شورای ملی تصمیم همراه و همگام با مردم آگاه ایران، برای تحقق خواستههای زیر تلاش و مبارزه میکند. 1- گذار کامل از جمهوری اسلامی با تکیه به جنبشهای اعتراضی مردم، گذار خشونت پرهیز با حفظ حق دفاع مشروع. 2 – حفظ تمامیت ارضی کشور با تاکید بر نظام غیرمتمرکز . 3- جدایی دین از حکومت. 4 – فراخوان عمومی برای تشکیل مجلس مؤسسان. 5 – تلاش برای برپایی نظامی دموکراتیک و انتخابی تعیین نوع حکومت با آرای مردم. 6 – اجرای کامل اعلامیهی جهانی حقوق بشر و میثاقهای وابسته به آن، با تاکید بر رفع هرگونه تبعیض علیه زنان و برابری جنسیتی در تمام عرصه های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، خانوادگی و مشارکت زنان در مدیریت جامعه، و نیز تاکید بر حفظ محیط زیست
بیش از ۸ سال است که اسماعیل عبدی، به جرم تلاش برای بهبود شرایط آموزش کشور در زندان است. این در حالی است که قاتلان و اختلاسگران، آزادانه در کشور جولان میدهند و خون ملت را میمکند.
اسماعیل عبدی، دبیر ریاضی، به جرم دفاع از حقوق مادی و معنوی معلمان و اصول (۲۶، ۲۷، ۳۰) قانون اساسی از سال۹۴، زندانی است. عبدی عضو کانون صنفی معلمان و دبیر پیشین این نهاد صنفی است. تمامی فعالیتهای او در چارچوب قانون اساسی و در راستای اعتراضات ۲۰ سالهی معلمان برای بهسامان کردن وضعیت اسفبار آموزش و پرورش و بهبود شرایط معلمان و دانشآموزان این کشور بوده و هست.
حکم اول اسماعیل عبدی ۵ سال حبس بود که از ۶ تیرماه ۱۳۹۴ اجرایی شد. پس از پایان این دوران پنج ساله در اقدامی نادر، حکم ۱۰ سال زندان تعلیقی او که در سال ۸۹ صادر شده بود، به اجرا در آمد.
اواخر سال ۹۸ لایحهای که براساس ماده ۴۷۷ تنظیم شده بود، توسط وکیل ایشان به دیوان عالی ارسال شد. با تایید دیوان، حکم صادره خلاف شرع و قانون تشخیص داده شد که ریاست قوه قضاییه میتواند آن را لغو کند. عجیب اینکه این حکم، در مورد عبدی اجرا نشد و طی مراجعات مکرر خانواده، اعلام شد که چنین حکمی (ده سال حبس تعلیقی) در پرونده وجود ندارد و پرونده مختومه شده است.
در ابتدای سال ۱۴۰۱، لایحهی جدیدی بر مبنای ماده ۴۷۴ توسط وکیل دیگر اسماعیل عبدی به دیوان عالی تقدیم و اعاده دادرسی درخواست شد. اعاده دادرسی از سوی دیوان پذیرفته شد. اما در این زمان، برخلاف اعلام قبلی، گفته شد ماده ۴۷۷ پذیرفته شده و پرونده به معاونت قضایی دادستان کل تهران ارسال شده است.
اکنون که بیش از شش ماه از زمان پذیرش اعاده دادرسی میگذرد، وکلا و خانواده در مثلثی گرفتار شدهاند؛
شعبه ۲۹ دادگاه انقلاب که دیوان برای بررسی مجدد پرونده تعیین کرده است، اصل پرونده را میخواهد اما بدل پرونده و خلاصهی آن به این شعبه ارسال شده و قاضی شعبه با اعلام این که: باید اصل پرونده به صورت کامل به شعبه ارسال شود، از بررسی پرونده امتناع مینماید؛
اجرای احکام میگوید اصل پرونده را در اختیار ندارد چون برای اعمال ماده ۴۷۷ به دفتر معاونت قضایی دادستان فرستاده است؛
معاونت قضایی دادستان نیز میگوید پرونده در مسیر اعمال ماده ۴۷۷ قرار گرفته و در این مرحله که ممکن است ۳ ماه تا ۱سال طول بکشد، پرونده را در اختیار جای دیگر قرار نمیدهد.
این موضوع ماههاست به بلاتکلیفی وضعیت این فعال صنفی دامن زده است.
در اقدامی مسئولانه دادیار شعبه اول اجرای احکام دادسرای اوین، طی نامهای که به دفتر ریاست دادگستری استان تهران ارسال کرده، اعلام نمودهاند: «جهت تسهیل در روشن شدن وضعیت اسماعیل عبدی پرونده را به شعبه ارجاع نمایید، چرا که نگهداشتن ایشان خلاف قانون است».
طبق روال قانونی با پذیرش اعاده دادرسی، پس از پانزده روز پروندهی متهم بررسی و تاریخ جلسهی بررسی مجدد، مشخص و متهم باسپردن وثیقه تا زمان تشکیل جلسه دادگاه، آزاد میشود، اما در اقدامی غیرقانونی این روند درباره اسماعیل عبدی انجام نشده و همچنان در زندان کچویی کرج، بلاتکلیف مانده است.
نیروهای امنیتی در تمامی این سالها با پرونده سازی و دخالتهای فراقانونی، مانع آزادی اسماعیل شدهاند. متاسفانه دستگاه قضایی نیز بیتوجه به خدشهدار شدن استقلال این قوه، اقدام شایستهای برای اجرای قانون در خصوص این معلم زندانی انجام نداده است.
مراجعات مکرر وکلا و خصوصاً مادر سالمند این معلم زندانی، تا کنون به نتیجه نرسیده است.
شورای هماهنگی نیز بارها و طی بیانیههایی، بر قانونی بودن فعالیتهای اسماعیل عبدی تاکید کرده و خواستار آزادی بدون قید و شرط اوست. در همین راستا، این شورا امیدوار است در اسرع وقت اصل پرونده به صورت کامل از معاونت قضایی ولو به صورت موقت به شعبه یک اجرای احکام و از آنجا به شعبه ۲۹ دادگاه انقلاب ارسال شده و توقف اجرای حکم اسماعیل عبدی اجرایی شود.
در تمامی این مدت دستگاههای مسئول، ظلمی که به اسماعیل عبدی و همسر و فرزندان او روا داشته شده را نادیده گرفتهاند. این چشم پوشی، از دید فعالان صنفی در سراسر کشور پوشیده نمانده و در صورت ادامهی حبس غیر قانونی ایشان، برخود واجب میدانند که با صدای بلندتر، اقدامات لازم برای رساندن صدای این معلم شریف را به انجام برسانند.
شورای هماهنگی ضمن محکوم کردن هر نوع بیقانونی در خصوص فعالان صنفی، خواستار آزادی بیقید و شرط اسماعيل عبدى است، و از آمران و عاملان این ظلم میخواهد ضمن رجوع به شرافت انسانی و وجدان خود، خرد و تدبیر در امور را سرلوحه اقدامات خود قرار دهند و بیش از این موجبات مهجور ماندن عدالت در رابطه میان حاکمیت و مردم و تنش در جامعه معلمان را فراهم ننمایند.
مامور بسیجی گفت: «اگر میخوای ۴-۳ نفری بهت تجاوز نکنیم رمز گوشی رو بده» در تمام این مدت مرا دستمالی جنسی میکرد.مقاومت میکردم.
«اینجا هر بلایی سرت بیاد کسی نمیفهمه، اینجا ته جهنمه!»
من یک پسر ۲۱ ساله همجنسگرا هستم و در روستایی از توابع شهرستان ایذه زندگی میکنم. به اصفهان رفته بودم و آنجا در اعتراضات شرکت داشتم.
۳۰ شهریور ۱۴۰۱ در میدان انقلاب اصفهان توسط یگان ویژه دستگیر شدم و ۱۷ مهر با وثیقه دو فیش حقوقی آزاد شدم.
۹ روز در انفرادی بودم و ۸ روز هم در زندان مرکزی اصفهان. تجربیات بسیار بدی داشتم. چهارشنبه ۳۰ شهریور حدود ۹ شب بود. ماموران همهجا بودند. با یک مامور یگان ویژه که داشت پیرمردی را کتک میزد بحث کردم. با صدای بلند شروع به شعار دادن «بیشرف، بیشرف» کردم و مردم هم با من شعار دادند
کمی بعد فرمانده یگان ویژه چند تیرهوایی انداخت و به سمت من آمد تا مرا دستگیر کند.
علیرغم تلاش مردم من را گرفت و داد دست لباسشخصیها و بسیجیها؛ آنها به درختی کمی آنطرفتر دستانم را از پشت بستند. تلفن همراهم را داخل کیف رودوشیام دیدند
دستبند رنگین کمانی هم داشتم، حین گشتن مدام مرا دستمالی جنسی میکردند، چندبار بهم شوکر زدند و گفتند «تو گی هستی حرامزاده، تو همجنسباز هستی» و من از ترس تجاوز گرایشم را انکار میکردم.
گفتند «رمز تلفن همراهت را بده» من در تلفن همراهم چیزهایی داشتم، هم از دوستانم در مجازی و هم از پارتنرم که فکر میکردم اگر دست ماموران جمهوری اسلامی بیفتد، قطعا حکم اعدامم صادر میشود.
برای همین مقاومت کردم، چندین بار شوکر زدند و با سیم فشرده به پشتم زدند.
مدام میگفتند: «رمز گوشیت رو بده» میگفتم «رمزش را یادم رفته»، باور کنید واقعا هم از ذهنم رفته بود!
یکی از بسیجیها گفت: «اگر میخواهی سه چهار نفری بهت تجاوز نکنیم پس رمز گوشی رو بده تا ولت کنیم بریم» در تمام این مدت مرا دستمالی جنسی میکردند.
من ترس زیادی از تجاوز دارم و برای همین حالم خیلی بد شده بود. یک ساعتی باهام ور رفتند، بعد بردنم پیش مامورانی که میدان انقلاب جمع شده بودند.
به فرمانده یگان گفتند: «این پدرسگ رمز گوشیش رو نمیده چکارش کنیم؟» فرمانده گفت «ببریدش». چشمان مرا بستند و نمیدانم به کجا بردند.
فکر میکنم در زیرزمینی در پایگاه بسیج بود. همان شب تا اذان صبح گفتن بشین و پاشو برید.
صبح ما را سوار ونها کردند و با چشم بسته رفتیم به محل بعدی. چشمبندم را برداشتند، پشت سرم اتاقکی بسیار کوچک و یک مامور که تنها چشمانش مشخص بود با دوربینی خیلی کوچک روبهرویم بود.
بعد از کمی سوال و جواب، دوربین را جلوم گذاشت گفت «بگو حالت خوب است و کاری باهام نداشتند» گفتم «چرا، مرا اذیت کردند!». فیلم را پاک کرد و دوباره فیلم گرفت. گفت «مگه نمیگم هرچی من میگم بگو؟ اینجا اگر هر بلایی سرت بیاد کسی نمیفهمه، اینجا ته جهنمه وایسا ببین چیکارت میکنیم.»
من از ترس هرچه خواست گفتم. گفت: «حالا بلند شو و لباساتو در بیار» گفتم «من راحت نیستم در نمیارم» با دست کوبید رو میز،«حرف نباشه گفتم در بیار»
شلوار و پیرهنم را در آوردم پشتم از سیم فشردههایی که شب قبل بسیجیها زده بودند کبود شده بود.
گفت «ایول دستشون درد نکنه، باید بیشتر میزدن، حقته همینجا بهت تجاوز کنیم، همچین چیز خوبی رو نباید بذاریم مفت در بره، شورتتو در بیار»
خواست شورتم را در بیاورد نگذاشتم. داد زد «شریفی بیا این پدرسگ مقاومت میکنه بیا کمکم» کلی گریه و التماس کردم اما کار خودشان را کردند
شورتم را در آوردند و از من چندین عکس گرفتند. بردنم انفرادی. چند روز گذشت. گفتند قاضی کشیک آمده. دوباره چشمانم را بستند، ماموری که من را میبرد و میآورد مرا دستمالی جنسی میکرد. در اتاق قاضی گفت: «فردا صبح اعدامت میکنیم حالا که رمز گوشی را نمیدی» من دیگر ترسی در وجودم نبود.
گفتم «رمزش یادم نیست فقط خواهشی دارم بگذارید با والدینم تماس بگیرم» گفت «اصلا» دوباره بردنم انفرادی حالم بسیار بد بود. تا میتوانستم اشک ریختم.
صبح ماموری آمد و چشمانم را بست و مرا برد به اتاقی گفت «پاتو بردار و بیا بالا»، طنابی را بر سرم کرد.
ساعتها گذشت. از ترس اینکه زیر پام خالی شود تکان نمیخوردم. صدای در آمد، طناب را از سرم درآورد گفت «فردا اعدام میشوی» رفتم انفرادی.
التماس میکردم که بگذارید با خانوادهام حرف بزنم.شب مامور آمد و گفت «شماره پدرت را بده» داشتم گریه میکردم. گفت «اگر گریه کنی نمیگذارم زنگ بزنی»
با یک «سلام مرا گرفتند» گوشی را قطع کرد و برگشتم به انفرادی. فردا دیدم خبری از اعدام نشد. روزها میگذشتند با تروماهای زیادی که به ما وارد میکردند. یک روز صبح زود گفتند «آزادید که برید» نگو قرار است به زندان منتقلمان کنند. مارا به همان اتاقی بردند که اول وارد شده بودیم.
مامور دوباره همان دوربین را گذاشت گفت «چطور بود از رفتار ما خوشت آمد؟»
گفتم «خیرمامورتان مرا دستمالی جنسی میکرد، بهم فحش میدادید و بیاحترامی میکردید»
گفت «خفه شو» دوباره فیلم گرفت. گفت «بگو همه چیز خوب بوده،رفتار مامورها باهام خوب بوده و ممنونم از خدمتگزاران نظام!»
مقاومت کردم، با شوکر به جانم افتاد.
چیزی نگذشت که مقاومتم پایان یافت و هرچه خواستند گفتم.
چشمانمان را بستند و سوار ون کردند. ما را تحویل سرپرست زندان دادند. تجربه بسیار وحشتناکی بود. دوربینی که ۲۴ ساعته در وسط اتاق بود. اتاقی که نه حمام داشت نه سرویس بهداشتی.
روزی دوبار حق داشتیم از سرویس بهداشتی استفاده کنیم. آن هم با کلی التماس که نیاز داریم به سرویس و با کلی فحش و بیاحترامی مواجه میشدیم. من یک روز در میان فقط ۲ تکه غذا میخوردم که به سرویس نروم.
سرویس بهداشتی در اتاقی بود که دوربین بود و وقتی لباسمان را در میآوردیم بدنمان کامل در دید دوربین بود.
من به عنوان یک فرد از جامعه رنگین کمانی این سکوت رو شکستم. باشد تا کسی آنچه بر من گذشت را تجربه نکند.
به نقل از کانال تلگرامی – LGBTQ+ رنگین کمانان ایرانی
بازنشستگان تأمین اجتماعی بار دیگر در هفتم خردادماه ۱۴۰۲، در روز موسوم به «یکشنبههای اعتراضی» در شهرهای اصفهان، رشت، کرمانشاه، شوشتر و چند شهر دیگر مقابل اداره کل تامین اجتماعی تجمع کردند. آنها در اهواز و شوش شعارگویان در خیابانها راهپیمایی کرده و سپس در مقابل اداره کل تامین اجتماعی گرد آمدند. بازنشستگان مبارز نسبت به سطح نازل حقوق و مصوبه ضد کارگری شورای عالی کار مبنی بر تعیین حداقل دستمزد ۵ میلیون و ٣٠٠ هزارتومانی اعتراض کرده و در شعارهایشان همزمان مطالبات سیاسی خود را نیز مطرح نمودند: “رئیسی حیا کن مملکتو رها کن، دولت ورشکسته دشمن بازنشسته، نه مجلس نه دولت نیستند بفکر ملت، دولت خیانت میکند مجلس حمایت میکند و این همه بیعدالتی هرگز ندیده ملتی”. آنها مثل همیشه تاکید کردند: “فقط کف خیابون، بدست میاد حقمون”.
“گروه اتحاد بازنشستگان” بیانیهای تحت عنوان «بازنشستگان و ضرورت ایجاد یک تشکل فراگیر و سرتاسری» را منتشر کردند که روز ١٣ خردادماه ۱۴۰۲، روی سایتها رفت. بیانیه این طور شروع میشود: “وضعیت اقتصادی و معیشتی مستمریبگیران و بازنشستگان کشوری، لشکری و تامین اجتماعی که جمعیتی بالغ بر ۶ میلیون نفر را تشکیل میدهند، روز به روز وخیمتر شده است. نزدیک به ۶۵ درصد این جمعیت حداقلبگیر هستند و اکثریت قریب به اتفاق آنها زیر خط فقر زندگی میکنند”.
در ادامه نوشته شده که بازنشستگان سالهاست و بویژه از سال ۹۵ تاکنون برای بهبود وضعیت زندگی و تحقق مطالبات خود بویژه یکسانسازی دریافتی بازنشستگان با شاغلان و افزایش مستمری ماهانه به بالای خط فقر، به عرصه فعال مبارزه روی آوردهاند. بنا به متن بیانیه نتیجه این همه مبارزات، دستگیریها و سرکوبها افزایش قطره چکانی مستمریها بوده که بسیار پایینتر از نرخ تورم و افزایش قیمتها تعیین شده است.
در قسمت دیگری از بیانیه آمده: “واقعیت این است که عملکرد دولتها و کل حاکمیت در رابطه با بازنشستگان چیزی جز یک مشت وعدههای پوچ و توخالی، دروغگویی، شارلاتانیسم، کلاهبرداری و سردواندن آنها نبوده است”.
بیانیه ضمن اشاره به فساد نهادینه در رژیم و پیش بینی تداوم رفتار حاکمان نوشته: “هم اکنون تشکلهای گوناگونی در بخشهای مختلف بازنشستگان شکل گرفتهاند که به صورت مجزا از هم فعالیت میکنند. این فعالیتهای مجزا بازتاب چندانی ندارند. وقت آن رسیده است که به این پراکندگی پایان داده شود. بازنشستگان آگاه و پیشرو و سایر فعالان میتوانند و باید برای ایجاد یک تشکل واحد سرتاسری که منافع عموم بازنشستگان را نمایندگی و برای آن مبارزه کند، تلاش کنند”.
در بخش های پایانی بیانیه بدرستی آمده:” موضوع دیگری که میتواند موجب تقویت جنبش اعتراضی بازنشستگان شود، تلاش برای جلب حمایت شاغلین و ایجاد پیوند و ارتباط مستمر و فعال با سایر جنبشهای اعتراضی و جلب حمایت آنهاست. اتحاد و همکاری و هماهنگی با تشکلهای کارگری و جنبش طبقه کارگر، تشکلها و جنبش اعتراضی معلمان و جنبش دانشجویی میتواند در انعکاس گستردهتری صدای اعتراض بازنشستگان، نقش بسیار مهمی ایفا کرده و اردوی بازنشستگان را تقویت کند”.
هر کارگری بعد از دهها سال کار طاقتفرسا خواب روزی را میبیند که بازنشسته شده بقیه عمر را در بینیازی، آسایش و آرامش سپری کند. جمهوری اسلامی و صاحبان سرمایه، همانطور که بیانیه” گروه اتحاد بازنشستگان” اشاره کرده این آرزوی برحق را به کابوس بدل کرده و میکند. اما کارگران بازنشسته عنوان حامیان “انقلاب ژینا” و بخشی از طبقه کارگر علیه رژیم و سرمایهداران نبرد کردهاند. گروه اتحاده بازنشستگان که مصمم به ادامه مبارزات معیشتی و سیاسی خود میباشند به درستی روی ایجاد تشکل فراگیر و سراسری بازنشستگان تاکید کردهاند تا این مبارزات موثرتر واقع شود.
غالب مکاتب حقوقی برگرفته از اندیشههای مذهبی و یا بر پایهی برخی اصول و تئوریهای ارائه شده از سوی اندیشمندان علوم اجتماعی و حتی فلاسفه، عبارتِ واکنش اجتماعی تعریف شده از سوی حاکمیت را به «کیفر» و «مجازات» تعبیر کردهاند. در ازمنه ماضی بنا بر سنگنبشتههای موجود از قانون حمورابی تا به امروز، اشکال مختلف کیفر علیه ناقضان حقوق شهروندی و بایستههای اخلاقی یک جامعه لحاظ شده است.
انسان از دیرباز در دفاع از آنچه که به عنوان حقوق بشر یا حقوق شهروندی از آن یاد میشود سعی داشته با ناقضان و متجاوزان به این حریم برخورد کند که اعمال کیفر و مجازات در هیبت واکنش اجتماعی حاکمیتی مشترک نظامهای سیاسی قضایی ظهور پیدا کرده است. اعدام و حبس نیز از قدیمیترین کیفرهای تعریف شده در تمامی مکاتب حقوقی است. هدف و غایت نهایی تعریف شده برای انشاء کیفر حبس حقوق در قالب اهداف متعالی مجازاتها مانند تربیت و بازپروری متخلف یا همان مجرم، ارعاب دیگران، تشفی خاطر بزهدیده و امثالهم بوده است. از کیفر و مجازات متخلفان به عنوان سلاح و ابزار دفاع اجتماعی یاد شده و هدف از این کیفر را برقراری نظم و امنیت میدانند.
همزمان با تغییرات اجتماعی و تحولات نظامهای قضایی، تئوریهای برخی مکاتب مانند مکتب عدالت اجتماعی، عدالت اجتماعی نوین و غیره و نهادهایی مانند تعلیق مراقبتی و زندان نیمه باز و امثالهم سبب زایش دانشی به نام علم زندانها در قرن ۱۸ میلادی شد. پیرو آن تئوریها و اندیشهی صاحبنظران در هیبت علومی مانند جرمشناسی بروز کرد و صحبت از ضرورت شناسایی شخصیت بزهکاران و واکاوی دلیل ارتکاب جرم از سوی افراد به میان آمد. در سومین کنگرهی بینالمللی حقوق جزا در سال ۱۹۳۳ نیز اصطلاحی تحت عنوان «حقوق زندانیان» مطرح شد. به عقیدهی پروفسور کلر در اجرای برنامههای اصلاحی و تربیتی زندانیان، ادارهی زندانها میبایست حقوق زندانیان را تا آنجایی که با مقررات داخلی زندان تعارض ندارد، به نحوی شایسته احیا و اجرا کند.
زندانی کردن بزهکار به عنوان یک واکنش مرسوم از سوی جوامع مختلف در طول دو قرن گذشته همواره مورد نقد و بررسی اندیشمندان حوزهی جرمشناسی و کیفرشناسی بوده است. در نظام کیفری ایران سازمان زندانها و اقدامات تأمینی و تربیتی به عنوان متولی اجرای مجازات حبس، در راستای اصول و ضوابط تعریف شده برای اجرای این نوع مجازات، دارای نهادی به نام طبقهبندی زندانهاست. عموماً افراد ممکن است به دو علت روانهی زندان شوند. علت اول، «توقیف» (بازداشت موقت) است که در مسیر تحقیقات مقدماتی از سوی مقام تعقیب یا همان بازپرس و دادیار اجرا و اعمال میشود و دلیل دوم ناشی از «محکومیت به کیفر» است. از این منظر شخص محکوم به تحمل زندان به نوبه خود شامل دو دستهی متفاوت است؛ محکومین به حبس و محکومین دیگری که به دلایل خاص قانونی در زندان به سر میبرند.
تفکیک متهمین از محکومین یکی از آثار تفکرات جدید حقوق کیفری و علم جرمشناسی است و در مقررات بینالمللی و اسناد الزامآور به این جدایی تاکید شده است. مادهی ۸ و مادهی ۸۵۱ قانون رعایت مقررات حداقل استاندارد رفتار با زندانیان مقرر میکند که: زندانیان محاکمه نشده از زندانیان محکوم جدا نگه داشته میشوند. در مقررات ایران در حال حاضر سه نوع بازداشتگاه قابل تقسیمبندی است: «بازداشتگاههای امنیتی»، «بازداشتگاه موقت» و «بازداشتگاه عمومی». برابر مادهی یک آییننامهی نحوهی ادارهی بازداشتگاههای امنیتی، مصوب آبان ماه سال ۸۵، بازداشتگاه امنیتی محل نگهداری متهمانی است که به لحاظ حساسیتهای امنیتی و نظامی و با قرار کتبی مقامات صلاحیتدار تا تصمیم نهایی به آنجا معرفی میشوند و تحت نظر سازمان زندانها و اقدامات تأمینی و تربیتی کشور اداره میشود. مادهی ۷ آییننامهی ایجاد و ادارهی چنین بازداشتگاههایی -که معمولاً در زندان مرکزی هر استان ایجاد میشود- مقرر میدارد که: نحوهی مدیریت و ارائهی خدمات در این نوع بازداشتگاهها تابع آییننامهی زندانها مصوب ۸۴ است (مادهی ۵). همچنین مستند به مادهی ۷ آییننامه، بازداشتگاه امنیتی محاکم و مراجع قضایی مکلفند از معرفی متهمین مشمولین آییننامه به مراکز خارج از نظارت سازمان خودداری کنند، در غیر این صورت مرتکب تخلف میشوند. با این حال ضمانت اجرای چنین تخلفی بیان نشده و نیز تکلیف مامورین زندان در چنین موردی مشخص نیست. علاوه بر این مقررات سازمان زندانها برابر مادهی ۲ آییننامهی مزبور، قاضی رسیدگی کننده به پروندهی متهم و دادستان یا نمایندهی ویژه در امور این بازداشتگاه نظارت داشته و مقامات اخیرالذکر مکلفند هر پانزده روز یکبار از چنین مکانی بازدید به عمل آورده به رئیس قوهی قضاییه گزارش دهند.
متأسفانه ضابطه و نوع افراد قابل نگهداری در اینگونه بازداشتگاهها در آییننامه مشخص نشده که میتواند باعث شود هر جرمی را که یک طرف آن نهادی مذکور در بند ب مادهی یک این آیین نامه بوده یا با آن مربوط میشود، امنیتی تلقی کرد و در نتیجه باعث سختگیری برای متهم شود. مادهی یک آییننامهی اجرایی ادارهی بازداشتگاههای امنیتی در بند ب مقرر میکند که مراکز امنیتی، سازمانها و نهادهایی هستند که حسب قانون وظایف خاصی در جهت تأمین امنیت کشور بر عهده دارند و شامل وزارت اطلاعات، اطلاعات سپاه پاسداران، اطلاعات نیروی انتظامی و سازمان حفاظت و اطلاعات نیروهای مسلح هستند. همچنین مادهی ۳ مقرر کرده در زندان مرکزی هر استان یک بازداشتگاه امنیتی با رعایت طبقهبندی متهمین از حیث وابستگی به مراکز امنیتی و لحاظ شرایط خاص نگهداری متهمین موصوف ایجاد خواهد شد و در تبصرهی این ماده پیشبینی شده چنانچه در زندان مرکزی به دلیل کمبود فضای فیزیکی امکان ایجاد چنین بازداشتگاهی نبود، مراکز امنیتی مزبور مکلفند حسب مورد نسبت به در اختیار گذاردن مکان مناسب که مورد تأیید سازمان زندانهاست، اقدام کنند.
سال ۱۳۸۵ آییننامهی اجرایی بازداشتگاههای موقت نیز به وجود آمد. در آییننامهی مذکور عبارت حفاظت معمولی به معنای عدم لزوم احداث برجهای دیدهبانی یا استفاده از سیمخاردار در اطراف آن موضوع مادهی ۱۲ است. مادهی یک آییننامهی اجرایی بازداشتهای موقت این بازداشتگاهها را تحت نظارت ادارهی زندانها معرفی کرده و در مادهی ۲ قید شده که چنین مکانی مخصوص نگهداری متهمانی است که صدور قرار تأمین کیفری آنها منتهی به بازداشت آنها شده و حداکثر مدت نگهداری در چنین محیطی به موجب تبصرهی مادهی ۲، یک ماه قید شده و چنانچه پس از یک ماه شرایط آزادی متهم فراهم نشد، متهم به بازداشتگاه عمومی منتقل میشود. ساختار بازداشتگاه عمومی با زندان یکی است و تفاوت چندانی با شرایط زندان ندارد.
لازم به تذکر است معنا و مفهوم حقوقی از بازداشتگاه محلی است برای نگهداری موقت و لذا نگهداری بیش از حد و طولانی در مکانهایی تحت عنوان بازداشتگاه خلاف مقررات کلی است. تذکر این نکته مهم است که در برخی مراکز استانها، مکانهایی تحت عنوان بازداشتگاه مرکزی تعریف شده است که تفاوت ساختاری قابل توجهی با زندانها ندارند و نکتهی دیگر اینکه برخی نهادهای امنیتی و انتظامی نیز دارای چنین مکانهایی هستند که متهمین تحت قرار بازداشت بنا به دستور مقام قضایی برای مدت محدودی -که غالباً کمتر از یک ماه تعریف میشود- در آنجا محبوس میشوند.
لذا از حیث ساختاری تنها معیار تفکیک بازداشتگاهها در رویه عملی بازداشتگاه امنیتی و غیرامنیتی است. بنابر آنچه بیان شد و در رویه عملی دیده میشود، نباید تفاوتی بین زندان اوین با رجایی شهر یا عادل آباد شیراز با قزلحصار یا دستگرد اصفهان با فلان زندان در فلان شهر قائل شد؛ مگر آنکه در دستورالعمل داخلی این زندانها شرایطی لحاظ شده باشد که جز اشخاص زندانی، سایرین از آن بیاطلاع هستند. هرچند که برابر با مادهی ۱۴ آییننامهی زندانها مصوب ۱۳۸۴، این مراکز محلهایی هستند که در آنجا متهمان و محکومان قبل و بعد یا زمان اجرای مجازات یا مستقل از آن «تا رفع حالتی که آنها را در آینده در مظان ارتکاب جرم قرار میدهد» به موجب قرار کتبی مرجع قضایی نگهداری میشود. هرچند این مراکز نیز مانند کانون اصلاح و تربیت و موسسات حرفهآموزی و کاردرمانی نام زندان به خود نگرفتند و در واقع کسی به خاطر ارتکاب جرمی محکوم به اقامت در آنها نمیشود، اما به هر حال زندان هستند. ظاهر مادهی مزبور از قانون اقدامات تأمینی ۱۳۳۹ گرفته شده و هنوز پس از چهل سال عدم اجرای آن سبب احیای قانونی متروک شده است. آوردن عبارت «تا رفع حالتی که آنها را در آینده در مظان ارتکاب جرم قرار میدهد» همان حالت خطرناک بزهکار را به ذهن متداول میکند. لذا چنین مراکزی بایستی مجهز به امکانات پزشکی و روانپزشکی و روان درمانی مناسب باشد تا حالت خطرناک فرضی متهم تشدید نشود.
از سوی دیگر، زندانهای عادی یا عمومی دارای سه دسته هستند. برخی محکومین به حبس بدل از جریمهی نقدی یا محکومین مالی آنها را همان بدهکاران مالی مینامند که در آییننامهی سال ۸۴ نامی از آنها نیامده. این نوع زندان دربرگیرندهی محکومین زن و مرد است، ولی زندان خاصی برای ایران پیشبینی نشده. مادهی ۵ آییننامهی جدید زندانها به گونهای است که زندانها را به بسته و باز یا همان مراکز حرفهآموزی تقسیم میکند. مراکز حرفهآموزی و کاردرمانی و اردوگاهها نوعی زندان و به تعبیر دقیقتر شبیه زندان هستند که برای اشخاص معینی در نظر میگیرند.
اما نکتهی مهم طبقهبندی امنیتی زندانهاست. بنا به شدت مجازات یا حبس، بر اساس مادهی ۵ آییننامهی زندانها مصوب ۱۳۸۳، زندانها به «زندان بسته»، «زندان نیمهباز» و «زندان باز» تقسیم میشوند بر خلاف ظاهر مادهی ۸ و ۱۰ آییننامه و تحلیل برخی اندیشمندان ملاک تفکیک آنها نوع محکومیت کیفری نیست، بلکه میزان یا مدت حبس عامل چنین تفکیکی است که برخلاف اصول و مقرراتی است که تفکیک محکومین به حبس را تعریف میکند.
علیرغم پذیرش ضرورت تفکیک زندانیان بنا به نوع جرم و دلیل حبس ایشان در حال حاضر چنین شرایطی در زندانها (یا ندامتگاههای) ایران وجود ندارد و تنها وجه تمایز زندانها در برخی مراکز استانها زندانهای موصوف به مواد مخدر است که غالب افراد درگیر با چنین پروندههایی که به استعمال مواد مخدر عادت دارند، در چنین مراکزی نگهداری میشوند.
علیرغم اینکه به موجب آییننامهی ۱۳۸۴، عملاً مسئلهی تقسیمبندی زندانیان و زندانها موضوعیت ندارد، با ذکر این نکته که از منظر کیفرشناسی لازم است چنین تفکیکی لحاظ شده محکومین به مجازات سالب آزادی از حیث دلیل محکومیت، نوع جرم، سابقهی اجتماعی و غیره در مکانهایی که بنا به وضعیت و موقعیت هر یک از محکومین تعریف میشود، نگهداری شوند. در حال حاضر برابر مادهی ۶ آییننامهی مذکور تنها تقسیم بندی که در عمل با آن مواجهه هستیم همان تقسیم زندانها به بسته و نیمهباز و باز است که مهمترین وجه تمایز زندانهای بسته، داشتن حفاظ و حصار، مسلح بودن مامورین حفاظت و حراست، تعبیه کردن موانع طبیعی و غیرطبیعی اطراف این زندان مانند مینگذاری، سیمخاردار و غیره است.
گرچه هدف نهایی از انشاء مقررات حاکم بر حبس و بازداشت اشخاص این بوده تا بدین وسیله بین افرادی که صرفاً به خاطر عدم توانایی در پرداخت و تأمین وثیقه و معرفی کفیل بازداشت شدهاند و کسانی که دستور بازداشت آنها صادر میشود تفاوت قائل شود، اما تا زمانی که دستگاه قضایی و ادارهی زندانها از امکانات سختافزاری موردنیاز جهت اعمال چنین مقرراتی برخوردار نشود عملاً توقع اعمال و اجرای مُر قانون توقعی عبث است.
امسال فرصتی دست داد تا برای بار دوم در مراسم سالگشت میلاد مختومقلی، شرکت کنم. این جشنوارهی مردمی را میتوان از زوایای مختلفی تحلیل کرد. من در این فرصت کوتاه، تنها به برخی از سرفصلهای نظرگیری که توجهی مرا به خود جلب کرد، اشارات مختصری خواهم کرد.
ح.ع.تاجدینی
☑️ قدرت شگرف ادبیات.
اولین چیزی که در این مراسم، گوهر ناب خود را نشان داد، قدرتِ بی بدیل “ادبیات” است. سالها پیش که برای نخستین بار در این جشنواره قدم گذاشتم، این پرسش در ذهنام جرقه زد که، به جای ادبیات(در این جا شعر) چه چیز دیگری میتوانست این طور مردم پراکندهی صحرا را گرد هم آورد و دستان رنجدیدهیشان را به نشانهی برادری در دستان هم بگذارد؟! آیا این جاذبهی مسحور کننده، از رشتههای دیگری هم چون پزشکی و یا مهندسی ساخته بود؟!
شکی ندارم که چنین نیست. از آن جا که ادبیات از طریق هادیِ نیرومندی، هم چون عواطف، احساسات، تخیل و ناخرسندی از زندگی، به چنان نیروی بارور و عظیمی تبدیل شده، که امروز تمام جانهای پرشور را در اقلیمهای متفاوت به خود آورده است.
همین نیروست که ادبیات را قادر میسازد تا سکوت صحرا را بشکند و عواطف مردمی را که سالیان دراز در میان خشونت زندگی و این اقلیم وحشی سرکوب شده بود را به تحرک و پویائی وادارد.- حدس میزنند که امسال، میزان استقبال از این مراسم، تا به حال نظیر نداشته است؛ حدود شانزده هزار اتوموبیل، با هفتادهزارنفر جمعیت!!
☑️ فرو ریزی موقت طبقات اجتماعی.
دومین طراوتی که این جشنوارهی مردمی توجهام را جلب کرد، شکستن و فرو ریزی طبقات اجتماعی بود.
صدای این شکستن، در همه جا طنینانداز بود. از اتومبیلهای متنوع جاده، تا مردمی که در اطراف مزار، در حال تکاپو بودند.
اگر تا یک روز جلوتر، هر کدام از این شیفتهگان در طبقهی اجتماعی خود محبوس بودند و روزگار میگذراندند، امروز حصارها شکسته و آدمها از هر جنس و موقعیت اجتماعی، کنار و یاور هم قرار گرفتهاند.
این فرو ریزی طبقات اجتماعی، مرا به یاد کارناوالهای مردمی قرون وسطا انداخت. روزگاری که مردم پایگاه طبقاتی خود را نادیده میگرفتند، هر کس از هر جنس، طبقه، رنگ و مذهب، دوشادوش هم به شادی و شادخواری میپرداختند. حتا شاه را از سریر و شوکت افتخارآمیز خود به زیر میکشیدند و به شادخواری میپرداختند.
کار به جائی میرسید که دستهای دلقک روی سکوئی میرفتند و شاه و جلال و جبروت او را به تمسخر میگرفتند!! – میخائیل باختین، نقاد بلند آوازهی روس، توانست بعدها از این رخداد فرخنده، مفهوم عمیق “چندصدائی” و یا چندآوائی را کشف کند و به جهان ادبیات تعمیم دهد. در پرتو همین کشف بزرگ بود که او برای نخستین بار موفق شد چندآوائی را در رمانهای داستایفسکی به نمایش بگذارد.
☑️ ستایش زندگی و نفی مرگ.
شادی، نظرگیرترین تجلی این روز باشکوه است. از درون هر اتوموبیل و چادری که میبینی و یا از کنارشان عبور میکنی، صدای موسیقی، از هر طنین و آوائی بلندتر است.
وقتی به مردم تکیده و خستهی صحرا که گوش تا گوش و تنگ هم، مجذوب و یا بهتر است بگویم محو موسیقی شده بودند، فکر میکنم، چیزی جز اشتیاق به زندگی و ماندن در این شورهزار، به خاطر نمیماند.
در زمانهای که غریو شوم مرگ، از هر صدائی رساتر به گوش میرسد، خنده، موسیقی و شادی، چه معنائی میتواند داشته باشد؟!
در زمانهای که بیماری، خودکشی و مرگهای زودهنگام، فضای هر خانهای را تیره و دل هر مادری را خون میکند، این چالاکی و به خود آمدن، چه معنائی میتواند داشته باشد؟!
در زمانهای که تامین معاش، راه تنفس خیلیها را سد میکند، و تقلا برای زنده ماندن، به اصلیترین رکن زندگی تبدیل شده است، پرداختن به شادخواری، خنده و موسیقی، چه معنائی میتواند داشته باشد؟!
آیا غیر از این است که این تکاپوی عریان را نوعی ستایش زندگی و نفی مرگ بدانیم؟!
جنب و جوش نخبهگان.
ادبیات، نه تنها مردم صحرا را که در زندگیِ کمرشکنِ روزانهشان غرفه بودند، فراخواند، بلکه نخبهگان این قوم را که در شهرها و پایتخت پراکنده بودند را هم به خود آورد.
در میان تاریک و روشن این شب فراموش نشدنی، و چادرهائی که به بزم و شادکامی سرگرم بودند، چادری بر پا شده بود که تنها به کلام و اندیشه و شعر میپرداخت. این چادر که با فرشها و پشتیهای سنتی آراسته شده بود،(از سه طرف مسدود و یک طرف آن باز بود) مهمانهائی را در خود داشت که در واقع ، بخشی ازگلهای سرسبد روشناندیشی و فرهيختهگی این قوم سختکوش را نمایندهگی میکنند.
محور صحبت اینان، بررسی زندگی و دیوان اشعار مختومقلیست.- دیشب آقای رئیسدانا، مدیر انتشارت نگاه، که مهمان یکی از دوستانام بود، برای دقایقی به چادر دعوت شد و میکروفون را به دست گرفت. او به حضار نوید داد که امسال قصد داریم دیوان مختومقلیفراغی را با برگردان محمدتوانگری و ویراستاریِ دو تن از شاعران بزرگ معاصر، یعنی سیدعلی صالحی و شمس لنگرودی به چاپ برسانیم.
☑️ رنگ باختن تعلقات قومی.
با برپائی جشنوارهی مختومقلی، تمام تعلقات قومی این جمعیت پُرشمار، همچون وابستهگی به طوایف و تیرهها، رنگ باخت و به جای آن، شاعر و کتاب شعراَش نشست.
با این که هر شهر ترکمننشین، چادری ویژه را برای خود تدارک میبیند، اما مردم عادی، خود را فارغ از این دستهبندیها میبینند. آنان به جای فکر کردن به طوایف و چادرها، به مختومقلی و اشعار او میاندیشند.
برای پی بردن به جایگاه این شاعر و اشعار او در نزد ترکمنها، کافیست با هر سنخ از مردم وارد گفت و شنود شوید، تا به راز و رمز ابهت و بزرگی این شاعر در ذهن و زبانشان پی ببرید.
نظاره کردن مردمی یک لاقبا، در میان آفتابِ سوزان و گرد وغبار صحرا، تماشائیست. مردمی چنان پُرشور و سرمست، که نه آفتاب را میشناسد و نه گرد و غبار را!! تنها نیروئی که آنان را به این نبرد میکشاند، بزرگداشت مردی زمینیست که به عظمت او سخت باور دارند. مردی که از جنس خودشان است و به زبان و فرهنگی سخن میگوید که با تمام هستیشان عجین شده است.
بخشیها و یا دوتارنوازان، روی دیگر این یگانهگی و همبسته شدن به شمار میروند. تحریرهای کشیده و پر درد و رنج اینان، سکوت دردناک صحرا را چنان میشکند که هر مخاطبی را به وجه میآورد.
بخشیها، با دو تار و کمانچه و چند پیالهی سادهی چای، تمام مرزهای ساختهگی طوایف،تیرهها، طبقات و درجات تحصیلی را در هم میشکنند و تنها به یک صدا قناعت میکنند، و آن هم صدای مردم ترکمن است.
☑️ شکسته شدنِ حصارهای همبستگی مکانیکی.
ترکمن صحرا، هنوز مدرنیسم و دستاورد آن، یعنی مدرنیته را تجربه نکرده است.
اقتصاد کشاورزی و دامداری، شهرنشینی بی رمق، روستاهای پراکنده و مناسباتی که بر پایهی روابط کهن، یعنی طایفه و تیره حکمفرماست، هر نوع تلاش برای رسیدن به هویت فردی و حقوق شهروندی(را که مختص جوامعی با همبستگی انداموار و یا اورگانیک است) دشوار و عقیم میگرداند.
ویژهگیهائی که یاد شد، نشان میدهد که همبستگی بین مردم ترکمن صحرا را میتوان از نوع جوامعیست دانست که به آن همبستگی مکانیکی(ابزارگونه) مینامند. در چنین جوامعی، همبستگی و نزدیکی افراد به طور عمده بر پایهی ارزشهای مشترک، هم چون آموزههای دینی، هنجارها، مشاغل و غیره است.
مختومقلی فراغی، نمادی از تمام این ارزشهای مشترک است. دیوان این شاعر، مملو از گرایشاتِ دینی، عرفانی، طبیعتگرائی و ناپایداری زندگی(خیامی) است؛ برای همین نباید تعجب کرد که مردم او را “سرمایهی بزرگ فرهنگی و اجتماعی به حساب آورند و این طور برای زاد روزاَش، به تکاپو و تقلا بیفتند!!
برای پی بردن به این شور و همبستگی، تنها نمیتوان به این دادهها اکتفا کرد. طبقهی دانشآموخته و رو به رشد، افزایش آگاهی عمومی(به ویژه همهگانی شدن گوشیِ همراه) مهاجرت به شهرهائی با امکانات و مناسباتی نو، اشتیاق به تبار و هویت جمعی، از جمله عواملی هستند که ساخت این جامعه را دگرگون و موجب تشکلیابی جمعیت جوان آن شده است. در امتداد این دگرگونیهاست، که امروز سرمایهی فرهنگی بزرگی در قامت شاعری هم چون مختومقلی فراغی ظاهر میشود و موجب شکسته شدن حصارهای همبستگی مکانیکی(ابزارگونه) میشود.