شورای ملی تصمیم  همراه و همگام با مردم آگاه ایران، برای تحقق خواسته‌های زیر تلاش و مبارزه می‌کند. 1- گذار کامل از جمهوری اسلامی با تکیه به جنبش‌های اعتراضی مردم، گذار خشونت پرهیز با حفظ حق دفاع مشروع. 2 – حفظ تمامیت ارضی کشور با تاکید بر نظام غیرمتمرکز . 3- جدایی دین از حکومت. 4 – فراخوان عمومی برای تشکیل مجلس مؤسسان. 5 – تلاش برای برپایی نظامی دموکراتیک و انتخابی  تعیین نوع حکومت با آرای مردم. 6 –  اجرای کامل اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر و میثاق‌های وابسته به آن، با تاکید بر رفع هرگونه تبعیض علیه زنان و برابری جنسیتی در تمام عرصه های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، خانوادگی و مشارکت زنان در مدیریت جامعه، و نیز تاکید بر حفظ محیط زیست

امان از دستِ این چند «فیلسوف و روشنفکر

امان از دستِ این چند «فیلسوف و روشنفکر

بازدیدها: 9

دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۴۰۳ – ۱۷ فوريه ۲۰۲۵

مسعود نقره کار

جامعه ما “فیلسوفان و روشنفکران” التقاطی، بسیار داشته و دارد، التقاط در معنای نوعی درهم آمیختنِ مفاهیم ناهمگن و گاه متضاد، قرو قاطی کردن و چیدمان ناهمساز‌ها، و تعدیل و تقلیل (Adjustment & Diminution)در مفاهیم کلیدی فلسفی، سیاسی ، فرهنگی و اجتماعی ست.

این مجموعه از” فیلسوفان و روشنفکران” دستاوردهایی مثبت سیاسی، فرهنگی و اجتماعی درعرصه های مختلف نظری و رفتاری داشته اند که نمی باید و نمی توان نادیده گرفت همانگونه که زیان بازی های فکری و نظری و کردارشان را.

افراد این مجموعه دو دسته بودند که من فقط از چند نمونه در حد یادآوری نام می آورم تا نسل جوان به تحریک” روشنفکر ستیزان” همۀ کاسه کوزه ها را بر سر یک یا دو گرایش فکری و سیاسی نشکَنَند.

دسته‌ای از این نوع «فیلسوف‌ها و روشنفکرها» در درون و وصل ِ به ساختار حکومتی در رژیم پهلوی و دسته ای مخالف این رژیم بودند. برای نمونه احمد فردید و فخرالدین شادمان و احسان نراقی مورد لطف و توجه دربار بودند و در وزارت خانه ها و رادیو و تلویزیون هم شغل ها و برنامه ها داشتند، اما گروهی از جمله علی شریعتی و جلال آل احمد در زمرۀ مخالفان حکومت پهلوی بودند. این مجموعه علیرغم اختلاف‌هایی در سیاست و فرهنگ، کشکولی از غرب ستیزی، مدرنیته هراسی، خردستیزی و گاه ناسازگار با اومانیسم با نگاهی به سنت و گذشته بودند.

احمد فردید، فخرالدین شادمان، داریوش شایگان، سید حسین نصر، جلال آل احمد، علی شریعتی، چند نمونه اند. برخی از این مجموعه یا به قولی “ارواح ِ سرگردان روشنفکری”، همراه با بسیاری از روحانیون و آخوندهای معمم و مکلا با طرح غرب زدگی و مدرنیته هراسی به عنوان یک نوع بیماری تاریخی و فرهنگی به دنبال بومی گرایی و بازگشت به گذشته و سنت ها و اصالت”خویشتن خویش” بودند.

افکار این مجموعه برای دو نسل فریبنده می نمود، افکاری برگرفته و اقتباس شده از انتقادهای روشنفکران غربیِ منتقد به غرب و مدرنیته، که گاه در زرورقِ ” اسلامی و شرقی” عرضه و تبلیغ و ترویج می شدند.

۱

احمد فردید، استاد فلسفه، “دروس مقدّماتی و زبانِ فرانسه را در یزد خواند. از دارالفنون دیپلم و از دانشسرای عالی تربیت معلم کارشناسی علوم تربیتی گرفت، درس طلبگی خواند و با فلسفه اسلامی آشنا شد. دردوره جنگ جهانی دوم با آلمان همدلی داشت. بعد از جنگ به فرانسه و آلمان رفت تا به تحصیل فلسفهٔ معاصر اروپایی به ویژه اگزیستانسیالیسم و فلسفهٔ مارتین هایدگر بپردازد. او که چهار سال در سوربون درس خواند می پنداشت غرب را می باید “به مثابه نوعی هستی‌شناسی و شیوه زندگی کنار گذاشت، شرارت و غده‌ای سرطانی ای که آرامش و امنیت ذهنی جامعه شرق و خاصه ایران را نشانه گرفته است”. او غرب را نوعی بیمار مسری می دانست و دلهره داشت مبادا بیماریش به فرهنگ ایرانی و اسلامی سرایت کند. وی به دموکراسی و حقوق بشر باور نداشت و با دیدۀ تردید به آن‌ها می نگریست.

” فردید در دههٔ پنجاه و شصت به درس‌گفتارهای خود در رشتهٔ فلسفه در دانشگاه تهران پرداخت.

“در زمانه تک حزبی حزب رستاخیز تلاش ناموفقی برای نمایندگی شهر یزد در مجلس شورای ملی کرد. تا پیش از انقلاب، فردید فردی بود علاقه‌مند به فراماسونری و ظاهرا” بی میل نسبت به مذهب. او شاه را نماد فره ایزدی و کاریزماتیک روز می‌دانست.” ” فردید در دهه پنجاه مکرراً در برنامه‌های رادیو و تلویزیون ملی ایران حضور می‌یافت. برنامه “مقدمه ای بر فلسفه روحانی” وی در سال ۱۳۵۱ به مدت حدوداً یک سال در ۲۵ قسمت در تلویزیون ملی ایران پخش شد. از فردید سخنرانی‌هایی در رادیو تلویزیون ملی در خصوص ویژگی روحانی مقدس پادشاه در تاریخ ایران باستان پخش می شد.
“فردید پس از انقلاب اسلامی خود را نامزد مجلس خبرگان و مجلس شورای اسلامی نمود، ولی در هیچ‌ یک رای لازم به‌دست نیاورد.”

۲

فخرالدین شادمان دکترای حقوق و علوم سیاسی از دانشگاه های پاریس و لندن، نویسنده، استاد دانشگاه، قاضی و دولتمرد دوران پهلوی و نایب‌التولیه آستان قدس رضوی بود. وزیر اقتصاد و کشاورزی در دولت هژیر، وزیر اقتصاد و دادگستری در دولت زاهدی، رئیس ایرانی صندوق مشترک ایران و آمریکا، وزیر دادگستری، عضو شورای فرهنگی سلطنتی، عضو هیئت امناء کتابخانهٔ سلطنتی پهلوی، و نویسندۀ کتاب تسخیر تمدن فرنگی بود.

شادمان مسئله اصلی ایران را حمله تمدن فرنگی می‌دانست که اگر دفع نشود ملت ایران از میان خواهد رفت. او می پنداشت هیولای ” بی شرم و دروغگوی غرب ” “می‌خواهد ما را بنده و فرمانبردار خود کند”. از نگاه وی ” فکلی ها و قرتی ها “بزرگترین خصم ایران” و ایرانیان نابخردی هستند که “با تضعیف روح ملی به کمک سلطه تمدن فرنگی می‌روند”. ” فکلی قادر به تمایز دوست از دشمن نیست و نمی‌داند که فرنگی یی که “از سر کینه و عناد و به واسطه خودبینی و تعصب، اسلام را موجب بدبختی و بیچارگی ايران می‌خواند”، در حقیقت “دشمن دين ماست نه دوست ايران”.

۳

داریوش شایگان فیلسوف و نویسنده، یکی از مهم‌ترین نظریه‌پردازانِ تطابق‌پذیری فرهنگی جهان شرق و غرب، به زمینه‌های مشترک تاریخی، اجتماعی و فرهنگی میان تمدن ایرانی و تمدن اروپایی می پرداخت. وی شاگرد‌ هانری کربن و متاثر از فردید و هایدگر، اندیشه غرب را “دشمن مرگبار اندیشه شرقی” می پنداشت که با فرهنگ منحط اش ” خدایان در آن غروب کرده‌اند و معنویت در آن سقوط کرده است و خرد به جای وحی نشسته است و غرب در گم‌شدگی عمیق گرفتار شده است”

او در آثار خود که بیشترین اش به زبان فرانسه منتشر می شد، از جمله کتاب آسیا در برابر غرب، به تلاشی جدی در برابر چالش فلسفی و فرهنگی به مقابله با غرب پرداخته است. در این اثر وی مفهوم غرب‌زدگی جلال آل احمد را گسترش داد. شایگان غرب‌زدگی را” نه فقط جهل نسبت به غرب و ناآگاهی به تقدیر تاریخی خودمان، بلکه همراه با بیگانگی از خودمان” نیز می دانست.

داریوش شایگان سرانجام از افکار پیشین و غرب‌ستیزانه خود ابراز تاسف کرد و در نقد روشنفکری دهه‌های چهل و پنجاه گفت :”ما روشنفکران آن دوره پرت بودیم و تحلیل درستی از جایگاه خود در جامعه و جامعه خود در جهان نداشتیم. می‌توانم اعتراف کنم که ما روشنفکران جایگاه خود را ندانستیم و جامعه را خراب کردیم… ما با اسطوره‌ها زندگی می‌کنیم… باید اعتراف کنم شرمنده‌ام که نسل ما گند زد”

۴

علی شریعتی، نویسنده و پژوهشگر دینی می پنداشت غرب “غیرمسئول و بی‌مقصد” با “مادی گرایی و تبدیل کردن انسان به یک شیء”، بشریت را به دل فاجعه هدایت خواهد کرد و باید بر انحطاط و از خودبیگانگی و ابتذالی که نتیجه تمدن غربی است فائق آمد.
نقد شریعتی به غرب و مظاهر گوناگون فلسفی، سیاسی، علمی و صنعتی غرب برگرفته از نقد مکاتبی شبیه مکتب فرانکفورت از غرب بود. شریعتی آزادی، دموکراسی و ارزش‌های جهانشمول غرب را نفی می کرد.

شریعتی ملغمه مسلمان شدۀ سارتر، فانون، دوبوار و نوعی اسلام سیاسی – ایدئولوژیک اعتقاد به حقوق بشر را موجب رکود و حتی قهقرا و انحراف می‌دانست و پیشگویانه از بین رفتن سریع الوقوع غرب را اعلام کرده بود، غربی که از نگاه وی” همه سر و ته یک کرباسند و همه را ذلیل و زبون و مقلد ساخته اند”.

شریعتی روشنفکران و تجدد خواهانی نظیر ملکم خان و تقی‌زاده را افرادی می خواند که “برای غرب عنتری می‌کنند” در حالیکه بازگشت به تشیع حقیقی و انقلابی را نیرویی برای تحقق عدالت اجتماعی می پنداشت.
شریعتی علیرغم مخالفت آشکار با رژیم پهلوی آن چنان دستش باز بود که آزادانه در دانشگاه ها و مجامع مختلف سخنرانی می کرد و در حسینیه ارشاد منبرها داشت.

۵

جلال آل‌احمد، نویسنده، منتقد ادبی و مترجم، با انتشار”غرب‌زدگی” در عرصه روشنفکری به شهرت رسید. وی راه استادش فردید را پی گرفت و نوشت “فساد یا غرب‌زدگی مراکز جدید سریعاً رشد یابنده شهری را درمی‌نوردد و باید از آن ترسید و به مقابله آن شتافت” و غربزدگی را نوعی بیماری و” وبا زدگی” خواند. آل احمد با ارزیابی های شتابزده در “خدمت و خیانت روشنفکران” تلویحا روشنفکران مشروطه را قاتل شیخ فضل الله نوری پنداشت و نوشت “من نعش آن بزرگوار را بر سردار همچون پرچمی می‌دانم که به علامت استیلای غربزدگی پس از دویست سال کشمکش بر بام سرای این مملکت افراشته شد”.

آل احمد مخالف دیکتاتوری بود و در مبارزه برای دستیابی به آزادی اندیشه و بیان، و لغو هر گونه سانسور و نیز برپائی محافل اهل قلم و کانون نویسندگان ایران تلاش های ارزشمندی کرد. وی همراه با تعدادی از نویسندگان دردیدار با امیرعباس هویدا، نخست وزیر وقت، خواستار آزادی اندیشه و بیان و لغو سانسور شد. رضا براهنی می نویسد: “… نه من و نه هیچ نویسنده دیگر نسل من نمی‌‌توانیم اثر تلنگری را که غربزدگی جلال به ذهنیت ما زد نادیده بگیرد. جلال معتقد بود که غرب بیمار است و بیماری نیهیلیسم و جنون فن‌آورانه و ماشین‌زدگی مانند طاعون جهان را تهدید می‌کند و نوشت “ماشینیسم کشنده زیبایی‌ها و شعر و بشریت و آسمان است”. به گفتۀ رامین جهانبگلو ” آل احمد می خواست ژان پل سارتر ایران باشد” ” شاید اگر بیشتر عمر می کرد خود را مورد نقد قرار می داد”

۶

سید حسین نصر، فیلسوف سنت‌گرا و استاد علوم اسلامی در دانشگاه جرج واشنگتن آمریکا، تجدد ستیز و هراسناک از مدرنیته و غرب، خیال می کند” زوال تمدن غرب فرا رسیده است”. ” تجدد و مدرنیسم دچار بحران و بن‌بست است”، و تنها راه نجات سنت ها و فرهنگ و دین و تمدن خودش است. وی وضعیت غرب را مرحله انحلال چهره انسان می پندارد. تمدن غربی را به خروس سربریده‌ای تشبیه می‌کند که پیش از آن که بمیرد حرکات سریع و بدون هدف انجام می‌دهد. نصر یکی از رهبران فرقه ای به نام “مریمیه” است. وی از ارائه دهندگان ایده علم دینی و از صاحبنظران در موضوع نگرش‌های اسلامی به علم است که آرا و نظراتش را در کتب و مقالات مختلف، از جمله مجموعه سخنرانی‌هایی با عنوان معرفت و امر قدسی برگزار کرد.

” “نصر در سال ۱۳۵۳ انجمن شاهنشاهی فلسفه (مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران) را بنیان گذاشت و دوره‌های بلندمدّت و کوتاه‌مدّت پژوهشی را در زمینه‌های فلسفه اسلامی و فلسفه تطبیقی برای علاقه‌مندان دایر کرد. نصر در سال ۱۳۵۷ مسئولیت دفتر مخصوص شهبانو فرح پهلوی را برعهده گرفت.”

*****

برخی منابع:

مهرزاد بروجردی، روشنفکران ایرانی و غرب، تهران: انتشارات فرزان روز، ۱۳۸۴
احمد بخشایش اردستانی، هایدگر و اندیشه هایش در رابطه با روشنفکران دینی در ایران، فصلنامه سیاست، دانشگاه تهران.
امیر مصدق کاتوزیان، چرا فردید هنوز مهم است؟ رادیو زمان، 4 شهریور 1395
داریوش آشوری، گفتمان غرب زدگی: طغیان روشنفکری جهان سومی برای بازگشت به «خود”، بخارا بهمن و اسفند ۱۳۸۸ شماره ۷۴
عبدالله شهبازی، جایگاه شوان و نصر در فرقه مریمیه، کجاست؟، تارنمای ایبنا
داریوش شایگان، آسیا در برابر غرب، ص ۱۶۸
داریوش شایگان، مصاحبه با اندیشه پویا، شماره ۳۶، مرداد ۱۳۹۵
علی شریعتی، مجموعه آثار، بازگشت به خویشتن و بازگشت به کدام خویش، سخنرانی در دانشگاه جندی شاپور سال 1350 ودر حسینیه ارشاد.
کمیل بهرامی، مقاله هائی در بارۀ روشنفکری و روشنفکران
سید حسن نصر، معرفت جاودان: مجموعه مقالات، نشر مهر نیوشا، 1386
علی قیصری، روشنفکران ایران در قرن بیستم. تهران: انتشارات هرمس ۱۳۸۳
جلال آل احمد، غرب زدگی، انتشارات خرم
رامین جهانبگلو، گفت و گو، تارنمای ” میراث خبر” ، شهریور ماه 1384
ویکی پدیای فارسی، دانشنامه آزاد، در بارۀ هر شش “فیلسوف و روشنفکر”

انقلاب بهمن و این سه روشنفکر

انقلاب بهمن و این سه روشنفکر

بازدیدها: 0

مسعود نقره کار


فضا فضای روشنفکر ستیزی ست، ستیزی زیان آور برای اکنون و آیندۀ میهنمان. برای درس گرفتن از خطاها و لغزش های بخشی از روشنفکری ایران در بروز و پیامدهای انقلاب بهمن، نقد، بررسی و بازنگری منصفانه و واقعی می بایست جای “ستیز” و فرافکنی های کین توزانه می نشست، و بنشیند. برای ارائه یک ارزیابی منصفانه و واقعی باید دید و به یادآورد کهدر آستانه انقلاب بهمن ماه سال 57 و متعاقب پیروزی روحانیون بخشی از روشنفکری و روشنفکران ایران جسورانه خطر قدرت گیری روحانیون و پیامدهای‌ فاجعه بارانقلابِ اسلامی شده را با شجاعتی مدنی و عقلانی فریاد کردند.

ازمیانِ پُرشمار روشنفکران به سه روشنفکرِ سیاسی و فرهنگی اشاره می کنم، آنهم فقط برای یادآوری کسانی که در اوج لجاجت اراده کرده اند پدیده ها و رخدادهای تاریخی را عاطفی، دلبخواه، یکجانبه نگرانه و فرقه ای ببینند و داوری کنند.
1- مهشید امیرشاهی، از برجسته ترین نویسندگان سرزمینمان، دردفاع از شاپوربختیار، که ازروشنفکران و پیشگامان اعلام خطرهای ناشی ازقدرت گیری آخوندها بود، در روزنامه آیندگان نوشت:
 “…از بقیه حیرت ها و حسرت ها چه بگویم؟ از كدامش بگویم؟ از اینكه گمركچیانی كه تا دیروز در پناه دولت وقت برای رد كردن هر بسته و چمدان گوش من و شما را می بریدند و امروز ناگهان می خواهند دزد من و شما را بگیرند؟ یا از كارمندان تلویزیون كه در گذشته أوامر دولت های پیش را نه فقط بی چون و چرا بلكه با خوش رقصی اجرا می كردند و حالا برای دولتی كه فرمایش صادر نمی كند لب ورچیده اند و ناز می كنند؟ یا از نمایندگان مجلسی كه به این امید از مسند وكالت استعفا می دهند كه كرسی وكالت آینده شان را گرم نگهدارند؟….. من صدایم را به پشتیبانی از آقای شاپور بختیار با سربلندی هر چه تمامتر بلند می كنم، حتی اگر این صدا در فضا تنها بماند. من از تنها ماندن هرگز هراسی به دل راه نداده ام. ولی این بار می ترسم نه به خاطر خودم، بلكه به خاطر آینده این ملك و سرنوشت همه آنها كه دوستشان دارم.” (1)


2- مصطفی رحیمی، نویسنده و پژوهشگر، در 25 دی ماه سال1357 اعلام کرد به “جمهوری اسلامی رای نخواهد داد، او در نامه ای به خمینی نوشت:

“…جمهوری اسلامی با موازین دموكراسی منافات دارد. دموكراسی به معنای حكومت همه مردم، مطلق است وهرچه این اطلاق را مقید كند به اساس دموكراسی(جمهوری) گزند رسانده است. بدین گونه مفهوم جمهوری اسلامی مانند مفاهیم دیكتاتوری صالح – دموکراسی بورژوائی – آزادی در كادر حزب و… مفهومی است متناقض. اگر كشوری جمهوری باشد، برحسب تعریف، حاكمیت باید در دست جمهور مردم باشد. هرقیدی این خصوصیت را مخدوش می كند. و اگر كشور اسلامی باشد، دیگر جمهوری نیست، زیرا مقررات حكومت از پیش تعیین شده است و كسی را در آن قواعد و ضوابط حق چون و چرا نیست. این امر چنان بدیهی است كه وقتی كمونیستها خواستند فقط اصطلاح دموكراسی را از تابوتی كه خود برایش ساخته بودند بیرون آورند، بخود اجازه ندادند كه عبارت “دموكراسی كمونیستی” را بكار برند، بلكه عبارت دموكراسی توده ای را عام كردند كه بازهم همان عیب را دارد….”(2)


3- احمد شاملو در اول تیرماه ۱۳۵۸ در نشریه ی تهران مصورنوشت: 
“… از دوستان ما، بودند بسیاری که هیجان زده به رقص در آمدند و گفتند شاه خودکامگی به گور رفت، اکنون می تواند «شادی» باشد. گفتیم اما به گور سپردن خودکامگی بحثی دیگر است. بخشی عمده از این مردم، فردپرست بالفطره اند. پرستندگانی که معشوق قاهر را اگر نیابند به چوب و سنگ می تراشند. نپذیرفتند. گفتند تجربه سال ها و قرن ها اگر نتواند درسی بدهد باید بر آغل گوسفندان گذشته باشد!- سالیان دراز چوب خوشبینی ها و فردپرستی هامان را خورده ایم، چوب اعتماد بی جا و اعتقاد نادرست مان را خورده ایم. این، بدبینی است، به دورش افکنید که اکنون شادی باید باشد….پیدا بود که این دوستان، در اوج غم انگیز هیجانی کورچشم بر خوف انگیزترین حقایق بسته اند. آنان درست به هنگامی که می بایست بیش از هر لحظه دیگری گوش به زنگ باشند. به رقص و پایکوبی برخاستند، و درست به هنگامی که می بایست بیش از هر زمان دیگری هشیار و بیدار بمانند و به هر صدا و حرکت ناچیزی بدگمان باشند و حساسیت نشان دهند به غریو و هلهله پیروزی صدا به صدا در انداختند تا اسب فریب یکبار دیگر از دروازه ی تاریخ گذشت و به “تروا”ی خواب آلود خوش خیال درآمد. گیرم این بار، آنان که در شکم اسب نهان بودند شمشیر به کف نداشتند: آنان زهری با خود آورده بودند که دوست را دشمن و دشمن را دوست جلوه می داد. .. شادی خوش بینان دو روزی بیش نپائید. سرود، در دهن های بازمانده از حیرت به خاموشی کشید. آزادی، بار نیفکنده بازگشت و امید، ناشکفته فرو مرد…..گفتیم این آقایان سه چهارگانه ئی که به عنوان تنها دستاوردهای انقلاب به مردم تحمیل شده اند نه فقط شخصیت چشم گیری ندارند بلکه بیشتر به دهن کجی کودکان می مانند. … راستی راستی که آدم باورش نمی شود. این تحفه های عجیب و غریب یکهو از کجا پیدایشان شده است؟… آخر چطور ممکن است کار انقلابی با آن همه سر و صدا به این بیچارگی بکشد و سرنوشت انقلابی به آن عمق و عظمت به دست چنین نخبگانی بیفتد که حقارت دنیای قوطی کبریتی شان غیر قابل تصور است و بزرگترین مساله ای که فکر و ذکرشان را به خود مشغول کرده توسری خوردگی پست ترین عقده های حیوانی آنهاست…؟
هیچ کس پاسخی به ما نداد. فقط زیر گوش مان گفتند مواظب باشیم که اسم مان را در لیست «ضد انقلاب» و «مفسدین فی الارض» و «محاربین» با خدا وامام زمان می نویسند. گفتیم مهم نیست، پیه همه ی این چیزها را به تن مان مالیده ایم و جز اینها انتظاری نداریم. ولی آخر تکلیف انقلاب چه می شود؟ انقلاب «ملی» بود، مگر نبود؟ انقلاب برای دموکراسی بود، مگر نبود؟ در جواب ما، چماق به دست ها را روانه ی خیابانها کردند تا مافی الضمیر حضرات را در نهایت فضاحت به ما ابلاغ کنند. شعارچماق به دست ها احتیاج به تفسیر و تعبیر نداشت: دموکراتیک و ملی / هر دو دشمن خلقتند!
زنان و دختران رزمنده ما، فریادهای شرم آور و موهن «یا روسری یا توسری» را به عنوان نخستین دستاوردهای انقلاب تحویل گرفتند. متعهدترین نویسندگان و روزنامه نگاران ما را که زندانی کشیده و شکنجه دیده اند به رسوائی از روزنامه راندند و مبلغ حرفه ئی «رستاخیز» را بر مسند سردبیری آن نشاندند. یکی دیگر از مبلغان رستاخیر، بی هیچ پرده پوشی، با عنوان «مفسر سیاسی سیمای انقلاب» روی پرده تلویزیون ظاهر می شود ….آپارتمان های چند میلیون تومانی شمال شهر ( و به عنوان نمونه آپارتمان های « آ.اس.پی» در انتهای یوسف آباد) که به نام مستضعفین مصادره گردیده به تصرف کسانی داده شده است که تا نبینید باور نمی کنید. یک روز صبح سرپیچ آن آپارتمان ها بایستید و حضرات مستضعف ها را در بنزهای ششصد آخرین سیستم تماشا کنید و دست کم معنی این لغات انقلابی را یاد بگیرید!- این که دیگر تهمت و افترا نیست: دزد حاضر و بز حاضر.
به کتابفروشان «تبریز» که از مزاحمت گروههای فشار به جان آمده، شکایت به کمیته برده بودند پیشنهاد کردند که کتابهای غیر مذهبی را در برابر دریافت دو برابر بهای روی جلد آنها وسط میدان شهر آتش بزنند!… صا لح ترین مرجع علمی و قانونی کشور برای بررسی طرح قانون اساسی، اگر کانون حقوقدانان کشور نباشد کجاست؟ دست کم اتحادیه ی خرج خورهای سر قبرآقا که نیست؟ هنگامی که این کانون اعلام کرد که طرح پیشنهادی قانون اساسی کشور پیش از آن که تقدیم مجلس موسسان بشود باید با دقتی وسواس آمیز عمیقا مورد نقد و بررسی حقوقدانان و صاحبان صلاحیت و اهلیت قرار بگیرد، طبق معمول چند ماهه ی اخیر، چماقداران صاحب سبک جدید با شعار معروف « اعدام باید گردد» گرد محل تجمع حقوقدانان رقص مرگ خود را آغاز کردند، …. بدون اینکه چیزی ( هر چند ناجور تحمیلی) به اسم «قانون اساسی جمهوری» وجود داشته باشد؛ یعنی بدون اینکه هنوز ضابطه ئی برای حکومت و خط و جهتی برای تدوین قوانین کشوری مشخص شده باشد، ناگهان آقایان «دولت موقت» بدو بدو آمدند و «لایجه» ئی آوردند که «قانون مطبوعات» است…
” لایحه» را که زیر دماغت می گیری، از بند بندش بوی الرحمن آزادی قلم و گند و تعفن قدرت طلبی و انحصارجوئی که خود را «برنده ی بازی» می داند بلند است. … هنوز شاهکار همه ی شگردهای انقلابی باقی مانده است.
سخنگوی دولت اعلام فرموده است که مردم باید فکر تشکیل مجلسس موسسان را بگذارند در کوزه و آبش را بخورند، چون تصمیم بر این است که همان «هیات مشورتی» چهل نفر کار مجلس موسسان را هم انجام بدهد. یعنی فی الواقع بگذار همان ها که قبا را می برند، خودشان هم بدوزند و خودشان هم بپوشند!- … و تازه، موضوع نهائی، موضوع رفراندوم در مورد قانون اساسی، دیگر چه صیغه یی است؟ آیا منظور از این شعبده بازی اخیر آن است که اکثریتی بی خبر نیز در توطئه ئی که بر ضد تمامی جامعه در کار شکل گرفتن است شرکت داده شود؟… کلاغهای سیاهی در راهند تا سراسر این قلمرو را اشغال کنند . خبرهای بدی در راه است…” (3)
 شاملو در مقاله ای دیگر تصویری واقعی از آینده انقلاب داد:

 “….روزهای سیاهی در پیش است. دوران پر ادباری که، گرچه منطقاً عمری دراز نمی‌تواند داشت، از هم‌اکنون نهاد تیرهٔ خود را آشکار کرده است و استقرار سلطهٔ خود را بر زمینه‌ئی از نفی دموکراسی، نفی ملّیت، و نفی دستاوردهای مدنّیت و فرهنگ و هنر می‌جوید.
این‌چنین دورانی به‌ناگزیر پایدار نخواهد ماند، و جبر تاریخ، بدون تردید آن را زیر غلتکِ سنگین خویش درهم خواهد کوفت. امّا نسل ما و نسل آینده، در این کشاکش اندوهبار، زیانی متحمل خواهد شد که بی‌گمان سخت کمرشکن خواهد بود. چرا که قشریون مطلق‌زده هر اندیشهٔ آزادی را دشمن می‌دارند و کامگاری خود را جز به‌شرط امحاء مطلق فکر و اندیشه غیرممکن می‌شمارند. پس نخستین هدفِ نظامی که هم‌اکنون می‌کوشد پایه‌های قدرت خود را به ضرب چماق و دشنه استحکام بخشد و نخستین گام‌های خود را با به‌آتش کشیدن کتابخانه‌ها و هجوم علنی به‌هسته‌های فعال هنری و تجاوز آشکار به‌مراکز فرهنگی کشور برداشته، کشتار همهٔ متفکران و آزاداندیشان جامعه است.
اکنون ما در آستانهٔ توفانی روبنده ایستاده‌ایم. بادنماها ناله‌کنان به‌حرکت درآمده‌اند و غباری طاعونی از آفاق برخاسته است. می‌توان به‌دخمه‌های سکوت پناه برد، زبان در کام و سر در گریبان کشید تا توفان بی‌امان بگذرد. امّا رسالت تاریخی روشنفکران، پناه امن جستن را تجویز نمی‌کند. هر فریادی آگاه‌کننده است، پس از حنجره‌های خونین خویش فریاد خواهیم کشید و حدوث توفان را اعلام خواهیم کرد.
سپاه کفن‌پوش روشنفکران متعهد در جنگی نابرابر به‌میدان آمده‌اند. بگذار لطمه‌ئی که بر اینان وارد می‌آید نشانه‌ئی هشداردهنده باشد از هجومی که تمامی دستاوردهای فرهنگی و مدنی خلق‌های ساکن این محدودهٔ جغرافیائی در معرض آن قرار گرفته است…” (4)

منابع:

1- مهشید امیر شاهی،”کسی نیست از بختیار حمایت کند؟”، آیندگان 17 دی ماه 1357/  مقاله مهشید امیرشاهی در دفاع از بختیار در روزنامه آیندگان- بی بی سی فارسی ، ۱۱ مرداد ۱۳۹۰ – ۲ اوت ۲۰۱۱

2- مصطفی رحیمی، چرا با جمهوری اسلامی مخالفم؟ آیندگان، 25 دی ماه سال1357

3- احمد شاملو، تهران مصور، اول تیرماه 1358، تهران

4- احمد شاملو، کتاب جمعه، مردادماه سال 1358، تهران