شورای ملی تصمیم  همراه و همگام با مردم آگاه ایران، برای تحقق خواسته‌های زیر تلاش و مبارزه می‌کند. 1- گذار کامل از جمهوری اسلامی با تکیه به جنبش‌های اعتراضی مردم، گذار خشونت پرهیز با حفظ حق دفاع مشروع. 2 – حفظ تمامیت ارضی کشور با تاکید بر نظام غیرمتمرکز . 3- جدایی دین از حکومت. 4 – فراخوان عمومی برای تشکیل مجلس مؤسسان. 5 – تلاش برای برپایی نظامی دموکراتیک و انتخابی  تعیین نوع حکومت با آرای مردم. 6 –  اجرای کامل اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر و میثاق‌های وابسته به آن، با تاکید بر رفع هرگونه تبعیض علیه زنان و برابری جنسیتی در تمام عرصه های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، خانوادگی و مشارکت زنان در مدیریت جامعه، و نیز تاکید بر حفظ محیط زیست

خودکشیِ آهوی اسیر، مسعود نقره‌کار

خودکشیِ آهوی اسیر، مسعود نقره‌کار

رفتی و دل ما را شکستی دخترم، پانته آ.

تراژیک و ناباورانه رفتی، آنهم رفتنی که بودنش معنی داشت، رفتن کسی که به خاطر بچه‌ها، به خاطر مردم زندگی و خلق می‌کرد، و تلاش شبانه روزی‌اش با معنا بود.

خودکشی یک اعتراض است اما آیا انتخاب دیگری برای”روبرو شدن با شرایط غیر قابل تحمل زندگی و گریز از آن” و اعتراض به شرایطی جانکاه و فرار از خودِ خُرد کننده و ویرانگر وجود ندارد؟ آیا تنها راه غلبه بر رنج نا امیدی‌ها و رنج اسارت به دست گورزادها مرگی خودخواسته است و اصلا آیا طرح اینکه این مرگ، مرگی خود خواسته است واقعی و درست است؟

دخترم، هیچکس نمی‌داند بر تو چه گذشت و در واپسین لحظه‌های اقدام به خودکشی به چه می‌اندیشیدی. سحرآمیز و رازگونه ست و جستجو و سفر در جهان ذهن و روان تو، سیر و سیاحت در جهانی هنوز ناشناخته و غبارگرفته و مِه آلود است. شاید هم با آن اندیشه شکل گرفته در جهان ذهنی‌ات به دنبال شکستن ساختار ذهنی و مفهومی و عینی‌ای بودی که تا کنون فقط قربانی گرفته است.

تراژدی ست ” نگهبان نیرومند” که فریاد رسی برای کاهش رنج‌ها نیافتی و با غروری اسطوره‌ای تاختی با این حال ایکاش به آنچه هرمان هسه گفته گردن نمی‌نهادی که “خودکشی یک راه گریز اضطراری همواره موجود است”. شاید خواستی به آرامشی دائمی برسی دخترم و شبیه آن گربه شدی، ” که بالای صخره‌ای سنگی، رو به رودخانه، میان نرده‌های داغی محاصره شده است و تنها راه نجاتش، پرش مرگبار در آب سرد بود. گربه‌ای که می‌دانست طاقت سوختن ندارد و تنها راه رهایی را پرش به سوی مرگ یافت”؟

امیدی به ایجاد تغییردر خود و محیط زندگی و کاهش تفاوت میان استانداردهایت و واقعیت ندیدی و خودکشی را راه رسیدن به آرامش و تامین کنندۀ خواست‌های درونی خود یافتی. ایکاش راه دیگری برای گریز از رنج، و برای اعتراض به بی عدالتی‌ها می‌یافتی. شاید هم با خودکشی خواستی” جای خالی عشق ” را پُرکنی و غریزۀ مرگ را پس بزنی.

پانته آ، تو ترسو نبودی نگهبان نیرومند انسانیت و وفاداری، شجاع و خلاق به گفته اریک فروم ” زیست دوست و گریزان از مرگ”، اما…

تلاش کردی زندگی و شادی را فتح کنی، تلاش کردی خودت را فتح کنی اما زندگی و به گفته خودت “مملکت”‌ات با تو بیرحمانه رفتار کردند.

پانته آ ما و کودکان این سرزمین فراموشت نخواهیم کرد، با آنکه دل مان را شکستی.!
……..

ازفیس بوکِ مسعود نقره‌کار

نمونۀ یک روشنفکر ایرانی – مسعود نقره کار

نمونۀ یک روشنفکر ایرانی – مسعود نقره کار

از آن شبِ” فضای حرف و فضای عمل” درانستیتو گوته در تهران به سال 1356 تا دیدار مجدد با او در ساکرامنتوی امریکا نزدیک به 4 دهه گذشته بود. پرهام اما همان بود، مهربان و صمیمی و صریح، و پایبند به  درک و فهم ” رابطه اصیل”ی که به ما جوانترها گوشزد کرده بود. در شب نهمِ ” ده شب” در بارۀ ” فضای حرف و فضای عمل” با کالبد شکافی یکی از بزرگترین مشکلات فرهنگی و  سیاسی و روشنفکری جامعه  نشان داد از تیزهوشی، تیز بینی و وسعت و عمق اندیشگی کم مانندی در جمع سخنرانان آن شب برخوردار است.  در برابر چشم ها و ذهن های هیجان زده و پرشور گفت :” کلام به خودی خود هدف نیست، ارزش کلام  دررابطه اصیل آن با زندگی وعمل است”، رهنمود و پیام  و” رابطه ای”  که  خودش با زندگی اش نشان داد سخت  به آن ها وفاداراست. آن شب من و جمعی ازجوانانی که حول و حوش” انتشارات چکیده” خیابان نظام آباد بودیم و هوادار سازمان چریک های فدائی خلق در رابظه با سخنرانی وی بحث ها و جدل ها داشتیم. تعدادی از جمع ما  پرهام را “راست” و مخافظه کار، و برخی سیاست ورزی  متعادل و معقول ارزیابی کردند و ….

باقر پرهام در کنار پرهام نویسنده، مؤلف و مترجم نقش مهمی در تداوم حیات و فعالیت “کانون نویسندگان ایران” داشت و تلاش کرد تا کانون نویسندگان  در مسیری صنفی، دموکراتیک و روشنفکرانه فکر و عمل کند. پرهام منتقد آن دسته از اعضای کانون نویسندگان ایران بود که تلاش می کردند کانون را به زائده حزب و سازمان سیاسی بَدَل کنند و ازاین طریق ابزار و وسیله ای برای بهربرداری و سوء استفاده های حزبی و سازمانی  و ایدئولوژیک دست و پا کنند. وی بارها در بارۀ ” کانون نویسندگان  و نقش روشنفکران در تحولات ایران معاصر” نوشت و در ثبت و تدوین تاریخ کانون نویسندگان  و نقد مبانی نظری و سازمانی و رفتاری این تشکل، با تاکید بر اهمیت حیاتی آزادی اندیشه و بیان، نقش ارزشمندی به عهده داشت.

46 سال پیش در سخنرانی “ده شب” انستیتو گوته در اهمیت آزادی به ویژه  آزادی اندیشه و بیان گفت: “ادامۀ هستی هر ملتی در گرو شناخت دقیقی است که آن ملت خود از تجربه‌های جمعی و آزادانۀ خویش به دست می‌آورد. جمع باید آزاد باشد و آزاد بیندیشد. باید صد گل و صد‌ها گل بشکفد تا کارورزان حرفه‌ای کلمات فرصت پیدا نکنند موجودیت ملتی را کالای ادامه حیات بی‌مایۀ خویش کنند و باکی از این نداشته باشند که فرهنگ بی‌نظیر ایرانی، در مسابقۀ انحطاط، به تدریج رو به تباهی رود: دریغ است ایران که ویران شود.”

پرهام نویسنده، مؤلف، پژوهشگر و مترجمِ سخت کوش و قَدَری بود که به ارزش و اثر بخشیِ کنش اجتماعی و سیاسی روشنفکر نیز آگاه بود. آثارش در زمینه های جامعه شناسی و فلسفه، و کردار سیاسی و اجتماعی اش یادگارهائی روشنفکرانه و تاثیر گذارند، آثاری که جامعه ما را با بنیادهای اندیشه‌های جامعه شناسی و فلسفه غرب و عقلانیت سیاسی آشناتر کرده است.

پرهام با بیان صریح و قاطع دیدگاه های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی اش نمونۀ درخشان یک روشنفکر ایرانی است.  وی از منادیان دیالوگ دموکرتیک و از پیشگامان گفت و شنید، همکاری، ائتلاف و اتحاد میان تشکل های متنوع  و مختلف، و شخصیت ها و چهره های سیاسی و فرهنگیِ دموکراسی خواه بود و با ارائه طرح و برنامه  دراین راه گام های ارزشمندی برداشت.

****

*برگرفته از مجله ” تجربه” ، شماره 20، تیرماه 1402، تهران

شاپور بختیار، مرغِ طوفان، مسعود نقره کار

شاپور بختیار، مرغِ طوفان، مسعود نقره کار

1

۱۶ دی ماه سال ۱۳۵۷، در صف آرائی اندیشگی ها، و منش ها وروش ها ی کشورداری به کسی پشت کردیم که خردمندانه و جسورانه با به دست گرفتن مسؤلیت اداره ی وطنی طوفان زده سعی داشت مردمان میهنمان به ساحلی رهنمون شوند که آزادی و دموکراسی و حقوق بشر چشم انداز زیبا و آرامبخش آن ساحل بود.

44 سال از آن روزگاران می گذرد و من هنوز نفهمیدم آن حد ناآگاهی و بی توجهی آنهم ازسوی من، مثلا” پزشک تحصیلکرده ای که دست به قلم و سردر کتاب داشت، درتهران سهامداریک کتابفروشی و انتشاراتی و پای ثابت بساط بحث ها ی ادبی و سیاسی با اهالی شناخته شده قلم و سیاست بود، و مشتی تجربیات ریز و درشت ِسیاسی و فرهنگی دیگریدک می کشید را چگونه می توان باورکرد، و یا توضیح داد؟. البته واضح و مبرهن است که گناه این سطحی نگری ها گناهی تاریخی نیز بود و تا حدودی به نقش وعملکرد نهاد های تولّید کننده ی اصلیِ استبداد و اختناق و محرومیت های مختلف سیاسی و اجتماعی و فرهنگی ربط پیدا می کرد، ویا ناتوانی سیاسی و فرهنگی دردرک وفهم مفاهیمی چون آزادی و دموکراسی و عدالت و حقوق بشر و مدنیت، و التقاط این مفاهیم با مفاهیم ارتجاعی- اسلامی، ونیز نقش و سهم بیگانگان و یورش های آشکار و پنهان شان، و اندیشگی ها ی نا کارآمد و نا همخوانِ وارداتی شان با شرایط جامعه مان را می توان در نظر داشت.

2

shahpour-bakhtiar-head-down-200x200.jpg

به ندای آزادی و دموکراسی و سکولاریسم و حقوق بشر، گیرم آزادی و دموکراسی و سکولاریسم و حقوق بشری نیم بند و پراشکال گوش ندادن، ونه گفتن به سوسیال دموکراسی آنهم درآن شرایط سرشار از هیجان و جهل، راه برای آری گفتن به ارتجاع و واپسماندگی ای عفونت زا هموار کرد، و سبب شد روی به سوی اسلامی آزادی ستیز وآزاده کُش و نوعی چپ روی دریوزیانه و “سرشاراز تهی” و بیگانه با مظاهر تمدن و شهروندی و مدنیت آورده شود، سبب شدتا به سیاست و برنامه ای طاعونی تمکین شود که به قول شاپور بختیاراگر برای فهمیدن اش به متون پایه‌ای آن سیاست ها و برنامه ها مراجعه می شد پشت آدم می لرزید. آن روزها اگرهشدارهای بختیار درباره ” دیکتاتوری نعلین” وسبعیت آخوند ومذهب اش در قدرت جدی گرفته می شد وفریاد های او زیر گرد وغبارهیجان زدگی و شور مدفون نمی شد شاید جامعه ما مسیر دیگری می‌پیمود، فریاد هائی که صدای ِ تاریخ بیداری ما بود. این فریاد بختیار بود:

” …هیچ‌کس نمی‌داند جمهوری اسلامی خمینی چیست و اگر کسی به متون گذشته ی مورد اتکای او مراجعه کند پشتش به لرزه در‌می‌آید. خمینی نه تعدد گروه‌های سیاسی را می‌پذیرد نه دموکراسی را. می‌خواهد روحانیت “قانون الهی” را اجرا کند، همه چیز اینجا شروع می‌شود و اینجا تمام می‌شود…”

و به درستی پیش بینی کرده بود این سیاستمدار نخبه وآزموده، سیاستمداری که ویژگی های یک روشنفکر سیاسی: خردباوری، آینده نگری، گفتمان سازی، لائیک و پایبند به آزاد اندیشی و آزادی خواهی و حقوق بشربودن را به روشنی بازمی تاباند، آری همه چیزاز” قانون الهی” شروع شد، و هنوزتمام نشده است، قانونی که سایه شوم و نفرت انگیزاش با مجریان گورزاد اش به هیبت بختکِ جهل و جنون و جنایت آخوندیسم و خمینیسم برسرمردمان سرزمینمان آوار شده است.

 

3

هنگامه ی انقلاب بی انصافی های ظالمانه و تاریک اندیشانه پاسخ امثال من به رهبر سیاسی هوشمندی بود که می خواست ما را به روشنائی ببرد، بی انصافی به تلاش های جسورانه ی روشنفکر سیاسی ای که حتی مرگ نتوانست و نمی تواند دست به نقش کم نظیر او درجنبش دموکراتیک و آزادیخواهانه میهنمان ببَرد. گوش کنید به صدای این ” مرغ طوفان:

” …آنچه مرا بیش از خطر روزمره مرگ، زجر می داد علم بر این بود که عده ای هنوز دچار اوهام خویشند چنانکه گالیله گفته است:” برای اینکه زمین کار خود را بکند، وقت لازم است ولی در این فاصله چه خسارت ها که به بار نخواهد آمد” کسانی که مرا در تنگنا گذاشته بودند تصور می کردند، من اهریمنی هستم و این امام است که از ایران بهشتی خواهد ساخت. بعد فهمیدند که این شخص، موجودی جاه طلب و خبیث و آدم کشی حرفه ای است. کاش این واقعیت را زودتر در می یافتند. من می کوشیدم به سمت روشنایی بروم، در حالیکه ایران به قعر ظلمت فرو می رفت، می خواستم در جهت نظم و قانون قدم بردارم، در حالیکه هرج و مرج بر ملک مسلط می شد. من خلاف جریان شنا می کردم : موقعیتی مشکل و کاری سخت خسته کننده…”

“…وقتی آقای خمینی و آخوندها مرا جاه طلب معرفی میکنند باید بگویم که من با تحصیلات و سوابق زندگی و مبارزاتم برای چنین مشاغلی تربیت شده بودم. ولی آنهائیکه در مدرسه فیضیه راجع به مطهرات و کثافات و نجاسات آن مهملات را نوشته اند، بنظر من آنها جاه طلب هستند که خود را بصورت خلیفه اسلام و دارای نظریه راجع به تمام مسائل علمی، فنی، فلسفی، اقتصادی و حقوقی میدانند. وظیفه یک مرد وطن دوست اینست که به مملکتش خدمت بکند. یک روحانی، همانطور که همانوقت گفتم، همه کار در ایران میکرد جز وظیفه خودش که روحانیت بود. آخوندها راجع به جاه طلبی بهتر است صحبت نکنند. هم خمینی و هم من زنده ماندیم تا مردم بفهمند جاه طلب مابین من و او کدامیک بوده ایم و بفهمند که چگونه گناه بزرگ من آگاهی و حسن تشخیصی بوده که دقیقا ً ازروحیه آخوند بطور اعم، و آقای خمینی و اطرافیانش بطور اخص پیدا کرده بودم و شهامت گفتنش را هم، در یک شرایطی که دیگران این شهامت را نداشتند، داشتم…”

صادقانه و صمیمانه بگویم که این همه اما به معنای این نیستند که حتی با نگاه امروزینم و شناخت دقیق دیدگاه های شاپور بختیار با هرآنچه این بزرگوار می گفت و می کرد، توافق دارم. نه، برداشت شاپوربختیار ازمقوله ی عدالت، برخورد او با جنبش چپ، نگاه او به نظام پادشاهی و سلطنت گرهگاه هائی هستند که با برداشت و برخورد و نگاه سیاسی و اجتماعی ای که بربنای شان رفتار می کنم، تفاوت دارند. اما این اختلاف نظرها سبب نمی شوند تا از بستربیماریِ مزمن و دیردرمان شدنی ی فرقه گرائی، خود حق پنداری و منزه طلبی برواقعیتی به شکوه و عظمت شاپور بختیار چشم بندم.

4

به گمان من پس از گذرِ44 سال، شاپوربختیارهنوزپرسشی بی پاسخ برای اردوها و نیروها و شخصیت های سیاسی چپ، میانه و راست ، حتی برای برخی ازیاران اش که با پشت کردن به او سقوط دولت اش را تسریع کردند، باقی مانده است. به این پرسش باید پاسخی روشن و در خور داد. پاسخ ندادن و سکوت نمی تواند و نمی باید ادامه پیدا کند. وجدان تاریخی و سیاسی، و وظیفه ی شهروندی و روشنفکری امان نخواهند داد.

من براین باورم که گام نخست این است که علیرغم گذری 44 ساله از ۱۶ دی ماه سال ۱۳۵۷، هنوزاما برای عذرخواهی از روشنفکرسیاسی و سیاستمداری نخبه و تیزبین که جهل ویرانگر و جنون و جنایت پیشگیِ آیت الله خمینی و ” دیکتاتوری نعلین” را پیش بینی و فریاد کرد، و رفع ودفع این تجلی جهالت و جنایت را با جایگزین های مدنی و دموکراتیک پیشنهاد کرد و در دستور کار قرار داد، دیر نشده است. این عذرخواهی و اعلام پذیرش خطا هشداری پُراهمیت برای افزایش هوشیاری نسل جوان میهنمان خواهد بود. من این کاررا از خودم شروع کردم.

…..

**متن فوق بخشی از متن سخنرانی من است درگرامیداشت یکصدمین سالگرد زادروز شاپور بختیاراست به سال 1393

 

 

 

 

روشنگری یا اوباشیگری؟ مسعود نقره‌کار

روشنگری یا اوباشیگری؟ مسعود نقره‌کار

در شرایطی که جنبش زن، زندگی، آزادی دوران فرود و نشیب می‌گذراند، و همچون آتش زیرِ خاکستری در انتظار شعله ور شدن است تا سرانجام بساط ستم و ستمگری و ستمگران بسوزاند افراط گرائی و اوباشیگری وقیحانه تر از گذشته به مسخ و تخریب چهرۀ اپوزیسیونِ دموکراسی خواه و تضعیف آن برخاسته است. طی بیش از ۴ دهه تجربه شده است که بخشی از اپوزیسیون حکومت اسلامی، به ویژه در خارج از کشور با سرکوب و اُفت حرکت‌ها و جنبش‌های داخل کشور در دام افراط گرائی رو به خودزنی می‌آورد ومیان تشکل‌ها و شخصیت‌ها و رسانه‌ها بساط جنگ‌های حیدری نعمتی، تخریب یکدیگر و ترور شخصیت پهن می‌کند. آتش بیاران این معرکه سایبری‌ها و مزدوران حکومت اسلامی هستند، حکومتی که سرمایه عظیمی برای تخزیب و تضعیف اپوزیسیون هزینه کرده است. در این میان بی تردید نفش بخش هایی از اپوزیسیون را در ابتلا به تعصب‌های خشک اندیشانه و مطلق گرایانه و فاصله گیری از اعتدال و عقلانیت در همسوئی ناآگاهانه و مغرضانه با مزدوران حکومت اسلامی نمی‌توان انکار کرد.

 

ناسزاگویی، تخریب، تهمت، ترور شخصیت و تهدید به حذف و ترور فیزیکی نُقل و نباتِ بخش‌های افراطی و لاتمداران و لتوت و لشوش اپوزیسیون حکومت اسلامی شده است. افراطیون افشاگر و رسوا کنندۀ یکدیگر و دیگران شده‌اند و با شارلاتانیسم سیاسی و آوازه‌گری مرز میان روشنگری و اوباشیگری را به‌ هم ریخته‌اند و بدینوسیله با خلط مبحث و سفسطه مانع پالایش و لایروبی سیاست، فرهنگ و جامعه از دروغ‌پردازی و مردم‌فریبی شده‌اند. انتظار می‌رفت در پرتو آموزش‌ها و دستاوردهای جنبش زن، زندگی، آزادی تشکل‌ها و شخصیت‌های سیاسی اپوزیسیون از افزاط گرائی، که پیشینه تاریخی در میهنمان دارد فاصله بگیرند اما متاسفانه چنین نشده است. امروز ما شاهد وقاحت اوباشیگری به جای روشنگریِ افشاگرانه مبتنی بر ارائه مدارک، اسناد و شواهد مستدل هستیم، روشنگری‌ای که متمدنانه سره از ناسره جدا کند، در حالی‌که درافراط گرائی و اوباشیگری مدرک، سند و شواهد مستدل محلی از اِعراب ندارند. روشنگری متاسفانه در فرهنگ سیاسی ما در معنای آشکار سازی در راستای نشان دادن ضعف‌ها و لغزش‌ها با هدف کاهش و زدایش ناهنجاری نیست، پرده دری، رسواکردن، تخریب، حذف، ترور شخصیت، حذف و ترور فیزیکی ست، واین‌ها از ویژگی‌های روانی و رفتاری بخشی از کنشگران سیاسی و فرهنگی جناح‌های تندروی طیف‌ها و بلوک بندی‌های مختلف سیاسی ست. منش و روشی که گاه به صفت فردی و گاه جمعی و تشکلی به آن عمل شده و فجایع آفریده است. در افشاگری لاتمدارانه در اکثر موارد کینه‌ها و خُرده حساب‌های شخصی، حسادت و یا تفاوت و اختلاف ایدئولوژیک و سیاسی محرک قضاوت و افشاگری است، افشاگرانی که با پنهان سازی و اختفای واقعیت به برون فکنی ضعف‌ها و لغزش‌های دیگران روی آورده‌اند و در غالب موارد تحریف و قلب واقعیت کرده‌اند.
در این میانه ترور شخصیت که هدف بسیارانی ازافشاگران تندرو و افراطی ست به عنوان یک فنومن روانشناختی اجتماعی و جامعه شناسانه، تلاشی آگاهانه در جهت خدشه دار کردن شخصیت، شهرت و منزلت فرد (سوژه یا قربانی ترور) است. ترور شخصیت نوعی تصویرسازی ست که با واقعیت خوانائی ندارد، تصویر سازی‌ای که باعث بی اعتبارشدن قربانی واز بین بردن وجهه و مقبولیت اومی شود، دستکاریِ اعتماد مردم و افکارعمومی نسبت به قربانی تروراست که در اکثر موارد از طریق رسانه‌های گروهی و جمعی صورت می‌گیرد.
وجوه دیگر ترور شخصیت تحقیر، تحمیق و نادان پنداشتن مخاطبان و تلاش برای فریب آنان در راستای تغییر فکر ورفتار آن‌ها نسبت به قربانی اوباشیگری و تروراست. تخریب و ترور شخصیت با هدف حذف سیاسی و اجتماعی‌ی مخالفان یک حکومت یا حزب و سازمان سیاسی و اجتماعی، و حتی حذف یک فرد و شخصیت اِعمال می‌شود. در حوزه مناسبات فردی و اجتماعی نیز مقوله‌ی حقوقی “بد نام” کردن نیز مطرح می‌شود، که ایجاد بدبینی، شک و شبهه و”بد نمائی” و “سیاه نمائی” نسبت به یک فرد یا جمع است.
اتهام زنی‌های دروغین و بی پایه، ارائه اطلاعات ساختگی و جعلی، سند ومدرک سازی، شهادت و سوگند دروغین، قلبِ حقایق و واقعیات، تحریف آراء وافکار، همراه با ایجاد فضای ارعاب وترس ابزار کار خشونت آفرینان وافراطیون‌اند. با اتهام‌های وطن فروشی، جاسوسی، عامل بیگانه، خود فروختگی، کلاهبرداری، فساد اخلاقی و مالی و جنسی درواقع جنگ روانی‌ای با استفاده از وسایل ارتباط ‌جمعی علیه قربانی ترور تدارک دیده می‌شود. آمران و عاملان “ترور شخصیت” با شناخت از ضعف‌های عاطفی و روانی مخاطبان، بر بستر و زمینه چنین ضعف‌ها، ویا تعصب‌ها و حساسیت‌ها، اتهاماتی متناسب با آن‌ها به قربانی ترور وارد می‌کنند.
تخریب، تحریف و”ترور شخصیت “چهره‌های شناخته شده در سطح جامعه – سیاستمداران، هنرمندان، ورزشکاران – با طرح انحرافات سیاسی و عقیدتی، واخلاقی (مثل انحراف‌های جنسی- به ویژه انجام عمل لواط – و اعتیاد و سوء استفاده‌های مالی و…) و… پیش برده شده است. این عمل نیز به شکل‌های مختلف از جمله انتشار تصویر و فیلم و مقاله و شبنامه صورت گرفته است. حکومت‌های خودکامه با اِعمال فشارهای روانی و جسمی قربانی را مجبور می‌کنند در تهیه تصاویر و یا فیلم‌های مورد دلخواه حکومت شرکت کند و یا تن به مصاحبه‌های مطبوعاتی و رادیو و تلویزیونی بدهد و هر آنچه حکومتیان دیکته کنند، بگوید. روشی معمول ومرسوم در حکومت‌های توتالیتر برای ” ترور شخصیت”، که به وفور به نمایش گذاشته شده است.
توهین، تهمت، تخریب و ترور شخصیت آسیب‌های روانی و عصبی پیامد خواهد داشت به ویژه در مورد قربانی‌ای که امکان و توان دفاع از خود و رد اتهام‌های ساختگی و شایعه‌ها را نداشته باشد. ایجاد انواع اختلال‌های روانی و عصبی از انزوا، اضطراب گرفته تا افسردگی و خودکشی می‌توانند پیامدهای تخریب و ترور شخصیت باشند. ترور شخصیت از مخاطبان نیز قربانی می‌گیرد. تأثیرتخریبی و آسیب شناسانه‌ای که تخریب و ترور شخصیت بر روی اطرافیان، علاقه مندان و پیروان قربانی ترور شخصیت می‌گذارد، گاه می‌تواند همان وسعت و ابعادی را داشته باشد که به قربانی ترور تحمیل می‌شود.

چه باید کرد؟

خشونت زبانی، روانی و رفتاری نسبت به دیگران و مخالف خود در تمامی عرصه‌های حیات اجتماعی ما وجود داشته و دارد. در عرصه سیاسی و فرهنگی کنشگران سیاسی و فرهنگی بسته به تمایل و خواست ایدئولوژیک و سیاسی مان به درجاتی چنین رفتاری با مخالفان خود داشته‌ایم. در حال حاضر در خارج و داخل از کشور شاهد گسترش انواع خشونت‌ها در میان تشکل‌ها و سازمان‌های سیاسی و شخصیت‌ها و چهره‌ها و کنشگران سیاسی و فرهنگی هستیم و بی تردید این اختلال و مشکل تاریخی، فرهنگی و اجتماعی را به سرعت نمی‌توان حل کرد اما می‌توان آن را کاهش داد و کنترل کرد:
۱- محکوم و مذموم اعلام کردن مکرر و مداوم منش و روش افراط گرائی و اوباشیگری از سوی تشکل‌های سیاسی و فرهنگی، و از سوی شخصیت‌ها و چهره‌های سیاسی و فرهنگی.
۲- طرد و منزوی کردن حاملان و عاملان خشونت زبانی، روانی و رفتاری
۳- تقویت و گسترش گفت و شنید، نزدیکی و همکاری، ائتلاف و اتحاد نیروها و شخصیت‌های سیاسی. هراندازه دیالوگ دمکراتیک و نزدیکی‌ها و همکاری‌ها گسترش یابد افراط گرائی و اوباشیگری به همان اندازه به گوشه‌ای رانده و طرد و تضعیف خواهد شد.

مسعود نقره‌کار