شورای ملی تصمیم  همراه و همگام با مردم آگاه ایران، برای تحقق خواسته‌های زیر تلاش و مبارزه می‌کند. 1- گذار کامل از جمهوری اسلامی با تکیه به جنبش‌های اعتراضی مردم، گذار خشونت پرهیز با حفظ حق دفاع مشروع. 2 – حفظ تمامیت ارضی کشور با تاکید بر نظام غیرمتمرکز . 3- جدایی دین از حکومت. 4 – فراخوان عمومی برای تشکیل مجلس مؤسسان. 5 – تلاش برای برپایی نظامی دموکراتیک و انتخابی  تعیین نوع حکومت با آرای مردم. 6 –  اجرای کامل اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر و میثاق‌های وابسته به آن، با تاکید بر رفع هرگونه تبعیض علیه زنان و برابری جنسیتی در تمام عرصه های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، خانوادگی و مشارکت زنان در مدیریت جامعه، و نیز تاکید بر حفظ محیط زیست

تحمیل جنگ به مردم ایران، نتیجه…

تحمیل جنگ به مردم ایران، نتیجه…

بازدیدها: 16

جُستارگشایی

حمله‌های اخیر اسرائیل به رهبران و تأسیسات هسته‌ای جمهوری اسلامی، فضای ایران را دستخوش قطب‌بندی و شکاف‌های سیاسی و عاطفی کرده است. برخی این حملات را نه صرفاً اقدامی علیه رژیم اسلامی، بلکه تعرضی به تمامیت ایران تعبیر می‌کنند و به‌گونه‌ای ناخواسته در کنار رژیمی ایستاده‌اند که دهه‌هاست فرزندان این سرزمین را سرکوب و قربانی کرده است.

برای درک بهتر این وضعیت، باید به عقب بازگردیم. از نخستین سال‌های شکل‌گیری دولت اسرائیل، بخشی از روحانیت شیعه، به‌ویژه چهره‌هایی چون آیت‌الله کاشانی، و بعدها خمینی و خامنه‌ای، با ادبیاتی آمیخته از نفرت و تهدید علیه اسرائیل و ایالات متحده به میدان آمدند. پس از استقرار جمهوری اسلامی، این سیاست به شکلی سیستماتیک ادامه یافت؛ از شعارهای “مرگ بر اسرائیل” و “محو اسرائیل از نقشه جهان” تا تلاش‌های آشکار و پنهان برای دستیابی به سلاح‌های کشتارجمعی، برنامه‌های هسته‌ای بحث‌برانگیز، و توسعه موشک‌های دوربرد.

علاوه بر این، رژیم اسلامی به سازمان‌دهی و حمایت از گروه‌های نیابتی در منطقه پرداخت—از حزب‌الله لبنان تا حماس در غزه و حوثی‌ها در یمن—و عملاً جبهه‌ای خصمانه علیه اسرائیل در سراسر خاورمیانه ایجاد کرد.

اکنون این پرسش مطرح است: نقش روحانیت حاکم و سیاست خارجی تهاجمی جمهوری اسلامی در ایجاد تقابل با اسرائیل چیست؟ و آیا مردمی که خواهان زندگی، آرامش و پیشرفت‌اند باید تاوان جاه‌طلبی و ایدئولوژی‌های مرگ‌اندیش را بپردازند؟

پیش از انقلاب ۱۳۵۷

رابطه‌ی تنش‌آمیز میان روحانیون شیعه و اسرائیل، به‌ویژه در قالب گفتمان‌های تهدید، تحریک، تلاش برای بسیج نظامی، و حمایت از گروه‌های نیابتی، سابقه‌ای ریشه‌دار دارد؛ سابقه‌ای که به مراتب پیش از پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ شکل گرفته و تداوم یافته است.

با ظهور جنبش صهیونیسم در اوایل قرن بیستم و تلاش آن برای تأسیس دولت یهودی در فلسطین، بخشی از روحانیت شیعه در ایران، در تقابل ایدئولوژیک و دینی با این روند قرار گرفت. در جریان نخستین جنگ اعراب و اسرائیل، برخی شیعیان ایرانی جانب اعراب را گرفتند. آیت‌الله کاشانی حتی تلاش کرد با جذب داوطلب و اعزام نیرو به فلسطین، در این نبرد حضور فعال داشته باشد.

برای محمدرضا شاه، اسرائیل کشوری مهم و راهبردی بود. این کشور با پشتوانه سرمایه‌گذاری‌های کلان غرب و بهره‌گیری از نیروی کار تحصیل‌کرده داخلی و مهاجران اروپایی، با سرعت در مسیر توسعه اقتصادی و نظامی گام برمی‌داشت. این پیشرفت‌ها برای شاه ایران الگویی ارزشمند به‌شمار می‌رفت. از این رو، او در برابر فشارهای روحانیت برای قطع رابطه با اسرائیل مقاومت نشان داد. شاه، بر اساس ملاحظات ژئوپلیتیکی، تقویت اسرائیل در برابر اعراب را در راستای منافع راهبردی ایران می‌دید.

در اسفندماه ۱۳۲۸، دولت ایران بدون طرح موضوع در مجلس شورای ملی—که در آن زمان به‌شدت درگیر نهضت ملی شدن صنعت نفت بود—رژیم اسرائیل را به‌صورت دو فاکتو به رسمیت شناخت. به فاصله‌ای کوتاه، محمد مصدق به نخست‌وزیری رسید و کاشانی از او خواست تا این تصمیم را لغو کند. در تیرماه ۱۳۳۰، مصدق دستور تعطیلی دفتر نمایندگی ایران در بیت‌المقدس را صادر کرد، اما این اقدام را ناشی از مشکلات مالی اعلام کرد و از لغو رسمی شناسایی اسرائیل خودداری کرد.

رژیم پهلوی، با وجود اعتراض‌های روحانیت، به برقراری روابط رسمی و امنیتی با اسرائیل ادامه داد. همکاری نزدیک میان ساواک و موساد، از جمله مؤلفه‌های مهم این رابطه بود.

در همین دوران، روحانیون شیعه—به‌ویژه آیت‌الله خمینی—در آثار خود همچون کشف‌الاسرار و ولایت فقیه، اسرائیل را «غده‌ی سرطانی غرب در جهان اسلام» می‌نامیدند. با افزایش همکاری‌های ایران و اسرائیل، و در سایه‌ی کارزار ضدصهیونیستی کشورهای عربی به رهبری جمال عبدالناصر، مخالفت با اسرائیل به بخشی ثابت از خطابه‌ها و بیانیه‌های سیاسی روحانیون بدل شد. در سال ۱۳۳۷، خمینی در فتوایی اعلام کرد پرداخت بخشی از «زکات و وجوهات شرعی» به سازمان‌هایی که علیه اسرائیل مبارزه می‌کنند، بر هر مسلمان واجب است.

رابطه ایران با اسرائیل، یکی از محورهای اصلی نقد روحانیت علیه رژیم پهلوی بود. آن‌ها این رابطه را نشانه‌ای از وابستگی و خیانت به امت اسلامی می‌دانستند و می‌کوشیدند با برجسته‌سازی آن، مشروعیت شاه را به چالش بکشند.

در سخنرانی تاریخی خرداد ۱۳۴۲، که نقطه عطفی در تقابل علنی خمینی با محمدرضا شاه به شمار می‌رود، او هجده بار از اسرائیل، تنها یک بار از آمریکا و یک بار از انگلستان نام برد. در بخشی از این سخنرانی آمده است:

«اسرائیل نمی‌خواهد در این مملکت دانشمند باشد، نمی‌خواهد قرآن باشد، نمی‌خواهد احکام اسلام و علمای دین باشند… ربط شاه و اسرائیل چیست که سازمان امنیت می‌گوید از هیچ‌کدام نباید حرفی بزنید؟ مگر شاه اسرائیلی است؟ آیا به‌زعم سازمان امنیت، شاه یهودی است؟»

این سخنرانی به‌روشنی نشان می‌دهد که دشمن‌سازی از اسرائیل، در کنار غرب‌ستیزی، از عناصر اصلی گفتمان سیاسی روحانیت شیعه، به‌ویژه شخص خمینی، برای مشروعیت‌زدایی از نظام پادشاهی و بسیج توده‌ها به‌شمار می‌رفت.

پس از انقلاب ۱۳۵۷

با پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷، نخستین گام‌های عملی حکومت تازه‌تأسیس علیه اسرائیل، با قطع رسمی روابط دیپلماتیک و تبدیل سفارت اسرائیل به سفارت فلسطین برداشته شد. این اقدام که ارزشی نمادین و رسانه‌ای بسیار بالا داشت، رویکرد ایدئولوژیک جمهوری اسلامی را در قبال مناقشه‌ی فلسطین و اسرائیل به‌روشنی نشان می‌داد.

آیت‌الله خمینی از همان آغاز، شعار «مرگ بر اسرائیل» را نه‌فقط یک موضع سیاسی، بلکه به‌عنوان بخشی از اصول و ارزش‌های انقلاب مطرح کرد. در سال ۱۳۵۸، به فرمان او، آخرین جمعه‌ی ماه رمضان به‌عنوان «روز جهانی قدس» نام‌گذاری شد—روزی که هدف آن، بسیج افکار عمومی مسلمانان علیه اسرائیل و تقویت گفتمان نابودی آن اعلام شد.

در دهه‌های پس از انقلاب، سیاست خارجی جمهوری اسلامی به‌ویژه در حوزه‌ی خاورمیانه، به‌گونه‌ای طراحی شد که حمایت از گروه‌های افراطی و شبه‌نظامی شیعه را در قالب «حمایت از مقاومت فلسطین» توجیه ‌کند. گروه‌هایی چون حماس و جهاد اسلامی فلسطین، و در سطحی فراتر، حزب‌الله لبنان، از دهه ۱۳۶۰ (۱۹۸۰ میلادی) با کمک‌های مالی، تسلیحاتی، اطلاعاتی و اعزام مستشاران نظامی جمهوری اسلامی، شکل گرفتند و تقویت شدند.

خمینی در بیانیه‌ها و سخنرانی‌های متعدد خود، اسرائیل را «غده‌ای سرطانی در پیکر جهان اسلام» و «دشمن اصلی مسلمانان» می‌نامید و با صراحت خواستار نابودی آن بود. جمله معروف او، «اسرائیل باید از صفحه‌ی روزگار محو شود»، یکی از شاخص‌ترین نمونه‌های گفتمان ستیزگرانه‌ی جمهوری اسلامی در عرصه‌ی بین‌المللی بود.

در دهه‌های بعد، علی خامنه‌ای با همان ادبیات اما با شدت و مداومت بیشتر، راه خمینی را ادامه داد. او بارها اعلام کرد که «رژیم صهیونیستی ۲۵ سال آینده را نخواهد دید» و در مواضع رسمی، از راهبرد «محو اسرائیل» دفاع کرده است.

در این راستا، نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، به‌عنوان بازوی فرامرزی جمهوری اسلامی، در لبنان، سوریه، عراق و دیگر نقاط منطقه، نقش کلیدی در پیشبرد سیاست‌های ضداسرائیلی ایفا کرده است. در رزمایش‌های نظامی، موشک‌هایی با شعارهای «مرگ بر اسرائیل» به زبان‌های فارسی، عبری و انگلیسی به نمایش گذاشته و شلیک شده‌اند—نمادی روشن از پیوند تبلیغات ایدئولوژیک با قدرت‌نمایی نظامی.

اما این سیاست‌ها، تنها به تهدیدات لفظی یا سازمان‌دهی گروه‌های نیابتی محدود نشد. جمهوری اسلامی با صرف میلیاردها دلار از ثروت ملی—در حالی که میلیون‌ها ایرانی زیر خط فقر زندگی می‌کنند—در پی توسعه‌ی توان موشکی و هسته‌ای خود بوده است. برنامه موشکی ایران به‌ویژه با هدف دستیابی به بردهای بلند برای تهدید مستقیم خاک اسرائیل طراحی شده است. موشک‌هایی چون شهاب-۳ (با برد بیش از ۱۳۰۰ کیلومتر)، و موشک‌های پیشرفته‌تر مانند خرمشهر و سجیل (با برد بالای ۲۰۰۰ کیلومتر)، به‌وضوح در چارچوب این دکترین طراحی شده‌اند.

در حوزه‌ی هسته‌ای نیز، اگرچه مقامات جمهوری اسلامی همواره ماهیت برنامه را «صلح‌آمیز» اعلام کرده‌اند، اما اسرائیل این برنامه را تهدیدی وجودی برای بقای خود می‌داند. ترور دانشمندان هسته‌ای ایران—از جمله محسن فخری‌زاده—نمونه‌ای از واکنش‌های آشکار اسرائیل به این تهدید تلقی می‌شود. در سال ۲۰۱۸، موساد بخشی از آرشیو هسته‌ای ایران را از تهران خارج کرد؛ اسنادی که به ادعای اسرائیل، نشان‌دهنده وجود برنامه‌ی مخفی تسلیحات هسته‌ای در جمهوری اسلامی است.

مخالفت جمهوری اسلامی با روش آشتی‌جویانه یاسر عرفات

یاسر عرفات، رهبر سازمان آزادی‌بخش فلسطین (PLO) و رئیس تشکیلات خودگردان فلسطین، از دهه ۱۹۷۰ به‌تدریج از مشی مبارزه مسلحانه علیه اسرائیل فاصله گرفت و به مسیر دیپلماسی و مذاکره روی آورد. نقطه‌ عطف این رویکرد، توافق‌نامه‌ی اسلو در سال ۱۹۹۳ بود. این توافق میان دولت اسرائیل و سازمان آزادی‌بخش فلسطین در نروژ، به شناسایی متقابل دو طرف انجامید: اسرائیل، PLO را به‌عنوان نماینده‌ی مشروع فلسطینیان پذیرفت، و PLO نیز موجودیت اسرائیل را به رسمیت شناخت و خشونت را محکوم کرد.

تلاش‌های یاسر عرفات و همتایان اسرائیلی‌اش، اسحاق رابین و شیمون پرز، برای دستیابی به صلح، با اعطای جایزه نوبل صلح در سال ۱۹۹۴ به این سه چهره‌ی کلیدی مورد تحسین جهانی قرار گرفت. اما همین روند، از دید جمهوری اسلامی ایران به‌منزله‌ی خیانت به «آرمان فلسطین» تلقی شد و با مخالفتی سازمان‌یافته، ایدئولوژیک و عملی مواجه گردید.

در گفتمان رسمی جمهوری اسلامی، حتی ذکر نام «اسرائیل» نیز نوعی به رسمیت شناختن آن محسوب می‌شود. از همین رو، در ادبیات رسمی، رسانه‌ای و آموزشی، نام «رژیم صهیونیستی» یا «رژیم اشغالگر قدس» جایگزین نام اسرائیل شد—عنوانی تبلیغاتی با بار معنایی شدید که تا امروز نیز مورد استفاده گسترده است.

از تولیدات صدا و سیما، پوسترهای شهری، تا کتب درسی آموزش و پرورش، همگی در راستای تثبیت دشمن‌انگاری اسرائیل و نفی روند صلح طراحی و سازمان‌دهی شدند. جمهوری اسلامی ایران با تمام توان سیاسی، تبلیغاتی، مالی و نظامی خود، در برابر مسیر آشتی‌جویانه‌ای که عرفات در پیش گرفت، صف‌آرایی کرد. اقدامات مشخص جمهوری اسلامی در این راستا را می‌توان به‌صورت زیر برشمرد:

تقابل ایدئولوژیک کامل با اصل آشتی: در ساختار فکری جمهوری اسلامی، اسرائیل نه یک کشور، بلکه «رژیمی غاصب و نامشروع» تلقی می‌شود که باید از میان برداشته شود. به رسمیت شناختن آن—ولو در قالب یک توافق موقت—خط قرمز محسوب می‌شود و مخالفت با آن، جزئی از اصول تثبیت‌شده‌ی سیاست خارجی جمهوری اسلامی است.

حمایت گسترده از مخالفان روند صلح: در برابر گرایش عرفات به دیپلماسی، جمهوری اسلامی از گروه‌هایی چون حماس و جهاد اسلامی فلسطین حمایت همه‌جانبه کرد. این گروه‌ها، توافق اسلو را خیانت به فلسطین و مقدمه‌ای برای عادی‌سازی اشغال می‌دانستند. ایران با تأمین مالی، تسلیحاتی، آموزشی و ارسال مستشار، به این گروه‌ها توان داد تا روند صلح را با حملات موشکی، عملیات‌های انتحاری و فشارهای میدانی مختل کنند.

کارزار رسانه‌ای و سیاسی علیه عرفات: رسانه‌های وابسته به جمهوری اسلامی، یاسر عرفات را به سازش‌کاری، خیانت و عقب‌نشینی از مقاومت متهم کردند. جمهوری اسلامی کوشید با برجسته‌کردن چهره‌هایی چون خالد مشعل و رهبران حماس، جبهه‌ی جدیدی از «مقاومت حقیقی» را مقابل عرفات و سازمان آزادی‌بخش فلسطین علم کند.

قطع رابطه‌ی رسمی با عرفات و  :PLOپس از امضای توافق‌نامه اسلو، روابط دیپلماتیک جمهوری اسلامی با سازمان آزادی‌بخش فلسطین به‌شدت تیره شد. یاسر عرفات دیگر اجازه ورود به ایران و ملاقات با مقامات جمهوری اسلامی را نیافت. این گسست دیپلماتیک، نماد روشنی از نفی کامل مسیر مذاکره بود.

این موضع‌گیری ایدئولوژیک و عملی جمهوری اسلامی، در کنار عواملی مانند ترور اسحاق رابین، پیروزی جریان تندروی لیکود در اسرائیل، و تشدید چرخه‌ی خشونت، روند صلح را به‌تدریج از مسیر اصلی خود منحرف کرد. عرفات، که زمانی نماد آرمان فلسطین بود، در سال‌های پایانی عمر سیاسی‌اش به حاشیه رانده شد. پس از مرگ او در سال ۲۰۰۴، شکاف سیاسی و ایدئولوژیک میان جناح‌های فلسطینی—به‌ویژه فتح و حماس—عمیق‌تر شد، شکافی که ریشه‌های آن را می‌توان در سیاست‌های ایران نیز جُست.

نقش جمهوری اسلامی در انتفاضه دوم فلسطین

به جنبش گسترده در مقابل حکومت حاکم و یا نیروی متخاصم انتفاضه می‌گویند. انتفاضه دوم فلسطینیان، که به «انتفاضه الاقصی» نیز شهرت دارد، نقطه‌عطفی در تاریخ منازعه فلسطین و اسرائیل و همچنین در راهبرد منطقه‌ای جمهوری اسلامی بود. برخلاف انتفاضه اول (۱۹۸۷–۱۹۹۳) که بیشتر جنبشی مردمی، مدنی و تا حد زیادی غیرمسلحانه بود، انتفاضه دوم—که پس از شکست مذاکرات کمپ‌دیوید در سال ۲۰۰۰ و بازدید تحریک‌آمیز آریل شارون از مسجدالاقصی آغاز شد—به درگیری‌هایی خونین، مسلحانه و سازمان‌یافته تبدیل گردید.

جمهوری اسلامی که پیش‌تر نیز با روندهای صلح مخالفت کرده بود، در انتفاضه دوم نقش کاملاً فعال، مستقیم و راهبردی ایفا کرد. حمایت‌های ایران، فراتر از ابعاد مالی و نظامی، در زمینه‌های ایدئولوژیک، رسانه‌ای و مهندسی نفوذ در ساختارهای مقاومت فلسطینی نیز گسترش یافت. این اقدامات بخشی از استراتژی کلان جمهوری اسلامی برای تقویت «محور مقاومت» و تضعیف پروژه‌های صلح در خاورمیانه بود.

ایران، که نقش یاسر عرفات و جنبش فتح را در انتفاضه دوم کمرنگ می‌دید، تمرکز خود را بر گروه‌های اسلام‌گرا و افراطی فلسطینی قرار داد:

  • حماس: جمهوری اسلامی از حماس به‌عنوان آلترناتیو جنبش فتح و عرفات حمایت بی‌سابقه‌ای کرد. این حمایت شامل کمک‌های مالی گسترده، آموزش نظامی، انتقال فناوری موشکی و پشتیبانی لجستیکی از طریق نیروی قدس سپاه پاسداران بود. در همین دوران، روابط ایران و حماس به اوج خود رسید.
  • جهاد اسلامی فلسطین: این گروه که از نظر فکری متأثر از انقلاب اسلامی ایران بود، عملاً تحت حمایت مستقیم ایران باقی ماند. تسلیحات، منابع مالی و آموزش‌های نظامی عمدتاً از سوی تهران تأمین می‌شد.
  • کتائب شهداء الاقصی: جمهوری اسلامی حتی به جناحی از خود جنبش فتح نیز نفوذ کرد. با حمایت محدود اما هدفمند از این شاخه رادیکال، هم به خشونت درون ساختار فتح دامن زد و هم انسجام تشکیلات خودگردان را تضعیف کرد.

جمهوری اسلامی تنها به ارسال پول و مهمات بسنده نکرد. بنابر گزارش‌های متعدد اطلاعاتی—از جمله از موساد و منابع غربی—دانش فنی ساخت موشک‌های ابتدایی قسام (که بعدها به راکت‌های فجر و موشک‌های نقطه‌زن تبدیل شدند) به غزه انتقال یافت. انتقال تسلیحات از طریق خاک سوریه و با واسطه‌هایی چون حزب‌الله لبنان صورت می‌گرفت. همچنین، شبکه‌های تونلی که ستون فقرات عملیات‌های غزه به شمار می‌رفتند، از سوی مهندسان ایرانی و با پشتیبانی فنی تهران توسعه یافتند.

رسانه‌های رسمی جمهوری اسلامی، از جمله شبکه‌های العالم و بعدها پرس تی‌وی، به شکل سازمان‌یافته انتفاضه را تبلیغ و عرفات را چهره‌ای منفعل و شکست‌خورده ترسیم کردند. در مقابل، حماس و نیروهای جهادی دیگر، به‌عنوان مصداق «مقاومت فعال» در برابر اسرائیل برجسته شدند. این جنگ نرم، بخشی از استراتژی نفوذ در افکار عمومی عربی و اسلامی بود، تا جمهوری اسلامی را به‌عنوان پرچمدار مقاومت در برابر اسرائیل معرفی کند.

در حالی که عرفات هنوز رهبر رسمی فلسطینی‌ها بود، جمهوری اسلامی عملاً تلاش کرد او را از معادلات سیاسی کنار بزند. با گسترش شکاف میان فتح و حماس، تهران از دوقطبی شدن فضای داخلی فلسطین بهره‌برداری کرد. روابط با عرفات تیره‌تر شد و پس از مرگ او در ۲۰۰۴، ایران به‌طور کامل از جناح‌های مخالف فتح حمایت کرد. محمود عباس نیز از نفوذ فزاینده جمهوری اسلامی در سرزمین‌های فلسطینی ابراز نگرانی کرد.

در سطح منطقه‌ای، ایران انتفاضه دوم را فرصتی برای تعمیق همکاری با بازیگران همسو تلقی کرد. محور ایران، سوریه، حزب‌الله، حماس و جهاد اسلامی به‌تدریج تثبیت شد و به یک جبهه‌ی آشکار ضداسرائیلی تبدیل گردید. این هم‌پیمانی، نه‌تنها توازن قوا در مناقشه فلسطین-اسرائیل را بر هم زد، بلکه نفوذ منطقه‌ای جمه.ری اسلای را در جهان عرب افزایش داد.

در مجموع، نقش جمهوری اسلامی ایران در انتفاضه دوم، نه یک نقش حاشیه‌ای یا پشتیبان، بلکه یک نقش فعال، برنامه‌ریزی‌شده و راهبردی بود. تهران، با استفاده از فضای پسااسلو و پساکمپ‌دیوید، به‌دنبال تغییر ماهیت مبارزه فلسطینیان از یک جنبش ملی‌گرایانه به یک مقاومت مسلحانه اسلام‌گرا بود—تحولی که آثار آن تا امروز ادامه دارد.

پیروزی حماس در انتخابات ۲۰۰۶ و نقش جمهوری اسلامی

در انتخابات پارلمانی فلسطین در ژانویه ۲۰۰۶، جنبش حماس با کسب اکثریت کرسی‌های شورای قانون‌گذاری فلسطین، پیروزی شگفت‌انگیزی به‌دست آورد. این نتیجه، نظم سیاسی فلسطینی را که تا آن زمان تحت سلطه فتح و تشکیلات خودگردان بود، به‌هم ریخت و بحران تازه‌ای در مناسبات داخلی فلسطین و مناسبات خارجی آن ایجاد کرد. جمهوری اسلامی ایران از این پیروزی استقبال کرد و آن را نتیجه «مقاومت» در برابر «سازش‌کاری» خواند.

با روی کار آمدن حماس، حمایت‌های جمهوری اسلامی – که پیش‌تر در قالب تسلیحات، آموزش نظامی، رسانه و حمایت‌های مالی ارائه می‌شد – به‌طرز چشم‌گیری افزایش یافت. حماس پس از انتخابات با چالش‌های بین‌المللی گسترده‌ای روبه‌رو شد. اتحادیه اروپا، آمریکا و چند کشور عربی، این گروه را به دلیل عدم به‌رسمیت شناختن اسرائیل، تحریم کردند. در این شرایط، جمهوری اسلامی نقش حامی اصلی حماس را ایفا کرد و کمک‌های مالی، لجستیکی و تسلیحاتی آن افزایش یافت.

در ژوئن ۲۰۰۷، پس از ماه‌ها درگیری میان نیروهای فتح و حماس، این گروه در یک اقدام نظامی قاطع، کنترل کامل نوار غزه را به‌دست گرفت و فتح را از این منطقه بیرون راند. این واقعه عملاً فلسطین را به دو بخش تحت کنترل سیاسی متفاوت تقسیم کرد: غزه در اختیار حماس و کرانه باختری در کنترل تشکیلات خودگردان.

نقش جمهوری اسلامی در این رویداد غیرقابل انکار بود. گزارش‌های متعدد از منابع غربی، اسرائیلی و عربی حاکی از آن‌اند که جمهوری اسلامی به حماس در زمینه‌های زیر کمک کرده است:

  • آموزش نیروهای نظامی حماس توسط سپاه پاسداران، به‌ویژه نیروی قدس، از طریق پایگاه‌هایی در سوریه و لبنان؛
  • انتقال تجهیزات نظامی و فناوری موشکی از طریق مرزهای مصر و شبکه‌های زیرزمینی؛
  • ارسال پول نقد برای جبران کمبودهای مالی ناشی از تحریم‌های بین‌المللی؛
  • ایجاد ساختارهای اطلاعاتی و امنیتی به‌منظور کنترل داخلی در غزه.

تسلط حماس بر غزه، جمهوری اسلامی را به بازیگری اصلی در جنوب اسرائیل بدل کرد. این تسلط، نه‌تنها به افزایش نفوذ جمهوری اسلامی در معادلات فلسطینی انجامید، بلکه در سطح کلان‌تر، محور موسوم به «مقاومت» متشکل از جمهوری اسلامی، سوریه، حزب‌الله لبنان و گروه‌های فلسطینی همسو، قدرت بیشتری یافت.

از منظر ایدئولوژیک نیز، جمهوری اسلامی در حماس الگویی برای اجرای نسخه‌ای از «حکومت مقاومت اسلامی» می‌دید. از آن پس، غزه به آزمایشگاه عملیاتی برای این ایده تبدیل شد؛ جایی که تبلیغات، آموزش ایدئولوژیک و الگوهای حکمرانی هم‌راستا با دکترین جمهوری اسلامی تقویت گردیدند.

در نتیجه، تسلط حماس بر غزه، نه‌تنها دستاوردی نظامی و سیاسی برای این گروه بود، بلکه دست جمهوری اسلامی را برای اثرگذاری مستقیم در نزاع اسرائیل-فلسطین، بسیار گشود.

گروگان‌گیری شهروندان خارجی و دوتابعیتی

بازداشت خودسرانه یا گروگان‌گیری شهروندان خارجی و دوتابعیتی، یکی از شناخته‌شده‌ترین ابزارهای فشار سیاسی جمهوری اسلامی ایران در مناسبات خارجی در دهه‌های اخیر بوده است. این سیاست که در محافل دیپلماتیک و رسانه‌ای از آن به‌عنوان «دیپلماسی گروگان» یاد می‌شود، بارها از سوی سازمان‌های حقوق بشری، سازمان ملل، اتحادیه اروپا و کشورهای غربی محکوم شده است.

در این الگو، افراد اغلب بدون روند قضایی شفاف و منصفانه بازداشت می‌شوند و سپس از آنان به‌عنوان ابزار چانه‌زنی سیاسی برای امتیازگیری از دولت‌های غربی استفاده می‌شود. جمهوری اسلامی اهداف گوناگونی را از این گروگان‌گیری‌ها دنبال می‌کند:

در موارد متعددی، گروگان‌گیری به‌منظور مبادله با شهروندان ایرانی زندانی در کشورهای غربی یا برای آزادسازی منابع مالی بلوکه‌شده ایران انجام شده است. آزادی نازنین زاغری رتکلیف، شهروند دوتابعیتی ایرانی–بریتانیایی، پس از تسویه بدهی قدیمی بریتانیا به ایران، یکی از برجسته‌ترین نمونه‌های این الگو است.

جمهوری اسلامی از بازداشت شهروندان خارجی به‌عنوان ابزار فشار در مذاکرات مهم – به‌ویژه در گفتگوهای هسته‌ای یا مذاکرات پنهان با آمریکا و اروپا – استفاده کرده است. بازداشت این افراد، به‌گونه‌ای طراحی می‌شود که دست جمهوری اسلامی را در میز مذاکره تقویت کند.

یکی از اهداف مهم این سیاست، ارسال پیام تهدید به جامعه ایرانیان خارج از کشور، به‌ویژه فعالان حقوق بشر، دانشگاهیان و روزنامه‌نگاران منتقد جمهوری اسلامی است. با این روش، جمهوری اسلامی تلاش می‌کند فضای خوف و بی‌اعتمادی را در میان ایرانیان خارج از کشور گسترش دهد.

در رسانه‌ها و نهادهای حکومتی داخل ایران، این بازداشت‌ها اغلب با عنوان‌هایی چون «دستگیری جاسوسان» یا «مقابله با نفوذ فرهنگی دشمن» بازتاب می‌یابد. هدف از این روایت‌سازی، نمایش اقتدار دستگاه‌های امنیتی و مشروع جلوه دادن سیاست‌های ضدغربی حکومت است.

نمونه‌هایی از گروگان‌گیری‌های مشهور

در دو دهه اخیر، ده‌ها شهروند دوتابعیتی یا خارجی با این روش بازداشت شده‌اند. برخی از مهم‌ترین موارد عبارت‌اند از:

  • نازنین زاغری رتکلیف (ایرانی–بریتانیایی): در سال ۲۰۱۶ بازداشت و در ۲۰۲۲ پس از پرداخت بدهی بریتانیا آزاد شد.
  • باقر و سیامک نمازی (ایرانی–آمریکایی): باقر در سال ۲۰۱۵ بازداشت و بعداً آزاد شد. سیامک نیز در ۲۰۲۲ در قالب یک توافق مبادله‌ای آزاد شد.
  • کایلی مور-گیلبرت (استرالیایی): استاد دانشگاه ملبورن که در سال ۲۰۲۰ با سه زندانی ایرانی در تایلند مبادله شد.
  • ژرالدین چالین (فرانسوی): در سال ۲۰۲۲ بازداشت شد و همچنان در زندان است.
  • فریبا عادل‌خواه (ایرانی–فرانسوی): در سال ۲۰۱۹ بازداشت شد، مدتی در حصر خانگی بود و سپس آزاد شد.
  • اولیویه واندکاستل (بلژیکی): در سال ۲۰۲۳ با اسدالله اسدی، دیپلمات جمهوری اسلامی که در اروپا به اتهام طراحی عملیات تروریستی محکوم شده بود، مبادله شد.

گروگان‌گیری شهروندان خارجی و دوتابعیتی، بخشی از سیاست راهبردی جمهوری اسلامی برای پیشبرد اهداف امنیتی و سیاسی در سطح بین‌المللی است. این سیاست نه‌تنها هزینه‌های انسانی و حیثیتی سنگینی به بار آورده، بلکه چهره جمهوری اسلامی را در افکار عمومی جهانی، به‌عنوان حکومتی با رویکرد غیرمسئولانه و بی‌اعتنا به حقوق بشر تثبیت کرده است.

نگاهی به ادبیات تهدید در سیاست جمهوری اسلامی

ادبیات تهدید در گفتمان سیاسی رهبران جمهوری اسلامی ایران، به‌ویژه در قبال اسرائیل، نه صرفاً ابزاری برای توهین یا تحریک، بلکه بخشی کلیدی از دستگاه مفهومی جمهوری اسلامی برای بازنمایی دشمن، ایجاد مشروعیت درونی، و سیاست‌ورزی منطقه‌ای است.

از آغاز انقلاب ۱۳۵۷، اسرائیل در گفتمان رسمی جمهوری اسلامی نه یک کشور، بلکه نماد «دشمن مطلق»، «غده سرطانی» و «عامل فتنه» در منطقه معرفی شده است. این نوع بیان‌ها، که در عرف بین‌المللی مصداق تهدید به نسل‌کشی یا انکار حق موجودیت یک ملت به شمار می‌آید، ریشه‌ای ایدئولوژیک دارد و بر ساختار سیاست خارجی جمهوری اسلامی سایه افکنده است.

در سال ۱۳۸۴، محمود احمدی‌نژاد، رئیس‌جمهور وقت جمهوری اسلامی، در کنفرانس «جهان بدون صهیونیسم» گفت:

«امام عزیز ما فرمودند که این رژیم اشغالگر قدس باید از صفحه روزگار محو شود… ما شاهدیم که موج جدید فلسطینیان این لکه ننگ را از جهان اسلام پاک خواهد کرد.»

این سخنرانی بازتاب گسترده‌ای در سطح جهانی داشت و باعث انزوای بیشتر ایران در نهادهای بین‌المللی شد. هرچند برخی مقام‌های جمهوری اسلامی تلاش کردند آن را «اشاره به رژیم، نه ملت یهود» توجیه کنند، اما متن سخنان و سیاق آنها آشکارا بر حذف فیزیکی و ایدئولوژیک اسرائیل تأکید داشت.

خامنه‌ای، در سال‌های مختلف با عباراتی شدیداللحن، موجودیت اسرائیل را هدف قرار داده است:

«شما ۲۵ سال دیگر نخواهید دید… تا آن‌ زمان روحیه جهادی هیچ لحظه‌ای به صهیونیست‌ها آرامش نخواهد داد.»

«این رژیم… مانند درخت شریر بی‌ریشه است، ریشه‌کن خواهد شد… هر ضربه به این رژیم، خدمت به بشریت است.»

در این سخنان، نفی حق موجودیت اسرائیل به‌صورت ضمنی و صریح دیده می‌شود. خامنه‌ای در عین حال با طرح جدول زمانی برای «نابودی» اسرائیل، آن را به بخشی از پروژه مقاومت منطقه‌ای مرتبط کرده و نشان داده است که این تهدیدها صرفاً شعار نیستند، بلکه پشتوانه عملیاتی دارند.

تحلیل: ادبیات تهدید، ابزاری برای سیاست‌ورزی

ادبیات تهدید علیه اسرائیل، سه نقش اصلی در سیاست جمهوری اسلامی دارد:

بازنمایی دشمن برای مشروعیت‌سازی درونی: در نبود اجماع سیاسی داخلی، تأکید بر «دشمن خارجی» به تقویت انسجام مصنوعی کمک می‌کند.

تقویت گفتمان مقاومت در منطقه: جمهوری اسلامی از این ادبیات برای جذب نیروهای نیابتی و متحدان منطقه‌ای خود بهره می‌برد (حماس، جهاد اسلامی، حزب‌الله و…).

دیپلماسی ستیزنده در عرصه بین‌المللی: تهدیدهای آشکار، بخشی از راهبرد جمهوری اسلامی برای نشان دادن «اقتدار نمادین» در برابر غرب و نهادهای بین‌المللی است.

ادبیات تهدید، به‌ویژه در قبال اسرائیل، تنها بخشی از گفتار احساسی یا ایدئولوژیک جمهوری اسلامی نیست؛ بلکه بخشی ساختاری از سیاست منطقه‌ای و راهبرد بقا برای حاکمیتی است که خود را در تقابل دائمی با غرب و نظم بین‌الملل تعریف می‌کند. این گفتمان تهدیدمحور، نه‌تنها موجب تعمیق بحران در خاورمیانه شده، بلکه یکی از موانع اصلی برای گفت‌وگوهای واقعی و پایدار صلح در منطقه است.

شروع‌کننده اصلی جنگ

شروع‌کننده اصلی جنگ و تحمیل آن بر مردم ایران، جمهوری اسلامی بود — با کارنامه‌ای که تنها بخش کوچکی از آن را در این نوشتار مرور کردیم. جمهوری اسلامی، شر مطلق، دشمن مردم ایران و خطری دائمی برای کشورهای منطقه و جهان است.

در تمام طول عمر این رژیم، موضع ضداسرائیلی یکی از ویژگی‌های بنیادین آن بوده است. پس از مرگ خمینی، علی خامنه‌ای با همان شدت و لحن، دشمنی ایدئولوژیک با اسرائیل را ادامه داد و حتی برای «نابودی اسرائیل» جدول زمانی تعیین کرد. این اسرائیل‌ستیزی، نه تنها بخشی از سیاست خارجی جمهوری اسلامی، بلکه مؤلفه‌ای بنیادین در هویت سیاسی آن شده است.

این سیاست، در نظر و در عمل، آن‌قدر ادامه یافت تا اسرائیل بهانه کافی و پشتیبانی لازم بین‌المللی را برای حمله نظامی به جمهوری اسلامی به‌دست آورد و جنگی ویرانگر را بر مردم ایران تحمیل کرد.

تا زمانی که این رژیم به دست مردم ایران نابود نشود، خطر فاجعه سرکوب داخلی و تهدید خارجی برای منطقه و جهان همچنان باقی خواهد ماند. اکنون منافع مردم ایران و جامعه جهانی در سرنگونی جمهوری اسلامی به‌طور بی‌سابقه‌ای همسو شده‌اند.

این البته به‌هیچ‌وجه به معنای تأیید کشتار غیرنظامیان یا بمباران مناطق مسکونی در ایران و اسرائیل نیست؛ این اقدامات محکوم‌اند و هیچ توجیهی ندارند.

امیدوارم مردم ما، با همان همبستگی ملی و شجاعت خیزش‌های «زن، زندگی، آزادی» در ۱۴۰۱، آبان ۱۳۹۸، دی ۱۳۹۶ و ده‌ها قیام‌ها و اعتراض‌های دیگر، به میدان بیایند و خود را — و جهان را — از شر ضحاک زمان و رژیم فاشیستی مذهبی اسلامی رهایی بخشند.

احد قربانی دهناری

۲ تیر ۱۴۰۴ – ۲۳ ژوئن ۲۰۲۵

ما و جنگ؛ چه باید کرد وقتی جنگ…

ما و جنگ؛ چه باید کرد وقتی جنگ…

بازدیدها: 6

“Never think that war, no matter how necessary, nor how justified, is not a crime.”

«هرگز تصور نکن که جنگ، هرچقدر هم که ضروری یا موجه به نظر برسد، جرم نیست».

ارنست همینگوی

در جهان پرآشوبی که زندگی می‌کنیم، حکومت اسلامی بار دیگر جنگی خانمانسور بر مردم ما تحمیل کرده است. در یک سو، رژیمی در اسرائیل با قدرت نظامی گسترده و بی‌پروا بنام بقای خود به ایران حمله کرده است. در سوی دیگر، رژیم اسلامی ایران که خود در سرکوب مردم از خشونت پروا ندارد، شعار نابودی اسرائیل می‌دهد و همزمان می‌کوشد به سلاح هسته‌ای دست یابد، شعار مقاومت می‌دهد، بر طبل جنگ می‌کوبد و با موشک و پهپاد، آتش را گسترش می‌دهد. هر دو، مدعی دفاع‌اند. اما واقعیت این است که مردم هر دو سوی این جنگ، هزینه‌اش را با جان و زندگی خود می‌پردازند.

در این میان، ما مردم ایران که سال‌هاست در سایه‌ی سرکوب، تبعیض، فقر و جنگ روانی زندگی می‌کنیم، باید از خود بپرسیم: در این وضعیت چه باید کرد؟

رژیم اسلامی شعار «مقاومت» می‌دهد؛ مردم را به فداکاری برای آرمان‌های ایدئولوژیک ضدمردمی و ضدایرانی خود فرا می‌خواند. اما هیچ‌گاه از مردم پرسیده‌ است: آیا مردم این حکومت و این ایدئولوژی جنگ‌طلب و تبعیض‌آمیز را قبول دارند؟ آیا مردم حاضرند برای آرمانی که هرگز فرصت نقدش را نداشته‌اند و قبولش ندارند برای صدورش، تاوان دهند؟ آیا مردم می‌خواهند با اسرائیلی که هیچ مرز مشترک و اختلاف ارضی ندارند، بجنگند؟

حقیقت این است که جنگ‌طلبی، حتی با شعار عدالت و یا حفظ امنیت در نهایت زندگی مردم را نابود می‌کند. همان مردمی که نان شب ندارند، در صف دارو می‌مانند، و فرزندانشان آینده‌ای ندارند. بیکاری، گرانی و تبعیض آنها را از پای در آورده است.

در جهانی که رسانه‌های رسمی و شبه‌رسمی هر روز ما را با صدای طبل جنگ، «جهاد»، «انتقام» و «دشمن» احاطه کرده‌اند، اولین و شاید مهم‌ترین وظیفه‌ی ما، رد کردن روایت جنگ‌طلبانه است. نه به این معنا که ساده‌لوح باشیم یا ظلم‌ها را نبینیم. بلکه به این معنا که: خواهان زندگی برای همه‌ی انسان‌ها باشیم، نه فقط برای «مردم خود.» جنگ را نه افتخار، بلکه تراژدی انسانی بدانیم. اجازه ندهیم جنگ، صدای آزادی، عدالت‌خواهی و کرامت ما را خاموش کند.

در جامعه‌ای که فضای اعتراض و انتخاب را بسته‌اند، مقاومت مدنی می‌تواند شکل‌هایی آرام، هوشمندانه و ماندگار داشته باشد: در جمع‌های کوچک، خانواده‌ها، شبکه‌های مجازی آگاهی‌رسانی شود. از قربانیان هر دو سوی جنگ حمایت اخلاقی و رسانه‌ای شود. تأکید بر اینکه نه نتایاهو، نه جمهوری اسلامی، نماینده‌ی ما نیستند. ما با مردم هستیم، نه با دولت‌های جنگ‌طلب. زنده نگه‌داشتن روایت‌هایی که جنگ را نقد می‌کنند، نه روایت‌هایی که آن را توجیه می‌کنند.

برای ما که سال‌هاست قربانی جنگ‌های نیابتی، تحریم، فساد و سرکوب هستیم، روشن است: ما صلح می‌خواهیم. ما کرامت انسانی می‌خواهیم. ما آینده‌ای می‌خواهیم که فرزندان‌مان مجبور نباشند، مثل ما، در ترس و سرکوب و بی‌سرانجامی بزرگ شوند. هیچ حکومتی، هیچ ارتشی، و هیچ عقیده‌ای حق ندارد به نام «امنیت» یا «مقاومت»، ما را از زندگی محروم کند. نه بمب اسرائیل، نه موشک و پهپاد ایران، نه فقر تحمیلی، نه تبلیغات جنگ‌طلبانه، هیچ‌کدام ما را نمایندگی نمی‌کنند. ما صدای دیگری هستیم: صدای زندگی، صدای صلح، صدای انسان و انسانیت.

در این شرایط، ما چه کار باید بکنیم؟

ما می‌توانیم با مطالعه، آگاهی‌رسانی و گفت‌وگو در سطح خانواده و جامعه، جلوی «تبلیغات» و نفرت‌پراکنی را بگیریم. تأکید بر انسان‌گرایی، ضدیت با جنگ و حمایت از قربانیان هر دو سوی درگیری، راهی برای مقاومت در برابر سیاست‌های جنگ‌طلبانه است. حفظ امید، هویت انسانی و انساندوستی در شرایط سرکوب و فشار سیاسی، نوعی مقاومت اخلاقی است. اعتراضات مدنی، حتی اگر در قالب‌های غیرمستقیم و نمادین (هنری، فرهنگی، رسانه‌ای) باشد، می‌تواند صدای مخالف جنگ و خشونت را تقویت کند.

پیوند با حرکت‌های صلح‌طلبانه و ضدجنگ در منطقه و جهان (مثلاً با روشنفکران یا فعالان ضد جنگ در سراسر جهان، اسرائیل، فلسطین، لبنان و…) اهمیت دارد. با هر امکانی که داریم هماهنگ و همصدا از نهادهای بین‌المللی، دولت‌ها، شخصیت‌ها بخواهیم برای توقف جنگ اقدام کنند.

حتی در شرایط سرکوب، سکوت نکردن و سخن گفتن از صلح، نشانه‌ی زندگی و مقاومت است. یکی از بزرگ‌ترین مسئولیت‌های مردم، به‌ویژه روشنفکران و روزنامه‌نگاران، ایجاد روایتی مستقل از دولت‌های جنگ طلب است: مخالفت همزمان با جنگ‌طلبی اسرائیل و جمهوری اسلامی. این روایت باید صدای قربانیان را به گوش دنیا برساند، نه توجیه‌گر یک طرف و محکوم‌کننده‌ی طرف دیگر باشد.

جنگ و خشونت، هرچند با شعار «دفاع»، «مقاومت» یا «امنیت» توجیه شوند، در نهایت ویرانگر زندگی انسانی‌اند. مردم باید مدافع صلح، عدالت، و کرامت انسانی برای همه‌ی انسان‌ها باشند؛ چه در تهران، چه در تل‌آویو، چه در غزه. فردا تاریخ و فرزندانمان، ما برای سکوتمان در مقابل جنگ‌طلبان محکوم خواهد کرد.

در حالی که رژیم‌ها در ایران و اسرائیل تقابل نظامی گسترش را می‌دهند؛ اهداف غیرنظامی  و اماکن مسکونی را بمباران می‌کنند؛ زنان و کودکان را می‌کشند؛ ما باید هوشیار، اخلاق‌مدار، و پیگیر صلح و آگاهی باشیم. این کار آسان نیست و نیازمند شجاعت مدنی، همبستگی اجتماعی، و روایتی مستقل از قدرت‌های حاکم جنگ‌طلب است.

احد قربانی دهناری

۲۶ خرداد ۱۴۰۴ – ۱۶ ژوئن ۲۰۲۵

نهم ماه مه؛ روز پیروزی بر نازی…

نهم ماه مه؛ روز پیروزی بر نازی…

بازدیدها: 31

مقدمه

روز نهم ماه مه هر سال به‌عنوان «روز پیروزی بر نازیسم و فاشیسم» گرامی داشته می‌شود؛ روزی که در آن، متفقین – یعنی اتحاد شوروی، ایالات متحده آمریکا، بریتانیا و دیگر کشورهای هم‌پیمان – پس از سال‌ها نبرد سخت و خونین، سرانجام در ۹ مه ۱۹۴۵ (۱۹ اردیبهشت ۱۳۲۴) آلمان نازی را به تسلیم واداشتند. این روز نمادی است از پایان بزرگ‌ترین جنگ جهانی در تاریخ بشر، و در عین حال فرصتی برای تأمل در درس‌های اتحاد نیروهای گوناگون با ایدئولوژی‌های متفاوت تا رسیدن به پیروزی مشترک.

تاریخچهٔ پیروزی

پس از نبرد سترگ استالینگراد (۱۹۴۲–۱۹۴۳) و سپس نبرد کورسک (۱۹۴۳)، تعادل قوا در جبههٔ شرقی به نفع شوروی برگشت. ارتش سرخ با پیشروی‌های پی‌درپی از عمق خاک شوروی تا برلین را در نوردید.

متحدان غربی (بریتانیا، آمریکا، کانادا و…) پس از فرود در نرماندی (ژوئن ۱۹۴۴) پیشروی کردند و از غرب به خاک آلمان یورش بردند. این هم‌زمانی پیشروی‌ها، فشار دوگانه‌ای را بر ارتش آلمان وارد ساخت.

سرانجام، در بامداد ۹ مه ۱۹۴۵، فرماندهان آلمان نازی در برلین و سپس در ریگا و کارلسروهه، فرمان تسلیم بی‌قیدوشرط را امضا کردند و جنگ در اروپا به پایان رسید.

اهمیت اتحاد جبهه‌های ایدئولوژیک مختلف

در طول جنگ جهانی دوم، متفقین شامل طیف گسترده‌ای از نظام‌های سیاسی و اقتصادی – از حکومت سوسیالیستی شوروی تا دموکراسی‌های لیبرال غربی – بودند. پشت سر گذاشتن اختلافات ایدئولوژیک و تمرکز بر دشمن مشترک، از مهم‌ترین عوامل پیروزی در جنگ جهانی دوم به شمار می‌آید.

هدف مشترک فراتر از ایدئولوژی

گرچه شوروی و کشورهای غربی در اهداف پساجنگ (موازنه قدرت، ساختار اقتصادی و…) اختلاف داشتند، اما در مقابله با تهدید نازیسم دیدگاه واحدی پیدا کردند: دفاع از حاکمیت ملی و مبارزه با ایدئولوژی نژادپرستانه و کشور گشایی، نژادپرستی و تجاوز هیتلر.

تأکید بر ضرورت نابودی ماشین جنگی و ایدئولوژی نژادپرستانه نازی‌ها باعث شد که حتی مخالفان سرسخت درونِ هر بلوک، مثل سوسیالیست‌های دموکرات یا محافظه‌کاران میانه‌رو، بر سر یک استراتژی نظامی مشترک توافق کنند.

شورای عالی نظامی متفقین (مشتمل بر بالدوین سوئین‌تون، جوزف استالین، فرانکلین روزولت و چارچوبی نظامی-اطلاعاتی مشترک) به برنامه‌ریزی عملیات بزرگ کمک کرد.

تبادل اطلاعات رمزگشایی‌شدهٔ دستگاه «انیگما» و بهره‌گیری از استعدادهای فنی و علمی کشورهای گوناگون (مثل مهندسان بریتانیایی و ریاضیدانان لهستانی) هماهنگی استراتژیک را تقویت نمود.

در کشورهای اشغال‌شدهٔ اروپا، جنبش‌های مقاومت چپ، راست و میانه، با وجود اختلافات ایدئولوژیک، علیه نیروهای اشغال‌گر همکاری کردند؛ از شبکه‌های اطلاعاتی و خرابکاری در پشت خطوط دشمن تا نجات یهودیان و پناه دادن به آوارگان. نمونهٔ برجسته آن، «جنبش مقاومت فرانسه» بود که گروه‌های سوسیالیست («فرانسه آزاد»)، محافظه‌کاران و حتی برخی ملی‌گرایان را گرد هم آورد.

در پشت جبهه — بسترسازی برای تولید تسلیحات، تدارکات و ارسال داوطلبان به جبهه‌ها — مردم عادی، کارگران، کشاورزان و زنان، فارغ از گرایش سیاسی و ایدئولوژیک در کنار هم کار کردند. این همکاری‌های مردمی نشان داد که در شرایط بحرانی، تعهد به آزادی و انسانیت چنان بر اختلافات حزبی و ایدئولوژیک اولویت پیدا می‌کند که نه تنها ماشین نظامی را تأمین می‌کند، بلکه روحیهٔ ملی و همبستگی گسترده را نیز تقویت می‌نماید.

دستاوردها و پیامدهای پساجنگ

برای جلوگیری از تکرار تراژدی دو جنگ جهانی، چارچوب جدیدی بر اساس همکاری بین‌المللی و حل اختلافات از طریق دیپلماسی بنا نهادند، هرچند در عمل گاهی تحت‌الشعاع جنگ سرد قرار گرفت.

برنامه مارشال (۱۹۴۸–۱۹۵۲) نشانگر آن بود که کشورهای غربی و حتی شوروی (طی برنامه‌های مشابه داخلی) به بازسازی زیرساخت‌ها و احیای اقتصادی نیاز داشتند. این برنامه‌ها تنها با سرمایه‌گذاری مشترک و انتقال تکنولوژی ممکن شد.

هرچند اختلافات ایدئولوژیک ادامه یافت و به جنگ سرد منجر شد، لیکن دوران کوتاه همکاری تنگاتنگ متفقین گواه آن است که وقتی منافع حیاتی یک ملت یا بشریت به خطر می‌افتد، جهان‌بینی‌های متفاوت می‌توانند در کنار هم قرار گیرند.

درس‌هایی برای اپوزیسیون پراکنده ایران

یکی از بزرگ‌ترین درس‌های پیروزی بر فاشیسم در ۹ مه ۱۹۴۵، ضرورت اتحاد نیروهای گوناگون، فراتر از اختلافات ایدئولوژیک است. وضعیت امروز ایران، با سیطره‌ی فاشیسم مذهبی، سانسور، سرکوب، تبعیض جنسیتی، فرقه‌گرایی، بی‌کفایتی، جنگ‌طلبی، و فساد سیستماتیک، شباهت‌های خطرناکی با تجربه‌ی اروپا در دهه‌های ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ دارد. در چنین شرایطی، پراکندگی اپوزیسیون ایران – چه در داخل و چه در تبعید – نه تنها باعث طولانی‌تر شدن رنج مردم می‌شود، بلکه عملاً بقای نظام را تضمین می‌کند. از دلِ تجربه‌ی تاریخی متفقین، می‌توان چند درس کلیدی برای اپوزیسیون ایران برشمرد:

اگر متفقین توانستند کمونیست‌ها و لیبرال‌ها، سلطنت‌طلبان و جمهوری‌خواهان را گرد یک میز بنشانند تا بر نازیسم پیروز شوند، چرا نیروهای سیاسی ایرانی نتوانند در برابر فاشیسم مذهبی جمهوری اسلامی همگامی داشته باشند؟ همگامی لزوماً به معنای هم‌فکری نیست، بلکه توافق بر سر حداقل اصول انسانی و ملی است: دموکراسی، سکولاریسم، حاکمیت قانون، رفع تبعیض،کرامت اسان و حقوق بشر، تمامیت ارضی و عدم تمرکز و عدالت اجتماعی.

تجربه‌ی موفق «جنبش مقاومت فرانسه» یا «ارتش‌های خلق در اروپای شرقی» نشان می‌دهد که حتی نیروهای با تضاد عمیق، می‌توانند با حفظ استقلال فکری، برای هدفی مشترک هم‌پیمان شوند. اپوزیسیون ایران نیز می‌تواند با حفظ هویت‌های گوناگون (قومیتی، جنسیتی، مذهبی یا سکولار) جبهه‌ای بر اساس اصول مشترک تشکیل دهد. در این مسیر، تمرکز بر «براندازی نظم استبدادی» باید مقدم بر «اختلافات بر سر نظم آینده» و «تحلیل تاریخ گذشته» باشد.

متفقین با حمایت از گروه‌های مقاومت در فرانسه، لهستان و یوگسلاوی، توانستند پایه‌ی مردمی پیروزی را تقویت کنند. اپوزیسیون ایرانی خارج از کشور باید خود را در خدمت کنشگران و شبکه‌های داخل قرار دهند، نه برعکس. صدا، تصویر، امنیت و توان رزمی و لجستیک گروه‌های داخلی را تقویت کنند.

فاشیسم مذهبی حاکم بر ایران از اختلافات میان مخالفان خود بیش‌ترین بهره را می‌برد. دامن زدن به «حذف دیگران»، «انحصارگرایی گفتمانی»، «توهین و تحقیر هم‌رزمان» و «دشمن‌تراشی درونی» تنها به تقویت سرکوبگران می‌انجامد. همان‌گونه که فرانکلین، چرچیل و استالین با وجود تضاد شدید، توانستند همکاری کنند، چپ و راست ایرانی نیز باید همکاری و بر دشمن اصلی تمرکز کنند.

متفقین پیروزی نظامی خود را با بازنمایی اخلاقی همراه کردند: دفاع از آزادی، عدالت، حقوق بشر. اپوزیسیون ایران نیز باید نشان دهد که جایگزینی انسانی، دمکراتیک و عادلانه برای رژیم موجود است؛ نه صرفاً نیرویی در تقابل. این، هم حمایت مردم و هم مشروعیت جهانی را به همراه خواهد داشت.

پیروزی متفقین در روز ۹ مه ۱۹۴۵ تنها نتیجهٔ برتری نظامی یا تعداد سربازان نبود؛ بلکه محصول هماهنگی بی‌سابقه میان دولت‌ها، ارتش‌ها و اقشار مختلف مردم با رویکردی فراتر از اختلافات ایدئولوژیک بود. این اتحاد تاریخی به ما یادآوری می‌کند که روزهای تاریک بشریت را می‌توان با همدلی و تلاش مشترک پشت سر گذاشت؛ درسی که امروز، در مواجهه با دیکتاتورهای گوناکون، تهدیدهای نوظهور، و جنگ های متعدد بیش از هر زمان دیگری اهمیت دارد.

احد قربانی دهناری

۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴ – ۹ مه ۲۰۲۵

یلدا، امید به بامداد و روشنایی…

یلدا، امید به بامداد و روشنایی…

بازدیدها: 0

هنوز با همه دردم، امید درمان است

که آخری  بود  آخر،  شبان  یلدا  را

سعدی

جستارگشائی

یلدا امید پیروزی روشنایی بر تاریکی است. مردم ما هرگز از امید پیروزی روشنایی بر تاریکی و پیروزی بر ضحاک دست نمی‌کشند. امسال شب یلدا را در شرایطی گرامی می‌داریم که کاوه‌ها و فریدون‌های دوران ما با دلاوری‌های که جهان را به تحسین واداشت در حال به زیر خاک کشیدن ضحاک زمانه هستند.

امسال شب یلدا این امید پیروزی روشنایی بر تاریکی و شب طولانی را با یاد کاوه‌ها و فریدون‌های دوران ما ندا، مهسا، نیکا، محسن، حمیدرضا و صدها کاوه‌ و فریدون‌ دیگر در نبرد با ضحاک زمانه، گرامی می‌داریم.

یلدا را امسال در شرایطی گرامی می‌داریم که جای عزیزان بسیاری از خانواده‌ها خالی است. رژیم صدها معترض از جمله ده‌ها کودک را کشته‌ و هزاران نفر را زندانی، صدها نفر را اعدام کرده است. بازداشت خودسرانه، ناپدیدکردن قهری و خشونت جنسیتی با قانون حجاب و عفاف، برای سرکوب اعتراضات مسالمت‌آمیز  زنان و مردان آزاده را گسترش داده است.

یلدا را امسال در شرایطی گرامی می‌داریم که گرانی و بیکاری کمر اکثریت مردم ما را شکسته و مردم ما قادر به گستردن سفره‌ای با خوراکی‌های مخصوص این شب، هفت نوع آجیل و میوه، «شب‌چره» نیستند.

ادامه مطلب

پشتیبانی برخی از تهیدستان از د…

پشتیبانی برخی از تهیدستان از د…

بازدیدها: 0

برخی تهیدستان و فقرا علیرغم اینکه منافع مادی ندارند و از غارت دیکتاتورها بهره‌ای نمی‌برند، از دیکتاتورها و حکومت دیکتاتوری پشتیبانی و دفاع می‌کنند. این پدیده را چگونه می‌توان توجیه و تبین کرد؟

دلایل حمایت

پدیده حمایت برخی از فقرا و تهیدستان از دیکتاتورها و حکومت‌های دیکتاتوری بسیار پیچیده است و شاید بتوان با دلایل زیر توجیه کرد:

گاه جنبش ضد دیکتاتوری پراکنده، ضعیف و فاقد جذبه است و مردم گزینه مطلوب خود را نمی‌بینند. بسیاری از افراد در شرایط اقتصادی و اجتماعی دشوار ممکن است دیکتاتوری را به عنوان تنها گزینه‌ی در دسترس برای حفظ ثبات و امنیت کشور ببینند. آنها ممکن است معتقد باشند که حتی یک دیکتاتوری ناکارآمد، سرکوبگر، فاسد و غارتگر بهتر از هرج و مرج و بی‌ثباتی است که ممکن است در صورت تغییر حکومت به وجود آید.

از سوی دیگر، دیکتاتورها از ترس و کنترل بیشترین بهره را برای بقای خود می‌برند. آنها معمولاً با ایجاد یک فرهنگ ترس و کنترل اجتماعی، مخالفان را سرکوب می‌کنند. تلاش نظام‌مند دارند تا حامیانی در بین گروه‌های ضعیف‌تر پیدا کنند. برخی از افراد ممکن است به دلیل ترس از پیامد مخالفت، از دیکتاتور حمایت کنند. اعدام‌ها حکومت اسلامی در ایران و زندان‌های مخوف سپاه و خامنه‌ای در این مقوله می‌گنجد.

دیکتاتورها مردم فریب و اغواگر هستند. آنها از شعارهای ملی‌گرایی، حفاظت ارزش‌های سنتی، حفاظت ارزش‌های مذهبی یا جنگ علیه دشمنان خارجی و دین برای جلب حمایت توده‌ها استفاده می‌کنند. این شعارها می‌توانند احساسات و عواطف افراد را تحریک کنند و آنها را به حمایت از رژیم و یا به بی‌تفاوتی سوق دهند. سوء استفاده رژیم از احساسات مذهبی مردم ایران، سرمایه‌گذاری بر مداح‌ها و گسترش خرافات و استفاده ابزاری از شعائر مذهبی در ایران این راستا قابل تبین است.

دیکتاتورها از توزیع منابع و امکانات برای بقای خود سود می‌جویند. آنها به طور هدفمند بخش کوچکی از غارت کلان را به صورت منابع و مزایا به گروه‌های خاصی از جمعیت، از جمله فقرا، اعطا می‌کنند تا وفاداری آنها را بخرند. این نوع حمایت می‌تواند با ایجاد وابستگی به رژیم نیز همراه باشد. حکومت اسلامی سهمیه دانشگاه و کاردولتی برای وابستگان خود و فرزندان آنها دارد. وابستگان و حامیان رژیم از رانت‌ها گوناگون بهره‌مند هستند.

باورهای دینی و ارزش‌های مذهبی  و فرهنگی برخی جوامع، به ویژه جوامع پدرسالار، دیکتاتوری را توجیه می‌کند. در این جوامع، ارزش‌ها و باورهای فرهنگی به حمایت از رهبران دیکتاتور کمک می‌کنند. افراد ممکن است به خاطر تعلقات قومی، مذهبی یا فرهنگی از یک رهبر حمایت کنند، حتی اگر این حمایت در درازمدت به نفع خودشان نباشد.

در جوامعی که نهادهای دموکراتیک سیاسی، صنفی و مدنی به شدت تضعیف و سرکوب شده‌اند، مخالفان به‌جای مبارزه با دیکتاتوری سرگرم مبارزه باهم هستند، شهروندان به دیکتاتورها به عنوان نمایندگان قدرتی که می‌توانند مشکلاتشان را حل کنند، ثبات ایجاد کنند، نگریسته و از آنها حمایت کنند. دشمنی در اپوزیسیون برای تهیدستان، نشانه‌ی شوم درگیری‌ها و مناقشات پس از دیکتاتوری است.

این عوامل می‌توانند در کنار هم باعث شوند که برخی از فقرا و تهیدستان به حمایت از دیکتاتوری بپردازند، حتی اگر در نهایت منافع مادی آنها تأمین نشود و در فقر، فلاکت و سرکوب زندگی کنند.

تبین پشتیبانی

پدیده حمایت تهیدستان و فقرا از دیکتاتورها در سیاست و روانشناسی تحت عناوین مختلفی بررسی می‌شود. مفاهیم متعددی در علوم سیاسی و روانشناسی وجود دارد که پدیده فقرای حامی رژیم های دیکتاتوری را توصیف می‌کنند. هرچند هیچ اصطلاح واحدی وجود ندارد که به طور عام و فراگیر این رفتار را در بر گیرد، ولی چندین نظریه و مفاهیم چارچوب هایی برای درک آن ارائه می دهند:

یکی از این نظریه‌ها سندرم استکهلم[1] است. این نظریه به شرایطی اشاره دارد که در آن قربانیان یا افرادی که تحت کنترل یا فشار شدید هستند، با افرادی که بر آنها تسلط دارند، احساس وابستگی و حمایت می‌کنند. همدردی، وفاداری یا حتی عشق به سرکوبگران خود دارند. اگرچه این اصطلاح بیشتر در زمینه‌های خاصی مانند گروگانگیری یا سوءاستفاده به‌کار می‌رود، اما می‌تواند به پدیده‌های اجتماعی نیز تعمیم داده شود. هنگامی که در مورد رژیم های سیاسی اعمال می شود، مکانیسم مقابله روانی را منعکس می کند که در آن افراد به اقتداری که آنها را سرکوب و آزادی آنها را محدود می‌کند و آنها را از یک زندگی معمولی محروم می‌کند، وابسته می شوند و از آن حمایت می کنند.

عده‌ای در تلاش برای شناخت پشتیبانی قربانیان از سرکوبگران خود، از اصطلاح آگاهی کاذب[2] که ریشه در تئوری مارکسیستی دارد کمک می‌گیرند. این نظریه به شرایطی اشاره دارد که در آن گروه‌های محروم ایدئولوژی‌هایی را درونی می‌کنند که بر خلاف منافع مادی خودشان است. در مورد دیکتاتوری‌ها، به این معنا است که فقرا روایت‌هایی را که توسط رژیم‌های استبدادی ترویج می‌شود، می‌پذیرند و از آن دفاع می‌کنند، و معتقدند که دیکتاتورها منافع آنها را نمایندگی می‌کنند، حتی اگر این در زندگی واقعی آنها انعکاسی نداشته باشد. شرکت توده‌های وسیع در عزاداری‌های مذهبی دولتی در ایران را در این راستا می‌توان دید. عزاداری و مداحی حکومت اسلامی در ایران که رژیم می‌خواهد خود را مبارز با ناحق نشان دهد را عده‌ زیادی به عنوان بخشی ار اعتقادات دینی خود می‌پذیرند.

توجیه دیگر را در نظریه‌ی وفاداری اجتماعی و جمعی[3]  می‌بینیم. این نظریه به مفهوم حمایت افراد از یک رژیم سیاسی به دلیل تعلقات اجتماعی، قومی، فرهنگی، نژادی، مذهبی و حتی جنسیتی تاکید دارد. در اینجا، حمایت ناشی از هویت‌های گروهی و جمعی، نژادی، قومی یا مذهبی است. هم‌نژاد، هم‌کیش، قوم من، هم‌جنس و حتی همشهری من حق دارد. یک «ما» و «آنها»ی کور، وجدان انسانی، داوری بی‌طرفانه و تفکر مستقل را از کار می‌اندازد. سیاست به باور و اعتقاد تبدیل می‌شود و فعالیت سیاسی به پیروی و اقتدا کردن.

نظریه دیگر وابستگی بقاگرا[4] است که در جامعه‌شناسی سیاسی و اقتصادی، به این موضوع اشاره دارد که چگونه گروه‌های محروم به منافع یا امتیازات کوچک و کوتاه مدتی که توسط رهبران مستبد به عنوان بخشی از استراتژی بقا ارائه می‌شوند، تکیه کنند. وقتی دیکتاتورها یارانه‌های انتخابی یا کمک‌های جزئی ارائه می‌کنند، فقرا ممکن است به دلیل وابستگی وفاداری پیدا کنند، و آنها را به حمایت از رژیم سوق دهد. یا در شرایط بحرانی، برخی افراد برای بقا و حفظ خود به دیکتاتورها تکیه می‌کنند. این موضوع به نظریه‌های روانشناسی مرتبط با رفتار در شرایط فشار و ترس اشاره دارد. حمایت از حکومت ولایت مطلقه فقیه از ترس بدترشدن اوضاع با گذار از حکومت اسلامی را در پرتو این نظریه می‌توان درک کرد.

تئوری دیگر، نظریه توجیه سیستم[5] به طور روانشناختی توضیح می دهد که چرا افراد، از جمله افراد محروم، ممکن است از یک سیستم ناعادلانه یا ظالمانه دفاع کرده و آن را منطقی تلقی کنند. نظریه توجیه سیستم بر این باور است كه عده‌ای تمایل دارند كه نظم اجتماعی، اقتصادی و سیاسی موجود را مشروع بدانند، حتی اگر برخلاف منافعشان باشد. در توجیه سیستم سیاه پوست به نژادپرست و زن به زن‌ستیز، مهاجر به ضدمهاجر رای می‌دهد و آن سیستم را به عنوان “بهترین چیزی که داریم” و دیکتاتور را به عنوان مشکل‌گشا، منبع ثبات و راه نجات می‌بیند.

در روانشناسی، نظریه شخصیت اقتدارگرا[6] که توسط تئودور آدورنو[7] و دیگران توسعه یافته است، می‌گوید که برخی از افراد، به ویژه آنهایی که از پیشینه‌های تهیدستی دارند، ممکن است به دلیل تمایلات روانی به تسلیم در برابر قدرت، از شخصیت‌های مستبد حمایت کنند. این ویژگی شخصیتی اغلب در فرهنگ‌هایی که بر اطاعت کورکورانه و وفاداری به اقتدار تأکید می‌شود، پرورش می‌یابد. در این رابطه، چهره دیکتاتور تا حدی تجلیل می شود که افراد بدون توجه به منافع مادی از آنها حمایت می کنند و آنها را به عنوان شخصیت‌های قهرمان و پدرانه می نگرند. شیفتگی برخی به رهبران ایران مثل محمد رضا شاه، خمینی و خامنه‌ای، بدون نقد عملکرد آنها را این نظریه روشن می‌کند.

این نظریه ها و اصطلاحات جنبه های مختلف یک پدیده را منعکس می کنند و به توضیح انگیزه های پیچیده پشت حمایت فقرا از دیکتاتورها می‌پردازند. این پدیده‌ها و مفاهیم می‌توانند در تحلیل‌های عمیق‌تر  برای شناخت دلایل حمایت تهیدستان و فقرا از دیکتاتورها کمک‌کننده باشند.

پژوهش‌های نظری و میدانی

پژوهش‌های نظری و میدانی در زمینه حمایت تهیدستان و فقرا از دیکتاتورها در رشته‌های مختلفی مانند علوم سیاسی، روانشناسی اجتماعی، جامعه‌شناسی و مطالعات توسعه انجام شده که بسیار آموزنده است.

تحقیقات جامعه‌شناسی گسترده در این زمینه شده است.  این تحقیقات به بررسی ساختارهای اجتماعی و اقتصادی در جوامع مختلف می‌پردازند و سعی می‌کنند بفهمند چرا برخی از اقشار تهیدست از دیکتاتورها حمایت می‌کنند. مثلاً، مطالعاتی در مورد تأثیر فقر و عدم دسترسی به منابع آموزشی بر رفتار سیاسی افراد وجود دارد.

تحقیقات روانشناختی زیادی در این زمینه وجود دارد. این پژوهش‌ها به تأثیر عوامل روانشناختی بر حمایت از دیکتاتوری پرداخته‌اند. این تحقیقات به بررسی احساسات، ترس‌ها و وابستگی‌های عاطفی افراد به دیکتاتورها می‌پردازند.

پشتیبانی قربانیان از سرکوبگران توجه بسیاری از نظریه‌پردازان سیاسی را نیز به خود جلب کرد. آنها به بررسی رابطه بین فقر، نابرابری و حمایت از رژیم‌های دیکتاتوری توجه کردند. این نظریه‌ها به تجزیه و تحلیل ساختارهای قدرت و توزیع منابع معنوی و مادی در جوامع مختلف می‌پردازند.

مطالعات موردی بی‌شماری در این زمینه وجود دارد. پژوهشگران به تحلیل موارد خاصی از کشورها یا مناطق خاص می‌پردازند که در آنها تهیدستان از دیکتاتورها حمایت کرده‌اند. این مطالعات  شامل مصاحبه‌ها، نظرخواهی‌ها و جمع‌آوری داده‌های میدانی است.

تحقیقات مقایسه‌ای قابل توجهی وجود دارد. پژوهشگران با مقایسه کشورهای مختلف و بررسی چگونگی حمایت اقشار فقیر از دیکتاتورها در این کشورها، به دنبال یافتن الگوها و روندهای عمومی این پدیده هستند.

این پژوهش‌ها می‌توانند به درک عمیق‌تری از دلایل حمایت تهیدستان و فقرا از دیکتاتورها کمک کنند و به سیاست‌گذاران و پژوهشگران ابزارهایی برای تحلیل و مقابله با این پدیده ارائه دهند.

نمونه‌های پژوهش‌ها

در زمینه حمایت تهیدستان و فقرا از دیکتاتورها، تعدادی پژوهش مهم انجام شده است که به تحلیل این پدیده از دیدگاه‌های مختلف پرداخته‌اند. در زیر به برخی از پژوهشگران و آثار مهم آنها اشاره می‌کنم:

جیمز اسکات در آثارش به بررسی چگونگی واکنش و مقاومت فقرا در برابر نخبگان و حکومت‌های دیکتاتوری می‌پردازد. او استدلال می‌کند که تهیدستان، به جای سرکشی مستقیم، از روش‌های غیرمستقیم برای مقاومت استفاده می‌کنند که گاه باعث تداوم سلطه دیکتاتور می‌شود.[i]

بارینگتون مور که آثارش یکی از منابع کلاسیک در تحلیل رابطه بین طبقات اجتماعی و حکومت‌های دیکتاتوری است، این پدیده را بررسی می‌کند که چگونه طبقات پایین و کشاورزان در جوامع مختلف در برقراری یا تداوم دیکتاتوری‌ها نقش داشته‌ و تحت چه شرایطی از دیکتاتورها حمایت می‌کنند.[ii]

تد رابرت گر در آثارش به تحلیل نقش محرومیت و احساس بی‌عدالتی در تمایل به حمایت از یا شورش علیه حکومت‌ها می‌پردازد. از سوی دیگر، گروه‌های محروم ممکن است به دلیل احساس ناتوانی و بی‌پناهی از دیکتاتورها حمایت کنند.[iii]

سیمور مارتین لیپست در آثارش به بررسی عوامل اجتماعی و اقتصادی مؤثر بر شکل‌گیری رفتارهای سیاسی پرداخته و نشان می‌دهد که چگونه طبقات پایین‌تر در برخی موارد به دلیل وابستگی اقتصادی و اجتماعی به رژیم، از حکومت‌های استبدادی حمایت می‌کنند.[iv]

پاول میلگروم، داگلاس نورت و بارری واین‌گست اگرچه در آثارشان مستقیماً به بحث دیکتاتوری نمی‌پردازند، اما آنها به نقش نهادها و چگونگی تأثیرگذاری آنها بر حفظ و تداوم حکومت‌های استبدادی و حمایت اقشار مختلف از دیکتاتورها پرداخته‌اند. این پژوهش‌ها بر این نکته تأکید می‌کند که حکومت‌های دیکتاتوری با ایجاد نهادهای زرد و تضعیف نهادهای راستین می‌توانند وفاداری طبقات پایین‌تر را جلب کنند.[v]

آلبرت او. هیرشمن در آثارش نظریه‌ای درباره چگونگی واکنش افراد به کاهش کارایی و مشروعیت سیستم‌های حکومتی ارائه می‌دهد. این نظریه به تحلیل وفاداری افراد تهیدست به حکومت‌های استبدادی کمک می‌کند و توضیح می‌دهد که چگونه تهیدستان ممکن است با احساس عدم وجود گزینه جایگزین، از دیکتاتورها حمایت کنند.[vi]

استیون لوییتسکی و لوسان وای به تحلیل سیستم‌های حکومتی پرداخته‌اند که در آنها رژیم‌های دیکتاتور به کمک حمایت مردمی به کنترل سیاسی خود ادامه می‌دهند. این کتاب نشان می‌دهد که چگونه دیکتاتورها با استفاده از ابزارهای اقتصادی و روانی تهیدستان را جذب و حمایت آنها را جلب می‌کنند.[vii]

مطالعات میدانی در مورد پوپولیسم استبدادی در سال‌های اخیر در کشورهایی مانند ونزوئلا، روسیه و مصر انجام شده است. در این مطالعات این موضوع بررسی شد که چگونه سیاست‌های اقتصادی کمک به فقرا – مانند یارانه‌ها یا پرداخت نقدی، رانت یا سهمیه تحصیلی – می‌تواند حمایت از رهبران اقتدارگرا را در میان جوامع محروم تقویت کند. این مطالعات نشان می‌دهد که چگونه حتی منابع و مبالغ ناچیز می‌توانند وابستگی ایجاد کنند و به وفاداری سیاسی منجر شوند.

این پژوهش‌ها به شکل‌گیری پایه‌های نظری و میدانی برای فهم بهتر رابطه بین تهیدستان و دیکتاتوری‌ها کمک کرده‌اند و به ما نشان می‌دهند که چگونه عوامل اقتصادی، روانی و اجتماعی در این حمایت نقش دارند.

شناخت ریشه‌های پشتیبانی تهیدستان از غارتگران خود و سازوکارهایی که دیکتاتورها برای جلب حمایت غارت‌شده‌ها و قربانیان خود به‌کار می‌گیرند، به نیروهای سیاسی، صنفی و مدنی این امکان را می‌دهد که با دیکتاتوری کاراتر مبارزه کنند.

چه باید کرد؟

چگونه می‌توان مردم را از ادامه حمایت از دیکتاتورها بازداشت؟

بازداشتن مردم و به‌ویژه تهیدستان از حمایت از دیکتاتورها به راهکارهای پیچیده فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و روان‌شناختی و توجه به همه‌ی عواملی که در بالا اشاره شد، نیازمند است. از آن میان می‌توان از رویکرد کلیدی زیرین یاد کرد.

لازم است که روی آگاهی‌بخشی و آموزش گسترده توده‌ها سرمایه‌گذاری جدی شود. برای بسیاری از مردم، خصوصاً تهیدستان، دیکتاتورها می‌توانند وعده‌دهنده ثبات، امنیت یا رفاه باشند. آموزش عمومی از طریق رسانه‌ها، سازمان‌های مردم‌نهاد و فعالان اجتماعی می‌تواند به افزایش آگاهی مردم از پیامدهای واقعی سیاست‌های دیکتاتوری روشن کند. با ارائه اطلاعات واقعی، مردم درک بهتری از فساد و پیامدهای منفی و مخرب، جبران‌ناپذیر و درازمدت حکومت‌های استبدادی پیدا می‌کنند.

به تقویت جامعه مدنی و حمایت از سازمان‌های مستقل باید توجه ویژه شود. جوامعی که در آن‌ها نهادهای مستقل و جامعه مدنی قوی وجود دارند، بیشتر در برابر تبلیغات و عوام‌فریبی دیکتاتورها مقاوم هستند. سازمان‌های مردم‌نهاد و رسانه‌های مستقل می‌توانند حقایق را به گوش مردم برسانند و در برابر استبداد مقاومت کنند. همچنین، این نهادها می‌توانند به تهیدستان کمک کنند که با همکاری، تعاون و فعالیت جمعی راهکارهای دیگری برای بهبود وضعیت خود بیابند.

برای بهبود وضعیت اقتصادی تهیدستان باید مبارزه همه‌جانبه کرد. بسیاری از دیکتاتورها از فقر و نابرابری اجتماعی برای کنترل مردم بهره می‌گیرند. از این رو، بهبود شرایط اقتصادی و کاهش وابستگی مردم به دولت مرکزی، آن‌ها را کمتر در معرض تأثیر دیکتاتورها قرار می‌دهد. توسعه برنامه‌های کارآفرینی، حمایت از مشاغل کوچک، و ارائه کمک‌های مالی مستقل می‌تواند به تهیدستان کمک کند تا وابستگی کمتری به حکومت داشته باشند. تهیدستانی که امکان و فرصت کمتری در کسب دانش دارند، بیشتر مستعد پذیرش خرافات و اندیشه‌های عوافریبانه‌ی دیکتاتورها هستند.

ترویج ارزش‌های دموکراتیک و حقوق بشری همچون آزادی، برابری، عدالت و کرامت همه‌شمول انسان در جامعه می‌تواند به مردم کمک کند که در برابر حکومت‌های دیکتاتوری آگاه‌تر شوند و اهمیت مشارکت در امور سیاسی و اجتماعی را درک کنند.

افشاگری علیه دیکتاتورها و جلب حمایت بین‌المللی و نیروهای دموکراسی‌خواه، به تهیدستان کمک می‌کند که صدای خود را به گوش جهان برسانند و از حمایت‌های مادی و معنوی آنها بهره‌مند شوند. دیکتاتورها به این امر واقفند و تلاش کنشگران در این راستا را به شدت مجازات می‌کنند.

ایجاد امید به تغییر و شگل‌گیر جایگزین‌ مثبت در بریدن از دیکتاتورها نقش اساسی دارد. اگر مردم احساس کنند جایگزین‌های واقعی و بهتر برای حکومت استبدادی وجود دارد، به‌سوی آن‌ها جذب می‌شوند. ایجاد جنبش‌های مردمی، احزاب سیاسی و رهبران آلترناتیو که در عمل بتوانند نمونه‌های مثبتی از دموکراسی، رواداری، رعایت کرامت انسان به‌ویژه رقیب و مخالف، کثرت‌گرائی، عدالت و رفاه را ارائه کنند، می‌تواند مردم را از حمایت از دیکتاتورها باز دارند.

امید به تغییر مثبت مهمترین عامل جلب تهیدستان به مبارزه برای گذار و دست کشیدن از حمایت دیکتاتورها است. اپوزیسیون دموکرات، روادار، کثرتگرا که با رقیبان با احترام برخورد می‌کند و نشان می‌دهد درایت و توان مدیریت و رهبری جنبش، کاردانی ایجاد جبهه، مهارت سازمان دادن لجستیک، تبلیغات و لابیگری چه قبل و چه بعد از سرنگونی را دارد، امید ایجاد می‌کند. اپوزیسیون پراکنده، انحصارطلب، هتاک و توهین‌کننده که در گذشته یا آینده چنان مانده است که قادر به اتحاد در حال نیست، ناامید کننده‌ی ستمدیدگان و در خدمت دیکتاتور هستند.

ترکیب این راهکارها می‌تواند مردم را به‌تدریج از حمایت از دیکتاتورها بازدارد، این فرایند نیاز به صبر، پایداری و تلاش جمعی و کار خستگی‌ناپذیر و درازمدت دارد.

احد قربانی دهناری

۲۴ آبان ۱۴۰۳ – ۱۴ نوامبر ۲۰۲۴


[1] Stockholm Syndrome

[2]  False Consciousness

[3] Social and Collective Loyalty

[4] Survivalist Dependence

[5] System Justification Theory

[6] Authoritarian Personality

[7] Theodor Adorno


[i]  James C. Scott – Weapons of the Weak: Everyday Forms of Peasant Resistance (1985)

[ii]  Barrington Moore Jr. – Social Origins of Dictatorship and Democracy (1966)

[iii] Ted Robert Gurr – Why Men Rebel (1970)

[iv] Seymour Martin Lipset – Political Man: The Social Bases of Politics (1960)

[v] Paul R. Milgrom, Douglass C. North, Barry R. Weingast – The Role of Institutions in The Revival of Trade: The Law Merchant, Private Judges, And the Champagne Fairs (1989)

[vi] Albert O. Hirschman – Exit, Voice, and Loyalty: Responses to Decline in Firms, Organizations, and States (1970)

[vii] Steven Levitsky and Lucan A. Way – Competitive Authoritarianism: Hybrid Regimes after the Cold War (2010)