با توجّه به اینکه آگوستو پینوشه در انتظار محاکمه به اتّهام دستور کشتار، شکنجه و زندانی کردن مخالفان سیاسی در دههی ۱۹۷۰ است [سال ۲۰۰۵]، سیاست شیلی دوباره به صدر اخبار باز میگردد. این ماجرا همچنان برای اکثر مردم شیلی دردناک است، و حتّی در اینجا در آمریکا، هرگونه یاد همدلانه از پینوشه، یا سلف مارکسیست او، سالوادور آلنده، میتواند واکنشی تند برانگیزد.
چپهای آمریکایی به دلایل اشتباه از پینوشه متنفّرند، نقش او در آزادسازی اقتصاد شیلی و پایانبخشیدن به تلاش آلنده برای تبدیل شیلی به کوبایی دیگر را خوار میشمرند. بسیاری از طرفداران چهگوارا، که همچنان باور دارند فیدل کاسترو روشنفکرترین رهبر آمریکای لاتین است، هنوز از شکست شرمآور آلنده ناراحتند.
این واقعیّت که بسیاری از محافظهکاران به سوابق پینوشه در زمینهی شکنجه و تعلیق آزادیهای اساسی نگاهی دیگر داشتند -و هنوز هم دارند- به همان اندازه نگرانکننده است. در واقع، محافظهکاران در ایالات متّحده در سالهای اخیر در باب خوبی شکنجه و بازداشت بهعنوان ابزاری مؤثّر برای کنترل مخالفان سخن به میان آوردهاند. با اینحال، این واقعیّت باقی میماند که موضوعات اندکی در بین دانشجویان تاریخ آمریکای لاتین بهجز مسئلهی پینوشه بحثهایی را در میان دانشجویان تاریخ آمریکای لاتین برمیانگیزد.
از نظر شیلیاییها، و بهویژه جوانان، روزهای سیاه حکومت نظامی در زندگی روزمرهی شیلیاییهای مدرن کاملاً بیاهمّیّت شده است. در حالیکه شیلی بهندرت در اخبار هیجانانگیز آمریکا یافت میشود، واقعیّتهای اقتصادی شیلی مدرن اغلب در اخبار مالی بینالمللی دیده میشوند. بهنظر میرسد شیلی مکانی عالی برای سرمایهگذاری و تجارت است. شیلی، برخلاف بسیاری از کشورهای آمریکای لاتین، بهدلیل سیاست مرد قدرتمندش (مانند ونزوئلا) یا جنگهای چریکی جاری (مانند کلمبیا) قابل توجّه نیست، بلکه محلّی است که مردم ترجیح میدهند به تجارت و بازرگانی بپردازند.
حتّی میتوان گفت که شیلی به کشور بقّالان تبدیل شده است -عبارتی که زمانی خارجیها برای تمسخر انگلیسیها بهکار میبردند. در طول دههی ۱۹۹۰، و امروز، تحت رهبری فعلی ریکاردو لاگوسِ «سوسیالیست»، شیلی بهشدّت کوشیده تا با هر کشوری که میتواند، از نیوزلند گرفته تا کرهی جنوبی و ایالات متّحده، توافق تجارت آزاد امضا کند. تجارت آزاد، بدهی کم، مالیاتهای پایین و اقتصاد نسبتاً آزاد در مرکز توسعهی اقتصادی شیلی هستند. شیلیاییها که از دیرباز مردمی عملگرا و تجارتپیشه بودند، اکنون از سریعترین رشد اقتصادی در آمریکای لاتین برخوردارند و جامعهی مالی جهانی آنها را بهعنوان گزینهای مناسب برای سرمایهگذاری در نظر میگیرد. و همانطور که برخی گفتهاند، این کشور بهخوبی در راه تبدیلشدن به یک ملّت جهان اولی است.
ممکن است کسی فکر کند کشوری که در آستانهی تبدیل شدن به یکی از ثروتمندترین کشورهای جهان قرار دارد چیز خوبی است، ولی هرگز نباید قضاوت خانمانسوز کسانی را، که به اصول اقتصاددانان منسوخ چسبیدهاند، دست کم گرفت. چپ آمریکای لاتین هرگز کسی نبوده که اعتراف کند که سرمایهداری در جایی از تاریخ بشریّت برای کسی رفاه به ارمغان آورده، بنابراین شیلی همچون خاری در چشم آنها مانده است.
بیشتر اینها به این دلیل است که گشایش اقتصاد شیلی در زمان رژیم پینوشه رخ داد. با اینحال، جانکاهترین واقعیّت برای چپها این است که شیلی کاملاً پایههای اساسی نظریّهی وابستگی (Dependency Theory) را مردود ساخته است. بسیاری از روشنفکران آمریکای لاتین، به این نتیجه رسیده بودند که دلیل اینکه آمریکای لاتین به یک قدرت اقتصادی جهانی تبدیل نشده، این است که مقرّرات کافی در زمینهی اقتصاد وضع نشده، و اینکه آنها دیرزمانی تحت استثمار ایالات متّحده و همپیمانان اروپاییاش بودهاند.
در حالیکه چندین دهه مداخلهی آمریکا در آمریکای لاتین بهسختی قابل انکار است، هرگز چیزی شبیه بازار نسبتاً آزاد در آمریکای لاتین، با اقتصادهای تحتکنترل دولت و حکومت الیگارشیک آن، وجود نداشته است. و در حالیکه اقتصادهای منطقه مدّتها زیر فشار حکومتهای بیدادگر کمر خم میکردند، اوضاع در درازای سدهی بیستم بدتر شد زیرا این رژیمها با نظریّههای سوسیالیستهای اروپایی و آمریکایی، از نوع نیودیل (همچون جان مینارد کینز و شرکا)، تشویق میشدند؛ نظریّههایی که موعظه میکردند موانع تجاری جدید، کنترل قیمتها و دستمزدها، و بازتوزیع گستردهی ثروت، مشکلات اقتصادی جهان را حل میکند. اعتقاد بر این بود که چنین موانعی، آمریکای لاتین را از رقابت بینالمللی و «دخالت» شرکتها میرهاند و برای کلّ منطقه رونق میآورد.
همانطور که اکنون آشکار شده، چنین سیاستهایی چیزی غیر از رفاه به ارمغان میآورد، و هرچه آمریکای لاتین بیشتر تلاش میکرد تا پول بیپشتوانهی حکومتهای خودکامه را دنبال کند، مردم آن بیشتر در فقر و ویرانی اقتصادی فرو میرفتند. شیلی دههها نسبتاً در برابر نظریّهی وابستگی مقاومت نشان داده بود، زیرا حکومتهای تاجرمنش تحت رهبری ادواردو فرای و خورخه آلساندری تلاش کردند تا اقتصاد خود را نسبتاً باز نگه دارند. با اینحال، در آن زمان هیجان بر شیلیاییها چیره گشت، و با صعود سالوادور آلنده در سال ۱۹۷۰، تجارت بینالملل سقوط کرد، شرکتهای خصوصی مصادره و ملّی شدند، و تورّم شدید بر کشور حاکم شد.
فاجعهی اقتصادی با یک کودتای نظامی و دیکتاتوری پینوشه به شکل ناخوشایندی پایان یافت. با اینحال، مارپیچ نزولی با سرنگونی رژیم آلنده پایان نیافت. حکومت نظامی خیلی طرفدار اقتصاد بازار آزاد نبود. آنها اقتصادی را ترجیح می دادند که «از دستورها پیروی کند.» با اینحال، شکست حمایتگرایی و اقتصاد کنترلشده چنان نمایان شده بود که باید کاری انجام میشد، بنابراین پینوشه، با وجود گزینههای اندک دیگر، به شاگرد مکتب اقتصاد شیکاگو طرفدار بازار آزاد تبدیل شد. از فروپاشی کامل اقتصادی جلوگیری شد. بودجه متعادل شد، مقرّرات برداشته شد، نظام مراقبتهای بهداشتی آزاد شد و تجارت بینالمللی از سر گرفته شد. بازارها، مثل همیشه، به سمت ارائهی کالاهای بیشتر با قیمتهای ارزانتر حرکت کردند و رشد اقتصادی بهسرعت شروع به پیشیگرفتن از دیگر اقتصادهای آمریکای لاتین کرد.
شاید قابلتوجّهترین نکته دربارهی آزادی نسبی اقتصاد شیلی، انعطافپذیری آن در این سی سال پس از کودتا باشد. طبیعتاً هنگامیکه حکومت پینوشه دریافت که طبقات متوسّط تحت برنامههای اقتصادی خود در حال پیشرفت هستند، برای حفظ سرمایهی سیاسی گرانبهای خود سیاستهایش ادامه داد. بهعنوان یک حکومت نظامی (خونتا)، توانست تمنّای سیریناپذیر چپ در سراسر منطقه برای افزایش مالیات، کنترل اقتصاد و قطع تجارت را نادیده بگیرد. با اینحال، حتّی پس از اینکه خونتای نظامی در نهایت گرفتار نارضایتیهای غیرقابل انکار شد، اقتصاد آزاد ادامه یافت؛ حتّی پس از انتخاب رئیس جمهور ریکاردو لاگوس، مخالف صریح خونتا که خود را سوسیالیست میخواند. اقتصاد شیلی تنها بر تجارت خوب، پول معتبر و تجارت گسترده متمرکز شده است.
بدون شک، سی سال پیش، سیاستمداری با سیاستهایی مانند سیاستهای لاگوس، بهعنوان یک افراطی مرتجع بازارگرا و خیانتکار دوستدار شرکتهای آمریکایی، مورد سرزنش قرار میگرفت. با اینحال، برخلاف کمونیستهای سالخورده و انواع الهیّات رهاییبخش آمریکای لاتین، که هنوز رویای یک انقلاب بزرگ برابریخواهانه را در سر میپرورانند، لاگوس سوسیالیست بهسختی حاضر است سیاستهای دوران پینوشه را، صرفاً به این دلیل که آنها را «غیر دموکراتیک» میدانند، کنار بگذارد.
بههرحال، اقتصاد شیلی سالهاست که نرخهای رشد بالای ۷ درصد در سال را نشان میدهد و بار بدهی بسیار کمی را به دوش میکشد (شیلی اکنون مازاد بودجهی ۲ درصد تولید ناخالص داخلی دارد)، ارز نسبتاً معتبر و محیط تجاری آزاد دارد. نرخ پسانداز مردم شیلی چندین برابر بیشتر از پسانداز آمریکاییهاست. همانطور که خود لاگوس اکنون میگوید: «این چیزی مربوط به احزاب جناح راست و یا احزاب چپ نیست. این تنها یک سیاست اقتصادی صحیح است.»
لاگوس گفته که دوست دارد شیلی به تلاش خود برای تبدیلشدن به یک مرکز تجاری منطقهای برای تجارت در سراسر حاشیهی اقیانوس آرام، و در سراسر قارّهی آمریکا، ادامه دهد و به یک بندر آزاد برای تجارت با تمام خدمات و فنّاوریهای همراه تبدیل شود. خلاصه آنکه، سنگاپور دیگری میخواهد.
البته نباید از لاگوس خیلی تمجید کرد، زیرا او یک سیاستمدار است. ولی او سیاستمداری است که تمایلی به ستیز با موفّقیّت اقتصادی ندارد. منبع واقعی شکوفایی شیلی، که حتّی سیاستمداران نیز با اکراه بدان اعتراف میکنند، روح کاسبی، تجارت، و بازرگانی دوستانه با همهی ملّتها است؛ روحی که امروزه بر آن حاکم است. حتّی تلاشهای مداخلهگرانهی دولت لاگوس برای اجباریکردن آموزش زبان انگلیسی برای همهی دانشآموزان، برای تجارت بیشتر و کسب درآمد بیشتر است. بهطور طبیعی، مدارس بخش خصوصی سالهاست که انگلیسی تدریس میکنند، ولی چپها در شیلی با آموزش انگلیسی در مدارس دولتی مخالفت کردهاند چراکه آن را بخشی از «امپریالیسم» فرهنگی آمریکا میدانند.
در حالیکه نویسندهی این سطور، مطمئنّاً هوادار مدارس دولتی نیست، با اینوجود منطقی است که در صورت وجود مدارس دولتی، آموزش زبان انگلیسی میتواند کاری پسندیده باشد. خوشبختانه، بیشتر مردم شیلی که مشتاق تجارت بیشتر با کشورهای انگلیسیزبان جهان هستند، مشغلهی بهتری نسبت به کوبیدن روی میز و گله از امپریالیسم فرهنگی دارند.
در همان حال که ارزش دلار آمریکا بهشدّت کاهش مییابد، و هزینهها از کنترل خارج میشود، و اروپا بیش از پیش در باتلاق بوروکراتیک فرو میرود، شیلی در واقع یکی از آزادترین و بازترین اقتصادهای جهان امروز است. جیمز بارینو از آلیانس کپیتال اخیراً اعلام کرده است: «این روزها بهسختی میتوان از شیلی ایراد گرفت» و اگر سرانهی بدهی ۷۴۲ دلاری دولت شیلی را با سرانهی ۲۵۰۹۹ دلاری آمریکا مقایسه کنیم، بهراحتی میتوان دلیل این امر را فهمید.
افسوس، تعهّد شیلیاییها به تجارت خوب و تجارت آزاد زمانی یکی از ویژگیهای بارز ملّت ما بود. با اینحال، امروز، در حالیکه شیلیاییها پسانداز میکنند، آمریکاییها و حکومت آنها با تشویق سیاستهای غیرمسئولانهی پول بیپشتوانهی فدرالرزرو، در حالیکه بدهیهای خصوصی و دولتی انباشته میشوند، خرج میکنند و خرج میکنند. تجارت با سیاستهای حمایتگرایانهی جدید و قدیمی محدود میشود، و ایالات متّحده همچنان در شاخص آزادی اقتصادی (از رتبهی دهم به دوازدهم) سقوط میکند و اکنون از کشورهایی مانند شیلی، ایسلند و دانمارک عقبتر است.
یک بار، مدّتها پیش، جورج واشنگتن هموطنان خود را تشویق کرد که در امور بینالمللی خود کاری جز تجارت صلحآمیز با همهی کشورها را دنبال نکنند. بهجز چند استثنا، آمریکا دهههای زیادی را صرف این کار کرد. امروزه، در مقابل، آمریکاییها برای پرداخت هزینهی سربازان آمریکایی در بیش از ۱۰۰ کشور خارجی و پرداخت سود بدهیهای عظیم برای تأمین مالی جنگها و مداخلات نظامی در هر گوشه از جهان، به حکومتشان مالیات میپردازند. حکومت برای حمایت از منافع مهمل کشاورزی ناکارآمد، بار مالیاتی سنگینی را بر دوش مصرفکنندگان میگذارد تا به این گشادهدستیهای سیاسی ادامه دهد و هر ساله هزارانهزار صفحه مقرّرات جدید برای کنترل بیشتر مراقبتهای بهداشتی، بیمه و هر نوع شرکت خصوصی بزرگ و کوچکی نوشته میشود.
حکومت شیلی، برخلاف حکومت آمریکا، گرفتار ورشکستگی بهخاطر صدها هزار سرباز در سرزمینهای خارجی نیست که مساجد را هتک حرمت میکنند و از رژیمهای سرکوبگر مانند خاندان سلطنتی سعودی یا لیکودهای اسرائیل حمایت کند. آنها صرفاً تجارت مسالمتآمیز با همهی ملّتها را دنبال میکنند و از مزایای آن بهره میبرند.
وقتی یک حکومت سوسیالیست در شیلی با خویشتنداری بیشتر عمل میکند و نسبت به حکومت «محافظهکار» خودخواندهی ما در آمریکا علاقهی بسیار بیشتری به پول معتبر و تجارت آزاد نشان میدهد، زمان آن فرا رسیده است که نگاهی جدّی به شیوهی تجارت خود بیاندازیم. از آنجاکه اقتصاد ما بهدست طرفداران بدهی، حمایتگرایی و مداخلهی بیوقفه در خارج از کشور، از آزادی و آیندهاش تهی میشود، ممکن است بهزودی آشکار شود که آمریکاییها، که زمانی مسرور از پول درآوردن و تجارت صلحآمیز بودند، حالا فراموش کردهاند که آزادی و رفاه چه ارزش و اهمّیّتی دارد.
منبع: بنیاد میزس- رایان مکمکن
۲۷ آپریل ۲۰۲۴
0 Comments