقی ادعای مطرح شده در بیانیه مشترک را نشان میدهند.

اصل استاپل[25] نیز باید به استدلالها اضافه شود. استاپل یک دکترین منصفانه است. در واقع یکی از اصول کلی حقوق بینالملل است که به موجب آن هرگاه کشوری در قبال موضوع یا دعوایی حقوقی در داخل و خارج از مراجع رسیدگیکننده موضعگیری کرده باشد، دیگر نمیتواند در موارد مشابه بر خلاف موضعگیری قبلی خود رفتار کند. حال نگاه کنید به نقشه تهیه شده نوسط بریتانیا در سال ۱۸۸۶، که خلیج فارس را نشان میدهد. خلیج فارس متعلق به ایران بود. با پایان دوران استعمار، بریتانیا جزایر مذکور را ترک کرد. بنابراین، «عمل ترک کردن»[26] جزایر براساس قوانین حقوق بینالملل به تصمیم آن کشور اعمال می شود. ایران قلمرو قانونی خود را دوباره تصرف کرد. حتی در زمان اشغال غیرقانونی و قهرآمیز جزایر توسط استعمار بریتانیا، این سرزمینها هرگز terra nullius نبودند. اگر ایران به دلیل ضعف سلسله قاجار نتوانست جلوی اشغال جزایر توسط انگلیس را بگیرد، این امر به معنای «عمل ترک کردن» آن جزایر نیست، زیرا این اصطلاح به «عمل ترک هدفمند» یک سرزمین اشاره دارد. بریتانیا جزایر را به زور اشغال کرد.
وجود برخی فعالیتهای شخصی و تجاری در این جزایر توسط شارجه (تحت کنترل بریتانیا) نیز هرگز به معنای سلب حاکمیت یا بیحقوقی ایران نیست. دادگاه بینالمللی دادگستری در قضیه اختلاف مرزی میان بورکینافاسو و جمهوری مالی، اعمال مؤثر صلاحیت در قلمرو سرزمینی را به رفتار حاکمیت منوط و وابسته دانست. بنابراین، صرف فعالیتهای شخصی و تجاری هرگز به معنی اعمال حاکمیت بر جزایر نیست.[27]
بهعنوان خلاصه، استفاده از «اشغال جزایر سهگانه…» در بیانیه مشترک از نظر قانونی بیاساس است، زیرا این بیاساس بودن توسط حقایق تاریخی و همچنین داوریهای بینالمللی و رسیدگیهای قضایی ثابت شده است. از نظر سیاسی، این یک اتهام جدی است که مسئولیت بین المللی شورای اروپا را به دنبال میآورد. این موضع سیاسی خطرناک تحت عنوان استدلال قانونی توسط شورای اروپا مطرح شده است: «… نقض حاکمیت امارات متحده عربی و اصول منشور سازمان ملل است». تلاش شورا برای توجیه انگیزههای سیاسی تحت شرایط قانع کننده حقوق بین الملل، اشتباه فاحشی است. «نقض حاکمیت» و «اصول منشور سازمان ملل». شورا بر پایبندی به حقوق بینالملل تاکید میکند، اما خود قواعد حقوق بینالملل را آشکارا نقض میکند. آیا تناقض ذاتی در بیانیه وجود ندارد؟
حقایق علمی معتبر نیز جزایر ایرانی در خلیج فارس (ابوموسی، تنب بزرگ، تنب کوچک و چند جزایر دیگر) را تایید میکند. تحقیقات در مورد ثبت نوع پشه در جزایر ایرانی در خلیج فارس به وضوح سه جزیره حاکمیت ایران را نام میبرد. ابوموسی، تنب بزرگ و تنب کوچک همگی جزو آثار تاریخی ایرانیان در خلیج فارس نامیده میشوند.
تقریباً ۳۵ جزیره ایرانی مسکونی و غیر مسکونی در خلیج فارس وجود دارد که متعلق به سه استان جنوبی ایران هستند و شامل دارا و مینو (منو) (استان خوزستان) ، خارک (خرگ) و خارکو (خرگو) (استان بوشهر) ، ابوموسا ، فارور (فارور یا فارور بزرگ) ، فارورگان (فارور کوچک) ، هنگام ، هرمز ، کیش ، لارک ، لاوان ، قشم (گشم) ، شیادوار ، سیری ، تنب بزرگ (تنب) و تنب کوچک (استان هرمزگان) است.[28]
عالیجناب چارلز میشل،
همانطور که پیشتر توضیح داده شد حقایق تاریخی و قانون در هم تنیده شدهاند. استفاده از ادعای بیاساس در بیانیه مشترک به این عنوان که «ما از ایران می خواهیم به اشغال سه جزیره امارات متحده عربی تنب بزرگ، تنب کوچک و ابوموسی که نقض حاکمیت امارات و امارات است، پایان دهد»، در تضاد با اصول منشور سازمان ملل متحد بوده، و فاقد مبنای تاریخی و قانونی است. اصطلاح “اشغال” یک ادعای خطرناک در بیانیه است زیرا هرگز نمیتواند با قواعد حقوق بینالملل مطابقت داشته باشد.
اگر «اتحادیه اروپا به یک برنامه راهبردی روشن و چارچوبی مستحکم برای اقدامات نیاز دارد»، این نیاز مطابق با مبانی قانونی مناسب، براساس قوانین حقوق بینالملل، و قاعده حسن نیت برآورده میشود.
منتظر پاسخ روشن شما به این نامه هستیم. شورای اروپا باید به سرعت مواضع خود را اصلاح کند.
ما این حق را برای خود محفوظ میداریم تا موضع اشتباه و خطای آن شورا را در محافل دانشگاهی، ارگانهای جامعه مدنی، و رسانههای اجتماعی مطرح سازیم.
ارادتمند شما،
دکتر محمود مسائلی. استاد بازنشسته علوم سیاسی (حقوق و روابط بینالملل)، دانشگاههای آتاوا و کارلتون کانادا، و بنیانگذار و دبیرکل اندیشکده بینالمللی نظریههای بدیل با مقام مشورتی دائم نزد شورای اققتصادی و اجتماعی ملل متحد.
Alternative Perspectives and Global Concerns (https://apgc.ca)
[1] Bona fide – good faith
[2] Sup Subject: USE OF THE TERM “PERSIAN GULF”. The purpose of the present addendum is to urge that care be taken to ensure the appropriate use of this term in documents, publications and statements prepared by the Secretariat. The full term “Persian Gulf” should be used in every case instead of the shorter term “Gulf”, including in repetitions of the term after its initial use in a text. ST/CS/SER.A/24/ADD.2., August 18, 1994.
[3] Conclusion 2. Definition of a peremptory norm of general international law (jus cogens): A peremptory norm of general international law (jus cogens) is a norm accepted and recognized by the international community of States as a whole as a norm from which no derogation is permitted and which can be modified only by a subsequent norm of general international law having the same character. Report of the UN Legal Office.
[4] My letter to the Secretary General of the United Nations (July 27, 2023).
[5] Draft Articles on State Responsibility for Internationally Wrongful Acts, International Law Commission, 2001.
[6] Supra note 1.
[7] Working Paper, No. 61.
[8] Supra note 6.
[9] Article six: The friendly Arabs, if they choose, shall send an Envoy to the British Residency in the Persian Gulf with the necessary accompaniments… see: Qatar Digital Library. File 2902/1916 ‘Treaties and Engagements between the British Government and the Chiefs of the Arabian Coast of the Persian Gulf’ [131r] (272/448).
[10] The Division for Ocean Affairs and the Law of the Sea (DOALOS), Office of Legal Affairs, United Nations Secretariat.
[11] Note No. LA45.82 dated Aug. 10, 1984 (New York)
Circular No. CAB/1/87/63 dated 16.02.1987 of Managing Director of UNESCO.
ST/CSSER/29 dated Jan. 10, 1990.
AD/311/1/GEN dated March 5, 1991.
ST/CS/SER.A/29/Add.1 dated Jan. 24, 1992.
ST/CS/SER.A/29/Add.2 dated Aug. 18, 1994.
ST/CS/SER.A/29/Rev.1 dated May 14, 1999.
[12] Guive Mirfendereski, The Toponymy of the Tunb Islands, Iranian Studies, Summer – Autumn, 1996, Vol. 29, No. 3/4 (Summer-Autumn, 1996), pp. 297-320.
[13] Franz Ferdinand Schwards, Arrian’s Indike on India: Intention and reality. East and West, Vol. 25, No. 1/2 (March-June 1975), pp. 181-200 (20 pages) page 183.
[14] European Council, Strategic agenda 2024-2029
[15] Supra note 11.
[16] Daniel T. Potts, The Persian Gulf, chapter 37. See: https://www.ancientportsantiques.com/wp-content/uploads/Documents/PLACES/IndOc-Gulf/Gulf-Potts2021.pdf
[17] در آنزمان فقط یونان تنها همسایه ایران بود و آن مجموعه دولت-شهری هم هیچ ادعایی در قبال مالکیت ایران بر خلیج فارس و جزایر آن نداشت.
[18] Original title.
[19] Report of International Arbitral Awards. Island of Palmas case (Netherlands, USA), 4 April 1928, p. 867.
[20] Report of International Arbitral Awards. Island of Palmas case (Netherlands, USA), 4 April 1928. P. 867.
[21] Sovereignty over Pulau Ligitan and Pulau Sipadan (Indonesia/Malaysia). Judgment of f 17 December 2002, p. 270.
[22] The ICJ., Western Sahara, Advisory Opinion of 16 October 1975, summary of the advisory opinion.
[23] Ibid., p. 101.
[24] (D) Succession of Territorial Claims Case of Clapperton Island (1931) Mexico v. France Arbitrator (King of Italy) appointed under a Special Agreement of 2 March 1909 Reports of International Arbitral Awards, vol. II, p. 1105. See: Yearbook of the International Law Commission: 1962, vol. II. https://legal.un.org/ilc/documentation/english/a_cn4_151.pdf
[25] The Estoppel principle
[26] The act of dereliction
[27] Case Concerning the Frontier Dispute (Burkina Faso/Republic of Mali) Judgment of 22 December 1986.
[28] M. Khoobdela, S. Azari-Hamidianb* and A.A. Hanafi-Bojd, Mosquito fauna (Diptera: Culicidae) of the Iranian islands in the Persian Gulf II. Greater Tunb, Lesser Tunb and Kish Islands,Journal of Natural History, Vol. 46, Nos. 29–32, August 2012, 1939–1945.
بازدیدها: 19
پروژه ۲۰۲۵ یک برنامه استراتژیک است که توسط محافظه کاران و راست گرایان در بنیاد هریتاژ (Heritage Foundation) تهیه شده است. هدف آن کمک به جمهوری خواهان در پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۲۴ در آمریکاست. این سند در ۹۰۰ صفحه بیش از هزار پیشنهاد سیاسی و قانونی را ارائه کرده است که قرار است راهنمای عمل ترامپ و حزب جمهوری پس از انتقال قدرت باشد. این سند توسط تیم بزرگی از کارشناسان، وکلا، و مدیران سابق دولت تهیه شده است و قصد آن آمادهسازی و ایجاد زیرساختهای لازم برای یک دولت محافظهکار پس از پیروزی در انتخابات ۲۰۲۴ است. نوشته حاضر با سئوال و جواب توسط هوش مصنوعی انجام گرفته است و تنها به رئوس برخی از برنامه ها میپردازد. قصد من از این خلاصه سازی آشنایی و ایجاد درکی روشن تر از رویکردهای رئیس جمهور جدید آمریکا در مورد مسائل مهم جهان، سیاست داخلی آمریکا، رویکرد به اروپا، چین، ایران، روسیه و سایر مسائل کلیدی است.

پروژه ۲۰۲۵ به دنبال کاهش اندازه بوروکراسی دولتی و اختیارات برخی نهادهای فدرال است، با هدف واگذاری قدرت بیشتر به ایالتها و محدود کردن نفوذ دولت مرکزی. این برنامه شامل کاهش بودجه و اختیارات ادارات و نهادهایی است که بهطور تاریخی در اولویت دولتهای دموکرات بودهاند، مانند نهادهای نظارتی محیط زیست و بهداشت عمومی.
پروژه ۲۰۲۵ در واقع یک تلاش بزرگ برای آمادهسازی دولت آینده بهگونهای است که بتواند سریع و مؤثر به اجرای سیاستهای محافظهکارانه بپردازد و برنامههای بلندمدت برای تحقق دیدگاههای جمهوریخواهان را تضمین کند.
بهطور کلی، این پروژه با تأکید بر قدرتنمایی و اتخاذ سیاستهای سختگیرانهتر، احتمالاً در پی مهار و تضعیف ایران از طریق فشارهای اقتصادی، دیپلماتیک و افزایش ائتلافهای منطقهای خواهد بود. این رویکرد بر آن است که ایران را وادار به پذیرش محدودیتهای بیشتر و کاهش نفوذش در منطقه کند و از پیشرفت برنامههای موشکی و هستهای آن جلوگیری کند.
پروژه ۲۰۲۵ رویکردی سختگیرانه و رقابتی نسبت به روسیه و چین اتخاذ کرده و این دو کشور را به عنوان تهدیدهای بزرگ برای امنیت و نفوذ جهانی آمریکا میبیند. این برنامه بر تقویت قدرت نظامی و اقتصادی آمریکا و همچنین گسترش روابط با متحدانش برای مقابله با نفوذ روسیه و چین در عرصه بینالمللی تأکید دارد. در ادامه به جزئیات رویکرد این سند در قبال روسیه و چین پرداخته شده است:
چین
روسیه
نتیجهگیری
به طور کلی، پروژه ۲۰۲۵ به دنبال محدود کردن نفوذ چین و روسیه در عرصه بینالمللی و تقویت جایگاه جهانی آمریکا است. این سند بر سیاستهای سختگیرانه اقتصادی، تقویت اتحادها و حضور نظامی در مناطق استراتژیک تأکید دارد و قصد دارد از طریق بازدارندگی و همکاری با متحدان، مانع از گسترش نفوذ چین و روسیه در عرصه جهانی شود.
برنامه ۲۰۲۵ قصد خروج آمریکا از ناتو را ندارد. برعکس، این سند بر تقویت اتحاد ناتو و نقش رهبری آمریکا در این پیمان تأکید میکند، به ویژه در مقابله با تهدیدهایی مانند روسیه. محافظهکاران پشت این پروژه، از جمله بنیاد هریتیج، بر این باورند که ناتو ابزار مهمی برای بازدارندگی در برابر روسیه و حفاظت از امنیت اروپا و متحدان آمریکا در برابر تهدیدات بالقوه به شمار میآید.
با این حال، پروژه ۲۰۲۵ احتمالاً خواستار آن خواهد بود که متحدان اروپایی ناتو مسئولیت بیشتری در تأمین هزینهها و تواناییهای نظامی خود بپذیرند، تا آمریکا مجبور به تحمل هزینههای کمتری شود. این رویکرد میتواند به تلاش برای بهبود توزیع مسئولیتها در ناتو و کاهش اتکای اروپا به حمایت کامل نظامی آمریکا منجر شود، اما بهطور کلی، خروج از ناتو مدنظر نیست.
پروژه ۲۰۲۵ استراتژی متفاوت و جدیتری نسبت به خاورمیانه و بهویژه درگیریهای بین ایران و اسرائیل ارائه میدهد. این طرح در قبال خاورمیانه بر حمایت محکم از اسرائیل و مقابله با نفوذ ایران تمرکز دارد و با افزایش همکاریهای نظامی و امنیتی با اسرائیل و دیگر کشورهای منطقه سعی میکند که مانع گسترش نفوذ و فعالیتهای منطقهای ایران شود. این پروژه پیشنهاد میکند که آمریکا باید در کنار حمایت از اسرائیل، ائتلافی منطقهای از کشورهای عربی مخالف ایران تشکیل دهد تا به طور هماهنگ با تهدیدات ایران مقابله کنند.
رویکرد پیشنهادی این طرح در قبال ایران و اسرائیل را میتوان به چند محور اصلی تقسیم کرد:
در مجموع، پروژه ۲۰۲۵ خواهان سیاستی سختگیرانه و تهاجمیتر در قبال ایران است و به دنبال تقویت روابط و همکاریهای آمریکا با اسرائیل و کشورهای عربی برای مقابله مؤثر با نفوذ منطقهای ایران است. این رویکرد با هدف ایجاد یک سد قدرتمند منطقهای در برابر ایران طراحی شده تا از گسترش فعالیتهای ایران جلوگیری کند و در عین حال، منافع امنیتی آمریکا و متحدانش در خاورمیانه را تضمین کند.
آیا این برنامه تنش در سطح جهان را افزایش نخواهد داد؟
پروژه ۲۰۲۵ از طریق استراتژیهای تهاجمی خود، احتمال افزایش تنشها و حتی شکلگیری درگیریهای بزرگتر را به دنبال دارد؛ بهویژه در شرایطی که ممکن است به تشکیل بلوکی ضدآمریکایی بین کشورهایی مانند چین، روسیه، ایران، کره شمالی، ونزوئلا و کوبا منجر شود. این پروژه با آگاهی از احتمال شکلگیری چنین ائتلافی، راهکارهایی را برای مقابله با تهدید یک بلوک جهانی ضدآمریکایی ارائه کرده است. برنامههای اصلی آن به شرح زیر است:
1. تقویت بازدارندگی نظامی در سطح جهانی
پروژه ۲۰۲۵ به شدت بر بازدارندگی نظامی تأکید دارد و آمریکا را ملزم به افزایش سرمایهگذاری در توانمندیهای نظامی، بهویژه در حوزههای فناوریهای پیشرفته، دفاع سایبری و سامانههای موشکی پیشرفته میداند. هدف این است که آمریکا بتواند همزمان در چندین جبهه پاسخگوی تهدیدات باشد، از جمله تهدیدهای چین در آسیا، روسیه در اروپا، و ایران در خاورمیانه.
2. توسعه اتحادهای منطقهای و بینالمللی
این پروژه به دنبال توسعه اتحادها و ائتلافهایی از کشورهای همفکر و همپیمان در مناطق کلیدی جهان است، مانند ناتو در اروپا، اتحادهای جدید در آسیا با کشورهایی مانند ژاپن، هند، استرالیا و کره جنوبی، و همچنین ائتلافهای منطقهای در خاورمیانه. این اتحادها قرار است به عنوان خطوط دفاعی و نیروی بازدارنده در برابر بلوکهای ضدآمریکایی عمل کنند.
3. فشار اقتصادی و تحریمهای هماهنگشده جهانی
پروژه ۲۰۲۵ از تحریمهای هماهنگشده به عنوان یک ابزار اصلی برای تضعیف بلوک مخالف استفاده خواهد کرد. این برنامه بر اعمال تحریمهای هدفمند علیه بخشهای کلیدی اقتصادهای چین، روسیه، ایران و دیگر کشورهای ضدآمریکایی تأکید دارد و در تلاش است که این کشورها را از همکاری اقتصادی و فناوری با کشورهای غربی محروم کند.
4. تقویت دیپلماسی و جنگ اطلاعاتی
پروژه ۲۰۲۵ بر دیپلماسی فعال و همچنین جنگ اطلاعاتی و مقابله با پروپاگاندای ضدآمریکایی تأکید دارد. این پروژه با هدف مهار نفوذ رسانهای و تبلیغاتی کشورهایی مانند روسیه و چین، به دنبال تشکیل ائتلافهای رسانهای و اطلاعاتی با کشورهایی است که به آمریکا نزدیک هستند. این اقدام شامل مقابله با اطلاعات نادرست و تلاش برای تضعیف پیامهای تبلیغاتی کشورهای رقیب است.
5. استفاده از ابزارهای اقتصادی و فناوری برای تضعیف بلوکهای دشمن
این پروژه همچنین به دنبال استفاده از ابزارهای اقتصادی و فناوری برای جلوگیری از توسعه و توانمندسازی بلوکهای مخالف است. برای نمونه، این برنامه به شدت تلاش میکند تا از دسترسی چین و روسیه به فناوریهای پیشرفته آمریکا و غرب جلوگیری کند، همچنین قصد دارد شرکتها و صنایع بزرگ را متقاعد کند که وابستگی خود به کشورهای رقیب را کاهش دهند و تولیدات خود را به کشورهای متحد منتقل کنند.
6. تمرکز بر مهار تهاجم نظامی بهجای ورود به جنگ مستقیم
پروژه ۲۰۲۵ بر جلوگیری از وقوع جنگهای گسترده تأکید دارد و ترجیح میدهد که از طریق بازدارندگی، تهدیدات را مهار کند. با این حال، اگر درگیریها اجتنابناپذیر شوند، پروژه ۲۰۲۵ بر استراتژیهای نبرد از راه دور و استفاده از تسلیحات پیشرفته تأکید دارد تا از درگیری مستقیم و گسترده با بلوکهای بزرگ مانند چین و روسیه اجتناب کند.
7. تقویت سازمانهای بینالمللی و همکاری چندجانبه
با توجه به تهدیدات جهانی و احتمال شکلگیری بلوکهای خطرناک، پروژه ۲۰۲۵ بر همکاری چندجانبه در سازمانهایی مانند ناتو، گروه هفت (G7)، و سازمان ملل تأکید دارد. این برنامه قصد دارد که از این نهادها برای تقویت مشروعیت جهانی سیاستهای خود و مقابله با ائتلافهای ضدآمریکایی استفاده کند.
نتیجهگیری
پروژه ۲۰۲۵ در پی افزایش بازدارندگی و قدرتنمایی آمریکا در برابر بلوکهای مخالف جهانی است و سعی دارد که با تقویت اتحادهای بینالمللی، تحریمهای هماهنگشده، و تضعیف اقتصادی کشورهای رقیب، از شکلگیری یک بلوک جهانی علیه آمریکا جلوگیری کند. اما در عین حال، این رویکرد تهاجمی میتواند تنشها را افزایش دهد و خطر درگیریهای بزرگتر را بیشتر کند، که ممکن است به جنگهای سرد جدید یا حتی درگیریهای منطقهای و جهانی منجر شود.
آیا آمریکا توان تقابل اقتصادی با چین را دارد؟
پروژه ۲۰۲۵ بهخوبی از چالش رقابت اقتصادی با چین آگاه است و بر این اساس، برنامههایی برای مقابله با برتری اقتصادی و تولیدی چین ارائه کرده است. این برنامهها تلاش دارند تا وابستگی به تولیدات چین و هزینههای پایین تولید این کشور را کاهش دهند و همزمان قدرت تولید داخلی و رقابتپذیری اقتصادی آمریکا را تقویت کنند. استراتژیهای اصلی این پروژه برای مقابله با قدرت اقتصادی چین به شرح زیر است:
پروژه ۲۰۲۵ در پی بازسازی و تقویت اقتصاد داخلی آمریکا و کاهش وابستگی به چین از طریق احیای تولید داخلی، سرمایهگذاری در فناوریهای پیشرفته، ترویج ملیگرایی اقتصادی و توسعه زنجیرههای تأمین با متحدان است. این برنامه در تلاش است تا با استفاده از این استراتژیها، نه تنها با هزینههای پایین تولید چین رقابت کند، بلکه وابستگی اقتصادی آمریکا به چین را به حداقل برساند و از سلطه اقتصادی چین بر زنجیرههای جهانی جلوگیری کند. با این حال، این استراتژیها ممکن است هزینهها و چالشهای جدیدی را نیز به دنبال داشته باشند و اجرای آنها به حمایت گسترده داخلی و هماهنگی با کشورهای همپیمان نیاز دارد.
پروژه ۲۰۲۵، با تأکید بر سیاستهای ملیگرایانه و محدودیت مهاجرت، احتمالاً میتواند بهطور غیرمستقیم تنشهای نژادی را تشدید کند. سیاستهای این پروژه بر هویت ملی و کاهش وابستگی به نیروهای خارجی تأکید دارد و بسیاری از اقدامات پیشنهادی آن ممکن است به افزایش شکافهای داخلی، بهویژه بین اقشار محافظهکار و اقلیتهای قومی و نژادی در آمریکا، دامن بزند. برخی از ویژگیهای این پروژه که میتواند به این تنشها منجر شود عبارتند از:
بسیاری از کشورهای اروپایی رویکردی متفاوت نسبت به مسائل بینالمللی و روابط با چین دارند. رویکردی که آنها در آن تمایل به همکاریهای اقتصادی بیشتر با چین و اجتناب از تقابلهای مستقیم دارند. برخی از عواملی که میتواند به شکاف بیشتر بین آمریکا و اروپا منجر شود، عبارتند از:
با وجود اینکه پروژه ۲۰۲۵ بر ایجاد ائتلافی قدرتمند برای مقابله با چین تأکید دارد، اما سیاستهای آن ممکن است نتیجهای معکوس داشته باشد و به کاهش همکاریهای بینالمللی منجر شود. اگر آمریکا و اروپا نتوانند در مسائل کلیدی مانند اقتصاد، حقوق بشر و تغییرات اقلیمی به توافق برسند، شکاف بین این دو افزایش مییابد و ممکن است مانع از شکلگیری ائتلافی قوی و متحد در برابر چین و دیگر رقبا شود.
در نتیجه، پروژه ۲۰۲۵ در عین حال که به دنبال بازگرداندن قدرت و نفوذ آمریکا است، خطراتی جدی برای روابط داخلی و خارجی این کشور به همراه دارد و احتمالاً در صورت پیادهسازی کامل، به افزایش تنشها و اختلافات داخلی و فراآتلانتیک منجر خواهد شد.
در صورت پیروزی دموکراتها، تفاوتهای عمدهای در سیاستهای داخلی و خارجی آمریکا نسبت به پروژه ۲۰۲۵ مشاهده خواهد شد. این تفاوتها میتواند به ویژه در نحوه تعامل با جهان، چگونگی مدیریت روابط با متحدان و همچنین در حوزههای اقتصادی، مهاجرتی و تغییرات اقلیمی برجسته باشد. در زیر به برخی از این تفاوتهای کلیدی میپردازیم:
پیروزی دموکراتها در انتخابات، احتمالاً به سیاستهایی با تأکید بر دیپلماسی، همکاری بینالمللی، تعهد به تغییرات اقلیمی، و حمایت از برنامههای اجتماعی منجر خواهد شد. در مقابل، پروژه ۲۰۲۵ که رویکردی ملیگرا و تهاجمیتر دارد، به دنبال تقویت منافع داخلی آمریکا از طریق کاهش وابستگی به چین و سایر کشورها است. این تفاوتهای اساسی میتواند پیامدهای بزرگی در صحنه داخلی و جهانی داشته باشد و نوع نگاه آمریکا به مسائل کلیدی جهانی و نحوه ارتباط آن با سایر کشورها را شکل دهد.
بله، پیروزی دموکراتها ممکن است به تقویت غیرمستقیم جبهه چین، ایران و روسیه منجر شود، زیرا رویکرد دموکراتها معمولاً مبتنی بر تعامل دیپلماتیک و کاهش تنشها است و کمتر بر اعمال فشار مستقیم و تحریمهای شدید تأکید دارد. این رویکرد، اگرچه بهطور بالقوه میتواند فرصتهایی برای گفتگو و کاهش خطرات درگیری فراهم کند، اما ممکن است از سوی دولتهای اقتدارگرا به عنوان ضعف آمریکا تعبیر شود و انگیزهای برای تقویت اتحادهای ضدغربی فراهم آورد. این امر به ویژه در شرایطی صادق است که کشورهای نظیر چین و روسیه به دنبال گسترش نفوذ و ایجاد نظم جهانی جایگزین باشند.
کاهش فشار بر رژیمهای اقتدارگرا میتواند به تقویت حاکمیت این کشورها و ایجاد الگوی سیاسی غیرلیبرال در سطح بینالمللی منجر شود. با توجه به این مسئله، برخی از خطرات برای دموکراسی جهانی عبارتند از:
در حالی که پیروزی دموکراتها ممکن است به کاهش فشار مستقیم بر چین، روسیه و ایران منجر شود، این رویکرد لزوماً به معنای تضعیف کامل دموکراسی در جهان نیست. با یک استراتژی چندجانبه هوشمندانه و تعاملات دیپلماتیک، دموکراتها میتوانند ائتلافهای بینالمللی قدرتمندی ایجاد کرده و به تهدیدهای امنیتی و دموکراسیزدایی مقابله کنند. اما بدون چنین تدابیری، این رویکرد نرمتر ممکن است به تقویت جبهه اقتدارگرا و کاهش نقش دموکراسی در جهان بینجامد.
آذرخش
۲۴ آبان ۱۴۰۳ – ۱۴ نوامبر ۲۰۲۴
بازدیدها: 0
نشست اقلیمی سازمان ملل متحد با شرکت تعداد زیادی از روسا و کارشناسان کشور های مختلف برای بررسی تغییرات اقلیمی در جهان در باکو پایتخت جمهوری آذربایجان گشایش یافت، در نشست « آنتونیو گوترش » دبیر کل سازمان ملل متحد شرکت کرد و هشدار داد که جهان رو به نابودی پیش می رود و سال 2024 گرمترین سال بود که گرمای زمین بیشترین آسیب را به کشور های فقیر و مردمی که در آن کشور ها زندگی می کنند وارد کرد، این در حالی است که بیشترین آلودگی را کشور های پیشرفته ( ایالات متحده با 30 درصد ) در جهان بوجود می آورند و باید برای پیشگیری از آلودگی بیشتر آنها سرمایه گذاری کنند. نشست باکو از 11 نوامبر تا 22 نوامبر ادامه خواهد داشت، در دو روز نخست سران و یا نمایندگانی از کشور های مختلف سخنرانی و نظرات و پیشنهاد های خود را مطرح خواهند کرد و در روز های بعد کارشناسان و پژوهشگران نتیجه کار و یافته ها و پیشنهاد های خود را ارائه خواهند کرد.
سازمان ملل متحد در کنفرانس « پاریس » به این نتیجه رسیده بود که برای حفظ کره زمین باید همه کشور ها، شهر ها و حتی کسب و کار ها همکاری کنند، تا مانع از انتشار گاز های گلخانه ای و تغییرات آب هوایی در جهان شوند، هرچند برخی از کشور های بزرگ، صنعتی و مهم جهان به معاهده پاریس نپیوستند و یا به دلایل واهی از آن خارج شدند ولی خطر گرمایش زمین و طوفان های پی در پی باعث شد که آنها به ضرورت حفظ اقلیم اشراف پیدا کردند و بر آن شدند که این گرایش جهانی را زیر نظر سازمان ملل پاس دارند و تقویت کنند. نشست کاپ 18 در « دوربان » آفریقای جنوبی و کاپ 20 در « لیما » پایتخت پرو نشان داد که پیشگیری از گرمایش زمین یک نیاز همگانی و مشارکت جهانی را می طلبد و باید در دستور روز همه کشور ها قرار گیرد.
گرمایش زمین تبخیر آب را افزایش می دهد و با کمبود آب منابع آبی و تولید مواد خوراکی و غذایی کاهش می یابد که می تواند بشریت را تهدید کند و بیشترین آسیب را به کشور های فقیر و مردم بی پناه آنها برساند، البته تغییرات اقلیمی و آب و هوایی تنها کشور های فقیر را مورد تهدید قرار نمی دهد ایالات متحده در چند سال گذشته با طوفان های سهمگین ،جمهوری مردمی چین با سیل و ریزش های شدید خاک تعداد زیادی از شهروندان و امکانات اقتصادی خود را از دست دادند، هنوز چند ماهی از سیل ویرانگر اسپانیا و ایتالیا نگذشته است که همگی هشدار دهنده برای حفظ اقلیم و آب و هوای جهانی است .
برخی از کشور های نفت خیز و یا خیلی پیشرفته صنعتی جهان نگران از فروش نفت و محصولات صنعتی خود تمایلی به پیوستن به توافقنامه پاریس را ندارند ولی باید یادآور شد که سند پاریس سوخت فسیلی را در جهان حذف نمی کند و در حوزه صنعت به فن آوری سبز، انرژی های تجدید پذیر تمایل دارد و آن را تشویق می کند. گوترش در سخنرانی خود به آن اشاره می کند که باید کشور های پیشرفته و ثروتمند در این راه سرمایه گذاری کنند.
نشست کاپ 29 این بار در باکو برگزار می شود که خوشآیند برخی از دولتمردان و سیاست بازان تهران نیست، هرچند تهران به توافقنامه و سند پاریس پایبند نیست و با مطرح کردن توهم توطئه، آن را مغایر با منافع خود می داند ولی « پزشکیان » قرار بود در آن نشست شرکت کند که به نظر می رسد با نهیب و سرزنش « حسین شریعتمداری » سردبیر و نماینده « خامنه ای » در روزنامه حکومتی تهران روبرو شد و از شرکت در آن انصراف داد و « شینا انصاری » را به باکو فرستاد. شینا انصاری سخن از بحران های اقلیمی به زبان نیآورد که در کشور فاجعه می آفریند. ریزگردها و طوفان های شن هزاران نفر را در استان های جنوبی و سیستان و بلوچستان راهی بیمارستان ها می کند، تالاب ها خشک می شود، دریاچه اورمیه که به نگین آذربایجان شهره است جان می کند و در آینده نزدیک نابود خواهد شد. شینا انصاری به جای گفتگو با کارشناسان و استفاده از تجربه آنان گفت: تا تحریم ها بر پا باشد ایران خود را متعهد و پایبند هیچ سندی نمی داند. این گفتار تهدید آمیز نشان می دهد که رژیم ولایت بجای بهره برداری از امکانات مالی و تکنیکی جهان برای پیشگیری از این فجایع به نقد جمهوری آذربایجان و برخی دیگر از کشور ها می پردازد.و شگفت زده می پرسد که چگونه جمهوری آذربایجان میزبان نشست های جهانی در حوزه های گوناگون ورزشی، سیاسی، اقلیمی و موسیقیایی می شود که در آن نمایندگانی از اسرائیل شرگت می کنند.البته جمهوری آذربایجان توجه چندانی به اعتراضات رژیم ولایت نمی کند و رابطه سیاسی، اقتصادی و دیپلوماتیک خود را با همه کشور های جهان گسترش می دهد و از اسرائیل اسلحه می خرد..
جمهوری آذربایجان با خروج از ترکیب اتحاد شوروی مدت کوتاهی در مسیر تلاطم سیاسی و اجتماعی قرار گرفت و در نهایت به ثبات نسبی سیاسی دست یافت، تبلیغات وسیعی پیرامون ذخایر نفتی و گازی خود به راه انداخت، در مدت کوتاهی با شرکت های بزرگ نفتی جهان کنسرسیوم بزرگی تشکیل داد که جمهوری ولایت با تمام تلاش نتوانست در داخل آن قرار گیرد و اندکی سهم داشته باشد، در نتیجه با سرمایه گذاری های خارجی، استخراج نفت و گاز جمهوری آذربایجان رشد دو رقمی در اقتصاد را تجربه کرد، هرچند توزیع درآمد عادلانه نیست و تعداد کثیری از مردم در زیر خط فقر زندگی می گذرانند، ولی دستآورد های مهمی در دیپلوماسی و روابط خارجی و جذب سرمایه بدست آورده است که این خود حسادت برخی از کشور های پیرامونی را بر انگیخته است. مشتری های مهم نفتی و گازی جمهوری آذربایجان ترکیه، ایتالیا و اسرائیل است که رابطه تجاری و نظامی با اسرائیل خشم رژیم ولایت را بر می انگیزد. رژیم ولایت همواره جمهوری آذربایجان را متهم می کند که به اسرائیل پایگاه نظامی داده است که از سوی مقامات باکو رد می شود. رشد اقتصادی جمهوری آذربایجان در مقایسه با رژیم ولایت چشمگیر است. تولید سرانه ناخالص داخلی جمهوری آذربایجان از 7200 دلار تجاور کرده در حالی که میزان آن در رژیم ولایت به 4500 دلار می رسد. بنابرین رژیم ولایت خشمگین از موفقیت های دیپلوماتیک جمهوری آذربایجان بویژه بعد از جنگ و پیروزی در قره باغ به افترا و اتهام ادامه می دهد و همچنان اتهام های گوناگونی را یکی بعد از دیگری مطرح می سازد این نشانگر آن است که نشست کاپ 29 در باکو خوشآیند رژیم ولایت نیست و دل مقامات ایران را به درد آورده است…
محمد حسین یحیایی mhyahyai@yahoo.se
بازدیدها: 3
خبر را که شنیدم، خواندم آنچه را که سالیانی ست در پسِ چنین تراژدی هائی در من جاری می شود.
……………
و اکنون بر ساحل اندیشه ای خاموش ایستاده ایم
سعی در این داریم که فراموش نکنیم
زیرا در سرزمین فراموشی های آسان هستیم
وهمچنان از روی سفرۀ چین خوردۀ دریا
ماهیان مُرده می گذرند
ودوستان من فانوس به دست از گورستان های ماه ها و سال ها
ومن همواره در این اندیشه ام که برای زندگی کردن چقدر مُردیم…*
کیانوش سنجری در تهران خودکشی کرد، پیش تر محمد مرادی در لیون و نیوشا فرهی در لُس آنجلس این راه را رفتند. اما فقط این سه عزیز نیستند که با خودکشی اعتراضی ِ سیاسی بر آن بودند” جای خالی آزادی و عدالت” پُر کنند، ده ها عزیز دیگر، زن و مرد اینگونه “غریزه مرگ ” را به امید زندگی بهتر برای مردم، پس زدند. بسیارانی که خبر را می شنوند غرق در اندوه از خود و دیگران می پرسند: “چرا خودکشی؟”، و این پرسشی ست که تا کنون با دلیل، تعریف، تئوری، نظری پدیدارشناسانه و کند و کاو مفهومی وتجربی پاسخی جامع و مانع به آن داده نشده است. هنوز مُهر راز خودکشی گشوده نشده است تا کس یا کسانی بتوانند با پی بردن به رمز و راز این پدیدۀ تراژیک و منکوب کننده، از پس توضیح و تفسیرجامع و کامل انگیزه ها و علت های وجودی و بروزش برآیند.
در پاسخ به چرائی ِ خودکشی دو تعبیر و تفسیر کلی و متفاوت وجود دارد، یکی روانشناسانه و دیگری جامعه شناسانه، این دو رویکرد هر کدام تحلیل ها و تبیین های گونه گون برای خودکشی ارائه داده اند، اما آنچه مورد توافق بیشترین صاحب نظران است، ترکیبی از این دو عامل، یعنی عامل فردی (روانشناسانه و روانکاوانه) و اجتماعی (جامعه شناسانه) است.
با تاکید براین واقعیت که خودکشی در شرایط عادی و”طبیعی” رخ نمی دهد و می باید عوامل روانی – فردی و یا عوامل محیطی – اجتماعی، یا تلفیق این دو عمل کند تا فکر واقدام به خودکشی یا خودکشی رُخ دهد.
خودکشی کیانوش و محمد و نیوشا خودکشی های اعتراضیِ سیاسی هستند که عامل فشارهای سیاسی و اجتماعی در بروز آن ها نقش داشته است. اعتراض مفهوم و اقدامی آگاهانه و هدفمند است، و خودکشی اعتراضی نیز یک واکنش اعتراضی، ارادی و هدفمند است. این نوع اقدام به خودکشی در واکنش واعتراض به وضعیت و شرایط سیاسی، اقتصادی و اجتماعی است. بدون تردید افسردگی های آشکار و پنهان، و دیگر پیامدهای اختلال های روانی و جسمانی، وضعیت و شرایط زندگی فردی و اجتماعی نیز به عنوان عوامل زمینه سازِ این نوع خودکشی ها می توانند، مطرح باشند.
خودکشی های اعتراضی شاید در مواردی تاثیرهای سیاسی و اجتماعی مثبت و تغییرهای بنیادین سیاسی بر جای گذاشته باشند اما نظرها و دیدگاه های متفاوت و مختلفی در باره خودکشی اعتراضی، هدف و انگیزه عامل این اقدام و نیز میزان تاثیرات مثبت و منفی آن وجود دارد.
در” خودکشی اعتراضی” روش وشکل خودکشی، جنبه تبلیغی وتهیجی دارد ودر بیشترموارد آگاهانه در برابر چشم مردم انجام می شود. در خودکشی های اعتراضی از روش های مختلف، به ویژه خودسوزیبه عنوان یکی از خشنترین، دردناکترین ومرگ بارترین روشهای خودکشی استفاده شده است.
نیوشا در لُس آنجلس دور از وطن از زخم رنج هایی که می برد در امان نماند وخود را به آتش کشید، محمد مرادی در لیون فرانسه در آب های جاری روخانه خود را رها کرد وکیانوش در تهران با پرت کردنِ خود از ارتفاع صدای خُرد شدن وخُرد کردن ستمدیدگان این نسل را فریاد کرد.
قربانیان ستمگری های حکومت اسلامی که خودکشی اعتراضی کرده اند، پیش از خودکشی نوشته و گفته اند که می خواهند با هدیه کردن ِجان و جهان پُر شورشان غریو رنج و ستمی باشند که از سوی حکومت جهل وجنون و جنایت به آن ها و مردم سرزمین شان تحمیل شده است، می خواهند انگیزه و تلنگری برای تداوم مبارزه آزادیخواهانه و عدالت جویانه باشند.
…..
اونات کوتلار””شعر از:
بازدیدها: 0
لطفاً برای مطالعه نامه سرگشاده به رئیس شورای اروپا، لینک پاین کلیک کنید.
بازدیدها: 1
جنگ چیرگیِ غریزۀ تخریب و انهدام یا پرخاشگری و مرگ، قدرت طلبی، زیاده خواهی، کشورگشایی، تسلط و بهرهکشی از منابع طبیعی و مردم، قتل عامِ آزادی و عدالت، تثبیت قدرت توسط افراد و گروههایی خاص است. تاوانِ فکر و رفتارِ جنگ افروزانه و جنگ طلبانه “نیمه انسان” ها را تاکنون میلیون ها شهروند عادی و بیگناه، کودکان و زنان پرداخته اند.
تلاشهای برخی ازانسان ها، جنبش های صلح و مجامع بینالمللی برای تحقق صلح، تغییری بنیادی به سوی صلحی پایدار در جهان بوجود نیاورده است. فقط درطول نیم قرن گذشته شاهد ده ها جنگ و کشتار و نسل کُشی در مناطق مختلف جهان بوده ایم: جنگ ایران و عراق، نسلکشی در رواندا، جنگهای بالکان، حملات آمریکا به افغانستان و عراق و لیبی، تهاجم روسیه به اوکراین، جنگ اسرائیل و فلسطین، نسل کُشی در فلسطین چند نمونه اند.
تمایل به تخریب و وحشیگری جنایتها و جنگها به بار آورده است، تمایل و عملی که مهار ناشدنی به نظر می رسد، روندی که امیدی به تغییر زودرَس آن وجود ندارد. امروز حتی تمایل به جنگ وغریزه تخریب در انسان قدرتمندتر شده و رقیب خود غریزۀ عشق و زندگی را پس زده است. پیوندهای احساسی وعاطفی که میتوانند پادزهر خشونت و جنگ باشند رو به ضعف و نابودی ست. همنوع دوستی کیمیا شده است، انسان گرگِ انسان، و “بنی آدم” اعضای یک پیکر به نظرنمی رسند.
همه در حرف ادعا می کنند جنگ و نسل کُشی بَد و مذموم است و هر انسانی حق حیات دارد و” جنگ، زندگی سرشار از امید انسانها را تباه میکند و او را به کشتار همنوعانش وامیدارد” و دستاوردی جز ویرانی و ویرانگری ندارد. اما بخشی از این “همه” حق حیات را برای خود و خودی ها محترم می شمارند.
زندگی شهادت میدهد که انسانها در دگرگونی خود و اعمالی که سودمند نیستند و یا به لحاظ اجتماعی ویرانگرند، موفق نبوده اند. امیدی هم به قدرتیابی خِرد وعقل بر غریزه تخریب و انهدام نیست. جنگ امری طبیعی واجتناب ناپذیرشده و انسان نشان داده است که توان اینکه علل زیست شناختی و اجتماعی آن را مهار و کنترل کند، ندارد.
آن فرایند رشد فرهنگی و تمدنی که عامل دوری گزیدن از جنگ افروزی ست هنوز حلقۀ مفقوده است.
جنگ فقط کشتار و ویرانی بهمراه نمی آورد، پیامدهای شخصیتی، روانی و رفتاری بسیاری برای بازماندگان، ناظران و تماشاچیان جنگ، به ویژه آنان که جنگ را می ستایند و از آن بهرهبرداری مالی و معنوی و ایدئولوژیک- سیاسی می کنند، به ارمغان می آورد که یک نمونه اش از میان بُردن حس و درکِ همدری و همدلی ست.
دوران گمگشتگی ویژگی های مثبتِ انسانی یعنی همدلی و همدردی ست، دیدن قربانیان جنگ و ویرانه ها و مصیب ها عادت و عادی و سرگرمی شده اند. واکنش های شناختی و عاطفی نسبت به رنج ها و اندوه ها ومصیبت دیگران” سانتی مانتالیسم” و “پاسیفیسم” و… خوانده می شوند و این نگاه شایع احساس نگرانی همدلانه و تمایل به کمک به
دیگران و نوع دوستی را در سطح وسیع از بین برده است.
حس همدلی و همدردی حتی دربسیارانی از حیوانات حتی سگ ها و موش ها و پرنده ها تقویت شده است به همان اندازه که در بسیاری از انسان ها رو به افول و خاموشی دارد.
فقدان همدلی می تواند از نشانه ای اختلال شخصیت ضد اجتماعی (آنتی سوشیال) و اختلال شخصیت خود شیفته و وابسته باشد، این علائم را در سیما و گفتار فرمانده ای که از اودر بارۀ تعداد کشته شدگان حمله نظامی امریکا به عراق پرسیدند می توان دید و شنید، فرمانده گفت:” من برای شمارش زخمی ها و کشته شدگان نیامدم ، به ماموریتم فکر می کنم”
بازدیدها: 0

بازدیدها: 4
در تحلیل وضعیت کنونی اپوزیسیون ایران، یکی از مشکلات عمده، تفرقه و اختلافات درونی است که به بحران ایدئولوژیک و بنبست تئوریک در میان گروههای مخالف حکومت منجر شده است. پس از گذشت ۴۵ سال از انقلاب ۱۳۵۷، هنوز گروههای مختلف نتوانستهاند به اتحاد یا توافق بر سر اصول و راهکارهای مشترک دست یابند. در این میان، حکومت نیز بهخوبی از این شکافها و درگیریها بهره میبرد و با تقویت و دامن زدن به اختلافات، قدرت خود را حفظ کرده و از این وضعیت برای چپاول و کنترل مردم بهرهگیری میکند.
ریشههای تفرقه و درگیری در میان اپوزیسیون
یکی از عوامل کلیدی در تحلیل ناکامی اپوزیسیون، اختلافات دیرینه میان گروههای مختلف است. گروههای چپ، جمهوریخواه، مجاهدین خلق، و طرفداران حکومت سابق، هر یک باور دارند که با افشای دیگر گروهها یا حذف آنان از صحنه میتوانند به پیروزی دست یابند. این رقابتها در عمل باعث شده تا هر گروه بیشتر بر هویت و ایدئولوژی خود تأکید کند و بهجای تمرکز بر هدفی مشترک، در مسیرهای جداگانه و متضاد حرکت کند. طرفداران حکومت سابق بر این باورند که با کنار زدن «پنجاه و هفتیها» میتوانند شانس بازگشت به قدرت را پیدا کنند، در حالی که دیگر گروهها نیز این تصور را دارند که با افشای حامیان حکومت پهلوی، برتری سیاسی کسب خواهند کرد. این رویکرد، به جای آنکه به همافزایی و اتحاد منجر شود، رقابتی تخریبی و تضعیفکننده را در میان گروهها به وجود آورده است.
بهرهبرداری حکومت از شکافها و ضعفهای اپوزیسیون
در چنین شرایطی، حکومت به خوبی دریافته است که تفرقه و عدم انسجام میان مخالفان، ضامن بقا و تسلط آن بر جامعه است. با دامن زدن به اختلافات، حکومت این امکان را پیدا کرده تا هر گروه را به نحوی تضعیف و به سوی حذف سوق دهد. در این فضا، حکومت با استفاده از ابزارهای رسانهای و امنیتی، به تبلیغ و تشدید اختلافات میپردازد و بدین ترتیب، قدرت خود را مستحکمتر میکند. تفرقهافکنی و تمرکز بر اختلافات درونی به حکومت اجازه میدهد تا بدون تهدید جدی، بر موقعیت خود مسلط باقی بماند.
بحران ایدئولوژیک و نبود راهکار عملی
در کنار تفرقه، بحران ایدئولوژیک و بنبست تئوریک نیز از دیگر چالشهای جدی اپوزیسیون ایران است. نیروهای سیاسی، به جای تمرکز بر ارائه راهکارهای عملی و قابلاجرا، عمدتاً به انتقاد از یکدیگر و سرزنش ضعفها و اشتباهات گذشته پرداختهاند. این وضعیت، فضای رکود و ناامیدی را در میان مردم ایجاد کرده و بهتدریج اعتماد عمومی را به توانایی اپوزیسیون در ایجاد تغییرات پایدار کاهش داده است. در بسیاری از نشستها و جلسات، صحبتها حول محور انتقاد و یافتن مقصر میچرخد، اما خود فعالان نیز از ارائه راهکارهای مؤثر و اقدامات عملی عاجز هستند. این بحران فکری و ایدئولوژیک، عملاً اپوزیسیون را از ارائه برنامهای مشخص و کارا برای بهبود شرایط اجتماعی و سیاسی باز داشته است.
ضرورت بازنگری و یافتن نقاط اشتراک
در چنین شرایطی، برای خروج از این بنبست، نخستین گام پذیرش تفاوتها و تنوع دیدگاهها است. به جای تلاش برای حذف یکدیگر یا افشای مخالفان، اپوزیسیون باید بر سر اصول و ارزشهای مشترک به توافق برسد. اصولی که میتواند به اتحاد واقعی و مؤثر برای مبارزه با حکومت منجر شود، باید از دل خواستهها و نیازهای مردمی برخیزد و پاسخگوی چالشهای حال و آینده باشد. هرچند در گذشته میان گروههای مختلف تنشها و رقابتهایی وجود داشته است، اکنون زمان آن رسیده که اپوزیسیون به ضرورت اتحاد و همبستگی پی ببرد و به جای تمرکز بر تفاوتها، نقاط اشتراک را تقویت کند.
خروج از بحران فکری: بازتعریف اهداف و استراتژیها
در نهایت، برای خروج از بحران فکری و ایدئولوژیک، نیازمند بازتعریف اهداف و استراتژیهای اپوزیسیون هستیم. این بازنگری باید بر اصولی بنا شود که علاوه بر انتقادی بودن، سازنده و به سمت آینده باشد. تغییر وضعیت موجود تنها با انتقاد از گذشته و مخالفت با حاکمیت ممکن نخواهد شد؛ بلکه نیاز به برنامهای مشخص و گامبهگام برای بهبود شرایط اجتماعی و سیاسی کشور دارد. اپوزیسیون باید به این نکته پی ببرد که بدون ارائه راهکارهای عملی و تمرکز بر نیازهای جامعه، هرگز قادر نخواهد بود اعتماد عمومی را جلب کرده و به قدرت واقعی و موثر دست یابد.
در نتیجه، شرایط کنونی اپوزیسیون، علاوه بر تفرقه، از نبود ایدههای نوآورانه و بحران در ارائه راهکارهای عملی رنج میبرد. تنها با ایجاد همبستگی، بازتعریف ایدئولوژیها، و تمرکز بر نیازهای واقعی جامعه، اپوزیسیون میتواند به نیرویی مؤثر و پایدار در مسیر تغییر و پیشرفت ایران تبدیل شود.
اسماعیل مرادی