شورای ملی تصمیم  همراه و همگام با مردم آگاه ایران، برای تحقق خواسته‌های زیر تلاش و مبارزه می‌کند. 1- گذار کامل از جمهوری اسلامی با تکیه به جنبش‌های اعتراضی مردم، گذار خشونت پرهیز با حفظ حق دفاع مشروع. 2 – حفظ تمامیت ارضی کشور با تاکید بر نظام غیرمتمرکز . 3- جدایی دین از حکومت. 4 – فراخوان عمومی برای تشکیل مجلس مؤسسان. 5 – تلاش برای برپایی نظامی دموکراتیک و انتخابی  تعیین نوع حکومت با آرای مردم. 6 –  اجرای کامل اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر و میثاق‌های وابسته به آن، با تاکید بر رفع هرگونه تبعیض علیه زنان و برابری جنسیتی در تمام عرصه های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، خانوادگی و مشارکت زنان در مدیریت جامعه، و نیز تاکید بر حفظ محیط زیست

روشنفکر یعنی … بهمین سادگی! مسعود نقره کار

روشنفکر یعنی … بهمین سادگی! مسعود نقره کار

درپیوند با مقاله کوتاه ” روشنفکرستیزی به جنبش لطمه می زند” (1) که در خبرنامه گویا منتشر شد، دوستانی پرسیده اند تعریف روشنفکر چیست و روشنفکر کیست؟ من در حد دانش و آگاهی خودم پرسش عزیزانم را به کوتاهی پاسخ می دهم

روشنفکر در تعریف لغت نامه ای کسی است که ازتوانایی و نیروی فکری و عقلی خود – بیش از مردم عادی – استفاده کند. این تعریف به ظاهر ساده یکی از بحث برانگیز ترین ها در عرصۀ پدیده ها و مفاهیم تاریخی، انسان شناسی و جامعه شناختی است که ده ها تعریف از دلِ همین تعریف ساده بیرون کشیده شده است.

بدیهی ست تعریف مانع دادن از پدیده ها و مفاهیم انسان شناسی و جامعه شناختی به سهولت امکان پذیر نیست چرا که با مفهومی تاريخي، پويا و زادهٌ چالش‌هاي اجتماعي- انساني و کيفيت ويژه‌اي مواجه هستیم، کیفیتی که خاستگاه‌اش فکر و کردار انسان، و تغيير و تحول‌پذير در زمان‌ها و مکان‌هاي متفاوت است.

در تعریف جامع که تعریف تئوريک و ارزشی روشنفکر را در بر می گیرد گفته اند روشنفکر کسی ست که فکر ” روشن” دارد. در باره فکر روشن نیز ویژگی هائی بر شمرده اند، از ویژگی های بر شمرده توسط ” کانت” تا در برگرفتن شعارهای سه گانه انقلاب فرانسه و بیانیه “حقیقت، عدالت و حقوق بشر” امیل زولا.

“عقل باوری( خردگرایی)، فرد باوری، آزاد اندیشی و آزادیخواهی، آینده نگری، عدالت خواهی، قانون گرایی و پایبندی به حقوق بشر، صلح خواهی، تفکر و رفتار کثرت گرایانه، سکولار و عرفی گرا بودن و…را از خصائل روشنفکری دانسته اند.

داشتن همه این خصائل شاید غیر واقعی و ایده آلیزه کردن پدیده روشنفکر و روشنفکری باشد به همین خاطر تعریف زیر شاید ساده ترین و واقعی ترین تعریفی ست که بتوان از روشنفکر بدست داد:

روشنفکر انسانی ست پرسشگر، نقاد و شکاک، آینده نگر، تولید کننده ایده و گفتمان ساز.

روشنفکربا پرسشگری، تفکر نقادانه و شک، گذشته و حال، به ویژه سنت‌ها و نهادهای سنتی و خرافه‌پرستی به زیر تیغ تشریح و ریشه یابی می‌برد تا با توان سنجش و تفکیک راهی به سوی نو شدن و نو کردنِ حوزه‌های فکری، رفتاری، اجتماعی، سیاسی، و فرهنگی بجوید و بنمایاند. نفوذ تاثیر گذار بر نظام ارزشی جامعه، سنت‌ها و ساختار شکنی پیامد پرسشگری، نقادی و شکاکی ست. جهان روشنفکری میدان جهش به سوی آینده است. در گذشته و حال و اکنون نمی‌ماند، پویاست. با فکر روشن‌اش آینده‌ای تجسم می‌کند و امید به تحقق‌اش می‌بندد. ” سازنده تاریخ آینده ” است. خواستار نو کردن اندیشه و کردار (مدرنیته وتجدد) و نوسازی بر مبنای مدرنیته (مدرنیزاسیون) است. گفتمان ساز درمعنای تلاشگر در راستای پدید آوردن اندیشه‌ی مدرن، فرهنگ ساز و فرهنگ مدار است، سازندۀ ایده، سخن و گفتمانی که در روان وشعور جامعه رسوخ کند.
نخی که دانه‌های رنگین کمانی روشنفکری را کنارهم می‌نشاند” آزاداندیشی و آزادیخواهی” ست. آزادی‌ای که در کاربُردش معنا می‌شود و با آزادی دیگران و رعایت آن در ارتباطی تنگاتنگ قرار می‌گیرد، آزادی مطلق درقلمرو اندیشه، و آزادی کردار وعمل در گستره قانون، قانونی دمکراتیک و عادلانه.

آنچه اهمیت دارد درک و فهم این واقعیت است که می توان تحصیلکرده بود اما روشنفکرنبود، می توان کنشگر سیاسی و فرهنگی، نویسنده، شاعر، پژوهشگر و دانشمند علوم مختلف بود اما روشنفکر نبود، می توان دگراندیش بود اما روشنفکر نبود و…. بالاخره اینکه با روشنفکر و روشنفکری نمی باید منزه طلبانه برخورد کرد، هر جا که با پدیده های انسانی – اجتماعی مواجه می شویم باید احتمال لغزش و خطا و ضعف داده شود، به روشنفکر و روشنفکری اینگونه باید نگاه کرد.

نقد، نفی و حتی ستیز با روشنفکران بساطی امروزین نیست، روشنفکران از دیرباز از سوی منتقدان زیرذره‌بین بوده‌اند. تفاوت میان نقد و ستیز نیز برکم‌تر کسی پوشیده است. برخی از تمایل‌ها و جریان‌های فکری، روشنفکر و روشنفکری را نقد کرده اند و تا حد نفی نقادانه‌ روشنفکری پیش رفته‌اند. پاره‌ای نیز بر این باور که جامعه دیگر نیازی به روشنفکر در معنای متداول‌اش ندارد و حتی گفتمان مدرنیته و مدرنیزاسیون نیز دوران‌اش به سر آمده است، واز همین زاویه به نقد و نفی روشنفکر و روشنفکری روی آورده‌اند. چنین نقد و نفی‌ای از سوی جریان‌ها و شخصیت‌ها و چهره‌های مختلف را نمی‌توان و نمی‌باید روشنفکرستیزی قلمداد کرد، برای نمونه حتی رژی دبره از مرگ روشنفکر – ” روشنفکر فرانسوی: ادامه و پایان” – سخن گفته است و دیگرانی نیز بهمین گونه.

اینکه روشنفکر کیست و چه تعریفی از آن می توان به دست داد، و تیپ های مختلف روشنفکری نقاط اشتراک و افتراق شان کدامند موضوعی مجادله برانگیز بوده و هست.

خطائی که بسیاری از روشنفکرستیزان در ارائه تعریف از روشنفکران مرتکب می شوند این است که تحصیلکردگان، کنشگران سیاسی، فرهنگی و هنری و…را روشنفکر می پندارند. تحصیل کردن و تخصص داشتن به معنای صاحب فکر و اندیشه روشن بودن نیست. انسان صرف انسان بودن می‌تواند صاحب اندیشه و فکر “روشن” باشد، یعنی پرسشگر، نقاد، آینده نگر، ایده و گفتمان ساز، آزاداندیش و آزادیخواه باشد، واین ویژگی‌ها درکنش فردی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی ارزش‌ها و راهنمای او باشند.

*****

“روشنفکرستیزی” به جنبش لطمه می‌زند، مسعود نقره‌کار

بابُل با بهار نارنج‌ها و “شروین”اش، مسعود نقره‌کار

بابُل با بهار نارنج‌ها و “شروین”اش، مسعود نقره‌کار

صدای معصومانه‌ات بالِ پرواز من به بابُل و بابلسر است، به عطر شکوفه‌های بهارنارنج، و به رنج‌های روئیده بر سرزمین گنج‌ها و اسطوره‌ها، به تبرستان شورها و شعورها، و سرزمین پَرپَرزدنِ رویای یک زندگی معمولی.

و بارها بر بالِ صدایت دیدم پدربزرگی را که در بابُل “نقره کاری” داشت، آن زمان که بابُل هنوز” بارفروش” بود، و بساط‌اش را جمع کرد و راهی تهران شد.
پدر، علی اکبر نقره کار بابُلی را که در جوانی کارمند ادارۀ حسابداری دادگستری (عدلیه) شد و تا بازنشستگی در همین پُست ماند، و اکثر اعضای خانواده پدر را که در جنوب شهر تهران حوالی میدان مولوی و میدان خراسان زندگی می‌کردند، و بخشی هم در بابُل.
و دوران کودکی و نوجوانی و جوانی را که با هم سن و سال‌های فامیل در بابل به شیطنت و خوشی گذراندم.

۲
در کودکی و نوجوانی بابل و بابلسر تفریح گاهِ تعطیلات تابستانی‌ام بود اما به بچه محل‌ها نمی‌گفتم به بابُل می‌روم، می‌گفتم راهیِ دماوند، زادگاه مادرم هستم. بچه‌ها، و به اصطلاح “بچه‌های تهرون” بالا تر از قزوین را “رشت” می‌دانستند (و می‌دانند) و همۀ مازندرانی‌ها و گیلانی‌ها را رشتی و ” کله ماهی خور” لقب داده بودند. با برو بچه‌های محله که حرفم می‌شد و یا بساط دعوا برپا می‌شد به من هم می‌گفتند” رشتی ِ کله ماهی خور”، و نمی‌دانم چرا حسابی به من بَر می‌خورد. حرف‌ها پشت سر رشتی‌ها و غیر تهرانی‌ها می‌زدند و می‌زدیم، اما هیچکدام از پدر و مادر‌ها، و نسل قبل تر از آن‌ها اهل تهران نبودند.
بابل دوست داشتنی هایی برایم داشت: زیبایی طبیعت‌اش با بهار نارنج‌ها و شکوفه‌هایشان، دیدن برو بچه‌های عمو و عمه و فامیل‌های دورتر، آب تنی کردن در رودخانه‌های اطراف بابُل، بابلسر رفتن و شیطنت کردن‌های تُوی دریا کنار و ماهیگیری از بابُلرود، مسابقه تخم مرغ بازی در محله ” اُجابُن”، (تخم مرغ‌های پخته را بهم می‌زدیم و مال هرکس می‌شکست بازنده می‌شد، که خود این تخم مرغ بهم زدن‌ها، لِم داشت.)، بازاز گردی‌های پنجشنبه بازار و جمعه بازار و… و سینمای مجانی رفتن که نام عمویم، غلام عباس نقره کار بابُلی که بروبیایی داشت، بلیط مجانی لژ نصیب مان می‌کرد. پارتی‌های گردن کلفت در بابل زیاد داشتم.
۳
سال ۵۸ به عنوان پزشک در بهداری بابل و قائم شهراستخدام شدم. درمانگاه گونی بافی قائم شهر محل اصلی کارم بود اما گاهی در درمانگاه زیرآب و بهنمیر بابلسر مریض می‌دیدم. بابُل برایم حال و هوای دیگری داشت. شهرِچریک‌های فدائی خلق و کتابفروشی‌ای که برایم دوست داشتنی بود و پاتوق‌ام شده بود، و چه بهتراز این برای منی که از سیاهکل به بعد شیفتۀ چریک‌ها شده بودم و هوادار و در کنارشان.
بعد از دیدن مریض‌هایم از زیرآب به طرف قائم شهر می‌آمدم که کنارجاده به قتل رساندن معلم فدائی – ونداد ایمانی- توسط حزب الهی را دیدم، و این آغاز کابوس‌های من از دیاری بود که دوستش می‌داشتم و با خاطره‌های رنگین‌اش حال می‌کردم. چنان صحنه جنایت و مرگ ونداد بر من تاثیر گذاشت که به تهران برگشتم. پزشک اورژانس بیمارستان سوانح سوختگی شدم و قراربود که رزیدنتی جراحی را شروع کنم که حزب الهی‌ها ترتیب اخراج‌ام را دادند. مدتی پزشک جذامیان شدم و بعد دوباره راهی بابُل و قائم شهر شدم.
۴
اواخر سال ۶۲ و ۶۳ در اداره بهداری قائم شهر استخدام شدم و رئیس درمانگاه گونی بافی (نساجی) شدم. برای دیدن مریض گاه به روستا‌های اطراف قائم شهر و الاشت می‌رفتم. فعالیت‌های سیاسی‌ام هم ادامه داشت و به عنوان یکی از اعضای کمیته ایالتی مازندران سازمان فدائیان خلق (۱۶ آذر) مسئولیت گرفتم. و باز مثل تهران خانۀ اجاره‌ای شیده و من محل جلسه و چاپخانه شد. روزگار سخت و تلخی برای شیده و من که تازه ازدواج کرده بودیم، آغاز شد. خبر دستگیری‌ها و از دست دادن یارانمان، و احتمال دستگیری خودمان وجود داشت.
بابُل زیبا و دوست داشتنی دوران کودکی و نوجوانی‌ام بابُلی نازیبا و ترسناک شده بود. هنوز شب‌های سرقرار رفتن در بابُل، و اعدام رفقای بابُل از کابوس‌های زندگی‌ام هستند.
۵
بابُل زیبا و دلنشین من، خاطره و رنج شد. خاطره‌ها و رنج‌ها را در رمان‌ها و داستان‌های کوتاه‌ام با خونِ دل ثبت کرده‌ام. خاطره‌ها و رنج هایی که داشتند عادت می‌کردند فقط در رمان‌ها و قصه‌هایم زند گی کنند، و تو و صدایت نگذاشتید.
نمی‌دانم، شاید نَم نَمک با صدای تو از کابوس‌های آن دوران فاصله بگیرم و بهار نارنج‌ها را، شکوفه‌هایشان را به آغوش بگیرم و درآب‌های زلال ” شهر آب ها” آرام شوم. صدای تو شکوفه‌های بهار نارنج‌های بابُل و زلال آب های” شهر آب ها”‌ی میهنم و معصومیت یک نسل است. صدای تو با من است، با آرزوی دیدار دیار بهارنارنج‌ها و دریا کنارش.
شروین، بابُلی ریکا، خوبی زندگی این است که خاطره‌هایش را می‌توان تقسیم کرد اما رنج‌هایش را نه.
……………

خاطره‌ها و رنج‌های بابُل در برخی از آثار من ثبت‌اند:
بچه‌های اعماق (رمان – دوجلد)
بسوزان عشق (داستان‌های تبعید)
از سرزمین رنج (داستان‌های کوتاه)
مُسلم (داستان‌های کوتاه)
جاودانگی – گزارش دو قتل سیاسی
قبیلۀ من (رمان)
پنجرۀ کوچک سلول من (رمان)

روشنفکرستیزی به جنبش لطمه می‌زند، – مسعود نقره‌کار

روشنفکرستیزی به جنبش لطمه می‌زند، – مسعود نقره‌کار

با نزدیک شدن سالگشت انقلاب بهمن ۵۷، هیجان ِ غیر قابل کنترل “روشنفکر ستیزی” و فرافکنی و بازیِ ” کی بود کی بود من نبودم” بالا گرفته است. این منش و روش ما را از شناخت واقعی رخداد بهمن ۵۷، چگونگی پیدائی و درس‌هایش دور کرده است. در این میانه به روال همیشگی و تاریخی برخوردهای عصبی و غیر واقعی با روشنفکران و جنبش روشنفکری دست بالا را دارد. اپوزیسیون حکومت اسلامی به جای درس گرفتن از این تجربۀ تلخ و برپا داشتن چراغی برای آینده، چماقی برای کوبیدن یکدیگر ساخته است.

تازگی ندارد، روشنفکران درایران، از هنگام پیدائی‌شان، چه فرد و چه جریان، فحش خورده‌اند و مرغان عروسی و عزا بوده‌اند. تعجبی هم ندارد، این ویژگیِ جوامع درگیر استبداد ومذهب و فقرِ فرهنگی است. تخطئه کنندگان و ناسزا گویان بی آنکه تعریفی از روشنفکری بدهند و بگویند منظورشان از روشنفکر کیست و در بارۀ چیستی و ماهیت روشنفکری بنویسند تنور حمله و ناسزا گوئی به ” روشنفکر” را گرم تر کرده‌اند. برای روشنفکر ستیزان مهم نیست که فرق است بین تحصیلکرده و کنشگر سیاسی و فرهنگی و علمی و هنری با ” روشنفکر”، مهم خلط مبحث و کوبیدن و حذف مخالفان خود و دقِ دلی خالی کردن است و کدام دیوار کوتاه تر از دیوار روشنفکر؟
کشکول روشنفکرستیزی در ایران سرشار از پیشداوری و فحاشی و اتهام زنی ست.

آخوندها در بروز و تداوم و گسترش روشنفکرستیزی در میهن‌مان نقشی مهم داشته و دارند، این جماعت پیشتاز این ستیزه‌گری بوده‌اند. تحقیر، تقبیح، اتهام‌زنی، دفع و نفی و حذف روشنفکران از جوهره‌های تبلیغات آنان بوده است. برای نمونه در دوران مشروطیت فضل‌الله نوری و بعد تر فرزندان فکری و رفتاری او آیت الله خمینی و حتی ” «نواندیشان» همچون مرتضی مطهری وعلی شریعتی و جلال آل آل‌احمد و… ” این ویژگی را نمایندگی کرده‌اند. بسیاری از آخوندها‌ی معمم و مکلا سخنان روشنفکران را “شرک” خواندند. حتی واژه و مفهوم وطن و میهن، و وطن‌پرستی و میهن‌پرستی را که روشنفکران متداول کردند شریک قائل شدن برای خداوند تعبیر کردند و جار زدند، و کلمه‌ی آزادی را کلمه‌ی قبیحه‌ی منورالفکرانه خواندند و مجلس و پارلمان را «کفر آباد» نامیدند. در نگاه روحانیون روشنفکر نماینده‌ی بلیه‌ی تجدد و مدرنیته و مدرنیزاسیون، عامل سلطه و زبان بیگانه‌گان است، که از طریق کشورهای غربی و یا از راه همسایه‌ی شمالی، روسیه و بعد تر شوروی به کشورمان هجمه کرده است. دلیل اصلی این کینه‌ورزی و ستیز بیش از هرچیز تولید کنندگی ایده و فکر و اندیشه، پرسشگری، سنجشگری و جستجوگری حقیقت از سوی روشنفکران است، ویژگی‌ها و خواست‌هایی که با احکام و اصول دین اسلام و مذهب تشیع نه فقط همخوانی ندارند که در تقابل و تضاد قرار می‌گیرند. از مغالطه‌ی روحانیون است که روشنفکران می‌خواهند با سکولاریسم قدرت دین وروحانیون را بگیرند و به حکومت و دولت بدهند، که متأسفانه در میان توده‌ی ناآگاه کارساز افتاده است. از منظر صنفی نیز روحانیون لایه‌ی اجتماعی روشنفکررا رقیب خود دانسته و نگران حذف روحانیت توسط روشنفکران، و جایگزین کردن دانش وعلم به جای دین بوده‌اند.
حکومت‌های تمامیت خواه و دیکتاتورها، به دلیل عدم تحمل مخالفت و نقد، با روشنفکران به‌عنوان منتقدان قدرت سرستیز داشته و دارند. دیکتاتورها روشنفکران را مخل و برهم‌زننده‌ی نظم موجود و مزاحم خود و نظم فکری و رفتاری جامعه ـ البته نظم از دیدگاه خودشان ـ دانسته و معرفی کرده‌اند، و به اشکال مختلف به تخریب و ترور شخصیتی و فیزیکی آن‌ها پرداخته‌اند. امروز بخش وسیعی از مردم روشنفکران را مقصر آوارشدن بختک حکومت اسلامی بر زندگی‌شان می‌دانند. تردیدی نیست بخشی از روشنفکران سیاسی و فرهنگی درشکل گیری تداوم حیات وتحکیم حکومت اسلامی ایفای نقش کرده‌اند، خطایی که بخشی از روشنفکری چپ به دلیل مخالفت و دشمنی‌اش با غرب و درک سطحی عدالت‌جویانه‌اش بیش ازدیگر روشنفکران مرتکب شده است، اما بی انصافی و غیر واقعی ست که تمامی پیامد‌های منفی هر تغییر و دگرگونی، به ویژه پیامدهای انقلاب بهمن ۵۷ به گردن روشنفکران انداخته شود.
در رابطه با روشنفکر ستیزی به عوامل دیگر نیز باید توجه داشت: ساختار و سلطه‌ی مناسبات اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی عقب مانده و نیز بی‌سوادی برفرهنگ بدگمانی به روشنفکرو روشنفکر ستیزی توده‌ها تأثیری فزاینده داشته است.
ناسازگاری تیپ‌های روشنفکری با یکدیگر نوعی روشنفکرستیزی به‌همراه داشته است. روشنفکران غرب‌گرا که به دنبال آزادی به سبک غرب، پارلمانتاریسم و توسعه‌ی اجتماعی با اولویت کارهای فرهنگی، و آموزشی و تربیتی‌اند با روشنفکران چپ معتقد به سوسیالیسم که عدالت‌خواهی جوهره‌ی اندیشگی‌شان است هیچ‌گونه سازگاری در حد تحمل یکدیگ نداشته‌اند.
روشنفکر ستیزی واکنش عاطفی و روانی‌ی بخش‌هایی از مردم نسبت به نقش بیگانگان در میهن‌مان نیز هست. ذهنیت و تجربه‌ی تاریخی مردم ما زخم‌خورده‌ی حمله‌های بیگانگان به سرزمین‌مان ودخالت‌های‌شان به شکل‌های های‌مختلف است، بخشی از مردم به همین دلیل به روشنفکر به‌عنوان یک پدیده‌ی وارداتی از غرب می‌نگرند و آن را بر نمی‌تابند.
روشنفکران نقش و سهم بزرگی در تحول و پیشرفت‌های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی در میهنمان داشته و دارند. نگاه غیر مغرضانه و همه جانبه می‌تواند این نقش و سهم را به سهولت از دوران ” عباس میرزا” تا کنون ببیند. ضعف‌ها و لغزش‌های روشنفکران و جنبش روشنفکری را با توجه به ویژگی‌های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی جامعه استبداد و مذهب زده می‌باید مورد بررسی قرار داد، که متاسفانه ” روشنفکر ستیزان” با چشم بستن بر واقعیت‌های تاریخی و اجتماعی به تحریف و توجیه و فرافکنی، و حتی به ناسزا گوئی به این گروه اجتماعی تاثیرگذار روی آورده‌اند. روشنفکری ما به مانند «متجدد و مدرن» شدن‌مان طی یک فرایند آگاهانه و قانونمند پدید نیامده، وبیشتر طرح و نقشه و پروژه بوده است، آن‌هم از موضع و سطحی که عباس میرزا یکی از آغازگران‌اش بود. به همین خاطر ضعف‌ها و کمبودهای روشنفکری را باید درک و فهم کرد و تلاش کرد برخوردی نقادانه و سازنده با ضعف‌ها و لغزش‌های این لایه اجتماعی تاثیر گذار داشت.

…….
برای مطالعه: برخی از مقاله‌های من در رابطه با روشنفکر و روشنفکری:

۱ – آسیب‌شناسی روشنفکران ایرانی / مسعود نقره‌کار – نقد اقتصاد سیاسی (pecritique. com)
۲ ـ پنج نکته در بارۀ روشنفکر و روشنفکری، مسعود نقره‌کار – Gooya News
۳ – روشنفکر و قدرت؛ نگاهی به یک تجربه/مسعود نقره‌کار | مجله روشنفکر (roshanfekr. org)
۴ – تفاوت دگراندیش و روشنفکر – مسعود نقره کار – اخبار روز – سایت سیاسی خبری چپ (akhbar-rooz. com)
۵ – روشنفکر: ناسزای سیاسی و فرهنگی / مسعود نقره‌کار – نقد اقتصاد سیاسی (pecritique. com)
۶ ـ روشنفکرستیزی در تقابل با دموکراسی‌خواهی‌ست، مسعود نقره‌کار – Gooya News
۷ ـ روشنفکر سیاسی، حزبی و سازمانی، مسعود نقره کار – Gooya News
۸ ـ روشنفکری و خشونت، مسعود نقره کار – Gooya News
۹- https://asre-nou.net/1386/farvardin/24/m-kanoon3.html
۱۰ـ زنان روشنفکر*، مسعود نقره‌کار – Gooya News

به جای خودزنی، شجاعت این زندانی سیاسی را تکثیر و درونی کنیم! مسعود نقره کار

به جای خودزنی، شجاعت این زندانی سیاسی را تکثیر و درونی کنیم! مسعود نقره کار

زنان و مردان شجاع و آزاده، جوان و کهنسال، به ” اتهامِ” آزاداندیشی، آزادیخواهی و عدالت جویی در زندان‌های حکومت اسلامی زیر شدیدترین شکنجه‌های روانی و فیزیکی قرار دارند.

دستگیری هزاران نفر در جریان جنبش” زن، زندگی، آزادی” و صدور احکام اعدام برای نوجوانان و جوانان و همچنین دستگیری‌ها و صدور احکام سنگین برای فعالان سیاسی و مدنی و صنفی در ماه‌های اخیر این واقعیت را یکبار دیگر بر همگان نمایان ساخت که حکومت گران ِ اسلام پناه با نزدیک شدن به لحظه سقوط، توحش و درنده‌خویی‌شان نیز چندین برابر خواهد شد. بنابراین آزاد اندیشان و آزادیخواهان چاره‌ای ندارند برای دفاع از جان کسانی که به اتهام حق‌گویی و حق‌خواهی به اسارت حکومت فاسد و جانی درآمده‌اند دست به دست هم دهند.
علیرغم تفاوت‌ها و اختلاف‌های سیاسی، فکری، مذهبی و قومی ‌برای جهانی کردن فریاد دادخواهی مردم ایران و نجات جان فرزندان این آب و خاک که به اسارت حکومت جمهوری اسلامی درآمده‌اند بپا خیزیم و اجازه ندهیم یک مٌشت جنایتکار حرفه‌ای با جان زندانیان سیاسی- عقیدتی بازی کنند.

بخوانید! این فریادی از درون شکنجه گاه علیه حکوکت جهل و جنون و جنایت است، می‌توانیم با این زندانی سیاسی هم نظر و هم رای نباشیم اما نمی‌توانیم و نمی‌باید این شجاعت عقلانی و مدنی را انکار کنیم، آن را می‌باید تکثیر و درونی کنیم و با او، و همه عزیزان در بند همصدا شویم:
…….

اطلاعات سپاه
به محمد نوری‌ زاد:
سرت را زیر آب می‌کنیم!

چند شب پیش، برای دومین بار اخبار ۲۰: ۳۰ عکسی از مرا نشان داد و از من با عنوان [وطن‌فروش] یاد کرد! در این ۴۴ سال جمهوری اسلامی سرطانی، معنای بسیاری از واژگان وارونه شده.
هفته‌ی پیشترش، از زبان رئیس بند شش که من در آن زندانی‌ام، به گوش من رساندند که اطلاعات سپاه، قصد این دارد که هم پرونده و هم خود مرا به سازمان قضایی نیروهای مسلح بکشاند و در آنجا سرم را زیر آب کند. مستقیم رفتم پیش رئیس بند (آقای گودرزی) و به او گفتم: از مادر زائیده نشده کسی که آسیبی به من برساند، و با فریادی بلند به او گفتم: از مادر زائیده نشده کسی که آسیبی به من برساند، و با فریادی بلند به او گفتم: هر وقت خواستی مرا مست کنی، حکمی بیاور و نشانم بده که در آن، مرا به اعدام محکوم کرده‌اند! براستی چه خبر خوبی؟ و چه افتخاری از این بالاتر، که دست خونین ملایان بیت رهبری و سرداران سپاه، که از دم برای اسرائیل و روسیه و انگلستان و آمریکا جاسوسی می‌کنند، و ذخایر ملی کشور‌مان را به حراج گذارده‌‍‌اند، این بار به خون من رنگین شود!
می‌گویم: اگر ارزنی در خود مردانگی می‌بینند، این زندان و این من اسیر. مشتی خون در رگهای من است، پیشکش به پیشگاه سرزمینم ایران. و باز می‌گویم: این داغ ننگی که بر پیشانی ملایان خونریز و مفتخوار بیت رهبری، و سرداران وطن‌فروش و سیری ناپذیر سپاه نشسته، با کشتن محمد نوری‌زادها پاک نمی‌شود. من در زندان هستم تا روزی که با دو چشم خود ببینم: مردم جان به لب رسیده‌ی ایران، ملایان و سرداران آدمکش را سرازیر زندانها کنند. آن روز، روز آزادی ما ایرانیان است. روزی که برای بوسیدن روی ماه آزادی، بی‌تاب هوشمندی و خردمندی و آزادگی ما ایرانیان است.
محمد نوری‌زاد
۱۳ دی ۱۴۰۱
بند شش زندان اوین