در شرایطی که جنبش زن، زندگی، آزادی دوران فرود و نشیب میگذراند، و همچون آتش زیرِ خاکستری در انتظار شعله ور شدن است تا سرانجام بساط ستم و ستمگری و ستمگران بسوزاند افراط گرائی و اوباشیگری وقیحانه تر از گذشته به مسخ و تخریب چهرۀ اپوزیسیونِ دموکراسی خواه و تضعیف آن برخاسته است. طی بیش از ۴ دهه تجربه شده است که بخشی از اپوزیسیون حکومت اسلامی، به ویژه در خارج از کشور با سرکوب و اُفت حرکتها و جنبشهای داخل کشور در دام افراط گرائی رو به خودزنی میآورد ومیان تشکلها و شخصیتها و رسانهها بساط جنگهای حیدری نعمتی، تخریب یکدیگر و ترور شخصیت پهن میکند. آتش بیاران این معرکه سایبریها و مزدوران حکومت اسلامی هستند، حکومتی که سرمایه عظیمی برای تخزیب و تضعیف اپوزیسیون هزینه کرده است. در این میان بی تردید نفش بخش هایی از اپوزیسیون را در ابتلا به تعصبهای خشک اندیشانه و مطلق گرایانه و فاصله گیری از اعتدال و عقلانیت در همسوئی ناآگاهانه و مغرضانه با مزدوران حکومت اسلامی نمیتوان انکار کرد.
ناسزاگویی، تخریب، تهمت، ترور شخصیت و تهدید به حذف و ترور فیزیکی نُقل و نباتِ بخشهای افراطی و لاتمداران و لتوت و لشوش اپوزیسیون حکومت اسلامی شده است. افراطیون افشاگر و رسوا کنندۀ یکدیگر و دیگران شدهاند و با شارلاتانیسم سیاسی و آوازهگری مرز میان روشنگری و اوباشیگری را به هم ریختهاند و بدینوسیله با خلط مبحث و سفسطه مانع پالایش و لایروبی سیاست، فرهنگ و جامعه از دروغپردازی و مردمفریبی شدهاند. انتظار میرفت در پرتو آموزشها و دستاوردهای جنبش زن، زندگی، آزادی تشکلها و شخصیتهای سیاسی اپوزیسیون از افزاط گرائی، که پیشینه تاریخی در میهنمان دارد فاصله بگیرند اما متاسفانه چنین نشده است. امروز ما شاهد وقاحت اوباشیگری به جای روشنگریِ افشاگرانه مبتنی بر ارائه مدارک، اسناد و شواهد مستدل هستیم، روشنگریای که متمدنانه سره از ناسره جدا کند، در حالیکه درافراط گرائی و اوباشیگری مدرک، سند و شواهد مستدل محلی از اِعراب ندارند. روشنگری متاسفانه در فرهنگ سیاسی ما در معنای آشکار سازی در راستای نشان دادن ضعفها و لغزشها با هدف کاهش و زدایش ناهنجاری نیست، پرده دری، رسواکردن، تخریب، حذف، ترور شخصیت، حذف و ترور فیزیکی ست، واینها از ویژگیهای روانی و رفتاری بخشی از کنشگران سیاسی و فرهنگی جناحهای تندروی طیفها و بلوک بندیهای مختلف سیاسی ست. منش و روشی که گاه به صفت فردی و گاه جمعی و تشکلی به آن عمل شده و فجایع آفریده است. در افشاگری لاتمدارانه در اکثر موارد کینهها و خُرده حسابهای شخصی، حسادت و یا تفاوت و اختلاف ایدئولوژیک و سیاسی محرک قضاوت و افشاگری است، افشاگرانی که با پنهان سازی و اختفای واقعیت به برون فکنی ضعفها و لغزشهای دیگران روی آوردهاند و در غالب موارد تحریف و قلب واقعیت کردهاند.
در این میانه ترور شخصیت که هدف بسیارانی ازافشاگران تندرو و افراطی ست به عنوان یک فنومن روانشناختی اجتماعی و جامعه شناسانه، تلاشی آگاهانه در جهت خدشه دار کردن شخصیت، شهرت و منزلت فرد (سوژه یا قربانی ترور) است. ترور شخصیت نوعی تصویرسازی ست که با واقعیت خوانائی ندارد، تصویر سازیای که باعث بی اعتبارشدن قربانی واز بین بردن وجهه و مقبولیت اومی شود، دستکاریِ اعتماد مردم و افکارعمومی نسبت به قربانی تروراست که در اکثر موارد از طریق رسانههای گروهی و جمعی صورت میگیرد.
وجوه دیگر ترور شخصیت تحقیر، تحمیق و نادان پنداشتن مخاطبان و تلاش برای فریب آنان در راستای تغییر فکر ورفتار آنها نسبت به قربانی اوباشیگری و تروراست. تخریب و ترور شخصیت با هدف حذف سیاسی و اجتماعیی مخالفان یک حکومت یا حزب و سازمان سیاسی و اجتماعی، و حتی حذف یک فرد و شخصیت اِعمال میشود. در حوزه مناسبات فردی و اجتماعی نیز مقولهی حقوقی “بد نام” کردن نیز مطرح میشود، که ایجاد بدبینی، شک و شبهه و”بد نمائی” و “سیاه نمائی” نسبت به یک فرد یا جمع است.
اتهام زنیهای دروغین و بی پایه، ارائه اطلاعات ساختگی و جعلی، سند ومدرک سازی، شهادت و سوگند دروغین، قلبِ حقایق و واقعیات، تحریف آراء وافکار، همراه با ایجاد فضای ارعاب وترس ابزار کار خشونت آفرینان وافراطیوناند. با اتهامهای وطن فروشی، جاسوسی، عامل بیگانه، خود فروختگی، کلاهبرداری، فساد اخلاقی و مالی و جنسی درواقع جنگ روانیای با استفاده از وسایل ارتباط جمعی علیه قربانی ترور تدارک دیده میشود. آمران و عاملان “ترور شخصیت” با شناخت از ضعفهای عاطفی و روانی مخاطبان، بر بستر و زمینه چنین ضعفها، ویا تعصبها و حساسیتها، اتهاماتی متناسب با آنها به قربانی ترور وارد میکنند.
تخریب، تحریف و”ترور شخصیت “چهرههای شناخته شده در سطح جامعه – سیاستمداران، هنرمندان، ورزشکاران – با طرح انحرافات سیاسی و عقیدتی، واخلاقی (مثل انحرافهای جنسی- به ویژه انجام عمل لواط – و اعتیاد و سوء استفادههای مالی و…) و… پیش برده شده است. این عمل نیز به شکلهای مختلف از جمله انتشار تصویر و فیلم و مقاله و شبنامه صورت گرفته است. حکومتهای خودکامه با اِعمال فشارهای روانی و جسمی قربانی را مجبور میکنند در تهیه تصاویر و یا فیلمهای مورد دلخواه حکومت شرکت کند و یا تن به مصاحبههای مطبوعاتی و رادیو و تلویزیونی بدهد و هر آنچه حکومتیان دیکته کنند، بگوید. روشی معمول ومرسوم در حکومتهای توتالیتر برای ” ترور شخصیت”، که به وفور به نمایش گذاشته شده است.
توهین، تهمت، تخریب و ترور شخصیت آسیبهای روانی و عصبی پیامد خواهد داشت به ویژه در مورد قربانیای که امکان و توان دفاع از خود و رد اتهامهای ساختگی و شایعهها را نداشته باشد. ایجاد انواع اختلالهای روانی و عصبی از انزوا، اضطراب گرفته تا افسردگی و خودکشی میتوانند پیامدهای تخریب و ترور شخصیت باشند. ترور شخصیت از مخاطبان نیز قربانی میگیرد. تأثیرتخریبی و آسیب شناسانهای که تخریب و ترور شخصیت بر روی اطرافیان، علاقه مندان و پیروان قربانی ترور شخصیت میگذارد، گاه میتواند همان وسعت و ابعادی را داشته باشد که به قربانی ترور تحمیل میشود.
چه باید کرد؟
خشونت زبانی، روانی و رفتاری نسبت به دیگران و مخالف خود در تمامی عرصههای حیات اجتماعی ما وجود داشته و دارد. در عرصه سیاسی و فرهنگی کنشگران سیاسی و فرهنگی بسته به تمایل و خواست ایدئولوژیک و سیاسی مان به درجاتی چنین رفتاری با مخالفان خود داشتهایم. در حال حاضر در خارج و داخل از کشور شاهد گسترش انواع خشونتها در میان تشکلها و سازمانهای سیاسی و شخصیتها و چهرهها و کنشگران سیاسی و فرهنگی هستیم و بی تردید این اختلال و مشکل تاریخی، فرهنگی و اجتماعی را به سرعت نمیتوان حل کرد اما میتوان آن را کاهش داد و کنترل کرد:
۱- محکوم و مذموم اعلام کردن مکرر و مداوم منش و روش افراط گرائی و اوباشیگری از سوی تشکلهای سیاسی و فرهنگی، و از سوی شخصیتها و چهرههای سیاسی و فرهنگی.
۲- طرد و منزوی کردن حاملان و عاملان خشونت زبانی، روانی و رفتاری
۳- تقویت و گسترش گفت و شنید، نزدیکی و همکاری، ائتلاف و اتحاد نیروها و شخصیتهای سیاسی. هراندازه دیالوگ دمکراتیک و نزدیکیها و همکاریها گسترش یابد افراط گرائی و اوباشیگری به همان اندازه به گوشهای رانده و طرد و تضعیف خواهد شد.
خشونت پارۀ جدایی ناپذیر جامعه انسانی است، انسان از آغاز پیدائی با رفتارش نسبت به خود، همنوع، حیوانات و طبیعت خشونت اعمال کرده است. خشونت از جمله واژگان ومفاهیمی است که جدا از تعابیر متفاوت از آن، دو طیف متضاد معنایی و نقش آفرینی را با خود حمل کرده است. برخی آن را محرک تغییر و رشد انسان وجامعه، و عامل دگرگونی و تحول تعبیر کردهاند و برخی پدیدهای که با کاهش انسانیت وعقلانیت تقویت و ماندگاری پارۀ حیوانیِ انسان و تداوم توحش در جامعه را سبب شده است، یک سو مخل و مخرب حیات و جامعه، سوی دیگر با برچسب هائی متفاوت مثل ” قهر” عامل تغییرو پیشرفت و شکوفایی محسوب شده است. رویکردها در بارۀ علت پدید آمدن خشونت، رویکردهای ارزشی و غیرارزشی در بارۀ این پدیده و تلاش برای شناسایی معنایی، مفهومی و تاثیر گذاری عملی سبب شدهاند تا زوایای گوناگون خشونت شناخته شوند.
خشونت پدیدهای تک ساحتی نیست و نمیتوان درتوضیح آن تک هویتی و مؤلفهای برخورد کرد. هیچ یک از تفسیرها و تاثیرها، نتوانستهاند به گونهای فراگیر علتهای بروز و گستردگی خشونت را روشن کنند. در راستای تعریف و فهم خشونت، مثبت یا منفی پنداشتن آن شرایط تاریخی و فکری و سرزمینی، به میزان نفع و زیاناش برای فرد و جامعه توجه شده است.
در جامعهی ما خشونت پدیدهای شایع در سطوح مختلف، در خانواده و جامعه، و ابزاری برای اعمال نظر و سیاست از سوی حاکمان و جوهرهی اکثر قوانین بوده است. بحث پیرامون علل بروز خشونت، تعریف، انواع و چرائی و چگونگی پرهیز از خشونت در فرهنگ و گفتمانهای سیاسی ما غایب بزرگ بوده است. خشونت آفرینیهای حکومت اسلامی طی ۴۳ سال گذشته، خشونت، به ویژه چگونگی پرهیز از آن را بیش از پیش مورد توجه و بحث و تبادل نظر کنشگران سیاسی و فرهنگی، روشنفکران سیاسی و فرهنگی، و مردم آزادیخواه میهنمان قرارداده است.
در میان انواع خشونتها عریانی خشونت دولتی ِ حکومت اسلامی (خشونت سیاسی، ایدئولوژیک – دینی) سبب شده است تا این نوع از خشونت بیش از سایر انواع خشونتها مورد نظر و بررسی قرار گیرد. بی تردید برای بررسیدن، بازخوانی و باز شناسی خشونتهای دولتی و سیاسی (حکومتی) و خشونت ایدئولوژیک – دینی (مذهبی) سیر تاریخ اندیشه و فلسفۀ سیاسی، دینی (مذهبی)، و نیز تحولات فکری، سیاسی و اجتماعی و روانشناسناسانه در ایران را در دورههای مختلف تاریخی میباید مورد توجه و بررسی قرار داد.
در تعریف از خشونت دیدگاههای متنوع و متفاوت، و اجماعی نسبی وجود دارد.
خشونت یک پدیدهی چندسویهی روانی، رفتاری و اجتماعی است، تعریفهای متعدد از آن با توجه به جنبههای گوناگون خشونت، از جمله جنبههای روانی، تاریخی – زیستی، جامعه شناختی، سیاسی، ایدئولوژیک – دینی و کلامی (زبانی و نوشتاری) شده است.
هر گونه تجاوز رفتاری و روانی به دیگری یا به خود، هرگونه فعالیت و تحمیل خواست و اراده (با یا بدون اعمال زور) که آشکار و پنهان پیامدهای زیانبار علیه هستی انسان و آسیبهای جسمی، روانی و اجتماعی داشته باشد خشونت تعریف شده است. گفتار و رفتار با قصد و نیت آشکار و یا پنهان که سبب آسیب روانی و رفتاری دیگری شود از خشونت فیزیکی تا یک نگاه، حالت صورت، تکان یک دست، بیان یک کلام، یک تهدید، یک بند قانونی، یک هنجار سنتی آزار دهنده و نادیده گرفتن حق دیگری نوعی خشونت تلقی شده است. خشونت به منزله یک پدیدۀ اجتماعی را امری آگاهانه و” اختیاری” دانستهاند.
خشونت در تمامی عرصههای زندگی آدمی به اشکال و انواع متعدد و مختلف وجود داشته است. از انواعی از خشونت مجاز یا ” خشونت با بار مثبت”، خشونت مشروع و قانونی، خشونت خوش خیم و بدخیم نام برده شده است. یک نگاه و سخن تحقیرآمیز، برخورد تبعیضآمیز، ناسزاگویی، لطمه زدن به اعتبار و حیثیت افراد، باورهای فردی یا گروهی که سبب ترس یا رنج یا اضطراب شوند تا محدود سازی و سلب آزادی گفتاری و رفتاری، تفاوت آفرینی حقوقی، قانون ناعادلانه، و حتی تهدید به خشونت، خشونت است. بسیاری از صاحب نظران بر این باورند که پدیدهای به نام خشونت مجاز و قانونی و ضرور و مفید نداریم و آنچه با این عناوین مطرح و اعمال میشوند ” نیرو” ” زور” (فورس) در برابر خشونت است، و خشونت نیست، نیروئی در تقابل با بروز تشنج و ناهنجاری در جامعه، یا مقابله با دشمنان و دفاع از سرزمین خود.
۲
خشونت کنش و امری اجتماعی ست اما عوامل دیگر روانی، تاریخی – زیستی میتواند در بروز آن نقش داشته باشد. با نگاهی همه جانبه به وضعیت جامعه و ساختار فکری و فرهنگی میتوان به صورت کلی عوامل اصلی و بنیادی خشونت را جستجو کرد. جامعه ما دارای خصلتها و ویژگیهایی بوده و هست که زمینه را برای بروز خشونتهای گوناگون فراهم میکند.
بسیاری از بیماریهای روانی و آسیبهای مغزی و پارهای از بیماریها “جسمانی”، سبب بروز اعمال خشونت از طرف بیمار نسبت به خود (برای نمونه خود زنی هایی با منشاء روانی، خودکشی و..) و یا دیگران میشود.
برخی از عوامل اجتماعی – روانی نیز در بروز خشونت مطرحاند. تجربه آزار دیدن در دوران کودکی، میزان جمعیت، بیکاری، مشکلات خانوادگی، ناکامیهای فردی و اجتماعی، اعتیاد به مصرف الکل و مواد مخدر، تضاد منافع معنوی ومالی در زمرهی این عواملاند.
خشونت را ناشی از عامل تاریخی – روانی یا روانی – زیستی نیز دانستهاند.
گفتهاند خشونت در طبیعت انسان وجود دارد و امیدی به محو این “خوی و غریزه پرخاشگرانهی حیوانی” نیست، و”انسان گرگ انسان” باقی میماند، چرا که این گرگ وارگی جزئی از طبیعت انسان است. از جمله کسانی که، با تفاوت و اختلاف نظر در عرصه هایی، بر این عقیده بودند میتوان از ماکیاولی، هابس، هگل، نیچه، فروید، یونگ و… نام برد. این نوع از خشونت را سرشتی و ” میراث روانی ” هم نامیدهاند.
ساختار روانی (ذهنی) انسان، نسل در نسل ویژگی هایی را حمل کرده است که برخی از آنها ویژگیهای روانی و رفتاری پرخاشگرانه یا “حیوانی” ست. بخشی از ساختار روانی انسان که حامل این ویژگی هاست پاره و یا لایهای از ذهن و شخصیت انسان است، که “لایه غیرعقلانی”، ” خردگریز” و”انحراف” نیز نامیدهاند. این ویژگیها از طریق “حافظه نوعی” از انسان اولیه، به گونهای فطری و از راه انتقال ژنی و ارثی به نسلهای بعدی منتقل شده است. بر این ویژگیها نامها و اصطلاحات زیست شناسانه و روان شناسانه و روانکاوانهی متعددی گذاشتهاند، که یکی از آنها “غریزه” است. غریزهی تخریب، جنگ، تجاوز، دیگرآزاری، بی رحمی، درنده خویی، مرگ و کشتار را سبب ساز بروز عدم تحمل و پرخاشگری وخشونت دانستهاند، ویژگی هایی “درونی شده با همه پیامدهای سودمند و تمام عواقب خطرناکش”. چنین غریزهای بخشی از ضمیر و ساختار ذهنی انسان دانسته شده که بازتاب انگیزههای زیست شناسانه و انرژیهای سرکوب شده و واپس زده است. اینگونه رفتار را بسیارانی از صاحب نظران خشونت نمیدانند و آن را “پرخاشگری”، که با خشونت به عنوان امری تاریخی و اجتماعی تفاوت دارد توضیح میدهند.
“ناخودآگاه جمعی” را بازتاب حیات و زندگی پیشا تاریخی، اسطورهای و یا قبیلهای انسان در ذهن انسان امروز میپندارند که در کنار ناخودآگاه فردی وجه ضد انسانی و اجتماعی (بخش غیرعقلانی) شخصیت را شکل میدهد. انسان در زندگی اجتماعیاش به اشکال گونه گون حجابی بر این ویژگیها پوشاند ه است و یا مانعی بر سر راه بروز آن قرار داده است، تا آن گاه که نیازهای معنوی و مالی (مادی)اش به خطر افتد، که در چنین هنگامهای حجاب و مانع پس زده و “عفریت درونی” خود را مینمایاند.
خشونت به عنوان یک پدیدۀ و کنش اجتماعی نیز شناخته شده است، به این معنا که عوامل اجتماعی (کسبی-محیطی) را سبب بروز خشونت دانستهاند با این باور که اندیشه و رفتار انسان، بیش از هر چیز ساخته و پرداختهی محیطاش و نهادها و ارگانهای اجتماعی ست (روسو، پرودون، انگلس، مارکس، مارکوزه…).
رویکردهای متفاوتی در بارۀ علل بروز خشونت مطرح است، مثل رویکرد مذهبی (دینی)، رویکرد فرهنگی و طرح تضادهای آشتی ناپذیر میان هویتهای جمعی، رویکرد اقتصادی و….
مذهب وایدئولوژیهای مشابه، به عنوان سیستم عقاید و تصوراتی تغییر ناپذیر و یگانه حقیقت مسلط بر فکر و رفتار فرد و یا گروه اجتماعی، غالبا”خشونت ستا و خشونت پرور بودهاند. عامل سیاست، قدرت و ساختار سیاسی غیر دموکراتیک و استبداد زدگی به عنوان تجلی و نماد نوعی از اندیشگی سیاسی خشونت آفرین بوده است که نابردباری، خودمحوری و خودخواهی نشانههای آن است، ویژگی هایی که در جامعه، خودکامگی را سبب میشود. شالودهی قدرت و رفتار سیاسیی مستبد و مستبدانه و استبداد زدگی خشونت را سازمان میدهد.
قدرتهای سیاسی در ایران، در اکثر مقاطع تاریخی، بیان سیاسی” ذهنیت “انسان کوچک” به بندگی کشانده شده و مشتاق اقتداری ست که در عین حال دارای گرایشهای طغیان گری نیز هست”. اندیشه سیاسی و رفتار حاصل از آن که نه فقط در قدرت و ساختار سیاسی حاکم در جامعه، در جریانهای سیاسی مخالف قدرتها و ساختارهای مذکور نیز خودکامانه بودهاند. هستند کسانی که ریشههای خشونت را در تفکر اسطورهای ِخیر و شر کردن انسانی و جهانی”استبداد شرقی یا آسیایی”، “قدرت مطلقهی سیاسی”، ” آمیزش سیاست و مذهب ” میبینند.
عوامل اقتصادی، نابرابریهای اجتماعی، محرومیت و فقر، گرسنگی و بیکاری نقش پراهمیتی در بروز خشونت دارند. جامعهای از هم گسیخته از نظر اقتصادی، جامعهای خشن خواهد بود. نابرابری و بی عدالتی در عرصه اقتصادی زمینه ساز خشونت در جامعه است. عوامل جغرافیایی (زندگی در فلات)، عوامل ملی، قومی و نژادی و سیاستهای هویت -محور (ملی گرایی و قوم گرایی افراطی)، حملهی بیگانگان در بروز خشونت نقش آفرین بودهاند.
در این میانه ارتباط مستقیم فقر، بی عدالتی و نابرابری با خشونت را نمیتوان انکار کرد. اما اینها تک سواران میدان خشونت نیستند عوامل روانی، هویتی و عوامل فرهنگی و اجتماعی و اقتصاد سیاسی و تکنولوژی و اینترنت همگی برای فهم و شناخت خشونت لازم هستند.
۳
برای پی بردن به نقش دین (مذهب) در خشونت آفرینی نیازی نیست به سراغ افسانه آفرینش و تبعید انسان از سوی خدا و یا افسانهی هابیل و قابیل رفت، نیازی به تورق تاریخ دور دستها و تاریخ ادیان و رجوع به تجربههای جهانی دور و نزدیک نیست، بیش از ۴ دهه است حکومت اسلامی شاهد و سندِ زنده، معتبر و ماندگار خشونت است
بنیانگذار حکومت اسلامی در روز تولد پیامبر اسلام در سال ۱۳۶۱ در تایید کشتارهای سال ۵۸-۶۰ و تشویق برای ادامهی کشتارها به “آقایان علما ” فرمان داد که آیات قتال قران را فراموش نکنند:
“… قران میگوید بکشید، حبس کنید، پیغمبرو ائمه همه جندی بودند، همگی جنگی بودند، شمشیر میکشیدند. آدم میکشتند، خلیفه میخواهیم که دست ببرد، حد بزند، رجم کند. با چند سال زندان کار درست نمیشود. این عواطف کودکانه را کنا ر بگذارید. ”
و نتیجه چنین فکر و رفتاری ۹ کشتار بزرگ از مخالفان سیاسی و دگراندیشان در طی ۴ دهه است.
تقدس خشونت و خشونت مقدس بُنمایه اسلام سیاسی ست، در کنار رهنمودهای قران و بسیاری از احادیث و روایات و توضیح المسایلها، قانون حدود و قصاص و مقرراتهای مربوط به آن و قوانین مجازات اسلامی بیانگر توحش و خشونت مقدساند.
مذهبیون حاکم بر ایران خود را منادی حقیقت مطلق و نمایندهی خدا، و پیروان ختم پیامبران و آخرین کلام میدانند و دیگران را نا حق و باطل، دیگرانی که هرگونه حق خواهی آنها با خشونت پاسخ داده شده است.
خشونت مقدس روایت اسلامی خمینی عبوس و خشن، تفکر جهادی “چه بکشید چه کشته شوید به بهشت میروید”، “جنگ برکت است”، و خشونتی که نه فقط در تعزیر و حبس و جهاد و ترور و اعدام که در دستوراتی همچون” امر به معروف و نهی از منکر” ش متجلی ساخته و تجویز کرده، است. جامع و مانع ترین تعریف در بیان و توصیف خشونت مقدس در هنگامهی مدنیت و مدرنیت در جهان در دو کلمه جمع و جور شده است: “حکومت اسلامی”.
خشونت مقدس و تجربه حکومت اسلامی آسیب پذیری انسان دربرابر تبلیغ و تحریک و تلقین باورهای دینی و مذهبی را برای” خشونت مهندسی شده و مهندسی خونریزی با تاکید بر یک هویت واحد که دیگران را غیر خودی میداند، نشان داده است. حکومت موجودات مسخ شدهای که با آموزههای ارتجاعی- مذهبی که برای کسب منافع معنوی و رفتن به بهشت به هر کاری دست میزنند، موجوداتی که” قوه غضبیه آنها بر قوه عاطفیه وعقلیهشان چربیده ” و از انسان و انسانیت فاصله گرفتهاند.
حکومت اسلامی با گسترش فساد، فقر، فحشا، لاتمداری و محرومیتها وناهنجاریهای اجتماعی و روانی، ایجاد جداییهای دینی، قومیتی و تحقیرهای فرهنگی، اجتماعی، جنسیتی در جامعه عامل بروز انواع خشونتهای ” نامقدس” نیز شده است.
۴
دفاع از خود و مقاومت در برابر خشونتهای سیاسی و مذهبی حکومت اسلامی” تهاجم دفاعی” و اعمال نیرو (فورس) برای دفع خشونت است. دفاع از خود به معنای مقابله به مثل نیست، مقابلهای نابرابر میان کرامت و طبیعت شورمند حیات انسانی با توحش و سبعیت و شقاوت است. تروریسم حکومت اسلامی که یکی از بزرگترین تولید کنندگان خشونت در اشکال مختلف در جهان است، از نمونههای نادر خشونت در راستای حفظ و اعمال” قدرت ” و مبادلهی خشونت و قدرت در تاریخ بشری ست.
جنبش آزادیخواهانهی جاری در میهنمان که دستاورد ۴۳ سال مبارزه علیه این حکومت است از یک سو خصلت خشونت ستایی و خشونت پروری این حکومت، و از سویی دیگر ویژگی ِ پرهیز از خشونت این جنبش را در گسترهای وسیع تر در برابر نگاه حیرت زده و کنجکاو مردم میهنمان وجهانیان قرار داده است. این جنبش ضمن تاکید و پایبندی به روشهای خشونت پرهیز در راستای دستیابی به نظامی انسانی و دموکراتیک، دفاع از خود (دفاع مشروع) و مقاومت در برابر تجاوزگر به حقوق اساسی ملت را دفع خشونت و پارهای از روش مبارزهی حق طبانهی جنبش میداند. دفاع از خود” نشانهی حیات و شور زندگی “ست و با خواست و هدف ویرانسازی و مرگ آفرینی صورت نمیگیرد. میتوان با توجه به “ضرورت ” دفاع از خود و” تناسب” تهدید و تجاوز واکنش را تا حد زیادی به حوزهی اراده و اختیار کشاند. بی تردید آستانهی تحمل انسانها در برابر تهدید و تجاوز و ستمگری متفاوت است. دفاع از خود که گاه با عنوان دفاع مجاز و قانونی و مشروع از آن نام برده میشود در جوامع دموکراتیک با تعبیر “نیروی مجاز، نیروی قانونی یا فشار قانونی ” نام گذاری و تعریف شده است که به کار گیری محدود و کنترل شدهی زور برای دفاع از خود، و دفاع از حقوق دیگران است.
دفاع از خود تجویز بیتفاوتی و عدم واکنش در برابر خشونت نیست، خنثی سازی خشونت است. دفاع از خود، یعنی دفع خشونت که حق شهروندی و حقوق بشری ست.
۵
پیشگیری از بروز خشونت بهترین روش برای کاهش و زدایش تدریجی خشونت است. خشونتهای ناشی از بیماریهای روانی و انواع خشونتهای اجتماعی را با کاربرد تمهیداتی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ِدموکرتیک میتوان کاهش داد.
پیشگیری از پیدایی ِاستبداد سیاسی و دینی، پیشگیری ازبروز ناهنجاریها و بی عدالتیهای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، قومی، نژادی و جنسیتی بزرگترین نقش را در کاهش و زدایش خشونت از جامعه بشری خواهند داشت. استبداد دینی اسلام سیاسی هولناک ترین و خشن ترین پدیده خشونت آفرین در جامعه ما بوده است، این ویژگی نه فقط در ایران، در نقاط دیگری از جهان نیز چهره نشان داده است. الفرید یلینک، برندهی نوبل ادبی به درستی گفته است: “… جنایتکاران مسلمان با خشونت میل به خشونت را در جاهای دیگر نیز بیدار کردهاند. میل به خشونت هر روز افزایش مییابد. میشود نگاه کرد و دید. میشود در خود نگریست و دید… “.
برخی از راه کارهای تقابل با حضور و تداوم خشونت در میهنمان اینها هستند:
۱- جدا سازی مذهب (دین) از حکومت و جایگزینی یک حکومت و نظام سکولار ودموکرات.
۲- گسترش و تعمیق تفکر حقوق بشری و کثرت گرایانه
۳- از میان بر داشتن و یا کاهش نابرابریهای اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، دینی (مذهبی)، جنسیتی
۴- تدوین و جاری کردن قوانین دموکراتیک برای دفاع در برابر خشونت آفرینی و جلوگیری از بروز و اعمال خشونت (مهار و نظارت).
۵- آموزش و تربیت خشونت گریزی و”پرهیز از خشونت ” در سطح خانواده و جامعه و تلاش برای تبدیل پرهیز از خشونت به الگوهای ارزشی در جامعه با تاکید بر نقش هدایتی و الگوسازی از رفتارهای مثبت.
۶- افزایش سطح سواد در جامعه (البته حضور وسیع جنایتکاران تحصیلکرده در حکومت اسلامی نقش رابطهی “سواد” و” تحصیل” در کاهش خشونت آفرینیهای دولتی – سیاسی و مذهبی را مورد شک و بحث قرار داده است.)
۷- زدایش تفکر اسطورهای ِ خیر و شر کردن یا سیاه و سفید دیدن انسان و جهان، و تفکر و سیستم “پدرسالارانه و مردسالارانه”.
این مقاله سال ۱۳۹۱ منتشر شده اما فکر کردم امروز هم حرف روز را میزند. ـ مسعود نقرهکار
“… معلوم است که سیاستبازی کثیفیست، اما هر قدر مردم خودشان را از سیاست بیشتر کنار بکشند، آن را هر چه بیشتر به معاملهگران کثیف محول خواهند کرد. سیاست ضروریست”.
نه به عنوان سوگ سرود و ستایشهای متداول پس از مرگ، هنگام که زنده بود نیز به اعتبار زندگی و آثارش او را “مهربان ترین شاعر بیخانمان جهان”، “روایتگر مهربانی و عشق” و “عاشق انسان و صلح” میدانستند، مهربان شاعری که سالها گمنام ماند، حتی در سرزمین پدریاش ومیان مردمانی که به زبان مادریاش سخن میگفتند.
اریش فرید ۶۷ سال داشت که چشم براین جهان بست بی آنکه جهان مهربانی و عشق، و فرهنگ و سیاست را توان چشم فرو بستن بر زندگی وآثار او باشد. فرید در سال ۱۹۲۱ در خانوادهای یهودی در وین متولد شد و در سال ۱۹۸۸- اول آذر ماه ۱۳۶۸- در گذشت. نوجوان بود که فاشیستها خانوادهاش را به اسارت گرفتند، در ۱۷سالگی سوگ پدر تلخی تنهائی و ستمگری به کاماش ریخت، پدری که گشتاپو جاناش را گرفت. سال ۱۹۳۹ به همراه مادرش از طریق بلژیک به لندن گریخت و زندگی سخت و مرارت باری را به عنوان پناهندهی سیاسی (به خاطر عقاید سوسیالیستی و یهودی بودن اش) با کارگری و گاه کتابداری، و برنامه سازی در بی بی سی گذراند، که کار در بی بی سی را به دلیل ناهمخوانی با اعتقاداتاش ادامه نداد.
پس از خاک خوری ِ طولانی سروده هایاش، نخستین دفتر شعرش ” آلمان” را به سال ۱۹۴۴ منتشر کرد. یک سال بعد ” اتریش” را به چاپ سپرد. به دنبال سیزده سال وقفه به گونهای دیگر پا پیش گذاشت و طی سی سال، سی و هشت اثر منتشر کرد، فعالیتی که از سن ۳۷ سالگی جدی تر آغاز شد آنچنان که بسیاری از منتقدان را به حیرت وا داشت. فرید نه فقط در زمینه شعر- که انتشار ۲۳ دفتر شعردست آورد داشت-، درعرصههای دیگر نیزآثارارزشمندی خلق کرد: رمانِ” سرباز و دخترک جوان” (سال ۱۹۶۰) و نوشتن و ترجمه نمایشنامه، اپرا، برنامههای رادیوئی، و ترجمه آثار شکسپیر، ویلاس توماس، ت. س. الیوت، سیلویا پلات و…. از کارهای گرانبهای اوهستند. آثار فرید گاه در زمرهی پرفروش ترین کتابهای آلمانی قرار میگرفت. تیراز ۱۶۰ هزاری مجموعهی اشعار عاشقانهاش در سال ۱۹۷۹ یک نمونه است. فرید یک سال پیش از مرگاش جایزه ادبی معتبر “گئورگ بوشنر” را نیزدریافت کرد. آخرین مجموعهی شعرش در سال ۱۹۹۱ میلادی پس از مرگش و با عنوان «این است هر چه هست» در برلین انتشار یافت. فرید سرانجام در ۲۲ ماه نوامبر سال ۱۹۸۸ میلادی بههنگام اجرای برنامهی شعرخوانی در شهر بادن بادن آلمان چشم بر جهان فروبست.
“…میگویند
شاعر
کسی است
که واژهها را
به هم پیوند میزند.
نادرست است.
شاعر
کسی است
که واژهها او را
کم و بیش
به هم پیوند میزنند
اگر بخت یار او باشد،
اگر شوربخت باشد
واژهها اما او را
از هم م ی گ س ل ن د… ”
“…. اما در برابر هراسی که داری
میخواهم یاریات دهم
زیرا شوقم به زندگی
هنوز در برق نگاهت نهفته است…”
***
اریش فرید صدای اعتراض مهربانی و عشق وصلح علیه خشونت و نفرت و جنگ بود. صدای اعتراض به هر نوع ستمگری، به فاشیسم، به جنایتهای ارتش اسرائیل در سرزمینهای فلسطینی، و….
“……
زیستن با قاتلان
به این معناست که
روزی با آنان زیستهای
و در کنارآنان
-خود-
مردهای ”
…
“… سیبهای باغام درشتتر شدهاند
اما برگهای درخت گلابیِ آفتزده
پژمردهاند
در ویتنام برگریزان است.
فرزندانم همه تندرستند
اما برای پسر کوچکم نگرانم
او هنوز در مدرسه جدیدش
با محیط انس نگرفته است.
در ویتنام اما کودکان میمیرند
…”
او حتی بر خشونت هائی که پیش پا افتاده به نظر میرسیدند، چشم نمیبست:
” پسربچهها
از سر شوخی
سنگ
به سوی قورباغهها
پرتاب میکنند
قورباغهها
به جد
میمیرند. ”
گفتار و کردارفرید، علیرغم رنجهائی که درزندگی پُرماجرایاش تحمل کرد، تجلی وجدانی بیدار، مهربان و عاشق انسان بود، حتی منتقداناش حلقهی اتصال اورا به جهان مهربانی وعشق و انسانیت دانستهاند.
” بیزاری من از آنان
که بیزاریشان تا آن حد است
که میتوانند انسانی را
به کورههای مرگ بفرستند.
حدی ندارد
اما نه آن قدر
که آنان را به کورههای مرگ بفرستم. ”
و چنین مهربانیای از کودکی در وجودش پا گرفت، آن هنگام که اندوهگین کشته شدن جانواران میشد، و آنهارا به خاک میسپرد، و….
” وبدینگونه
راه
به سوی انسان دوستی فردایم
هموار شد. ”
مهربانی و عشق فرید به انسان، به ویژه آنجا که پای کودکان به میان میآمد چنان ساده و صمیمی اوج میگرفت که گاه بر کارهایاش تاثیر میگذاشت. تا ان حد که برخی منتقدان، اشعاراش را شعربه حساب نمیآوردند، فرید نیزاعتقادی به فورم و زبان نداشت. گفتهاند او میخواست شعرهایاش به آسانی فهمیده شوند، و بیش از هر چیزحقیقت و بیان آن معیار کارهایاش بود”. با این حال بسیاری از منتقدین فرید را سرایندهی بدترین و بهترین شعرهای زمان خود خواندهاند.
” …. از مبارزاتشان
در راه آزادی
عشق
وانسانیت
میگفتند،
کودک پا به اتاق گذاشت
با تکان دست به او فهماندند:
برو بازی کن، مزاحم ما نشو!
به پدر نگاه کرد
و به مادر نیز
و رفت.
من دیگر به حرفهایشان گوش نکردم
پرسیدند:
مزاحم شما هم شد؟ …”
فرید عاشقانههای فراوان سرود چرا که به اعتقادش ” در عشق به زندگی” کمال تکامل میدید، اما در میان هزاران سرودهاش، بیش از عاشقانهها اشعار سیاسی به چشم میخورد.
اریش فرید از فعالین مبارزات ضد فاشیستی و جنبش دانشجوئی دهه ۶۰ در آلمان غربی بود، و در کنار رودی دوچکه، از رهبران برجستهی جنبش دانشجوئی پیگیرانه مبارزه کرد. علیرغم اینکه رهبران سازمانهای ” بادرماینهوف” و ” فراکسیون ارتش سرخ” از یاران نزدیک فرید بودند، او اما با انتقاد به شیوهی مبارزه یاراناش ازآنان فاصله گرفت. فرید آشتی ناپذیر با ستمگری و بیزار از خشونت بود، حتی در نوع اعتراضیاش. اونگاهی متفاوت به سوسیالیسم داشت، سوسیالیسم او گوهرهاش آزاد منشی و دموکراتیسم بود. در دفتر شعر”تلاشهای آغازین برای معجزه/ شعرهای خشم و عشق” در ستایش رودی دوچکه، که به گفتهی فرید” آزادی را آزادی دگراندیشان” معنا میکرد، میسُراید:
“…آنان را از خویش نراندی
و از قلبت نیز
هنگام که به کجراه و رکود در غلطیدند. ”
…
“…و چه ناچیز میبود اگر
سوگواریت
سوگواری همفکران برای همفکران میبود.
بدینگونه است که
مبارزهای که چهره و قلب تو را داشت
هنوز پا برجاست. ”
هیچ چیز به اندازهی جزم اندیشی و بر خوردهای کلیشهای با سیاست و فرهنگ، و زندگی آزارش نمیداد. گفته است ” انکس که از رهبران و بزرگان نقل قول میآورد ازحافظهاش یاری میگیرد نه ازعقل اش”. تک خال اندیشگیِ روشن و زلال اریش فرید ” شک” بود، شک به هر آنچه که زمانی به آن اعتقاد داشت:
“…ترس داشته باش
از آن کس که میگوید
شک را نمیشناسد…. ”
و یا در قطعهای زیبا میسُراید:
“…اگر به او که تکیه کلام محبوباش
– به همه چیز شک باید کرد- بود
شک کنم
رهرواش خواهم بود.
پیام او، که
– رشد آزاد هر فرد شرط رشد همگان است-
چگونه کهنه تواند شد؟
آن چه کهنه شده کلام شاگردان اوست
که پیام را از یاد برده اند….. ”
…
“…
گفتنِ اینکه:
“اینجا
آزادی حکمفرماست”،
خطاییاست
آشکار
یا
دروغی بیش نیست،
آزادی
حکم نمیراند…. ”
فرید انسان شک و تغییر بود، نه فقط با زبانی شاعرانه وسرشار از تصویر و حس و عاطفه، که با زبان و رفتاری منطقی و عقلانی، و سرشار از انسان دوستیای احترام برانگیز، در این راه پیش رفت.
فرید در رابطه با کمونیست ستیزی در آلمان غربی گفته است:
” …از طریق نا آگاهی انسان هاست که جناح مخالف کمونیسم در آلمان، نه فقط از اشتباهات و جنایات واقعی دوران استالینیسم، از دوام فرهنگ نازیسم هم مایه میگیرد…مقابله با کمونیسم به طور مثال در این موضوع پدیدار میشود که پست آلمان تمبری به مناسبت یادبود “روزا لوکزامبورگ” چاپ میکند، بسیاری از دریافت نامههای با این تمبر خودداری میکنند، در بسیاری موارد هم پست چنان روی این نامهها مُهر باطل شد میزند که هیچ نشانهای از تمبر دیده نمیشود…. “.
اریش فرید در مورد سوسیال دموکراسی نیز گفته است: “…. سوسیال دموکراسی را حزب سرخ نمیبینم، این حزب حتی میتواند رنگ نارنجی هم داشته باشد، شرایط برای یک حزب مرامی سرخ هنوز آماده نیست …”.
فرید در پاسخ به این سؤال که: “… در آلمان غربی این نظر وجود دارد که بسیج تودهای برای رسیدن به یک جامعهی اساسا” متحول دیگر ثمر ندارد، و سیاست از هر رنگش، معاملهی کثیفی ست “، میگوید:
“…. معلوم است که سیاست بازی کثیفی ست، اما هر قدر مردم خودشان را از سیاست بیشتر کنار بکشند، آن را هر چه بیشتر به معامله گران کثیف محول خواهند کرد. سیاست ضروری ست “.
فرید در بارهی آرماناش گفته است:
“…. آرمانی که هنوز برای من وجود دارد، جامعهی سوسیالیستی ست، حتی اگر به سوسیالیسم از سوی شوروی خیانت شود،. و توسط استالینیستها به صورت کامل عملی شود، در این صورت باید تلاش کنیم سوسیالیسم را از نو کشف کنیم، چرا که هیچ الترناتیودیگری در مقابل جامعهی سرمایه داری وجود ندارد، و فقط در جامعهی سوسیالیستی است که تولید نه برمبنای کسب حداکثر سود، بلکه برای نیازمندیهای انسانی ست. ”
او بی زار از ” خارجی ستیزیِ” بخشی از مردم آلمان گفته است:
“…. در آلمان نیاز حریصانه به جستن انسانهای فرودست و تف کردن به آنها – تا احساس کنند نسبت به آنها از حقوق بالائی برخوردارند – یکی از دلایل رفتارغیرانسانی با خارجیها ست ”
اریش فرید علیرغم درخواستهای متعدد، به ویژه در سال ۱۹۶۴، از بازگشت به آلمان غربی سر باز زدو در لندن ماند. او فقط برای دیدار یاران و دوست داراناش، و برای دریافت جوایز متعدد، سفرهائی به آلمان غربی و اتریش داشت. آثار فرید از تاراجگری سانسور مدرن در آلمان غربی در امان نماند. به دستور ” اشتراوس” وزیر وقت ایالت بایرن، شعرهای فرید از کتابهای درسی این استان حذف شدتا کودکان و نوجوانان این بخش از آلمان با افکار ضد فاشیستی و انسان دوستانهی او آشنا نشوند. فرید” با آنکه بیش از ۴۰ سال از عمر خود را در انگلستان سپری کرد و با آنکه همسرش انگلیسی و فرزندانش انگلیسیزبان بودند و خانه و زندگیاش در لنـدن بود و خود نیز به زبـان انگلیسی تسلط و اِشراف کامل داشت، هرگز به زبان انگلیسی شعری نسرود. ”
اریش فرید راضی از نارضایتیهایاش، دریکی از آخرین آثارش، که نوعی اتوبیوگرافی ست، اندیشههای قبل از مرگ را بر کاغذ آورد. در همین اثر اعتراض را والاترین فضیلت اخلاقی و از نیروهای محرکه تاریخ دانست تا آنجا که ” نارضایتی ضرور و پسندیده ” در برابر اجبار پذیرش مرگ را ” دفاع از زندگی و زیبائیهای اش” قلمداد کرد. فرید پیش از مرگاش، پس از سالها نارضایتی ضرور و پسندیده، در مورد رویدادهای کشورهای سوسیالیستی، و به دنبال شکست ” سوسیالیسم بوروکراتیک”، در “نامهای به مسکو” خطاب به میخائیل گورباچف نوشت:
” پس از ۶۰ سال ایمان، شک و سرخوردگی
سال هایی که نمیشد گوشها را بر دروغ هایی به نام حقیقت،
و چشمها را بر بی عدالتی بست
میتوانم
جرقهی تازه را که همه چیز را
دگرگون میکند
میان پیری و مرگم بنشانم
امیدی که با هر خبر تازهای نیرو میگیرد
امید اینکه کودکانم خوشبخت تر
زندگی کنند
چرا که سرانجام حقیقت از میان
خرده حقیقتهای پلاسیده بر میخیزد
ودر پیکرهی انسانی جلوه میکند
و میخواهد چیزی انسانی بیاورد
وجرات کند” شاید” را کنار
” باید” بگذارد و در برابر پرسش، پاسخی روشن.
و بار دیگر به آزادی جایی تعارف کند
در کنار میز”
*** یک توضیح و چند منبع:
* این مقاله در سال ۱۳۹۲ با عنوان ” زیستن با قاتلان” در بارۀ اریش فرید منتشرشد.
• – نویسندۀ این مقاله به سالهای ۶۸و۶۹ در بارهی اریش فرید مطالب متعددی نوشت و برخی از کارهایاش را نیزازآلمانی به فارسی برگرداند: مطالب در ماهنامههای آدینه (تهران) شماره ۵۸-۵۷، مجله آرش (پاریس)، هفته نامه شهروند (تورنتو و ونکوور)، ماهنامه عاشقانه (تگزاس، سال هشتم، شماره ۹۳، ۱۰ آذر ۱۳۷۱) و… منتشر شدند. بخش هائی از مقالهای که خواندید پیش تر درآدینه، به سال ۱۳۶۹، منتشر شد.
• – برخی از اشعار این مقاله ترجمهی هما همایون هستند.
• – سوسیالیسم را باید از نو شناخت. مصاحبه اریش فرید با نشریه آلمانی zos، ترجمه رامین جوان، آرش (پاریس)، شماره ۱۲، دیماه ۱۳۷۰
• – «مرگ را با تو سخنی نیست»، گزیدهی شعرهای “اریش فرید”، ترجمهی خسرو ناقد، ناشر نشر چشمه، تهران
• –