از راست: محمدجعفر پوینده، فریدون فرخزاد، علیاصغر امیرانی، رحمان هاتفی و سعیدی سیرجانی
یاد آوری به حسن روحانی: “اخلاق، مقدسات و ارزش ها، وامنیت ملی” سه اصلی هستند که حسن روحانی برای اهل قلم خط قرمز اعلام کرده است. لیست نویسندگان و شاعرانی که به اتهام رعایت نکردن خط قرمز امثال حسن روحانی توسط حکومت اسلامی اعدام شدند، جهت یاد آوری و اطلاع ایشان و مردم ایران منتشرمی شود.
آیت الله خمینی، بینانگذار حکومت اسلامی مواضعی سخیف وگستاخانه در برابراهل قلمی که درراه تحقق آزادی اندیشه و بیان و قلم در میهنمان تلاش می کردند، داشت. خمینی مواضعِ اش را بارها در سخنرانی ها ی اش بیان کرد و به آن ها عمل شد. خط قرمز خمینی برای شکستن قلم و سانسور، وتبعید، زندان، شکنجه و اعدام اهل قلم “اخلاق اسلامی ، مقدسات و ارزش ها ی اسلامی ” و”امنیت ملی” یعنی حفظ حکومت اسلامی بود. تعفن متصاعد ازدهانی که توبه کرد از اینکه چرا زودتر برای اعدام اهل قلم دارها بر پا نکرد، و” بشکنید این قلم ها ” را نعره زد، نه فقط فضای میهنمان که جهانی را آلوده و آزرده کرد.
راه و روش خمینی را رهبران حکومت اسلامی ادامه داده اند .درباره خباثت ها وجنایت هائی که آخوندیسم و خمینیسم در قبال اهل قلم آزاداندیش و آزادیخواه روا داشته اند به وفور و فراوان نوشته شده و اسناد و مدارک و شواهد برای اثبات جنایت علیه بشریت، حتی در همین محدوده کافی ست.
سالیانی ست باورمندان به بقای حکومت اسلامی، خوشباوران، سیاست بازان و مزدوران تبلیغ و تلاش می کنند میان خمینی و “دوران طلائی” اش با دوران خامنه ای تفاوتی بسازند و جا بیاندازند، و مهم تر اینکه ثابت کننداصلاح طلبان حکومتی مثل خاتمی و روحانی ازجنس و جنم خامنه ای نیستند. سخنرانی اخیر حسن روحانی در باره کتاب و ممیزی در مراسم ” جایزه کتاب سال” و “نمایشگاه کتاب” از مواردی هستند که نادرست بودن این نوع تبلیغ ها و تلاش ها را نشان می دهند. حسن روحانی لابلای مشتی کلی گوئی وشعارهای فریبنده همان حرف های خمینی و خامنه ای را تحویل ناشران واهل قلم و مردم داد. وی پوشیده در زرورق رنگین ” اصلاح طلبانه” گفت: ” من نمیگویم ممیزی باشد یا نباشد، میگویم نمیشود برای ممیزی صد اصل درست کنیم. اخلاق به عنوان یک اصل باشد و مقدسات و امنیت ملی هم به عنوان اصول دیگر”.
چه تفاوتی میان سه اصلی که از نظر حسن روحانی خط قرمز است با خط قرمزی که طی عمر حکومت اسلامی مرعی شده است، وجود دارد؟. این خط قرمز هم سانسور اندیشه، بیان و قلم را توجیه کرده و هم حذف فیزیکی اهل قلمی که تلاش شان برای تحقق آزادی اندیشه و بیان و قلم ” بی اخلاقی، توهین به مقدسات و ارزش ها و به خطر انداختن امنیت ملی “خوانده شده است. “جرم “های برشمرده برای اذن ممیزی اثر و صاحب اثر، اعدام کردن و به قتل رساندن اهل قلم از همین کشکول ” اخلاق، مقدسات و ارزش ها، وامنیت ملی” بیرون آورده شده اند. سعیدی سیرجانی به گناه نوشتن زندانی و شکنجه شد، و در زندان به قتل رسید. اتهام های دروغین به وی عبور از همین خط قرمز بود: “انجام عمل لواط،، اعتیاد به تریاک، تهیه و فروش مشروبات الکلی، ارتباط با ساواک در رژیم سابق، ارتباط با نظامیان ضد انقلاب، شرکت در کودتای نوژه، ارتباط با عوامل ضد انقلاب در خارج از ایران و دریافت مقادیر متنابهی پول از آنان …”. محمد مختاری و محمد جعفر پوینده را هم ناصبی خواندند که به “مقدسات و ارزش ها” توهین کرده اند، و ستار بهشتی ، وبلاگ نویس را به اتهام اقدام علیه امنیت کشور از طریق شبکه اجتماعی و فیس بوک، در زندان به قتل رساندند. و راستی،اتهام و جرم کودک ۱۰ ساله حمید حاجی زاده شاعر تخطی از کدام یک از این سه اصل بود که قلب اش را دریدند.؟
***
این لیست، نام تعدادی از نویسندگان، شاعران، مترجمان و روزنامه نگارانی ست که توسط حکومت اسلامی اعدام شدند و یا به روش های مختلف به قتل رسیدند. لیستی جهت یاد آوری به حسن روحانی و مردم. ( این لیست کامل نیست و می تواند اشتباه هائی داشته باشد. لیست را کامل کنید و اشتباه ها را تصحیح نمائید).
۱- سیمون فرزامی، روزنامه نگار، مفسر خبرگزاری پارس و سردبیر روزنامه فرانسوی زبان ” ژورنال دو تهران” ، در سن ۷۰ سالگی در آذرماه سال ۱۳۵۹ به اتهام رابطه با امریکا و جاسوسی برای اسرائیل تیرباران شد. ۲- حمید رضوان، نویسنده، سال ۱۳۵۹ ( قتل در بیمارستان) ۳- علی اصغر امیرانی، روزنامه نگار، سردبیر مجله خواندنی ها، در خرداد( اول تیرماه) سال ۶۰ در سن ۶۵ سالگی به اتهام همکاری با اسرائیل و ساواک تیرباران شد. ۴- سعید سلطانپور، شاعر، نمایشنامه نویس و کارگردان تئاتر، عضو هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران و فعال سیاسی، در خرداد سال ۶۰ تیرباران شد. ۵- جلال هاشمی تنگستانی، نویسنده ، سال ۱۳۶۰- نحوه مرگ ناروشن. ۶- عطاءالله نوریان، مترجم و نویسنده، و فعال سیاسی سال ۱۳۶۰ تیرباران شد. ۷- رحمان هاتفی، روزنامه نگار و نویسنده، و فعال سیاسی تیرماه ۱۳۶۲، قتل زیرشکنجه – یا خودکشی در زندان. ۸- فریدون فرخزاد، شاعر و شومن در شهر بُن آلمان با ضربات متعدد کارد در ۱۶ مرداد ۱۳۷۱ به قتل رسید. ۹- حسین صدرائی( اقدامی) ، شاعر، نویسنده و پژوهشگر، و فعال سیاسی سال ۱۳۶۷ در زندان به قتل رسید. (زیر شکنجه یا اعدام) ۱۰- کورش آریامنش (رضا مظلومان) روزنامه نگار، نویسنده و فعال سیاسی به ضرب گلوله در ۷ خرداد ۱۳۷۵در پاریس کشته شد. ۱۱- علی اکبر سعیدی سیرجانی، نویسنده و پژوهشگر، قتل در زندان ۴ آذرماه ۱۳۷۳ ۱۲- غفار حسینی، مترجم و نویسنده ، و عضو کانون نویسندگان ایران ۲۰ آبانماه ۱۳۷۵در تهران به قتل رسید. ۱۳- احمد تفضلی، مترجم و زبان شناس ، ۲۴ دیماه ۱۳۷۵ در تهران به قتل رسید. ۱۴- ابراهیم زال زاده، روزنامه نگارو ناشر، فروردین ۱۳۷۶ در تهران به قتل رسید. ۱۵- احمد میرعلائی، مترجم و نویسنده در سال ۱۳۷۷ در اصفهان به قتل رسید. ۱۶- حمید حاجی زاده ، شاعر و نویسنده همراه با کودک ۱۰ ساله اش با ضربات متعدد کارد در شهریور ۱۳۷۷ درکرمان به قتل رسیدند ۱۷- پیروز دوانی، نویسنده، مترجم و پژوهشگر در سال ۱۳۷۷ به قتل رسید. ۱۸- مجید شریف، مترجم و نویسنده ، آذرماه ۱۳۷۷ در تهران به قتل رسید. ۱۹- محمد مختاری، شاعر، نویسنده و پژوهشگر، و عضو کانون نویسندگان ایران در آذرماه ۱۳۷۷ تهران به قتل رسید ۲۰- محمد جعفر پوینده، مترجم و نویسنده و عضو کانون نویسندگان ایران در آذرماه ۱۳۷۷ در تهران به قتل رسید. ۲۱- عزت الله ابراهیم نژاد، شاعر، ۱۸ تیر ۱۳۷۸ به قتل رسید ۲۲- زهرا کاظمی، روزنامه نگار و عکاس، سال ۱۳۸۲ در زندان به قتل رسید. ۲۳- آیفرسرچه، خبرنگار کرد اهل ترکیه در سال ۱۳۸۴ در ایران به قتل رسید. ۲۴- امید رضا میر صبافی، وبلاگ نویس، ۲۸ ساله ، مرگ در زندان سال ۱۳۸۷ ۲۵- یعقوب میرنهاد، روزنامه نگار و و بلاگ نویس- ۱۴ مرداد ۱۳۸۷ اعدام در زاهدان ۲۶- علیرضا افتخاری ، وبلاگ نویس، سال ۱۳۸۸ ۲۷- ستار بهشتی ، وبلاگ نویس، به اتهام اقدام علیه امنیت کشور از طریق شبکه اجتماعی و فیس بوک، قتل در زیر شکنجه، آبانماه ۱۳۹۱
***
بسیاری از کوشندگان سیاسی در کنار فعالیت سیاسی-تشکیلاتی به عنوان حوزۀ اصلی کار و فعالیت شان، آثار قلمی نیز در عرصه ادبیات، رمان و داستان، نقد، ترجمه و پژوهش های فرهنگی و هنری خلق کردند، و یا به حرفه روزنامه نگاری پرداختند. حکومت اسلامی تعدادی از این فعالان سیاسی و اهل قلم را نیز اعدام کرد و یا به قتل رساند. تعداد این نوع اهل قلم بسیارانند، من از میان ده ها نام به نام سه مورد بسنده می کنم ۱- مهدی میراشرافی، روزنامه نگارو ناشر روزنامه آتش، آذرماه ۱۳۵۸ در اصفهان اعدام شد. ۲- ابوتراب باقرزاده، نویسنده و مترجم ، اعدام، به احتمال در سال ۱۳۶۷ ۳- پروانه فروهر، شاعر و فعال سیاسی همراه با همسرش ( داریوش فروهر) در آذرماه سال ۱۳۷۷ در تهران با ضربات متعدد کارد به قتل رسیدند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ زیرنویس: ۱- مرتضی فیروزی، روزنامه نگار، دربهمن سال ۱۳۷۶ به اتهام جاسوسی به اعدام محکوم شد. وی سردبیر روزنامه ” ایران نیوز” بود. (از سرنوشت وی اطلاعی ندارم- م.ن) ۲- ناشرو اهل قلمی به نام ” محمدی” روزهای آغازین انقلاب اسلامی توسط گروه های فشار و کشتاراسلامی به قتل رسید.( نیازمند منبع) ۳- نصرالله آرمان، روزنامه نگار سال ۱۳۶۰( نیازمند منبع)
در کتاب “زنگی های گود قدرت”(۱) و مقاله های متعدد در بارۀ مداحان نوشته ام که این جماعت “از گونۀ جاهلها و لاتهای متدین و حکومتیاند که در کنار سامان دادن تشکل و سازمانهای تبلیغی و آموزشی، سیاسی، اقتصادی- مافیائی در راستای تحکیم حیات حکومت اسلامی نقش سیاسی – روانی مهمی ایفا کردهاند. این موجودات آسیبهای فراوان به جامعه زدهاند که تخدیر و تحمیق مخاطبان، به ویژه نوجوانان و جوانان یکی از این نقش آفرینی هاست. استفاده از موسیقی مدرن (پاپ و رپ وراک) و تغییر آواز و لحن و ترانه در مداحی نوعی تفریح و تفننِ درآمیخته با ثواب و اجر دنیوی و اخروی به نوجوانان و جوانان ارائه داده است و به این وسیله نوجوانان و جوانان محروم از تفریح و امکانات تفریحی را جذب و تخدیر کردهاند. دراین راه بسیاری از چهرههای سیاسی و فرهنگی، به ویژه دانشگاهی، ورزشی و هنری نیزیاری رسان مداحان بودهاند … در سالهای اخیر معروف هایی مثل محمدرضا گلزار، بهرام رادان، حبیب کاشانی، محسن کاوه، علیرضا واحدی نیکبخت و سید علی ضیاء شبهای محرم را پای روضه رضا هلالی و محمود کریمی و سعید حدادیان گذرانده اند.”
این روزها این گَله سراغ شعرهای سیمین بهبهانی هم رفتهاند تا کار تخدیر و تحریک و تحمیق مخاطبانشان را که بیشتر جوانان هستند به کمال اسلامی برسانند. ببینید این موجوداتِ دهان گشاد و ویرانگر ِ فرهنگ و روان جامعه در بارۀ سیمین بهبهانی، شاعر “دو باره می سازمت وطن” چه گفته اند، و شجاع بانوی شعر میهنمان چگونه چشم در چشم سکۀ یه پول شان کرده است:
” این گونه سپاسم می دارند”
سالیانی است که بسیاری.. .ستاره ام را نحس میپندارند و به گونهگون ملامت و تهمتم میآزارند و نمیدانند که:
گرچه حق با خطر جفت/ بی گمان بایدم گفت.
میگویند فرزند عامل انگلیسیانم! اگرچه فرزند کسی بودن جبر است و به اختیار نیست، باز میگویم: پدرم به استناد اوراق مسطور تاریخ، مرکز دایره شورشی بود که استقلال عراق را بنیاد نهاد، چگونه عامل انگلیسیان بود؟
میگویند: دست پرورده مبلغان مسیحی امریکائیم! طی سه سالی که به کودکستان آنها سپرده شده بودم – و باز به اختیار نبود- جز راستی و درستکاری و محبت چیزی نیاموختم. دوران دبستان را در مدرسه ناموس به پایان بردم. دوران تحصیلات متوسطه را در کلاسهای شبانه و متفرقه، و بر دامن بخت نامساعدم، تا مدرسه مامائی رساندم که ناتمام ماند و پس از وقفهای با گذراندن دورۀ حقوق دانشگاه تهران، سرانجامی برای در به دریهایم جستم. مبلغان کجا بودند؟
می گویند: زینت المجالس بودهام!
شکر که نفرت المناظر نبودهام.
می گویند: درباری بودهام!، نه رنگ در بار دیدهام ونه با هیچ درباری همنشین شدهام. کسی که سی سال از جوانترین و سرسبزترین سالیان عمر خود را در تعلیم دختران جوان میگذراند تا روزگار ابریشم سیاهش را نقرهباران کند، نیاز به هیچ دربار ندارد.
میگویند: ترانه سرودهام! اگر سرودهام، نه مبتذل سرودهام و نه مدیح، بل نمونه درست برای شکستهپردازان، ببینید و قیاس کنید.
میگویند: زنان و دختران مرا انگاره پنداشتهاند و گمراه شدهاند! هیهات که هرگز به دخترانم نگفتم که خطا کنند، چنان پروردمشان که خطا در در مغزشان خطور نکند. تنگ هم نشستند و درسم را نوشتند و سربر نکردند که بردست یکدیگر بنگرند. بوسههایم نثارشان باد که ساعات سعادتم همنشینی و تعلیم آنان بود.
میگویند بوسههای فضایی فرستادهام! نگران نباشید.بر بال کبوتران نشستند و تا آبیها و پاکیها سفر کردند. به خاکی ها باز نمیگردند.
و شگفتا هیزمی نفروختهام که تر باشد یا خشک. ساقههای سبز و جوان شعر هدیه کردهام.
این گونه سپاسم می دارید؟” (۲)
****
۱- نقره کار، مسعود، زنگی های گود قدرت- نقش سیاسی جاهل ها و لات ها در تاریخ معاصر ایران، انتشارات فروغ – آلمان ، ۲۰۱۵
۲- نقره کار، مسعود، جلد سوم ِ بخشی از تاریخ جنبش روشنفکری ایران، انتشارات باران – سوئد ، سال ۲۰۰۲ ،ص ۱۰۸ ( به نقل از روزنامه نشاط چاپ تهران)
خانواده «تورج نگهبان»، شاعر و ترانهسرای نامدار و خالق سرود ماندگار «ای ایران»، با انتشار بیانیهای، نسبت به اجرای این سرود بهصورت نوحه توسط «محمود کریمی»، مداح نزدیک به بیت رهبری اعتراض کردند و این اقدام را «نهایت ریاکاری» خواندند.
شامگاه شنبه ۱۴تیر۱۴۰۴، «علی خامنهای»، رهبر جمهوری اسلامی، پس از غیبتی طولانی، در مراسم عزاداری شب عاشورا در حسینیه خود حاضر شد. در این مراسم، محمود کریمی با تغییراتی در سرود «ایران ایران»، آن را بهعنوان نوحه مقابل خامنهای اجرا کرد. کریمی پیش از اجرا گفت: «خود آقا جانمون گفته بودند اگر خسته نمیشوی، این را بخوان.»
در بیانیه خانواده نگهبان آمده است: «من تورج نگهبانام، شاعری که برای عشق، برای وطن و برای مردم سرودم، نه برای قدرت، نه برای ولیفقیه، نه برای میز و منبر. شعر من صدای زندگی بود، نه مرثیه مرگ. آواز من فریاد امید بود، نه نوحهای برای بقای یک حکومت پوسیده.»
آنها خطاب به مداحان حکومتی و مسوولان جمهوری اسلامی افزودند: «سالها صدای ما را خفه کردید، ناممان را از کتابها و رسانهها زدودید، ما را طاغوتی خواندید و حالا همان سرودهایی را که لعنت میکردید، با صدای ناله و نوحه جلوی رهبرتان میخوانید؟ چه وقاحتی! این “ای ایران”، ایرانِ ما نیست. این تحریف حقیقت است با لهجهی ریا و ترس.»
در این بیانیه خانواده نگهبان تاکید کردهاند که استفاده سیاسی از این سرود «سواستفادهای آشکار» است و خطاب به مقامهای جمهوری اسلامی نوشتهاند: «نه شما شایسته این شعر هستید، نه آن رهبرتان وارث این وطن.»
مقدمه: اعتماد کور، بهایی سنگین دارد در روزهایی که تشدید سرکوب، شنود سایبری و ردیابی دیجیتال به ابزارهای روزمرهی جمهوری اسلامی تبدیل شده، هر حرکت در فضای مجازی میتواند به بهای دستگیری، زندان، یا حتی جان افراد تمام شود. در این بستر ناامن، انتشار شایعه یک QR کد توسط تلویزیون ایراناینترنشنال در شبکههای اجتماعی برای برقراری ارتباط با سامانهای منتسب به رضا پهلوی، موضوعی نیست که بتوان با سادگی از کنار آن گذشت. این مقاله با هدف هشدار و ارتقای آگاهی امنیتی فعالان داخل ایران نوشته شده، بدون جانبداری سیاسی و صرفاً بر اساس دانش فنی و تجربههای میدانی در حوزه امنیت اطلاعات.
1. اسکن یک QR کد، فقط یک کلیک نیست بسیاری گمان میکنند QR کد تنها راهی برای تسریع دسترسی به لینک است؛ اما واقعیت این است که با اسکن هر کد، بستهای از اطلاعات به سرور مقصد منتقل میشود، از جمله:
آدرس IP و محل اتصال
نوع گوشی و سیستم عامل
زمان دقیق مراجعه
در برخی موارد حتی نسخه سیستمعامل و مرورگر
در کشوری مانند ایران، که تمامی اپراتورهای تلفن همراه و اینترنت زیر سلطهی نهادهای امنیتیاند، این اطلاعات میتوانند بهراحتی برای شناسایی هویت کاربران مورد استفاده قرار گیرند.
2.ابزارهای ردیابی و شنود جمهوری اسلامی؛ تهدیدی واقعی جمهوری اسلامی نهتنها به ابزارهای سنتی کنترل، بلکه به فناوریهای پیشرفته نظارتی مجهز است. از جمله:
پروتکل SS7: امکان شنود، تعیین موقعیت، و رهگیری ارتباطات حتی بدون نیاز به دسترسی فیزیکی
IMSI Catcher: دستگاههایی که با جعل آنتن تلفن همراه، موقعیت و اطلاعات هویتی گوشیها را میربایند
Deep Packet Inspection (DPI): تکنیکی برای تحلیل محتوای بستههای اینترنتی، حتی در صورت رمزنگاری
نظارت بر VPNها: بسیاری از VPNهای رایج توسط حکومت یا قابل شناساییاند یا مستقیم زیر کنترل امنیتیاند
3.احتمال ساخت نسخههای جعلی از سامانهها جمهوری اسلامی سابقهای طولانی در طراحی سامانهها، صفحات و حتی کانالهای تقلبی دارد تا مخالفان را به دام بیندازد. هیچ بعید نیست که نسخهای جعلی از سامانه ارتباطی منتشر شده توسط ایراناینترنشنال نیز ساخته شود و بهجای ایمنسازی ارتباط، پلی شود برای دستگیری و سرکوب.
4.توصیههای امنیتی به کاربران داخل کشور در شرایط فعلی، اگر در ایران زندگی میکنید، بهویژه اگر به نهادهایی چون سپاه یا بسیج دسترسی دارید اما تمایلات اعتراضی دارید، رعایت نکات زیر حیاتی است:
از شماره تلفن شخصی یا اینترنت خانگی برای هیچگونه فعالیت سیاسی استفاده نکنید.
هرگز با دستگاه اصلی (موبایل یا لپتاپ روزمره) به چنین سامانههایی متصل نشوید.
تنها در صورت آموزش کافی، از ابزارهایی مانند Tor یا Signal استفاده کنید.
هیچگاه اطلاعاتی شامل نام، مکان، یا مشخصات خود یا دیگران را وارد هیچ سامانهای نکنید.
مراقب سامانههایی باشید که فاقد شفافیت فنی، پروتکل امنیتی آشکار، یا پشتیبانی معتبر هستند.
مهمتر از همه، از اقدام شتابزده پرهیز کنید؛ مخفیکاری آگاهانه همیشه ایمنتر از شجاعت ناپخته است.
سخن پایانی: آگاهی، سپر امنیتی شماست هیچ طرح سیاسی، حتی اگر از سوی چهرهای محبوب یا رسانهای معتبر معرفی شود، نباید شما را از تحلیل امنیتی و احتیاط شخصی غافل کند. مبارزه با جمهوری اسلامی نیازمند شجاعت است، اما شجاعتی همراه با خرد. اعتماد کور به هر سامانه، هر چهره، یا هر فراخوانی، بدون بررسی امنیتی دقیق، میتواند سرنوشت تلخی را برای فعالان رقم بزند.
تنها راه امن، راهی است که با آگاهی و شفافیت طی شود. در برابر نظارت هوشمندانهی حکومت، فعالان باید دو برابر هوشمند، دقیق و محافظهکار باشند.
لطفاً این مقاله را بازنشر دهید؛ در تلگرام، توییتر، واتساپ، فیسبوک و میان دوستان داخل ایران. شاید با یک هشدار، جان انسانی نجات یابد.
تاریخ گواه آن است که حکومتهای استبدادی، در پی جنگها و بحرانهای خارجی، اغلب به سرکوب مردم خود روی میآورند. جنگها ویرانگری و نقض حقوق بشر را درپی دارند.حمله اسرائیل به زندان اوین که در روز روشن و در حضور خانوادهها و مراجعان انجام شد، بدون شک نمونهای بارز از جنایت جنگی است. همچنین در شرایطی که مردم ایران هنوز از فشارهای ناشی از جنگ اخیر رهایی نیافتهاند، موج تازه و گستردهای از بازداشت شهروندان آغاز شده است. گزارشها نشان میدهد این بازداشتها اغلب بدون رعایت اصول و تشریفات قانونی و بدون ارائهی دلیل یا مدرک مشخص انجام میگیرند.ظاهراً اتهام رایج در بسیاری از این موارد «جاسوسی» است. اما تجربه، شواهد تاریخی و حتی اعترافات شماری از مقامهای پیشین و کنونی جمهوری اسلامی نشان میدهد بیش از مردم عادی، لایههای درون ساختار قدرت، سالهاست در معرض نفوذ اطلاعاتی بیگانگان قرار دارند.
در چنین فضایی، به روال گذشته، تداوم رویکردهای امنیتی در سطح جامعه، به جای شفافیت و پاسخگویی به ابزاری برای تشدید سرکوب در دوران پساجنگ بدل شده است.
بسیاری از خانوادههای بازداشتشدگان از وضعیت و محل نگهداری عزیزان خود بیاطلاعاند. زندانیان بندهای عمومی زندان اوین به زندانهایی در اطراف تهران منتقل شدهاند و در شرایطی دشوار، غیرانسانی و طاقتفرسا نگهداری میشوند. همچنین هیچ اطلاعرسانی رسمی دربارهی وضعیت زندانیانی که پیشتر در بندهای امنیتی یا سلولهای انفرادی نگهداری میشدند، منتشر نشده است.
ما، امضاکنندگان این بیانیه، با ابراز نگرانی عمیق نسبت به وضعیت مبهم، ناعادلانه و غیرانسانی زندانیان سیاسی و عقیدتی، خواهان توقف فوری اعدامها، پایان دادن به برخوردهای امنیتی، و آزادی بیقید و شرط تمامی زندانیان سیاسی و عقیدتی در سراسر کشور هستیم. ارس امیری مهناز پراکند جعفر پناهی ناهید تقوی محمد حبیبی اتنا دائمی ویدا ربانی محمد رسولاف امیر رئیسیان نازنین زاغری عبدالفتاح سلطانی محمد سیفزاده عطاالله شیرازی ارش صادقی شیرین عبادی محمد کریمبیگی(پدر مصطفی کریمبیگی) مریم کلارن نرگس محمدی فاطمه ملکی(همسر محمد نوریزاد) اکرم نقابی(مادر سعید زینالی) پوران ناظمی فرزانه ناظرانپور
او مادر چهار فرزند و معلمی فداکار بود. به تنهایی فرزندانش را بزرگ میکرد و سالها یار و یاور دانشآموزانی بود که در محرومترین منطقهٔ کشور برای تحصیل به او نیاز داشتند. او معلمی بود که در شرایط دشوار اقتصادی و اجتماعی بلوچستان، بهویژه در روستاهای دورافتاده، تلاش میکرد تا دنیای بهتری برای کودکان ابتدایی بسازد.
اما در شامگاه پنجشنبه ۲۹ خرداد، قربانی «خطای انسانی» نیروهای امنیتی شد. نزدیک فلکهٔ شهرک ارتش ایرانشهر، در انتظار دختر و دختر برادرش بود که از چابهار با اتوبوس میآمدند که ناگهان گلولهای او را از پا در آورد. پلیسها در حال تعقیب و گریز با یک پژو بودند و به اشتباه او را هدف تیراندازی قرار دادند. بعد از شش شب درد و رنج، حسنیه جان خود را از دست داد.
حسینیه کلکلی، زنی از روستای سوراب در بلوچستان بود، منطقهای که سالهاست زندگی در آن به خودیِ خود مجازات است. بلوچستان، جغرافیایی است که در آن زیرساختها و خدمات اجتماعی و اقتصادی شدیداً محدودند و مردم آن به ویژه زنان، کارگران و اقلیتهای مذهبی، همواره از حقوق اولیهٔ خود محروم بودهاند.
ناامنیهای اجتماعی و اقتصادی بلوچستان، پیامد مستقیم سیاستهای سرمایهدارانهاند. متمولترها در مناطق امنتری از استان زندگی میکنند، اما فقیرترین اقشار جامعه، از جمله روستاییان و کارگران، در مناطق ناامن این استان گرفتار میشوند. در این وضعیت، بسیاری از افراد به شغلهایی مانند سوختبری و کولبری روی میآورند که در شرایط جنگی و امنیتی، بیش از پیش جرمانگاری میشوند؛ حال آنکه این افراد هیچ راه دیگری برای امرار معاش ندارند. اگر شلیک اشتباهی به حسنیه درنتیجهٔ شرایط جنگی و جرمانگاری کولبری بودهباشد، حقیقت کریه و ظالمانهٔ نظام سرمایهداری و ستم طبقاتی بار دیگر بر ما آشکار میشود.
در این شرایط، حسنیه، معلم کارگر و زن بلوچ، نماد مقاومت و فداکاری بود. او نه تنها در برابر دشواریهای اقتصادی و اجتماعی ایستادگی میکرد، بلکه در تلاش بود تا به نسلهای آینده امید و آگاهی بدهد. با این حال، مرگ او به دست نیروهای امنیتی و به دلیل «خطای انسانی» که در واقع ناشی از بیدقتی و بیمسئولیتی در عملکرد نیروهای مسئول بود، نشاندهندهٔ فاجعهای است که روزانه در این مناطق رخ میدهد.
چرا وزیر آموزش و پرورش که این روزها مدام از جانباختن معلمان شهید در جنگ ایران و اسرائیل سخن میراند، نام حسنیه کلکلی را در زمرهٔ قربانیان این سرزمین سرمایهسالار نمیبرد؟ این سکوت، معنادار است. این سکوت میگوید که مرگ حسنیه، تراژدی شخصی نیست، بلکه نمادی از ستم سیستماتیک مرکزگرا است که زحمتکشان حاشیه (بلوچستان) بهخاطر سیاستهای تبعیضآمیز طبقاتی، اجتماعی و امنیتی با آن روبهرو هستند.
نام و یاد حسنیه، زنِ معلمِ کارگرِ بلوچ بر حافظهٔ ستمدیدگان این سرزمین حک خواهد شد و تیشهای خواهد بود بر ریشهٔ ظالمان زمان.
بظاهر همه چی آرام شده بود. برگشتیم. غافل از اینکه آرامشی در کار نبود.
خبر حمله به اوین، آنهم فقط سردرش، به نوعی کوچک کردن فاجعه ای بود که در آنجا اتفاق افتاده بود.
بلافاصله آقای نوریزاد زنگ زدند و گفتند: «حالمان خوب است، نگران نباشید؛ من در نمازخانه مشغول نقاشی بودم که طلق های پنجره شکست و بر سر و روی من ریخته شد. بند ۷ کامل آسیب دیده و زندانیهای بسیاری کشته یا زخمی شدند؛ فعلا درِ بند را بسته اند و ما از بیرون خبری نداریم.»
به او گفتم: من الان به سمت اوین حرکت میکنم. باید همه شما را آزاد کنند. او گفت: «کاری نکنید.» من تصمیم خود را گرفته بودم؛ هرچه باداباد.
ولی از آنجا که ما فقط معمولا از یک زاویه به ماجرا و زندگی نگاه میکنیم، و از بازی روزگار غافلیم؛ پای من به اوین نرسید.
دخترم؛ “فایزه” تماس گرفت و گفت: «مامانِ آرش را پیدا نمیکنیم. در دسترس نیست. هرچه تلاش میکنیم نیروهای امنیتی اجازه ورود به منطقه را نمیدهند.
منزل مهرانگیز عزیز نزدیک اوین بود. نهایتا ساعت ۳ توانسته بودند خود را به آنجا برسانند.
فائزه دوباره تماس گرفت؛ درحالیکه بشدت گریه میکرد؛ گفت: «مامان، مامان آرش نیست. من و آرش داریم میریم بیمارستانهارو بگردیم.»
دو روز گشتند. به همه جا سر زدند؛ صحنههایی دیده بودند که در تمام عمرشان ندیده بودند. صدای گریههاشان هنوز در سر من پیچ و تاب میخورد.
بعد از ظهر روز دوم، به بهشت زهرا، سالن معراج الشهدا هدایت شدند. ۳ ساعت در صف ایستادند.
جسد شناسایی شده بود، کارت ملی همراهش بوده؛ در آن زمان بدنبال کاری از منزل خارج شده و موج انفجار جانش را گرفته بود.
در آن لحظه به او چه گذشته و آیا زودتر میشد او را نجات داد یا نه؟ هیچ نمی دانیم.
فقط می دانیم: «به صورت نمادین به سر در اوین حمله شده.»
به آنها گفته بودند؛ به دلیل ازدحام تا دو سه روز اجازه دفن ندارند.
غروب برگشتند و چه برگشتنی، خسته و زار…
مهر انگیز رفت. یکی از مهربانان عالم کم شد؛ یکی از هنرمندان این مرزوبوم کشته شد. او نقاش بود. بر بوم نقش میکشید و بر بوم زندگیش بهترین نقشها را کشید و پر زد و رفت.
و اما، یک پرسش بزرگ رهایمان نمیکند:
به کدامین گناه، این همه انسانهای بیگناه کشته شدند؟! به کدامین گناه…..؟!
جنگ به ظاهر پایان یافته؛ ولی جنگ بین تاریکی و نور، جنگ بین حق و باطل همچنان ادامه دارد.
زندانیان اوین را شبانه تا پگاه صبح، به تهران بزرگ منتقل کردند، با دهها اتوبوس، مانند آواره ها… همه را پراکنده کردهاند.
آقای نوریزاد، با آقای نقوی زندانی سیاسی باهم هستند. در سالنی پر از جمعیت، بدون امکانات و کاملا از احوال یکدیگر بی خبر.
با این شرایط، چرا آزادشان نکردید..؟! چرا آزادشان نمیکنید…..؟!!!
حملههای اخیر اسرائیل به رهبران و تأسیسات هستهای جمهوری اسلامی، فضای ایران را دستخوش قطببندی و شکافهای سیاسی و عاطفی کرده است. برخی این حملات را نه صرفاً اقدامی علیه رژیم اسلامی، بلکه تعرضی به تمامیت ایران تعبیر میکنند و بهگونهای ناخواسته در کنار رژیمی ایستادهاند که دهههاست فرزندان این سرزمین را سرکوب و قربانی کرده است.
برای درک بهتر این وضعیت، باید به عقب بازگردیم. از نخستین سالهای شکلگیری دولت اسرائیل، بخشی از روحانیت شیعه، بهویژه چهرههایی چون آیتالله کاشانی، و بعدها خمینی و خامنهای، با ادبیاتی آمیخته از نفرت و تهدید علیه اسرائیل و ایالات متحده به میدان آمدند. پس از استقرار جمهوری اسلامی، این سیاست به شکلی سیستماتیک ادامه یافت؛ از شعارهای “مرگ بر اسرائیل” و “محو اسرائیل از نقشه جهان” تا تلاشهای آشکار و پنهان برای دستیابی به سلاحهای کشتارجمعی، برنامههای هستهای بحثبرانگیز، و توسعه موشکهای دوربرد.
علاوه بر این، رژیم اسلامی به سازماندهی و حمایت از گروههای نیابتی در منطقه پرداخت—از حزبالله لبنان تا حماس در غزه و حوثیها در یمن—و عملاً جبههای خصمانه علیه اسرائیل در سراسر خاورمیانه ایجاد کرد.
اکنون این پرسش مطرح است: نقش روحانیت حاکم و سیاست خارجی تهاجمی جمهوری اسلامی در ایجاد تقابل با اسرائیل چیست؟ و آیا مردمی که خواهان زندگی، آرامش و پیشرفتاند باید تاوان جاهطلبی و ایدئولوژیهای مرگاندیش را بپردازند؟
پیش از انقلاب ۱۳۵۷
رابطهی تنشآمیز میان روحانیون شیعه و اسرائیل، بهویژه در قالب گفتمانهای تهدید، تحریک، تلاش برای بسیج نظامی، و حمایت از گروههای نیابتی، سابقهای ریشهدار دارد؛ سابقهای که به مراتب پیش از پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ شکل گرفته و تداوم یافته است.
با ظهور جنبش صهیونیسم در اوایل قرن بیستم و تلاش آن برای تأسیس دولت یهودی در فلسطین، بخشی از روحانیت شیعه در ایران، در تقابل ایدئولوژیک و دینی با این روند قرار گرفت. در جریان نخستین جنگ اعراب و اسرائیل، برخی شیعیان ایرانی جانب اعراب را گرفتند. آیتالله کاشانی حتی تلاش کرد با جذب داوطلب و اعزام نیرو به فلسطین، در این نبرد حضور فعال داشته باشد.
برای محمدرضا شاه، اسرائیل کشوری مهم و راهبردی بود. این کشور با پشتوانه سرمایهگذاریهای کلان غرب و بهرهگیری از نیروی کار تحصیلکرده داخلی و مهاجران اروپایی، با سرعت در مسیر توسعه اقتصادی و نظامی گام برمیداشت. این پیشرفتها برای شاه ایران الگویی ارزشمند بهشمار میرفت. از این رو، او در برابر فشارهای روحانیت برای قطع رابطه با اسرائیل مقاومت نشان داد. شاه، بر اساس ملاحظات ژئوپلیتیکی، تقویت اسرائیل در برابر اعراب را در راستای منافع راهبردی ایران میدید.
در اسفندماه ۱۳۲۸، دولت ایران بدون طرح موضوع در مجلس شورای ملی—که در آن زمان بهشدت درگیر نهضت ملی شدن صنعت نفت بود—رژیم اسرائیل را بهصورت دو فاکتو به رسمیت شناخت. به فاصلهای کوتاه، محمد مصدق به نخستوزیری رسید و کاشانی از او خواست تا این تصمیم را لغو کند. در تیرماه ۱۳۳۰، مصدق دستور تعطیلی دفتر نمایندگی ایران در بیتالمقدس را صادر کرد، اما این اقدام را ناشی از مشکلات مالی اعلام کرد و از لغو رسمی شناسایی اسرائیل خودداری کرد.
رژیم پهلوی، با وجود اعتراضهای روحانیت، به برقراری روابط رسمی و امنیتی با اسرائیل ادامه داد. همکاری نزدیک میان ساواک و موساد، از جمله مؤلفههای مهم این رابطه بود.
در همین دوران، روحانیون شیعه—بهویژه آیتالله خمینی—در آثار خود همچون کشفالاسرار و ولایت فقیه، اسرائیل را «غدهی سرطانی غرب در جهان اسلام» مینامیدند. با افزایش همکاریهای ایران و اسرائیل، و در سایهی کارزار ضدصهیونیستی کشورهای عربی به رهبری جمال عبدالناصر، مخالفت با اسرائیل به بخشی ثابت از خطابهها و بیانیههای سیاسی روحانیون بدل شد. در سال ۱۳۳۷، خمینی در فتوایی اعلام کرد پرداخت بخشی از «زکات و وجوهات شرعی» به سازمانهایی که علیه اسرائیل مبارزه میکنند، بر هر مسلمان واجب است.
رابطه ایران با اسرائیل، یکی از محورهای اصلی نقد روحانیت علیه رژیم پهلوی بود. آنها این رابطه را نشانهای از وابستگی و خیانت به امت اسلامی میدانستند و میکوشیدند با برجستهسازی آن، مشروعیت شاه را به چالش بکشند.
در سخنرانی تاریخی خرداد ۱۳۴۲، که نقطه عطفی در تقابل علنی خمینی با محمدرضا شاه به شمار میرود، او هجده بار از اسرائیل، تنها یک بار از آمریکا و یک بار از انگلستان نام برد. در بخشی از این سخنرانی آمده است:
«اسرائیل نمیخواهد در این مملکت دانشمند باشد، نمیخواهد قرآن باشد، نمیخواهد احکام اسلام و علمای دین باشند… ربط شاه و اسرائیل چیست که سازمان امنیت میگوید از هیچکدام نباید حرفی بزنید؟ مگر شاه اسرائیلی است؟ آیا بهزعم سازمان امنیت، شاه یهودی است؟»
این سخنرانی بهروشنی نشان میدهد که دشمنسازی از اسرائیل، در کنار غربستیزی، از عناصر اصلی گفتمان سیاسی روحانیت شیعه، بهویژه شخص خمینی، برای مشروعیتزدایی از نظام پادشاهی و بسیج تودهها بهشمار میرفت.
پس از انقلاب ۱۳۵۷
با پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷، نخستین گامهای عملی حکومت تازهتأسیس علیه اسرائیل، با قطع رسمی روابط دیپلماتیک و تبدیل سفارت اسرائیل به سفارت فلسطین برداشته شد. این اقدام که ارزشی نمادین و رسانهای بسیار بالا داشت، رویکرد ایدئولوژیک جمهوری اسلامی را در قبال مناقشهی فلسطین و اسرائیل بهروشنی نشان میداد.
آیتالله خمینی از همان آغاز، شعار «مرگ بر اسرائیل» را نهفقط یک موضع سیاسی، بلکه بهعنوان بخشی از اصول و ارزشهای انقلاب مطرح کرد. در سال ۱۳۵۸، به فرمان او، آخرین جمعهی ماه رمضان بهعنوان «روز جهانی قدس» نامگذاری شد—روزی که هدف آن، بسیج افکار عمومی مسلمانان علیه اسرائیل و تقویت گفتمان نابودی آن اعلام شد.
در دهههای پس از انقلاب، سیاست خارجی جمهوری اسلامی بهویژه در حوزهی خاورمیانه، بهگونهای طراحی شد که حمایت از گروههای افراطی و شبهنظامی شیعه را در قالب «حمایت از مقاومت فلسطین» توجیه کند. گروههایی چون حماس و جهاد اسلامی فلسطین، و در سطحی فراتر، حزبالله لبنان، از دهه ۱۳۶۰ (۱۹۸۰ میلادی) با کمکهای مالی، تسلیحاتی، اطلاعاتی و اعزام مستشاران نظامی جمهوری اسلامی، شکل گرفتند و تقویت شدند.
خمینی در بیانیهها و سخنرانیهای متعدد خود، اسرائیل را «غدهای سرطانی در پیکر جهان اسلام» و «دشمن اصلی مسلمانان» مینامید و با صراحت خواستار نابودی آن بود. جمله معروف او، «اسرائیل باید از صفحهی روزگار محو شود»، یکی از شاخصترین نمونههای گفتمان ستیزگرانهی جمهوری اسلامی در عرصهی بینالمللی بود.
در دهههای بعد، علی خامنهای با همان ادبیات اما با شدت و مداومت بیشتر، راه خمینی را ادامه داد. او بارها اعلام کرد که «رژیم صهیونیستی ۲۵ سال آینده را نخواهد دید» و در مواضع رسمی، از راهبرد «محو اسرائیل» دفاع کرده است.
در این راستا، نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، بهعنوان بازوی فرامرزی جمهوری اسلامی، در لبنان، سوریه، عراق و دیگر نقاط منطقه، نقش کلیدی در پیشبرد سیاستهای ضداسرائیلی ایفا کرده است. در رزمایشهای نظامی، موشکهایی با شعارهای «مرگ بر اسرائیل» به زبانهای فارسی، عبری و انگلیسی به نمایش گذاشته و شلیک شدهاند—نمادی روشن از پیوند تبلیغات ایدئولوژیک با قدرتنمایی نظامی.
اما این سیاستها، تنها به تهدیدات لفظی یا سازماندهی گروههای نیابتی محدود نشد. جمهوری اسلامی با صرف میلیاردها دلار از ثروت ملی—در حالی که میلیونها ایرانی زیر خط فقر زندگی میکنند—در پی توسعهی توان موشکی و هستهای خود بوده است. برنامه موشکی ایران بهویژه با هدف دستیابی به بردهای بلند برای تهدید مستقیم خاک اسرائیل طراحی شده است. موشکهایی چون شهاب-۳ (با برد بیش از ۱۳۰۰ کیلومتر)، و موشکهای پیشرفتهتر مانند خرمشهر و سجیل (با برد بالای ۲۰۰۰ کیلومتر)، بهوضوح در چارچوب این دکترین طراحی شدهاند.
در حوزهی هستهای نیز، اگرچه مقامات جمهوری اسلامی همواره ماهیت برنامه را «صلحآمیز» اعلام کردهاند، اما اسرائیل این برنامه را تهدیدی وجودی برای بقای خود میداند. ترور دانشمندان هستهای ایران—از جمله محسن فخریزاده—نمونهای از واکنشهای آشکار اسرائیل به این تهدید تلقی میشود. در سال ۲۰۱۸، موساد بخشی از آرشیو هستهای ایران را از تهران خارج کرد؛ اسنادی که به ادعای اسرائیل، نشاندهنده وجود برنامهی مخفی تسلیحات هستهای در جمهوری اسلامی است.
مخالفت جمهوری اسلامی با روش آشتیجویانه یاسر عرفات
یاسر عرفات، رهبر سازمان آزادیبخش فلسطین (PLO) و رئیس تشکیلات خودگردان فلسطین، از دهه ۱۹۷۰ بهتدریج از مشی مبارزه مسلحانه علیه اسرائیل فاصله گرفت و به مسیر دیپلماسی و مذاکره روی آورد. نقطه عطف این رویکرد، توافقنامهی اسلو در سال ۱۹۹۳ بود. این توافق میان دولت اسرائیل و سازمان آزادیبخش فلسطین در نروژ، به شناسایی متقابل دو طرف انجامید: اسرائیل، PLO را بهعنوان نمایندهی مشروع فلسطینیان پذیرفت، و PLO نیز موجودیت اسرائیل را به رسمیت شناخت و خشونت را محکوم کرد.
تلاشهای یاسر عرفات و همتایان اسرائیلیاش، اسحاق رابین و شیمون پرز، برای دستیابی به صلح، با اعطای جایزه نوبل صلح در سال ۱۹۹۴ به این سه چهرهی کلیدی مورد تحسین جهانی قرار گرفت. اما همین روند، از دید جمهوری اسلامی ایران بهمنزلهی خیانت به «آرمان فلسطین» تلقی شد و با مخالفتی سازمانیافته، ایدئولوژیک و عملی مواجه گردید.
در گفتمان رسمی جمهوری اسلامی، حتی ذکر نام «اسرائیل» نیز نوعی به رسمیت شناختن آن محسوب میشود. از همین رو، در ادبیات رسمی، رسانهای و آموزشی، نام «رژیم صهیونیستی» یا «رژیم اشغالگر قدس» جایگزین نام اسرائیل شد—عنوانی تبلیغاتی با بار معنایی شدید که تا امروز نیز مورد استفاده گسترده است.
از تولیدات صدا و سیما، پوسترهای شهری، تا کتب درسی آموزش و پرورش، همگی در راستای تثبیت دشمنانگاری اسرائیل و نفی روند صلح طراحی و سازماندهی شدند. جمهوری اسلامی ایران با تمام توان سیاسی، تبلیغاتی، مالی و نظامی خود، در برابر مسیر آشتیجویانهای که عرفات در پیش گرفت، صفآرایی کرد. اقدامات مشخص جمهوری اسلامی در این راستا را میتوان بهصورت زیر برشمرد:
تقابل ایدئولوژیک کامل با اصل آشتی:در ساختار فکری جمهوری اسلامی، اسرائیل نه یک کشور، بلکه «رژیمی غاصب و نامشروع» تلقی میشود که باید از میان برداشته شود. به رسمیت شناختن آن—ولو در قالب یک توافق موقت—خط قرمز محسوب میشود و مخالفت با آن، جزئی از اصول تثبیتشدهی سیاست خارجی جمهوری اسلامی است.
حمایت گسترده از مخالفان روند صلح: در برابر گرایش عرفات به دیپلماسی، جمهوری اسلامی از گروههایی چون حماس و جهاد اسلامی فلسطین حمایت همهجانبه کرد. این گروهها، توافق اسلو را خیانت به فلسطین و مقدمهای برای عادیسازی اشغال میدانستند. ایران با تأمین مالی، تسلیحاتی، آموزشی و ارسال مستشار، به این گروهها توان داد تا روند صلح را با حملات موشکی، عملیاتهای انتحاری و فشارهای میدانی مختل کنند.
کارزار رسانهای و سیاسی علیه عرفات:رسانههای وابسته به جمهوری اسلامی، یاسر عرفات را به سازشکاری، خیانت و عقبنشینی از مقاومت متهم کردند. جمهوری اسلامی کوشید با برجستهکردن چهرههایی چون خالد مشعل و رهبران حماس، جبههی جدیدی از «مقاومت حقیقی» را مقابل عرفات و سازمان آزادیبخش فلسطین علم کند.
قطع رابطهی رسمی با عرفات و :PLOپس از امضای توافقنامه اسلو، روابط دیپلماتیک جمهوری اسلامی با سازمان آزادیبخش فلسطین بهشدت تیره شد. یاسر عرفات دیگر اجازه ورود به ایران و ملاقات با مقامات جمهوری اسلامی را نیافت. این گسست دیپلماتیک، نماد روشنی از نفی کامل مسیر مذاکره بود.
این موضعگیری ایدئولوژیک و عملی جمهوری اسلامی، در کنار عواملی مانند ترور اسحاق رابین، پیروزی جریان تندروی لیکود در اسرائیل، و تشدید چرخهی خشونت، روند صلح را بهتدریج از مسیر اصلی خود منحرف کرد. عرفات، که زمانی نماد آرمان فلسطین بود، در سالهای پایانی عمر سیاسیاش به حاشیه رانده شد. پس از مرگ او در سال ۲۰۰۴، شکاف سیاسی و ایدئولوژیک میان جناحهای فلسطینی—بهویژه فتح و حماس—عمیقتر شد، شکافی که ریشههای آن را میتوان در سیاستهای ایران نیز جُست.
نقش جمهوری اسلامی در انتفاضه دوم فلسطین
به جنبش گسترده در مقابل حکومت حاکم و یا نیروی متخاصم انتفاضه میگویند. انتفاضه دوم فلسطینیان، که به «انتفاضه الاقصی» نیز شهرت دارد، نقطهعطفی در تاریخ منازعه فلسطین و اسرائیل و همچنین در راهبرد منطقهای جمهوری اسلامی بود. برخلاف انتفاضه اول (۱۹۸۷–۱۹۹۳) که بیشتر جنبشی مردمی، مدنی و تا حد زیادی غیرمسلحانه بود، انتفاضه دوم—که پس از شکست مذاکرات کمپدیوید در سال ۲۰۰۰ و بازدید تحریکآمیز آریل شارون از مسجدالاقصی آغاز شد—به درگیریهایی خونین، مسلحانه و سازمانیافته تبدیل گردید.
جمهوری اسلامی که پیشتر نیز با روندهای صلح مخالفت کرده بود، در انتفاضه دوم نقش کاملاً فعال، مستقیم و راهبردی ایفا کرد. حمایتهای ایران، فراتر از ابعاد مالی و نظامی، در زمینههای ایدئولوژیک، رسانهای و مهندسی نفوذ در ساختارهای مقاومت فلسطینی نیز گسترش یافت. این اقدامات بخشی از استراتژی کلان جمهوری اسلامی برای تقویت «محور مقاومت» و تضعیف پروژههای صلح در خاورمیانه بود.
ایران، که نقش یاسر عرفات و جنبش فتح را در انتفاضه دوم کمرنگ میدید، تمرکز خود را بر گروههای اسلامگرا و افراطی فلسطینی قرار داد:
حماس: جمهوری اسلامی از حماس بهعنوان آلترناتیو جنبش فتح و عرفات حمایت بیسابقهای کرد. این حمایت شامل کمکهای مالی گسترده، آموزش نظامی، انتقال فناوری موشکی و پشتیبانی لجستیکی از طریق نیروی قدس سپاه پاسداران بود. در همین دوران، روابط ایران و حماس به اوج خود رسید.
جهاد اسلامی فلسطین: این گروه که از نظر فکری متأثر از انقلاب اسلامی ایران بود، عملاً تحت حمایت مستقیم ایران باقی ماند. تسلیحات، منابع مالی و آموزشهای نظامی عمدتاً از سوی تهران تأمین میشد.
کتائب شهداء الاقصی: جمهوری اسلامی حتی به جناحی از خود جنبش فتح نیز نفوذ کرد. با حمایت محدود اما هدفمند از این شاخه رادیکال، هم به خشونت درون ساختار فتح دامن زد و هم انسجام تشکیلات خودگردان را تضعیف کرد.
جمهوری اسلامی تنها به ارسال پول و مهمات بسنده نکرد. بنابر گزارشهای متعدد اطلاعاتی—از جمله از موساد و منابع غربی—دانش فنی ساخت موشکهای ابتدایی قسام (که بعدها به راکتهای فجر و موشکهای نقطهزن تبدیل شدند) به غزه انتقال یافت. انتقال تسلیحات از طریق خاک سوریه و با واسطههایی چون حزبالله لبنان صورت میگرفت. همچنین، شبکههای تونلی که ستون فقرات عملیاتهای غزه به شمار میرفتند، از سوی مهندسان ایرانی و با پشتیبانی فنی تهران توسعه یافتند.
رسانههای رسمی جمهوری اسلامی، از جمله شبکههای العالم و بعدها پرس تیوی، به شکل سازمانیافته انتفاضه را تبلیغ و عرفات را چهرهای منفعل و شکستخورده ترسیم کردند. در مقابل، حماس و نیروهای جهادی دیگر، بهعنوان مصداق «مقاومت فعال» در برابر اسرائیل برجسته شدند. این جنگ نرم، بخشی از استراتژی نفوذ در افکار عمومی عربی و اسلامی بود، تا جمهوری اسلامی را بهعنوان پرچمدار مقاومت در برابر اسرائیل معرفی کند.
در حالی که عرفات هنوز رهبر رسمی فلسطینیها بود، جمهوری اسلامی عملاً تلاش کرد او را از معادلات سیاسی کنار بزند. با گسترش شکاف میان فتح و حماس، تهران از دوقطبی شدن فضای داخلی فلسطین بهرهبرداری کرد. روابط با عرفات تیرهتر شد و پس از مرگ او در ۲۰۰۴، ایران بهطور کامل از جناحهای مخالف فتح حمایت کرد. محمود عباس نیز از نفوذ فزاینده جمهوری اسلامی در سرزمینهای فلسطینی ابراز نگرانی کرد.
در سطح منطقهای، ایران انتفاضه دوم را فرصتی برای تعمیق همکاری با بازیگران همسو تلقی کرد. محور ایران، سوریه، حزبالله، حماس و جهاد اسلامی بهتدریج تثبیت شد و به یک جبههی آشکار ضداسرائیلی تبدیل گردید. این همپیمانی، نهتنها توازن قوا در مناقشه فلسطین-اسرائیل را بر هم زد، بلکه نفوذ منطقهای جمه.ری اسلای را در جهان عرب افزایش داد.
در مجموع، نقش جمهوری اسلامی ایران در انتفاضه دوم، نه یک نقش حاشیهای یا پشتیبان، بلکه یک نقش فعال، برنامهریزیشده و راهبردی بود. تهران، با استفاده از فضای پسااسلو و پساکمپدیوید، بهدنبال تغییر ماهیت مبارزه فلسطینیان از یک جنبش ملیگرایانه به یک مقاومت مسلحانه اسلامگرا بود—تحولی که آثار آن تا امروز ادامه دارد.
پیروزی حماس در انتخابات ۲۰۰۶ و نقش جمهوری اسلامی
در انتخابات پارلمانی فلسطین در ژانویه ۲۰۰۶، جنبش حماس با کسب اکثریت کرسیهای شورای قانونگذاری فلسطین، پیروزی شگفتانگیزی بهدست آورد. این نتیجه، نظم سیاسی فلسطینی را که تا آن زمان تحت سلطه فتح و تشکیلات خودگردان بود، بههم ریخت و بحران تازهای در مناسبات داخلی فلسطین و مناسبات خارجی آن ایجاد کرد. جمهوری اسلامی ایران از این پیروزی استقبال کرد و آن را نتیجه «مقاومت» در برابر «سازشکاری» خواند.
با روی کار آمدن حماس، حمایتهای جمهوری اسلامی – که پیشتر در قالب تسلیحات، آموزش نظامی، رسانه و حمایتهای مالی ارائه میشد – بهطرز چشمگیری افزایش یافت. حماس پس از انتخابات با چالشهای بینالمللی گستردهای روبهرو شد. اتحادیه اروپا، آمریکا و چند کشور عربی، این گروه را به دلیل عدم بهرسمیت شناختن اسرائیل، تحریم کردند. در این شرایط، جمهوری اسلامی نقش حامی اصلی حماس را ایفا کرد و کمکهای مالی، لجستیکی و تسلیحاتی آن افزایش یافت.
در ژوئن ۲۰۰۷، پس از ماهها درگیری میان نیروهای فتح و حماس، این گروه در یک اقدام نظامی قاطع، کنترل کامل نوار غزه را بهدست گرفت و فتح را از این منطقه بیرون راند. این واقعه عملاً فلسطین را به دو بخش تحت کنترل سیاسی متفاوت تقسیم کرد: غزه در اختیار حماس و کرانه باختری در کنترل تشکیلات خودگردان.
نقش جمهوری اسلامی در این رویداد غیرقابل انکار بود. گزارشهای متعدد از منابع غربی، اسرائیلی و عربی حاکی از آناند که جمهوری اسلامی به حماس در زمینههای زیر کمک کرده است:
آموزش نیروهای نظامی حماس توسط سپاه پاسداران، بهویژه نیروی قدس، از طریق پایگاههایی در سوریه و لبنان؛
انتقال تجهیزات نظامی و فناوری موشکی از طریق مرزهای مصر و شبکههای زیرزمینی؛
ارسال پول نقد برای جبران کمبودهای مالی ناشی از تحریمهای بینالمللی؛
ایجاد ساختارهای اطلاعاتی و امنیتی بهمنظور کنترل داخلی در غزه.
تسلط حماس بر غزه، جمهوری اسلامی را به بازیگری اصلی در جنوب اسرائیل بدل کرد. این تسلط، نهتنها به افزایش نفوذ جمهوری اسلامی در معادلات فلسطینی انجامید، بلکه در سطح کلانتر، محور موسوم به «مقاومت» متشکل از جمهوری اسلامی، سوریه، حزبالله لبنان و گروههای فلسطینی همسو، قدرت بیشتری یافت.
از منظر ایدئولوژیک نیز، جمهوری اسلامی در حماس الگویی برای اجرای نسخهای از «حکومت مقاومت اسلامی» میدید. از آن پس، غزه به آزمایشگاه عملیاتی برای این ایده تبدیل شد؛ جایی که تبلیغات، آموزش ایدئولوژیک و الگوهای حکمرانی همراستا با دکترین جمهوری اسلامی تقویت گردیدند.
در نتیجه، تسلط حماس بر غزه، نهتنها دستاوردی نظامی و سیاسی برای این گروه بود، بلکه دست جمهوری اسلامی را برای اثرگذاری مستقیم در نزاع اسرائیل-فلسطین، بسیار گشود.
گروگانگیری شهروندان خارجی و دوتابعیتی
بازداشت خودسرانه یا گروگانگیری شهروندان خارجی و دوتابعیتی، یکی از شناختهشدهترین ابزارهای فشار سیاسی جمهوری اسلامی ایران در مناسبات خارجی در دهههای اخیر بوده است. این سیاست که در محافل دیپلماتیک و رسانهای از آن بهعنوان «دیپلماسی گروگان» یاد میشود، بارها از سوی سازمانهای حقوق بشری، سازمان ملل، اتحادیه اروپا و کشورهای غربی محکوم شده است.
در این الگو، افراد اغلب بدون روند قضایی شفاف و منصفانه بازداشت میشوند و سپس از آنان بهعنوان ابزار چانهزنی سیاسی برای امتیازگیری از دولتهای غربی استفاده میشود. جمهوری اسلامی اهداف گوناگونی را از این گروگانگیریها دنبال میکند:
در موارد متعددی، گروگانگیری بهمنظور مبادله با شهروندان ایرانی زندانی در کشورهای غربی یا برای آزادسازی منابع مالی بلوکهشده ایران انجام شده است. آزادی نازنین زاغری رتکلیف، شهروند دوتابعیتی ایرانی–بریتانیایی، پس از تسویه بدهی قدیمی بریتانیا به ایران، یکی از برجستهترین نمونههای این الگو است.
جمهوری اسلامی از بازداشت شهروندان خارجی بهعنوان ابزار فشار در مذاکرات مهم – بهویژه در گفتگوهای هستهای یا مذاکرات پنهان با آمریکا و اروپا – استفاده کرده است. بازداشت این افراد، بهگونهای طراحی میشود که دست جمهوری اسلامی را در میز مذاکره تقویت کند.
یکی از اهداف مهم این سیاست، ارسال پیام تهدید به جامعه ایرانیان خارج از کشور، بهویژه فعالان حقوق بشر، دانشگاهیان و روزنامهنگاران منتقد جمهوری اسلامی است. با این روش، جمهوری اسلامی تلاش میکند فضای خوف و بیاعتمادی را در میان ایرانیان خارج از کشور گسترش دهد.
در رسانهها و نهادهای حکومتی داخل ایران، این بازداشتها اغلب با عنوانهایی چون «دستگیری جاسوسان» یا «مقابله با نفوذ فرهنگی دشمن» بازتاب مییابد. هدف از این روایتسازی، نمایش اقتدار دستگاههای امنیتی و مشروع جلوه دادن سیاستهای ضدغربی حکومت است.
نمونههایی از گروگانگیریهای مشهور
در دو دهه اخیر، دهها شهروند دوتابعیتی یا خارجی با این روش بازداشت شدهاند. برخی از مهمترین موارد عبارتاند از:
نازنین زاغری رتکلیف (ایرانی–بریتانیایی): در سال ۲۰۱۶ بازداشت و در ۲۰۲۲ پس از پرداخت بدهی بریتانیا آزاد شد.
باقر و سیامک نمازی (ایرانی–آمریکایی): باقر در سال ۲۰۱۵ بازداشت و بعداً آزاد شد. سیامک نیز در ۲۰۲۲ در قالب یک توافق مبادلهای آزاد شد.
کایلی مور-گیلبرت (استرالیایی): استاد دانشگاه ملبورن که در سال ۲۰۲۰ با سه زندانی ایرانی در تایلند مبادله شد.
ژرالدین چالین (فرانسوی): در سال ۲۰۲۲ بازداشت شد و همچنان در زندان است.
فریبا عادلخواه (ایرانی–فرانسوی): در سال ۲۰۱۹ بازداشت شد، مدتی در حصر خانگی بود و سپس آزاد شد.
اولیویه واندکاستل (بلژیکی): در سال ۲۰۲۳ با اسدالله اسدی، دیپلمات جمهوری اسلامی که در اروپا به اتهام طراحی عملیات تروریستی محکوم شده بود، مبادله شد.
گروگانگیری شهروندان خارجی و دوتابعیتی، بخشی از سیاست راهبردی جمهوری اسلامی برای پیشبرد اهداف امنیتی و سیاسی در سطح بینالمللی است. این سیاست نهتنها هزینههای انسانی و حیثیتی سنگینی به بار آورده، بلکه چهره جمهوری اسلامی را در افکار عمومی جهانی، بهعنوان حکومتی با رویکرد غیرمسئولانه و بیاعتنا به حقوق بشر تثبیت کرده است.
نگاهی به ادبیات تهدید در سیاست جمهوری اسلامی
ادبیات تهدید در گفتمان سیاسی رهبران جمهوری اسلامی ایران، بهویژه در قبال اسرائیل، نه صرفاً ابزاری برای توهین یا تحریک، بلکه بخشی کلیدی از دستگاه مفهومی جمهوری اسلامی برای بازنمایی دشمن، ایجاد مشروعیت درونی، و سیاستورزی منطقهای است.
از آغاز انقلاب ۱۳۵۷، اسرائیل در گفتمان رسمی جمهوری اسلامی نه یک کشور، بلکه نماد «دشمن مطلق»، «غده سرطانی» و «عامل فتنه» در منطقه معرفی شده است. این نوع بیانها، که در عرف بینالمللی مصداق تهدید به نسلکشی یا انکار حق موجودیت یک ملت به شمار میآید، ریشهای ایدئولوژیک دارد و بر ساختار سیاست خارجی جمهوری اسلامی سایه افکنده است.
در سال ۱۳۸۴، محمود احمدینژاد، رئیسجمهور وقت جمهوری اسلامی، در کنفرانس «جهان بدون صهیونیسم» گفت:
«امام عزیز ما فرمودند که این رژیم اشغالگر قدس باید از صفحه روزگار محو شود… ما شاهدیم که موج جدید فلسطینیان این لکه ننگ را از جهان اسلام پاک خواهد کرد.»
این سخنرانی بازتاب گستردهای در سطح جهانی داشت و باعث انزوای بیشتر ایران در نهادهای بینالمللی شد. هرچند برخی مقامهای جمهوری اسلامی تلاش کردند آن را «اشاره به رژیم، نه ملت یهود» توجیه کنند، اما متن سخنان و سیاق آنها آشکارا بر حذف فیزیکی و ایدئولوژیک اسرائیل تأکید داشت.
خامنهای، در سالهای مختلف با عباراتی شدیداللحن، موجودیت اسرائیل را هدف قرار داده است:
«شما ۲۵ سال دیگر نخواهید دید… تا آن زمان روحیه جهادی هیچ لحظهای به صهیونیستها آرامش نخواهد داد.»
«این رژیم… مانند درخت شریر بیریشه است، ریشهکن خواهد شد… هر ضربه به این رژیم، خدمت به بشریت است.»
در این سخنان، نفی حق موجودیت اسرائیل بهصورت ضمنی و صریح دیده میشود. خامنهای در عین حال با طرح جدول زمانی برای «نابودی» اسرائیل، آن را به بخشی از پروژه مقاومت منطقهای مرتبط کرده و نشان داده است که این تهدیدها صرفاً شعار نیستند، بلکه پشتوانه عملیاتی دارند.
تحلیل: ادبیات تهدید، ابزاری برای سیاستورزی
ادبیات تهدید علیه اسرائیل، سه نقش اصلی در سیاست جمهوری اسلامی دارد:
بازنمایی دشمن برای مشروعیتسازی درونی: در نبود اجماع سیاسی داخلی، تأکید بر «دشمن خارجی» به تقویت انسجام مصنوعی کمک میکند.
تقویت گفتمان مقاومت در منطقه: جمهوری اسلامی از این ادبیات برای جذب نیروهای نیابتی و متحدان منطقهای خود بهره میبرد (حماس، جهاد اسلامی، حزبالله و…).
دیپلماسی ستیزنده در عرصه بینالمللی: تهدیدهای آشکار، بخشی از راهبرد جمهوری اسلامی برای نشان دادن «اقتدار نمادین» در برابر غرب و نهادهای بینالمللی است.
ادبیات تهدید، بهویژه در قبال اسرائیل، تنها بخشی از گفتار احساسی یا ایدئولوژیک جمهوری اسلامی نیست؛ بلکه بخشی ساختاری از سیاست منطقهای و راهبرد بقا برای حاکمیتی است که خود را در تقابل دائمی با غرب و نظم بینالملل تعریف میکند. این گفتمان تهدیدمحور، نهتنها موجب تعمیق بحران در خاورمیانه شده، بلکه یکی از موانع اصلی برای گفتوگوهای واقعی و پایدار صلح در منطقه است.
شروعکننده اصلی جنگ
شروعکننده اصلی جنگ و تحمیل آن بر مردم ایران، جمهوری اسلامی بود — با کارنامهای که تنها بخش کوچکی از آن را در این نوشتار مرور کردیم. جمهوری اسلامی، شر مطلق، دشمن مردم ایران و خطری دائمی برای کشورهای منطقه و جهان است.
در تمام طول عمر این رژیم، موضع ضداسرائیلی یکی از ویژگیهای بنیادین آن بوده است. پس از مرگ خمینی، علی خامنهای با همان شدت و لحن، دشمنی ایدئولوژیک با اسرائیل را ادامه داد و حتی برای «نابودی اسرائیل» جدول زمانی تعیین کرد. این اسرائیلستیزی، نه تنها بخشی از سیاست خارجی جمهوری اسلامی، بلکه مؤلفهای بنیادین در هویت سیاسی آن شده است.
این سیاست، در نظر و در عمل، آنقدر ادامه یافت تا اسرائیل بهانه کافی و پشتیبانی لازم بینالمللی را برای حمله نظامی به جمهوری اسلامی بهدست آورد و جنگی ویرانگر را بر مردم ایران تحمیل کرد.
تا زمانی که این رژیم به دست مردم ایران نابود نشود، خطر فاجعه سرکوب داخلی و تهدید خارجی برای منطقه و جهان همچنان باقی خواهد ماند. اکنون منافع مردم ایران و جامعه جهانی در سرنگونی جمهوری اسلامی بهطور بیسابقهای همسو شدهاند.
این البته بههیچوجه به معنای تأیید کشتار غیرنظامیان یا بمباران مناطق مسکونی در ایران و اسرائیل نیست؛ این اقدامات محکوماند و هیچ توجیهی ندارند.
امیدوارم مردم ما، با همان همبستگی ملی و شجاعت خیزشهای «زن، زندگی، آزادی» در ۱۴۰۱، آبان ۱۳۹۸، دی ۱۳۹۶ و دهها قیامها و اعتراضهای دیگر، به میدان بیایند و خود را — و جهان را — از شر ضحاک زمان و رژیم فاشیستی مذهبی اسلامی رهایی بخشند.