روز شلاق – مزدک علی نظری ۱۳۹۲- ۲۵ می ۲۰۲۳
شب که سروصداها خوابید و اتاقِ سیگار خلوت شد، دوباره از «مجید» پرسیدیم. مثل هر شب مدادها و دستهای کاغذ سفید را ریخته بود دورش و داشت نقاشی میکرد. قرار بود فردا آزاد شود و هنوز کلی از سفارشهایش مانده بود. به نصف بچههای بند قول داده بود تصویرشان را بکشد، آن نصف دیگر...
مسعود نقره کار را دورادورو از دیرگاه میشناسم. از روزهایی که به امید بهروزی زحمتکشان کارگر بی ادعای سازمان عمده ی چپ ایران شده بود. از روزی که لمپنها و آخوندها را به بچه های اعماق و دوستدارانشان میشناساند. آنجا که داستان بچه محلهای قبل از انقلابش و ناطق نوری را برای کسانی که لاتها و روضه خوانها را نمیشناختند مینوشت. میدانستم که پزشکی خوانده. میدانستم که درپی سالهای شصت مهاجر شده و سر ازآمریکا درآورده. میدانستم که در خانه ی نو روانشناسی را دنبال کرده. میدانستم که روزی که او ایرانی – آمریکایی شد، ایران و بچه های اعماقش را فراموش نکرد.
مقالاتش را میخوانم و میدانم که برای همبستگی گسترده ی ایرانیان تلاش میکند. کردار و گفتارسیاسی اش را با آن دیگر کنشگران و گویندگان میسنجم و از برای متانت، استحکام و پختگی او در سازماندهی یک جنبش براندازی فراگیر امیدوار میشوم.
با همه ی دیدگاه هایش همراه نیستم. در شرمنده سازی متهمان به همکاری با جلادان از او فاصله میگیرم. در همراهی او با نمایندگان ملتهای ساکن ایران خودم را هماواز اقوام ایرانی میدانم.
اما این نوشته برای بزرگداشت یا خرده گیری از دیدگاههای سیاسی مسعود نقره کار نیست. این چند خط ادای احترام من است به مسعود نقره کار که کس و کار محمد حسینی است. کس و کار پسرم که به دار کشیدندش. کس و کار برادرم که اعدام شد. کس و کار پسر عمویم که به قتل رسید. کس و کار بچه محلم که کشتندش. پسرم که کارگر مرغداری بود. برادرم که به بچه های اعماق کونگ فو می آموخت.
مسعود نقره کار مرا نمیشناسد ولی دردم را میداند. مسعود نقره کار با من برای محمد حسینی مویه میکند. ما دردمند بچه های اعماقیم. به تلاشهای او برای پایان دادن به این درد مشترک اعتماد میکنم.