خشونت مقدس و نامقدس شیرازۀ حکومت اسلامی، مسعود نقره کار
خشونت پارۀ جدایی ناپذیر جامعه انسانی است، انسان از آغاز پیدائی با رفتارش نسبت به خود، همنوع، حیوانات و طبیعت خشونت اعمال کرده است. خشونت از جمله واژگان ومفاهیمی است که جدا از تعابیر متفاوت از آن، دو طیف متضاد معنایی و نقش آفرینی را با خود حمل کرده است. برخی آن را محرک تغییر و رشد انسان وجامعه، و عامل دگرگونی و تحول تعبیر کردهاند و برخی پدیدهای که با کاهش انسانیت وعقلانیت تقویت و ماندگاری پارۀ حیوانیِ انسان و تداوم توحش در جامعه را سبب شده است، یک سو مخل و مخرب حیات و جامعه، سوی دیگر با برچسب هائی متفاوت مثل ” قهر” عامل تغییرو پیشرفت و شکوفایی محسوب شده است. رویکردها در بارۀ علت پدید آمدن خشونت، رویکردهای ارزشی و غیرارزشی در بارۀ این پدیده و تلاش برای شناسایی معنایی، مفهومی و تاثیر گذاری عملی سبب شدهاند تا زوایای گوناگون خشونت شناخته شوند.
خشونت پدیدهای تک ساحتی نیست و نمیتوان درتوضیح آن تک هویتی و مؤلفهای برخورد کرد. هیچ یک از تفسیرها و تاثیرها، نتوانستهاند به گونهای فراگیر علتهای بروز و گستردگی خشونت را روشن کنند. در راستای تعریف و فهم خشونت، مثبت یا منفی پنداشتن آن شرایط تاریخی و فکری و سرزمینی، به میزان نفع و زیاناش برای فرد و جامعه توجه شده است.
در جامعهی ما خشونت پدیدهای شایع در سطوح مختلف، در خانواده و جامعه، و ابزاری برای اعمال نظر و سیاست از سوی حاکمان و جوهرهی اکثر قوانین بوده است. بحث پیرامون علل بروز خشونت، تعریف، انواع و چرائی و چگونگی پرهیز از خشونت در فرهنگ و گفتمانهای سیاسی ما غایب بزرگ بوده است. خشونت آفرینیهای حکومت اسلامی طی ۴۳ سال گذشته، خشونت، به ویژه چگونگی پرهیز از آن را بیش از پیش مورد توجه و بحث و تبادل نظر کنشگران سیاسی و فرهنگی، روشنفکران سیاسی و فرهنگی، و مردم آزادیخواه میهنمان قرارداده است.
در میان انواع خشونتها عریانی خشونت دولتی ِ حکومت اسلامی (خشونت سیاسی، ایدئولوژیک – دینی) سبب شده است تا این نوع از خشونت بیش از سایر انواع خشونتها مورد نظر و بررسی قرار گیرد. بی تردید برای بررسیدن، بازخوانی و باز شناسی خشونتهای دولتی و سیاسی (حکومتی) و خشونت ایدئولوژیک – دینی (مذهبی) سیر تاریخ اندیشه و فلسفۀ سیاسی، دینی (مذهبی)، و نیز تحولات فکری، سیاسی و اجتماعی و روانشناسناسانه در ایران را در دورههای مختلف تاریخی میباید مورد توجه و بررسی قرار داد.
در تعریف از خشونت دیدگاههای متنوع و متفاوت، و اجماعی نسبی وجود دارد.
خشونت یک پدیدهی چندسویهی روانی، رفتاری و اجتماعی است، تعریفهای متعدد از آن با توجه به جنبههای گوناگون خشونت، از جمله جنبههای روانی، تاریخی – زیستی، جامعه شناختی، سیاسی، ایدئولوژیک – دینی و کلامی (زبانی و نوشتاری) شده است.
هر گونه تجاوز رفتاری و روانی به دیگری یا به خود، هرگونه فعالیت و تحمیل خواست و اراده (با یا بدون اعمال زور) که آشکار و پنهان پیامدهای زیانبار علیه هستی انسان و آسیبهای جسمی، روانی و اجتماعی داشته باشد خشونت تعریف شده است. گفتار و رفتار با قصد و نیت آشکار و یا پنهان که سبب آسیب روانی و رفتاری دیگری شود از خشونت فیزیکی تا یک نگاه، حالت صورت، تکان یک دست، بیان یک کلام، یک تهدید، یک بند قانونی، یک هنجار سنتی آزار دهنده و نادیده گرفتن حق دیگری نوعی خشونت تلقی شده است. خشونت به منزله یک پدیدۀ اجتماعی را امری آگاهانه و” اختیاری” دانستهاند.
خشونت در تمامی عرصههای زندگی آدمی به اشکال و انواع متعدد و مختلف وجود داشته است. از انواعی از خشونت مجاز یا ” خشونت با بار مثبت”، خشونت مشروع و قانونی، خشونت خوش خیم و بدخیم نام برده شده است. یک نگاه و سخن تحقیرآمیز، برخورد تبعیضآمیز، ناسزاگویی، لطمه زدن به اعتبار و حیثیت افراد، باورهای فردی یا گروهی که سبب ترس یا رنج یا اضطراب شوند تا محدود سازی و سلب آزادی گفتاری و رفتاری، تفاوت آفرینی حقوقی، قانون ناعادلانه، و حتی تهدید به خشونت، خشونت است. بسیاری از صاحب نظران بر این باورند که پدیدهای به نام خشونت مجاز و قانونی و ضرور و مفید نداریم و آنچه با این عناوین مطرح و اعمال میشوند ” نیرو” ” زور” (فورس) در برابر خشونت است، و خشونت نیست، نیروئی در تقابل با بروز تشنج و ناهنجاری در جامعه، یا مقابله با دشمنان و دفاع از سرزمین خود.
۲
خشونت کنش و امری اجتماعی ست اما عوامل دیگر روانی، تاریخی – زیستی میتواند در بروز آن نقش داشته باشد. با نگاهی همه جانبه به وضعیت جامعه و ساختار فکری و فرهنگی میتوان به صورت کلی عوامل اصلی و بنیادی خشونت را جستجو کرد. جامعه ما دارای خصلتها و ویژگیهایی بوده و هست که زمینه را برای بروز خشونتهای گوناگون فراهم میکند.
بسیاری از بیماریهای روانی و آسیبهای مغزی و پارهای از بیماریها “جسمانی”، سبب بروز اعمال خشونت از طرف بیمار نسبت به خود (برای نمونه خود زنی هایی با منشاء روانی، خودکشی و..) و یا دیگران میشود.
برخی از عوامل اجتماعی – روانی نیز در بروز خشونت مطرحاند. تجربه آزار دیدن در دوران کودکی، میزان جمعیت، بیکاری، مشکلات خانوادگی، ناکامیهای فردی و اجتماعی، اعتیاد به مصرف الکل و مواد مخدر، تضاد منافع معنوی ومالی در زمرهی این عواملاند.
خشونت را ناشی از عامل تاریخی – روانی یا روانی – زیستی نیز دانستهاند.
گفتهاند خشونت در طبیعت انسان وجود دارد و امیدی به محو این “خوی و غریزه پرخاشگرانهی حیوانی” نیست، و”انسان گرگ انسان” باقی میماند، چرا که این گرگ وارگی جزئی از طبیعت انسان است. از جمله کسانی که، با تفاوت و اختلاف نظر در عرصه هایی، بر این عقیده بودند میتوان از ماکیاولی، هابس، هگل، نیچه، فروید، یونگ و… نام برد. این نوع از خشونت را سرشتی و ” میراث روانی ” هم نامیدهاند.
ساختار روانی (ذهنی) انسان، نسل در نسل ویژگی هایی را حمل کرده است که برخی از آنها ویژگیهای روانی و رفتاری پرخاشگرانه یا “حیوانی” ست. بخشی از ساختار روانی انسان که حامل این ویژگی هاست پاره و یا لایهای از ذهن و شخصیت انسان است، که “لایه غیرعقلانی”، ” خردگریز” و”انحراف” نیز نامیدهاند. این ویژگیها از طریق “حافظه نوعی” از انسان اولیه، به گونهای فطری و از راه انتقال ژنی و ارثی به نسلهای بعدی منتقل شده است. بر این ویژگیها نامها و اصطلاحات زیست شناسانه و روان شناسانه و روانکاوانهی متعددی گذاشتهاند، که یکی از آنها “غریزه” است. غریزهی تخریب، جنگ، تجاوز، دیگرآزاری، بی رحمی، درنده خویی، مرگ و کشتار را سبب ساز بروز عدم تحمل و پرخاشگری وخشونت دانستهاند، ویژگی هایی “درونی شده با همه پیامدهای سودمند و تمام عواقب خطرناکش”. چنین غریزهای بخشی از ضمیر و ساختار ذهنی انسان دانسته شده که بازتاب انگیزههای زیست شناسانه و انرژیهای سرکوب شده و واپس زده است. اینگونه رفتار را بسیارانی از صاحب نظران خشونت نمیدانند و آن را “پرخاشگری”، که با خشونت به عنوان امری تاریخی و اجتماعی تفاوت دارد توضیح میدهند.
“ناخودآگاه جمعی” را بازتاب حیات و زندگی پیشا تاریخی، اسطورهای و یا قبیلهای انسان در ذهن انسان امروز میپندارند که در کنار ناخودآگاه فردی وجه ضد انسانی و اجتماعی (بخش غیرعقلانی) شخصیت را شکل میدهد. انسان در زندگی اجتماعیاش به اشکال گونه گون حجابی بر این ویژگیها پوشاند ه است و یا مانعی بر سر راه بروز آن قرار داده است، تا آن گاه که نیازهای معنوی و مالی (مادی)اش به خطر افتد، که در چنین هنگامهای حجاب و مانع پس زده و “عفریت درونی” خود را مینمایاند.
خشونت به عنوان یک پدیدۀ و کنش اجتماعی نیز شناخته شده است، به این معنا که عوامل اجتماعی (کسبی-محیطی) را سبب بروز خشونت دانستهاند با این باور که اندیشه و رفتار انسان، بیش از هر چیز ساخته و پرداختهی محیطاش و نهادها و ارگانهای اجتماعی ست (روسو، پرودون، انگلس، مارکس، مارکوزه…).
رویکردهای متفاوتی در بارۀ علل بروز خشونت مطرح است، مثل رویکرد مذهبی (دینی)، رویکرد فرهنگی و طرح تضادهای آشتی ناپذیر میان هویتهای جمعی، رویکرد اقتصادی و….
مذهب وایدئولوژیهای مشابه، به عنوان سیستم عقاید و تصوراتی تغییر ناپذیر و یگانه حقیقت مسلط بر فکر و رفتار فرد و یا گروه اجتماعی، غالبا”خشونت ستا و خشونت پرور بودهاند. عامل سیاست، قدرت و ساختار سیاسی غیر دموکراتیک و استبداد زدگی به عنوان تجلی و نماد نوعی از اندیشگی سیاسی خشونت آفرین بوده است که نابردباری، خودمحوری و خودخواهی نشانههای آن است، ویژگی هایی که در جامعه، خودکامگی را سبب میشود. شالودهی قدرت و رفتار سیاسیی مستبد و مستبدانه و استبداد زدگی خشونت را سازمان میدهد.
قدرتهای سیاسی در ایران، در اکثر مقاطع تاریخی، بیان سیاسی” ذهنیت “انسان کوچک” به بندگی کشانده شده و مشتاق اقتداری ست که در عین حال دارای گرایشهای طغیان گری نیز هست”. اندیشه سیاسی و رفتار حاصل از آن که نه فقط در قدرت و ساختار سیاسی حاکم در جامعه، در جریانهای سیاسی مخالف قدرتها و ساختارهای مذکور نیز خودکامانه بودهاند. هستند کسانی که ریشههای خشونت را در تفکر اسطورهای ِخیر و شر کردن انسانی و جهانی”استبداد شرقی یا آسیایی”، “قدرت مطلقهی سیاسی”، ” آمیزش سیاست و مذهب ” میبینند.
عوامل اقتصادی، نابرابریهای اجتماعی، محرومیت و فقر، گرسنگی و بیکاری نقش پراهمیتی در بروز خشونت دارند. جامعهای از هم گسیخته از نظر اقتصادی، جامعهای خشن خواهد بود. نابرابری و بی عدالتی در عرصه اقتصادی زمینه ساز خشونت در جامعه است. عوامل جغرافیایی (زندگی در فلات)، عوامل ملی، قومی و نژادی و سیاستهای هویت -محور (ملی گرایی و قوم گرایی افراطی)، حملهی بیگانگان در بروز خشونت نقش آفرین بودهاند.
در این میانه ارتباط مستقیم فقر، بی عدالتی و نابرابری با خشونت را نمیتوان انکار کرد. اما اینها تک سواران میدان خشونت نیستند عوامل روانی، هویتی و عوامل فرهنگی و اجتماعی و اقتصاد سیاسی و تکنولوژی و اینترنت همگی برای فهم و شناخت خشونت لازم هستند.
۳
برای پی بردن به نقش دین (مذهب) در خشونت آفرینی نیازی نیست به سراغ افسانه آفرینش و تبعید انسان از سوی خدا و یا افسانهی هابیل و قابیل رفت، نیازی به تورق تاریخ دور دستها و تاریخ ادیان و رجوع به تجربههای جهانی دور و نزدیک نیست، بیش از ۴ دهه است حکومت اسلامی شاهد و سندِ زنده، معتبر و ماندگار خشونت است
بنیانگذار حکومت اسلامی در روز تولد پیامبر اسلام در سال ۱۳۶۱ در تایید کشتارهای سال ۵۸-۶۰ و تشویق برای ادامهی کشتارها به “آقایان علما ” فرمان داد که آیات قتال قران را فراموش نکنند:
“… قران میگوید بکشید، حبس کنید، پیغمبرو ائمه همه جندی بودند، همگی جنگی بودند، شمشیر میکشیدند. آدم میکشتند، خلیفه میخواهیم که دست ببرد، حد بزند، رجم کند. با چند سال زندان کار درست نمیشود. این عواطف کودکانه را کنا ر بگذارید. ”
و نتیجه چنین فکر و رفتاری ۹ کشتار بزرگ از مخالفان سیاسی و دگراندیشان در طی ۴ دهه است.
تقدس خشونت و خشونت مقدس بُنمایه اسلام سیاسی ست، در کنار رهنمودهای قران و بسیاری از احادیث و روایات و توضیح المسایلها، قانون حدود و قصاص و مقرراتهای مربوط به آن و قوانین مجازات اسلامی بیانگر توحش و خشونت مقدساند.
مذهبیون حاکم بر ایران خود را منادی حقیقت مطلق و نمایندهی خدا، و پیروان ختم پیامبران و آخرین کلام میدانند و دیگران را نا حق و باطل، دیگرانی که هرگونه حق خواهی آنها با خشونت پاسخ داده شده است.
خشونت مقدس روایت اسلامی خمینی عبوس و خشن، تفکر جهادی “چه بکشید چه کشته شوید به بهشت میروید”، “جنگ برکت است”، و خشونتی که نه فقط در تعزیر و حبس و جهاد و ترور و اعدام که در دستوراتی همچون” امر به معروف و نهی از منکر” ش متجلی ساخته و تجویز کرده، است. جامع و مانع ترین تعریف در بیان و توصیف خشونت مقدس در هنگامهی مدنیت و مدرنیت در جهان در دو کلمه جمع و جور شده است: “حکومت اسلامی”.
خشونت مقدس و تجربه حکومت اسلامی آسیب پذیری انسان دربرابر تبلیغ و تحریک و تلقین باورهای دینی و مذهبی را برای” خشونت مهندسی شده و مهندسی خونریزی با تاکید بر یک هویت واحد که دیگران را غیر خودی میداند، نشان داده است. حکومت موجودات مسخ شدهای که با آموزههای ارتجاعی- مذهبی که برای کسب منافع معنوی و رفتن به بهشت به هر کاری دست میزنند، موجوداتی که” قوه غضبیه آنها بر قوه عاطفیه وعقلیهشان چربیده ” و از انسان و انسانیت فاصله گرفتهاند.
حکومت اسلامی با گسترش فساد، فقر، فحشا، لاتمداری و محرومیتها وناهنجاریهای اجتماعی و روانی، ایجاد جداییهای دینی، قومیتی و تحقیرهای فرهنگی، اجتماعی، جنسیتی در جامعه عامل بروز انواع خشونتهای ” نامقدس” نیز شده است.
۴
دفاع از خود و مقاومت در برابر خشونتهای سیاسی و مذهبی حکومت اسلامی” تهاجم دفاعی” و اعمال نیرو (فورس) برای دفع خشونت است. دفاع از خود به معنای مقابله به مثل نیست، مقابلهای نابرابر میان کرامت و طبیعت شورمند حیات انسانی با توحش و سبعیت و شقاوت است. تروریسم حکومت اسلامی که یکی از بزرگترین تولید کنندگان خشونت در اشکال مختلف در جهان است، از نمونههای نادر خشونت در راستای حفظ و اعمال” قدرت ” و مبادلهی خشونت و قدرت در تاریخ بشری ست.
جنبش آزادیخواهانهی جاری در میهنمان که دستاورد ۴۳ سال مبارزه علیه این حکومت است از یک سو خصلت خشونت ستایی و خشونت پروری این حکومت، و از سویی دیگر ویژگی ِ پرهیز از خشونت این جنبش را در گسترهای وسیع تر در برابر نگاه حیرت زده و کنجکاو مردم میهنمان وجهانیان قرار داده است. این جنبش ضمن تاکید و پایبندی به روشهای خشونت پرهیز در راستای دستیابی به نظامی انسانی و دموکراتیک، دفاع از خود (دفاع مشروع) و مقاومت در برابر تجاوزگر به حقوق اساسی ملت را دفع خشونت و پارهای از روش مبارزهی حق طبانهی جنبش میداند. دفاع از خود” نشانهی حیات و شور زندگی “ست و با خواست و هدف ویرانسازی و مرگ آفرینی صورت نمیگیرد. میتوان با توجه به “ضرورت ” دفاع از خود و” تناسب” تهدید و تجاوز واکنش را تا حد زیادی به حوزهی اراده و اختیار کشاند. بی تردید آستانهی تحمل انسانها در برابر تهدید و تجاوز و ستمگری متفاوت است. دفاع از خود که گاه با عنوان دفاع مجاز و قانونی و مشروع از آن نام برده میشود در جوامع دموکراتیک با تعبیر “نیروی مجاز، نیروی قانونی یا فشار قانونی ” نام گذاری و تعریف شده است که به کار گیری محدود و کنترل شدهی زور برای دفاع از خود، و دفاع از حقوق دیگران است.
دفاع از خود تجویز بیتفاوتی و عدم واکنش در برابر خشونت نیست، خنثی سازی خشونت است. دفاع از خود، یعنی دفع خشونت که حق شهروندی و حقوق بشری ست.
۵
پیشگیری از بروز خشونت بهترین روش برای کاهش و زدایش تدریجی خشونت است. خشونتهای ناشی از بیماریهای روانی و انواع خشونتهای اجتماعی را با کاربرد تمهیداتی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ِدموکرتیک میتوان کاهش داد.
پیشگیری از پیدایی ِاستبداد سیاسی و دینی، پیشگیری ازبروز ناهنجاریها و بی عدالتیهای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، قومی، نژادی و جنسیتی بزرگترین نقش را در کاهش و زدایش خشونت از جامعه بشری خواهند داشت. استبداد دینی اسلام سیاسی هولناک ترین و خشن ترین پدیده خشونت آفرین در جامعه ما بوده است، این ویژگی نه فقط در ایران، در نقاط دیگری از جهان نیز چهره نشان داده است. الفرید یلینک، برندهی نوبل ادبی به درستی گفته است: “… جنایتکاران مسلمان با خشونت میل به خشونت را در جاهای دیگر نیز بیدار کردهاند. میل به خشونت هر روز افزایش مییابد. میشود نگاه کرد و دید. میشود در خود نگریست و دید… “.
برخی از راه کارهای تقابل با حضور و تداوم خشونت در میهنمان اینها هستند:
۱- جدا سازی مذهب (دین) از حکومت و جایگزینی یک حکومت و نظام سکولار ودموکرات.
۲- گسترش و تعمیق تفکر حقوق بشری و کثرت گرایانه
۳- از میان بر داشتن و یا کاهش نابرابریهای اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، دینی (مذهبی)، جنسیتی
۴- تدوین و جاری کردن قوانین دموکراتیک برای دفاع در برابر خشونت آفرینی و جلوگیری از بروز و اعمال خشونت (مهار و نظارت).
۵- آموزش و تربیت خشونت گریزی و”پرهیز از خشونت ” در سطح خانواده و جامعه و تلاش برای تبدیل پرهیز از خشونت به الگوهای ارزشی در جامعه با تاکید بر نقش هدایتی و الگوسازی از رفتارهای مثبت.
۶- افزایش سطح سواد در جامعه (البته حضور وسیع جنایتکاران تحصیلکرده در حکومت اسلامی نقش رابطهی “سواد” و” تحصیل” در کاهش خشونت آفرینیهای دولتی – سیاسی و مذهبی را مورد شک و بحث قرار داده است.)
۷- زدایش تفکر اسطورهای ِ خیر و شر کردن یا سیاه و سفید دیدن انسان و جهان، و تفکر و سیستم “پدرسالارانه و مردسالارانه”.
مسعود نقره کار
مرکز ثقل جمهوریخواهان ایران کجاست؟مسعودنقره کار،هوشنگ کردستانی،رضاعلوی و مانی
“سیاست بازی کثیفیست اما….”، مسعود نقرهکار
این مقاله سال ۱۳۹۱ منتشر شده اما فکر کردم امروز هم حرف روز را میزند. ـ مسعود نقرهکار
“… معلوم است که سیاستبازی کثیفیست، اما هر قدر مردم خودشان را از سیاست بیشتر کنار بکشند، آن را هر چه بیشتر به معاملهگران کثیف محول خواهند کرد. سیاست ضروریست”.
نه به عنوان سوگ سرود و ستایشهای متداول پس از مرگ، هنگام که زنده بود نیز به اعتبار زندگی و آثارش او را “مهربان ترین شاعر بیخانمان جهان”، “روایتگر مهربانی و عشق” و “عاشق انسان و صلح” میدانستند، مهربان شاعری که سالها گمنام ماند، حتی در سرزمین پدریاش ومیان مردمانی که به زبان مادریاش سخن میگفتند.
اریش فرید ۶۷ سال داشت که چشم براین جهان بست بی آنکه جهان مهربانی و عشق، و فرهنگ و سیاست را توان چشم فرو بستن بر زندگی وآثار او باشد. فرید در سال ۱۹۲۱ در خانوادهای یهودی در وین متولد شد و در سال ۱۹۸۸- اول آذر ماه ۱۳۶۸- در گذشت. نوجوان بود که فاشیستها خانوادهاش را به اسارت گرفتند، در ۱۷سالگی سوگ پدر تلخی تنهائی و ستمگری به کاماش ریخت، پدری که گشتاپو جاناش را گرفت. سال ۱۹۳۹ به همراه مادرش از طریق بلژیک به لندن گریخت و زندگی سخت و مرارت باری را به عنوان پناهندهی سیاسی (به خاطر عقاید سوسیالیستی و یهودی بودن اش) با کارگری و گاه کتابداری، و برنامه سازی در بی بی سی گذراند، که کار در بی بی سی را به دلیل ناهمخوانی با اعتقاداتاش ادامه نداد.
پس از خاک خوری ِ طولانی سروده هایاش، نخستین دفتر شعرش ” آلمان” را به سال ۱۹۴۴ منتشر کرد. یک سال بعد ” اتریش” را به چاپ سپرد. به دنبال سیزده سال وقفه به گونهای دیگر پا پیش گذاشت و طی سی سال، سی و هشت اثر منتشر کرد، فعالیتی که از سن ۳۷ سالگی جدی تر آغاز شد آنچنان که بسیاری از منتقدان را به حیرت وا داشت. فرید نه فقط در زمینه شعر- که انتشار ۲۳ دفتر شعردست آورد داشت-، درعرصههای دیگر نیزآثارارزشمندی خلق کرد: رمانِ” سرباز و دخترک جوان” (سال ۱۹۶۰) و نوشتن و ترجمه نمایشنامه، اپرا، برنامههای رادیوئی، و ترجمه آثار شکسپیر، ویلاس توماس، ت. س. الیوت، سیلویا پلات و…. از کارهای گرانبهای اوهستند. آثار فرید گاه در زمرهی پرفروش ترین کتابهای آلمانی قرار میگرفت. تیراز ۱۶۰ هزاری مجموعهی اشعار عاشقانهاش در سال ۱۹۷۹ یک نمونه است. فرید یک سال پیش از مرگاش جایزه ادبی معتبر “گئورگ بوشنر” را نیزدریافت کرد. آخرین مجموعهی شعرش در سال ۱۹۹۱ میلادی پس از مرگش و با عنوان «این است هر چه هست» در برلین انتشار یافت. فرید سرانجام در ۲۲ ماه نوامبر سال ۱۹۸۸ میلادی بههنگام اجرای برنامهی شعرخوانی در شهر بادن بادن آلمان چشم بر جهان فروبست.
“…میگویند
شاعر
کسی است
که واژهها را
به هم پیوند میزند.
نادرست است.
شاعر
کسی است
که واژهها او را
کم و بیش
به هم پیوند میزنند
اگر بخت یار او باشد،
اگر شوربخت باشد
واژهها اما او را
از هم م ی گ س ل ن د… ”
“…. اما در برابر هراسی که داری
میخواهم یاریات دهم
زیرا شوقم به زندگی
هنوز در برق نگاهت نهفته است…”
***
اریش فرید صدای اعتراض مهربانی و عشق وصلح علیه خشونت و نفرت و جنگ بود. صدای اعتراض به هر نوع ستمگری، به فاشیسم، به جنایتهای ارتش اسرائیل در سرزمینهای فلسطینی، و….
“……
زیستن با قاتلان
به این معناست که
روزی با آنان زیستهای
و در کنارآنان
-خود-
مردهای ”
…
“… سیبهای باغام درشتتر شدهاند
اما برگهای درخت گلابیِ آفتزده
پژمردهاند
در ویتنام برگریزان است.
فرزندانم همه تندرستند
اما برای پسر کوچکم نگرانم
او هنوز در مدرسه جدیدش
با محیط انس نگرفته است.
در ویتنام اما کودکان میمیرند
…”
او حتی بر خشونت هائی که پیش پا افتاده به نظر میرسیدند، چشم نمیبست:
” پسربچهها
از سر شوخی
سنگ
به سوی قورباغهها
پرتاب میکنند
قورباغهها
به جد
میمیرند. ”
گفتار و کردارفرید، علیرغم رنجهائی که درزندگی پُرماجرایاش تحمل کرد، تجلی وجدانی بیدار، مهربان و عاشق انسان بود، حتی منتقداناش حلقهی اتصال اورا به جهان مهربانی وعشق و انسانیت دانستهاند.
” بیزاری من از آنان
که بیزاریشان تا آن حد است
که میتوانند انسانی را
به کورههای مرگ بفرستند.
حدی ندارد
اما نه آن قدر
که آنان را به کورههای مرگ بفرستم. ”
و چنین مهربانیای از کودکی در وجودش پا گرفت، آن هنگام که اندوهگین کشته شدن جانواران میشد، و آنهارا به خاک میسپرد، و….
” وبدینگونه
راه
به سوی انسان دوستی فردایم
هموار شد. ”
مهربانی و عشق فرید به انسان، به ویژه آنجا که پای کودکان به میان میآمد چنان ساده و صمیمی اوج میگرفت که گاه بر کارهایاش تاثیر میگذاشت. تا ان حد که برخی منتقدان، اشعاراش را شعربه حساب نمیآوردند، فرید نیزاعتقادی به فورم و زبان نداشت. گفتهاند او میخواست شعرهایاش به آسانی فهمیده شوند، و بیش از هر چیزحقیقت و بیان آن معیار کارهایاش بود”. با این حال بسیاری از منتقدین فرید را سرایندهی بدترین و بهترین شعرهای زمان خود خواندهاند.
” …. از مبارزاتشان
در راه آزادی
عشق
وانسانیت
میگفتند،
کودک پا به اتاق گذاشت
با تکان دست به او فهماندند:
برو بازی کن، مزاحم ما نشو!
به پدر نگاه کرد
و به مادر نیز
و رفت.
من دیگر به حرفهایشان گوش نکردم
پرسیدند:
مزاحم شما هم شد؟ …”
فرید عاشقانههای فراوان سرود چرا که به اعتقادش ” در عشق به زندگی” کمال تکامل میدید، اما در میان هزاران سرودهاش، بیش از عاشقانهها اشعار سیاسی به چشم میخورد.
اریش فرید از فعالین مبارزات ضد فاشیستی و جنبش دانشجوئی دهه ۶۰ در آلمان غربی بود، و در کنار رودی دوچکه، از رهبران برجستهی جنبش دانشجوئی پیگیرانه مبارزه کرد. علیرغم اینکه رهبران سازمانهای ” بادرماینهوف” و ” فراکسیون ارتش سرخ” از یاران نزدیک فرید بودند، او اما با انتقاد به شیوهی مبارزه یاراناش ازآنان فاصله گرفت. فرید آشتی ناپذیر با ستمگری و بیزار از خشونت بود، حتی در نوع اعتراضیاش. اونگاهی متفاوت به سوسیالیسم داشت، سوسیالیسم او گوهرهاش آزاد منشی و دموکراتیسم بود. در دفتر شعر”تلاشهای آغازین برای معجزه/ شعرهای خشم و عشق” در ستایش رودی دوچکه، که به گفتهی فرید” آزادی را آزادی دگراندیشان” معنا میکرد، میسُراید:
“…آنان را از خویش نراندی
و از قلبت نیز
هنگام که به کجراه و رکود در غلطیدند. ”
…
“…و چه ناچیز میبود اگر
سوگواریت
سوگواری همفکران برای همفکران میبود.
بدینگونه است که
مبارزهای که چهره و قلب تو را داشت
هنوز پا برجاست. ”
هیچ چیز به اندازهی جزم اندیشی و بر خوردهای کلیشهای با سیاست و فرهنگ، و زندگی آزارش نمیداد. گفته است ” انکس که از رهبران و بزرگان نقل قول میآورد ازحافظهاش یاری میگیرد نه ازعقل اش”. تک خال اندیشگیِ روشن و زلال اریش فرید ” شک” بود، شک به هر آنچه که زمانی به آن اعتقاد داشت:
“…ترس داشته باش
از آن کس که میگوید
شک را نمیشناسد…. ”
و یا در قطعهای زیبا میسُراید:
“…اگر به او که تکیه کلام محبوباش
– به همه چیز شک باید کرد- بود
شک کنم
رهرواش خواهم بود.
پیام او، که
– رشد آزاد هر فرد شرط رشد همگان است-
چگونه کهنه تواند شد؟
آن چه کهنه شده کلام شاگردان اوست
که پیام را از یاد برده اند….. ”
…
“…
گفتنِ اینکه:
“اینجا
آزادی حکمفرماست”،
خطاییاست
آشکار
یا
دروغی بیش نیست،
آزادی
حکم نمیراند…. ”
فرید انسان شک و تغییر بود، نه فقط با زبانی شاعرانه وسرشار از تصویر و حس و عاطفه، که با زبان و رفتاری منطقی و عقلانی، و سرشار از انسان دوستیای احترام برانگیز، در این راه پیش رفت.
فرید در رابطه با کمونیست ستیزی در آلمان غربی گفته است:
” …از طریق نا آگاهی انسان هاست که جناح مخالف کمونیسم در آلمان، نه فقط از اشتباهات و جنایات واقعی دوران استالینیسم، از دوام فرهنگ نازیسم هم مایه میگیرد…مقابله با کمونیسم به طور مثال در این موضوع پدیدار میشود که پست آلمان تمبری به مناسبت یادبود “روزا لوکزامبورگ” چاپ میکند، بسیاری از دریافت نامههای با این تمبر خودداری میکنند، در بسیاری موارد هم پست چنان روی این نامهها مُهر باطل شد میزند که هیچ نشانهای از تمبر دیده نمیشود…. “.
اریش فرید در مورد سوسیال دموکراسی نیز گفته است: “…. سوسیال دموکراسی را حزب سرخ نمیبینم، این حزب حتی میتواند رنگ نارنجی هم داشته باشد، شرایط برای یک حزب مرامی سرخ هنوز آماده نیست …”.
فرید در پاسخ به این سؤال که: “… در آلمان غربی این نظر وجود دارد که بسیج تودهای برای رسیدن به یک جامعهی اساسا” متحول دیگر ثمر ندارد، و سیاست از هر رنگش، معاملهی کثیفی ست “، میگوید:
“…. معلوم است که سیاست بازی کثیفی ست، اما هر قدر مردم خودشان را از سیاست بیشتر کنار بکشند، آن را هر چه بیشتر به معامله گران کثیف محول خواهند کرد. سیاست ضروری ست “.
فرید در بارهی آرماناش گفته است:
“…. آرمانی که هنوز برای من وجود دارد، جامعهی سوسیالیستی ست، حتی اگر به سوسیالیسم از سوی شوروی خیانت شود،. و توسط استالینیستها به صورت کامل عملی شود، در این صورت باید تلاش کنیم سوسیالیسم را از نو کشف کنیم، چرا که هیچ الترناتیودیگری در مقابل جامعهی سرمایه داری وجود ندارد، و فقط در جامعهی سوسیالیستی است که تولید نه برمبنای کسب حداکثر سود، بلکه برای نیازمندیهای انسانی ست. ”
او بی زار از ” خارجی ستیزیِ” بخشی از مردم آلمان گفته است:
“…. در آلمان نیاز حریصانه به جستن انسانهای فرودست و تف کردن به آنها – تا احساس کنند نسبت به آنها از حقوق بالائی برخوردارند – یکی از دلایل رفتارغیرانسانی با خارجیها ست ”
اریش فرید علیرغم درخواستهای متعدد، به ویژه در سال ۱۹۶۴، از بازگشت به آلمان غربی سر باز زدو در لندن ماند. او فقط برای دیدار یاران و دوست داراناش، و برای دریافت جوایز متعدد، سفرهائی به آلمان غربی و اتریش داشت. آثار فرید از تاراجگری سانسور مدرن در آلمان غربی در امان نماند. به دستور ” اشتراوس” وزیر وقت ایالت بایرن، شعرهای فرید از کتابهای درسی این استان حذف شدتا کودکان و نوجوانان این بخش از آلمان با افکار ضد فاشیستی و انسان دوستانهی او آشنا نشوند. فرید” با آنکه بیش از ۴۰ سال از عمر خود را در انگلستان سپری کرد و با آنکه همسرش انگلیسی و فرزندانش انگلیسیزبان بودند و خانه و زندگیاش در لنـدن بود و خود نیز به زبـان انگلیسی تسلط و اِشراف کامل داشت، هرگز به زبان انگلیسی شعری نسرود. ”
اریش فرید راضی از نارضایتیهایاش، دریکی از آخرین آثارش، که نوعی اتوبیوگرافی ست، اندیشههای قبل از مرگ را بر کاغذ آورد. در همین اثر اعتراض را والاترین فضیلت اخلاقی و از نیروهای محرکه تاریخ دانست تا آنجا که ” نارضایتی ضرور و پسندیده ” در برابر اجبار پذیرش مرگ را ” دفاع از زندگی و زیبائیهای اش” قلمداد کرد. فرید پیش از مرگاش، پس از سالها نارضایتی ضرور و پسندیده، در مورد رویدادهای کشورهای سوسیالیستی، و به دنبال شکست ” سوسیالیسم بوروکراتیک”، در “نامهای به مسکو” خطاب به میخائیل گورباچف نوشت:
” پس از ۶۰ سال ایمان، شک و سرخوردگی
سال هایی که نمیشد گوشها را بر دروغ هایی به نام حقیقت،
و چشمها را بر بی عدالتی بست
میتوانم
جرقهی تازه را که همه چیز را
دگرگون میکند
میان پیری و مرگم بنشانم
امیدی که با هر خبر تازهای نیرو میگیرد
امید اینکه کودکانم خوشبخت تر
زندگی کنند
چرا که سرانجام حقیقت از میان
خرده حقیقتهای پلاسیده بر میخیزد
ودر پیکرهی انسانی جلوه میکند
و میخواهد چیزی انسانی بیاورد
وجرات کند” شاید” را کنار
” باید” بگذارد و در برابر پرسش، پاسخی روشن.
و بار دیگر به آزادی جایی تعارف کند
در کنار میز”
***
یک توضیح و چند منبع:
* این مقاله در سال ۱۳۹۲ با عنوان ” زیستن با قاتلان” در بارۀ اریش فرید منتشرشد.
• – نویسندۀ این مقاله به سالهای ۶۸و۶۹ در بارهی اریش فرید مطالب متعددی نوشت و برخی از کارهایاش را نیزازآلمانی به فارسی برگرداند: مطالب در ماهنامههای آدینه (تهران) شماره ۵۸-۵۷، مجله آرش (پاریس)، هفته نامه شهروند (تورنتو و ونکوور)، ماهنامه عاشقانه (تگزاس، سال هشتم، شماره ۹۳، ۱۰ آذر ۱۳۷۱) و… منتشر شدند. بخش هائی از مقالهای که خواندید پیش تر درآدینه، به سال ۱۳۶۹، منتشر شد.
• – برخی از اشعار این مقاله ترجمهی هما همایون هستند.
• – سوسیالیسم را باید از نو شناخت. مصاحبه اریش فرید با نشریه آلمانی zos، ترجمه رامین جوان، آرش (پاریس)، شماره ۱۲، دیماه ۱۳۷۰
• – «مرگ را با تو سخنی نیست»، گزیدهی شعرهای “اریش فرید”، ترجمهی خسرو ناقد، ناشر نشر چشمه، تهران
• –
اگر یارشاطرنیستی بارِ خاطر نباش! مسعود نقره کار
عادت کرده ایم مرگ را زندگی کنیم واندوهگین اما خشمگین شاهدان جهل و جنایت باشیم. برای زندگی کردن چقدر باید مُرد، و تا کی باید پاره های قلب هایمان، جسم و جانمان را سلاخی کنند تا صدایمان درآید. صدایمان فریاد می شود، اعتراض و راهپیمایی و ” اکسیون” و بعد با گذر زمان و کاهش درد آرام می گیریم صدا و فریاد و ضجه در سینه حبس می کنیم تا نوبت پاره های بعدی شود؟
باور کرده ایم که جنایت باورِ حکومت اسلامی ست و زندان، شکنجه و اعدام بُن مایۀ اندیشگی و اعتقاد این حکومت است. این باور و اندیشگی و اعتقاد تغییر ناپذیرند، پس تا هنگامی که حکومت اسلامی وجود داشته باشد زندان و شکنجه و اعدام، ستم و ستمگری در همه عرصه های زندگی فردی، خانوادگی، اجتماعی وجود خواهد داشت.
باور کنیم که همکاری، همگرائی، ائتلاف و اتحاد پادزهرِ این کژدم انسان وانسانیت کُش است. تا همکاری، همگرائی، ائتلاف، اتحاد در کار نباشد نمی توانیم بساط این وجود متعفن و طاعونی را جمع و دفن کنیم و ساختاری انسانی و دمکراتیک جایگزین ساختار ضد انسانی و ضد دمکراتیک در میهنمان بنا کنیم. برای نابودی و دفن این رژیم و ساختن ایرانی آزاد و آباد و مرفه راه فقط یکی ست: ” همه با هم”.
تشکل ها و شخصیت ها و کنشگران سیاسی و فرهنگی دموکراسی خواه راهی جز همکاری با یکدیگر و سامان دادن به همبستگی و اتحاد در سطح ملی نداریم. بپذیریم و باور کنیم بخش بزرگی از جوان های داخل کشور الگوهای ارزشمند و قابل اتکائی هستند، از آن ها یاد بگیریم. جوان های حاضر در میدان نبرد درس هایی برای “قشرخاکستری” و اپوزیسیون خارج از کشوردارند، بیانگر بلوغی سیاسی و دموکراتیک در کف خیابان و در میدان نبرد هستند. نمونه ای سراغ نداریم که یک مبارز آزادیخواه از مبارز کنار دستی اش پرسیده باشد: رفیق تو چپی یا راست؟ ملی گرائی یا مشروطه خواه ؟ کردی، ترکی ، بلوچی، ترکمنی، عربی، لُری، گیلکی یا مازنی؟ و…
گورستان های بی مرز را ببینیم و به خود آئیم. تفرقه، فرقه گرائی، سهم خواهی سهیم شدن در رفتارهای حکومت اسلامی ست. سهم خود از حکومت اسلامی بخواهید نه از اپوزیسیون زخم خورده از خود زنی و پراکندگی.
همین حد آویزه گوش شود کافیست که لااقل اگر یار شاطر نیستی بارخاطرِ دلاوران آزاداندیش و آزادیخواه نباش.(1)
این عبارت که به ضرب المثلی بَدَل شده برای من مصداق وضعیت اپوزیسیون حکومت اسلامی به ویژه در خارج کشوراست. برای یکدیگر چه فردی و چه جمعی بیش از آنکه یار باشیم ” بارخاطریم”. به همین حد هم اگر بسنده شود که کاری به کارهم نداشته باشیم هنر کرده ایم، اما نه، باید همدیگر را خراب کنیم، چوب لای چرخ هم بگذاریم و حتی اگر امکانی فراهم شود کینه توزانه یکدیگر را حذف کنیم. سهم خواهی و مطلق گرائی به جان اپوزیسیون داخل و خارج افتاده است و انرژی بسیاری را هدر داده است.
به قافله ای که سر باز ایستادن ندارد بنگریم، به چاووشی خوانانی که جوانی و جان پیشکش آزادی کرده اند.
به این قافله بپیوندیم،” همه با هم” که راه دیگری نیست !
*****
توضیح:
” یار شاطر و بار خاطر” برگرفته از گلستان سعدی ست (حکایت پنجم، باب دوم در اخلاق درویشان): “… که من در نفس خویش این قدرت و سرعت میشناسم که در خدمت مردان یار شاطر باشم نه بار خاطر”
شاطر به معنی چابک، چالاک، دلیر، فرز، باهوش، زیرک است و تُندپا: “ملاح گفت کشتی را خللی هست. یکی از شما که دلاورتر است و شاطر و زورمند، باید که بدین ستون رود … (گلستان سعدی)”. و همچنین شاطر به معنی نان پز و نان گیر و کسانی که درنانوائی ها، به ویژه سنگکپزی خمیر را با فرزی و چالاکی پهن می کردند و با چابکی داخل فضائی روی ریگهای گرم که تنور زیر آن ها قرار داشت، میکشیدند.
شاطر را از بقایای شطار( شطاران و عیاران) و برخی همسنگ آن ها دانسته اند. شاطران مردانی چست و چالاک بودند که با لباس مخصوص، پیشاپیش بزرگان می دویدند و راه باز می کردند، و یا نامهای را به سرعت به مقصد می رساندند. پیاده نظامی که سرعت و تیزروی اش بسیار چشمگیر بود. شاطر در دوره صفویه نیز به فراشهایی گفته میشد که پیشاپیش اسب رجال بزرگ میدویدند و راه را برای عبور آنان از میان مردم باز میکردند.
در عهد قاجاریه وجود شاطرها در مراسم رسمی استقبال از میهمانان و سفیران نیز متداول شد. شاطر یکی از مشاغل مهم بود و شاطر باشی که رئیس شاطران بود پست و مقامی مهم قلمداد می شد.
ناصر خسرو قبادیانی
گفتی که خلق نیست چو من نیز در جهان |
هم شاطر و ظریفم و هم شاعر و دبیر |