شورای ملی تصمیم  همراه و همگام با مردم آگاه ایران، برای تحقق خواسته‌های زیر تلاش و مبارزه می‌کند. 1- گذار کامل از جمهوری اسلامی با تکیه به جنبش‌های اعتراضی مردم، گذار خشونت پرهیز با حفظ حق دفاع مشروع. 2 – حفظ تمامیت ارضی کشور با تاکید بر نظام غیرمتمرکز . 3- جدایی دین از حکومت. 4 – فراخوان عمومی برای تشکیل مجلس مؤسسان. 5 – تلاش برای برپایی نظامی دموکراتیک و انتخابی  تعیین نوع حکومت با آرای مردم. 6 –  اجرای کامل اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر و میثاق‌های وابسته به آن، با تاکید بر رفع هرگونه تبعیض علیه زنان و برابری جنسیتی در تمام عرصه های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، خانوادگی و مشارکت زنان در مدیریت جامعه، و نیز تاکید بر حفظ محیط زیست

خاستگاه و مطالبات معترضان در جنبش زن زندگی آزادی

خاستگاه و مطالبات معترضان در جنبش زن زندگی آزادی

بازدیدها: 2

 

تحلیل جنبش سراسری ژینا (۲)

بیدارزنی: در تحریریه بیدارزنی بر آن شدیم که طی یک گفتگوی جمعی و با پاسخ به چند پرسش محوری، به تحلیل جنبش سراسری ژینا از نظرگاه خود برآییم. بخش اول، به این پرسش پرداختیم که چه شد ستم جنسیتی علیه یک زن کُرد قیام سراسری ژینا را رقم زد. در پاسخ به این پرسش چند مقوله مورد توجه ما قرار گرفت؛ شکاف جنسیتی و کنشگری زنان؛ سرکوب‌ گروه‌های تحت ستم و سابقه سیاسی مبرزین کردستان،‌ پیوند جنبش ژینا با خیزش‌ها و اعتراضات پیشین و نقش شبکه‌های اجتماعی. یکی از موضوعات محوری که بسیاری از تحلیل‌ها تا کنون به آن پرداخته‌اند، شناخت و بررسی عاملیت در قیام ژینا است، متن پیش‌رو پیرامون همین موضوع است. سوال محوری ما این است که زنان چه نقشی را در طول قیام ژینا ایفا کردند؟ کدام گروه از زنان و با چه مطالباتی و چگونه در این جنبش فعال بودند؟

نقش و گونه‌شناسی معترضان در قیام ژینا

بررسی نقش و گونه‌شناسی معترضان در قیام و جنبش سراسری ژینا -به لحاظ جنسیت، طبقه، اتنیسیته، سن و دیگر عوامل- مانند هر جنبش دیگری نیاز به تحقیقات میدانی و بررسی بیشتری دارد و به هیچ وجه امر ساده‌ای نیست. به ویژه عامل اتنیسیته و اقلیم عامل تاثیرگذار بر باقی عوامل از جمله سن، طبقه و جنسیت معترضان است. بنابراین عاملیت اعتراضات به هیچ وجه به لحاظ سن، طبقه و جنسیت در مناطق مختلف ایران یکسان نبوده و نیست. با این وجود، به گواه تصاویر و روایت‌های منتشر شده و همچنین مشاهدات میدانی و اخبار ضد و نقیض منتشر شده از سوی حاکمیت، می‌توانیم تا حدودی درباره نقش و گونه‌شناسی برخی از معترضان ایده‌هایی را مطرح کنیم.

به لحاظ سن،‌ اغلب گزارشات مردمی میانگین سنی معترضان را جوان اعلام کرده‌اند. براساس خبر منتشر شده در ارگان حکومتی فارس که در مهرماه سال گذشته منتشر شد، ۴۱.۸ درصد از بازداشت شدگان کمتر از ۲۰ سال، ۴۸.۲ درصد در سنین ۲۰ تا ۳۵ سال و ۱۰ درصد نیز بالای ۳۵ سال دارند. البته میانگین سنی پایین معترضان به معنای عدم حضور افراد از سنین بالاتر در این اعتراضات نیست. از سویی به نظر می‌رسد میانگین سنی در طول قیام و در شهرهای مختلف متفاوت بوده است.

مثلا‌ به گفته یکی از نمایندگان مجلس، هاجر چنارانی، بیشتر گروه‌های سنی دستگیر شده در مشهد بین سن ۱۴ تا ۱۸ سال بودند. اما در کردستان به روایت تصاویر منتشر شده، سنین میان سال نیز در میان تجمع کنندگان حضور قابل توجهی داشتند و در همه شهرها کسبه‌ای که اعتصاب کردند از همه‌ سنین‌ بودند. به نوعی سن نه تنها به عامل جغرافیایی بلکه به شیوه اعتراض‌ها هم مرتبط بود.

براساس اغلب تصاویر و روایت‌های منتشر شده، در میان همه ملیت‌ها | اتنیک‌ها شاهد گستردگی و تداوم قیام در برخی نقاط کردستان و بلوچستان بودیم که در بلوچستان همچنان جمعه‌های اعتراضی ادامه دارد. در تقاطع جنسیت و اتنیسیته، حضور زنان بلوچ اگر چه در بلوچستان به نسبت زنان کرد در کردستان کمتر بود، اما به دلیل محدودیت‌هایی که در فضای عمومی دارند، حضور آنها در چندین تجمع با شعارهای مختص خود، حائز اهمیت است. اگر آنها به دلیل سنت مردسالاری در خیابان کمتر حضور داشتند اما به لحاظ رسانه‌ای و با تشکیل کالکتیوهایی توانستند از خواسته‌هایشان بگویند.

در ارتباط با خاستگاه طبقاتی معترضان نیاز جدی‌تری به بررسی وجود دارد. ولی حداقل می‌توانیم بگوییم این جنبش سراسری را نمی‌توان به طبقه خاصی نسبت داد و عنوان کرد که طبقه کارگر در این اعتراضات حضور نداشتند. طبق روایت‌های منتشر شده و مشاهدات ما در مسیری از این جنبش، طبقه پایین در این قیام مشارکت جدی داشتند اگر چه ممکن است مطالبات معیشتی در این جنبش سراسری مطرح نشده باشد، شاید به این دلیل که مطالبات طبقه کارگر صرفا معیشتی نیست. نمونه بارز آن را می‌توان در اعتراضاتی که در شهرهای کوچک و محروم، روستاها و یا حتی محله‌های خاصی در تهران نظیر جوادیه و نازی‌آباد و همینطور محلاتی در کرج، اسلامشهر، شهریار، نیروگاه قم و … دریافت.

اگرچه می‌توان گفت که قیام ژینا به نوعی دارای خصلت فراطبقاتی است، اما با در نظر گرفتن این نکته که طبقه متوسط شهری در ایران هر روز در حال کوچک‌تر شدن است و به واسطه درآمد پایینِ گروه‌های بسیاری که مشغول به انجام کار مزدی هستند، کسانی همچون معلمان نیز به نوعی کارگر محسوب می‌شوند. از این‌رو، نقش طبقه کارگر و قشرهای کم‌درآمد ، با پیوند زدن اعتراضات معیشتی به قیام ژینا، نقشی انکارناپذیر است. همچنین با دنبال کردن اخبار مربوط به بازداشتی‌هایی که خانواده‌های آن‌ها توان تامین وثیقه را نداشتند، و همین‌طور اخبار مربوط به اعدام‌شدگان می‌توان به این پی برد که نقش طبقه فرودست در این میان پررنگ بوده است.

عاملیت زنان در جنبش سراسری ژینا

در ارتباط با جنسیت اگر چه اکثریت شهدای جنبش و همگی اعدام‌شدگان مرد بودند، به نظر می‌رسد در اغلب اعتراضات زنان جوان عاملیت مهمی در قیام ژینا داشتند. بررسی نقش زنان در طول این جنبش، از انواع فعالیت‌های فردی، شرکت در تجمعات، انتشار فراخوان، برنامه‌ریزی تجعات و سازماندهی در گروه‌های کوچک اهمیت بسیاری دارد. به زعم ما، زنان نه تنها در اولین حرکت‌های اعتراضی خیابانی علیه قتل حکومتی ژینا، شرکت گسترده‌تری داشتند، بلکه شاید بتوانیم بگوییم بخش مهمی از اعتراضات اولیه را چه در سطح محله‌ای و خودانگیخته یا برنامه‌ریزی شده، هدایت کردند.

در کل عاملیت فراخوان‌ها به دلیل حفظ امنیت، مشخص نبودند و نمی‌توانیم با قطعیت بگوییم که آیا زنان نقش سازماندهی در به راه‌اندازی تجمع اولیه در مقابل بیمارستان کسری و تشییع‌جنازه (تشییع پیکر) ژینا در سقز و تظاهرات با شکوهی که به دنبال آن به راه افتاد را داشتند یا نه. اما شاید بتوانیم بگوییم یکی از عوامل گسترش اعتراضات به شهرهای دیگر، اولین فراخوان تهران با نام «جمعی از فعالان زنان» و تظاهرات پیوست آن رخ داد.

صرفنظر از دعوت‌کنندگان به تجمعات اولیه، بسیاری از زنان از نسل‌های جوان بودند که با ابتکار عمل خود و مقاومتشان در برابر نیروی سرکوب نقش هدایت‌کننده را در تجمعات اولیه ایفا کردند، با برداشتن روسری از سر و شعار «کشتن برای روسری، تا کی به این خاک برسری» که در سقز سردادند یا سوزاندن روسری در تهران که به سرعت به عنوان نمادهایی از مبارزه در شهرهای بعدی تکرار شدند. برخی نیز با رقص دست‌جمعی در میادین و خیابان‌های شهرهای مختلف، قدرت مقاومت خود را به رخ کشیدند. به این ترتیب، آنها به نوعی نقش سازمان‌دهنده یاهدایت‌کننده را دربسیاری از صحنه‌های اعتراضی در خیابان‌ها ایفا کردند.

هر کدام از ما که به دنبال فراخوان‌ها به خیابان‌ها رفتیم شاید با این صحنه بسیار مواجه شدیم که گروه‌هایی از دختران جوان و نوجوان در گوشه‌ای از خیابان جمع می‌شدند و شعار می‌دادند. حتی زمانی که اعتراضات خیابانی فروکش کردند، چندین بار زنانی در چندین شهر از جمله تهران، کرج، رشت، مریوان و برخی دیگر از شهرها با فراخوان یا بدون فراخوان و با اطلاع‌رسانی چهره‌به‌چهره علیه اعدام، مسموم‌سازی دانش‌آموزان، گسترش قتل‌های ناموسی و کشته شدن بسیاری از معترضان، به خیابان آمدند.

همچنین اعتراض زنان در متروهای تهران در دوره‌ای از اعتراضات قابل توجه است؛ آنها از نواربهداشتی که در جامعه قبیح است و در پوشش پلاستیکی مشکی به ما عرضه می‌شود، برای پوشاندن دوربین در مترو و محافظت از چهره معترضان در هنگام شعاردادن در مترو استفاده کردند.

علاوه بر آن، زنان معترض مقاومت خود را علیه حجاب اجباری،‌ به بسیاری از مکان‌های عمومی گسترش دادند. آنها به رستوران‌ها، مکان‌های تفریحی، پاساژها، وسایل حمل و نقل و اداره‌ها بدون روسری رفت‌وآمد می‌کردند. علی‌رغم تهدیدهای بسیاری که مطرح شد، زنان بسیاری همچنان بدون روسری و با پوششی بر خلاف معیارهای اجباری به خیابان می‌آیند.

 

نقش پیشروِ دانش‌آموزان و دانشجویان

همان طور که اشاره کردیم، میانگین سنی معترضان در اغلب شهرها پایین بوده است. البته در اغلب جنبش‌ها و انقلاب‌ها در دنیا نیز افراد جوان به دلیل آرمان‌گرایی، تازه نفس بودن و امید داشتن به آینده‌ای که خواهان ساختن آن هستند، مشارکت بیشتری دارند. اما آنچه که حضور نوجوانان و جوانان را در این جنبش سراسری خاص کرده است، موضوع اعتراضی نیز هست. آنها به ویژه به دست‌اندازی حکومت به نوع و سبک زندگی‌شان اعتراض دارند و برای همین هم بیشترین روزهای اعتراضی در میان دانش‌آموزان و دانشجویان بود. همانند اعترا‌‌ض‌های می ۶۸ در اروپا در این جنبش نیز سبک زندگی رانه‌ی مهمی برای مقابله و اعتراض نسل‌های جوان بود.

اعتراض به تحمیل حکومت به سبک زندگی خاص خود، همان دلیلی بود که زنان را بیش از همه در کنار جوانان قرار داد. چرا که تمامیت جسمانی زنان در جمهوری اسلامی از همان روز اول، به محاق رفته بود. از همین رو شاید در اعتراضات دانشگاه‌ها و مدارس، زنان نقش مهمی را ایفا کردند.

در دانشگاه‌ها اگر چه زنان و مردان هر دو مبارزه‌ی سختی را آغاز ‌کردند و هزینه‌های بسیاری پرداختند، اما همچنان سوژگی زنان برجسته می‌نمود. بسیاری از دانشجویان به تعلیق درآمدند و از خوابگاه‌ها اخراج شدند. اگرچه این احکام برای پسران و دختران دانشجو یکسان بود، اما وضعیت دختران دانشجو به دلیل مردسالاری حاکم در جامعه به هیچ وجه قابل مقایسه با پسران نبود. برخی از دختران دانشجو به دلیل عدم حمایت خانواده‌های خود مدت بیشتری را در زندان ماندند. آنها نمی‌توانستند از پس هزینه‌های اسکان به دلیل اخارج از خوابگاه برآیند و برگشت به شهرهای کوچک و خانواده‌های سنتی‌شان معنی خداحافظی با دانشگاه و عرصه عمومی را به دنبال داشت.

از سویی، دبیرستان‌های دخترانه، به پایگاه‌های مقاومت دختران نوجوان علیه هرگونه یورش به تمامیت جسمانی‌شان تغییر یافتند. به گواه تصاویر منتشر شده و مشاهدات ما بسیاری از دختران نوجوان پس از اتمام درس، به خیابان‌ها می‌آمدند، مغنعه‌هایشان را درمی‌آوردند و در طول یک مسیر شعار می‌دادند. برخی عابرین پیاده هم دنبال آنها راه می‌‌افتادند و شعار می‌دادند.

آنها هزینه‌ی مقاومت خود را هم به بدترین شکل با حمله شیمیایی پیاپی به مدارس دخترانه و حمله‌های نیروهای امنیتی به داخل مدارس پرداختند. در اثر یکی از حمله‌های نیروهای لباس شخصی به مدرسه‌ای در اردبیل اسراء پناهی ۱۵ ساله کشته شد و بسیاری از دانش‌آموزان دختر نیز در طول قیام از مدرسه اخراج شدند، تهدید و یا دستگیر شدند.

 

نقش مادران دادخواه در زنده نگه داشتن جنبش ژینا

به لحاظ جنسیت شاید بتوان مرتبط‌ ترین گروه معترض در این قیام را مادران دادخواه دید. به طور خاص در آبان ۹۸ اگرچه حضور زن‌ها به اندازه‌ی جنبش ژینا پررنگ نبود، اما نقش زنان در دادخواهی خون فرزندان خود در پی کشتار بی‌سابقه‌ی آبان ۹۸، بسیار پررنگ بود. اگر چه همه‌گیری کرونا فرصتی برای حاکمیت ایجاد کرد تا بتواند از خشم به جای مانده از آبان فرار کند و انتقام خود را هم از مردم معترض با به اسارت گرفتن جانشان در تصمیماتی که برای جلوگیری از ورود واکسن به ایران گرفتند، بگیرد. اما در نهایت با بغض مادران دادخواه، آبان ادامه یافت.

زمانی که جنبش ژینا در اوج بود، شاید نقش مادران دادخواه به شکل کنونی مشخص نبود. با فروکش کردن جنبش ژینا نقشی که مادران دادخواه در پیوند قیام آبان ۹۸ به جنبش سراسری ژینا ایفا کردند و پیوند مادران دادخواه کشته‌شدگان جنبش ژینا بیشتر نمود پیدا کرد. خانواده‌های جانباختگان در ادامه مبارزات مادران دادخواه دهه‌های قبل از مادران خاوران تا مادران ٩٨ به هم نزدیک‌تر شدند و فصلی نو در جنبش ژینا آفریدند. به عنوان مثال حضور و ارتباط‌گیری مادران دادخواه آبان با مادران دادخواه قیام ژینا در مراسم چهلم و تجمعات آنان بر مزار فرزندان‌شان، از نقاط عطف جنبش دادخواهی ایرانْ محسوب می‌شود. نقش ویژه زنان دادخواه در این مبارزه اگر چه جدید نیست ولی با جنبش ژینا به نظر می‌رسد اهمیت این نقش چندین برابر شده است.

 

مطالبات زنان معترض در قیام و جنبش سراسری ژینا

در طول قیام مطالبات متنوعی مطرح شد اما همگی ذیل شعار «زن، زندگی» آزادی» معنا یافتند. بخشی از مطالبات کلی و مربوط به ساختار نظام بود و برخی مشخص‌تر بود. به کمک متون، بیانیه‌ها و فراخوان‌ها از یک سو و شعارهایی که در خیابان‌ها و پشت بام‌ها سرداده شد یا دیوارنویسی‌ها و از همه مهم‌تر اکت‌های اعتراضی تا حدود زیادی می‌توان گفت که خواسته‌ها چه بودند.

تفاوتی که این اعتراضات به طور خاص داشتند بیان واضح «نخواستن جمهوری اسلامی» با صدای بلند بود. از همان لحظه کشته شدن ژینا، «رفتن کلیت نظام» یک مطالبه‌ی جمعی بود. کسانی که روسری خود را آتش زدند یا حجاب از سر برداشتند، تنها خواسته‌شان رفتن گشت ارشاد نبود، بلکه درهم‌تنیدگی تمامی ستم‌ها از جمله ستم‌های جنسیتی، اتنیکی|ملی، طبقاتی و انباشت چهار دهه سرکوب و تبعیض و کشتار و فقر سیستماتیک کاری کرد که رادیکال‌ترین وجه شعار و ادیکال‌ترین وجه مطالبات در سطح دانشگاه، مدارس و خیابان، سرداده شود. این موضوع را می‌توان حتی در بازنمایی رسانه‌هایی که تا قبل از این سویه‌های دیگری داشتند، مشاهده کرد.

اما جدا از شعار «زن، زندگی، آزادی» که در سراسر اعتراضات ستم جنسیتی را نشانه گرفته بود و به جز لغو حجاب اجباری، آیا مسائل دیگر زنان هم بیان شد؟ چه دریافتی از شعار زن زندگی آزادی وجود داشت و چرا به یکباره شعار «مرد میهن آبادی» در کنار آن حتی در چندین دانشگاه‌ سرداده شد؟ به نظر می‌رسد محتوای شعارهایی که در خیابان سرداده می‌شد با متون و ادبیات منتشر شده توسط فمینیست‌ها در رسانه‌ها یا اقدامات خیابانی‌شان متفاوت بود.

محتوای برخی از شعارهای سرداده شده در خیابان‌ها سکسیستی و ضد زن بودند -به جز بلوچستان و کردستان. بسیاری هم نقد کردند که شعارها بیانگر خواسته‌های جنبش نیست؛ اما خشم بسیاری که از سرکوب وجود داشت به گسترش این شعارها کمک کردند. خصوصا در ابتدای قیام،‌ مطالبات دیگر زنان -به غیر از مقابله با حجاب اجباری- فرصت طرح نیافت. شاید این موضوع طبیعی بود، چرا که در کشاکش اعتراضاتی که مقابل آن اسلحه بود، فرصت کمتری برای همراهی با شعارهای سازمان‌یافته بود. شاید به همین دلیل در بلو چستان و کردستان شعارهای سکسیستی سرداده نشد،‌ چون مبارزه در آجا شکل سازمان‌یافته‌تری داشت.

مدتی کوتاه بعد از اینکه اعتراضات خیابانی تب و تاب قبلی را به دلیل سرکوب گسترده از دست داد، مطالبات زنان راه خود را در تحلیل‌های کمیته‌ها و گروه‌های کوچک و بزرگ و رسانه‌ها باز کرد؛ راه درازی که همچنان پیش روی ماست. بسیاری از همان ابتدا طرح موضوع کردند که آیا «ژن، ژیان، ئازادی» به تنهایی کفایت می‌کند یا لازم است مفهوم آن را بشکافیم و مسائل زنان را به طور خاص‌تر مشخص کنیم. این موضوع مسئله‌ای بود که ما را در گروه کوچک بیدارزنی بارها به چالش کشاند.

به نظر می‌رسد این چالشی بود که در میان گروه‌های زنان دیگر نیز مطرح بود به طوری که در بسیاری از متن‌ها این شعار کلیدی بازتعریف شد. چندین منشور زنان نوشته شد، بروشورهایی تهیه و بیانیه‌های مشترکی منتشر شد که در همگی بر آنچه که برای آینده زنان می‌خواستند، اشاره داشت. شعارهایی در توضیح زن زندگی آزادی مطرح و دیوارنویسی شدند از ربط پدرسالاری به دولت و تضییع حق بر بدن، تا منع خشونت علیه زنان و جداماندگی زنان از بازار کار. این را فعالان زنان به صورت ساختارمند انجام دادند.

با این وجود مقاومتی که در حال حاضر همچنان در جریان است تاکید بر موضوع حق بر بدن و سبک زندگی دارد. در حال حاضر، مقاومت روزمره‌ی زنان در برابر حجاب اجباری مطالبه‌ای بر جا مانده از روزهای اوج قیام است. در دانشگاه‌ها نیز به دنبال مبارزاتی که از دهه‌های پیش به راه افتاده بود، مقابله با جداسازی جنسیتی در کنار مقابله با حجاب اجباری به یکی از سویه‌های مهم حرکت‌های اعتراضی زنان و مردان بدل شده است.

وب سایت بیدار زنی

۱۶ تیر ۱۴۰۲

 

طوفان را چه می‌فرمایید؟ محسن رنانی

طوفان را چه می‌فرمایید؟ محسن رنانی

بازدیدها: 0

امروز ۱۴ تیرماه و «روز قلم» است. شورای عالی انقلاب فرهنگی این روز را تصویب کرده است؛ گرچه در ایران باستان، روز قلم مطابق با جشن تیرگان (۱۳ تیر) بوده است. این روز را پیشدادیان بنیاد نهادند و در آن، نویسندگان و اهل قلم را گرامی‌ می‌داشتند. «پیش‌-‌داد» یعنی اولین قانون‌گذار عدالت‌گستر. بر اساس روایت شاهنامه، کیومرث (= کیومرد به معنای نخستین انسان) نخستین فرمانروای اساطیری ایران و موسس پیشدادیان بوده است و اوِستا او را نخستین فرمانبردار از اهورامزدا خوانده است. پس مطابق اساطیر ما، ایران از آغازین روز تولدش «روز قلم» داشته است و خواهد داشت.

۱۴ تیر همچنین از سوی شورای عالی انقلاب فرهنگی «روز شهرداری و دهیاری» نام نهاده شده است. ای کاش شورای عالی انقلاب فرهنگی دقت می‌کرد و این دو مناسبت ناهمگون را در یک روز تجمیع نمی‌کرد تا موجب حسادت و نزاع نشود. در هر صورت ظاهرا شهرداری تهران از این قضیه ناراحت بوده است تا این که تصمیم می‌گیرد به جای درخواست از شورای عالی انقلاب فرهنگی برای حذف «روز قلم»، خودش راسا دست به کار شود و درست در همین روز قلم، پای اهالی قلم را قلم کند و آنها را بی‌خان‌ومان کند. به همین علت، تصمیم می‌گیرد دیروز و امروز (که یکی «روز قلم» باستانی است و یکی «روز قلم» رسمی) عواملش را بفرستد تا با زور اهالی «خانه اندیشمندان» را از ساختمانشان اخراج کند و خودش در آن ساختمان مستقر شود و چنین کرده است و هم‌اینک که دارم این سطور را می‌نویسم عواملش در ساختمان مستقر هستند و تلاش دارند اهالی اصلی خانه را بیرون کنند. و البته دستمریزاد که دیگر حتی نیازی نمی‌بینند ظاهر را هم حفظ کنند (خانه اندیشمندان یک نهاد مدنی مستقل است). احتمالا مشکلشان این است که چرا همان چهره‌هایی که هر شب در سیما تریبون دارند برای سخنرانی به این خانه دعوت نمی‌شوند!!

وقتی خبر را شنیدم یاد حمله دن کیشوت به آسباد افتادم. تسخیر خانه اندیشمندان مثل فرو کردن نیزه دن کیشوت به پروانه های چوبی آسباد است. البته که صاحب نیزه را نخست به هوا می‌برد اما بلافاصله او را به زمین می‌زند. با خود گفتم گیرم آسباد را هم شکستید، با باد چه می کنید؟ طوفان را چه می‌فرمایید؟

واقعه چند روز پیش دانشگاه علامه و تلاش برای تعطیلی خانه اندیشمندان قسمت بالای کوه یخی است که دارد به طرف ما می‌آید. حتی حریم دانشگاه هم دیگر امن نیست. همین چند هفته پیش، در حریم دانشگاه، استادی را صدا زدند که بیا قهوه‌ای بخوریم و گپی بزنیم، بعد در وسط جلسه به زور تلفن همراهش را از دستش ربودند و بردند. آن هم همکار دانشمندی که با دانشجو رفیق و شفیق است و من می‌دانم چقدر از دانشجویان افسرده یا درصدد فرار از کشور یا در آستانه خودکشی را آرام کرده است. (متاسفانه مساله خودکشی در بین برخی از جوانان دارد به یک عمل افتخار آمیز معترضانه یا قهرمانانه تبدیل می‌شود، باید همه همت کنیم و این نگاه را تغییر دهیم).

به گمانم از پی جنبش مهسا، یک سیاست عمومی برای بستن دهانِ اندیشه شروع شده است. با تغییر آیین نامه انضباطی دانشجویان شروع شد؛ جوری تغییرش داده‌اند تا دانشجو را چنان زمین‌گیر کنند که یا دانشگاه نیاید یا اگرآمد جرأت هیچ اعتراضی نداشته باشد. ظاهرا از جنبش نرم‌افزاری و کرسی‌های نظریه‌پردازی ناامید شده‌اند و اکنون قرار است بی‌سرو‌صدا به سوی «علم کاریکاتوری» برویم. (به زودی درباره «حکمرانی کاریکاتوری» خواهم نوشت؛ به خاطر قولی که در روز رونمایی از کتاب توسعه ۱۴۰۱ در همین خانه اندیشمندان دادم. آن‌جا به مفهوم علم کاریکاتوری هم خواهم پرداخت).

این برخوردها نشانگان آغاز یک سیاست جدید است. قرار است، مثل همه قرارگاههای دیگر (قرارگاه سازندگی، قرارگاه فرهنگی، قرارگاه اجتماعی، قرارگاه قرآنی، قرارگاه محله، قرارگاه حجاب و ….) دانشگاه‌ هم به قرارگاه جدیدی تبدیل شود: دانشجو مطیع، استاد مطیع، کارکنان مطیع، گزینش هیات علمی فقط از میان فارغ‌التحصیلان مطیع، ترفیع فقط برای مربیان مطیع، ارتقاء فقط برای استادان مطیع، انتخاب پژوهشگر برجسته از میان پژوهشگران مطیع، انتخاب چهره علمی سال از میان استادان مطیع. همچنین اخباری رسیده که بورسیه‌‌های نورچشمی رانتی که گفتند غیرقانونی بوده، یکی یکی برمی‌گردند. در گزینش استاد دیگر گروه آموزشی و دانشکده کاره‌ای نیست، تصمیمات نهایی در مرکز اتخاذ می‌شود. تمدید قرارداد «استادان قراردادی» که خودی نیستند به بهانه‌های مختلف به تعویق می‌افتد یا تمدید نمی‌شود. برای تبدیل وضعیت دیگر رشد علمی ملاک نیست بلکه رشد میعارهای دیگری ملاک است و … . این دقیقا فرایندی است که به‌راه افتاده است و به‌سرعت دارد پیش می‌رود. در برخی موارد حتی نیازی نمی‌بینند ظاهر را هم رعایت کنند.

اگر می خواهید روند را ببینید این یک نمونه: من حتی در زمان آقای احمدی نژاد هم هیچ کجا ممنوعیت سخنرانی نداشتم. تمام آن سال‌ها (که یکی از منتقدان اصلی سیاست‌های اقتصادی آن دولت بودم) به خیلی از دانشگاههای کشور می‌رفتم و در نقد برنامه هدفمندی یارانه‌ها و سایر سیاست‌های اقتصادی دولت سخنرانی می‌کردم. نیز بسیاری از استانداریها مرا برای نشست‌های مربوط به توسعه استان دعوت می‌کردند. از دوره دوم دولت آقای روحانی این دعوت‌ها کم‌تر شد و در سال به یکی دو مورد رسید. در دوره اقای رئیسی کاملا متوقف شد. در این دو سال به هیچ دانشگاهی به هیچ استانی به هیچ جلسه مشورتی کارشناسی، به هیچ نشست تخصصی، و به هیچ همایش رسمی دولتی یا نیمه دولتی دعوت نشده‌ام. تنها جایی که در این دو سال اجازه سخنرانی عمومی به من می‌داد همین خانه اندیشمندان (که یک نهاد مدنی مستقل است) بود که اکنون تلاش دارند آن را هم ببندند.

اما حواسمان هست که همه این رفتارهایی که می بینیم نشانه استیصال است. ساختاری که هم خودش را برحق می‌داند هم اعتماد به نفس دارد و هم خودش را دارای قابلیت برای اول شدن در همه عرصه‌ها می‌بیند، چه نیازی دارد که چند اندیشمند و نویسنده یک‌لاقبا را که گاهی در جایی مثل خانه اندیشمندان جمع می‌شوند و برای دانشجویان و علاقه‌مندانشان سخن می‌گویند بتاراند؟

اما می‌مانیم. آنها از خدای‌شان است که ما برویم. فرقی نمی‌کند کجا، فقط برویم. یا از این جهان یا از این کشور یا از دانشگاه یا از هر جای دیگری که بودن ما جا را برای آنها تنگ می‌کند. به دانشجویانی که پس از جنبش مهسا، افسرده و نگران آمده بودند گفتم بچه‌ها اگر خودکشی کنید آنها خوشحال می‌شوند، یک فریادگر و یک خارچشم کمتر. اگر مهاجرت کنید آنها خوشحال می‌شوند، یک نخبه منتقد کنشگر کمتر. اگر ترک تحصیل کنید آنها خوشحال می‌شوند یک دانشجوی معترض کمتر. هرچه بیشتر بروید، ظرفیت تغییر در کشور کمتر می‌شود. پس باید ماند و ایران را پس گرفت.

نمی‌دانم چرا متوجه نمی‌شوند! چهل سال است دارند دانشگاه ایدئولوژیک درست می کنند آخرش چه شد؟ آیا موفق شدند؟ فقط باختند. حالا می‌خواهند نسخه کاریکاتوری همان چهل سال پیش را تکرار ‌کنند، اما با کدام دانش با کدام منابع با کدام مشروعیت با کدام فرصت؟ شک نیست که خطا می کنند، شک نیست که این جا هم می‌بازند. در سال ۱۳۹۴ در مناظره‌ای در شبکه چهار سیما، به فرد مقابلم که می‌گفت «تا حالا نتوانسته‌ایم چون الگو نداشته‌ایم» گفتم که اگر در چهار دهه گذشته نتوانسته‌اید دیگر نمی‌توانید،‌ چون دیگر منابع ندارید. حالا می‌گویم منابع هم که داشته باشند دیگر نمی‌توانند چون به قول انیشتین «همان اندیشه‌ای که بحران‌های امروز را ایجاد کرده است،‌ نمی‌تواند آنها را حل کند». اینان به خاطر نداشتن اندیشه‌‌ای منسجم و سازگار با دنیای نو، بیشتر پروژه‌های حیثیتی‌‌شان یک‌به‌یک شکست خورده است؛ و حالا دوباره رفته‌اند سرخط تا از نو شروع کنند. اما یادشان نیست که هم پیر شده‌اند، هم نخبه اندیشمند ندارند که برای شان فکر کند، هم چاه‌های نفت خالی است، هم فساد تا سراپرده‌شان پیش‌ رفته است، هم منابع آبی کشور نابود شده است،‌ هم بحران پشت بحران در راه است، و هم نسل نو در پشت سر آنها نیست تا در این ناداری و نادانی حمایت‌شان کند. فقط اندکی عقل سلیم لازم است که حضرات بفهمند نباید به جنگ ریاضیات بروند:

نسل اولشان که اگر حالا بودند ۱۰۰ تا ۱۲۵ ساله بودند که همه رفته‌اند؛

نسل دومشان که حالا ۷۵ تا ۱۰۰ ساله‌اند چقدر دیگر فرصت دارند؟ ۵ تا ده سال دیگر بیشترشان نیستند؛

نسل سومشان که ۵۰ تا ۷۵ ساله‌اند، اکثریت‌شان یا توّاب‌اند یا اخراجی. تعداد کمی‌شان به زور رانت هنوز حامی مانده‌اند. این‌ها هم دیگر از رده خارجند.

نسل چهارم یعنی ۲۵ تا ۵۰ ساله‌ها «اکثریت‌شان» یکی از این‌هاست: یا منتقد یا معترض یا مخالف یا معارض.
نسل زیر ۲۵ سال را هم که خدا برکتشان بدهد؛ تنها نامی که برازنده آنهاست «نسل عصیان» است.

اما جذابیت مساله این جاست:

نسل‌های یک تا ۵۰ سال، سالی یک میلیون و صدهزار نفر به جمعیتشان افزوده می‌شود؛

و نسل‌های ۵۰ تا ۱۰۰ سال، سالی ۶۰۰ هزار نفرشان کم می‌شود.

به زودی ترازوی نسل‌ها از ناترازی سرنگون می‌شود.

ترازوی اقتصاد و فرهنگ و سیاست و فناوری هم از سال‌ها پیش دارد به نفع نسل نو کفّه عوض می‌کند.

همه این تحولات در بدبینانه‌ترین حالت در زیر ده سال رخ خواهد داد. اما شهود من می‌گوید برای پنج سال هم انرژی ندارند که با همین روش ادامه بدهند، یا سَرِعقل می‌آیند یا فرومی‌ریزند.

ما باید در صحنه بمانیم تا بدهی‌مان را به این نسل بدهیم. نسل نو، «ایران» را از ما طلب‌کار است. آری، پراستقامت می‌مانیم تا ایران را «ایران» به او تحویل بدهیم نه سوریه نه لیبی و نه مصر.

خانه اندیشمندان را هم که بگیرند اندیشمندان جایی نمی‌روند آنها در خانه دل مردم جا دارند. اما آنها چه؟ خانه اندیشمندان به چه کارشان می‌آید وقتی جز خانه سالمندان مسیر دیگری ندارند؟ خودشان هم نروند جبر تاریخ آنها را می‌‌برد. گرچه سخت است، اما ما همچنان به صبر شادمانه ادامه خواهیم داد.

آری:
سخت است قلم باشی و دلتنگ نباشی

با تیغ مدارا کنی و سنگ نباشی

سخت است دلت را بتراشند و بخندی

هی با تو بجنگند و تو در جنگ نباشی

وقتی که قلم داد به من حضرت استاد

می‌گفت: خدا خواسته دلتنگ نباشی

حالا دلتنگم؟ غمگینم؟ نه! این تحولات لازمه طبیعی یک جامعه در حال گذار با یک حکومت ناتوان و نزار است. این تحولات ما را قوی‌تر و رشدیافته‌تر می‌کند. از آنها بدم می‌آید؟ نه! آنها هم هموطنان ما هستند که روانشان،‌ دینشان و آینده شان را به باورهایی ایدئولوژیک گره زده‌اند و به اسارت آن درآمده‌اند. باورهایی که رو به اضمحلال است و جواب نمی‌دهد. ای کاش می‌توانستیم کمک‌شان کنیم، اما ایدئولوژی و رانت نمی‌گذارد تا هم‌شنوی شکل بگیرد.

اما ما چه کنیم؟ ما باید آگاهانه صبر شادمانه داشته باشیم. می‌نویسم، اعتراض می‌کنم، مقاومت می‌کنم، اما حواسم هست که خودم را اسیر غم، نفرت و خشم نکنم و به خودم و دیگران آسیب نزنم. همواره یادم هست که هر ملتی که می‌خواهد در سیاست، غذای جاافتاده و خوش طعمی نوش‌جان کند باید منتظر دم کشیدن تحولات بماند. اگر سرپوش تحولات زود برداشته شود، غذا دم نکشیده است و گرفتار دل پیچه می‌شویم. توسعه از وقتی شروع می‌شود که ما صبر لازم برای دم کشیدن را پیدا کنیم. هم جامعه ما دارد دم می‌کشد، هم سوخت حکومت دارد تمام می شود، ‌پس صبور و شادمان می‌مانیم.

 

تارنمای رسمی- محسن رنانی

روزِقلم ۱۴۰۲

دستکم ۹ تجمع اعتراضی برگزار شد

دستکم ۹ تجمع اعتراضی برگزار شد

بازدیدها: 0

 

امروز دوشنبه دوازدهم تیرماه ۱۴۰۲، گروهی از بازنشستگان مخابرات در شهرهای مشهد، اهواز، بندرعباس، کرمانشاه و سنندج در مقابل ساختمان شرکت مخابرات این شهرها، جمعی از کارگران شرکت کشت و صنعت نیشکر هفت تپه در محدوده محل کار خود و شماری از کارکنان “مجموعه ورزشی الزهرا” در تهران در مقابل یکی از باشگاه های این شهر، شماری از راهبران خط ۵ مترو تهران و برخی متقاضیان مسکن ملی ساوه در مقابل اداره راه و شهرسازی این شهرستان، در تجمعاتی اعتراضی خواستار رسیدگی به مطالباتشان شدند.

 

به نقل از اتحادیه آزاد کارگران ایران، امروز دوشنبه دوازدهم تیرماه ۱۴۰۲، گروهی از بازنشستگان مخابرات در شهرهای مشهد، اهواز، بندرعباس، کرمانشاه و سنندج  در مقابل ساختمان شرکت مخابرات این شهرها دست به تجمع زدند. بازنشستگان معترض خواستار اجرای کامل آئین‌نامه پرسنلی و استخدامی و همچنین رفع مشکلات بیمه درمانی هستند.

00

 

تجمع کارگران مجتمع هفت تپه

به گزارش اتحادیه آزاد کارگران ایران، امروز دوشنبه دوازدهم تیرماه ۱۴۰۲، جمعی از کارگران شرکت کشت و صنعت نیشکر هفت تپه، در اعتراض به عدم رسیدگی به مطالباتشان در محدوده محل کار خود، دست به تجمع زدند. این کارگران نسبت به عدم اجرای صحیح و بازنگری طرح طبقه‌بندی مشاغل اعتراض دارند.

 

تجمع کارکنان مجموعه ورزشی “الزهرا

به گزارش ایلنا، امروز دوشنبه دوازدهم تیرماه ۱۴۰۲، شماری از کارکنان “مجموعه ورزشی الزهرا” در تهران، در اعتراض به عدم رسیدگی به مطالباتشان در مقابل یکی از باشگاه های این شهر، دست به تجمع زدند. آن‌ها می‌گویند: با بستن این باشگاه‌ها، نه تنها نیروهایی که سال‌ها در این مراکز کار کرده‌اند در این شرایط بد اقتصادی بیکار می‌شوند، بلکه به دلیل بالا بودن هزینه‌ی باشگاه‌های خصوصی، خیلی از زنان نمی‌توانند در باشگاه ثبت نام کنند. نیروهای باشگاه‌های الزهرا می‌گویند: برای ماه بعد ثبت نام انجام نشده و به ما گفته‌اند که قرار است ساختمان‌های این باشگاه‌ها در اختیار ستاد بحران قرار بگیرد.

 

تجمع راهبران خط پنج مترو تهران

به گزارش اتحادیه آزاد کارگران ایران، امروز دوشنبه دوازدهم تیرماه ۱۴۰۲، شماری از راهبران خط ۵ مترو تهران، در اعتراض به عدم رسیدگی به مطالباتشان، دست به تجمع زدند. این تجمع در اعتراض به بندهای برنامه هفتم توسعه برگزار شد.

 

تجمع متقاضیان مسکن ملی

به گزارش ایرنا، امروز دوشنبه دوازدهم تیرماه ۱۴۰۲، شماری از متقاضیان مسکن ملی ساوه در مقابل اداره راه و شهرسازی این شهرستان تجمع اعتراضی برگزار کردند. این تجمع اعتراضی نسبت به اعلام واریزی جدید و قرارداد‌های اعلامی از سوی راه و شهرسازی شکل گرفت.

خبرگزاری هرانا

صورت‌بندی‌های جدید اجتماعی در گفت‌وگوی تفصیلی با مدیر جمعیت امام علی

بازدیدها: 0

شارمین میمندی‌نژاد مدیر عامل «جمعیت امام علی» در گفت‌وگویی تفصیلی با رادیوفردا می‌گوید که قرارگاه ثارالله سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ۷۰ هزار ساعت اسناد و بایگانی این سازمان مردم نهاد را مصادره و نابود کرده است.

آقای میمندی‌نژاد که با رأی دادگاه انقلاب به اتهام تشویق به فساد و فحشا، توهین به مقدسات و اجتماع و تبانی علیه امنیت کشور به ۱۹ سال زندان محکوم شده بود، اکنون در خارج از ایران به سر می‌برد.

بخشی از اسناد مورد اشاره مؤسس «جمعیت امام علی» به «مافیای» فروش مواد مخدر در تیررس نیروهای انتظامی در مناطق جنوبی و حاشیه‌ای شهر تهران اختصاص داشت و در مواردی به «کودکان آسیب‌دیده‌ای می‌پرداخت که از سوی نیروهای شبه‌نظامی بسیج محلات به عنوان ضابط برای برخوردهای قهری استخدام شده‌اند».

آقای میمندی‌نژاد می‌گوید: «بسیاری از بچه‌های [مورد حمایت] ما، بچه‌هایی که آسیب‌دیده بودند و وضع روانی به‌هم‌ریخته‌ای داشتند برای رفتن به سوریه دعوتنامه داشتند، به ‌آن‌ها گفته بودند که ماهی آنقدر به شما پول می‌دهیم شما به یک نیروی بسیجی یک قهرمان تبدیل می‌شوید؛ بعضی از این بچه‌ها تحت اضمحلال روحی جذب این شرایط می‌شدند».

او در عین حال به ارسال تذکرات جزیی درباره آسیب‌های اجتماعی نظیر کودک‌همسری به دفتر رهبر جمهوری اسلامی، قوه قضائیه، مجلس شورای اسلامی و شهرداری تهران اشاره می‌کند.

مهرماه سال گذشته هم گروهی از اعضا و هواداران «جمعیت امام علی» با انتشار بیانیه‌ای جمهوری اسلامی را متهم کردند که با دادن «چند کیسه آذوقه» از کودکان فقیر را برای «سرکوب» معترضان اعتراض‌های اخیر استفاده کرده‌اند.

آقای میمندی‌نژاد در بخش دیگری از این گفت‌وگوی تفصیلی، به نقش گروه‌هایی در نهاد رهبری جمهوری اسلامی، سپاه پاسداران، مجلس شورای اسلامی و دولت درآمدزایی از تحریم‌ها اشاره می‌کند و معتقد است که این موضوع در ادامه به شهروندان عادی و حتی مخالفان حکومت هم می‌رسد.

او نتیجه می‌گیرد که «پول کثیفی» در ایران در گردش است که حتی «امیدهای مردم برای تغییر» را به «سرخوردگی» تبدیل می‌کند. «پول کثیفی» که به گفته مؤسس «جمعیت خیریه امام علی»، حکومت کوشیده با آن وارد ساز و کار سازمان‌های مردم نهاد هم بشود.

آقای میمندی‌نژاد اتهام‌های وارد شده از سوی منتقدان مبنی بر بازگذاشتن دست «جمعیت امام علی» از سوی حکومت را رد می‌کند و در این باره به نوشته‌ای از حسن شایانفر، از مدیران سابق روزنامه کیهان، اشاره می‌کند که در آن نوشته او خواستار انحلال این سازمان مردم نهاد شده بود.

نهاد خیریه «جمعیت امام علی» خرداد ماه سال گذشته با شکایت وزارت کشور و با حکم قضایی منحل شد، شارمین میمندی‌نژاد در این گفت‌وگو با اشاره به انتشار قطعه «تهران-توکیو» ساسی مانکن و استفاده این خواننده از نام «سمیه» در متن کلام آن می‌گوید:«”سمیه نرو” یعنی چی؟! این سمیه‌ای که فیلمش در منطقه دروازه غار هست. سمیه دختری است که مکرر صیغه می‌شود و برای معرفی این دختر صیغه‌ای رفته بودند، از یک بازیگر پورن مشهور استفاده کرده بودند.»

مدیرعامل «جمعیت امام علی» با پیش کشیدن این قطعه بحث برانگیز از تلاش حکومت برای عادی سازی «ازدواج کودکان» و تبدیل کردن تهران به تایلند برای آنچه او ارائه «سکس ارزان» می‌نامد، گفته است. شارمین میمندی‌نژاد با قیاسی میان رمان «دکتر جکیل و آقای هاید» نوشته رابرت استیونسون و جامعه ایران می‌گوید که حاکمیت با ابزار نیازهای اولیه مردمی مثل کمیته امداد و بنیاد مستضعفان که در اختیار دارد، توانسته مردم را به «آقای هاید» که نماد غرایز و قدرت و پول است، تبدیل کند.

در ادامه این روند، آقای میمندی‌نژاد از فروریزی طبقه متوسط در ایران و تبدیل شدن آن به «گرسنگان وابسته» گفته است. به گفته این کنشگر اجتماعی، حکومت جمهوری اسلامی در نبود «توجیهات قانع کننده ایدئولوژیک» برای هواداران نظام به «استراتژی» استفاده از قاچاقچیان بین‌المللی مواد مخدر برای «سرکوب» و «فعالیت‌های اطلاعاتی درون و برون‌مرزی» رو آورده است. شارمین میمندی‌نژاد معتقد است که آنچه او درآمدهای مشکوک می‌خواند با نظام قضا، زندان‌ها و امنیت جمهوری اسلامی آمیخته شده و امروز امنیت در جمهوری اسلامی از فقر، فساد و تباهی دفاع می‌کند.

محمد ضرغامی

۱۲ تیر ۱۴۰۲

۳ یونی ۲۰۲۳

زنان پیشگام مخالف حجاب  مبارزه برای بازپس‌گیری صدا و چهره‌ی زنانه –  نزهت بادی

زنان پیشگام مخالف حجاب مبارزه برای بازپس‌گیری صدا و چهره‌ی زنانه – نزهت بادی

بازدیدها: 0

وقتی از زنان پیشگام علیه حجاب سخن می‌گوییم، قدم در دورانی می‌گذاریم که زنان جز برای تماشای تعزیه و شرکت در مراسم روضه‌خوانی، حق حضور در فضاهای عمومی را نداشتند، باید با چادر و روبنده در خیابان ظاهر می‌شدند، از کلون زنانه برای دق‌الباب استفاده می‌کردند و از حق سوادآموزی محروم بودند، مگر در حد قرائت قرآن. سنت پرده‌نشینیِ زنان در اندرونی‌ها و پستوهای خانه و پنهان کردن آنان پشت حجاب، فقط راهی برای پوشاندن بدن زنان از نگاه مردان نبود، بلکه بستری برای نامرئی و خاموش کردن زنان نیز به شمار می‌رفت. زنان با آن چادرهای سیاه و روبنده‌های سفیدِ یک‌شکل، از هویت و نام‌ونشان تهی می‌شدند و به صورت توده‌ی جمعی همسانی درمی‌آمدند و طوری در جامعه حاضر می‌شدند که توجهی را به خود جلب نکنند و به چشم نیایند. گویی اصلاً وجود نداشتند.

بنابراین، می‌توان عصیان زنانِ پیشگام علیه حجاب را مبارزه‌ای برای بازپس‌گیریِ چهره و صدایشان تلقی کرد. زنی که باید به حکم سنت و شرع مخفی و پنهان بماند، با برداشتن حجابش از اندرونی بیرون می‌آید و دیدنی و شنیدنی می‌شود. هرچند با پایانی غم‌انگیز در سرگذشت این زنان مواجه‌ایم اما انقلاب فردیِ جسورانه‌ی آ‌ن‌ها، مسیر را برای زنان پس از خود هموار کرد. آنچه امروز به‌عنوان میراث جنبش زنان به ما رسیده، حاصل مقاومتِ زنانی است که به‌رغم تهدید، زندان، تبعید و قتل از مبارزه برای آزادی دست نکشیدند. این زنان را می‌کُشند و سنگِ مزارشان را تخریب می‌کنند تا نام و نشانی از آن‌ها باقی نماند اما جسارتشان به زنان نسل‌های بعد انتقال می‌یابد و هزاران زن با برداشتن حجاب، آتش زدن روسری‌ و رقصیدن با موهای رها، به کالبدی برای نام‌های حذف‌شده و ممنوعه‌ی زنانِ پیشگام بدل می‌شوند و «زن، زندگی، آزادی» را فریاد می‌زنند.

 

طاهره قرةالعین، آغازگر جنبش زنان

طاهره قرةالعین نخستین زنی است که حجاب را از سر برمی‌دارد. نام اصلی‌اش فاطمه برغانی قزوینی، و دختر ملاصالح برغانی و عروس ملاتقی برغانی است و در خانواده‌ای از علما و مجتهدان دینی به دنیا می‌آید اما حاضر نمی‌شود که مقلد و دنباله‌رو پدر، پدرشوهر، شوهر و مردان خانواده باشد. زبان به نقد عقیده‌ی آنان می‌گشاید، از اعتقاد تازه‌اش به بابیه سخن می‌گوید، از شوهرش که به اجبار با او ازدواج کرده، جدا می‌شود، اشعار عاشقانه می‌سراید، با مردان به بحث و مناظره می‌نشیند و روبنده را کنار می‌گذارد. فرزانه میلانی آغاز جنبش زنان را از بدشت می‌داند، همان جایی که طاهره قرةالعین در سال ۱۲۲۶ در گردهماییِ جنبش بابیه حجاب برمی‌دارد و در جمع مردان سخنرانی می‌کند. او همواره سرگرم تلاش برای مرئی کردن زنانِ محکوم به پستونشینی است. ابتدا از پشتِ پرده‌ی خانه‌اش با مردان مناظره می‌کند، سپس با چادر و روبنده به سخنرانی می‌پردازد و سرانجام روبنده از رخ برمی‌دارد. اعتقادات، اشعار، نامه‌ها، سخنرانی‌ها و کشف حجابش سبب می‌شود که از سوی پدرشوهرش که امام جمعه‌ی قزوین است، محکوم به ارتداد شود، از طرف خانواده‌ طرد شود، تحت تعقیب قرار بگیرد، سال‌ها آواره‌ی شهرهای مختلف شود، به حبس خانگی بیفتد و سرانجام به قتل برسد.

او را پس از دستگیری در بالاخانه‌ی منزل محمدخان کلانتر، رئیس نظمیه‌ی تهران، زندانی می‌کنند و دو تن از مجتهدان نامدار طی هفت جلسه به بازجویی و تفتیش عقاید او مشغول می‌شوند و می‌کوشند تا او را از عقیده‌اش بازگردانند. ناصرالدین شاه، که شیفته‌ی او می‌شود، از او می‌خواهد تا توبه کند و به عقد وی درآید اما طاهره نمی‌پذیرد. در نهایت، مجتهدان حکم فساد فی‌الارض برای او صادر می‌کنند و درباریان که نگران بودند ناصرالدین شاه تحت تأثیر طاهره قرار بگیرد، اجرای حکم را جلو می‌اندازند. طاهره فقط ۳۵ سال دارد که در یک نیمه‌شب تابستانی، مخفیانه به سراغش می‌روند، چادری را که از سر برداشته بود، دور گردنش می‌پیچند، او را خفه می‌کنند، جنازه‌اش را در چاه باغ ایلخانی می‌اندازند و روی آن را با سنگ‌ می‌پوشانند. به تعبیر فرزانه میلانی، «خفه کردن فقط به قتل رساندن و نفَس کسی را بند آوردن نیست، بلکه به خاموش کردن صدای کسی نیز اطلاق می‌شود.» او را می‌کُشند تا صدای بلندش را برای همیشه خفه و خاموش کنند اما نامش همچون شعر «کوچه به کوچه، کو به کو» در همه‌جا می‌پیچد و به‌عنوان نخستین زنِ مخالف حجاب در جنبش آزادی‌خواهیِ زنان بلندآوازه می‌شود.

 

تاج‌السلطنه، آزادیخواه در حرمسرای سلطانی

موسی‌خان نی داوود تعریف می‌کند که «یک بار وسط میدان شهر در حال اجرای برنامه بودیم که مردم شروع به سنگسارِ قمر کردند. ما مردها که عقب ایستاده بودیم، مثل بید می‌لرزیدیم اما قمر جلو ایستاده بود و می‌خواند

زهرا خانم تاج‌السلطنه، شاهزاده خانم قاجاری و دختر ناصرالدین شاه، یکی دیگر از زنان پیشگامی است که افکاری جلوتر از زمانه‌ی خود دارد و در دست‌نوشته‌هایی که از او باقی مانده، به موضوعاتی همچون حق تحصیل و کار زنان، برابری در ازدواج و حق انتخاب همسر و آزادی پوشش و رهایی از حجاب می‌پردازد. او که در ۹ سالگی مجبور به ازدواج می‌شود، لحظه‌ی ازدواجش را روز شوم و ساعت نحسی می‌نامد که آزادی را برای تمام عمر از وی سلب می‌کند. او در اعتراض به ازدواج اجباریِ دختران و نابرابری میان زن و مرد می‌گوید که اگر زنان روی‌بسته و در حجاب نبودند و در اندرونی‌ها حبس نمی‌شدند و امکان ارتباط آزاد با مردان را داشتند، می‌توانستند خودشان همسرشان را انتخاب کنند. او همچنین یکی از مدافعان مشروطه و از منتقدان نظام سلطنتی به حساب می‌آید و اعتراضات شدیدی را علیه پدرش، ناصرالدین شاه، و برادرش، مظفرالدین شاه، مطرح می‌کند. او مهم‌ترین تکلیف زنان ایرانی در انقلاب مشروطه را استرداد حقوق خود و کمک کردن به مردها مانند زنان اروپایی، پاکی و عفت، وطن‌دوستی، خدمت به هم‌نوع، طرد کردن تنبلی و خانه‌نشینی و برداشتن حجاب می‌داند.

علاقه‌ی زیاد او به سفر به اروپا و آشنایی با وضعیت زنان متجدد باعث می‌شود که جواهرات سلطنتیِ خود را بفروشد تا با آن خرج سفر را تأمین کند اما از سوی شوهر و خانواده‌اش از این کار منع می‌شود. با وجود این، یادگیری زبان فرانسه، مطالعه‌ی نوشته‌های زنان اروپایی درباره‌ی حقوق زنان و عضویت در «انجمن حریت زنان»، به مدیریت صدیقه دولت‌آبادی، سبب می‌شود که به شناخت تازه‌ای از وضعیت زنان در ایران دست یابد. اولین اقدام او بعد از این آگاهی، آزادی از بند حجاب است. همان‌طور که خودش می‌گوید «اولین کاری که کردم، تغییر لباس دادم. لباس فرنگی و سر برهنه. درحالی‌که هنوز در ایران زن‌ها لباس فرم را داشتند.» او در خاطراتش عامل خرابیِ مملکت و بداخلاقی و بی‌عفتی و عدم پیشرفتِ تمام کارها را حجاب زن می‌داند و می‌نویسد «هزارها مفاسد اخلاقیه از همین روی‌بستن زن‌ها در این مملکت سر داده شده است.» او از حجاب به‌عنوان منشأ انقیاد و سرکوب زنان نام می‌برد و پوشش زنان را به چادر سیاه و کفن سفید محدود می‌داند و می‌گوید: «زندگانی زن‌های ایران از دو چیز ترکیب شده: یکی سیاه و دیگری سفید. در موقع بیرون آمدن و گردش کردن هیاکل موحش سیاه عزا و در موقع مرگ هیاکل سفید. من که یکی از همین زن‌های بدبخت هستم، آن کفن سفید را ترجیح به آن هیکل موحش عزا می‌دهم و همیشه پوشش آن ملبوس را انکار دارم.» هرچند عصیان او علیه شرع و سنت و سلطنت به طلاق و تنهایی و طردشدگی می‌انجامد اما از تصویر رایج شاهزاده خانم قاجاری با ابروهای پیوسته، سبیل‌های پشت لب، شلیته‌های پرچین و چارقدهای زیر گلو سنجاق‌زده فراتر می‌رود و شمایل یک زن آزادی‌خواه در حرمسرای سلطانی را از خود به جا می‌گذارد.

 

قمرالملوک وزیری، عصیان علیه صدای ممنوعه‌ی زن

قمرالملوک وزیری بزرگ‌ترین و پرآوازه‌ترین خواننده‌ی زن آوازهای سنتیِ ایران است. او در دورانی شروع به آوازخوانی می‌کند که عرصه‌ی موسیقی در انحصار مردان است و زنان حتی از حق حضور در مدارس موسیقی و شرکت در کنسرت‌ها نیز محروم‌اند. همان‌طور که محمود خوشنام می‌گوید، «موسیقی را مردان می‌ساختند، می‌نواختند و می‌خواندند. مخاطبان این موسیقی مردانه نیز مردان بودند.» اما اهمیت او فقط مدیون پیشتازی در عرصه‌ی موسیقی نیست، بلکه پیشگامی در کشف حجاب نیز از او شمایل مهمی در جنبش آزادی‌خواهیِ زنان ترسیم می‌کند. حضور بی‌حجابِ وی در شرایطی اتفاق می‌افتد که زنانِ بی‌چادر در خیابان‌ها دستگیر می‌شوند. او نخستین زن خواننده‌ای است که در سال ۱۳۰۶ در گراند هتل بدون حجاب روی صحنه می‌رود و آواز می‌خواند. خودش تعریف می‌کند که «یک زن ضعیف بدون داشتن پشتیبان می‌بایست خلاف معتقدات مردم عرض‌اندام کند و بی‌حجاب در صحنه حاضر شود. تصمیم گرفتم با وجود مخالفت‌ها این کار را بکنم و پیه کشته شدن را هم به تنِ خود بمالم.» در گزارشی که پیرامون آن شب در مجله‌ی خواندنی‌ها منتشر شده، می‌خوانیم که «شبی که می‌خواست با سرِ باز جلوی مردم بخواند، عده‌ای قصد کشتن او را داشتند. تهران، تهران امروز نبود. خاموشیِ وهم‌آورِ تعصب بر همه سایه انداخته بود.»

صدها نفر برای شنیدن صدای قمرالملوک جلوی گراندهتل صف می‌کشند و قمرالملوک از اشتیاق و خوشحالی در آن شب تعریف می‌کند و می‌گوید: «روی پاهایم بند نبودم. انگار پر درآورده بودم اما همین که راننده در را وا کرد تا سوار شوم، چند مأمور گردن‌کلفت اومدند سراغم و من را بردند نظمیه. توی دلم گفتم نترس زن! گیرم که اعدامت می‌کنند. مهم نیست. چون بالأخره کار خودت را کردی.» هرچند کار قمرالملوک به نظمیه می‌کشد و مجبور به تعهد دادن می‌شود و مدت‌ها پیام‌های تهدیدآمیز دریافت می‌کند اما همچنان گاه و بی‌گاه بی‌حجاب در نمایش‌ها و کنسرت‌ها شرکت می‌کند و خودش می‌گوید: «حدس می‌زنم از همان موقع فکر برداشتن حجاب در شُرف تکوین بود.» موسی‌خان نی داوود تعریف می‌کند که «یک بار وسط میدان شهر در حال اجرای برنامه بودیم که مردم شروع به سنگسارِ قمر کردند. ما مردها که عقب ایستاده بودیم، مثل بید می‌لرزیدیم اما قمر جلو ایستاده بود و می‌خواند.» وقتی قمرالملوک از دنیا می‌رود، به گفته‌ی دخترخوانده‌اش زبیده جهانگیری، مساجد پیکر او را نمی‌پذیرند و از ورود او به گورستان ظهیرالدوله نیز جلوگیری می‌کنند چون یک خواننده‌ی زن بی‌حجاب بوده است. اما سال‌ها بعد مزارش به میعادگاه زنان جسوری بدل می‌شود که از قمرالملوک وزیری عصیان علیه صدای ممنوعه‌ی زن را ‌آموخته‌اند.

 

صدیقه دولت‌آبادی، زبانِ به ‌کام ‌نکشیده‌ی زنان

صدیقه دولت‌آبادی در وصیت‌نامه‌اش می‌نویسد که «مرا از محل کانون بانوان به آرامگاه ابدی‌ام ببرید و در مراسم تشیع جنازه‌ام حتی یک زنِ باحجاب شرکت نکند

صدیقه دولت‌آبادی از فعالان انقلاب مشروطه و جنبش زنان در ایران است که با راه‌اندازیِ انجمن‌های زنان، تأسیس مدارس دختران و انتشار مجلات برای زنان، نقش مهمی در آگاهی‌بخشی و آزادی زنان دارد. او اولین زن ایرانیِ بعد از مشروطه است که ده سال پیش از کشف حجاب در ایران، روسری و چادر از سر برمی‌دارد و بی‌حجاب در اماکن عمومی ظاهر می‌شود. او که یکی از زنان روزنامه‌نگارِ پیشگام نیز به شمار می‌رود، در نشریه‌ی زبان زنان مطالب بسیاری در نقد حجاب زنان می‌نویسد و آتش خشم روحانیون و اقشار مذهبی را برمی‌انگیزد. برادر صدیقه که از مجتهدان بانفوذ شهر است، از او می‌خواهد که نشریه‌اش را تعطیل کند. برادرش خطاب به او می‌نویسد: «من رئیس جامعه‌ی علمای اصفهان هستم. امروز در جمع خودمان نشستی درباره‌ی مسئله‌ی شما و روزنامه‌تان داشتیم. ما درباره‌ی مقاله‌ی زنان محجبه بحث و گفت‌وگو کردیم و تصمیم گرفتیم که انتشار روزنامه متوقف شود. چون روزنامه‌ای زن‌گراست و آشکارا به نام زنان منتشر می‌شود. اگر این تصمیم علما مورد موافقت شما قرار نگیرد، ما به دفتر روزنامه می‌رویم و همه‌ی وسایل آن‌جا را می‌شکنیم.» صدیقه دولت‌آبادی تسلیم نمی‌شود و مخالفان مرتجع و متعصب نشریاتش را در خیابان‌ها آتش می‌زنند، به خانه و محل کارش حمله می‌کنند، «کانون بانوان» را آتش می‌زنند و بسیاری از دست‌نوشته‌ها، نمایشنامه‌ها و کتاب‌هایش را می‌سوزانند و در پی قتل وی برمی‌آیند.

او علاوه بر روزنامه‌نگاری و فعالیت سیاسی، در جنبش مبارزه با حجاب هم نقش مهمی ایفا می‌کند و به‌عنوان سرپرست «کانون بانوان» به فراهم کردن زمینه‌های فرهنگیِ رفع حجاب کمک می‌کند. او در یکی از سخنرانی‌های مهمش در «کانون بانوان» می‌گوید که حتی به قیمت جانِ خود، اجازه نمی‌دهد که مردان با کر و کور کردن مادر و خواهر و زن و دخترشان دست به جنایتی عظیم بزنند و چادر بی‌عصمتی را بر سر زنان کنند. او به‌رغم تهدید مرگ در جریان کشف حجاب، می‌گوید که «در موقع چادربرداری در قم نیز بعد از قضایای خراسان در قبرستان در مقابل حرم حضرت معصومه بالای کرسی ایستادم و زنان را به وظیفه‌ی خودشان آشنا کردم.»

صدیقه دولت‌آبادی در وصیت‌نامه‌اش می‌نویسد که «مرا از محل کانون بانوان به آرامگاه ابدی‌ام ببرید و در مراسم تشیع جنازه‌ام حتی یک زنِ باحجاب شرکت نکند.» مقبره‌ی او پس از انقلاب اسلامی بارها توسط نیروهای جمهوری اسلامی تخریب و ویران شده است اما بسیاری از دختران و زنان مخالف حجاب نشان داده‌اند که راه صدیقه دولت‌آبادی ادامه دارد.

 

فرخ‌رو پارسا، نامدار همچون مادر

فرخ‌رو پارسا دختر فخر‌آفاق پارسا است، یکی از زنان روزنامه‌نگارِ پیشگام و از اعضای «جمعیت نسوان وطن‌خواه» که نشریه‌ی جهان زنان را در مشهد منتشر می‌کند، حجاب را سد راه ترقیِ زنان می‌داند، از برابریِ زن و مرد سخن می‌گوید و برای حق رأی زنان مبارزه می‌کند. مادر فرخ‌رو پارسا در سال ۱۲۹۳ در روز تاج‌گذاریِ احمدشاه قاجار برای نخستین بار چادر از سر برمی‌دارد و با همسرِ خود سوار درشکه می‌شود و به تئاتر می‌رود. سرمقاله‌ی او پیرامون کشف حجاب، خشم حسن مدرس را برمی‌انگیزد و او نامه‌ای در اعتراض به فرخ‌آفاق پارسا می‌نویسد و وی را ضد‌دین می‌خواند. فرخ‌آفاق پارسا به ارتداد محکوم می‌شود و عده‌ای به خانه‌اش حمله می‌کنند تا او را به قتل برسانند. هرچند وی جان سالم به در می‌برد، اما امتیاز نشریه‌اش را لغو می‌کنند و او را که باردار است، به اراک تبعید می‌کنند. فرخ‌رو پارسا در دوران تبعید مادرش به دنیا می‌آید و همان مسیر آزادی‌خواهیِ مادر را ادامه می‌دهد. فرخ‌رو پارسا به عضویت هیئت‌رئیسه‌ی «شورای همکاریِ جمعیت‌های بانوان ایران» درمی‌آید، اولین مدیر کل زن در دانشگاه ملی ایران می‌شود و به‌عنوان نخستین وزیر زن، مسئولیت وزارت آموزش و پرورش را در دولت هویدا بر عهده می‌گیرد.

فرخ‌رو چادر را مانع ترقی و پیشرفت زن ایرانی می‌داند. او با مشاهده‌ی رواج مجدد چادر در اواخر دهه‌ی چهل و اوایل دهه‌ی پنجاه با حسرت می‌گوید: «سی و پنج سال پس از کشف حجاب، چادر و چاقچور و روبگیری بازگشت کرده بود و این حقیقت تلخی بود و وقتی مایه‌ی تأسفِ بیشتر می‌شد که هزاران دخترِ چادر‌به‌سر را در دبیرستان‌ها و حتی دبستان‌ها می‌دیدیم.» او پوشیدن چادر در مدارس را ممنوع و اعلام می‌کند که دختران باید فقط با روپوش رسمی به مدرسه بروند. وقتی در دیدار با مدیران مدرسه‌ی «جامعه‌ی اسلامی» با هشتاد معلم و مدیر زنِ چادری روبه‌رو می‌شود، به آن‌ها می‌گوید که «اسلام هرگز نگفته است که زنان چادر سر کنند، باید خرافات ریشه‌کن شود.» همین سخن که در گزارش ساواک ثبت شده، به یکی از مدارک جمهوری اسلامی علیه او بدل می‌شود و در کنار انحلال کمیسیون رسیدگی به ارزش تحصیلیِ طلاب و راه‌اندازیِ مدارس مختلط در شهرستان‌ها، جرم او را در دادگاه‌ انقلاب اسلامی سنگین‌تر می‌کند. او را به اشاعه‌ی فساد و فحشا در فرهنگ مملکت، ترتیب دادن اردوگاه‌های مختلط، زیر پا گذاشتن اخلاق اسلامی و روابط نامشروع متهم می‌کنند. او این اتهامات را رد می‌کند و حاضر نمی‌شود که در جریان محاکمه‌ چادر سر کند و همچنان بر مواضعش می‌ایستد. او در آخرین دفاعش می‌گوید: «می‌دانم که زن هستم و برای همین، مورد تهمت‌های زشت قرار می‌گیرم.» سرانجام، در اردیبهشت ۱۳۵۹ او را اعدام می‌کنند. در کتاب خانم وزیر چنین می‌خوانیم:

هنوز مدت زمانی از خاک‌سپاری نگذشته بود و سنگ قبر بر سینه‌ی خاک جاخوش نکرده بود که بولدوزرها را آوردند و قبر را با خاک یکسان کردند. چندی بعد فرزندان او یاد مادر را فقط با ذکر کلمه‌ی «مادر» بر روی سنگ گرامی ‌داشتند. چند روز دیگر گذشت، باز هم بولدوزرها را آوردند و همه‌ی سنگ قبرها را خرد کردند و دیگر نه از مادر سنگ قبری بر جای ماند و نه از او نام و نشانی.

هرچند فرخ‌رو پارسا به سرنوشتی تلخ‌تر از فرخ‌آفاق پارسا دچار می‌شود اما نامش در کنار مادرش در جنبش مبارزات زنان ماندگار می‌شود.

منابع:

مهدخت صنعتی و افسانه نجم‌آبادی، صدیقه دولت‌آبادی: نامه‌ها، نوشته‌ها و یادها، انتشارات: نگرش و نگارش زن، ۱۳۷۷

منصوره اتحادیه و سیروس سعدوندیان، خاطرات تاج‌السلطنه، نشر تاریخ ایران، ۱۳۶۲

منصوره پیرنیا، خانم وزیر: خاطرات و دست‌نوشته‌های فرخ‌رو پارسای، نشر مهر ایران، ۱۳۸۶

پرویز نیکنام، «قمرالملوک وزیری؛ بانوی اول موسیقی ایرانی»، آسو، ۱۴۰۱

نزهت بادی

۱ جولای ۲۰۲۳