
قصه شهرزاد و مسئولیت گریزی هنر…
بازدیدها: 1
بازدیدها: 1
بازدیدها: 15
” در مرگم بود
که قاری ها
شرارتهایم را
میخواندند…
گفتم دوباره آمدم
آخرین شرارتم
بریدن زبانِ
قاریها بود
که آرزویشان
مردن من است!”(1)
“…با یک کیف قهوهای مندرس و تقریبا بزرگی که در آن همه چیز از دفتر، خودکار و کتاب تا سیگار، فندک، کیف پول و… پیدا میشود، شهرهای زیادی را رفته تا بتواند جایی برای زندگی پیدا کند. اما نشده و نتوانسته؛ چون حقوقی را که از اداره فرهنگ و ارشاد میگیرد، نهایت پول جیبی است تا پولی برای اجاره حتی یک اتاق.(2)
و آوارۀ شهرها برای یافتن سقفی برای زندگی، کبرا امین سعیدی، شهرزاد قصهگوی زمانهی ماست. رقصنده، هنرپیشه و شاعری که قصهگوی رنجهای زنان میهنمان است.
“کبرا نام خواهر مردهام بود که شناسنامهاش را باطل نکرده بودند و آن را برای من گذاشتند. مادرم مریم صدایم میکرد و پدرم زهرا. زمان رقصندگی شهلا میگفتندم. در سینما شهرزاد شدم و حالا زیر شعرهایم مینویسند: شهرزاد”.
در کارت ملی او نوشته شده است متولد هجدهم آذر 1329. اما مدارک دیگرش از تولد کبرا در سال 1325 خبر میدهد.
زادهی تهران است. دخترک، در کودکی یاور پدرِ قهوهخانهدار و برادر شّر و دعوائی خود بود. در 14 سالگی رقص در کافههای جمشید و سیروس لالهزار آغاز کرد و بعد به تئاتر روی آورد. در نمایشهایی همچون “بین راه” در تئاتر نصر، و کارهائی در تئاتر دهخدا و پارس بازی کرد. نقشهای کوچکی در سینما برعهده گرفت. نقل است که در سال 1346 با فیلم “یکه بزن” به کارگردانی رضا صفائی پا به دنیای فیلم گذاشت.
اولین بار نامش در تیتراژ فیلم قیصر آمد و بعد از آن در چند فیلم مطرح سینمای ایران و چند فیلم فارسی بازی کرد. نقش او در بیشتر این فیلمها به عنوان زن رقاصه به چند سکانس محدود میشد، اما نقش آفرینیهای متفاوتش در”تنگنا” و “صبح روز چهارم”، برایش جایزههایی از جشنواره سپاس به ارمغان آورد. “گرچه جایی مکتوب و نوشته نشده، ولی همه میدانند که در سال ۱۳۵۱، وقتی که به قول معروف پول، پول بود، بهروز وثوقی پنجهزار تومن میدهد تا شهرزاد مجموعه اشعارش را در دو هزار نسخه با نام با تشنگی پیر میشویم در انتشارات اشراقی به چاپ برساند. طراحی و عکس روی جلد آن را هم امیر نادری، عکاس فیلم آن روزها و کارگردان معروف سالهای بعد به عهده میگیرد. میدانیم که بازیگری و سینمایی شدنش هم از مسعود کیمیایی است. گرچه این آخری دیگر از جمله کسانی که شهرزاد دستشان را میبوسید، نبود”(3)
“نقش و تیپ شهـــــرزاد دراکثر فیلمها یا رقاصه بود، یا “مِترس دم دست” یکی از مردان فیلم. در قیصر و پنجره، به کار گردانی جلال مقدم، فقط در یک صحنه میرقصد، اما نقش رقاصۀ میکدۀ اسحاق شراب فروش در فیلم داش آکل عمدهترین نقش سینمایی او شد. نظر این است که دو بازی خوب و پخته نیز ارائه داده است: یکی نقشی که در فیلم تنگنا از امیر نادری دارد. به خصوص صحنۀ ناخن به رخ کشیدن و مو از سر کندن و ضجه زدن و شیون او در دم کردهگی آن غروب سربی رنگ و سنگین پایان فیلم. و دیگری بازی نقش کوتاهی که در فرار از تله جلال مقدم دارد. در صحنهای که مرتضی (بهروز وثوقی) و کریم (داود رشیدی) بعد از ضرب دیدن و گچ گرفتن دست مرتضی با هم نشستهاند. شهرزاد که از قرار معشوقۀ و نشاندۀ کریم است، هم هست. “مانده”، خوانندۀ معروف دزفولی در اتاقکی آنسوتر، ترانهای محلی را زمزمه میکند و مرتضی از گذشته و حال و روز و آرزوهایش میگوید. یک مونولوگ یا تکگویی شنیدنی. شهرزاد کنار کریم یله شده و بیآنکه حتی یک کلمه حرف بزند، آنچه را که مرتضی تعریف میکند، گوش میدهد. با نگاه و لبخند و گردش سر و چشم و گردن. شهرزاد این نقش را که چیزی در حدود سه یا چهار دقیقه است، به معنای واقعی کلمه در مفهوم سینماییاش بازی میکند. او را دیگر در هیچ صحنهای از ادامۀ فیلم نمیبینیم.”
به ادبیات رو میآورد، گفته شده است: “نشست و برخاست با برخی چهرههای روشنفکری و درخور اعتنای سینمای ایران در او موثر افتاد”. نخست مجموعه شعر “با تشنگی پیر میشویم” را منتشر کرد. چندی بعد مجموعه شعر “سلام، آقا” و سرانجام “طوبا” را به سال ۱۳۵۶ به چاپ سپرد که داستان زندگی اوست. داستانهای کوتاهی از او در روزنامه آیندگان و بعدها کتاب جمعه چاپ شد. اهل فن میگویند: ” اشعارش تحت تاثیر فروغ فرخزاد و احمد رضا احمدی ست.” و “شعر شهرزاد که از دل زندگی آمده است، جامعهای نابسامان، رنج و فقر واعتراض زنی شاعر را بیان میکند.” او سناریوی فیلمیرا که خود نیز کارگردانش بود، نوشت. اما حاصل کار ادبی او خیلی جدی گرفته نشد.
“حوالی سال 1352 در اعتراض به فضای فیلم فارسی از سینما کناره گیری میکند. به گروه سینمای آزاد میپیوندد و فیلم کوتاه میسازد. سال 1356 با سرمایه پوری بنائی فیلم مریم و مانی را میسازد. این فیلم از اولین فیلمهای سینمای پیش از انقلاب است که کارگردان و قهرمان قصهاش زن هستند. فیلم توقیف میشود، اما سه سال بعد اجازه نمایش میگیرد”(4)
سال 1357 عضو کانون نویسندگان ایران میشود. عضویت او در کانون، به عنوان شاعر و نویسندهای که طبق اساسنامه کانون شرایط عضویت را داشت، با بحث و جدل همراه بود، اما بالاخره پذیرفته شد. چرا بحث و جدل؟ برای اینکه برخی ازکانونیان نمیتوانستند از عیب بزرگ رقاصه بودن او درگذرند! کانونی که به عنوان یک تشکل روشنفکری، نمونهای قابل مکث و بررسی درباره ضعفها و قوتهای روشنفکران و جنبش روشنفکری ایران است(5). بحث پیرامون پذیرش یا عدم پذیرش عضویت شهرزاد یکی از مواردی ست نشانگر حضور رگههای درک و فهم مذهبی دراین جنبش و میان برخی از روشنفکران. درس خواندن و دانشجو شدن شهرزاد نیز مدتی از سوژههای داغ مطبوعات بود. بانوئی که کودکی و نوجوانیاش در قهوهخانۀ و کافهها سپری شده بود، “از میان انبوهی دود سیگار و بو و بخار الکل و حجم عربده و ازدحام همهمۀ کافههای ارزان، سر از فضای پر از دار و درخت و سبز دانشگاه در آورد و دانشجوی دانشگاه تهران شد.”
شهرزاد در تظاهرات روز 17 اسفند سال 1357 – 8 مارس روز جهانی زن- حضور یافت و از این تظاهرات فیلم برداری کرد. گفته شده است بهمین خاطر نیز دستگیر، به کمیته انقلاب و از آنجا به زندان اوین برده شد. برای شکنجه و تحقیر و توهین به او دستشان پُر بود. مریم.الف، یکی از زندانیان سیاسی در خاطرات زندان خود مینویسد: وقتی چشم بندم را از روی چشمانم برداشتند و بدرون بند پرتابم کردند، صدای آرامش بخشی از پشت میلههای کوچکِ پنجره سلول به من خوش آمد گفت. سرم را بلند کردم، نگاهش آشنا بود. دلم گرم شد. گوئی فکر مرا خواند. گفت:
-به نظرت آشنا میآیم؟ من شهرزادم.
نگهبان فریادزد: “رقاصه فیلمهای فارسی را همه میشناسند. خفه شو. از پشت پنجره برو کنار.”
شهرزاد به من گفت خوشحال است از این که اکنون در کانون نویسندگان کار میکند و میکوشد به طور منطقی و اصولی گذشتهاش را نقد کند. “برای رسیدگی به پروندهاش دست به اعتصاب غذا زد. انتظار داشت که همبندهایش حامیاو باشند و کانون نویسندگان ایران از او پشتیبانی کند. اما کسی از او پشتیبانی نکرد.”(6)
پس از آزادی از زندان در بی پناهی و پریشان حالی، روزگار سختی را میگذراند.
“در جلسات داستان کانون که گلشیری اداره میکرد، کبرا سعیدی را میدیدم. این جلسات، پس از تعطیلی کانون در سال 60 نخست در خانههای ما و بعد در خانه آقای کبیری، ادامه یافت. در یک بعد از ظهر گرم اوایل تابستان 1360 داشتم به طرف خیابان مشتاق میپیچیدم تا در جلسه داستان حضور یابم، ناگاه متوجه شدم آن طرف چهارراه زنی با تکان دادن دست دارد نظر مرا جلب میکند. اول متوجه نشدم، یا به این فکر افتادم که این زن با من چکار دارد؟ بعد که دقت کردم او را شناختم و به طرفش رفتم. سر و وضعش را تغییرداده بود و با حجاب اسلامی آنجا کشیک میداد. هیچ کس هرگز تاج افتخاری بر سر این شهرزاد قصه گو ننهاد که تو ناجی چند نفر بودی؟ به من گفت: کانون را از طرف دادستانی اشغال کردهاند و هرکس را که داخل شود میگیرند و میبرند. تا به حال دو سه نفر را بردهاند. من از ظهر اینجاها میپلکم که به همه خبر بدهم.”(7) سال ۱۳۶۴ درشرایطی که از “اختلالهای عصبی ” رنج میبرد راهی آلمان شد.
“چندین بار در قطارهای زیرزمینی برلین دیده بودمش و راجع به وی با یکی دوتا از بچهها صحبت کرده بودم. همیشه یک کوله پشتی سنگین حمل میکرد و به فارسی به شخص و یا اشخاصی که برای من و دیگران نامرئی بودند ولی گوئی وی به وضوح میدیدشان، با صدای بلند فحش و ناسزا میگفت. شبی نزد یکی از دوستانم میهمان بودم و وقتی وارد آشپزخانه شدم، وی را پشت میز دیدم. خودش را شهرزاد معرفی کرد. به ظاهرآرام بود. موهای مشکیاش را از پشت بسته بود و چشمهای درشتش خیلی سریع از این سو به آن سو در حرکت بود.
خیلی سریع با من گرم گرفت و گفت که شعر میگوید و حتی کتاب شعری از وی منتشر شده و تا قبل از انقلاب در فیلمهای ایرانی بازی میکرده و حتی جایزه سپاس هم به وی تعلق گرفته. آن شب، و صحبتهای وی مرا مدتها به خود مشغول کرده بود. روزی به دوستی که شهرزاد آن شب مهمانش بود برخوردم و او گفت که شهرزاد مدتی ست خانه و کاشانهای ندارد و برای مدتی که دنبال خانه میگردد، میهمان او شده است. دوستم معتقد بود شاید زندگی در بیرون آسایشگاه بتواند به بهبودی وی کمک کند. از آنجائی که وی برایم زن جالبی بود، خواستم که بیشتر به وی نزدیک شوم. برای همین چندین بار با هم در منزل دوستم به دور میز آشپزخانه به تعریف خاطرات گذشته و بحث و گفت و گو پرداختیم. در یکی از این گفت و گوها گفت که عضو کانون نویسندگان بوده و به ناگهان مرا به یاد یکی از سخنرانیهای هما ناطق که چند سال پیش شنیده بودم انداحت. هما ناطق آن شب گفت که برخوردهای مردسالارانه تا به آنجا در کانون حاکم بود که وقتی یکی از اعضای زن کانون دستگیر شد (سالهای اولیه پس از انقلاب) هیچکس حاضر نشده بود در دفاع از وی (جز سعید سلطانپور) برخیزد. چرا که وی در فیلمهای فارسی بازی میکرده و در کافههای لالهزار میرقصید.
پس از تاملی به این نتیجه رسیدم که شهرزاد احتمالا همان زنی است که هما ناطق از وی سخن گفته. البته در آن شب و بعد از آن هم باکسی این موضوع را در میان نگذاشتم چرا که اطمینان لازم را نداشتم. مدتی بعد خبردار شدم که از خانه دوستم رفته و حتا معالجات را نیمه تمام رها کرده است. شبی تصادفی با وی برخورد کردم. دو باره همان حالت نا آرام و ژولیده را داشت. به طرفش رفتم که با وی صحبت کنم.
در چشمهای من نگاهیانداخت، سرد و غریبه بود و بعد از مدتی کوتاه نگاهش رنگ نفرت گرفت و با صدای بلند شروع به ناسزا گفتن به من و دوستم کرد و مرا از خود راند. یک لحطه دیدم توجه رهگذران جلب شده، و من هم آرام سر به زیرانداختم و دور شدم و دیگر ندیدمش…”(8) “بعد ازهفت سال هوای وطن میکند و به ایران باز میگردد” تا با “انجام کارهای جنبی مانند پرستاری و فروشندگی در بازار، و بعدها نود هزار تومان کمک ماهیانه خانه سینما زندگی بگذراند و سرودههای منتشر نشده خود را به روی هم انبار کند”.
“همه آرزویش در این سالها، یافتن سرپناهی است غیراز آسمان. جایی که بتواند در آن لختی بیاساید و
به راحتی بخوابد و بنویسد. یخچال و تلویزیون داشته باشد. آن قدر پول داشته باشد که کتاب و مجله بخرد و آن قدر فرصت که آنها را بخواند.
پائیز سال 1381در فرهنگسرای ارسباران خانهی سینما برنامهای در تجلیل از رضا کرم رضائیترتیب میدهد. شهرزاد هم هست. روی صحنه میرود و شروع میکند به گلایه کردن از همکارانش، با او برخورد بدی میشود و او را از پشتتریبون پائین میآورند.”
ابراهیم گلستان، در یادنامهای که به مناسبت نخستین سالمرگ مهدی اخوان ثالت منتشر کرد، درباره نحوه آشنائی خود با اخوان و تاثیر شعرهای کبری سعیدی بر این شاعر پرآوازه چنین مینویسد:
“…روز رسیدنش به هدیه کتابی به من بخشید که یک جنگ از شعرهای نو فارسی بود… یک چند روز بعد ازم پرسید آن را چگونه میبینم. گفتم در این جنگ از آنهایی که شعرشان بیپاست برگزیدههایی هست. بعد رفتم آن جلد لاغر آکنده از بیان زندۀ بیدادگر را که سالها پیش با عنوان «با تشنگی پیر میشویم» در آمد، در آوردم. از آن برایش تکهها خواندم. شعر کار خود را کرد. خود را میگرفت نگرید، که عاقبت نتوانست. افتاد به هقهق. بلند شد رفت. بعد که آمد گفت: این از کجا آمد، کیست؟ گفتم: همین دیگر. بیخبر هستیم. بهخود گفتم، و همچنان همیشه میگویم، در دالان تنگ هیاهوی پرت غافل میشویم از دنیایی که در همسایگی زندگی دارد.
گفت: مثل رگ بریده خون زنده ازش میریخت. گفتم: همین دیگر. گفت اسمش هم به گوش من نخورده بود، اسمش چیست؟ گفتم: همین دیگر. اشکال از اسم و آشنایی با اسم میآید. از روی اسم چه میفهمیم؟ اسمش بنا به آنچه معروف است شهرزاد است. گفت: نشنیده بودم من. گفتم: شاید هم دیگر خودش نمانده باشد که باز بگوید تا بعد اسمش را در آینده یاد بگیریم. به هر صورت، اول شاعر نبود، میرقصید.
نگاهم کرد. شاید از فکرش گذشت که دستش میاندازم، که دور باد از من در حرمت دوست. گفت: ما تمام میرقصیم. گفتم: بعضی بسیار بد جفتک میاندازند. و بعد رفتیم توی آفتاب نشستیم. غنیمت بود. کتابش را برداشت شروع کرد به خواندن..” مجموعهی شعری فوقالعاده از زنی رقاصهی کافه، که در یک فیلم هم بازی کرده بود. بعد هم گویا دیوانه شد و انگار مرده است.”(9)
کیهان تهران پس از درج خبری با عنوان “وضعیت یکی از بازیگران سینمای قبل از انقلاب” در نشریه اینترنتی “جدید آنلاین” واکنش نشان داد و در شماره 19127 خود روز 12 شهریور سال 1387 ضمن “بازیگر معروف سینمای ابتذال” خواندن کبرا امین سعیدی زیر عنوان “سرنوشتی عبرتآموز” چنین نوشت: “برخی منابع و سایت های خبری از خیابان گردی و كارتن خوابی بازیگر معروف فیلمهای مبتذل دوره طاغوت خبر میدهند. یكی از منابع خبری یادشده مینویسد: “براساس كتاب كارنامه زنان ایران، خانم “ش…” سالها پیش با خوردن قرص تا مرز خودكشی پیش رفت و امروز حقوق بخور و نمیر از خانه سینما میگیرد.
او سیگار میكشد در حالی كه روی نیمكتی در مقابل خانه هنرمندان نشسته، جایی كه شب گذشته آنجا خوابیده.، میگوید: وقتی در پارك میخوابی بعد از چند وقت وحشتت از خوابیدن در كنار بی خانمانها و موش و گربه و سوسك به الفت با آنها میرسی. در شب های گرم تابستان، میتوانی به آسمان خیره شوی و برای هزارمین بار دنبال ستاره بختت بگردی و بازهم پیدایش نكنی. اما صبح كه بیدار میشوی و میخواهی به دستشویی بروی، دردسرهایت تازه شروع میشود. همین كار عادی روزانه همه آدمهای دنیا به مشكلی بزرگ تبدیل میشود. كجا بروم؟ چه كار بكنم؟ ساكهایم را كجا بگذارم؟” سرنوشت این بازیگر از آن جهت عبرتآموز است كه معمولا بازیگرانی از این دست در روزگار جوانی در اوج شهرت و توجهند و همین اجازه نمیدهد در ورای هیجانهای گذرا و كف و سوت های ثانیهای، آینده تیرهای را كه برای خود ساختهاند ببینند.”(10)
شهرزاد شاعر و قصه گو، شهرزاد رقصنده، “..اگر در کارنامۀ هنری خود، همین یک دفتر شعر “با تشنگی پیر میشویم”، داستان بلند طوبا، ایفای نقشی که در تنگنا و آن بازی درخشان “فرار از تله” را داشت، کافی بود تا او را هنرمندی سزاوار بدانیم و باور کنیم که در جان خود آتش گرمی داشت که از جانمایه و استعداد ذاتی او روشن بود.”
شهرزاد قصه گوی رنجهای زنان میهنمان مثل اکثر زنان ایران با تشنگی پیر شد، با عطش رقصندهی میخانهی اسحاق و”حمومی” که درآن “طاس و دولیچه و لُنگ و قطیفه” میبردند(11)، با همان معرفت اشرف، معشوقه “علی خوش دست” فیلم تنگنا، که امروز….(12)
“…اشکهایش را از کنار چشمش پاک میکند، میگوید اگر میخواهی عکس بگیری آن بُرِس را بده که موهایم را مرتب کنم. آینه را برمیدارد، موهایش را شانه میکند و در حالی که مشغول شکلدادن به موهایش است، میگوید هنرمندان تنها صنفی هستند که هیچوقت از هم حمایت نمیکنند. اگر بازیگری آمد و به شهرتی رسید اما بنا بر هر دلیلی از پرده سینما کنار رفت، از نظرشان اصلا از اول چنین شخصی وجود نداشته. این را که کجا رفت و سرنوشتش چه شد، سؤال بیهودهای میدانند.” (12)
****
1- از سروده های شهرزاد- با تشنگی پیر می شویم.
2- سمیرا سرچمی، سرگذشت ستاره سینمای قبل از انقلاب در حوالی شهر گلیم ایران/ قصه “شهرزاد” آواره، روزنامه شرق / سایت پایگاه خبری – تحلیلی سینما سینما، اول مرداد 1403
3- راوی حکایت باقی: یادی از شهرزاد، شاعر، نویسنده و رقصنده
4-پیش از فیلم بلند ” ملی و مریم”، فیلمی به نام مرجان- در میانۀ دهه سی- به اسم شهلا ریاحی ثبت شده که ظاهرا کاری گروهی و با کمک دیگران بود” ( توضیح از سایت ادبی مد و مه)
5- بخشی از تاریخ جنبش روشنفکری ایران، جلد اول، سال 2002، انتشارات باران
6- مریم، الف، کتاب زندان، به ویراستاری ناصر مهاجر، جلد اول، سال 1377، صص 197-195
7- عباس معروفی، بخشی ار تاریخ جنبش روشنفکری ایران، انتشارات باران، جلد 5، ص 440-439
8-منیره کاظمی، سال 96- 1995/ بخشی از تاریخ جنبش روشنفکری ایران، جلد نخست، سال 2002، انتشارات باران صص519 و520
9- ابراهیم گلستان، مجله ی دنیای سخن، در سوگ ” اخوان”
10- کیهان تهران، سرنوشت عبرت آموز بازیکر معروف سینمای ابتذال، شماره 19172، 12/6/87
کبری امین سعیدی، «شهرزاد» سینمای ایران – YouTube11-
12- سمیرا سرچمی، سرگذشت ستاره سینمای قبل از انقلاب در حوالی شهر گلیم ایران/ قصه “شهرزاد” آواره، روزنامه شرق / سایت پایگاه خبری – تحلیلی سینما سینما، اول مرداد 1403
بازدیدها: 9
مسعود نقره کار
در بارۀ جنایتکاران تحصیلکرده مقاله ها نوشته ام (1) از جمله در بارۀ محمد جواد اردشیر لاریجانی، تحصیلکردۀ دانشگاه برکلی در کالیفرنیای شمالی.
جنگ 12 روزه نبشِ قبر کرد و جنازه ها بیرون ریخت. آتش جنگ که خوابید گورزادها راه افتاده اند و از پاتوق شان در شمایل “هنرپیشه رسانۀ” صدا و سیمای جمهوری اسلامی، نفش کش می طلبند.
محمد جواد اردشیر لاریجانی یکی از این موجودات است که فرمان و فتوای ترور دونالد ترامپ را در محل سکونت ترامپ صادر فرموده و رجز می خواند که: ” اگر آمریکا به ما حمله کند فقط واشینگتن را هدف قرار نمیدهیم بلکه تمام منافع، پایگاهها، فضاها، دریاها و سرزمینهایی که از آن برای حمله به ما استفاده کرده، برای ما اهداف مشروع است.”
از موجودی که در مقام ” دبیر ستاد حقوق بشر اسلامی قوه قضائیه ” در رسانه ها و محافل بین المللی از شکنجه و سنگسار و اعدام دفاع کرده است، و ” ژنی” جنایتکار است، غیر از این انتطاری می رود؟
محمد جواد اردشیرلاریجانی بزرگ ترین پسر آخوند میرزا هاشم آملی، از روحانیون شیعه است. چهار پسر دیگراین روحانی و”خانواده مبارک خصال” نیز در حکومت اسلامی دارای مقام ها و موقعیت های مهم و کلیدی بوده اند. علی لاریجانی رئیس قوه مقننه، صادق لاریجانی رئیس قوه قضائی، باقرلاریجانی ریئس اسبق دانشگاه علوم پزشکی از مقام های بلند پایه دانشگاه های ایران و فاضل لاریجانی دارای پست های مهم دانشگاهی و فرهنگی بوده اند و حالا هم مشغول در پُست های آشکار و نهان.
محمد جواد اردشیر لاریجانی را “سیاستمدار اصولگرا و نظریه پردازسیاسی” و “مبدع دکترین ام القرای اسلامی”، معرفی کرده اند، در شهر نجف در عراق، به سال ۱۳۳۰ متولد شد. در قم تحصیلات حوزوی اش را گذراند، و سپس از دانشگاه صنعتی شریف در رشته مهندسی برق فارغ التحصیل شد. وی به امریکا فرستاده شد تا تحصیلات خود را کامل کند، اما با پیروزی انقلاب ِآخوندیسم و جاهلیسم، تحصیلات اش را در دانشگاه برکلی نیمه کاره رها کرد و به ایران بازگشت. در ایران نماینده مجلس شورای اسلامی در دوره های دوم و چهارم و پنجم شد. مدتی پست معاونت وزارت امورخارجه را عهده دار بود، و سپس معاون بین الملل و دبیر ستاد حقوق بشر اسلامی در قوه قضائیه شد. جواد لاریجانی مانند برادرانش پست ها و مقام های متعددی داشت، و دارد. مدیریت پژوهشگاه دانش های بنیادی (فیزیک نظری و ریاضیات) ، استاد ریاضیات، و فلسفه ریاضی در دانشگاه شریف و صنعتی اصفهان، مدرس اندیشه سیاسی در دانشگاه تهران و امام صادق، مدرس سلسله درس های سیاست خارجی در دانشگاه های مختلف، و نیز صاحب کتابی با عنوان “درس هائی از سیاست خارجی” که توسط انتشارات مشکوه به چاپ رسیده است. او به حق و به درستی، به عنوان یک بنیادگرای دینی خودش را از دشمنان سرسخت لیبرال دموکراسی و سوسیال دموکراسی معرفی کرده است و در این باب منبرها رفته و کارها منتشر کرده است.
از میان لاریجانی ها محمد جواد اردشیر نشان داد که بیش ازبرادران دیگرش با پست و مقام اش یگانه است، و به درستی سیمای واقعی “حقوق بشر اسلامی” و بازتاب و تجلی همه ی ویژگی های یک دزد با چراغ آمده در این عرصه است
مدافع خشونت، قتل و کشتار دگراندیشان عقیدتی و سیاسی، و قربانیان بی عدالتی های اقتصادی و اجتماعی است و از شکنجه ، قطع عضو ، سنگسارو اعدام با صراحت و وقاحت حمایت کرده است.
به یاد داریم قتل ندا آقا سلطان، که در تظاهرات خیابانی به دست ماموران امنیتی حکومت اسلامی صورت گرفت، را به گردن خارجی ها انداخت ، و خونسردانه و وقیحانه گفت :” قاتل هم شق شق در انگلیس را ه میره و کسی ام باهاش کاری نداره “. و در رابطه با فاجعه اسید پاشی ها به زنان نظرش این بود که میزان تبلیغاتی که درباره این فاجعه در خارج ازایران شده است درذهن ایشان این خلجان و شائبه را به وجود آورده که نکند در بروز این فجایع دست غرب در کار باشد وموذیانه القا می کرد که رابطه ای میان قتل ندا آقا سلطان درسال ۸۸ و اسیدپاشی در اصفهان سال ۱۳۹۳ وجود دارد. او می گفت “خارجی ها و غربی ها” می خواهند به “حکم نورانی” امر به معروف و نهی از منکرآنهم در ماه محرم و عاشورائی که این حکم نورانی باعث آن خون و خون ریزی شد، لطمه بزنند.
خونسردی و فقدان احساس و عاطفه انسانی این موجود را به هنگام سخن گفتن ازشکنجه و سنگسار و اعدام را به یاد داریم که گفت شکنجه و قطع عضو و سنگسار و اعدام ” وجهی از لایف استایل زندگی ما مسلمانان است”.
نظر این موجود درباره ی شادی نیز جای بررسی روانشناسانه دارد. او گفته است: ” خوشحال بودن در لایف استایل اسلامی آداب دارد ، شما وقتی خوشحال هستید جیغ و عربده نمی کشید. این کار الاغ و حیوانات است. چهار پاها وقتی خوشحال می شوند جفتک می اندازند…”
وی به عنوان یک دماگوگ ورزیده و سفسطه گری فریبکار، هر گاه در مورد نقض حقوق بشر در ایران مورد پرسش قرارمی
چند پاسخ تکراری عوامفریبانه درچنته داشت که تکرار می کرد: گرفت
الف : به کسی مربوط نیست که ما چگونه زندگی می کنیم . کسی حق ندارد به ما بگوید بد و خوب چیست.
ب: آنها، یعنی امریکائی ها و اروپائی ها و غربی ها، صلاحیت ندارند در باره حقوق بشر حرف بزنند
ج: ما سازمان ملل و مخافل مختلف حقوق بشر بین المللی را قبول نداریم.
د: ما می خواهیم مسلمانانه زندگی کنیم و روش زندگی ما بر بنای قوانین اسلام است، و حقوق بشر هم از نظر مسلمین یعنی فهم صحیح قران و تعالیم اهل بیت.
او درپاسخ به پرسش هائی که در باره نقض حقوق بشر، به ویژه شکنجه واعدام در حکومت اسلامی مطرح می شود، گفته است: “خب در امریکا هم زندانی ها را اعدام می کنند.” از اومی پرسیدند:” شما چرا مدافع شکنجه، قطع عضو، سنگسارواعدام هستید و نوجوان در میهن تان اعدام می کنید.”؟
پاسخ می داد :” خب در امریکا هم دزدی و قتل و تجاوز وجود دارد، و وضعیت حقوق بشر در امریکا هم فاجعه است ، در اروپا هم تبعیض نژادی وجود دارد.”
می پرسیدند: سازمان ملل و محافل بین المللی حقوق بشر و عفو بین الملل شما را محکوم کرده اند.
می گفت: ما سازمان ملل را قبول نداریم، سازمان ملل “کلوپ” چند دولت و حکومت است.
در برابر پرسشی که پیرامون وجود بی عدالتی و تبعیض، به ویژه در رابطه با زنان واقلیت های قومی و دینی(مذهبی) در جامعه مطرح شده است، گفته است :” ما عدالت را در مساوات نمی بینیم” ، و حرف های پیشوای اش شیخ فضل الله نوری و مشروعه خواهان را تکرار کرده است. دررابطه با اقلیت جنسی همجنسگرا و همجنسگرایان گفته است که “در نظام اسلامی همجنس بازی یک مرض بسیار بدی است که باید معالجه شودو تبلیغ آن خلاف قانون است و ما با آن برخورد می کنیم ، قوانین محکمی هم در این زمینه داریم …”
دررابطه با اعدام ریحانه جباری، گفت: کسانی که برای آزادی ریحانه” سرو صدا” کردند عامل اعدام او هستند. او مدعی ست خانواده فرد کشته شده بخاطر تبلیغات غربی ها و خارج کشوری ها برای نجات ریحانه رضایت ندادند “…و فضاسازی غربی ها سبب شد تلاش برای نجات ریحانه بی نتیجه بماند، آن ها کمپین راه انداختند و اولیا دم دیدند بدهکار هم شدند”. لاریجانی نظرمحافل حقوق بشری در پیوند با لایحه قصاص و موارد مشابه را توهین به اسلام خوانده است. وی احمد شهید، گزارشگرِ وقتِ سازمان ملل را به دلیل مورد پرسش قرار دادن حکومت اسلامی در رابطه با نقض حقوق بشر توسط این حکومت، در یک سخنرانی دانشگاهی ” احمق شریر” خواند. وی کسانی را که خواستار لغو حکم اعدام هستند را مدافعان تروریسم خوانده است.
این موجود چرک زبان که خصائل نژادپرستانه و لمپنیسم شیعی – سیاسی حمل می کند، گفته است :هر”ننه قمری” از حقوق بشر حرف می زند و مدافع حقوق بشر شده است، وبه همین خاطر اوباما را” کاکاسیاه” خواند و…
لاریجانی حکومت اسلامی را “گل سرسبد منطقه”، و یکی از دموکراتیک ترین حکومت ها معرفی کرده است که ” دموکراسی اش بر بنای عقلانیت اسلامی” ست، عقلانیتی که شکنجه وسنگسار و اعدام از قوانین نورانی، و از”گوهر های تابناک” آن است، حکومتی که وی به عنوانِ سخنگوی حقوق بشر اسلامی اش تساوی حقوق زن و مرد را غلط می خواند و ادعا می کند در اسلام زنان برتر از مردان هستند، و برای اثبات ادعا ی اش به ” زن ذلیل ” بودن مردان مسلمان ایرانی اشاره می کند. وی دشمنی و مخالفت اش را با آزادی اندیشه و بیان و قلم نیزپنهان نکرده است، و به صراحت از اعمال سانسور حمایت می کند و فیلترینگ اینترنت را ضروری و هم چون ” در و پیکر خانه” می داند و…
و آیا جانیِ تحصیلکرده ی دیگری با چنین وقاحتی سراغ دارید؟
*****
منابع:
* برخی از مقاله های من در بارۀ جنایتکاران تحصیلکرده ، در سایت گویا:
1- جنایتکاران تحصیلکرده – دو بازجو و شکنجه گر: حاج سعید امامی( اسلامی) وسید کاظم کاظمی( حاج مجتی)
2- جنایتکار تحصیلکرده – مشاطه گر آیت الله خمینی – علی اکبر ولایتی
3- این هم یک جنایتکار” با سواد” دیگر – دکتر حسین روا زاده
4- به تحصیلکرده های جنایتکار: در بارۀ دکتر ولایتی، خرازی و متکی
5- تحصیلکردگان جنایتکار، دکتر سعید نمکی و….
6- پزشکانِ همدست جنایتکار، مسعود پزشکیان و…
و….
……………
1ـ لینک مصاحبه ها و سخنرانی های جواد لاریجانی:
http://www.youtube.com/watch?v=3WCEK0O4wak
http://www.youtube.com/watch?v=exZFxEZzatE
http://www.youtube.com/watch?v=mta-yUOzp0I
http://www.youtube.com/watch?v=KyLFTdPp2fE
http://www.youtube.com/watch?v=mta-yUOzp0I
2ـ جواد لاریجانی : آیا ما باید وقتی خوشحالیم مانند الاغ جفتک بیاندازیم – دویچه وله، ۸\۱۱\۲۰۱۴
http://www.dw.de
3ـ ایران به سرکوب همجنس گرایان افتخارمی کند. تارنمای عصرنو
http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=32727
4ـ در باره اعدام ریحانه جباری
http://www.youtube.com/watch?v=bNmqAcAAU4o
5- پاسخ لاریجانی به پرسش یک حبرنگار ایرانی بخش فارسی بی.بی.سی
http://www.youtube.com/watch?v=pY0gMYuMrqg
6- حکومت اسلامی آرش حجازی، نویسنده ، مترجم، ناشرو پزشکی که که برای کمک و نجات ندا آقا سلطان در صحنه حضور داشت را قاتل ندا معرفی کرد. آرش حجازی با بی. بی. سی از مشاهدات اش در باره قتل ندا آقا سلطان گفته است .
https://www.youtube.com/watch?v=wUnYjjMu8ds
http://www.youtube.com/watch?v=tfPGQmetdME
بازدیدها: 3
گروهی از مردم به قطع مکرر برق و آب در شامگاه ۳۰ و ۳۱ تیر در مقابل فرمانداری این شهر در خراسان رضوی تجمع کردند. شاهدان عینی اول مرداد در رسانهها میگویند که نیروهای امنیتی دیشب پس از سر دادن شعار در این تجمع مسالمتآمیز چند نفر را بازداشت کردهاند که در مواردی با مقاومت حاضران روبرو شده است.
بنابر گزارشها دهها نفر از شهروندان و کسبه سبزوار در دو شب متوالی با حضور در میدان فرمانداری سبزوار خواستار پایان قطع پیاپی برق و رسیدگی به وضعیت تامین برق و آب گرمای حدود ۴۰ درجهای در این شهر شدند. گفته میشود که فرماندار سبزوار شامگاه ۳۱ تیر دقایقی در میان جمعیت حاضر شد.
حسین ریاضی، مدیرعامل آبفای سبزوار ۳۱ تیر درباره وضعیت این شهر گفت: «قطعی رسمی و برنامهریزیشده نداریم اما به دلیل محدودیت شدید منابع، در برخی ساعات روز ناگزیر به کاهش فشار آب هستیم. مدیریت فشار، گرفتگی شبکه یا قطع برق، دلایل بیآبی برخی مشترکان است.»
در پی هشدار سازمان هواشناسی برای تشدید گرما شرکت توزیع نیروی برق منطقهای در بسیاری از شهرهای ایران دوباره برنامه خاموشی برق در مناطق مختلف را اعلام کرد و چهارشنبه اول مرداد حدود نیمی از استانهای ایران تعطیل اعلام شدهاند. در جدولهای منتشر شده برنامه خاموشی یک تا دوساعته دیده میشود. به دلیل افت فشار آب، بسیاری از خانههای مسکونی که به توصیه مقامات پمپ آب خریده و نصبکردهاند، با قطعی آب هم روبرو میشوند.
بازدیدها: 3
به گزارش خبرگزاری ها، صبح جمعه ۲۷ تیرماه ۱۴۰۴، پارلمان بلژیک با اکثریت قاطع آرا قطعنامهای را به تصویب رساند که خواستار شناسایی رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بهعنوان یک سازمان تروریستی است.
بر اساس نتایج اعلامشده: «این قطعنامه با ۱۳۵ رأی موافق، ۱۴ رأی ممتنع، و بدون هیچ رأی مخالف در صحن پارلمان بلژیک به تصویب رسید.»
این قطعنامه که پیشتر در کمیسیون امور خارجی پارلمان بلژیک نیز تأیید شده بود، دولت این کشور را موظف میکند تا موضوع تروریستی شناختن سپاه پاسداران را در سطح اتحادیه اروپا پیگیری کرده و سایر کشورهای اروپایی را برای همراهی با این تصمیم قانع سازد.
این اقدام پارلمان بلژیک در ادامه موج فشارهای بینالمللی علیه سپاه پاسداران، بهویژه در پی سرکوب اعتراضات مردمی و اقدامات امنیتی این نهاد در داخل و خارج از ایران، ارزیابی میشود.
بازدیدها: 4
بازدیدها: 4
نمونۀ یک روشنفکر سیاسی/
مسعود نقره کار
خلیل ملکی انديشمند و نظريه پرداز سياسیِ سوسیال دموکرات در سال 1280 ه.ش در تبریز به دنیا آمد و۲۲ تیر ۱۳۴۸ در تهران در گذشت. وی از جوانان جمعی بود که به ۵۳ نفر شهرت يافتند، جمعی که به اتهام اقدام عليه امنيت کشور زندانی شدند.* برخی ازاين افراد پس از آزادی حزب توده ايران را برپا کردند و ازخليل ملکی نيزخواستند به حزب بپيوندد، در آغاز از پيوستن به حزب خودداری کرد اما سرانجام به حزب پيوست و از رهبران حزب توده ايران شد. ملکی پس از چندی در رابطه با مشی سياسی حزب و نقش اتحاد جماهير شوروی در اين سياست گذاری ها اعتراض ها و انتقاد هائی را متوجه رهبری اين حزب کرد، و از اين حزب جدا شد.
“…پس از ماجرای فرقه دموکرات آذربايجان و مساله امتياز نفت به شوروی، نطفهٔ شک و ترديد روشنفکران ايرانی به استالين و شوروی بسته شد. خليل ملکی يکی از رهبران حزب توده ايران بود که پرچم استقلال فکر و انديشه را در مقابل سياستهای شوروی علم کرد…”
جدائی خلیل ملکی از حزب توده سبب شد رهبری حزب توده ايران و حزب کمونيست اتحاد شوروی با روزنامه ها و نشريه های متعدد و راديوپيک ايران، راديو مسکو و… به تخریب و اتهام زنی به ملکی روی آورند و تا آن حد پيش بروند که – به روايت دکتر مهرداد بهار ” رفقای حزبی اش نقشـهء قتل ملکی را در زندان فلک الافلاک” بکشند.
“…از همان ساعات نخستين اين واقعه (انشعاب گروه ملکی از حزب توده) ، انشعابيون به خصوص شخص ملکی شديدا” و بطور بی رحمانه مورد حملات خردکننده حزب توده و راديو مسکو قرار گرفت. آنچه ناسزا و تهمت و افترا در زرادخانه ی برچسب زنی اين دو پيدا می شد نثار دو سه تن از اين گروه خصوصا” ملکی گرديد و او که تا پيش از اين جريان در تمام محافل حزبی و نشرياتش بزرگترين صاحب نظر مسايل سياسی حزب شمرده می شد و القابی نظير: فرزند دلير وطن، ياور خلق ، پرچمدار نهضت توده های وسيع را به يدک می کشيد به يک باره دشمن قسم خورده خلق های محروم، نوکر امپرياليسم، جاسوس انگليس، دستيار بيگانگان و مسافر لندن قلمداد شد… از آن پس حتی نزديک شدن به خليل ملکی ” جرم حزبی” تلقی می شد.”
“…حزب توده ادعا کرد ملکی از حزب اخراج شده است …استراتژی آنها اين بود که ملکی را اگر نه آلت دست شاه، دستکم هم پيمان حکومت او و بريتانيايیها نشان دهند. يکی از اولين اقدامات آنها چاپ تلگرافی بود که علی الظاهر امضای ملکی را در پای خود داشت و در روز سوء قصد به جان محمدرضا شاه پهلوی ارسال شده بود. اين تلگراف که در يکی از دو روزنامه پر تيراژ آن روزهای تهران چاپ شد، به “حمله ناجوانمردانه و خائنانه” به شاه اعتراض میکرد. اعضای بلند پايه حزب توده گمان میکردند با اين کار ملکی را در وضعيتی دو سر باخت قرار دادهاند. اگر او جرأت میکرد ارسال تلگراف را تکذيب کند، دچار خشم حکومت میشد. معنی چنين تکذيبی اين بود که او از سوء قصد به جان شاه متأسف نشدهاست. اما اگر همانطور که آنها اميدوار بودند، ارسال تلگراف را انکار نمیکرد، میتوانستند او را خائن جا بزنند. آنها همواره تکرار میکردند که دليل بريدن او از حزب اين بوده که با حکومت و بريتانيايیها زد و بند کند. ملکی آنان را با صدور بيانيهای در همان روزنامه غافلگير و ارسال تلگراف کذايی را تکذيب کرد.
خلیل ملکی پس از انشعاب از حزب توده ايران، در۱۶ آذر ۱۳۲۶ اعلاميه انشعاب حزب سوسياليست توده ايران که امضای ۱۲ نفر از همفکران اش را نيز پای خود داشت، منتشر کرد. ” از سال ۱۳۲۸ در روزنامه شاهد مظفر بقايی مطالبی در انتقاد از حزب توده و علت انشعاب خود از آن حزب نوشت. دو سال بعد با آغاز نهضت ملی به اتفاق بقايی حزب زحمتکشان ملت ايران را تاسيس کرد. ملکی که انتشارات حزب را به عهده داشت، نشريه ای به نام “نيروی سوم” به عنوان ارگان سازمان جوانان حزب منتشر کرد که اين نام، پس از جدايی از بقايی، به گروه سياسی ملکی اطلاق شد. در حاليکه دکتر بقايی به تدريج در مقابل مصدق قرار می گرفت، ملکی و هوادارانش با وجود انتقادهايی که از مصدق داشتند از مصدق حمايت کردند و به مخالفت با تغيير مشی بقايی وحزب زحمتکشان پرداختند.” اوّلين مقالات اصلی دربارهء ملّی شدن صنعت نفت ايران به قلم خليل ملکی در روزنامهء شاهد منتشر شد.
“… ملکی آدمی صديق، صميمی و اصولی بود و تسليم زور نمیشد. تا سال ۱۳۲۶ که ملکی در حزب توده بود ايراد اساسی او يکی رفتار خودسرانه و بوروکراتيک سران حزب بود، ديگری سرسپردگی آنان به سفارت شوروی، اگرچه همان سران پس از شکست فاحش سياستشان در قبال قيام آذربايجان (که ملکی با آن مخالفت کرده بود) برای مدت کوتاهی به ملکی روی آوردند اما پس از انشعاب ملکی و يارانش از حزب توده کار آنها به جايی رسيد که ملکی را جاسوس انگليس، نوکر دربار و مامور سازمان امنيت بنامند.” “محبوب ترین تز مخالفان حزب ، خلیل ملکی، انورخامه ای ، جلال آل احمد و دکتر اپریم ” مساله استقلال حزبی بود”.
” …دکتر اسحاق اپريم… پيش از سفر به انگلستان با گروه روشنفکران ارانی ارتباط داشت… در انگلستان با حزب کمونيست انگليس رابطه داشت و بعد به ايران آمد. از همان ابتدا که نزد ما آمد، درست مثل جاه طلب های معروف، شلوغ کردن را شروع کرد و يک چه بايد کرد نوشت و مدعی شد که بايد حزب را عوض کنيم و يک گروه آوانگارد تاسيس کنيم که يک توده وسيع دموکرات را رهبری کند… اپريم به گرو ه ملکی نزديک شد… البته او محاکمه و از حزب اخراج شد. وی کتابی با عنوان چه باید کرد؟ برای نوسازی حزب منتشر کرد.”
“…ملکی بهای سنگينی برای خرد، اعتدال، مدارا و اعتقاد به ديالوگ در جامعهای پرداخت که رژيم آن هر حرف انتقادی را بیرحمانه سرکوب میکرد و تنها هدف مخالفان آن نيز برانداختن رژيم بود. در نتيجه، رژيم در ادعانامه دادستان نظامیاش او را “يک ماجراجوی بالفطره و آنارشيست توصيف کرد که از احساسات رقيق جوانان برای رسيدن به هدفهای کثيفش سوءاستفاده میکند و در اين راه از هيچ وسيله زشتی فروگذار نخواهد کرد.” و درعين حال براندازان در بهترين حال او را انشعابچی ولی بيش از آن نوکر شاه، ساواک، انگليس و (پس از آن) امپرياليسم آمريکا خواندند.”
“ملکی مرد مبارزِ سياسی و اهلِ انديشهی سياسی بود و از جوانی به رسالتِ روشنفکری و مبارزهگری روشنفکرانه در راستای انديشهی چپ باور داشت. پس از جدايی از حزب توده و استالينيسم هم همچنان رسالتِ روشنفکرانهی خود را رها نکرد و به جبههی مصدقی پيوست. پس از ۲٨ مرداد به زندان و تبعيد افتاد، اما با آزاد شدن از زندان همچنان بر آن بود که نبايد ميدان را خالی کرد و بايد کوشيد تا شرايط فعاليتِ سياسی علنی فراهم شود. ملکی اهل کينهتوزی و نفرت نبود و پختگی فکری او در آن بود که خود را از ذهنيتِ دوقطبی و سياه و سفيد نگرِ کمونيستی رها کرده بود. اما خط سياسی و فکری ملکی در دوران بعد از کودتا تا انقلاب چندان خريدار نداشت، بلکه دشمنانِ فراوان هم داشت. بهويژه از جانب گروههای چپ تندرو، و از همه بدتر حزبِ توده، زيرِ ضربِ تهمت و افترای دائمی بود. رژيمِ شاه هم با اعتماد به نفسی که پيدا کرده بود و با پروژهی “انقلابِ شاه و ملت”اش نه تنها جريانهای انقلابی را با خشونتِ بسيار سرکوب میکرد، ميدانی به جريانهای مصدقی ميانهرو هم نمیداد، از جمله به ملکی و حزبِ او. چنان که جنبشی از ترکيبِ حزبهای ملی-مصدقی را که با رهنمودِ دکتر مصدق با نامِ جبههی ملی سوم در سال ١۳۴۳در حال شکلگيری بود، در نطفه خفه کرد. و به دنبالِ آن ملکی و چند تن از رهبرانِ جامعهی سوسياليستها و نيز نهضتِ آزادی که دست اندر کاری آن بودند، به زندان افتادند.”
“عبدالحسين نوشين نمايشنامهنويس و کارگردان تئاتر از دوستان نزديک خليل ملکی بود …نوشين از اعضای حزب بود. فشار رهبری حزب برای محکوم کردن انشعاب ملکی، نوشين را نيز ناگزير کرد تا علیرغم ميل خود، با آنان همساز شود و اعلامیۀ شديداللحن و افترا آميز حزب توده عليه ملکی را امضا کند.”
” خليل ملکی بعد از جدائی از حزب توده و اضطراب و نگرانی ناشی از آن، و از آن مهمتر شوک حملات بی رحمانه و ترور شخصيت راديو مسکو و ملازمان ايرانی آن، دچار یأس و سرخوردگی شديد شد. او تصميم گرفت کلاً از عالم سياست کنار بکشد و تا آستانه خودکشی پيش رفت…”
رهبران حزب توده ايران با زمينه سازی های گسترده و با تمامی امکانات سراغ اين يار قديمی شان رفتند، تا آن حد که با او با زبان ترور و ترور شخصيت سخن گفتند. با اين همه از ميان ترورهائی که حزب توده ايران مرتکب شده است ترور ملکی در زمره ی ترورهای نافرجام است.
” ملکی در کوتاه مدت به رغم زندان و محروميت و فحش و فضيحت، کار زيادی از پيش نبرد چون از زمان خود خيلی جلو بود. تاثير او دقيقا در درازمدت، در زندگینامه عبرتانگيز او مشاهده میشود.”
در بيان نافرجامی ترور شخصيت خليل ملکی و امثال او، پلخانف حرف آخر را زده است: ” بزرگی يک شخصيت تاريخی به اين مناسبت است که او دارای ويژگی های لازمی است که اورا يکی از مستعدترين افراد برای خدمت به احتياجات زمان و عصر خويش می نمايد.”
“…ملکی پس از کودتای ۲۸ مرداد تحت تعقيب قرار گرفت، بازداشت شد و مدتی در قلعه فلک الافلاک به زندان افتاد. در سال ۱۳۳۶ “جامعه سوسياليست های جبهه ملی” را تشکيل داد، و نشريه علم و زندگی را تا سال ۱۳۳۹ منتشر کرد.”
او در سال ۱۳۴۴ دوباره بازداشت و محاکمه شد. اتهام او همان اتهام ۲۷ سال پيش، قيام عليه امنيت کشوربود. جلال آل احمد محاکمه ملکی را ” به خاطر خفه کردن جبهه ملی سوم در نطفه اش، که ملکی و جامعه سوسياليست ها محرک اصلی انعقادش بودند و اعلاميه وجودی اش با شرکت تمام احزاب وابسته به نهضت ملی در تيرماه ۱۳۴۴ مخفيانه منتشر شد.”، می دانست.
ملکی و سه نفر از يارانش در دادگاه، دفاعی مفصل از خود کردند که به شکلی محدود در نشريات منتشر شد. دادگاه ملکی را مجرم شناخت و به سه سال زندان محکوم کرد. او پس از يک سال ونيم آزاد شد و اندکی بعد درگذشت.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
منابع و زيرنويس:
1- * ۵۳ نفر، گروهی از زندانیان سیاسی در ایران بودند که در دوران رضاشاه در سال ۱۳۱۶ (خورشیدی) بازداشت و در زندان قصر زندانی شدند. “بیشتر این زندانیان، گرایشهایی به مکتبها و ایدههای تازه ترجمه و مطرح شدهٔ سوسیال دموکراسی یا کمونیسم انترناسیونالیسم یا سوسیالیسم ملیگرایانه یا افکار بینابینیِ تثبیتنشده داشتند.” جرم آن ها عضویت و فعالیت در گروهی اشتراکی بود، آن ها محاکمه و به محکومیتهای متفاوت زندانی شدند. تقی ارانی چهرۀ برجستۀ این گروه بود. اعضای این گروه :
تقی ارانی، عبدالصمد کامبخش، احسان طبری، محمدرضا قدوه، علیاکبر شاندرمنی، رضا روستا، محمدِ پژوه، محمد بهرامی، محمد شورشیان، علی صادقپور، محمود بقراطی، ضیاء الموتی، رحیم الموتی، نورالدین الموتی، میرعماد الموتی، محمدباقر فرجامی، عباس آذری، نصرتالله اعزازی، اکبر افشان، مجتبی سجادی، حسن سجادی، مهدی رسایی، مرتضی رضوی، سیفالله سیاح، علینقی حکمی، ابوالقاسم اشتری، فضلالله گرگانی، ولی خواجوی، یوسف ثقفی، عزتالله عتیقهچی، شعبان زمانی، حسین تربیت، رجبعلی نسیمی، بهمن شمالی، مهدی لاله، تقی شاهین، عباس نراقی، مهدی دانشور، حسن حبیبی، آناقلیج خضربابا، رضا ابراهیمزاده، خلیل انقلاب آذر، فریدون منو، تقی مکینژاد، سیدجلال حسن نایبی، حکیم الهی، نصرتالله جهانشاهلو، خلیل ملکی، انور خامهای، ایرج اسکندری، رضا رادمنش (پسر عمه محمد علی مجتهدی)، مرتضی یزدی، بزرگ علوی.
سیّد احمد کسروی تبریزی (۸ مهر ۱۲۶۹ – ۲۰ اسفند ۱۳۲۴) تاریخنگار، زبانشناس، پژوهشگر، حقوقدان و اندیشمند ایرانی؛ وکیل مدافع آنان بود. هرچند خود تقی ارانی، شش ساعت و نیم از گروه ۵۳ نفر دفاع کرد.
2- گوشه هائی از ديدگاه ها ی نظری و سياسی خليل ملکی:
درباره خليل ملکی قضاوت ها ی متفاوت وجود داشتهاست. توده ای ها و جريان های مشابه به او تهمت جاسوسی برای آمريکا و انگليس و همکاری با سازمان امنيت و نوکری شاه زدند: “…ديدارهای ملکی با شاه که نشان از اعتدال سياسی اوداشت را نشانه ای دانستن مبنی بر اينکه او” جنايات پهلوی ها و عمق جنايات در اذربايجان و گوشه گوشه ايران همراه با جنايات امپرياليسم امريکا و انگلستان را به بوته فراموشی سپرده بود.” با واقعيت منطبق نيست. ملکی در ديدارهای اش ذره ای از مواضع خود عدول نکرد و به عنوان يک سوسيال دموکرات آزاد انديش و آزاديخواه با شاه ملاقات کرد…” و طرفداران رژيم شاه نيز او را به اتهام ” قيام عليه سلطنت مشروطه و اقدام به مسموم کردن ذهن جوانان ” محاکمه نظامی، زندان، و از همه حقوق اجتماعی محروم کردند.”. در دوران محمد رضا شاه پهلوی حتی ممنوع القلم اش کردند. ( کتاب ده شب انتشارات اميرکبير، ۱۳۵۶، سخنرانی شمس آل احمد)
” به اعتقاد ملکی مصلحت این بود که مصدق با شاه مدارا می کرد، ضمن اینکه وی مخالف رویارویی با مصدق بود و تضعیف مصدق را تضعیف نهضت ملی می دانست.”( صمد رحمان زاده خلیل ملکی و جبهه ملی- گیهان لندن شماره 756 اردیبهشت 1378)
……….
ديدگاه های سياسی و نظری ملکی در برنامه ” نيروی سوم” تجلی يافته بود ، در برنامه ای که بازتاب اين انديشگی است:
“…روشنفکرانی که خود را در خدمت طبقهٔ سوم قرار دادهاند و راه حل مشکلات خارجی و داخلی را مطابق فرضيههای سوسياليستی، تنها راه چاره میدانند و با نيروی ملت ايران، رشد و تکامل سوسياليسم را ضروری میدانند، نيروی سوماند.”
نيروئی با چنين برنامه ای:” واقع بينی در برخورد با مارکسيسم، ارائه کمونيسم مستقل و سوسياليسم ايرانی؛ تأکيد بر هويت ملی و منافع کشور در برابر کمونيسم بينالملل؛ بی طرفی مثبت در سياستهای جهانی و مواجهه با اردوگاههای قدرت؛ آينده نگری و تحليلهای نو، استقلال همه جانبه، واقع بينی در برخورد با مذهب؛ طرح و تحليل نقاط ضعف روشنفکران و پيوند دادن آنها با جامعه و مردم؛ تحليل صحيح، کار بردی و واقعگرا؛ تحليل تاريخی از مبارزه …”
ملکی نوشته است:”…اينکه امپرياليسم آمريکا، دشمن شمارهء يک ملّت هاست به نظر من شعار پوچ، تهی و خالی از معناست. همين دشمن شمارهء يک ملّت ها در ايران با زور و فشار سعی کرد که جبههء ملّی [دوّم] را جانشين رژيم شاه کند و آنچه در قدرت داشت به شاه فشار آوُرد. اگر جبههء ملّی دوّم موفّق نشد، تقصير آن دشمن شمارهء يک نبود، … آنها مدت ها از شاه مأيوس شدند، در به در می گشتند تا نيروی جانشينی پيدا کنند. تفرقه و تشتّت، مانع اين بود که آلترناتيو پيدا شود و جانشينن رژيم گردد. و”…. من به جلال آل احمد توضيح دادم که روشنفکران رويهمرفته حالت روان شناسی خاص و مشترک دارند امّا ايدئولوژی مشترک ندارند. او در توضيح روشنفکر دچار مشکلات عجيبی شده بود.”. “غرب زدگی آل احمد يک سوءتفاهم عجيبی راه انداخته که گويا غرب، يکپارچه است و جنبهء طبقاتی ندارد و هر چه در غرب می گذرد بيماری مربوط به سرمايه داری و امپرياليسم است و از هر آنچه غربی است بايد احتراز داشت”.(نامه های خليل ملکی).
……..
“….جريانی که به همّت خليل ملکی از حزب توده انشعاب کرد – اساساً – يک جريان فرهنگی بود که اعضاء شناخته شدهء آن عبارت بودند از: فريدون تولّلی، رسول پرويزی، جلال آل احمد، محمد علی خنجی، حسين ملک، ناصر وثوقی، هوشنگ ساعدلو، ابراهيم گلستان، نادر نادرپور، احمد آرام، که صادق هدايت نيز – گاه – در مباحثات آنان حضور داشت، اين جريان فرهنگی، ابتداء با انتشار هفته نامهء “نيروی سوم”و سپس با نشر ماهنامهء علم و زندگی و بعد انديشهء نو (به سردبيری ناصر وثوقی) به تبليغ و ترويج ديدگاه های خويش پرداخت، هر چند که در طول زمان، تنها خليل ملکی بود که در عرصهء فعاليت های سياسی- تئوريک باقی ماند. می توان گفت که نيروی سوم از نظر تئوريک، مهم ترين حزب و تنها مکتب فکری مستقل چپ در برابر حزب تودهء وابسته به شوروی بود.( منبع شماره ۱۲)
خليل ملکی اثار نوشتاری و ترجمه های ارزشمندی از خود برجای گذاشت . وی به سه زبان انگليسی، آلمانی و فرانسه آشنائی داشت. و بيش از ۱۵ ترجمه و تأليف از او منتشر شده است :نقش شخصیّت در تاريخ ( پلَخانُف)، قهرمان تاريخ (سيدنی هوک)، انقلاب ناتمام (ايزاک دويچر)، فرهنگ اصطلاحات اجتماعی (توماس سوره)، کتاب سياه گرسنگی (حوزه دو کاسترو).”
ملکی با نام مستعار نيز مقاله می نوشت : درمجلهٔ “نبرد زندگی” با امضای “دانشجوی علوم انسانی” قلم ميزد.”
3- آبراهامیان، یرواند (۱۳۷۸)، ایران بین دو انقلاب: از مشروطه تا انقلاب اسلامی، ترجمهٔ کاظم فیروزمند، حسن شمس آوری، محسن مدیر شانهچی، نشر مرکز
4- حمید شوکت، میعاد در دوزخ، زندگی سیاسی خلیل ملکی، انتشارات فروغ، پائیز 1399
5- خاطرات خليل ملکی در گفتگو با هما کاتوزيان، فرارو
6- محمد علی حقيقت سمنانی، يادی از زنده ياد خليل ملکی و قضيه انشعاب تاريخی، نگين، شماره ٨، دور جديد- تابستان۱٣۷٨
/ 7- خاطرات نورالدين کيانوری، موسسه تحقيقاتی و انتشاراتی ديدگاه، انتشارات اطلاعات و تهران ۱٣۷۲
و احسان طبری ، کژراهه، در بارۀ اتحادیه کارگران و حزب توده ایران.
/ خاطرات خليل ملکی 8- همایون کاتوزیان : سايت؛ خليل ملکی و مسأله مدرن شدن ايران؛ گفتگو با همايون کاتوزيان
9-داريوش آشوری – گفت و گو، از اميد خليل ملکی تا ياس احمد فرديد- مهرنامه
10- سايت تاريخ ايران، و فيس بوک ” خليل ملکی”
، سایت گویا، 2007 11- خليل ملکی: انديشمندی تنها، علی ميرفطروس
12- پلخانف، نقش شخصيت درتاريخ، ترجمه خليل ملکی
13- خاطرات سياسی خليل ملکی، به کوشش محمد علی همايون کاتوزيان – انتشارات رواق ۱۳۶۰
14- عباس ميلانی: صد چهره قرن بيستم – خليل ملکی / عباس ميلانی، نگاهی به شاه، نشرپرشين سيرکل، تورنتو- کانادا، سال ۱۳۹۲/۱۳
15- بزرگ علوی: پنجاه و سه نفر – انتشارات نگاه ۱۳۸1
16- نامه های خليل ملکی، به کوشش امير پيشداد و محمدعلی همايون کاتوزيان
بی بی سی، فارسی، 2012- 17- ملکی، از انشعاب تا همراهی مصدق، محمدعلی همايون کاتوزيان
بازدیدها: 2
بازدیدها: 6
«نگرانی عمیق» کمیته اعطای جایزه نوبل صلح از «تهدیدهای حکومتی» علیه جان نرگس محمدیکمیته اعطای جایزه نوبل صلح در نروژ در بیانیهای هشدار داد که از گزارشهای مربوط به وجود تهدید جدی علیه جان نرگس محمدی، برنده جایزه صلح نوبل سال ۲۰۲۳، «عمیقا نگران» شده است.
این بیانیه خبر داد که نرگس محمدی که «به دلیل مبارزه علیه سرکوب زنان در ایران، تلاش برای بهبود وضعیت حقوق بشر و آزادی برای همگان» برنده نوبل صلح شد، در تماس تلفنی فوری با یورگن واتنه فریدنس، رئیس کمیته نوبل نروژ، اطلاع داده که هشدارهایی در مورد جان خود دریافت کرده است.
به گفته خانم محمدی، این هشدارها از طریق وکلای او و همچنین «کانالهای غیرمستقیم» به آگاهیاش رسیده است.
به گفته نرگس محمدی، او از سوی مأموران حکومت ایران «مستقیم و غیرمستقیم» به «حذف فیزیکی» تهدید شده است.
کمیته نوبل نوشت این تهدیدها نشان میدهد که امنیت خانم محمدی در خطر است و «عوامل حکومت» جمهوری اسلامی از وی خواستهاند تعهد بدهد تا به تمامی فعالیتهای خود در ایران و همچنین هر گونه حمایت بینالمللی یا حضور در رسانهها در حمایت از دموکراسی، حقوق بشر و آزادی «پایان دهد».
رئیس کمیته نوبل با ابراز «نگرانی عمیق» از تهدیدها علیه نرگس محمدی و اصولا علیه همه شهروندان ایرانی منتقد، از مقامات جمهوری اسلامی خواست جان و آزادی بیان آنها را تضمین کند.
بازدیدها: 7
میرحسین موسوی خواستار برگزاری رفراندوم برای تأسیس مجلس مؤسسان قانون اساسی شدمیرحسین موسوی در بیانیهای به حاکمان ایران گفت “ساختار نظام نماینده همه ایرانیان نیست.” او خواهان برگزاری رفرندام برای تاسیس مجلس موسسان و آزادی همه زندانیان سیاسی شد.متن کامل بیانیه:
بسم الله الرحمن الرحیم
▫در جریان جنایات اخیر اسرائیل و آمریکا علیه میهن عزیزمان یک بار دیگر عیار مردم ایران محک خورد و امتیازی بر امتیازات کارنامه تاریخیشان افزوده شد؛ و این نه فقط به خاطر همبستگی آنان در برابر دشمن، که به واسطه ایستادگی آنها در عین رنجیدگیهای عمیق بود. در حالی که فرزندان نظامی ملت شهید یا غافلگیر شده بودند دوراندیشی ستودنی مردم نقشههای شوم متجاوزان را ناکام گذاشت. اینک پس از سپری شدن آن روزها، هولناک خواهد بود اگر کسانی با رویاپردازی واکنش جامعه را تاییدی بر شیوه حکمرانی ناکارآمدشان بپندارند یا جلوه دهند. چنین اشتباهی ملت را دلسرد و بیگانه را امیدوار خواهد کرد که شاید بار بعد بتواند خدایناکرده در سپری که او را ناکام گذاشت رخنهای بیابد.
▫مردم پس از آنچه گذشت انتظاراتی از حکومت دارند که بیپاسخ ماندنشان دشمن را شاد میکند. در کوتاهمدت، اقداماتی سریع و نمادین چون آزادی زندانیان سیاسی و تغییر واضح در رویکردهای رسانه ملی کمترین توقعات است. علاوه بر این، وضعیت تلخی که برای کشور پیش آمد نتیجه یک رشته خطاهای بزرگ بود. تجربه جنگ دوازده روزه نشان داد که ضامن نجات کشور احترام به حق تعیین سرنوشت همه شهروندان است و ساختار کنونی نظام نماینده همه ایرانیان نیست. مردم میخواهند شاهد تجدیدنظر در آن خطاها باشند. برگزاری رفراندوم برای تاسیس مجلس موسسان قانون اساسی، راه را برای تحقق حق تعیین سرنوشت مردم هموار و دشمنان این مرز و بوم را از دخالت در امور کشور مأیوس میکند.
«إنّ لربّکم فی ایام دَهرکُم نفَحات، ألا فتَعرّضوا لها و لا تعرضوا عنها». به راستی که در روزهای زمانه نسیمهایی از فرصت از سوی پروردگارتان هست، هان که آنها را دریابید و روی از آنها برنتابید.
اینجانب ضمن محکوم کردن تجاوزات اخیر علیه کشورمان به خانوادههای داغدار و آسیبدیده تسلیت میگویم و برای شهدای این ایام رحمت و مغفرت آرزو میکنم.
میرحسین موسوی
۲۰ تیرماه ۱۴۰۴