شورای ملی تصمیم  همراه و همگام با مردم آگاه ایران، برای تحقق خواسته‌های زیر تلاش و مبارزه می‌کند. 1- گذار کامل از جمهوری اسلامی با تکیه به جنبش‌های اعتراضی مردم، گذار خشونت پرهیز با حفظ حق دفاع مشروع. 2 – حفظ تمامیت ارضی کشور با تاکید بر نظام غیرمتمرکز . 3- جدایی دین از حکومت. 4 – فراخوان عمومی برای تشکیل مجلس مؤسسان. 5 – تلاش برای برپایی نظامی دموکراتیک و انتخابی  تعیین نوع حکومت با آرای مردم. 6 –  اجرای کامل اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر و میثاق‌های وابسته به آن، با تاکید بر رفع هرگونه تبعیض علیه زنان و برابری جنسیتی در تمام عرصه های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، خانوادگی و مشارکت زنان در مدیریت جامعه، و نیز تاکید بر حفظ محیط زیست

مقاومت زنانه

بشرا جهانی

latimes

بیست و چند سال قبل، افغانستان از کفتاری به ‌نام طالب فرار کرد و راه افتاد تا مسیری برای نجات ابدی‌اش جمع و جور کند، اما به مسیر نرسیده دوباره تسلیم و طعمه‌ی همان کفتارهایی شد که از آنها رو به فرار بود. در این مدت من از لابه‌لای سرکوب و قهر پدرسالارانه موفق شدم که به مکتب بروم. مکتبم که تمام شد خانواده‌ام تصمیم گرفتند که ازدواج کنم. هر بهانه‌ای را پیش کردم مؤثر واقع نشد. راهی نیافتم جز اینکه اتمام دانشگاه را بهانه کنم، گفتم: «تا دانشگاهم تمام نشده نمی‌خواهم ازدواج کنم. اگر بالایم فشار آوردید و مجبورم کردید به ولا قسم خود را می‌کُشم.» مادرم تحت تأثیر این حرفم قرار گرفت و با پدرم صحبت کرد که صبر کند تا پایان دانشگاهم. او هم به سختی پذیرفت و روز بعد در حالی که به‌ سوی وظیفه‌ی نظامی‌اش می‌رفت، جلوی راهم در حویلی ایستاد و گفت: «گوش کو او دختر! مادرت زیاد عذر کرد که تا ختم دانشگایت صبر کنم و معامله‌ی عاروسیته پیش نکَشم. به خدا که تا او وقته پایته پس و پیش بانی و کدام مرداری کنی، خودم زنده دفنت می‌کنم د همی حویلی! فامیدی چه گفتم؟ فامیدی؟» از «فامیدیِ» آخر که با آواز غُر و خشن مردانه‌اش بلند کرد، چنان شوک خوردم که همان روز تا شب‌ دلم می‌لرزید و دستانم از بازو خشک شده بودند، توانایی حرف زدن از دستم رفته بود و شبیه آواره‌ای که پس‌مانده‌هایش را زلزله تهدید به فرو ریختن می‌کند، به هم ریخته بودم و بدون هیچ فکری ساعت‌ها در تاریکی به سقف اتاق خیره شده بودم و غرق هیچ بودم. بعد از آن روز و شب، همیشه به این فکر می‌کردم که چهارسال بعد از دانشگاه چه بهانه‌ای برای مقاومت در برابر ازدواج اجباری کنم؟ فرار؟ خودکشی؟ یا تسلیم شدن؟ 

کدام؟

اما هر بار این نگرانی و پرسش‌ها در درونم به هیچ منجر می‌شد و نمی‌توانستم هیچ‌یک از آنها را بپذیرم. سال اول دانشگاه شروع شد و همواره برای پول جیب‌خرچی دانشگاه ــ کرایه‌ی رفت‌وآمد، پول خرید کتاب، کتابچه، قلم، چپتر و اندکی هم پول مجبوریِ کافه‌تریا که از ننگ و اصرار هم‌صنفی‌هایم پا به آنجا می‌گذاشتم ــ خودم را شبیه نفرین‌‌شده‌ای میان دعوای حواله کردن پدر به‌ سوی مادر و مادر به ‌سوی پدر درمی‌یافتم تا اینکه اشک‌هایم را می‌دیدند و کوفتشان از رنجاندنم خالی می‌شد و شانس دریافتن چند روپیه‌ی لعنتیِ خیراتی را درمی‌یافتم. یک ‌سال را به هزار بیچارگی و بدبختی سپری کردم؛ با آن هم از تلاش برای نتایج بهتر دریغ نمی‌کردم، فیصد نمرات یک‌ساله‌ام ۹۸ بود و خیلی خوشحال بودم اما هیچ‌کسی را در خانواده نداشتم که این خوشی‌ را با او تقسیم کنم. یک ماه رخصتی تمام شد و سال دوم شروع شد. دلم با وجود آن همه روزهای تاریک و دردناک، امیدوار به آینده و فردا بود. سمستر سوم بهاری شروع شد؛ در جریان همین سمستر بود که ولایات افغانستان به سرعت به طالبان تسلیم داده می‌شد و سرانجام کابل هم تسلیم داده شد.

آن روز کاش از انزال عقده‌‌های مردسالارانه‌ی مردان جامعه مستندی تهیه می‌شد و فلمبرداری می‌شد! در میان ترافیک شهر و هرج و مرج، مردانی سر از موترهایشان بیرون می‌کشیدند و به ما می‌گفتند: «خوب شد طالب آمد که چوبه د کونتان بزنه! فایشای بی‌حیا ره»؛ دیگری صدا می‌زد: «شکر که طالب آمد تا همی فایشای لُنده‌بازه از سرکا جمع کند.»

ما سراسیمه فرار کردیم و پناه به خانه‌هایمان بردیم و اصلاً توجه نکردیم به شادی‌های کثیف آنها.

طالب آمد؛ حاکم شد و چند ماه گذشت، اردوی افغانستان هم که قبل از حاکمیت طالب قصه‌اش مفت شده بود، بعد حاکمیت طالب که همه‌ی نظامیان تیت و پراکنده، پنهان و بیکار شدند. پدرم هم بیکار شد و هر روز وضعیت اقتصادیِ ما بدتر می‌شد. از شانس بد، آشنای نزدیک پدرم برای پسر قاری و داکترشان به خواستگاریِ من آمدند و پدرم هم که شدیداً با مشکل مالی مواجه بود و نان هشت‌سر عیال سرش بود از موقع استفاده کرد و با شرط شیربها و طویانه چند لک افغانی به آنها وعده‌ی دادن ــ فروختن ــ من را سپرد. خانواده‌ی داکتر قاری که خیلی پولدار بودند این رقم برایشان بار زیادی حساب نمی‌شد و پذیرفتند. من هیچ بهانه‌ای برای مقاومت یا قناعت فامیلم نداشتم و مجبور شدم که یکی از همان سه گزینه‌ای را که قبل از شروع دانشگاه در موردش فکر می‌کردم انجام دهم ــ و آن نبود مگر تسلیم/ حقارت/ بردگی/ بدبختی و بیچارگی.

اکنون سه سال گذشته است و من حیث خدمتکار و برده از یک خانه به خانه‌ی دیگر حواله شدم. شوهرم و فامیلش خیلی تلاش کرده‌اند که وارثی برایشان بیاورم، اما خوشبختانه آن‌قدر در این مدت هوشیار و بیدار شده‌ام که نمی‌خواهم هیچ انسانِ دیگری را به این دنیای جنسیت‌زده‌ی مردسالار بیاورم زیرا شاید جنین‌ام دختر شود.

نه!

من هرگز این جنایت و خیانت را در حق زن دیگری نخواهم کرد؛ نباید او شبیه من قربانیِ این بی‌عدالتیِ محض شود. من از حساب خودم به این زنجیره‌ی تولید قربانی برای بدبختی پایان می‌بخشم.

شاید دیگر هرگز نتوانم به آزادی و استقلال نسبی و نداشته‌ی قبلی‌ام برسم اما قطعاً از تلاش دست بر نخواهم داشت. من حداقل در وجود خودم علیه این نظام خواهم جنگید و نخواهم گذاشت که من را شبیه برده‌ی ایدئولوژیک پدرسالارانه و اسلامیِ خودشان تربیت کنند. 

این نامه و دل‌نوشته‌ی من برای زنانِ هم‌سرنوشتم است تا بخوانند و آگاه شوند که تنها نیستند. ما در هر گوشه‌ای این مبارزه را به شکل‌های متنوع ادامه خواهیم داد، حتی اگر هیچ چیزی برایمان باقی نماند. کافی‌ست که انرژی و امید را در درونتان دفن نکنید عزیزانم!

“هرکول” یا مردم؟ مسعود نقره‌کار

“هرکول” یا مردم؟ مسعود نقره‌کار

طویله یا اِصطَبل (ستورگاه و آغل و…) جایی ست که در آن اسب و چارپایانی مثل الاغ (خر) و قاطر و گاو وگوسفند و… نگهداری می‌شوند.

طویلۀ اوژیاس یا اوگیاس، متعلق به ایلیس پادشاه یونان، یکی از مشهورترین طویله‌های تاریخ ست. اوژیاس طویلۀ بزرگی بود با سه هزار گاو، هرکول (هراکلس) طی یک روز با منحرف کردن آب دو رودخانه به داخل این طویله، طویله را لایروبی و تمیز کرد، طویله‌ای که به مدت سی سال تمیز نشده بود. این کاربه عنوان یکی از شاهکارهای هرکول ثبت شده است. در طول تاریخ طویله‌های بسیاری شهره شدند و معانی نمادین یافتند. طویلۀ اوژیاس نماد مراکز و ارگان‌های حکومت‌های فاسد شده است.
در ایران هم طویله هایی داشته‌ایم که نمادهای سیاسی و حکومتی شده‌اند. از این نوع طویله‌ها پیش از حمله اعراب به ایران نیز داشته‌ایم.

“در دوره غزنویان و سلجوقیان طغرل و چنگیز در حمله به ایران برای تحقیر مسلمانان مساجد را طویله‌ی اسبان خود می‌ساختند در حالیکه برای خانقاه و اصحاب خانقاه حرمت بسیار قائل می‌شدند. ” در دورۀ صفویان طویله یکی از سازمان‌های اداری و حکومتی تلقی می‌شد و اهمیت خاص داشت که “طویله سلطنتی” در دورۀ قاجار این اهمیت و دلیل را روشن تر نشان می‌داد. گفته می‌شود بنای ” تالار طویله” یکی از قدیمی ترین طویله‌های نامدار” دستکم ۱۲۵ سال قدمت دارد”.
دوران قاجار “طویله سلطنتی” داشتیم محل کار بخشی از لوطی‌ها و نا لوطی‌ها (پنطی‌ها) در دوره قاجار بود. “واقعه میدان توپخانه به دست افراد همین طویله بوجود آمد. پس از به توپ بستن مجلس در دوره استبداد صغیر، این عناصر شریر از هیچگونه هرزگی و بی‌ناموسی و تعدی به دکان و مال مردم فروگذار نکردند و درمقابل از مراحم مخصوص شاهانه بهره‌مند شدند و بعنوان پاداش و انعام هر از چندی پول عرق به جیب آن‌ها ریخته ‌می‌شد”. “هزارها نفر درشکه چی، کالسکه چی، جلودار، شاطر، مهتر، میرآخور، قاطرچی، شتربان و گاریچی” در طویله سلطنتی مشغول به کار بودند. شاطرباشی که ریاست چند صد نفر شاطر را عهده دار بود از اجزای طویله شاهی بود و یکی از ارکان دولت محسوب ‌می‌شد. طویله سلطنتی در دوره استبداد چندین هزارسالۀ ایران یکی از دستگاه‌های مهم درجه اول دولتی بود، چنانچه هنوز در اصفهان طالار طویله که در حقیقت یک قصر مجللی است از آثار باستانی محسوب می‌شود… سیاحان اروپائی و مورخین دوره صفویه من جمله شاردن داستان‌ها از اهمیت و وسعت طالار طویله نوشته‌اند… ریاست طویله سلطنتی را یکی از امرای بزرگ یا یکی از سرداران نا‌می‌عهده‌دار بود و چند نفر از شخصیت‌های مهم گرداننده قسمت‌های مختلف آن بودند…. محمد علیشاه بعد از قزاقخانه علاقه مخصوص به طویلۀ سلطنتی داشت. اعضای طویله‌‌‌ی محمد علیشاهی که با وجود خالی بودن خزانه جیره و مواجب به موقع دریافت ‌می‌کردند و از مراحم شاهانه راضی بودند… از رذل‌‌‌‌ترین و پست‌‌‌‌ترین و پرروترین مردم تهران بودند و مردم هر وقت ‌می‌خواستند کسی را تحقیر کنند ‌می‌گفتند اخلاق مهتر و جلودارها را دارد… در دفاع از سلطنت محمد علیشاهی “طویله سلطنتی مبدل به یک دژ محکم شد که در آن در حدود دو هزار نفر افراد مسلح متمرکز شدند و یک دسته گارد سلطنتی و عده‌ای سرباز ممقانی هم ضمیمه آنان گردید. “
” اکثر افرادی که در طویله سلطنتی کار می‌کردند، عموماً با الفاظ لوطی‌ها و نالوطی‌ها و گاه رکیک با یکدیگر صحبت و برخورد می‌کردند. از این روی، این طرز صحبت با عنوان “ادبیات طویله سلطنتی “در میان مردم تهران، جا افتاد. ” (۱)
در حکومت اسلامی نمادهای ” اوژیاسی” که نیاز به لایروبی دارند، فراوان داریم. زنده یاد “حسین فرجی” روزنامه نگار و برنامه ساز رادیو وتلویزیون، مجلس شورای اسلامی را ” طویلۀ مجلس اسلامی” می‌خواند همراه با عذر خواهی از چارپایانی که بی آزار و یاری رسان انسان بودند. فرجی این مقایسه را توهین به چارپایان می‌دانست و به این نتیجه
رسیده بود که از عنوان “سرطویله” استفاده کند، چون سرطویله‌ها در تاریخ ما علاوه بر نگهداری چارپایان محل بست نشینی مجرمان ومتهمان نیز بود.
در میهنمان فقط مجلس شورای اسلامی نیست که نیازمند لایروبی ست، حکومت اسلامی جنس لایروبی شدن است، اما ویژگی‌های مجلس‌اش، که نماد تباهی نیز هست، این محل را در صدر لیست قرار می‌دهد، مجلسی که ” قلب تپندۀ” دموکراسی را آلوده کرده است.
مجلس شورای اسلامی تجمع نوعی اراذل و اوباش اسلامی، و یا به قول احمد کسروی “استرداران و شترداران نتراشیده دژآگاه و اوباشان سنگلج و چاله میدان و… که به مجلس و مجلسیان حمله می‌کردند و یا چاقو کشان و قمه کشان و… کلاه نمدی‌های محلات و اشراری” که شعار ضد مجلس مشروطه می‌دادند، شده است.
صحنه عربده کشی‌های “لتوت و لشوش الدوله ها”ی حزب الله، صحنه نعره ی” اعدام باید گردد “و حتی خواستار اعدام ” رییس سابق “همین قوه”، نخست وزیر ۸ سال دفاع مقدس” و رئیس جهمور سابق مملکت که هنوز هم خود را رهروان راه ” امام راحل” می‌دانند، شدن، فقط در این طویله می‌توان شنید.
مجلس شورای اسلامی در اکثر مواقع و موارد صحنه “بزن بزن ها” و خرناسه کشیدن‌ها و مباحثات و مجادلات آخوندیِ مشتی آخوند معمم و مکلا نادان و نالایق و ظالم و ضد حقوق و منافع مردم بوده است.
مجلسی که موجوداتش در اطلاعیه‌ای تاریخی – اسلامی تاکید کردند: “ما نمایندگان مجلس خواستار محاکمه و اشد مجازات موسوی و کروبی به جرم افساد فی الارض و اقدام علیه امنیت ملی هستیم… ” (۲).
همین چند جمله‌ی این بیانیه‌ی چرکین و رفتار اهالی خانه ارتجاع اوج دژنره شدن (تباهی و فرو کاسته شدن) پدیده‌ای به نام مجلس در میهن مان را نشان می‌دهد، مجلسی که امروز به حق (و با عرض کمی معذرت!) می‌باید در باره‌اش با میرزاده عشقی هم آوا شد:
بعد از این بر وطن و بوم و برش باید رید
به چنین مجلس و بر کِر و فَرَش باید رید
در حقیقت در عدل، ار در این بام و درست
به چنین عدل و به دیوار و درش باید رید
آن که بگرفته از او تا کمر ایران گُه
به مکافات، الا تا کمرش باید رید
……. (۳)
هم امروز نیز اوژیاس‌های بسیاری در جهان هستند که می‌باید لایروبی شوند با این تفاوت که لایروبی این طویله‌ها دیگر از هرکول و هرکول‌ها ساخته نیست. برای نمونه تجربه حیات پُرنکبتِ مجلس شورای اسلامی نشان داده است لایروبی چنین طویله‌ای، و لایروبی حکومت اسلامی، خلاف خیالبافی‌های بخشی از اپوزیسیونِ حکومت اسلامی نیز کارِهرکول وهرکول‌ها نیست، کارِ یک نیروی قدرتمند سیاسی و اجتماعی ست، کارِ مردمی آگاه و سازمان یافته است.

مسعود نقره‌کار