شورای ملی تصمیم همراه و همگام با مردم آگاه ایران، برای تحقق خواستههای زیر تلاش و مبارزه میکند. 1- گذار کامل از جمهوری اسلامی با تکیه به جنبشهای اعتراضی مردم، گذار خشونت پرهیز با حفظ حق دفاع مشروع. 2 – حفظ تمامیت ارضی کشور با تاکید بر نظام غیرمتمرکز . 3- جدایی دین از حکومت. 4 – فراخوان عمومی برای تشکیل مجلس مؤسسان. 5 – تلاش برای برپایی نظامی دموکراتیک و انتخابی تعیین نوع حکومت با آرای مردم. 6 – اجرای کامل اعلامیهی جهانی حقوق بشر و میثاقهای وابسته به آن، با تاکید بر رفع هرگونه تبعیض علیه زنان و برابری جنسیتی در تمام عرصه های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، خانوادگی و مشارکت زنان در مدیریت جامعه، و نیز تاکید بر حفظ محیط زیست
سخنرانی عمر مونس یاغی در ضیافت جایزه نوبل – ۱۹ آذر ۱۴۰۴
سرگذشت عمر مونس یاغی، نمایشی روشن از قدرت دگرگونکنندهی دانش در زندگی فردی و در سرنوشت جمعی بشر است. او در ۹ فوریهٔ ۱۹۶۵، در خانوادهای از پناهندگان فلسطینی، در شهر اَمانِ اردن به دنیا آمد؛ در بستری که ناامنی، جابهجایی و محرومیت، بخشی از تجربهی روزمرهی زندگی بود. عمر در ۱۵سالگی به ایالات متحده مهاجرت کرد و دههها بعد، در سال ۲۰۲۱، تابعیت عربستان سعودی را نیز دریافت نمود. بدینترتیب، او امروز دارای تابعیت اردنی، آمریکایی و سعودی است؛ هویتی چندلایه که بازتابی از زیست جهان معاصر و پیوند علم در فراتر رفتن از مرزهای ملی است.
عمر مونس یاغی شیمیدانی برجسته است که بهویژه بهسبب پیشگامی در بنیانگذاری و توسعهٔ «شیمی رتیکولارi» و طراحی و گسترش چارچوبهای فلز-آلی یا موفهاii شهرتی جهانی یافته است. دستاوردهای او تأثیری ژرف بر شیمی، علم مواد، ذخیرهسازی انرژی، جذب گازها، و فناوریهای زیستمحیطی گذاشتهاند. به پاس این سهم بنیادین در پیشرفت علم، او در سال ۲۰۲۵ جایزهٔ نوبل شیمی را بهطور مشترک با ریچارد رابسون و سوسومو کیتاگاوا دریافت کرد.
عمر استاد شیمی و دارندهٔ «کرسی جیمز و نیلته ترترiii» در دانشگاه کالیفرنیا، برکلی است و همزمان بهعنوان
پژوهشگر ارشد با آزمایشگاه ملی لارنس برکلی همکاری دارد. او مدیر مؤسس «مؤسسهٔ جهانی علوم برکلی» و عضو آکادمی ملی علوم ایالات متحده و «آکادمی علوم طبیعی لئوپلدینه آلمانiv» است. افزون بر این، در ژانویهٔ ۲۰۲۵، بهعنوان هفتمین رئیس «شورای جهانی فرهنگv» —نهادی بینالمللی که به ترویج پیشرفتهای فرهنگی، علمی و انسانی در سراسر جهان میپردازد—منصوب شد.
مسیر زندگی عمر مونس یاغی، روایتی الهامبخش از پیوند کنجکاوی، پشتکار و آموزش علمی است؛ مسیری که از اردوگاههای پناهندگان فلسطینی در اردن آغاز شد و به عالیترین جایگاههای دانشگاهی و علمی در جهان رسید. دانش، زندگی او را دگرگون کرد و دانش او، امروز، بر زندگی میلیونها انسان و بر آیندهٔ فناوری و محیطزیست تأثیر
میگذارد. در وجود او میتوان دید که علم نه امتیازی موروثی، بلکه افقی گشوده برای کسانی است که امکان اندیشیدن و آموختن مییابند.
آنچه سخنرانی عمر مونس یاغی در ضیافت نوبل را فراتر از یک گفتار تشریفاتی قرار میدهد، تأکید او بر «معنای انسانی علم» است: اینکه علم چگونه میتواند پلی میان رنجهای زیسته، امید فردی و مسئولیت جهانی باشد. برای ما ایرانیان—بهویژه در جامعهای که دسترسی به آموزش، مهاجرت نخبگان و نابرابری ساختاری از مسائل عمده هستند— این روایت یادآور آن است که سرمایهگذاری بر دانش، تنها به تولید مقاله و فناوری نمیانجامد، بلکه میتواند مسیرهای تازهای برای کرامت انسانی، گفتوگوی جهانی و بازتعریف نقش جهان پیرامونی ما در تمدن معاصر جهان بگشاید.
در ادامه، ترجمهٔ سخنرانی عمر مونس یاغی در ضیافت جشن نوبل ارائه میشود. )متن اصلی سخنرانی به زبان انگلیسی، پیوست این مقاله است.(
احد قربانی دهناری آذر ۱۴۰۴
اعلیحضرت، والاحضرتها، عالیجنابان،
برندگان محترم جایزه نوبل، بانوان و آقایان—
از سوی همبرندگانم، سوسومو کیتاگاوا،ریچارد رابسون، و از جانب خودم، از فرهنگستان سلطنتی علوم سوئد و بنیاد نوبل برای این افتخار استثنایی سپاسگزارم.
امشب، ما تنها دستاوردی علمی را جشن نمیگیریم؛ بلکه «امکان» را نیز پاس میداریم—قدرت کنجکاوی انسانی که میتواند جهان را دگرگون کند. توسعهٔ چارچوبهای فلزی–آلی، یا MOFها، با ایدهای ساده اما جسورانه آغاز شد: اینکه میتوان موادی را با دقت اتمی طراحی کرد؛ موادی با پیوندهایی استوار و هدفمند که کارکردهایی شگفتانگیز را ممکن میسازند.
از دل این ایده، افقهای تازهای گشوده شد: توانایی استخراج آب پاک از هوای خشک بیابان، یا جذب مستقیم دیاکسیدکربن از هوا. اینها تنها آغاز راهاند. با تنوع ساختاری و کاربردهای بیشمار، MOFها بهسرعت از یک وعدهٔ علمی به ابزارهایی عملی بدل میشوند که میتوانند زندگی عدهی بیشماری از انسانها را دگرگون کنند.
سفر من از جایی بسیار دور از هر آزمایشگاهی آغاز شد. من در اَمّانِ اردن، در خانوادهای پناهنده با ده فرزند بزرگ شدم؛ در خانهای بدون آب لولهکشی و برق، جایی که محل زندگیمان را با دامهایی که معاش خانواده به آنها وابسته
بود، همخانه بودیم. سختی در همهجا بود. بخت من برای موفقیت بسیار اندک به نظر میرسید—جز آن مسیرهای
شگفتی که طبیعت خودش گاه پیش روی ما میگشاید و به ما امکان فراتر رفتن میدهد.
نقطهٔ عطف زندگی من در دهسالگی رخ داد؛ زمانی که در کتابخانهٔ مدرسهام تصویرهایی از مولکولها را دیدم. زیبایی و رازآلودگی آنها مرا مسحور کرد. هنگامی که دریافتم این ساختارها اجزای سازندهٔ همهچیزند—چه جاندار و چه
بیجان—شور و اشتیاق من برای شیمی شعلهور شد و برای همیشه شیفته آن شدم. شیمی راه رهایی و مسیر زندگی من
شد.
تجربهای دیگری در کودکی، به همان اندازه ژرف، شخصیت مرا شکل داد. در بیابان، آب تنها هر یک یا دو هفته یکبار از سوی دولت میرسید. هنوز زمزمهای را به یاد دارم که در محله میپیچید: «آب دارد میرسد»، و شتابی که داشتم برای پر کردن هر ظرفی که میتوانستم پیدا کنم پیش از قطع جریان آب.
سالها بعد، هنگامی که رفتار موفها را در جذب و رهاسازی آب مطالعه میکردم، در آنچه در ظاهر پدیدهای عادی مینمود، معنایی انقلابی یافتم: دیدم چگونه موف میتواند آب را از هوای بیابان استخراج کند و آن را به آب آشامیدنی پاک بدل سازد. این رفتار پژواکی از هنجارهای کودکی من بود—اما اینبار در قالب راهحلی برای همان سختیای که ما روزگاری تجربه کرده بودیم. بارها از خود پرسیدهام که اگر آن زندگی را از سر نگذرانده بودم، آیا میتوانستم آن الگوی دادهها را تشخیص دهم یا نه.
اما ژرفترین درس موفها در معنای نمادین آنها نهفته است: استحکام موف از پیوند میان اجزای مولکولیاش سرچشمه میگیرد—همانگونه که آیندهٔ ما به پیوندهایی بستگی دارد که میان ملتها و نسلها بنا میکنیم. امروز، دانش موف در بیش از صد کشور دنیا به کار گرفته میشود و الهامبخش جوانان در سراسر جهان است، بهویژه در کشورهای در حال توسعه.
و درست در همینجاست که بزرگترین امید ما شکل میگیرد: دانشی که توان بازآفرینی ماده را دارد، و نسلی که مشتاق پیشبرد این امر است. من رهبران جهان را به اقدام فرامیخوانم. دانشمندان در پی امتیاز نیستند؛ آنان امکان میخواهند. از کنجکاویشان پشتیبانی کنید. موانع را از سر راه بردارید. از آزادی علمی پاسداری کنید. به استعدادهای جهانی خوشآمد بگویید.
و دربارهٔ تغییرات زیستمحیطی، زمان اقدام جمعی فرا رسیده است. علم آماده است. آنچه اکنون نیاز داریم، شجاعت است—شجاعتی متناسب با عظمت مأموریت —تا بتوانیم برای نسل آینده نهفقط تکنیکهای جذب کربن، بلکه سیارهای شایستهٔ امیدهایشان را
و در باب تغییرات زیستمحیطی، زمان اقدام جمعی فرا رسیده است. علم آماده است. آنچه اکنون نیاز داریم، شجاعت است—شجاعتی همسنگ با عظمت مأموریت—تا بتوانیم نهفقط فناوریهای جذب کربن، بلکه سیارهای شایستهٔ امیدهای نسلهای آینده به آنها هدیه دهیم.
من آیندهای را تصور میکنم که در آن برای پرداختن به شیمی، لازم نباشد حتماً شیمیدان باشید؛ آیندهای که در آن کشف علمی برای همگان در دسترس است. پیشرفتهای هوش مصنوعی میتواند چنین امکانی را فراهم کند —آیندهای که در آن شیمی نهفقط علمی برای پیشرفت، بلکه علمی برای امید باشد. آیندهای که در آن هیچ کودکی با محدودیتهایی که من تجربه کردم روبهرو نشود، بلکه در جهانی باثباتتر، پربارتر و عادلانهتر رشد کند.
سپاسگزارم.
Omar M. Yaghi’s speech at the Nobel Prize banquet, 10 December 2025
Your Majesties,
Your Royal Highnesses, Excellences,
Dear laureates,
Ladies and gentlemen—
On behalf of my co-laureates Susumu Kitagawa,Richard Robson, and myself, I thank the Royal Swedish Academy of Sciences and the Nobel Foundation for this extraordinary honor.
Tonight, we celebrate not only achievement but possibility—the power of human curiosity to reshape the world. Our development of metal–organic frameworks, or MOFs, began with a simple but bold idea: that we could design materials with atomic precision, forming strong purposeful bonds that unlock remarkable functions.
From this idea came new possibilities: the power of pulling pure water from desert air, capturing carbon dioxide directly from the sky. These are only early chapters. With countless
structures and applications, MOFs are rapidly moving from promise to practical tools that are changing countless lives.
My journey began far from any laboratory. I grew up in Amman, Jordan, in a refugee family of ten children, in a home with no running water and no electricity, sharing our space with
livestock, our family’s livelihood. Hardship was everywhere. My chances for success were slim—except for the surprising ways nature reveals itself and helps us overcome.
My turning point came at the age of ten, when I discovered drawings of molecules in my school library. Their beauty and mystery captivated me, and when I learned that they are the building blocks of everything, living and non-living, they ignited my passion for chemistry, and I was hooked forever. It became my escape and my direction.
Another childhood experience shaped me just as deeply. In the desert, water arrived from the government once every week or two. I remember the whisper through our neighborhood, “the water is coming,” and the urgency as I rushed to fill every container I can find before the flow stopped.
Many years later, while studying how MOFs take and release water, I recognized something revolutionary in what seemed like an ordinary behavior. I saw how this MOF could pull water from desert air and turn it into clean drinking water. It echoed the rhythm of my childhood— yet now offered a solution to the very hardship we had once endured. I often wonder whether I would have recognized that pattern of data had I not lived it first.
But MOF’s deeper lesson lies in their metaphor: a MOF’s strength comes from the bonds between its molecules—just as our future depends on the bonds we build across nations and generations. MOF science is now practiced in more than 100 countries, inspiring young people everywhere, especially in the developing world.
And here lies our greatest hope: a science capable of reimagining matter, and a generation eager to move it forward. I urge our leaders to act. Scientists are not asking for privilege, but for possibility. Support their curiosity. Remove barriers. Protect academic freedom. Welcome global talent.
And on climate, the hour for collective action has already arrived. The science is here. What we need now is courage—courage scaled to the enormity of the task—so we may gift the next generation not only carbon capture, but a planet worthy of their hopes.
I imagine a future where practicing chemistry does not require being a chemist, where discovery is accessible to all. Advances in AI may make this possible—a future where chemistry becomes not only a science of progress but a science of hope. A future where no child faces the limitations I once knew, but grows into a world more stable, more abundant, and more just.
در همه کشورهای جهان، شهروندانی هستند که از جمهوری دفاع میکنند و کسانی که طرفدار مشروطه سلطنتیاند. این دو گروه دشمن یکدیگر نیستند، بلکه رقیب سیاسی محسوب میشوند. در هیچیک از کشورهای مشروطه سلطنتی اروپا، جمهوریخواهی غیرقانونی نیست و در هیچیک از جمهوریهای دموکراتیک، سلطنتطلبی جرم به شمار نمیرود.
شکل حکومت ایران پس از سرنگونی جمهوری اسلامی را هیچ فرد یا گروهی حق ندارد و نمیتواند از پیش تعیین کند. تنها مردم ایران هستند که در یک همهپرسی آزاد در ایران آینده، اجازه، اختیار و قدرت تعیین شکل نظام را خواهند داشت.
نکته اصلی این است که محتوای نظام سیاسی مهمتر از شکل آن (جمهوری یا مشروطه سلطنتی) است. امروز میبینیم که ایران و روسیه جمهوریاند، اما الگوهای غیر دموکراتیک دارند؛ در حالی که سوئد و بریتانیا مشروطه سلطنتی هستند و دموکراسیهای پایدار به شمار میروند.
با الهام از تجربه تاریخی، امروز اکثریت جمهوریخواهان و مشروطهخواهان ایرانی بر اصول مشترکی پای میفشارند:
دموکراسی پارلمانمحور
پایبندی به اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاقهای پیوست آن
سکولاریسم و جدایی دین از دولت
عدم تمرکز و توزیع قدرت
رواداری و احترام به تکثرگرایی
پایبندی به قوانین بینالمللی و تلاش برای صلح جهانی
ایران خانهی مشترک همه ایرانیان است. هیچ فرد یا جریانی نباید حذف شود. اگر اکثریت مردم به نظام مشروطه سلطنتی رأی دهند، جمهوریخواهان آن را خواهند پذیرفت، و اگر به جمهوری رأی داده شود، مشروطهخواهان خواهند پذیرفت. اما در هر دو حالت، حقوق اقلیت باید محفوظ بماند. دموکراسی فقط حکومت اکثریت نیست؛ بلکه همزمان حفظ حقوق اقلیت و به رسمیت شناختن حق مبارزه اقلیت برای تبدیل شدن به اکثریت است.
دشمن مشترک جمهوریخواهان و مشروطهخواهان – و در واقع همه مردم ایران – حکومت اسلامی است؛ حکومتی که سرچشمهی همهی ابربحرانهای کنونی کشور است. این نظام نه تنها یک دیکتاتوری، بلکه نظامی فاشیستی است که برای بقای خود از هیچ جنایتی پرهیز ندارد.
این حکومت تنها با همبستگی ملی فراگیر همه نیروهای خواهان گذار – چپ، راست و میانه – سرنگون خواهد شد. مسئولیت تاریخی بزرگی بر دوش مبارزان ایران است و هر توجیهی برای عدم همکاری و عدم مشارکت در ایجاد نهادهایی که برای گذار، سرنگونی و مدیریت دوران پس از جمهوری اسلامی لازماند، عملاً در خدمت بقای این رژیم فاشیستی خواهد بود.
آیین مبارزه جبههای
جبهه سیاسی یعنی توافق بر حداقلها برای دستیابی به همکاری حداکثری. اعضای یک جبهه نباید انتظار داشته باشند که دیگران مواضع سیاسی خود را تغییر دهند یا «توبه» کنند. بلکه باید رواداری، همبستگی و همرزمی با کسانی را که همنظرشان نیستند، فضیلت بدانند.
اعضای جبهه لزوماً تحلیل یکسانی از رویدادهای تاریخی ندارند و داوری تاریخ را به عهده پژوهشگران میگذارند.
آنها لزوماً برای مشکلات کشور یک راهحل مشترک ندارند، اما در حق انتخاب آزاد مردم اشتراک نظر دارند.
در مبارزه جبههای، توهین و تحقیر رقیب ممنوع است، زیرا چنین رفتاری جز تقویت تفرقه و خدمت به فاشیسم مذهبی نتیجهای ندارد.
نقد منصفانه دیدگاهها و عملکردها مجاز و حتی ضروری است، اما باید از مرز توهین، تحقیر، تخریب و تفرقهافکنی فاصله بگیرد.
مسئولیت تاریخی اپوزیسیون
اپوزیسیون باید درک کند که در برابر داوری سخت تاریخ قرار دارد. مردم ایران امروز با بحرانهای عظیمی چون خطر جنگ، قحطی، بیآبی، بیبرقی، نابودی محیط زیست، گرانی کمرشکن، بیکاری گسترده، اعدامهای بیوقفه، سرکوب خشن، فشار بر زندانیان و خانوادههای جانباختگان، و آزار مداوم فعالان سیاسی، مدنی و صنفی، جوانان آسیب دیده به دست جمهوری اسلامی، اجحاف و تبعیض زنان، کارگران، کشاورزان، معلمان، پرستاران، بازنشستگان،رانندگان، وکلا، کارخانهداران و تولیدکنندگان، آزار و اذیت دگراندیشان و پیروان مذاهب دیگر و … دست به گریباناند.
تنها راه پاسخگویی به این رنجها، تشکیل یک جبهه گسترده ضد فاشیسم مذهبی و ایجاد نهادهای سیاسی، تشکیلاتی، تبلیغی و لجستیکی برای سرنگونی جمهوری اسلامی و مدیریت دوران پس از آن است.
حملههای اخیر اسرائیل به رهبران و تأسیسات هستهای جمهوری اسلامی، فضای ایران را دستخوش قطببندی و شکافهای سیاسی و عاطفی کرده است. برخی این حملات را نه صرفاً اقدامی علیه رژیم اسلامی، بلکه تعرضی به تمامیت ایران تعبیر میکنند و بهگونهای ناخواسته در کنار رژیمی ایستادهاند که دهههاست فرزندان این سرزمین را سرکوب و قربانی کرده است.
برای درک بهتر این وضعیت، باید به عقب بازگردیم. از نخستین سالهای شکلگیری دولت اسرائیل، بخشی از روحانیت شیعه، بهویژه چهرههایی چون آیتالله کاشانی، و بعدها خمینی و خامنهای، با ادبیاتی آمیخته از نفرت و تهدید علیه اسرائیل و ایالات متحده به میدان آمدند. پس از استقرار جمهوری اسلامی، این سیاست به شکلی سیستماتیک ادامه یافت؛ از شعارهای “مرگ بر اسرائیل” و “محو اسرائیل از نقشه جهان” تا تلاشهای آشکار و پنهان برای دستیابی به سلاحهای کشتارجمعی، برنامههای هستهای بحثبرانگیز، و توسعه موشکهای دوربرد.
علاوه بر این، رژیم اسلامی به سازماندهی و حمایت از گروههای نیابتی در منطقه پرداخت—از حزبالله لبنان تا حماس در غزه و حوثیها در یمن—و عملاً جبههای خصمانه علیه اسرائیل در سراسر خاورمیانه ایجاد کرد.
اکنون این پرسش مطرح است: نقش روحانیت حاکم و سیاست خارجی تهاجمی جمهوری اسلامی در ایجاد تقابل با اسرائیل چیست؟ و آیا مردمی که خواهان زندگی، آرامش و پیشرفتاند باید تاوان جاهطلبی و ایدئولوژیهای مرگاندیش را بپردازند؟
پیش از انقلاب ۱۳۵۷
رابطهی تنشآمیز میان روحانیون شیعه و اسرائیل، بهویژه در قالب گفتمانهای تهدید، تحریک، تلاش برای بسیج نظامی، و حمایت از گروههای نیابتی، سابقهای ریشهدار دارد؛ سابقهای که به مراتب پیش از پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ شکل گرفته و تداوم یافته است.
با ظهور جنبش صهیونیسم در اوایل قرن بیستم و تلاش آن برای تأسیس دولت یهودی در فلسطین، بخشی از روحانیت شیعه در ایران، در تقابل ایدئولوژیک و دینی با این روند قرار گرفت. در جریان نخستین جنگ اعراب و اسرائیل، برخی شیعیان ایرانی جانب اعراب را گرفتند. آیتالله کاشانی حتی تلاش کرد با جذب داوطلب و اعزام نیرو به فلسطین، در این نبرد حضور فعال داشته باشد.
برای محمدرضا شاه، اسرائیل کشوری مهم و راهبردی بود. این کشور با پشتوانه سرمایهگذاریهای کلان غرب و بهرهگیری از نیروی کار تحصیلکرده داخلی و مهاجران اروپایی، با سرعت در مسیر توسعه اقتصادی و نظامی گام برمیداشت. این پیشرفتها برای شاه ایران الگویی ارزشمند بهشمار میرفت. از این رو، او در برابر فشارهای روحانیت برای قطع رابطه با اسرائیل مقاومت نشان داد. شاه، بر اساس ملاحظات ژئوپلیتیکی، تقویت اسرائیل در برابر اعراب را در راستای منافع راهبردی ایران میدید.
در اسفندماه ۱۳۲۸، دولت ایران بدون طرح موضوع در مجلس شورای ملی—که در آن زمان بهشدت درگیر نهضت ملی شدن صنعت نفت بود—رژیم اسرائیل را بهصورت دو فاکتو به رسمیت شناخت. به فاصلهای کوتاه، محمد مصدق به نخستوزیری رسید و کاشانی از او خواست تا این تصمیم را لغو کند. در تیرماه ۱۳۳۰، مصدق دستور تعطیلی دفتر نمایندگی ایران در بیتالمقدس را صادر کرد، اما این اقدام را ناشی از مشکلات مالی اعلام کرد و از لغو رسمی شناسایی اسرائیل خودداری کرد.
رژیم پهلوی، با وجود اعتراضهای روحانیت، به برقراری روابط رسمی و امنیتی با اسرائیل ادامه داد. همکاری نزدیک میان ساواک و موساد، از جمله مؤلفههای مهم این رابطه بود.
در همین دوران، روحانیون شیعه—بهویژه آیتالله خمینی—در آثار خود همچون کشفالاسرار و ولایت فقیه، اسرائیل را «غدهی سرطانی غرب در جهان اسلام» مینامیدند. با افزایش همکاریهای ایران و اسرائیل، و در سایهی کارزار ضدصهیونیستی کشورهای عربی به رهبری جمال عبدالناصر، مخالفت با اسرائیل به بخشی ثابت از خطابهها و بیانیههای سیاسی روحانیون بدل شد. در سال ۱۳۳۷، خمینی در فتوایی اعلام کرد پرداخت بخشی از «زکات و وجوهات شرعی» به سازمانهایی که علیه اسرائیل مبارزه میکنند، بر هر مسلمان واجب است.
رابطه ایران با اسرائیل، یکی از محورهای اصلی نقد روحانیت علیه رژیم پهلوی بود. آنها این رابطه را نشانهای از وابستگی و خیانت به امت اسلامی میدانستند و میکوشیدند با برجستهسازی آن، مشروعیت شاه را به چالش بکشند.
در سخنرانی تاریخی خرداد ۱۳۴۲، که نقطه عطفی در تقابل علنی خمینی با محمدرضا شاه به شمار میرود، او هجده بار از اسرائیل، تنها یک بار از آمریکا و یک بار از انگلستان نام برد. در بخشی از این سخنرانی آمده است:
«اسرائیل نمیخواهد در این مملکت دانشمند باشد، نمیخواهد قرآن باشد، نمیخواهد احکام اسلام و علمای دین باشند… ربط شاه و اسرائیل چیست که سازمان امنیت میگوید از هیچکدام نباید حرفی بزنید؟ مگر شاه اسرائیلی است؟ آیا بهزعم سازمان امنیت، شاه یهودی است؟»
این سخنرانی بهروشنی نشان میدهد که دشمنسازی از اسرائیل، در کنار غربستیزی، از عناصر اصلی گفتمان سیاسی روحانیت شیعه، بهویژه شخص خمینی، برای مشروعیتزدایی از نظام پادشاهی و بسیج تودهها بهشمار میرفت.
پس از انقلاب ۱۳۵۷
با پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷، نخستین گامهای عملی حکومت تازهتأسیس علیه اسرائیل، با قطع رسمی روابط دیپلماتیک و تبدیل سفارت اسرائیل به سفارت فلسطین برداشته شد. این اقدام که ارزشی نمادین و رسانهای بسیار بالا داشت، رویکرد ایدئولوژیک جمهوری اسلامی را در قبال مناقشهی فلسطین و اسرائیل بهروشنی نشان میداد.
آیتالله خمینی از همان آغاز، شعار «مرگ بر اسرائیل» را نهفقط یک موضع سیاسی، بلکه بهعنوان بخشی از اصول و ارزشهای انقلاب مطرح کرد. در سال ۱۳۵۸، به فرمان او، آخرین جمعهی ماه رمضان بهعنوان «روز جهانی قدس» نامگذاری شد—روزی که هدف آن، بسیج افکار عمومی مسلمانان علیه اسرائیل و تقویت گفتمان نابودی آن اعلام شد.
در دهههای پس از انقلاب، سیاست خارجی جمهوری اسلامی بهویژه در حوزهی خاورمیانه، بهگونهای طراحی شد که حمایت از گروههای افراطی و شبهنظامی شیعه را در قالب «حمایت از مقاومت فلسطین» توجیه کند. گروههایی چون حماس و جهاد اسلامی فلسطین، و در سطحی فراتر، حزبالله لبنان، از دهه ۱۳۶۰ (۱۹۸۰ میلادی) با کمکهای مالی، تسلیحاتی، اطلاعاتی و اعزام مستشاران نظامی جمهوری اسلامی، شکل گرفتند و تقویت شدند.
خمینی در بیانیهها و سخنرانیهای متعدد خود، اسرائیل را «غدهای سرطانی در پیکر جهان اسلام» و «دشمن اصلی مسلمانان» مینامید و با صراحت خواستار نابودی آن بود. جمله معروف او، «اسرائیل باید از صفحهی روزگار محو شود»، یکی از شاخصترین نمونههای گفتمان ستیزگرانهی جمهوری اسلامی در عرصهی بینالمللی بود.
در دهههای بعد، علی خامنهای با همان ادبیات اما با شدت و مداومت بیشتر، راه خمینی را ادامه داد. او بارها اعلام کرد که «رژیم صهیونیستی ۲۵ سال آینده را نخواهد دید» و در مواضع رسمی، از راهبرد «محو اسرائیل» دفاع کرده است.
در این راستا، نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، بهعنوان بازوی فرامرزی جمهوری اسلامی، در لبنان، سوریه، عراق و دیگر نقاط منطقه، نقش کلیدی در پیشبرد سیاستهای ضداسرائیلی ایفا کرده است. در رزمایشهای نظامی، موشکهایی با شعارهای «مرگ بر اسرائیل» به زبانهای فارسی، عبری و انگلیسی به نمایش گذاشته و شلیک شدهاند—نمادی روشن از پیوند تبلیغات ایدئولوژیک با قدرتنمایی نظامی.
اما این سیاستها، تنها به تهدیدات لفظی یا سازماندهی گروههای نیابتی محدود نشد. جمهوری اسلامی با صرف میلیاردها دلار از ثروت ملی—در حالی که میلیونها ایرانی زیر خط فقر زندگی میکنند—در پی توسعهی توان موشکی و هستهای خود بوده است. برنامه موشکی ایران بهویژه با هدف دستیابی به بردهای بلند برای تهدید مستقیم خاک اسرائیل طراحی شده است. موشکهایی چون شهاب-۳ (با برد بیش از ۱۳۰۰ کیلومتر)، و موشکهای پیشرفتهتر مانند خرمشهر و سجیل (با برد بالای ۲۰۰۰ کیلومتر)، بهوضوح در چارچوب این دکترین طراحی شدهاند.
در حوزهی هستهای نیز، اگرچه مقامات جمهوری اسلامی همواره ماهیت برنامه را «صلحآمیز» اعلام کردهاند، اما اسرائیل این برنامه را تهدیدی وجودی برای بقای خود میداند. ترور دانشمندان هستهای ایران—از جمله محسن فخریزاده—نمونهای از واکنشهای آشکار اسرائیل به این تهدید تلقی میشود. در سال ۲۰۱۸، موساد بخشی از آرشیو هستهای ایران را از تهران خارج کرد؛ اسنادی که به ادعای اسرائیل، نشاندهنده وجود برنامهی مخفی تسلیحات هستهای در جمهوری اسلامی است.
مخالفت جمهوری اسلامی با روش آشتیجویانه یاسر عرفات
یاسر عرفات، رهبر سازمان آزادیبخش فلسطین (PLO) و رئیس تشکیلات خودگردان فلسطین، از دهه ۱۹۷۰ بهتدریج از مشی مبارزه مسلحانه علیه اسرائیل فاصله گرفت و به مسیر دیپلماسی و مذاکره روی آورد. نقطه عطف این رویکرد، توافقنامهی اسلو در سال ۱۹۹۳ بود. این توافق میان دولت اسرائیل و سازمان آزادیبخش فلسطین در نروژ، به شناسایی متقابل دو طرف انجامید: اسرائیل، PLO را بهعنوان نمایندهی مشروع فلسطینیان پذیرفت، و PLO نیز موجودیت اسرائیل را به رسمیت شناخت و خشونت را محکوم کرد.
تلاشهای یاسر عرفات و همتایان اسرائیلیاش، اسحاق رابین و شیمون پرز، برای دستیابی به صلح، با اعطای جایزه نوبل صلح در سال ۱۹۹۴ به این سه چهرهی کلیدی مورد تحسین جهانی قرار گرفت. اما همین روند، از دید جمهوری اسلامی ایران بهمنزلهی خیانت به «آرمان فلسطین» تلقی شد و با مخالفتی سازمانیافته، ایدئولوژیک و عملی مواجه گردید.
در گفتمان رسمی جمهوری اسلامی، حتی ذکر نام «اسرائیل» نیز نوعی به رسمیت شناختن آن محسوب میشود. از همین رو، در ادبیات رسمی، رسانهای و آموزشی، نام «رژیم صهیونیستی» یا «رژیم اشغالگر قدس» جایگزین نام اسرائیل شد—عنوانی تبلیغاتی با بار معنایی شدید که تا امروز نیز مورد استفاده گسترده است.
از تولیدات صدا و سیما، پوسترهای شهری، تا کتب درسی آموزش و پرورش، همگی در راستای تثبیت دشمنانگاری اسرائیل و نفی روند صلح طراحی و سازماندهی شدند. جمهوری اسلامی ایران با تمام توان سیاسی، تبلیغاتی، مالی و نظامی خود، در برابر مسیر آشتیجویانهای که عرفات در پیش گرفت، صفآرایی کرد. اقدامات مشخص جمهوری اسلامی در این راستا را میتوان بهصورت زیر برشمرد:
تقابل ایدئولوژیک کامل با اصل آشتی:در ساختار فکری جمهوری اسلامی، اسرائیل نه یک کشور، بلکه «رژیمی غاصب و نامشروع» تلقی میشود که باید از میان برداشته شود. به رسمیت شناختن آن—ولو در قالب یک توافق موقت—خط قرمز محسوب میشود و مخالفت با آن، جزئی از اصول تثبیتشدهی سیاست خارجی جمهوری اسلامی است.
حمایت گسترده از مخالفان روند صلح: در برابر گرایش عرفات به دیپلماسی، جمهوری اسلامی از گروههایی چون حماس و جهاد اسلامی فلسطین حمایت همهجانبه کرد. این گروهها، توافق اسلو را خیانت به فلسطین و مقدمهای برای عادیسازی اشغال میدانستند. ایران با تأمین مالی، تسلیحاتی، آموزشی و ارسال مستشار، به این گروهها توان داد تا روند صلح را با حملات موشکی، عملیاتهای انتحاری و فشارهای میدانی مختل کنند.
کارزار رسانهای و سیاسی علیه عرفات:رسانههای وابسته به جمهوری اسلامی، یاسر عرفات را به سازشکاری، خیانت و عقبنشینی از مقاومت متهم کردند. جمهوری اسلامی کوشید با برجستهکردن چهرههایی چون خالد مشعل و رهبران حماس، جبههی جدیدی از «مقاومت حقیقی» را مقابل عرفات و سازمان آزادیبخش فلسطین علم کند.
قطع رابطهی رسمی با عرفات و :PLOپس از امضای توافقنامه اسلو، روابط دیپلماتیک جمهوری اسلامی با سازمان آزادیبخش فلسطین بهشدت تیره شد. یاسر عرفات دیگر اجازه ورود به ایران و ملاقات با مقامات جمهوری اسلامی را نیافت. این گسست دیپلماتیک، نماد روشنی از نفی کامل مسیر مذاکره بود.
این موضعگیری ایدئولوژیک و عملی جمهوری اسلامی، در کنار عواملی مانند ترور اسحاق رابین، پیروزی جریان تندروی لیکود در اسرائیل، و تشدید چرخهی خشونت، روند صلح را بهتدریج از مسیر اصلی خود منحرف کرد. عرفات، که زمانی نماد آرمان فلسطین بود، در سالهای پایانی عمر سیاسیاش به حاشیه رانده شد. پس از مرگ او در سال ۲۰۰۴، شکاف سیاسی و ایدئولوژیک میان جناحهای فلسطینی—بهویژه فتح و حماس—عمیقتر شد، شکافی که ریشههای آن را میتوان در سیاستهای ایران نیز جُست.
نقش جمهوری اسلامی در انتفاضه دوم فلسطین
به جنبش گسترده در مقابل حکومت حاکم و یا نیروی متخاصم انتفاضه میگویند. انتفاضه دوم فلسطینیان، که به «انتفاضه الاقصی» نیز شهرت دارد، نقطهعطفی در تاریخ منازعه فلسطین و اسرائیل و همچنین در راهبرد منطقهای جمهوری اسلامی بود. برخلاف انتفاضه اول (۱۹۸۷–۱۹۹۳) که بیشتر جنبشی مردمی، مدنی و تا حد زیادی غیرمسلحانه بود، انتفاضه دوم—که پس از شکست مذاکرات کمپدیوید در سال ۲۰۰۰ و بازدید تحریکآمیز آریل شارون از مسجدالاقصی آغاز شد—به درگیریهایی خونین، مسلحانه و سازمانیافته تبدیل گردید.
جمهوری اسلامی که پیشتر نیز با روندهای صلح مخالفت کرده بود، در انتفاضه دوم نقش کاملاً فعال، مستقیم و راهبردی ایفا کرد. حمایتهای ایران، فراتر از ابعاد مالی و نظامی، در زمینههای ایدئولوژیک، رسانهای و مهندسی نفوذ در ساختارهای مقاومت فلسطینی نیز گسترش یافت. این اقدامات بخشی از استراتژی کلان جمهوری اسلامی برای تقویت «محور مقاومت» و تضعیف پروژههای صلح در خاورمیانه بود.
ایران، که نقش یاسر عرفات و جنبش فتح را در انتفاضه دوم کمرنگ میدید، تمرکز خود را بر گروههای اسلامگرا و افراطی فلسطینی قرار داد:
حماس: جمهوری اسلامی از حماس بهعنوان آلترناتیو جنبش فتح و عرفات حمایت بیسابقهای کرد. این حمایت شامل کمکهای مالی گسترده، آموزش نظامی، انتقال فناوری موشکی و پشتیبانی لجستیکی از طریق نیروی قدس سپاه پاسداران بود. در همین دوران، روابط ایران و حماس به اوج خود رسید.
جهاد اسلامی فلسطین: این گروه که از نظر فکری متأثر از انقلاب اسلامی ایران بود، عملاً تحت حمایت مستقیم ایران باقی ماند. تسلیحات، منابع مالی و آموزشهای نظامی عمدتاً از سوی تهران تأمین میشد.
کتائب شهداء الاقصی: جمهوری اسلامی حتی به جناحی از خود جنبش فتح نیز نفوذ کرد. با حمایت محدود اما هدفمند از این شاخه رادیکال، هم به خشونت درون ساختار فتح دامن زد و هم انسجام تشکیلات خودگردان را تضعیف کرد.
جمهوری اسلامی تنها به ارسال پول و مهمات بسنده نکرد. بنابر گزارشهای متعدد اطلاعاتی—از جمله از موساد و منابع غربی—دانش فنی ساخت موشکهای ابتدایی قسام (که بعدها به راکتهای فجر و موشکهای نقطهزن تبدیل شدند) به غزه انتقال یافت. انتقال تسلیحات از طریق خاک سوریه و با واسطههایی چون حزبالله لبنان صورت میگرفت. همچنین، شبکههای تونلی که ستون فقرات عملیاتهای غزه به شمار میرفتند، از سوی مهندسان ایرانی و با پشتیبانی فنی تهران توسعه یافتند.
رسانههای رسمی جمهوری اسلامی، از جمله شبکههای العالم و بعدها پرس تیوی، به شکل سازمانیافته انتفاضه را تبلیغ و عرفات را چهرهای منفعل و شکستخورده ترسیم کردند. در مقابل، حماس و نیروهای جهادی دیگر، بهعنوان مصداق «مقاومت فعال» در برابر اسرائیل برجسته شدند. این جنگ نرم، بخشی از استراتژی نفوذ در افکار عمومی عربی و اسلامی بود، تا جمهوری اسلامی را بهعنوان پرچمدار مقاومت در برابر اسرائیل معرفی کند.
در حالی که عرفات هنوز رهبر رسمی فلسطینیها بود، جمهوری اسلامی عملاً تلاش کرد او را از معادلات سیاسی کنار بزند. با گسترش شکاف میان فتح و حماس، تهران از دوقطبی شدن فضای داخلی فلسطین بهرهبرداری کرد. روابط با عرفات تیرهتر شد و پس از مرگ او در ۲۰۰۴، ایران بهطور کامل از جناحهای مخالف فتح حمایت کرد. محمود عباس نیز از نفوذ فزاینده جمهوری اسلامی در سرزمینهای فلسطینی ابراز نگرانی کرد.
در سطح منطقهای، ایران انتفاضه دوم را فرصتی برای تعمیق همکاری با بازیگران همسو تلقی کرد. محور ایران، سوریه، حزبالله، حماس و جهاد اسلامی بهتدریج تثبیت شد و به یک جبههی آشکار ضداسرائیلی تبدیل گردید. این همپیمانی، نهتنها توازن قوا در مناقشه فلسطین-اسرائیل را بر هم زد، بلکه نفوذ منطقهای جمه.ری اسلای را در جهان عرب افزایش داد.
در مجموع، نقش جمهوری اسلامی ایران در انتفاضه دوم، نه یک نقش حاشیهای یا پشتیبان، بلکه یک نقش فعال، برنامهریزیشده و راهبردی بود. تهران، با استفاده از فضای پسااسلو و پساکمپدیوید، بهدنبال تغییر ماهیت مبارزه فلسطینیان از یک جنبش ملیگرایانه به یک مقاومت مسلحانه اسلامگرا بود—تحولی که آثار آن تا امروز ادامه دارد.
پیروزی حماس در انتخابات ۲۰۰۶ و نقش جمهوری اسلامی
در انتخابات پارلمانی فلسطین در ژانویه ۲۰۰۶، جنبش حماس با کسب اکثریت کرسیهای شورای قانونگذاری فلسطین، پیروزی شگفتانگیزی بهدست آورد. این نتیجه، نظم سیاسی فلسطینی را که تا آن زمان تحت سلطه فتح و تشکیلات خودگردان بود، بههم ریخت و بحران تازهای در مناسبات داخلی فلسطین و مناسبات خارجی آن ایجاد کرد. جمهوری اسلامی ایران از این پیروزی استقبال کرد و آن را نتیجه «مقاومت» در برابر «سازشکاری» خواند.
با روی کار آمدن حماس، حمایتهای جمهوری اسلامی – که پیشتر در قالب تسلیحات، آموزش نظامی، رسانه و حمایتهای مالی ارائه میشد – بهطرز چشمگیری افزایش یافت. حماس پس از انتخابات با چالشهای بینالمللی گستردهای روبهرو شد. اتحادیه اروپا، آمریکا و چند کشور عربی، این گروه را به دلیل عدم بهرسمیت شناختن اسرائیل، تحریم کردند. در این شرایط، جمهوری اسلامی نقش حامی اصلی حماس را ایفا کرد و کمکهای مالی، لجستیکی و تسلیحاتی آن افزایش یافت.
در ژوئن ۲۰۰۷، پس از ماهها درگیری میان نیروهای فتح و حماس، این گروه در یک اقدام نظامی قاطع، کنترل کامل نوار غزه را بهدست گرفت و فتح را از این منطقه بیرون راند. این واقعه عملاً فلسطین را به دو بخش تحت کنترل سیاسی متفاوت تقسیم کرد: غزه در اختیار حماس و کرانه باختری در کنترل تشکیلات خودگردان.
نقش جمهوری اسلامی در این رویداد غیرقابل انکار بود. گزارشهای متعدد از منابع غربی، اسرائیلی و عربی حاکی از آناند که جمهوری اسلامی به حماس در زمینههای زیر کمک کرده است:
آموزش نیروهای نظامی حماس توسط سپاه پاسداران، بهویژه نیروی قدس، از طریق پایگاههایی در سوریه و لبنان؛
انتقال تجهیزات نظامی و فناوری موشکی از طریق مرزهای مصر و شبکههای زیرزمینی؛
ارسال پول نقد برای جبران کمبودهای مالی ناشی از تحریمهای بینالمللی؛
ایجاد ساختارهای اطلاعاتی و امنیتی بهمنظور کنترل داخلی در غزه.
تسلط حماس بر غزه، جمهوری اسلامی را به بازیگری اصلی در جنوب اسرائیل بدل کرد. این تسلط، نهتنها به افزایش نفوذ جمهوری اسلامی در معادلات فلسطینی انجامید، بلکه در سطح کلانتر، محور موسوم به «مقاومت» متشکل از جمهوری اسلامی، سوریه، حزبالله لبنان و گروههای فلسطینی همسو، قدرت بیشتری یافت.
از منظر ایدئولوژیک نیز، جمهوری اسلامی در حماس الگویی برای اجرای نسخهای از «حکومت مقاومت اسلامی» میدید. از آن پس، غزه به آزمایشگاه عملیاتی برای این ایده تبدیل شد؛ جایی که تبلیغات، آموزش ایدئولوژیک و الگوهای حکمرانی همراستا با دکترین جمهوری اسلامی تقویت گردیدند.
در نتیجه، تسلط حماس بر غزه، نهتنها دستاوردی نظامی و سیاسی برای این گروه بود، بلکه دست جمهوری اسلامی را برای اثرگذاری مستقیم در نزاع اسرائیل-فلسطین، بسیار گشود.
گروگانگیری شهروندان خارجی و دوتابعیتی
بازداشت خودسرانه یا گروگانگیری شهروندان خارجی و دوتابعیتی، یکی از شناختهشدهترین ابزارهای فشار سیاسی جمهوری اسلامی ایران در مناسبات خارجی در دهههای اخیر بوده است. این سیاست که در محافل دیپلماتیک و رسانهای از آن بهعنوان «دیپلماسی گروگان» یاد میشود، بارها از سوی سازمانهای حقوق بشری، سازمان ملل، اتحادیه اروپا و کشورهای غربی محکوم شده است.
در این الگو، افراد اغلب بدون روند قضایی شفاف و منصفانه بازداشت میشوند و سپس از آنان بهعنوان ابزار چانهزنی سیاسی برای امتیازگیری از دولتهای غربی استفاده میشود. جمهوری اسلامی اهداف گوناگونی را از این گروگانگیریها دنبال میکند:
در موارد متعددی، گروگانگیری بهمنظور مبادله با شهروندان ایرانی زندانی در کشورهای غربی یا برای آزادسازی منابع مالی بلوکهشده ایران انجام شده است. آزادی نازنین زاغری رتکلیف، شهروند دوتابعیتی ایرانی–بریتانیایی، پس از تسویه بدهی قدیمی بریتانیا به ایران، یکی از برجستهترین نمونههای این الگو است.
جمهوری اسلامی از بازداشت شهروندان خارجی بهعنوان ابزار فشار در مذاکرات مهم – بهویژه در گفتگوهای هستهای یا مذاکرات پنهان با آمریکا و اروپا – استفاده کرده است. بازداشت این افراد، بهگونهای طراحی میشود که دست جمهوری اسلامی را در میز مذاکره تقویت کند.
یکی از اهداف مهم این سیاست، ارسال پیام تهدید به جامعه ایرانیان خارج از کشور، بهویژه فعالان حقوق بشر، دانشگاهیان و روزنامهنگاران منتقد جمهوری اسلامی است. با این روش، جمهوری اسلامی تلاش میکند فضای خوف و بیاعتمادی را در میان ایرانیان خارج از کشور گسترش دهد.
در رسانهها و نهادهای حکومتی داخل ایران، این بازداشتها اغلب با عنوانهایی چون «دستگیری جاسوسان» یا «مقابله با نفوذ فرهنگی دشمن» بازتاب مییابد. هدف از این روایتسازی، نمایش اقتدار دستگاههای امنیتی و مشروع جلوه دادن سیاستهای ضدغربی حکومت است.
نمونههایی از گروگانگیریهای مشهور
در دو دهه اخیر، دهها شهروند دوتابعیتی یا خارجی با این روش بازداشت شدهاند. برخی از مهمترین موارد عبارتاند از:
نازنین زاغری رتکلیف (ایرانی–بریتانیایی): در سال ۲۰۱۶ بازداشت و در ۲۰۲۲ پس از پرداخت بدهی بریتانیا آزاد شد.
باقر و سیامک نمازی (ایرانی–آمریکایی): باقر در سال ۲۰۱۵ بازداشت و بعداً آزاد شد. سیامک نیز در ۲۰۲۲ در قالب یک توافق مبادلهای آزاد شد.
کایلی مور-گیلبرت (استرالیایی): استاد دانشگاه ملبورن که در سال ۲۰۲۰ با سه زندانی ایرانی در تایلند مبادله شد.
ژرالدین چالین (فرانسوی): در سال ۲۰۲۲ بازداشت شد و همچنان در زندان است.
فریبا عادلخواه (ایرانی–فرانسوی): در سال ۲۰۱۹ بازداشت شد، مدتی در حصر خانگی بود و سپس آزاد شد.
اولیویه واندکاستل (بلژیکی): در سال ۲۰۲۳ با اسدالله اسدی، دیپلمات جمهوری اسلامی که در اروپا به اتهام طراحی عملیات تروریستی محکوم شده بود، مبادله شد.
گروگانگیری شهروندان خارجی و دوتابعیتی، بخشی از سیاست راهبردی جمهوری اسلامی برای پیشبرد اهداف امنیتی و سیاسی در سطح بینالمللی است. این سیاست نهتنها هزینههای انسانی و حیثیتی سنگینی به بار آورده، بلکه چهره جمهوری اسلامی را در افکار عمومی جهانی، بهعنوان حکومتی با رویکرد غیرمسئولانه و بیاعتنا به حقوق بشر تثبیت کرده است.
نگاهی به ادبیات تهدید در سیاست جمهوری اسلامی
ادبیات تهدید در گفتمان سیاسی رهبران جمهوری اسلامی ایران، بهویژه در قبال اسرائیل، نه صرفاً ابزاری برای توهین یا تحریک، بلکه بخشی کلیدی از دستگاه مفهومی جمهوری اسلامی برای بازنمایی دشمن، ایجاد مشروعیت درونی، و سیاستورزی منطقهای است.
از آغاز انقلاب ۱۳۵۷، اسرائیل در گفتمان رسمی جمهوری اسلامی نه یک کشور، بلکه نماد «دشمن مطلق»، «غده سرطانی» و «عامل فتنه» در منطقه معرفی شده است. این نوع بیانها، که در عرف بینالمللی مصداق تهدید به نسلکشی یا انکار حق موجودیت یک ملت به شمار میآید، ریشهای ایدئولوژیک دارد و بر ساختار سیاست خارجی جمهوری اسلامی سایه افکنده است.
در سال ۱۳۸۴، محمود احمدینژاد، رئیسجمهور وقت جمهوری اسلامی، در کنفرانس «جهان بدون صهیونیسم» گفت:
«امام عزیز ما فرمودند که این رژیم اشغالگر قدس باید از صفحه روزگار محو شود… ما شاهدیم که موج جدید فلسطینیان این لکه ننگ را از جهان اسلام پاک خواهد کرد.»
این سخنرانی بازتاب گستردهای در سطح جهانی داشت و باعث انزوای بیشتر ایران در نهادهای بینالمللی شد. هرچند برخی مقامهای جمهوری اسلامی تلاش کردند آن را «اشاره به رژیم، نه ملت یهود» توجیه کنند، اما متن سخنان و سیاق آنها آشکارا بر حذف فیزیکی و ایدئولوژیک اسرائیل تأکید داشت.
خامنهای، در سالهای مختلف با عباراتی شدیداللحن، موجودیت اسرائیل را هدف قرار داده است:
«شما ۲۵ سال دیگر نخواهید دید… تا آن زمان روحیه جهادی هیچ لحظهای به صهیونیستها آرامش نخواهد داد.»
«این رژیم… مانند درخت شریر بیریشه است، ریشهکن خواهد شد… هر ضربه به این رژیم، خدمت به بشریت است.»
در این سخنان، نفی حق موجودیت اسرائیل بهصورت ضمنی و صریح دیده میشود. خامنهای در عین حال با طرح جدول زمانی برای «نابودی» اسرائیل، آن را به بخشی از پروژه مقاومت منطقهای مرتبط کرده و نشان داده است که این تهدیدها صرفاً شعار نیستند، بلکه پشتوانه عملیاتی دارند.
تحلیل: ادبیات تهدید، ابزاری برای سیاستورزی
ادبیات تهدید علیه اسرائیل، سه نقش اصلی در سیاست جمهوری اسلامی دارد:
بازنمایی دشمن برای مشروعیتسازی درونی: در نبود اجماع سیاسی داخلی، تأکید بر «دشمن خارجی» به تقویت انسجام مصنوعی کمک میکند.
تقویت گفتمان مقاومت در منطقه: جمهوری اسلامی از این ادبیات برای جذب نیروهای نیابتی و متحدان منطقهای خود بهره میبرد (حماس، جهاد اسلامی، حزبالله و…).
دیپلماسی ستیزنده در عرصه بینالمللی: تهدیدهای آشکار، بخشی از راهبرد جمهوری اسلامی برای نشان دادن «اقتدار نمادین» در برابر غرب و نهادهای بینالمللی است.
ادبیات تهدید، بهویژه در قبال اسرائیل، تنها بخشی از گفتار احساسی یا ایدئولوژیک جمهوری اسلامی نیست؛ بلکه بخشی ساختاری از سیاست منطقهای و راهبرد بقا برای حاکمیتی است که خود را در تقابل دائمی با غرب و نظم بینالملل تعریف میکند. این گفتمان تهدیدمحور، نهتنها موجب تعمیق بحران در خاورمیانه شده، بلکه یکی از موانع اصلی برای گفتوگوهای واقعی و پایدار صلح در منطقه است.
شروعکننده اصلی جنگ
شروعکننده اصلی جنگ و تحمیل آن بر مردم ایران، جمهوری اسلامی بود — با کارنامهای که تنها بخش کوچکی از آن را در این نوشتار مرور کردیم. جمهوری اسلامی، شر مطلق، دشمن مردم ایران و خطری دائمی برای کشورهای منطقه و جهان است.
در تمام طول عمر این رژیم، موضع ضداسرائیلی یکی از ویژگیهای بنیادین آن بوده است. پس از مرگ خمینی، علی خامنهای با همان شدت و لحن، دشمنی ایدئولوژیک با اسرائیل را ادامه داد و حتی برای «نابودی اسرائیل» جدول زمانی تعیین کرد. این اسرائیلستیزی، نه تنها بخشی از سیاست خارجی جمهوری اسلامی، بلکه مؤلفهای بنیادین در هویت سیاسی آن شده است.
این سیاست، در نظر و در عمل، آنقدر ادامه یافت تا اسرائیل بهانه کافی و پشتیبانی لازم بینالمللی را برای حمله نظامی به جمهوری اسلامی بهدست آورد و جنگی ویرانگر را بر مردم ایران تحمیل کرد.
تا زمانی که این رژیم به دست مردم ایران نابود نشود، خطر فاجعه سرکوب داخلی و تهدید خارجی برای منطقه و جهان همچنان باقی خواهد ماند. اکنون منافع مردم ایران و جامعه جهانی در سرنگونی جمهوری اسلامی بهطور بیسابقهای همسو شدهاند.
این البته بههیچوجه به معنای تأیید کشتار غیرنظامیان یا بمباران مناطق مسکونی در ایران و اسرائیل نیست؛ این اقدامات محکوماند و هیچ توجیهی ندارند.
امیدوارم مردم ما، با همان همبستگی ملی و شجاعت خیزشهای «زن، زندگی، آزادی» در ۱۴۰۱، آبان ۱۳۹۸، دی ۱۳۹۶ و دهها قیامها و اعتراضهای دیگر، به میدان بیایند و خود را — و جهان را — از شر ضحاک زمان و رژیم فاشیستی مذهبی اسلامی رهایی بخشند.
“Never think that war, no matter how necessary, nor how justified, is not a crime.”
«هرگز تصور نکن که جنگ، هرچقدر هم که ضروری یا موجه به نظر برسد، جرم نیست».
ارنست همینگوی
در جهان پرآشوبی که زندگی میکنیم، حکومت اسلامی بار دیگر جنگی خانمانسور بر مردم ما تحمیل کرده است. در یک سو، رژیمی در اسرائیل با قدرت نظامی گسترده و بیپروا بنام بقای خود به ایران حمله کرده است. در سوی دیگر، رژیم اسلامی ایران که خود در سرکوب مردم از خشونت پروا ندارد، شعار نابودی اسرائیل میدهد و همزمان میکوشد به سلاح هستهای دست یابد، شعار مقاومت میدهد، بر طبل جنگ میکوبد و با موشک و پهپاد، آتش را گسترش میدهد. هر دو، مدعی دفاعاند. اما واقعیت این است که مردم هر دو سوی این جنگ، هزینهاش را با جان و زندگی خود میپردازند.
در این میان، ما مردم ایران که سالهاست در سایهی سرکوب، تبعیض، فقر و جنگ روانی زندگی میکنیم، باید از خود بپرسیم: در این وضعیت چه باید کرد؟
رژیم اسلامی شعار «مقاومت» میدهد؛ مردم را به فداکاری برای آرمانهای ایدئولوژیک ضدمردمی و ضدایرانی خود فرا میخواند. اما هیچگاه از مردم پرسیده است: آیا مردم این حکومت و این ایدئولوژی جنگطلب و تبعیضآمیز را قبول دارند؟ آیا مردم حاضرند برای آرمانی که هرگز فرصت نقدش را نداشتهاند و قبولش ندارند برای صدورش، تاوان دهند؟ آیا مردم میخواهند با اسرائیلی که هیچ مرز مشترک و اختلاف ارضی ندارند، بجنگند؟
حقیقت این است که جنگطلبی، حتی با شعار عدالت و یا حفظ امنیت در نهایت زندگی مردم را نابود میکند. همان مردمی که نان شب ندارند، در صف دارو میمانند، و فرزندانشان آیندهای ندارند. بیکاری، گرانی و تبعیض آنها را از پای در آورده است.
در جهانی که رسانههای رسمی و شبهرسمی هر روز ما را با صدای طبل جنگ، «جهاد»، «انتقام» و «دشمن» احاطه کردهاند، اولین و شاید مهمترین وظیفهی ما، رد کردن روایت جنگطلبانه است. نه به این معنا که سادهلوح باشیم یا ظلمها را نبینیم. بلکه به این معنا که: خواهان زندگی برای همهی انسانها باشیم، نه فقط برای «مردم خود.» جنگ را نه افتخار، بلکه تراژدی انسانی بدانیم. اجازه ندهیم جنگ، صدای آزادی، عدالتخواهی و کرامت ما را خاموش کند.
در جامعهای که فضای اعتراض و انتخاب را بستهاند، مقاومت مدنی میتواند شکلهایی آرام، هوشمندانه و ماندگار داشته باشد: در جمعهای کوچک، خانوادهها، شبکههای مجازی آگاهیرسانی شود. از قربانیان هر دو سوی جنگ حمایت اخلاقی و رسانهای شود. تأکید بر اینکه نه نتایاهو، نه جمهوری اسلامی، نمایندهی ما نیستند. ما با مردم هستیم، نه با دولتهای جنگطلب. زنده نگهداشتن روایتهایی که جنگ را نقد میکنند، نه روایتهایی که آن را توجیه میکنند.
برای ما که سالهاست قربانی جنگهای نیابتی، تحریم، فساد و سرکوب هستیم، روشن است: ما صلح میخواهیم. ما کرامت انسانی میخواهیم. ما آیندهای میخواهیم که فرزندانمان مجبور نباشند، مثل ما، در ترس و سرکوب و بیسرانجامی بزرگ شوند. هیچ حکومتی، هیچ ارتشی، و هیچ عقیدهای حق ندارد به نام «امنیت» یا «مقاومت»، ما را از زندگی محروم کند. نه بمب اسرائیل، نه موشک و پهپاد ایران، نه فقر تحمیلی، نه تبلیغات جنگطلبانه، هیچکدام ما را نمایندگی نمیکنند. ما صدای دیگری هستیم: صدای زندگی، صدای صلح، صدای انسان و انسانیت.
در این شرایط، ما چه کار باید بکنیم؟
ما میتوانیم با مطالعه، آگاهیرسانی و گفتوگو در سطح خانواده و جامعه، جلوی «تبلیغات» و نفرتپراکنی را بگیریم. تأکید بر انسانگرایی، ضدیت با جنگ و حمایت از قربانیان هر دو سوی درگیری، راهی برای مقاومت در برابر سیاستهای جنگطلبانه است. حفظ امید، هویت انسانی و انساندوستی در شرایط سرکوب و فشار سیاسی، نوعی مقاومت اخلاقی است. اعتراضات مدنی، حتی اگر در قالبهای غیرمستقیم و نمادین (هنری، فرهنگی، رسانهای) باشد، میتواند صدای مخالف جنگ و خشونت را تقویت کند.
پیوند با حرکتهای صلحطلبانه و ضدجنگ در منطقه و جهان (مثلاً با روشنفکران یا فعالان ضد جنگ در سراسر جهان، اسرائیل، فلسطین، لبنان و…) اهمیت دارد. با هر امکانی که داریم هماهنگ و همصدا از نهادهای بینالمللی، دولتها، شخصیتها بخواهیم برای توقف جنگ اقدام کنند.
حتی در شرایط سرکوب، سکوت نکردن و سخن گفتن از صلح، نشانهی زندگی و مقاومت است. یکی از بزرگترین مسئولیتهای مردم، بهویژه روشنفکران و روزنامهنگاران، ایجاد روایتی مستقل از دولتهای جنگ طلب است: مخالفت همزمان با جنگطلبی اسرائیل و جمهوری اسلامی. این روایت باید صدای قربانیان را به گوش دنیا برساند، نه توجیهگر یک طرف و محکومکنندهی طرف دیگر باشد.
جنگ و خشونت، هرچند با شعار «دفاع»، «مقاومت» یا «امنیت» توجیه شوند، در نهایت ویرانگر زندگی انسانیاند. مردم باید مدافع صلح، عدالت، و کرامت انسانی برای همهی انسانها باشند؛ چه در تهران، چه در تلآویو، چه در غزه. فردا تاریخ و فرزندانمان، ما برای سکوتمان در مقابل جنگطلبان محکوم خواهد کرد.
در حالی که رژیمها در ایران و اسرائیل تقابل نظامی گسترش را میدهند؛ اهداف غیرنظامی و اماکن مسکونی را بمباران میکنند؛ زنان و کودکان را میکشند؛ ما باید هوشیار، اخلاقمدار، و پیگیر صلح و آگاهی باشیم. این کار آسان نیست و نیازمند شجاعت مدنی، همبستگی اجتماعی، و روایتی مستقل از قدرتهای حاکم جنگطلب است.
روز نهم ماه مه هر سال بهعنوان «روز پیروزی بر نازیسم و فاشیسم» گرامی داشته میشود؛ روزی که در آن، متفقین – یعنی اتحاد شوروی، ایالات متحده آمریکا، بریتانیا و دیگر کشورهای همپیمان – پس از سالها نبرد سخت و خونین، سرانجام در ۹ مه ۱۹۴۵ (۱۹ اردیبهشت ۱۳۲۴) آلمان نازی را به تسلیم واداشتند. این روز نمادی است از پایان بزرگترین جنگ جهانی در تاریخ بشر، و در عین حال فرصتی برای تأمل در درسهای اتحاد نیروهای گوناگون با ایدئولوژیهای متفاوت تا رسیدن به پیروزی مشترک.
تاریخچهٔ پیروزی
پس از نبرد سترگ استالینگراد (۱۹۴۲–۱۹۴۳) و سپس نبرد کورسک (۱۹۴۳)، تعادل قوا در جبههٔ شرقی به نفع شوروی برگشت. ارتش سرخ با پیشرویهای پیدرپی از عمق خاک شوروی تا برلین را در نوردید.
متحدان غربی (بریتانیا، آمریکا، کانادا و…) پس از فرود در نرماندی (ژوئن ۱۹۴۴) پیشروی کردند و از غرب به خاک آلمان یورش بردند. این همزمانی پیشرویها، فشار دوگانهای را بر ارتش آلمان وارد ساخت.
سرانجام، در بامداد ۹ مه ۱۹۴۵، فرماندهان آلمان نازی در برلین و سپس در ریگا و کارلسروهه، فرمان تسلیم بیقیدوشرط را امضا کردند و جنگ در اروپا به پایان رسید.
اهمیت اتحاد جبهههای ایدئولوژیک مختلف
در طول جنگ جهانی دوم، متفقین شامل طیف گستردهای از نظامهای سیاسی و اقتصادی – از حکومت سوسیالیستی شوروی تا دموکراسیهای لیبرال غربی – بودند. پشت سر گذاشتن اختلافات ایدئولوژیک و تمرکز بر دشمن مشترک، از مهمترین عوامل پیروزی در جنگ جهانی دوم به شمار میآید.
هدف مشترک فراتر از ایدئولوژی
گرچه شوروی و کشورهای غربی در اهداف پساجنگ (موازنه قدرت، ساختار اقتصادی و…) اختلاف داشتند، اما در مقابله با تهدید نازیسم دیدگاه واحدی پیدا کردند: دفاع از حاکمیت ملی و مبارزه با ایدئولوژی نژادپرستانه و کشور گشایی، نژادپرستی و تجاوز هیتلر.
تأکید بر ضرورت نابودی ماشین جنگی و ایدئولوژی نژادپرستانه نازیها باعث شد که حتی مخالفان سرسخت درونِ هر بلوک، مثل سوسیالیستهای دموکرات یا محافظهکاران میانهرو، بر سر یک استراتژی نظامی مشترک توافق کنند.
شورای عالی نظامی متفقین (مشتمل بر بالدوین سوئینتون، جوزف استالین، فرانکلین روزولت و چارچوبی نظامی-اطلاعاتی مشترک) به برنامهریزی عملیات بزرگ کمک کرد.
تبادل اطلاعات رمزگشاییشدهٔ دستگاه «انیگما» و بهرهگیری از استعدادهای فنی و علمی کشورهای گوناگون (مثل مهندسان بریتانیایی و ریاضیدانان لهستانی) هماهنگی استراتژیک را تقویت نمود.
در کشورهای اشغالشدهٔ اروپا، جنبشهای مقاومت چپ، راست و میانه، با وجود اختلافات ایدئولوژیک، علیه نیروهای اشغالگر همکاری کردند؛ از شبکههای اطلاعاتی و خرابکاری در پشت خطوط دشمن تا نجات یهودیان و پناه دادن به آوارگان. نمونهٔ برجسته آن، «جنبش مقاومت فرانسه» بود که گروههای سوسیالیست («فرانسه آزاد»)، محافظهکاران و حتی برخی ملیگرایان را گرد هم آورد.
در پشت جبهه — بسترسازی برای تولید تسلیحات، تدارکات و ارسال داوطلبان به جبههها — مردم عادی، کارگران، کشاورزان و زنان، فارغ از گرایش سیاسی و ایدئولوژیک در کنار هم کار کردند. این همکاریهای مردمی نشان داد که در شرایط بحرانی، تعهد به آزادی و انسانیت چنان بر اختلافات حزبی و ایدئولوژیک اولویت پیدا میکند که نه تنها ماشین نظامی را تأمین میکند، بلکه روحیهٔ ملی و همبستگی گسترده را نیز تقویت مینماید.
دستاوردها و پیامدهای پساجنگ
برای جلوگیری از تکرار تراژدی دو جنگ جهانی، چارچوب جدیدی بر اساس همکاری بینالمللی و حل اختلافات از طریق دیپلماسی بنا نهادند، هرچند در عمل گاهی تحتالشعاع جنگ سرد قرار گرفت.
برنامه مارشال (۱۹۴۸–۱۹۵۲) نشانگر آن بود که کشورهای غربی و حتی شوروی (طی برنامههای مشابه داخلی) به بازسازی زیرساختها و احیای اقتصادی نیاز داشتند. این برنامهها تنها با سرمایهگذاری مشترک و انتقال تکنولوژی ممکن شد.
هرچند اختلافات ایدئولوژیک ادامه یافت و به جنگ سرد منجر شد، لیکن دوران کوتاه همکاری تنگاتنگ متفقین گواه آن است که وقتی منافع حیاتی یک ملت یا بشریت به خطر میافتد، جهانبینیهای متفاوت میتوانند در کنار هم قرار گیرند.
درسهایی برای اپوزیسیون پراکنده ایران
یکی از بزرگترین درسهای پیروزی بر فاشیسم در ۹ مه ۱۹۴۵، ضرورت اتحاد نیروهای گوناگون، فراتر از اختلافات ایدئولوژیک است. وضعیت امروز ایران، با سیطرهی فاشیسم مذهبی، سانسور، سرکوب، تبعیض جنسیتی، فرقهگرایی، بیکفایتی، جنگطلبی، و فساد سیستماتیک، شباهتهای خطرناکی با تجربهی اروپا در دهههای ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ دارد. در چنین شرایطی، پراکندگی اپوزیسیون ایران – چه در داخل و چه در تبعید – نه تنها باعث طولانیتر شدن رنج مردم میشود، بلکه عملاً بقای نظام را تضمین میکند. از دلِ تجربهی تاریخی متفقین، میتوان چند درس کلیدی برای اپوزیسیون ایران برشمرد:
اگر متفقین توانستند کمونیستها و لیبرالها، سلطنتطلبان و جمهوریخواهان را گرد یک میز بنشانند تا بر نازیسم پیروز شوند، چرا نیروهای سیاسی ایرانی نتوانند در برابر فاشیسم مذهبی جمهوری اسلامی همگامی داشته باشند؟ همگامی لزوماً به معنای همفکری نیست، بلکه توافق بر سر حداقل اصول انسانی و ملی است: دموکراسی، سکولاریسم، حاکمیت قانون، رفع تبعیض،کرامت اسان و حقوق بشر، تمامیت ارضی و عدم تمرکز و عدالت اجتماعی.
تجربهی موفق «جنبش مقاومت فرانسه» یا «ارتشهای خلق در اروپای شرقی» نشان میدهد که حتی نیروهای با تضاد عمیق، میتوانند با حفظ استقلال فکری، برای هدفی مشترک همپیمان شوند. اپوزیسیون ایران نیز میتواند با حفظ هویتهای گوناگون (قومیتی، جنسیتی، مذهبی یا سکولار) جبههای بر اساس اصول مشترک تشکیل دهد. در این مسیر، تمرکز بر «براندازی نظم استبدادی» باید مقدم بر «اختلافات بر سر نظم آینده» و «تحلیل تاریخ گذشته» باشد.
متفقین با حمایت از گروههای مقاومت در فرانسه، لهستان و یوگسلاوی، توانستند پایهی مردمی پیروزی را تقویت کنند. اپوزیسیون ایرانی خارج از کشور باید خود را در خدمت کنشگران و شبکههای داخل قرار دهند، نه برعکس. صدا، تصویر، امنیت و توان رزمی و لجستیک گروههای داخلی را تقویت کنند.
فاشیسم مذهبی حاکم بر ایران از اختلافات میان مخالفان خود بیشترین بهره را میبرد. دامن زدن به «حذف دیگران»، «انحصارگرایی گفتمانی»، «توهین و تحقیر همرزمان» و «دشمنتراشی درونی» تنها به تقویت سرکوبگران میانجامد. همانگونه که فرانکلین، چرچیل و استالین با وجود تضاد شدید، توانستند همکاری کنند، چپ و راست ایرانی نیز باید همکاری و بر دشمن اصلی تمرکز کنند.
متفقین پیروزی نظامی خود را با بازنمایی اخلاقی همراه کردند: دفاع از آزادی، عدالت، حقوق بشر. اپوزیسیون ایران نیز باید نشان دهد که جایگزینی انسانی، دمکراتیک و عادلانه برای رژیم موجود است؛ نه صرفاً نیرویی در تقابل. این، هم حمایت مردم و هم مشروعیت جهانی را به همراه خواهد داشت.
پیروزی متفقین در روز ۹ مه ۱۹۴۵ تنها نتیجهٔ برتری نظامی یا تعداد سربازان نبود؛ بلکه محصول هماهنگی بیسابقه میان دولتها، ارتشها و اقشار مختلف مردم با رویکردی فراتر از اختلافات ایدئولوژیک بود. این اتحاد تاریخی به ما یادآوری میکند که روزهای تاریک بشریت را میتوان با همدلی و تلاش مشترک پشت سر گذاشت؛ درسی که امروز، در مواجهه با دیکتاتورهای گوناکون، تهدیدهای نوظهور، و جنگ های متعدد بیش از هر زمان دیگری اهمیت دارد.