by مسعود نقره کار | 7.مارس 2025 | مقالات
بازدیدها: 8
نقش “شخصیت” به عنوان رهبر یا آکتور سیاسی و محرکی مؤثر برای حرکتهای مردمی و جنبشهای سیاسی و اجتماعی انکارناپذیر است، تاریخ نمونههای فراوان بر برگهای خوددارد. این نقش به تواناییها و ناتوانیهای “شخصیت” و نیز به الگوهای پایدار فکری و رفتاری وویژگی تعاملهای اجتماعی حامیان و پیروان ” شخصیت” بستگی دارد. میتوان مهاتما گاندی و پیروانش شد، و میتوان استالین وهیتلر و توده هایی که اینان را بر شانههایشان نشاندند، از آب در آمد.
متاسفانه جامعه ما بیشتر” شخصیت”هایی خودکامه در سطح رهبری سیاسی تولید و تحویل داده است که به کیش شخصیت و عناصر خودکامگی مبتلا بوده و یا شدهاند، شخصیت هائی شیفته ستایش با انگارههای پارانوئیکِ عطیۀ آسمانی ونیمه الهی و آسمانی بودن.
زمینههای روانی و رفتاریِ فردی و اجتماعی پدید آمدن کیش شخصیت و شخصیت پرستی در میهن ما فراهم بوده است. ویژگیهای تاریخی و فرهنگی، عقب ماندگیهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، جغرافیایی- زیستی، به ویژه نهاد دین در بروز شخصیت پرستی و پیامدهایش فردمحوری و رهبرگرایی و منجی گرائی نقش داشتهاند. نهاد دین، پیش و پس ازحمله اعراب به ایران، سبب شده است که” منجی”های بی مایه، خدا انگار، ولی فقیه، بُت واره، سایه خدا، خود بزرگ بین و گریزان از شنیدن و پذیرش انتقاد و تحمل مخالفت گاه نقش “شخصیت”ها و حتی شخصیتهای ” کاریزما” را بازی کردهاند. ذهن استبداد زده وذهنیت خودکامگی و فرهنگ مرد سالاری نیز دربروز و ماندگاری این نحوه نگرش نقش ایفا کردهاند. شخصیت انسان ایرانی و مقولهی “ساخت استبدادی ذهن” ما ایرانیها متاثر از استبداد تاریخی و طولانیِ حاکم بر جامعه و حضور یک ساخت و بافت و نظام کهن و دیرینه فرهنگی – تاریخی سبب شدهاند بخش بزرگی از مردم میهن ما محکوم به حرف شنوی و دنباله روی و اقتدا به ” شخصیتها ” یا رهبرها و اربابها و مرادها ومرشدها و منجیها شوند. برای این بخش از ایرانیان شخصیت پرستی دراین معنا بوده است که فردی به آنها راه نشان دهد و بی چون و چرا مسیر تعیین شده توسط او را چشم بسته طی کنند.
تودۀ “منتطرالناجی” و حامی و پرستندۀ ” شخصیت”، شخصیت مورد نظرش را آنگونه که در باور و خواستش نشانده، میبیند نه آنگونه که به طور واقعی وجود دارد، و اینگونه است که با تعصبی که هر دوسو، شخصیت و پیروانش، به دامش میافتند “فرقهای شخصیتی” شکل میگیرد، فرقهای از مجموعهای وفادار و مطیع نسبت به ارزشها و اخلاق و رفتارِ شخصیتی که” منجی” پنداشته شده است. در فرقههای شخصیتی پرستش، تمکین، باورمندی، شیفتگی و تقدس و تعلق نسبت به یک فرد را تجلی و محقق کننده باورها و آرزوهای خود میپندارند.
اقتدارکاریزماتیک ” شخصیت” نیز به توانائی ارتباط گیری گفتاری و کرداری، و اعتمادآفرینی از سوی رهبر بستگی دارد، پیروانی که هویت فردی و اجتماعی و آینده خود را در” بله قربان” گویی و اقتدا به گفتار و رفتار مراد و مرشد خود میبینند. جمعهای سیلابی، خمیری وبی شکل همیشه به دنبال نقطه اتکایی گشتهاند تا خود را تعریف کنند، هویت یابند، و ضعفها و کمبودهایشان را در وجود آن نقطه اتکا به قدرت بَدَل کنند.
در این میانه رسانههای جمعی و تبلیعاتی توانستهاند سهم مهمی در ایجاد شخصیت پرستی، کیش شخصیت و تقویتِ شخصیتی خارق العاده، استثنایی و فوق بشری (کاریزما) داشته باشند.
۲
شخصیت پرستی و فرقههای شخصیتی مانع بزرگی در زایش اندیشهی پویا، رشدِ تفکر و ذهنیت مستقل بوده است. در جامعه ما شخصیت پرستی سبب شده است مردم به جای خودیابی و یافتن نقش خویش دردستیابی به آزادی، رفاه و همبستگی با دل بستن به “رهبر و منجی” چشم اندازهای تاریخی را تنگ تر و تیره تر کنند و فردیت، نقش شهروندی، کار و حرکت جمعی و سازمان یافته و فهم و عمل “رهبری جمعی” در حاشیه قرار بگیرند.
ناتوانی وگریزاز همکاری، همگرایی و تمایل به فرد محوری و رهبرگرایی در میهن ما تاریخی دیرینه دارد. بخش اعظمِ جامعه ما با فرهنگ یا روش ومنشِ کار جمعی، فرهنگ پذیرش رهبری جمعی با رعایت حقوق فرد بیگانه است.
رهبری جمعی ومدیریت عقلانی و دموکراتیک، به ویژه همکاری و همگرائی در میان شخصیتها و نیروهای اپوزیسیون در داخل و خارج، آنهم به مدد رشد نسبی جنبشهای مدنی و اجتماعی تا حدی مطرح شده است. ساختار و ساز و کار دموکراتیک و رشد جامعه مدنی قدرت گیری و تاثیرگذاری انسانهای شایسته و مسئول را افزایش داده است و به همین خاطر نقش فرد و شخصیت در حرکتهای سیاسی و اجتماعی به طور مطلق انکار و نفی نشده است، نقشی که با ” فرد محوری” و ” منجی گرایی” متفاوت است. بی تردید افراد بسته به میزان تواناییها فکری وکرداری در جمع وجامعه جایگاه ویژهای خواهند یافت و تاثیرگذاریهای ویژه نیز خواهند داشت. کاربُرد مکانیزمها مهار ونظارت، قوانین دموکراتیک چه به هنگام انتخاب یک رهبر موقت و چه در شرایط پیشبرد امر رهبری ِ دورهای در اکثر کشورهای ” دموکراتیک” تجربههایی کار آمد ومثبت دستاورد داشته است، که میباید از آنها درس گرفت.
مسعود نقرهکار
by مسعود نقره کار | 28.فوریه 2025 | مقالات
بازدیدها: 11
امروزه در بخش بزرگی از جهان” تاگ”ها و تاگیستها میدان سیاست را قُرق کردهاند. تاگهای تحصیلکرده، میلیونر و بیلیونر با اشکمبههای روحی و جسمانیای فراخ و سیری ناپذیر درچهارراههای جهان ایستادهاند و عربده کشان از ضعفا باج میگیرند و نفس کِش میطلبند.
تاگ درزبان سیاست موجودی ست که تهدید و توهین و تخریب میکند، به خشونت زبانی وروانی و رفتاری و ایجاد رعب و وحشت متوسل میشود. اخلاگران در برنامههای سیاسی – تبلیعاتی، به ویژه به هنگام انتخابات را نیز “تاگ” خواندهاند، افراد و یا گروهایی که به گردهمائیها و دفاتر سیاسی مخالفان حمله میکنند، گردهمائی بهم میزنند و امکانات مخالفان را تخریب میکنند.
تاگیستها “آل کاپون”هایی با فرهنگ و رفتار “پدرخوانده گی”، از طریق اهرمهای فشار رسانهای، سیاسی، دینی و مالی، و به یاری انواع و اقسام “لابیها” به دنبال دستیابی به خواستهای مالی وجاه طلبانه بوده و هستند. سابقه شرارت و خودرائی و نابسامانیهای روانی در کودکی و نوجوانی، بدرفتاری و خشونت زبانی و رفتاری درمحیط خانواده، کار و مناسبات شغلی و زور گیریهای “گردن کلفتانه وگاه “قانونی” به خاطر توانایی مالی و موقعیت اجتماعی از ویژگیهای ” تاگ”های سیاسی ست. زبان و کردار تاگهای سیاسی در مبارزه انتخاباتیشان برای رسیدن به پُست و مقام و پول، زبانی چرک وسخیف با رفتارو ژستهای لَش مابانه و وِبشی، شاخ و شانه کشیدن برای رقیبان و مخالفان، ترغیب و تهدید به اعمال خشونت فیزیکی علیه مخالفان، زن ستیزی، قانون ستیزی و قلدرمنشیهای ” فاشیست مابانه” بوده است.
Thug
در مبارزات و رقابتهای سیاسی و انتخاباتی، کاندیداهای قدرت پاره هائی از شخصیت روانی ورفتاری ” تاگیسم” را نشان میدهند. ” تاگ”ها بعد از رسیدن به قدرت تلاش میکنند” خرده فرهنگ”شان را به فرهنگ مسلط بَدَل کنند. هرزه گوئی، تمسخر و تحقیر یکدیگر، دروغگوئی، اتهام زنی و عوامفریبی بیرق ِمبارزه سیاسی و انتخاباتیشان میشود. در امریکا انتخابات، بویژه در چند دهه گشته، نمایش خود شیفتگی بدخیم و وقاحت، سکس و جنسیت، تجارت در کنار تحقیر زنان، ترویج و تبلیغ خشونت، برتری طلبیهای نژادی و قومی، بیگانه ستیزی و برانگیختنِ شووینیستی غرورملی ازمسائل و بحثهای داغ انتخاباتی بودند. در عالم انتخابات برای سق زدن به نوالهای از قدرت، مدعیان سیاستمداری و سیاست ورزی برای حرفها وادعاها و وعدههای خود نیز سرِسوزنی ارزش قائل نبودهاند. در دوره مبارزه انتخاباتی حتی رقیب خزبی خود را مستند و مستدل دروغگو، عوامفریب، شارلاتان، کلاهبردار، بیمارروانی، نژادپرست، ضد زن، بیمار جنسی خواندهاند، اما بعد از انتخابات برای سهم بردن از قدرت و مکنت، به آستان بوسی و دیوزه گی از همان کسی که وی را دروغگوی عوامفریب، شارلاتان، کلاهبردار، بیمارروانی، نژادپرست، ضد زن میخواندند، شتافتهاند تا نشان دهند در سیاست کردن به سبک آنان چیزی به نام اخلاق و پرنسیپ وجود ندارد و آنچه مهم است رسیدن به مقام و پست وپول و قدرت به هرقیمت است.
“خرده فرهنگ” تاگیسم یا ” لاتمداری سیاسی” که ” لمپنیسم سیاسی” از بارقههای آن است در عرصه سیاست در بخش بزرگی از جهان حرف آخر را میزند، خرده فرهنگی که بربنیان “دستگاهی از ارزشها، سلوکها، شیوههای رفتار و طرز زندگی این گروه اجتماعی که از فرهنگ مسلط جامعه مفروض، متمایز ولی با آن مرتبط است” استوار است.
by مسعود نقره کار | 18.فوریه 2025 | مقالات
بازدیدها: 18
دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۴۰۳ – ۱۷ فوريه ۲۰۲۵
مسعود نقره کار
جامعه ما “فیلسوفان و روشنفکران” التقاطی، بسیار داشته و دارد، التقاط در معنای نوعی درهم آمیختنِ مفاهیم ناهمگن و گاه متضاد، قرو قاطی کردن و چیدمان ناهمسازها، و تعدیل و تقلیل (Adjustment & Diminution)در مفاهیم کلیدی فلسفی، سیاسی ، فرهنگی و اجتماعی ست.
این مجموعه از” فیلسوفان و روشنفکران” دستاوردهایی مثبت سیاسی، فرهنگی و اجتماعی درعرصه های مختلف نظری و رفتاری داشته اند که نمی باید و نمی توان نادیده گرفت همانگونه که زیان بازی های فکری و نظری و کردارشان را.
افراد این مجموعه دو دسته بودند که من فقط از چند نمونه در حد یادآوری نام می آورم تا نسل جوان به تحریک” روشنفکر ستیزان” همۀ کاسه کوزه ها را بر سر یک یا دو گرایش فکری و سیاسی نشکَنَند.
دستهای از این نوع «فیلسوفها و روشنفکرها» در درون و وصل ِ به ساختار حکومتی در رژیم پهلوی و دسته ای مخالف این رژیم بودند. برای نمونه احمد فردید و فخرالدین شادمان و احسان نراقی مورد لطف و توجه دربار بودند و در وزارت خانه ها و رادیو و تلویزیون هم شغل ها و برنامه ها داشتند، اما گروهی از جمله علی شریعتی و جلال آل احمد در زمرۀ مخالفان حکومت پهلوی بودند. این مجموعه علیرغم اختلافهایی در سیاست و فرهنگ، کشکولی از غرب ستیزی، مدرنیته هراسی، خردستیزی و گاه ناسازگار با اومانیسم با نگاهی به سنت و گذشته بودند.
احمد فردید، فخرالدین شادمان، داریوش شایگان، سید حسین نصر، جلال آل احمد، علی شریعتی، چند نمونه اند. برخی از این مجموعه یا به قولی “ارواح ِ سرگردان روشنفکری”، همراه با بسیاری از روحانیون و آخوندهای معمم و مکلا با طرح غرب زدگی و مدرنیته هراسی به عنوان یک نوع بیماری تاریخی و فرهنگی به دنبال بومی گرایی و بازگشت به گذشته و سنت ها و اصالت”خویشتن خویش” بودند.
افکار این مجموعه برای دو نسل فریبنده می نمود، افکاری برگرفته و اقتباس شده از انتقادهای روشنفکران غربیِ منتقد به غرب و مدرنیته، که گاه در زرورقِ ” اسلامی و شرقی” عرضه و تبلیغ و ترویج می شدند.

۱
احمد فردید، استاد فلسفه، “دروس مقدّماتی و زبانِ فرانسه را در یزد خواند. از دارالفنون دیپلم و از دانشسرای عالی تربیت معلم کارشناسی علوم تربیتی گرفت، درس طلبگی خواند و با فلسفه اسلامی آشنا شد. دردوره جنگ جهانی دوم با آلمان همدلی داشت. بعد از جنگ به فرانسه و آلمان رفت تا به تحصیل فلسفهٔ معاصر اروپایی به ویژه اگزیستانسیالیسم و فلسفهٔ مارتین هایدگر بپردازد. او که چهار سال در سوربون درس خواند می پنداشت غرب را می باید “به مثابه نوعی هستیشناسی و شیوه زندگی کنار گذاشت، شرارت و غدهای سرطانی ای که آرامش و امنیت ذهنی جامعه شرق و خاصه ایران را نشانه گرفته است”. او غرب را نوعی بیمار مسری می دانست و دلهره داشت مبادا بیماریش به فرهنگ ایرانی و اسلامی سرایت کند. وی به دموکراسی و حقوق بشر باور نداشت و با دیدۀ تردید به آنها می نگریست.
” فردید در دههٔ پنجاه و شصت به درسگفتارهای خود در رشتهٔ فلسفه در دانشگاه تهران پرداخت.
“در زمانه تک حزبی حزب رستاخیز تلاش ناموفقی برای نمایندگی شهر یزد در مجلس شورای ملی کرد. تا پیش از انقلاب، فردید فردی بود علاقهمند به فراماسونری و ظاهرا” بی میل نسبت به مذهب. او شاه را نماد فره ایزدی و کاریزماتیک روز میدانست.” ” فردید در دهه پنجاه مکرراً در برنامههای رادیو و تلویزیون ملی ایران حضور مییافت. برنامه “مقدمه ای بر فلسفه روحانی” وی در سال ۱۳۵۱ به مدت حدوداً یک سال در ۲۵ قسمت در تلویزیون ملی ایران پخش شد. از فردید سخنرانیهایی در رادیو تلویزیون ملی در خصوص ویژگی روحانی مقدس پادشاه در تاریخ ایران باستان پخش می شد.
“فردید پس از انقلاب اسلامی خود را نامزد مجلس خبرگان و مجلس شورای اسلامی نمود، ولی در هیچ یک رای لازم بهدست نیاورد.”
۲
فخرالدین شادمان دکترای حقوق و علوم سیاسی از دانشگاه های پاریس و لندن، نویسنده، استاد دانشگاه، قاضی و دولتمرد دوران پهلوی و نایبالتولیه آستان قدس رضوی بود. وزیر اقتصاد و کشاورزی در دولت هژیر، وزیر اقتصاد و دادگستری در دولت زاهدی، رئیس ایرانی صندوق مشترک ایران و آمریکا، وزیر دادگستری، عضو شورای فرهنگی سلطنتی، عضو هیئت امناء کتابخانهٔ سلطنتی پهلوی، و نویسندۀ کتاب تسخیر تمدن فرنگی بود.
شادمان مسئله اصلی ایران را حمله تمدن فرنگی میدانست که اگر دفع نشود ملت ایران از میان خواهد رفت. او می پنداشت هیولای ” بی شرم و دروغگوی غرب ” “میخواهد ما را بنده و فرمانبردار خود کند”. از نگاه وی ” فکلی ها و قرتی ها “بزرگترین خصم ایران” و ایرانیان نابخردی هستند که “با تضعیف روح ملی به کمک سلطه تمدن فرنگی میروند”. ” فکلی قادر به تمایز دوست از دشمن نیست و نمیداند که فرنگی یی که “از سر کینه و عناد و به واسطه خودبینی و تعصب، اسلام را موجب بدبختی و بیچارگی ايران میخواند”، در حقیقت “دشمن دين ماست نه دوست ايران”.
۳
داریوش شایگان فیلسوف و نویسنده، یکی از مهمترین نظریهپردازانِ تطابقپذیری فرهنگی جهان شرق و غرب، به زمینههای مشترک تاریخی، اجتماعی و فرهنگی میان تمدن ایرانی و تمدن اروپایی می پرداخت. وی شاگرد هانری کربن و متاثر از فردید و هایدگر، اندیشه غرب را “دشمن مرگبار اندیشه شرقی” می پنداشت که با فرهنگ منحط اش ” خدایان در آن غروب کردهاند و معنویت در آن سقوط کرده است و خرد به جای وحی نشسته است و غرب در گمشدگی عمیق گرفتار شده است”
او در آثار خود که بیشترین اش به زبان فرانسه منتشر می شد، از جمله کتاب آسیا در برابر غرب، به تلاشی جدی در برابر چالش فلسفی و فرهنگی به مقابله با غرب پرداخته است. در این اثر وی مفهوم غربزدگی جلال آل احمد را گسترش داد. شایگان غربزدگی را” نه فقط جهل نسبت به غرب و ناآگاهی به تقدیر تاریخی خودمان، بلکه همراه با بیگانگی از خودمان” نیز می دانست.
داریوش شایگان سرانجام از افکار پیشین و غربستیزانه خود ابراز تاسف کرد و در نقد روشنفکری دهههای چهل و پنجاه گفت :”ما روشنفکران آن دوره پرت بودیم و تحلیل درستی از جایگاه خود در جامعه و جامعه خود در جهان نداشتیم. میتوانم اعتراف کنم که ما روشنفکران جایگاه خود را ندانستیم و جامعه را خراب کردیم… ما با اسطورهها زندگی میکنیم… باید اعتراف کنم شرمندهام که نسل ما گند زد”
۴
علی شریعتی، نویسنده و پژوهشگر دینی می پنداشت غرب “غیرمسئول و بیمقصد” با “مادی گرایی و تبدیل کردن انسان به یک شیء”، بشریت را به دل فاجعه هدایت خواهد کرد و باید بر انحطاط و از خودبیگانگی و ابتذالی که نتیجه تمدن غربی است فائق آمد.
نقد شریعتی به غرب و مظاهر گوناگون فلسفی، سیاسی، علمی و صنعتی غرب برگرفته از نقد مکاتبی شبیه مکتب فرانکفورت از غرب بود. شریعتی آزادی، دموکراسی و ارزشهای جهانشمول غرب را نفی می کرد.
شریعتی ملغمه مسلمان شدۀ سارتر، فانون، دوبوار و نوعی اسلام سیاسی – ایدئولوژیک اعتقاد به حقوق بشر را موجب رکود و حتی قهقرا و انحراف میدانست و پیشگویانه از بین رفتن سریع الوقوع غرب را اعلام کرده بود، غربی که از نگاه وی” همه سر و ته یک کرباسند و همه را ذلیل و زبون و مقلد ساخته اند”.
شریعتی روشنفکران و تجدد خواهانی نظیر ملکم خان و تقیزاده را افرادی می خواند که “برای غرب عنتری میکنند” در حالیکه بازگشت به تشیع حقیقی و انقلابی را نیرویی برای تحقق عدالت اجتماعی می پنداشت.
شریعتی علیرغم مخالفت آشکار با رژیم پهلوی آن چنان دستش باز بود که آزادانه در دانشگاه ها و مجامع مختلف سخنرانی می کرد و در حسینیه ارشاد منبرها داشت.
۵
جلال آلاحمد، نویسنده، منتقد ادبی و مترجم، با انتشار”غربزدگی” در عرصه روشنفکری به شهرت رسید. وی راه استادش فردید را پی گرفت و نوشت “فساد یا غربزدگی مراکز جدید سریعاً رشد یابنده شهری را درمینوردد و باید از آن ترسید و به مقابله آن شتافت” و غربزدگی را نوعی بیماری و” وبا زدگی” خواند. آل احمد با ارزیابی های شتابزده در “خدمت و خیانت روشنفکران” تلویحا روشنفکران مشروطه را قاتل شیخ فضل الله نوری پنداشت و نوشت “من نعش آن بزرگوار را بر سردار همچون پرچمی میدانم که به علامت استیلای غربزدگی پس از دویست سال کشمکش بر بام سرای این مملکت افراشته شد”.
آل احمد مخالف دیکتاتوری بود و در مبارزه برای دستیابی به آزادی اندیشه و بیان، و لغو هر گونه سانسور و نیز برپائی محافل اهل قلم و کانون نویسندگان ایران تلاش های ارزشمندی کرد. وی همراه با تعدادی از نویسندگان دردیدار با امیرعباس هویدا، نخست وزیر وقت، خواستار آزادی اندیشه و بیان و لغو سانسور شد. رضا براهنی می نویسد: “… نه من و نه هیچ نویسنده دیگر نسل من نمیتوانیم اثر تلنگری را که غربزدگی جلال به ذهنیت ما زد نادیده بگیرد. جلال معتقد بود که غرب بیمار است و بیماری نیهیلیسم و جنون فنآورانه و ماشینزدگی مانند طاعون جهان را تهدید میکند و نوشت “ماشینیسم کشنده زیباییها و شعر و بشریت و آسمان است”. به گفتۀ رامین جهانبگلو ” آل احمد می خواست ژان پل سارتر ایران باشد” ” شاید اگر بیشتر عمر می کرد خود را مورد نقد قرار می داد”
۶
سید حسین نصر، فیلسوف سنتگرا و استاد علوم اسلامی در دانشگاه جرج واشنگتن آمریکا، تجدد ستیز و هراسناک از مدرنیته و غرب، خیال می کند” زوال تمدن غرب فرا رسیده است”. ” تجدد و مدرنیسم دچار بحران و بنبست است”، و تنها راه نجات سنت ها و فرهنگ و دین و تمدن خودش است. وی وضعیت غرب را مرحله انحلال چهره انسان می پندارد. تمدن غربی را به خروس سربریدهای تشبیه میکند که پیش از آن که بمیرد حرکات سریع و بدون هدف انجام میدهد. نصر یکی از رهبران فرقه ای به نام “مریمیه” است. وی از ارائه دهندگان ایده علم دینی و از صاحبنظران در موضوع نگرشهای اسلامی به علم است که آرا و نظراتش را در کتب و مقالات مختلف، از جمله مجموعه سخنرانیهایی با عنوان معرفت و امر قدسی برگزار کرد.
” “نصر در سال ۱۳۵۳ انجمن شاهنشاهی فلسفه (مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران) را بنیان گذاشت و دورههای بلندمدّت و کوتاهمدّت پژوهشی را در زمینههای فلسفه اسلامی و فلسفه تطبیقی برای علاقهمندان دایر کرد. نصر در سال ۱۳۵۷ مسئولیت دفتر مخصوص شهبانو فرح پهلوی را برعهده گرفت.”
*****
برخی منابع:
مهرزاد بروجردی، روشنفکران ایرانی و غرب، تهران: انتشارات فرزان روز، ۱۳۸۴
احمد بخشایش اردستانی، هایدگر و اندیشه هایش در رابطه با روشنفکران دینی در ایران، فصلنامه سیاست، دانشگاه تهران.
امیر مصدق کاتوزیان، چرا فردید هنوز مهم است؟ رادیو زمان، 4 شهریور 1395
داریوش آشوری، گفتمان غرب زدگی: طغیان روشنفکری جهان سومی برای بازگشت به «خود”، بخارا بهمن و اسفند ۱۳۸۸ شماره ۷۴
عبدالله شهبازی، جایگاه شوان و نصر در فرقه مریمیه، کجاست؟، تارنمای ایبنا
داریوش شایگان، آسیا در برابر غرب، ص ۱۶۸
داریوش شایگان، مصاحبه با اندیشه پویا، شماره ۳۶، مرداد ۱۳۹۵
علی شریعتی، مجموعه آثار، بازگشت به خویشتن و بازگشت به کدام خویش، سخنرانی در دانشگاه جندی شاپور سال 1350 ودر حسینیه ارشاد.
کمیل بهرامی، مقاله هائی در بارۀ روشنفکری و روشنفکران
سید حسن نصر، معرفت جاودان: مجموعه مقالات، نشر مهر نیوشا، 1386
علی قیصری، روشنفکران ایران در قرن بیستم. تهران: انتشارات هرمس ۱۳۸۳
جلال آل احمد، غرب زدگی، انتشارات خرم
رامین جهانبگلو، گفت و گو، تارنمای ” میراث خبر” ، شهریور ماه 1384
ویکی پدیای فارسی، دانشنامه آزاد، در بارۀ هر شش “فیلسوف و روشنفکر”