صحبت های اخیر محسن رفیق دوست، به ویژه در باره نقش او در ترور مخالفان حکومت اسلامی اسباب تعجب عده ای از اهالی رسانه وتحلیلگران سیاسی شده است، آنگونه که انگاری این” قاتلِ بالفطره” تازه کشف شده و نخستین باراست به جنایت ها و فسادهایش” افتخار”می کند.
” بچۀ میدون” که در خانواده ای” میدونی” در خیابان خراسان و لرزاده بزرگ شده، پسر پدری ست که در میدان امین السلطان (میدان تره بار و میدان بارفروش ها) کسب و کار، و اسم و رسمی داشت. محسن که مدتی وردستِ پدر بود از همان نوجوانی رفتاری لاتی و خشن داشت که در محله با آزار مردم نشانه ها و زمینه های شکل گیری توحشِ مقدس را به نمایش می گذاشت. بچه های خیابان خراسان و لرزاده او را بچه مسجدیِ”جوجه لات” ” پُررو” لقب داده بودند.
پیش از انقلاب بهمن پس از سازمان و گروه عوض کردن های متعدد با فاصله گرفتن از هواداری از سازمان مجاهدین خلق ایران، سرانجام جای واقعی اش را یافت و به جمعیت فدائیان اسلام و هیئت های مؤتلفه پیوست، و از فعالین جوان ِ این جریان تروریستی شد.
آغاز آدمکشی رسمی و علنی “حاج محسن” به سال ها قبل از انقلاب بهمن، به دوره ی بلوای ۱۵ خرداد ۴۲ بر می گردد.
یکی از نخستین آدمکشی هایش را پس از رخداد “مدرسه فیضه قم ” به سال ۱۳۴۲ مرتکب شد.” حاج محسن” فردی را که حدس می زد در زدو خوردهای مدرسه فیضیه حضور داشته و آخوندی را کتک زده، به قتل رساند. وی بارها نوشته و نقل کرده است:
محسن رفیقدوست
“…یک شبی که به شدت باران میآمد، شاید یکی از شبهایی بود که توی تهران کمتر آن جور باران میآید. البته من چند شبی کشیک او را کشیدم با یک چماق حسابی و چون کمتر شبی بود که این مست نباشد. بالاخره او، از ماشین پیاده شد، میخواست برود خانهاش. من مخفی شده بودم و با چماق زدم توی سر این. او افتاد و یک هفت هشت تا چماق دیگر هم زدم توی سر و کله این و هلش دادم افتاد توی جوی آب و رفتم. فردای آن روز شایع شد که یک جنازهای توی میدان شوش توی آبها پیدا شده و ان شاءالله خدا قبول کند.” . حاج محسن گفته و نوشته است که این جنایت را با کسب اجازه از سید محمدهادی میلانی، مرتضی مطهری و محمدرضا مهدوی کنی انجام داد.
شهرت این “بچۀ میدون” اما از روز ۱۲ بهمن ۱۳۵۷، که رانندۀ ماشین حملِ آیت الله خمینی از فرودگاه به بهشت زهرا شد، پا گرفت. وی همراه با دیگر لات های متدین، مانند حاج مهدی عراقی، ماشاءالله قصاب و… گروه حفاظت از خمینی را در مدرسه رفاه و علوی شکل دادند، گروهی که در کنار صادق خلخالی در زمره ی آغازگران کشتارهای حکومتی ای که ۲۶ بهمن سال ۱۳۵۷ از پشت بام مدرسه رفاه و علوی شروع شد، بودند. رفیقدوست همزمان و به دستور آیت الله خمینی مسؤل صدور احکام برای تصرف اموال و اماکن ثروتمندان دوران پهلوی، و تملک آن داراییها شد. وی در باندها و جریان های مختلف علنی و مخفی فعالیت نظامی و امنیتی وسیاسی داشت.
در مقطع انقلاب، آدمکشی اش را بسانِ دیگر لات های متدین با گروه های فشار و کشتار آغاز کرد ضمن اینکه در شکل گیری کمیته های انقلاب، گروه های کنترل و اداره کننده ی زندان ها ایفای نقش کرد.
حاج محسن در قتل چهار عضو مسؤل کانون خلق ترکمن، که در ۲۹ بهمن سال ۱۳۵۸ به قتل رسیدند، دست داشت و بارها گفته و نوشته که در طرح ترورهای متعدد از جمله طرح ترور شاپور بختیار و مخالفان حکومت اسلامی در خارج دست داشته است و آن را اسباب افتخار خود می داند. وی به انجام وظیفه و تکلیف آدمکشی و ترور به اشکال محتلف، به ویژه با کمک رسانی مالی و تسلیحاتی به گروه های تروریستی داخل و خارج از ایران ادامه داده است.
تشتِ رسوایی آدمکشی و فساد مالی “حاج محسن” که پس از تأسیس وزارت سپاه و وزیر سپاه و رئیس بنیاد مستضعفان و جانبازان شدن، سازمان یافته تر و گسترده تر شد، سالیانی ست از بام افتاده است. حاج محسن نه فقط در آدم کشی در اقتصاد هم “تیزهوش” بود. در حوزه اقتصاد بنیادسازی هایش مثل “بنیاد نور” و فعالیت در زمنیه های مختلف از جمله در حوزه دارو و ساختمان سازی و کامپیوتر و تلفن و… و تشکیلاتی بنام موسسه خیریه گل یاس و لقمان، و دست درازی به تعاونی ها و پروژه های متعدد از جمله “تجارت سکس” نمونه اند.
نمایش تکراریِ این قاتلِ “بالفطره” به احتمال زیاد نوعی نمایش” قدرت نمائیِ” تروریستی و برای دامن زدن به ایجاد ارعاب و ترس است.
نقش “شخصیت” به عنوان رهبر یا آکتور سیاسی و محرکی مؤثر برای حرکتهای مردمی و جنبشهای سیاسی و اجتماعی انکارناپذیر است، تاریخ نمونههای فراوان بر برگهای خوددارد. این نقش به تواناییها و ناتوانیهای “شخصیت” و نیز به الگوهای پایدار فکری و رفتاری وویژگی تعاملهای اجتماعی حامیان و پیروان ” شخصیت” بستگی دارد. میتوان مهاتما گاندی و پیروانش شد، و میتوان استالین وهیتلر و توده هایی که اینان را بر شانههایشان نشاندند، از آب در آمد.
متاسفانه جامعه ما بیشتر” شخصیت”هایی خودکامه در سطح رهبری سیاسی تولید و تحویل داده است که به کیش شخصیت و عناصر خودکامگی مبتلا بوده و یا شدهاند، شخصیت هائی شیفته ستایش با انگارههای پارانوئیکِ عطیۀ آسمانی ونیمه الهی و آسمانی بودن.
زمینههای روانی و رفتاریِ فردی و اجتماعی پدید آمدن کیش شخصیت و شخصیت پرستی در میهن ما فراهم بوده است. ویژگیهای تاریخی و فرهنگی، عقب ماندگیهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، جغرافیایی- زیستی، به ویژه نهاد دین در بروز شخصیت پرستی و پیامدهایش فردمحوری و رهبرگرایی و منجی گرائی نقش داشتهاند. نهاد دین، پیش و پس ازحمله اعراب به ایران، سبب شده است که” منجی”های بی مایه، خدا انگار، ولی فقیه، بُت واره، سایه خدا، خود بزرگ بین و گریزان از شنیدن و پذیرش انتقاد و تحمل مخالفت گاه نقش “شخصیت”ها و حتی شخصیتهای ” کاریزما” را بازی کردهاند. ذهن استبداد زده وذهنیت خودکامگی و فرهنگ مرد سالاری نیز دربروز و ماندگاری این نحوه نگرش نقش ایفا کردهاند. شخصیت انسان ایرانی و مقولهی “ساخت استبدادی ذهن” ما ایرانیها متاثر از استبداد تاریخی و طولانیِ حاکم بر جامعه و حضور یک ساخت و بافت و نظام کهن و دیرینه فرهنگی – تاریخی سبب شدهاند بخش بزرگی از مردم میهن ما محکوم به حرف شنوی و دنباله روی و اقتدا به ” شخصیتها ” یا رهبرها و اربابها و مرادها ومرشدها و منجیها شوند. برای این بخش از ایرانیان شخصیت پرستی دراین معنا بوده است که فردی به آنها راه نشان دهد و بی چون و چرا مسیر تعیین شده توسط او را چشم بسته طی کنند. تودۀ “منتطرالناجی” و حامی و پرستندۀ ” شخصیت”، شخصیت مورد نظرش را آنگونه که در باور و خواستش نشانده، میبیند نه آنگونه که به طور واقعی وجود دارد، و اینگونه است که با تعصبی که هر دوسو، شخصیت و پیروانش، به دامش میافتند “فرقهای شخصیتی” شکل میگیرد، فرقهای از مجموعهای وفادار و مطیع نسبت به ارزشها و اخلاق و رفتارِ شخصیتی که” منجی” پنداشته شده است. در فرقههای شخصیتی پرستش، تمکین، باورمندی، شیفتگی و تقدس و تعلق نسبت به یک فرد را تجلی و محقق کننده باورها و آرزوهای خود میپندارند. اقتدارکاریزماتیک ” شخصیت” نیز به توانائی ارتباط گیری گفتاری و کرداری، و اعتمادآفرینی از سوی رهبر بستگی دارد، پیروانی که هویت فردی و اجتماعی و آینده خود را در” بله قربان” گویی و اقتدا به گفتار و رفتار مراد و مرشد خود میبینند. جمعهای سیلابی، خمیری وبی شکل همیشه به دنبال نقطه اتکایی گشتهاند تا خود را تعریف کنند، هویت یابند، و ضعفها و کمبودهایشان را در وجود آن نقطه اتکا به قدرت بَدَل کنند. در این میانه رسانههای جمعی و تبلیعاتی توانستهاند سهم مهمی در ایجاد شخصیت پرستی، کیش شخصیت و تقویتِ شخصیتی خارق العاده، استثنایی و فوق بشری (کاریزما) داشته باشند.
۲ شخصیت پرستی و فرقههای شخصیتی مانع بزرگی در زایش اندیشهی پویا، رشدِ تفکر و ذهنیت مستقل بوده است. در جامعه ما شخصیت پرستی سبب شده است مردم به جای خودیابی و یافتن نقش خویش دردستیابی به آزادی، رفاه و همبستگی با دل بستن به “رهبر و منجی” چشم اندازهای تاریخی را تنگ تر و تیره تر کنند و فردیت، نقش شهروندی، کار و حرکت جمعی و سازمان یافته و فهم و عمل “رهبری جمعی” در حاشیه قرار بگیرند. ناتوانی وگریزاز همکاری، همگرایی و تمایل به فرد محوری و رهبرگرایی در میهن ما تاریخی دیرینه دارد. بخش اعظمِ جامعه ما با فرهنگ یا روش ومنشِ کار جمعی، فرهنگ پذیرش رهبری جمعی با رعایت حقوق فرد بیگانه است. رهبری جمعی ومدیریت عقلانی و دموکراتیک، به ویژه همکاری و همگرائی در میان شخصیتها و نیروهای اپوزیسیون در داخل و خارج، آنهم به مدد رشد نسبی جنبشهای مدنی و اجتماعی تا حدی مطرح شده است. ساختار و ساز و کار دموکراتیک و رشد جامعه مدنی قدرت گیری و تاثیرگذاری انسانهای شایسته و مسئول را افزایش داده است و به همین خاطر نقش فرد و شخصیت در حرکتهای سیاسی و اجتماعی به طور مطلق انکار و نفی نشده است، نقشی که با ” فرد محوری” و ” منجی گرایی” متفاوت است. بی تردید افراد بسته به میزان تواناییها فکری وکرداری در جمع وجامعه جایگاه ویژهای خواهند یافت و تاثیرگذاریهای ویژه نیز خواهند داشت. کاربُرد مکانیزمها مهار ونظارت، قوانین دموکراتیک چه به هنگام انتخاب یک رهبر موقت و چه در شرایط پیشبرد امر رهبری ِ دورهای در اکثر کشورهای ” دموکراتیک” تجربههایی کار آمد ومثبت دستاورد داشته است، که میباید از آنها درس گرفت.
امروزه در بخش بزرگی از جهان” تاگ”ها و تاگیستها میدان سیاست را قُرق کردهاند. تاگهای تحصیلکرده، میلیونر و بیلیونر با اشکمبههای روحی و جسمانیای فراخ و سیری ناپذیر درچهارراههای جهان ایستادهاند و عربده کشان از ضعفا باج میگیرند و نفس کِش میطلبند. تاگ درزبان سیاست موجودی ست که تهدید و توهین و تخریب میکند، به خشونت زبانی وروانی و رفتاری و ایجاد رعب و وحشت متوسل میشود. اخلاگران در برنامههای سیاسی – تبلیعاتی، به ویژه به هنگام انتخابات را نیز “تاگ” خواندهاند، افراد و یا گروهایی که به گردهمائیها و دفاتر سیاسی مخالفان حمله میکنند، گردهمائی بهم میزنند و امکانات مخالفان را تخریب میکنند.
تاگیستها “آل کاپون”هایی با فرهنگ و رفتار “پدرخوانده گی”، از طریق اهرمهای فشار رسانهای، سیاسی، دینی و مالی، و به یاری انواع و اقسام “لابیها” به دنبال دستیابی به خواستهای مالی وجاه طلبانه بوده و هستند. سابقه شرارت و خودرائی و نابسامانیهای روانی در کودکی و نوجوانی، بدرفتاری و خشونت زبانی و رفتاری درمحیط خانواده، کار و مناسبات شغلی و زور گیریهای “گردن کلفتانه وگاه “قانونی” به خاطر توانایی مالی و موقعیت اجتماعی از ویژگیهای ” تاگ”های سیاسی ست. زبان و کردار تاگهای سیاسی در مبارزه انتخاباتیشان برای رسیدن به پُست و مقام و پول، زبانی چرک وسخیف با رفتارو ژستهای لَش مابانه و وِبشی، شاخ و شانه کشیدن برای رقیبان و مخالفان، ترغیب و تهدید به اعمال خشونت فیزیکی علیه مخالفان، زن ستیزی، قانون ستیزی و قلدرمنشیهای ” فاشیست مابانه” بوده است.
Thug
در مبارزات و رقابتهای سیاسی و انتخاباتی، کاندیداهای قدرت پاره هائی از شخصیت روانی ورفتاری ” تاگیسم” را نشان میدهند. ” تاگ”ها بعد از رسیدن به قدرت تلاش میکنند” خرده فرهنگ”شان را به فرهنگ مسلط بَدَل کنند. هرزه گوئی، تمسخر و تحقیر یکدیگر، دروغگوئی، اتهام زنی و عوامفریبی بیرق ِمبارزه سیاسی و انتخاباتیشان میشود. در امریکا انتخابات، بویژه در چند دهه گشته، نمایش خود شیفتگی بدخیم و وقاحت، سکس و جنسیت، تجارت در کنار تحقیر زنان، ترویج و تبلیغ خشونت، برتری طلبیهای نژادی و قومی، بیگانه ستیزی و برانگیختنِ شووینیستی غرورملی ازمسائل و بحثهای داغ انتخاباتی بودند. در عالم انتخابات برای سق زدن به نوالهای از قدرت، مدعیان سیاستمداری و سیاست ورزی برای حرفها وادعاها و وعدههای خود نیز سرِسوزنی ارزش قائل نبودهاند. در دوره مبارزه انتخاباتی حتی رقیب خزبی خود را مستند و مستدل دروغگو، عوامفریب، شارلاتان، کلاهبردار، بیمارروانی، نژادپرست، ضد زن، بیمار جنسی خواندهاند، اما بعد از انتخابات برای سهم بردن از قدرت و مکنت، به آستان بوسی و دیوزه گی از همان کسی که وی را دروغگوی عوامفریب، شارلاتان، کلاهبردار، بیمارروانی، نژادپرست، ضد زن میخواندند، شتافتهاند تا نشان دهند در سیاست کردن به سبک آنان چیزی به نام اخلاق و پرنسیپ وجود ندارد و آنچه مهم است رسیدن به مقام و پست وپول و قدرت به هرقیمت است. “خرده فرهنگ” تاگیسم یا ” لاتمداری سیاسی” که ” لمپنیسم سیاسی” از بارقههای آن است در عرصه سیاست در بخش بزرگی از جهان حرف آخر را میزند، خرده فرهنگی که بربنیان “دستگاهی از ارزشها، سلوکها، شیوههای رفتار و طرز زندگی این گروه اجتماعی که از فرهنگ مسلط جامعه مفروض، متمایز ولی با آن مرتبط است” استوار است.