شورای ملی تصمیم  همراه و همگام با مردم آگاه ایران، برای تحقق خواسته‌های زیر تلاش و مبارزه می‌کند. 1- گذار کامل از جمهوری اسلامی با تکیه به جنبش‌های اعتراضی مردم، گذار خشونت پرهیز با حفظ حق دفاع مشروع. 2 – حفظ تمامیت ارضی کشور با تاکید بر نظام غیرمتمرکز . 3- جدایی دین از حکومت. 4 – فراخوان عمومی برای تشکیل مجلس مؤسسان. 5 – تلاش برای برپایی نظامی دموکراتیک و انتخابی  تعیین نوع حکومت با آرای مردم. 6 –  اجرای کامل اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر و میثاق‌های وابسته به آن، با تاکید بر رفع هرگونه تبعیض علیه زنان و برابری جنسیتی در تمام عرصه های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، خانوادگی و مشارکت زنان در مدیریت جامعه، و نیز تاکید بر حفظ محیط زیست

بابُل با بهار نارنج‌ها و “شروین”اش، مسعود نقره‌کار

2023-02-10

نوشته ای دیگر از مسعود نقره کار

Comments

صدای معصومانه‌ات بالِ پرواز من به بابُل و بابلسر است، به عطر شکوفه‌های بهارنارنج، و به رنج‌های روئیده بر سرزمین گنج‌ها و اسطوره‌ها، به تبرستان شورها و شعورها، و سرزمین پَرپَرزدنِ رویای یک زندگی معمولی.

و بارها بر بالِ صدایت دیدم پدربزرگی را که در بابُل “نقره کاری” داشت، آن زمان که بابُل هنوز” بارفروش” بود، و بساط‌اش را جمع کرد و راهی تهران شد.
پدر، علی اکبر نقره کار بابُلی را که در جوانی کارمند ادارۀ حسابداری دادگستری (عدلیه) شد و تا بازنشستگی در همین پُست ماند، و اکثر اعضای خانواده پدر را که در جنوب شهر تهران حوالی میدان مولوی و میدان خراسان زندگی می‌کردند، و بخشی هم در بابُل.
و دوران کودکی و نوجوانی و جوانی را که با هم سن و سال‌های فامیل در بابل به شیطنت و خوشی گذراندم.

۲
در کودکی و نوجوانی بابل و بابلسر تفریح گاهِ تعطیلات تابستانی‌ام بود اما به بچه محل‌ها نمی‌گفتم به بابُل می‌روم، می‌گفتم راهیِ دماوند، زادگاه مادرم هستم. بچه‌ها، و به اصطلاح “بچه‌های تهرون” بالا تر از قزوین را “رشت” می‌دانستند (و می‌دانند) و همۀ مازندرانی‌ها و گیلانی‌ها را رشتی و ” کله ماهی خور” لقب داده بودند. با برو بچه‌های محله که حرفم می‌شد و یا بساط دعوا برپا می‌شد به من هم می‌گفتند” رشتی ِ کله ماهی خور”، و نمی‌دانم چرا حسابی به من بَر می‌خورد. حرف‌ها پشت سر رشتی‌ها و غیر تهرانی‌ها می‌زدند و می‌زدیم، اما هیچکدام از پدر و مادر‌ها، و نسل قبل تر از آن‌ها اهل تهران نبودند.
بابل دوست داشتنی هایی برایم داشت: زیبایی طبیعت‌اش با بهار نارنج‌ها و شکوفه‌هایشان، دیدن برو بچه‌های عمو و عمه و فامیل‌های دورتر، آب تنی کردن در رودخانه‌های اطراف بابُل، بابلسر رفتن و شیطنت کردن‌های تُوی دریا کنار و ماهیگیری از بابُلرود، مسابقه تخم مرغ بازی در محله ” اُجابُن”، (تخم مرغ‌های پخته را بهم می‌زدیم و مال هرکس می‌شکست بازنده می‌شد، که خود این تخم مرغ بهم زدن‌ها، لِم داشت.)، بازاز گردی‌های پنجشنبه بازار و جمعه بازار و… و سینمای مجانی رفتن که نام عمویم، غلام عباس نقره کار بابُلی که بروبیایی داشت، بلیط مجانی لژ نصیب مان می‌کرد. پارتی‌های گردن کلفت در بابل زیاد داشتم.
۳
سال ۵۸ به عنوان پزشک در بهداری بابل و قائم شهراستخدام شدم. درمانگاه گونی بافی قائم شهر محل اصلی کارم بود اما گاهی در درمانگاه زیرآب و بهنمیر بابلسر مریض می‌دیدم. بابُل برایم حال و هوای دیگری داشت. شهرِچریک‌های فدائی خلق و کتابفروشی‌ای که برایم دوست داشتنی بود و پاتوق‌ام شده بود، و چه بهتراز این برای منی که از سیاهکل به بعد شیفتۀ چریک‌ها شده بودم و هوادار و در کنارشان.
بعد از دیدن مریض‌هایم از زیرآب به طرف قائم شهر می‌آمدم که کنارجاده به قتل رساندن معلم فدائی – ونداد ایمانی- توسط حزب الهی را دیدم، و این آغاز کابوس‌های من از دیاری بود که دوستش می‌داشتم و با خاطره‌های رنگین‌اش حال می‌کردم. چنان صحنه جنایت و مرگ ونداد بر من تاثیر گذاشت که به تهران برگشتم. پزشک اورژانس بیمارستان سوانح سوختگی شدم و قراربود که رزیدنتی جراحی را شروع کنم که حزب الهی‌ها ترتیب اخراج‌ام را دادند. مدتی پزشک جذامیان شدم و بعد دوباره راهی بابُل و قائم شهر شدم.
۴
اواخر سال ۶۲ و ۶۳ در اداره بهداری قائم شهر استخدام شدم و رئیس درمانگاه گونی بافی (نساجی) شدم. برای دیدن مریض گاه به روستا‌های اطراف قائم شهر و الاشت می‌رفتم. فعالیت‌های سیاسی‌ام هم ادامه داشت و به عنوان یکی از اعضای کمیته ایالتی مازندران سازمان فدائیان خلق (۱۶ آذر) مسئولیت گرفتم. و باز مثل تهران خانۀ اجاره‌ای شیده و من محل جلسه و چاپخانه شد. روزگار سخت و تلخی برای شیده و من که تازه ازدواج کرده بودیم، آغاز شد. خبر دستگیری‌ها و از دست دادن یارانمان، و احتمال دستگیری خودمان وجود داشت.
بابُل زیبا و دوست داشتنی دوران کودکی و نوجوانی‌ام بابُلی نازیبا و ترسناک شده بود. هنوز شب‌های سرقرار رفتن در بابُل، و اعدام رفقای بابُل از کابوس‌های زندگی‌ام هستند.
۵
بابُل زیبا و دلنشین من، خاطره و رنج شد. خاطره‌ها و رنج‌ها را در رمان‌ها و داستان‌های کوتاه‌ام با خونِ دل ثبت کرده‌ام. خاطره‌ها و رنج هایی که داشتند عادت می‌کردند فقط در رمان‌ها و قصه‌هایم زند گی کنند، و تو و صدایت نگذاشتید.
نمی‌دانم، شاید نَم نَمک با صدای تو از کابوس‌های آن دوران فاصله بگیرم و بهار نارنج‌ها را، شکوفه‌هایشان را به آغوش بگیرم و درآب‌های زلال ” شهر آب ها” آرام شوم. صدای تو شکوفه‌های بهار نارنج‌های بابُل و زلال آب های” شهر آب ها”‌ی میهنم و معصومیت یک نسل است. صدای تو با من است، با آرزوی دیدار دیار بهارنارنج‌ها و دریا کنارش.
شروین، بابُلی ریکا، خوبی زندگی این است که خاطره‌هایش را می‌توان تقسیم کرد اما رنج‌هایش را نه.
……………

خاطره‌ها و رنج‌های بابُل در برخی از آثار من ثبت‌اند:
بچه‌های اعماق (رمان – دوجلد)
بسوزان عشق (داستان‌های تبعید)
از سرزمین رنج (داستان‌های کوتاه)
مُسلم (داستان‌های کوتاه)
جاودانگی – گزارش دو قتل سیاسی
قبیلۀ من (رمان)
پنجرۀ کوچک سلول من (رمان)

برای انتشار در شبکه های اجتماعی

مقالات بیشتر از این نویسنده را می‌توانید با کلیک روی نام ایشان مشاهده کنید.

تازه ترین

 جهانرواییِ “حق زندگی” – مسعود نقره کار

 جهانرواییِ “حق زندگی” – مسعود نقره کار

سرمایی همه گیر، همه جا بیداد می کند.تئودورآدرنو ” حق زندگی” از خدشه ناپذیرترین حقوق انسان است، این حق می باید نه فقط از سوی دولت ها، حتی از سوی شهروندان جامعه محترم شمرده و رعایت شود. خصلت جهانی “حق زندگی” و دیگر ارزش های “حقوق بشر”ی  جایگاه انسانی، اخلاقی و...

عادی‌سازی و توجیه جنگ؛ فاجعه و جنایت

عادی‌سازی و توجیه جنگ؛ فاجعه و جنایت

تأثیر جنگ بر زندگی فرودستان جامعه توجه: این مقاله در دو ویرایش نوشته شده است. ویرایش نخست چکیده مطالب است. در ویرایش دوم همان مقاله است با شرح و بسط و جزئیات. بسته به وقتی که دارید و میزان علاقه‌مندی به جزئیات، یکی را انتخاب کنید. مقدمه دنیای امروز درگیر بحران‌های...

بیانیه شورای هماهنگی تشکل‌های صنفی فرهنگیان ایران

بیانیه شورای هماهنگی تشکل‌های صنفی فرهنگیان ایران

هشدار به ادامه روند سرکوب فعالان صنفی با آغاز سال تحصیلی با شروع سال تحصیلی جدید شاهد رشد روزافزون روند سرکوب معلمان و فعالان صنفی هستیم. در آستانه سال تحصیلی شعبه چهارم دادگاه تجدیدنظر محسن عمرانی، اصغر حاجب، محمود ملاکی، عبدالرضا امانی‌فر، اعضای هیات مدیره کانون...

0 Comments

0 Comments