مسعود نقرهکار ـ قمری دیگر بر آسمان فرهنگ و هنر و مبارزه آزادیخواهانه زنان سرزمینمان درخشیدن آغاز کرده است. پرستو احمدی با “کنسرت فرضی” شجاعانهاش در یک “کاروانسر” از ظهورِ یک “قُمری خوشخوان طبیعت” و “هزاردستان آواز ایران” از نسل دختران و زنان “جنبش مهسا” خبر داد.
پرستو احمدی در جنبش زن، زندگی، آزادی، “از خون جوانان وطن لاله دمیده” اثر عارف قزوینی را خواند. وی در خرداد ماه ۱۴۰۲ قطعهای به نام “هوای آزادی” را منتشر کرد که پس از انتشار این قطعه، ماموران حکومت اسلامی مهرماه به خانه وی در تهران ریختند و وسایل شخصی او را ضبط کردند. پس از این اتفاق، صفحه اینستاگرام او از دسترس خارج شد و قوه قضائیه نیز پروندهای برای او ساخت تا هُشداری به این بانوی شجاع داده باشد. پاسخ به این “تهدید و هُشدار” این شد:
“من، پرستو؛ دختری که میخواهم برای مردمی که دوستشان دارم بخوانم. این حقی است که نمیتوانستم از آن چشم بپوشم، خواندن برای خاکی که عاشقانه دوستش دارم. اینجا، در این نقطه از ایران عزیزمان، در این تکهای که تاریخ و اسطورههای ما به هم پیوند میخورند، صدای من را در این کنسرت فرضی بشنوید و خیال کنید، این وطن زیبا را… “
چه شباهتهای شگفت انگیزی:
قمرالملوک وزیری هم نخستین زنی بود که علیرغم تهدیدهای “نظمیه” زمانهاش بدون حجاب روی صحنه رفت و آواز خواند. قَمر در شرایطی که “مدرسههای موسیقی از پذیرفتن بانوان مسلمان برای هنرجویی معذور بودند” و هنر موسیقی هنری مردانه بود نخستین کنسرتاش را به سال ۱۳۰۳ در گراند هتل تهران، خیابان لاله زار برگزار کرد، کنسرتی که به عنوان حادثه و رویدای بزرگ و جسورانه ثبت شده است، رخدادی تابو شکنانه که دینکاران و مستبدان را برآشفت.
او تصنیف مرغ سحر از سرودههای ملک الشعرا بهار را در دستگاه ماهوربه همراه غزلی از ایرج میرزا خواند
… “فقیهِ شهر به رفعِ حجاب مایل نیست، چراکه هرچه کند حیله، در حجاب کند
نقاب بر رخِ زن سد باب معرفت است، کجاست دستِ حقیقت که فتحِ باب کند. “
قمر در پاسخ به پرسش فرهنگ فرهی، که میپرسد: ” شما چطور جرات کردید آن طور بیپروا روی صحنه بروید؟ ” میگوید: «من هیچوقت نمیخواستم نمایش شجاعت بدهم. دلم میسوخت که این همه بانوی باسواد وجود داشته باشند، اما نتوانند در این نمایش و کنسرت شرکت کنند. من پایم را به جایی گذاشتم که اگر باید کسی را مجازات کرد، من باشم. هنرمندان باید وظیفهای هم در مقابل مردم برای خود قائل گردند و از مردم مایه و شجاعت بگیرند. من قصدم این نبود که چادر از سر بردارم، اما مردم این شجاعت و توانایی را به من دادند. نمیدانم چه قدرتی پیدا کردم که نمیتوانستم جز آن باشم. “
مسعود نقرهکار
0 Comments