شورای ملی تصمیم  همراه و همگام با مردم آگاه ایران، برای تحقق خواسته‌های زیر تلاش و مبارزه می‌کند. 1- گذار کامل از جمهوری اسلامی با تکیه به جنبش‌های اعتراضی مردم، گذار خشونت پرهیز با حفظ حق دفاع مشروع. 2 – حفظ تمامیت ارضی کشور با تاکید بر نظام غیرمتمرکز . 3- جدایی دین از حکومت. 4 – فراخوان عمومی برای تشکیل مجلس مؤسسان. 5 – تلاش برای برپایی نظامی دموکراتیک و انتخابی  تعیین نوع حکومت با آرای مردم. 6 –  اجرای کامل اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر و میثاق‌های وابسته به آن، با تاکید بر رفع هرگونه تبعیض علیه زنان و برابری جنسیتی در تمام عرصه های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، خانوادگی و مشارکت زنان در مدیریت جامعه، و نیز تاکید بر حفظ محیط زیست

نزدیک به یک میلیون دانش‌آموز ایرانی بازمانده از تحصیل / فقر، مهمترین عامل ترک تحصیل کودکان کشور

نزدیک به یک میلیون دانش‌آموز ایرانی بازمانده از تحصیل / فقر، مهمترین عامل ترک تحصیل کودکان کشور

گزارش مرکز آمار نشان می‌دهد نزدیک به یک میلیون دانش‌آموز در مقاطع مختلف از تحصیل بازمانده‌اند، در میان سهم دانش‌آموزان مقطع دوم متوسطه بیشتر هستند، این نشان می‌دهد افراد در این گروه سنی تصمیم گرفته‌اند به‌جای تحصیل وارد بازار کار شوند تا فقر یک بار دیگر خودنمایی کند.

همه ما برای زندگی اولویت‌هایی داریم، اما گاهی شرایطی پیش می‌آید که مجبور می‌شویم جدول اولویت‌ها را جابه‌جا کنیم، مثلاً به‌جای تحصیل در مقاطع تحصیلات تکمیلی ترجیح می‌دهیم وارد بازار کار شویم؛ اما همیشه همه‌چیز به این سادگی نیست، خیلی مواقع آدم‌ها مجبور هستند که اولویت‌شان را فراموش کنند، این سرنوشت ۹۹۲ هزار و ۵۲۱ کودکی هست که با قید اجبار ترک تحصیل کردند یا اصلاً هیچ‌وقت رنگ مدرسه را ندیدند.

کدام اجبار هست که می‌تواند نزدیک به یک میلیون کودک را از تحصیل دور نگه دارد؟ سید حسن موسوی چلک، رئیس انجمن مددکاران اجتماعی ایران دست روی «فقر» می‌گذارد، او به خبرآنلاین گفت: «می‌توان از فقر به‌عنوان مهمترین عامل ترک تحصیل کودکان کشور یاد کرد. هرچقدر روند فقر افزایش پیدا می‌کند یکی از حوزه‌هایی که به شدت تحت تاثیر قرار می‌گیرد حوزه‌های فرهنگی است که به‌طور طبیعی آموزش و مدرسه رفتن کودکان بخش مهمی از این حوزه فرهنگی است.»

آمار دانش‌آموزان بازمانده از تحصیل، نزدیک به یک میلیون نفر!

آمارها نشان می‌دهد ۹۹۲ هزار و ۵۲۱ نفر از تحصیل در مقاطع ابتدایی، متوسطه اول و دوم بازمانده‌اند، براساس گزارش مرکز آمار ایران در سال ۱۴۰۳، جمعیت بازماندگان از تحصیل کشور در گروه سنی ۶ تا ۱۱ سال (ابتدایی) از جمعیت ۹ میلیون و ۱۸۶ هزار و ۹۸۶ نفر، ۱۹۲ هزار و ۹۹۲ نفر است. این تعداد در گروه سنی ۱۲ تا ۱۴ سال (دوره متوسطه اول) از جمعیت ۴ میلیون و ۸۱ هزار و ۷۵۸ نفری دانش‌آموزان، ۲۱۳ هزار و ۷۲۲ نفر است. همچنین جمعیت بازماندگان از تحصیل در گروه سنی ۱۵ تا ۱۷ سال (دوره متوسطه دوم) از جمعیت سه میلیون و ۶۳۲ هزار و ۲۲۸ نفری دانش‌آموزان، ۵۸۵ هزار و ۸۰۷ نفر است.

همان‌طورکه آمارها نشان می‌دهد سهم بزرگ از جمعیت بازمانده از تحصیل در گروه سنی ۶ تا ۱۷ سال مربوط به سنین ۱۵ تا ۱۷ سال یا همان دانش‌آموزان متوسطه دوم است، این مسئله به‌خوبی نشان می‌دهد این گروه سنی برای جذب در بازار کار تحصیل را مجبور شده تحصیل را کنار بگذارد.

ترجیح کار به تحصیل؛ خانواده‌ها توان تامین هزینه‌های تحصیل را ندارد

سیدحسن موسوی چلک درباره ترک تحصیل دانش‌آموزان و جذب آن‌ها در بازار کار به خبرآنلاین گفت: ««عده‌ای از کودکان هستند که ممکن تا یک مقطعی درس‌شان را خوانده باشند اما با توجه به این‌که امروز اهمیت ورود به بازار کار برای برخی از بچه‌ها بیشتر از ادامه تحصیل است ممکن است این دانش‌آموزان در مقاطع اول یا دوم متوسطه مدرسه را رها کنند و برای کسب درآمد وارد بازار کار می‌شوند، در واقع کار را بر تحصیل ترجیح می‌دهند.»

او بیان کرد: «از آنجایی که خانواده‌ها توان تامین هزینه‌های مستقیم و جانبی تحصیل فرزندان‌شان را ندارند، یکی از نزدکترین و البته بدترین راه حل‌های این خانواده‌ها محروم کردن فرزندشان از تحصیل است، با محروم کردن فرزندان از مدرسه فرصتی برای این خانواده‌های فقیر ایجاد می‌شود که از توان این کودکان برای کسب درآمد به‌شکل‌های مختلف مانند کار در کارگاه‌ها یا در خیابان استفاده کنند.»

هزینه‌های جانبی تحصیل مانع حضور کودکان در مدرسه/ آسیب‌های اجتماعی در کمین کودکان بازمانده از تحصیل

رئیس انجمن مددکاران اجتماعی ایران گفت: «حتی اگر امکان تحصیل فرزندان در مدارس دولتی فراهم باشد اما هزینه‌های جانبی تحصیل که بر خانواده‌ها تحمیل می‌شود می‌تواند شرایطی را فراهم کند که از حضور بچه‌ها در مدرسه توسط والدین جلوگیری شود، به طور طبیعی وقتی بچه‌ها مدرسه نمی‌روند و بعد مجبور می‌شوند کار کنند، بدون این‌که برچسبی به این کودکان بزنیم معمولاً بیشتر در معرض آسیب‌های اجتماعی قرار می‌گیرند. به‌طورکلی آسیب‌های اجتماعی در کمین کودکانی هست که از مدرسه فاصله می‌گیرند و گاهی مجبور هستند در محیطی سخت و خشن و فاقد کنترل کار کنند.»

دی‌ماه ۱۴۰۳

پ.ن. آمار  ترک تحصیل سال تحصیلی ۱۴۰۱-۱۴۰۲ را در وبگاه زیر بخوانید:
مرکز آمار ایران: سال تحصیلی گذشته ۹۳۰ هزار دانش‌آموز ترک تحصیل کردند

از تپه‌های اوین تا کارزار سه‌شنبه‌های نه به اعدام…

از تپه‌های اوین تا کارزار سه‌شنبه‌های نه به اعدام…

چرا صدای اعتراض به احکام اعدام در میان فعالین سیاسی مدنی ایران خاموش است؟

دیوارنویسی در حمایت از اعتراضات و علیه اعدام؛ خوابگاه سلامت دانشگاه علامه طباطبایی

 در حالی که ایران همچنان با موج گسترده‌ای از اعدام‌ها مواجه است، سوالی مهم و اساسی همچنان بی‌پاسخ باقی مانده است: چرا در جامعه‌ای که فعالانش ادعای مبارزه برای حقوق بشر و عدالت را دارند، اعتراض جدی و گسترده‌ای به این احکام در سطح فعالان اجتماعی و سیاسی به شکل پیوسته دیده نمی‌شود؟ آیا به راستی دفاع از جان انسان‌ها که بدیهی‌ترین حق هر فرد است، اهمیتی کمتر از مسائل دیگر پیدا کرده است؟

در شرایطی که احکام اعدام به صورت روزافزون اجرا می‌شود و صدها نفر در زندان‌ها در انتظار اجرای این حکم غیر‌انسانی قرار دارند، سکوت جامعه مدنی و فعالان حقوق بشر در این خصوص قابل تأمل است.

هر چند روز یا هر چند هفته یک‌بار بیانیه یا نامه‌ای با هزار امضاء، پانصد امضاء، هفتصد و پنجاه امضاء و یا کمتر و بیشتر در اعتراض به بازداشت فعالین و غیرفعالین شناخته شده و حمایت شده منتشر می‌شود. اقدامی که نشان‌دهنده همبستگی و بسیج اجتماعی برای یک موضوع خاص است و طبیعتا هیچ‌کس نمی‌تواند از درد و اهمیت حتی یک روز زندان چشم‌پوشی کند؛ زندان، خود یکی از ابزارهای سرکوب و نقض حقوق بشر است. اما پرسش اصلی اینجاست: چرا چنین همبستگی و انرژی‌ای در اعتراض به احکام اعدام که به‌طور مستقیم جان انسان‌ها را هدف گرفته است، دیده نمی‌شود؟

چرا وقتی موضوع به اعدام‌های وسیع و ناعادلانه در ایران می‌رسد، همبستگی و اعتراض به این مقوله در سطح وسیع دیده نمی‌شود؟ چرا نهادهای مدنی و فعالان سیاسی که در موارد دیگر توانسته‌اند به طور مؤثر صدای خود را بلند کنند، در برابر این موضوع سکوت کرده‌اند یا دست‌کم از جدیت و پیگیری‌های لازم برای توقف اعدام‌ها غافل شده‌اند؟

این سکوت، نه تنها تردیدهایی در مورد اولویت‌های واقعی فعالان اجتماعی ایجاد می‌کند، بلکه خود به نوعی باعث بی‌اعتنایی و مشروعیت‌بخشی به نظام حاکم در ادامه این سیاست‌های سرکوبگرانه و ناعادلانه می‌شود. آیا جامعه مدنی از نگرانی‌های خاصی چون تبعات سیاسی این اعتراض‌ها هراس دارد؟ یا شاید این حس وجود دارد که اعتراض به احکام اعدام ( زندانیان سیاسی و یا جرائم عمومی )، خطرات بیشتری برای فعالان به همراه خواهد داشت؟ آیا از این رو‌ است که سکوت را بر واکنش موثر و فعالانه در برابر اعدام‌ها ترجیح می‌دهند؟ یا نجات جان زندانیان بی‌صدای محکوم به اعدام، برای فعالان و غیر‌فعالان در پی کسب نشان و قدرت با کنش‌های اعتراضی کم‌خطر، اهمیت چندانی ندارد؟

نکته‌ای که نباید فراموش کرد این است که هر انسانی، صرف‌نظر از هویت سیاسی یا اجتماعی‌اش، مستحق برخورداری از حقوق اولیه خود است. این حقوق، از جمله حق حیات، نباید در هیچ شرایطی تحت تاثیر فشارهای سیاسی یا ایدئولوژیک قرار گیرد. اعدام، به عنوان مجازاتی غیرقابل برگشت و بی‌رحمانه، نه تنها مغایر با موازین حقوق بشری است؛ بلکه خود عاملی برای تشدید فرهنگ خشونت و سرکوب در جامعه است.

در این میان، سؤالی که باید به طور جدی از خود بپرسیم این است: اگر اعتراض به اعدام به عنوان یکی از بنیادی‌ترین و اساسی‌ترین موضوعات حقوق بشری، در اولویت فعالیت‌های مدنی و سیاسی قرار نگیرد، چگونه می‌توان انتظار داشت که جامعه‌ای مدعی عدالت، به سایر حقوق بشر نیز توجه کند؟ آیا اگر برای نجات جان انسان‌ها، حتی با فرض ارتکاب جرایم، این حجم از همبستگی و اعتراض دیده نشود، می‌توان ادعای حقیقی و پایبند بودن به اصول حقوق بشر داشت؟

اگر چه در برخی موارد، اعدام به عنوان ابزاری از سوی رژیم‌های سرکوبگر برای به دست آوردن کنترل اجتماعی استفاده می‌شود، اما سکوت در برابر این اقدام‌های ناعادلانه خود در نهایت به تقویت همان رژیم‌های سرکوبگر منتهی می‌شود. این بدان معناست که سکوت فعالان حقوق بشر و نهادهای مدنی در برابر چنین موضوعاتی، در عمل به نوعی به چشم‌پوشی و هم‌راستایی با سیستم‌های حاکم بر سرنوشت مردم تبدیل می‌شود.

آیا می‌توان در شرایطی که هر روز به دلایل سیاسی اجتماعی و فقر اقتصادی و شرایط فرهنگی حاکم بر شمار اعدام‌ها افزوده می‌شود همچنان به این سکوت ادامه داد؟ آیا این سوال را نباید از خود پرسید؛ «چرا در برابر چنین نقض‌های گسترده‌ای از حقوق بشر، آن همبستگی و نیروی اجتماعی که در مسائل دیگر به وضوح دیده می‌شود، به چشم نمی‌آید؟»

انتظار این است که در جغرافیای سیاسی کنونی ایران، صدای اعتراض به احکام اعدام فراتر از مرزهای سنتی فعالان حقوق بشری و سیاسی باشد و به یک مطالبه عمومی اعتراضی تبدیل شود. آن‌چه مسلم است، هر گام برای پایان دادن به این وضعیت، نه تنها به نفع افرادی است که به ناحق محکوم به اعدام شده‌اند، بلکه به نفع کل جامعه و ارتقاء وضعیت حقوق بشر خواهد بود.

این تغییر، زمانی تحقق خواهد یافت که صدای اعتراض به احکام اعدام به یک اجماع و همبستگی ملی تبدیل شود.

باید از خود بپرسیم:

آیا همچنان در اولویت‌های‌مان جای کافی برای حقوق اولیه انسان‌ها قائل هستیم، یا آن‌که برخی حقوق، بسته به شرایط سیاسی یا دخالت دادن سلایق شخصی در امر حقوق بشر، همچنان کمتر به چشم خواهد آمد؟ بدون تردید، سکوت بیش از پیش در مورد سلب حق حیات انسان ها چهره‌ای شرم‌آور از پایمال کردن حقوق بشر برای ما خواهد داشت.

غزل عبدالهی

رادیو زمانه- ۴ آبان ۱۴۰۳

کنشگران سیاسی – سلبریتی‌های سیاسی

کنشگران سیاسی – سلبریتی‌های سیاسی

مطلبی را که خواهم نگاشت، نامه سرگشاده به مردم ایران است. نیت کرده بودم پس از آنکه چهارصد و ده روز از خیزش مهسا گذشت، تقریر کنم. بادا که چراغی هر چند کوچک، فراراه آگاهی جمعی مردم ایران برافروزد.

✅ کنشگر سیاسی کیست؟

کنشگر سیاسی، انسانی است که به مسوولیت شهروندی خود آگاه است. میداند که نفع و مصلحت هیچ شخصی چنانچه همسو با مصلحت و خیر عمومی نباشد، لطف و لذتی نخواهد داشت. برای او، آزادی، مقدسترین مفهوم و آرمان است و حاضر است به مال و جان، در راه آزادی بکوشد.

بی ادعاست. سهمخواهی ندارد و آنچه میکند را وظیفه ملی و میهنی خود میداند. دقیقا عین یک سرباز وطن

✅ سلبریتی سیاسی کیست؟

سلبریتی سیاسی کسی است که منافع شخصی برایش نسبت به هر امر اجتماعی و خیر عمومی اولویت دارد. عاشق شهرت است. فالوور پرست و دوربین دوست است و هیچگاه حاضر نیست از نقش حقیرانه ای که قفسهای تنگ نظم بین الملل، برایش ساخته، خارج شود.

او در چارچوب نقش تعریف شده کار میکند و بجای مردم، وفادار به نقش پردازان خویش است

✅ مقدمه و تاريخچه:

از اواخر قرن نوزدهم، جهان وارد دوره جدیدی شد. انقلاب صنعتی و تبعات آن، موجب گردیده بود تا دو نحله فکری شکل بگیرد. یک گروه، سرمایه داران یا کاپیتالیستها بودند که تنها هدفشان افزایش تولید و سود بود.

نحله دوم، کسانی بودند که مسایلی همچون کودکان کار، زنان با حقوق ناچیز، ساعات کار طولانی و غیره را ضد انسانی و استثمار انسان میدانستند. این دسته، بعدها به مارکسیست معروف شدند.

مارکس و هگل، دو اندیشمند فوق العاده بودند که آمال و آرزوهای بلند و زیبایی برای انسان داشتند. (البته در سیاست، همه نیت خیر دارند. مهم، بروندادهاست).

اندیشه ورز متوسطی بنام انگلس، خیلی زود، با قرائتی کودکانه از اندیشه های آن دو بزرگوار، در واقع هگل و مارکس را به گند کشید و در پی او، یک شارلاتان سیاسی بنام لنین، از خاک استبدادخیز روسیه سربرآورد و به سودای قدرت، اولین انقلاب مارکسیستی را در کشوری با بافتار روستایی و پیشاصنعتی رقم زد که هیچ شباهتی به کشورهای مد نظر مارکس نداشت.

نمیخواهم تاریخ غرب بگویم چون از اصل مطلب دور می افتیم، اما بیراه نیست اگر آنچه امروز در غرب، تحت عناوین عدالت اجتماعی و دول سوسیال دمکرات می بینیم را بواقع، ماحصل اندیشه ی مارکس و تصحیح خطاهای پسینیان او در زیست بوم اصلی خود ببینیم.

اما آنچه مارکسیسم-لنینیسم روسی برای روسیه و دول اقماری و کشورهای سمپات بوجود آورد، جز نکبت و فلاکت و استبداد نبود.

اینها را گفتیم چون لازم بود بدانیم سلبریتی سیاسی، چگونه از دل مارکسیسم لنینیسم خلق شد تا اندیشمندان و صاحبان خرد را به حاشیه راند و از گردونه ی نخبگی و مرجعیت اجتماعی خارج کند.

✅جهان پس از جنگ سرد:

از پایان جنگ جهانی دوم تا سال 1370 شمسی، جهان در جنگ سرد بود. با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، جنگ سرد پایان یافت و جهان دوقطبی تمام شد.

با پایان شوروی، اندیشه های بلند چپ به پایان رسید. هرچند بسیاری از آن اندیشه ها امکان اجرایی شدن نداشت، اما جهان دوقطبی باعث شده بود تا چپ بعنوان اپوزوسیون جهانی غرب، تغییرات بسیاری در الگوهای حکمرانی و سرمایه داری و مدلهای عدالت اجتماعی ایجاد کند.

تقریبا به مدت پانزده سال، آمریکا تنها قطب جهان بود.

تا اینکه کم کم کشورهای جدیدی در مسیر توسعه ی خود، سری بین سرها درآوردند و جهان امروز ما بسمت چندقطبی شدن رفت.

چین، هند، برزیل، استرالیا، کشورهای جنوب خلیج فارس، آرژانتین، نیوزلند، اتحادیه اروپا، مالزی، شیلی و… حالا دیگر صاحب ادعا شده اند.

هرچند خطای متودیک است اگر بخواهیم نقش همچنان اول آمریکا را در این جهان چند قطبی انکار کنیم. اما نمی‌توانیم نادیده بگیریم که یک چیز تغییر کرده است:

“اصل موازنه” بجای “ابرقدرت بلامنازع” بر روابط بین الملل حاکم گشته است.

در نظم جدید، امریکا مجبور است در محاسباتش، مثلا نحوه تامین انرژی و نفت و گاز هند را لحاظ کند و قص علی هذی.

✅ سلبریتیها از کجا آمدند و چگونه در خدمت سیاست و نظم جهانی قرار گرفتند؟

ظهور سلبریتیها ابتدا از موسیقی، صنعت فیلمسازی، فشن و تبلیغات آغاز گردید، اما چندان طول نکشید که پای آنها به سیاست و کمپینهای سیاسی و انتخاباتی هم باز شد.

در این مقاله، هم با این نوع از سلبریتیها کار داریم و هم با سلبریتهای خالص سیاسی که از دو خاستگاه دیگر آمده اند:

1-صنعت حقوق بشر

2-صنعت اپوزوسیون

✅ حقوق بشر:

اولین اعلامیه حقوق بشر، حاصل مستقیم جنگ جهانی دوم بود که در سال 1948 در پاریس به امضا رسید و سپس الحاقیه اش در اجلاس تهران، مصوب گردید.

از آنجاییکه روسیه شوروی، لیبی، اوکراین شوروی، عربستان و چند کشور دیگر به این اعلامیه رای ممتنع داده بودند، خیلی زود، این موضوع، تبدیل به یکی از جبهه های مناقشه جنگ سرد گشت

و از دل این مناقشه، صنعت جدیدی بنام “صنعت حقوق بشر” شکل گرفت.

چشم آبیها هیچگاه درباره حقوق بشر در مورد ملل دیگر جدی نبوده اند.

حقوق بشر، در واقع، کارت دیپلماسی و چانه زنی آنها با نظامهای سیاسی مستقر در دیگر کشورهاست.

لذا تمام فعالان حقوق بشری در همه کشورها چه بدانند چه ندانند، چه بخواهند چه نخواهند، در واقع در خدمت بخشی از نظم بین الملل کار میکنند که بدنبال هیچ تغییر ساختار سیاسی انقلابیی در جهان نیست، بلکه در خوشبینانه ترین حالت، حامی جنبشهایی هستند که منجر به بهبود کیفیت حکمرانی در یک نظام سیاسی مستقر گردد.

این بخش نظم بین الملل با کمک رسانه های گسترده و بزرگ، خیلی زود از برخی چهره ها که مورد تایید پروتکلهای آنها هستند، سلبریتی معروف میسازند.

حتی بسیاری از هنرپیشگان، موزیسین‌ها، خبرنگاران و مدیا اکتیویستها و دیگر هنرمندان را هم به چنین نقشی وامیدارند.

✅ آسیب شناسی جهان سلبریتی محور:

1- گرفتن مرجعیت از کنشگران سیاسی واقعی و آزادیخواه

2-گرفتن مرجعیت از اندیشمندان و خردمندان ژرف اندیش و برساخت فیلسوف-سلبریتیهای دوزاری (مثل بیژن عبدالکریمی)

3-بازی گرفتن مطلوب از سلبریتیها بخاطر ضعف اکثریت قریب به اتفاق آنان در دانش و تجربه سیاسی و عدم تشخیص کنشگری درست و متناسب با شرایط جامعه

4-سوء استفاده از آنها بخاطر درگیر کردن پیشینه ی بسیاری از آنها در چرخه ی پول کثیف و زندگی خصوصی پرنقطه ضعف

5-جلوگیری از هر نوع سازماندهی بین آنها بخاطر ایجاد رقابت در کسب شهرت و محبوبیت فردی بیشتر.

صنعت جایزه بگیری بطرز محسوسی این رقابت و تکروی را تقویت کرده است.

6-عقیم کردن کنشگری سیاسی مطلوب با معتاد کردن آنها به اخلاق گرایی انتزاعی.

درحالیکه جهان سیاست، نسبتی متوازن از پراگماتیسم و اخلاق گرایی است

7-به انحراف کشیدن جنبشها و کنشگریهای اصیل با احاله ی مرجعیت و رهبری اجتماعی به سلبریتیها که معمولا در این زمینه، ضعفهای جدی دارند و کاربلد و میدان دیده نیستند.

8- علاقه شدید دیکتاتورها و توتالیترها به سلبریتیها و محوریت و مرجعیت آنها بخاطر سهل المذاکره بودنشان و یا عدم درک پیچیدگیهای امر سیاسی.

سلبریتیهای سیاسی می‌توانند حتی از کسانی باشند که فکرش را هم نمیکنیم.

کسانی چون امیر طاهری، عبدالله مهتدی، مسیح علینژاد، نازنین بنیادی،خالد عزیزی و خیلی از کسانیکه برای رهبری خیزش مهسا مسابقه دوی سرعت گذاشته بودند، از همین دسته بودند.

حتی چهره های محبوبی همچون علی کریمی و یا مشهوری همچون شاهین نجفی، ابی، لیلا فروهر و غیره ازین بلیه مصون نماندند.

این سلبریتیهای سیاسی چنان یکه تاز شده بودند که حتی شخصی همچون شاهزاده را برای همراهی با آنان، دارای انگیزه کرد.

در داخل هم اصلاح طلبان هر چه سلبریتی سیاسی داشتند، به میدان آوردند. از احمد زیدآبادی و دکتر محمد فاضلی بگیر تا کرباسچی و عبدالکریمی و زیباکلام و غنی نژاد و سعید شریعتی و کواکبیان و غیره.

همگی با یک هدف: خواباندن موج انقلاب و برگرداندن مردم به خانه

✅ صنعت اپوزوسیون :

پدرخوانده صنعت اپوزوسیون را باید لنین دانست. با جمله ی معروفش که:

“اپوزوسیون خودت را خودت بساز و به صف مخالفان واقعی نفوذ بده. بدینگونه مردم، به هیچکس اعتماد نخواهند کرد”

البته استالین در “شرحی بر نهج اللنینیه” این دکترین را کاملتر کرد:

“مخالفانت را یا بخر یا بکش یا مثل حیوان از آنها کار بکش یا زندانی کن یا انگ و بهتان بزن. در نهایت عده ای را هم روانه ی خارج از کشور کن. اینگونه از شر همه خلاص میشوی”.

از آن روزگار تا کنون، صنعت اپوزوسیون بعنوان یک صنعت پولساز، بسیاری را جذب خود کرده.

البته هر چه سلبریتی تر باشی، پول بهتری خواهی گرفت.

لابیها، اندیشکده ها، خیریه ها و رسانه های متعددی، اسپانسر صنعت اپوزوسیون هستند.

طبیعی است این نوع از اپوزوسیون، هیچگاه بدنبال براندازی حکومتی که در ظاهر با آن مخالفت میکند، نیست.

چون منبع ارتزاقش قطع خواهد شد.

✅ کنشگران سیاسی و مبارزان واقعی

مبارزانی که آرمان والایی بنام آزادی دارند و دغدغه ی جدی برای برقراری حکومت ملی سکولار دمکرات

✅ در یک حکومت توتالیتر دینی، چه کسانی  کنشگر و مبارز هستند؟

در حکومت توتالیتر، عرصه دخالت سیاست و امر حکمرانی، کاملا عمومی و فراگیر است. بنحویکه حکومت حتی با خصوصیترین لایه های زندگی افراد، کار دارد.

طبیعی است در چنین جامعه ای، اظهار عبارت “من سیاسی نیستم”، نه تنها افتخار نیست، بلکه ناشی از عدم بلوغ فکری فرد اظهارکننده است.

در واقع، امر سیاسی، چنان اشتهایی برای بلعیدن تمام عرصه ها دارد که جایی برای تنفس جامعه، باقی نمیگذارد.

در چنین شرایطی، هر نوع کنشگری اجتماعی، به مثابه کنشگری و مبارزه سیاسی تلقی خواهد شد.

در یک دسته بندی کلان، میتوان مبارزات ملت ایران را ذیل موارد زیر، دسته بندی کرد:

1- جنبشهای صنفی و سندیکایی

2-جنبشهای مدنی اعم از حقوق بشری، محیط زیستی، حقوق زنان، حقوق اقلیتها و غیره

3-جنبشهای مبارزات خیابانی، دفاع مدنی، دفاع عرفی و نیز (تحت شرایط خاص بین المللی) دفاع مشروع

4- جنبشهای حمایتی خارج از کشور و دیاسپورای پرجمعیت ایرانیان مهاجر

✅ انقلاب چیست و چه تعریفی دارد؟

انقلاب در پراتیکترین تعریفش، مجموعه ای پیوسته، همبسته و هم-راهبرد است از مبارزات مختلف جنبشی، خیابانی، اعتصابی، ریزشی و گفتمانی که شرکت کنندگان در آن، همگی به این نتیجه رسیده باشند که دستیابی به هیچ مطالبه ای در نظام سیاسی مستقر، امکان پذیر نیست.

لذا انقلاب، برعکس جنبش،سرنگونی طلب است و هدفش زیر و رو کردن ساختارها و نهادهای موجود است در راستای برساخت یک نظام حکمرانی جدید.

نظامی که به باور ما از دل آن، یک حکومت ملی سکولار دمکرات بوجود آید که حق شهروندی برای همه ایرانیان یکسان و مساوی باشد.

✅ چیستی اتفاقات 1401:

در باب اینکه حوادث سال گذشته، بلحاظ ماهیت جامعه شناختی چه بود، هنوز اجماع خاصی وجود ندارد.

بنظر نگارنده، اتفاقات 1401 بلحاظ فرهنگی اجتماعی اقتصادی، یک جنبش بود که بر مطالبه سرنگونی طلبی سوار شده بود، منتها انقلاب خواندن آن، خطای متودیک است.

در واقع جامعه ایران با یک جنبش-خیزش انقلابی روبرو بود.

اما از آنجایی که مقدمات و ملزومات یک انقلاب سیاسی، هنوز فراهم نشده بود، نتوانست منجر به یک انقلاب سیاسی گردد.

✅ ماهیت مبارزان خیزش انقلابی مهسا و شبکه های راهبری آن:

بخاطر وجود بستر ارتباطات و شبکه های مختلف سوشیال مدیا که هم خودش یک نهاد مدرن است و هم بعنوان بستر بسیاری از نهادها مورد استفاده قرار میگیرد، ماهیت جنبش خیزش مهسا از نوع شبکه های افقی مدرن بود.

چنین نوع از جنبش مدرن، پیش از آن، در ایران سابقه نداشت. لذا میتوان این جنبش را آماتور دانست که قطعا زمان لازم داشت تا هم اینکه بتواند چیستی و ماهیت جدید خود را دریابد و هم اینکه با بازنگری و بررسی نقاط ضعف و کاستیها نسبت به تجدید سازمان موثر خود اقدام کند.

در یک شَمای کلی، نوع راهبران جنبش-خیزش انقلابی مهسا را میتوان به شکل زیر دسته بندی کرد:

1-رهبران انگیزشی و روحیه ساز:

هنرمندان، ورزشکاران، سلبریتیهای مردمی، چهره های رسانه ای بخصوص متخصصین کمپین سازی، چهره های دارای اعتبار اجتماعی و صنفی و…. در این دسته میگنجند.

نقش این رهبران، حفظ و تقویت روحیه مبارزاتی، پوشش کنشهای جنبشی و انقلابی و نیز حمایت مستمر از مبارزان تا روز پیروزی است

2- رهبران ایده پرداز (ایدئولوگ) و گفتمان ساز:

چهره های استراتژیک، بخشی از اساتید دانشگاه، اندیشه ورزان غیر دانشگاهی و…. ،جزو این دسته هستند. نقش و کارویژه آنان، خلق اندیشه ها و گفتمانهای سیاسی همگراساز و آرمانهای مبارزه است.

3- رهبران آموزش مبارزه مستمر:

واقعیت این است که مردم ایران، تجربه مبارزه گسترده ی پیوسته و مستمر نداشتیم.

معمولا جنبشهای ما بر روی نقاط آستانه ی انفجار خشم اجتماعی، بوجود میامد و حکومت نیز با انواع روشها و تاکتیکهای “کنترل اجتماعات”، پس از مدتی جنبش را مهار می‌کرد.

در جنبش مهسا برای نخستین بار، راهبران مختلفی از خاستگاههای متفاوتی اعم از انتظامی، پارتیزانی، اینفلوئنسرهای مجازی،مدنی و غیره ظهور کردند که شیوه های مبارزه را آموزش میدادند.

البته این بخش از راهبری، نیاز به آسیب شناسی جدی دارد که به آن خواهیم پرداخت

4- رهبران میدانی :

لیدرهای تجمعات و تظاهرات خیابانی، لیدرهای اعتصابات و تجمعات کارگری، استادان و دانشجویان لیدر تجمعات دانشجویی، لیدرهای تجمعات مدنی و محیط زیستی و… در این گروه، قرار میگیرند.

نقش و کارکرد اینان، بوضوح، هدایت و رهبری صحیح خط مقدم و پیشانی های جبهه مبارزات است.

همچنین ایجاد ساز و کار پیوستگی و همبستگی مبارزات میدانی

5- رهبران دیاسپورا :

ایران امروز، بزرگترین جمعیت مهاجر طول تاریخ خود را رکورد زده است. جمعیتی قریب به نه میلیون نفر مهاجر ایرانی در خارج از کشور.

البته دیاسپورا در معنای دقیقش به مهاجرانی گفته میشود که هنوز دل در گرو سرزمین مادری دارند و بین آنها و کشور مبدأ، انقطاع کامل بوجود نیامده است.

کارویژه ی راهبران دیاسپورا فراهم نمودن بستر فعالیت چنین مهاجرانی است در راستای حمایت از خیزش انقلابی داخل.

همچنین ایجاد شبکه های کمکرسانی مالی، ایجاد لابیهای مذاکره با دول غربی، ارتباط مستمر با سلبریتیها و چهره های سیاسی غرب جهت جلب حمایت افکار عمومی غرب، ایجاد اکسیونها و تجمعات گسترده در حمایت از مردم داخل، ایجاد بسترهای رسانه ای گسترده و…. جزو وظایف و کارویژه های این راهبران است.

6- رهبران سیاسی:

رهبران سیاسی، کسانی هستند که بواسطه تخصص، تجربه مبارزاتی، ویژگیهای راهبری اکتسابی و حتی احیانا به توارث، دارای نقش سیاسی هستند.

در نظامهای توتالیتر سرکوبگر، گاهی تا چند ماه مانده به سقوط، امکان ظهور و بروز علنی و رسانه ای بسیاری ازین رهبران سیاسی وجود ندارد.

این شبکه رهبران، در واقع نقششان در داخل و خارج کشور، ایجاد بسترهای سیاسی مبارزه و تلاش در جهت ائتلاف سازی از حداکثر ممکن اپوزوسیون، حول باورهای مشترک ملی و آرمانهای حکومت آینده یعنی برقراری نظام حکمرانی ملی سکولار دمکرات است.

✅ بایسته ها و شایسته ها، گفته ها و ناگفته ها:

کلان استراتژی یک انقلاب این است که حکومت مستقر را در تمام اضلاع میدان مبارزه، زمینگیر و فشل کند. همچنین دو دستگاه سرکوب و پروپاگاندا را که تنها داشته های حکومت در برابر انقلاب ملی است، از کار بیندازد.

لازمه توافق بر سر این کلان-استراتژی این است که تمام کنشگران سیاسی و جنبشهای مختلف مدنی و اجتماعی و صنفی، بلحاظ نظری به این نقطه رسیده باشند که “پدیده ی بن بست حکمرانی” رخ داده است و راهی جز سرنگونی کامل نظام حاکم وجود ندارد.

✅ نگرانی جوانان و بخش قابل توجهی از مبارزان:

از آنجاییکه جامعه مبارزاتی ایران بلحاظ ماهیت، تا قبل از دیماه 96، یک جامعه جنبشی بود نه انقلابی، لذا بسیاری از مبارزان معروف و زندانیان سیاسی که تبارنامه شان به آن جنبشها برمیگردد، بدلایل مختلفی، امروزه جهت قرار گرفتن در صف رهبران مردم، مورد تردیدهایی قرار گرفته اند:

1-بسیاری از آنان همچنان معتقد به مبارزه درون ساختاری هستند، نه انقلاب. اصلاح طلبان و بخشی از سندیکالیستهای چپ چنین رویکردی دارند.

2-گروهی از آنان، بخاطر روابط عمیق با اصلاح طلبان در گذشته، در مظان همکاری با باندهای رانتی امنیتی اصلاح طلبان هستند در گذار از ج اسلامی به جمهوری ظاهرا دمکراتیک اما ایلگارشی وار(مشابه تجربه گذار شوروی به روسیه کنونی).

تیمها و زندانیان سیاسی نزدیک به فائزه هاشمی ، سردار شمخانی و خاندان لاریجانی و خزعلی چنین هستند.

3-عدم صراحت بخشی از این رهبران با مردم.

متاسفانه این دسته، همچنان مردم را در محاسباتشان شهروند ذی حق ذی انتخاب نمیدانند و حداکثر نقشی که برای مردم قائلند، زینت المجالس روز رای گیری است، نه شهروند فعال و خواستار مشارکت سیاسی.

فعالان ملی مذهبی در وجه غالبشان اینگونه هستند و ذیل عنوان “تحولات بنیادین” ، بسیاری از موارد را در لفافه میپیچند و شفاف نیستند.

لذا بنظر میرسد این بزرگواران که سالها مبارزه کرده اند و زندان کشیده اند و هزینه داده اند، بهتر است در موارد ذیل، با خود و مردم تعیین تکلیف کنند:

1- اعلام گذار رسمی از جمهوری اسلامی

2-اعلام ممنوعیت نقش دهی به اصلاح طلبان و کارگزاران حکومت فعلی تا پایان دوره انتقالی که دادگاههای عدالت انتقالی به پرونده و عملکرد آنان رسیدگی کند

3-اعلام حمایت و یا صدور باورنامه رسمی مبنی بر حکومت ملی سکولار دمکرات برای ایران آینده

تهران

بیستم آبانماه 1402

مستشار الملک

حمایت از فراخوان سه‌شنبه‌های نه به اعدام

نزدیک به یکسال پیش، در بهمن ماه 1402 تعدادی از زندانیان محکوم به اعدام در زندان قزلحصار با انتشار نامه‌ای اعلام کردند که  در اعتراض به لغو مجازات اعدام هر سه‌شنبه دست به اعتصاب می‌زنند.

آنان در نامه خود نوشتند: “برای اینکه کسی صدای ما را بشنود، ما مجبوریم از این هفته، هر سه‌شنبه اعتصاب غذا کنیم. روز سه‌شنبه را برای این انتخاب کردیم، چون اغلب این روز، آخرین روز زندگی همبندی‌های ماست که در روزهای قبل به انفرادی منتقل می‌شوند…”

این حرکت اعتراضی که با عنوان “سه‌شنبه‌های علیه اعدام” آغاز شد، به ‌زودی توسط زندانیان دیگر در بند زنان اوین و سپس در بسیاری از زندان‌های سراسر کشور ادامه یافت. اکنون، یک سال پس از آغاز این جنبش، فراخوان “سه‌شنبه‌های نه به اعدام” به نماد همبستگی علیه سیاست اعدام تبدیل شده است.

در این هفته زندانیان در زندان خورین ورامین اعلام کردند از این هفته روز سه شنبه در اعتصاب غذا و کارزار “سه شنبه های نه به اعدام” شرکت خواهند کرد. به این ترتیب با پیوستن زندان خورین ورامین به زندان اوین (بند زنان، بند ۴و ۸)، زندان قزلحصار(واحد ۳و ۴)، زندان مرکزی کرج، زندان تهران بزرگ، زندان اراک، زندان خرم آباد، زندان اسد آباد اصفهان، زندان دستگرد اصفهان، زندان شیبان اهواز، زندان نظام شیراز، زندان بم، زندان کهنوج، زندان مشهد، زندان قائمشهر، زندان رشت (بند مردان و زنان )، زندان اردبیل، زندان تبریز، زندان ارومیه، زندان سلماس، زندان خوی، زندان نقده، زندان سقز، زندان بانه، زندان مریوان، زندان کامیاران و زندان طبس زندان‌های شرکت کننده در کارزار “سه شنبه های نه به اعدام” اکنون به ۲۷ زندان افزایش یافته است.

خانم نرگس محمدی، برنده جایزه صلح نوبل و از چهره‌های برجسته این حرکت اعتراضی، که خود نیز در بند زنان اوین در حبس به سر می‌برد، از این فراخوان حمایت کرده و آن را نمادی از اتحاد برای زندگی و کرامت انسانی خوانده است.

ما در همبستگی فراگیر برای آزادی و برابری در ایران با اعلام حمایت قاطع از این حرکت و صدای عدالت‌خواهانه زندانیان، از تمامی وجدان‌های بیدار در سراسر کشور و جهان می‌خواهیم تا همراه و همصدا با این فراخوان، به گسترش پیام “نه به اعدام” کمک کنند. روزهای سه‌شنبه را به روز اعتراض و اتحاد علیه اعدام تبدیل کنیم. صدای زندانیانی باشیم که از اعماق سلول‌های تاریک، ندای زندگی و عدالت سر می‌دهند و صدای محکومان به اعدام هستند.

همبستگی فراگیر برای آزادی و برابری در ایران

کنگره ملیتهای ایران فدرال

29 آذر 1403 برابر با 19 دسامبر 2024

یادکانون نویسندگان ایران

یادکانون نویسندگان ایران

۲۶ سال از قتل سیاسی-حکومتی محمدجعفر پوینده می‌گذرد. ۱۸ آذر سال ۱۳۷۷، مزدوران دستگاه سانسور برآشفته و به تنگ‌آمده از فعالیت مجدد کانون‌ نویسندگان ایران در نیمه‌ی اول دهه‌ی هفتاد و هراسناک از اندیشه‌های پوینده که همواره خواهان تحقق آزادی، تقویت و تحکیم فرهنگ عمومیِ پیشرو و دادگریِ اجتماعی بود، او را در مسیر خانه تا محل کارش ربودند، با طنابی بر گردنش به قتل رساندند و جسدش را در حوالی شهریار رها کردند.

محمدجعفر پوینده؛ نویسنده، مترجم، جستارنویس و جامعه‌شناس در ۱۷ خرداد ۱۳۳۳ در شهرستان کوچک اشکذر در یزد زاده شد. او کودکی و دوران نوجوانی را در تنگدستی و حرمان سپری کرد اما همواره در سراسر عمر در برابر رنجی که بر زندگی‌اش تحمیل شده بود مقاوم بود و تحملی کنش‌گرانه داشت‌. پوینده در مسیر کسب دانش در رشته‌ی حقوق قضاییِ دانشگاه تهران پذیرفته شد و سپس برای ادامه‌ی تحصیل در رشته‌ی جامعه‌شناسی به فرانسه رفت و در شهریور ۱۳۵۷ به ایران بازگشت.

پوینده از آغاز جوانی انسان را شایسته‌ی آزادی و برابری می‌دانست و شوری روشن‌گرانه در افشای ابعاد گوناگون سانسور داشت و در باورش نبرد با سانسور و جبهه‌گیری در برابر استبداد، واپس‌گرایی و خرافه‌پرستی تعالی‌بخش جایگاه انسان است. او خفقان اجتماعیِ حاکم را تغییرپذیر می‌دانست و معتقد بود رسیدن به آزادی از مسیر آگاهی گذر می‌کند و، با غلبه بر هراس، دوری‌گزینی از انفعال و تسلیم حاصل می‌شود.

«شکوفایی خصوصیات زن جدید و غلبه‌ی زن نو بر زن کهن» یکی دیگر از دغدغه‌های آزادی‌خواهانه‌ی او بود و در همین مسیر، سنت‌های ارتجاعی و خرافات را سدّی حائل میان عشق‌ورزیدن انسان به انسان می‌دانست چراکه در دیدگاه پوینده: «عشق به‌رغم همه‌ی مسائل و مشکلاتش، فی‌نفسه، از زیباترین دست‌آوردهای انسانی است».

پوینده در کنار دکتر امیرحسین آریان‌پور و فیروز شیروانلو از پیشگامان جامعه‌شناسیِ هنر و ادبیات است. او در اشاعه‌ی اندیشه‌های جامعه‌شناختی هیچ ملاکی جز ارزشمند بودن دیدگاه‌ها نمی‌شناخت و اساس کار خود را بر معرفی دیدگاه‌های متفاوت و چه بسا ناهم‌ساز می‌گذاشت.‌ آثار فراوان پوینده در زمینه‌های جامعه‌شناسی، فلسفه، نقد ادبی، تبعیض جنسی و حقوق بشر همه بر نگاه دموکراتیک و اندیشه‌ی عدالت‌جویش گواهی می‌دهند.

او جامعه‌ی مدنی را پیش‌زمینه‌ای برای تحقق دموکراسی و حقوق بشر ارزیابی می‌کرد، ابزاری که می‌تواند راه رهاییِ سیاسی را هموار سازد. در نظر او این هر دو مقدمه‌ای بر رهاییِ اجتماعی انسان است که در اندیشه‌ی پوینده جایگاهی ویژه دارد: «رهایی اجتماعی بشر یعنی رهایی از مناسبات استثمارگرانه، رهایی از انواع بیدادهای اجتماعی، بهره‌کشی و فقر، دست‌یابی به برابریِ حقیقی و ایجاد چنان مناسباتی که شکوفایی همه‌جانبه‌ی استعدادهای همه‌ی افراد را ممکن سازد».

محمدجعفر پوینده، به‌عنوان عضو فعال کانون نويسندگان ایران، بر این باور بود که تحقق دموکراسی و توسعه‌ی فرهنگی تنها در پرتو آزادی بیان و قلم امکان‌پذیر است و می‌نویسد: «آزادی انتقاد، آزادی ابراز عقیده‌ی مخالف در جامعه‌ی مدنیِ دموکراتیک باید به طور مطلق باقی بمانند. مطلقیت و نامحدودی آزادی بیان از الزامات عملی مشارکت مردم در امور اجتماعی و از ضرورت‌های آفرینش و اعتلای فرهنگی سرچشمه می‌گیرد».

پوینده از چهره‌های سخت‌کوش کانون نویسندگان ایران در جمع‌های مشورتی در دهه‌ی هفتاد و از امضاکنندگان نامه‌ی «۱۳۴ نویسنده» در سال ۱۳۷۳ است که در تهیه‌ی آن و گرفتن امضاها لحظه‌ای از پا نمی‌نشست. او به پیروزی نویسندگان آزادی‌خواه بر چنبره‌ی خوف‌آور سانسور از سویدای دل اعتقادی راسخ داشت و چنان‌که خود می‌گفت: «در وجود هر انسان ستم‌بر یا ستم‌ستیز، یک قهرمان راه آزادیِ بشر مشاهده می‌کنم». محمدجعفر پوینده در مقام نویسنده‌ای متعهد به آزادی‌های مندرج در منشور کانون، همواره بر آن بود تا نقاب از چهره‌ی کریه سانسور بردارد و در این راه عزمی از نور و آتش و عصیان داشت که تاریکیِ سانسور را برنمی‌تافت و روحیه‌ی ستیزه‌جویش از او مبارزی دلیر ساخته بود که تا واپسین‌دم در راه «آزادیِ بیانِ بی‌قید و شرط برای همگان» از هیچ کوششی فروگذار نکرد چراکه این آزادی به تعبیر او «شاه‌بیت قانون اساسی جمهوری نویسندگان» است.

پوینده معتقد بود حفظ شرافت هنری در گرو خدمت‌گزاری به حقیقت و آزادی است و خود شرافتمندانه در راه رهاییِ راستین حتی از مرگ هراسی به دل راه نداد. بی‌تردید مرگ تراژیک پوینده بیانگر وجه انسان‌خوار سانسور و ستم و آزادی‌ستیزی است که دیگر از بلعیدنِ کلمات و سطور طَرفی نمی‌بندد و نگران از تکثیر نوگرایی، دگراندیشی و آزادی‌خواهی‌ست. قتل محمدجعفر پوینده، لکه‌ی ننگی به دامان دستگاه سانسور است که تا ابدالاباد زدوده نخواهد شد.

یاد و آثارش جاودان، نامش زمزمه‌ی پرطنین آزادی‌خواهان