بازدیدها: 1
♦️ در تعلیق
✍️محمد مالجو
ایران امروز در وضع تعلیق بهسر میبرد: نه آرامشی هست نه چشماندازی برای خروج از انبوه بحرانهای درهمتنیده و فزاینده. همهچیز به ظاهر در حرکت است، اما هیچچیز پیش نمیرود. حکومت درگیرِ تصمیمهای نیمبند و سیاستهای واکنشی است، اصلاحطلبان در انفعالِ مطلق، و جامعه در خشمی قابلدرک. اعتراضها فرونشستهاند، اما انواع نارضایتیها کماکان بهقوت میجوشند. نیروها در جامعه مصرف میشوند بیآنکه کنش جمعی سربرآورَد. بدنۀ بزرگی از جامعه بارها برآشفت، اما هر بار بیسازمانتر از پیش شد. شخصاً درک نمیکنم این تعلیق به معنای آرامش پیش از طوفان است یا حاصل نوعی فرسایش و خستگی جمعی که استمرار خواهد داشت.
مسئلۀ اصلی در چنین وضعی نه فقط فقر یا نابرابری یا تخریب محیطزیستی یا چه و چه بلکه فقدان عاملیت جمعی است. نیروهای اجتماعی و فکری زندهاند اما بدون سازمانیابی. خشم و رنج هست اما بیان سیاسیِ دستهجمعی ندارد. حاکمیت سیاست میورزد، اما بدون مردم. مردم نارضایتی دارند، اما قدرت ندارند. حاصل عبارت است از میدانی از نیروهای پراکنده که یکدیگر را خنثی میکنند. جامعه از درون تحلیل میرود زیرا فاقد ظرفی است که انرژی انباشتهاش را به تغییر پایدار تبدیل کند. بحران اصلیمان در نوعی احساس بیقدرتیِ جمعی بازتاب یافته است که خود را در سکوت سیاسی یا کنارهگیری مردم نشان میدهد.
ریشههای این بحران البته عمیقتر از رخدادهای سالهای اخیر است. دههها سرکوب سیاسی عملاً امکان تولد و رشد سازمانهای اغیار را از میان برده است. در نتیجه هر بار که جامعه کوشیده است خواست خود را به زبان جمعی بیان کند با فقدان سازمان و رهبری و اعتماد روبهرو شده است. اسلام سیاسی با گسترش سیطرهاش بر سیاست و فرهنگ و اقتصاد عملاً عرصۀ استقلال اجتماعی را نیز بیشازپیش محدود کرده است. تدریجاً هم در حکومت و هم در جامعه نوعی عادت به تصمیمگیری از بالا جا افتاده است، عادت به این که نیروهای اجتماعی فقط واکنش نشان دهند بیآنکه بتوانند ابتکار عمل داشته باشند.
از سوی دیگر، مجمعالجزایر اپوزیسیونهای خارج از حاکمیت نیز نتوانستهاند جای خالی عاملیت اجتماعی را پر کنند. بخشی به رؤیای مداخلۀ خارجی و رژیمچنج دل بستند، بخشی دیگر نیز در سطح تحلیلهای انتزاعی یا اتحادهای فرقهای باقی ماندند. چیزی که هنوز غایب است پیوندی زنده میان اندیشه و جامعه است، میان نقد و سازمانیابی. به همین دلیل، هر جنبش اعتراضی تازه گرچه پرشورتر از پیش آغاز میشود اما بهسرعت در خلأ سازمانیابیها فرومیپاشد. جامعۀ ایران امروز نه از انرژی سیاسی بلکه از «ظرف» سیاسی تهی است.
در این چشمانداز، سخنگفتن از اصلاح یا انقلاب، هر دو، نوعی سادهسازیاند. بدون بازسازی عاملیت جمعی نه اصلاحات پا میگیرد و دوام میآورد و نه شورشها به ثمر میرسند. این بازسازی، پیش از آن که پروژهای سیاسی باشد، ضرورتی اجتماعی است: بازگرداندن اعتماد به کنش جمعی، احیای نهادهای مستقل، و بازگشت به تجربههای همیاری در مقیاسهای خُرد. شاید از دل همین تمرینهای کوچک باشد که امکان سیاستی تازه زاده شود، سیاستی که نه از بالا تحمیل شود و نه از بیرون وارد، بلکه از درون جامعه برخیزد.


0 Comments