نقش سیاسی روشنفکران، مسعود نقرهکار
رابطه روشنفکران با قدرت (۱) و سیاست رابطهای پُرتنش و چالش بوده است. این رابطه و پیوند با خرد و عقل مدرن و انتقادی که ریشه در اندیشگی وعقل فلسفی دارد از گرانیگاهها و در عینِ حال از پیچیدهترین مسائل تاریخ مدرنیته است، نه به این دلیل که روشنفکران همواره منتقدان و نفی کنندگان قدرت بودهاند، بلکه به این علت که روشنفکران در شکلگیری و استحکام قدرتهای سیاسی در دوران مدرن نیز نقش داشتهاند.
مفاهیم حکومت، حاکمیت، دولت، و قدرت تفاوتها دارند اما هنگامی که از قدرت سیاسی سخن به میان میآید مجموعه این مفاهیم و نهادهای شکل دهندۀ آنها به ذهن مینشینند. در حکومتها و نظامهای سیاسی توتالیتر و خودکامه مرزهای میان این مفاهیم سیال تر میشوند. قدرت “کانون جذب، حفظ و تمرکز توانمندی هاو ابزار تحمیل و توزیع اراده دولت، حکومت و یا حاکمیت تعریف شده است” و همین ” کانون” است که پنهان و آشکار” توانایی تحقق منافع ” و ” امکان اعمال و تحقق اراده و خواست خود بر دیگران” را برای حکومتها و حاکمیتها، دولتها و نظامهای سیاسی متفاوت مهیا میسازد. بنا به سرشت و ماهیت قدرت و شکل نظام سیاسی- با کمی تسامح – قدرت سیاسی را به دونوع تقسیم کردهاند:
– دموکراتیک و متمدن، یا مدنی شده و قابل کنترل
– غیر دموکراتیک و غیر قابل کنترل
مفهوم قدرت در قدرت اقتصادی، اجتماعی، شهروندی و سیاسی غیر حاکم نیز تبلور مییابد، که برای نمونه به قدرت سیاسی غیر حاکم در احزاب و سازمانهای سیاسی میتوان اشاره داشت.
هر کدام از این قدرتها خواستار تولید و باز تولید نظمی هستند که شرایط و موقعیتهای مورد نظرشان را حفظ کند.
برخی از روشنفکران و جمعهای روشنفکری به عنوان پرسشگر در برابر قدرت، منتقد یا نافی قدرت بودهاند و برخی در کنار قدرت سیاسی و مذهبی قرار گرفتهاند و روشنفکری را به مشارکت و “مهندسی اجتماعی” در چارچوبی معین تقلیل دادهاند. این نوع ویژگی و رفتار روشنفکران سیاسی و فرهنگی در رابطه با احزاب و تشکلها، به ویژه جریانهای چپ نیز وجود داشته است، که حتی در مشارکت و مهندسی ساختارها و روابط غیر دمکراتیک و غیر روشنفکرانه سهیم بودهاند. همکاری روشنفکران با نظامهای توتالیتر و اقتدارگرا یا اشکال دیگر نظامها و ساختارهای سیاسی غیر دموکراتیک حتی در رابطه با قدرت و نظام سیاسی دموکراتیک، اگر پرسشگرانه و نقادانه، وبر بنیاد عقلانیت، آزاداندیشی و آزادیخواهی و تولید گفتمان و فکر و آینده نگری نباشد، فاصله گیری روشنفکر از فکر”روشن”اش تلقی شده است. این تعریف ارزشی از روشنفکر، حکایت روشنفکر خوب و روشنفکر بد را پیش میکشد. روشنفکرانی بودهاند که با آرزوی نقد و ایجاد تغییر به قدرت سیاسی نزدیک شدهاند اما وسوسه و جاذبه سحرآمیز قدرت آنان را در قدرت ذوب کرده است. این دست روشنفکران به دور از مسئولیت اخلاقی روشنفکران نسبت به قدرت و سیاست، پیش از آنکه بتوانند تاثیری بر قدرت بگذارند قدرت بر آنها تاثیر گذاشته و تغییرشان داده و آنها را به روشنفکری نه برقدرت که با قدرت بَدَل کرده است. جذابیت و اغواگری قدرت حتی افلاطون و هایدگر و بسیاری از فیلسوفان و سیاست ورزان و فرهنگ سازان را هم درگیر کرده است.
روشنفکران همچون همهی انسانها خواست هایی دارند و این را قدرتهای سیاسی و مالی، رسانهای، آکادمیک به خوبی درک و فهم کردهاند. قدرتهای سیاسی و مالی برای بهره گیری از روشنفکر به شیوههای گوناگون متوسل میشوند، دعوت به همکاری، ایجاد ترس، پول، مقام و موقعیت پارهای از این شیوهها و ترفندها هستند. نظام مالی مسلط بر جهان که اکثر رسانههای همگانی را نیز در دست و کنترل دارد، میکوشد هرگونه تلاش جمعی، به ویژه فعالیت سازمانمند روشنفکران را خنثی و یا تخریب کند.
در حوزه سیاسی و فرهنگی قدرتهای سیاسی بیشتر با توصیه ماکیاولی با ایجاد ترس و هراس و ترور شخصیت به سراغ روشنفکران رفتهاند. نیکولو ماکیاولی به عنوان یکی از بزرگترین نظریه پردازان ” قدرت سیاسی” و از” پایه گذاران فلسفه تاریخ” قرن پانزدهم و شانزدهم در باب “ستم پیشگی و نرمخویی و اینکه مهرانگیزی بهتر است یا ترس انگیزی”، گفته است: “… آیا بهتر آن است که بیش دوستمان بدارند تا از ما بترسند یا آنکه بیش بترسند تا دوستمان بدارند؟ پاسخ این است که هر دو: یعنی هم بترسند و هم دوست بدارند، اما از آنجا که داشتن این هر دو حال با هم دشوار است، اگر قرار باشد که یکی از آن دو را برگزینیم باید گفت که همان بهتر که بترسند تا دوست بدارند… ” (۲)
بر خورد روشنفکرانه و ایستادگی در برابر قدرت به میزان حس مسئولیت انسانی و اخلاقی روشنفکر، و به آگاهی و مسئولیت وی در مقابل حقیقت و در قبال واقعیت جهان بستگی دارد. روشنفکر با قدرت، چه استبدادی و چه دموکراتیک، ناسازگار است و با آن متمدنانه درگیر میشود نه برای به قدرت رسیدن، برای تغییر و متحول کردن آن.
بسیارند روشنفکرانی که به سهم خود رابطه روشنفکر با قدرت و سیاست را در قالب اندیشه فلسفی، سیاسی و فرهنگی خاصی مطرح و بررسی کردهاند. در این بررسیها و دیدگاهها روشنفکران و روشنفکری از نقد تا نفی مصون نماندهاند.
این نگاهِ دونمونه از روشنفکران برجستۀ جهان امیل زولا و آلبرکامو ست.
امیل زولا و یارانش با دو مفهوم حقیقت و عدالت هویت جمعی جدیدی برای روشنفکران اروپایی بوجود آوردند. امیل زولا از انفجار حقیقت و عدالتی سخن گفت که در برابر قدرت میایستد. با حرکت زولا و “بیانیه روشنفکران”، گفتمان روشنفکری از چارچوب ادبی و آموزشی و علمی فاصله گرفت و در قالب اندیشه انتقادی تبدیل به «گفتمان حقیقت» شد. ” اگر حقیقت را زیرزمین پنهان کنید، انباشته میشود و با چنان نیروی انفجاری آشکار میشود که همه چیز را با خود نابود میکند. “، انفجاری در معنای ایستادگی در برابر قدرت. زولا و همراهاناش در ماجرای محاکمه دریفوس روشنفکری را به ” گفتمان حقیقت” بدل کردند و اعلام کردند: “عدالت تنها در پیش زمینۀ حقیقت وجود دارد و خوشبختی تنها در پیش زمینۀ عدالت… ملت فرانسه زمانی به استحکام میرسد که از طریق آموزش بنیادین همۀ شهروندان، توانایی جاری کردن حقیقت و عدالت را بیابد…”
آلبر کامو نیز روشنفکر را عامل و نیروئی اخلاقی برای اعمال عدالت در گسترهی همگانی میدانست. “هدف روشنفکری دفاع از خشونتی علیه خشونت دیگر نیست بلکه داشتن حضوری اخلاقی فراسوی مطلقهای سیاسی است، مبارزه علیه تعصب و طرد روش شیطانی کردن دیگری ست، و پذیرش اینکه واقعیت پیچیدهتر از آن است که با داوریهای سریع از روی آن بگذریم. روشنفکری به معنای دفاع از آزادی اندیشه و بازشناسی محدودیتهای آن نیز هست. روشنفکرانی که در موضع اخلاق و نه ایدئولوژی قرار میگیرند قابلیت شناسایی بیعدالتی و رنج و درد دیگران را دارند و میتوانند به آنها پاسخ دهند.”
مسعود نقرهکار
*****
زیرنویس:
۱- در هر نوع رابطهی انسانی و اجتماعی، حتی رابطه زبانی و کلامی، رد پای قدرت یا تحمیل اراده را به اشکال گوناگون میتوان دید. قدرت در ساختار خانواده، گروهها، سازمانها، احزاب، نهادها و نظامهای سیاسی و در روابط میان تمامی گروههای اجتماعی عمل میکند. در تعابیر جدید، به ویژه دربرخی روابط غیر سیاسی، که اجباری در آنها نیست مفاهیم مرجعیت، اقتدار، اتوریته و نفوذ جای قدرت را گرفتهاند.
برداشت ” الوین تافلر ” نیز قابل تعمق است، تعریفی ناظر براین واقعیت که قدرت وجه اجتناب ناپذیر هر رابطهی انسانی ست و تنها در قدرت سیاسی تبلور نمییابد: ” دانایی و خشونت و ثروت و روابط میان آنها، قدرت را در جامعه تعریف میکنند. “
۲- نیکولو ماکیاولی، شهریار، ترجمه داریوش آشوری، انتشارات آگاه
گفت و گوی مسعود نقره کار و علیرضا میبدی – رادیو همراه
بیانیه انجمن قلم امریکا در باره توماج صالحی / و در باره اقدام تروریستی در کرمان — گفت و گوی مسعود نقره کار و علیرضا میبدی – رادیو همراه
لطفاً اینجا کلیک کنید
لات های رسانه ای و اینترنتی – دکتر پوریا مطهری و دکتر مسعود نقره کار- تلویزیون اندیشه
حسادت و سیاست، مسعود نقره کار
حسادت (رشک، چشم تنگی) به عنوان پدیدهای احساسی – هیجانی از کنشها و واکنشهای روانی و رفتاری انسان است. حسادت ریشه دراین فکر و نگاه دارد که چرا دیگری یا دیگران چیزی دارند که من ندارم. حسادت تمایل به مقایسه کردن نسبت به دیگری یا دیگران است، مقایسهای که خود آزار و دیگر آزار است، چنین ویژگیای سبب میشود انسان حسود هیچ وقت آرامش نداشته باشد و مدام از پیشرفتها و داشتههای دیگران رنج ببَرد. مقایسه فردی و اجتماعی میتواند عامل محرکی برای پیشرفت باشد اما در حسادت عاملی بازدارنده و مخرب است. در مورد این ” گناه مرگ آور” که عدهای پادزهر افسردگی در حسودان میدانند ضرب المثلهای بسیار وجود دارد: (حسود هرگز نیاسود)، (حسود از نعمت حق بخیل است و بنده بی گناه را دشمن میداند)، (نه میخواهم خدا گوساله را به همسایهام بدهد و نه ماده گاو را به من).
غبطه خوردن را گاه مترادف حسادت میآورند، اما غبطه خوردن یک احساس مثبت است که میتواند به رشد و پیشرفت انسان کمک کند. حسادت به ندرت عاملی رقابتی و محرک برای بهتر شدن، رشد و پیشرفت است، و بیشترآن را مخرب و زیان آور دانستهاند، احساسی منفی برای کسی که حسادت میکند (حسود) و هم شخصی که مورد حسد است، در چنین حالتی حسود به تخریب و تحریف و تا حد حذف و نابودی فرد یا افراد مورد حسادت پیش خواهد رفت. میان حسادت و نگرانی و دلواپسی نیز پارهای ویژگیهای مشابه مطرح شده است اما این سه تفاوتها دارند.
حسادت ناشی از احساس ناامنی ست، حسی که ریشه در دوران کودکی و زمانه شکل گیری شخصیت فرد دارد. برای بروز حسادت دلائل متعدد بر شمردهاند، گفتهاند دلائل بیولوژیک و بیو کمیکال در بروزاین اختلال ثابت نشده است، بیشترین روانشناسان و جامعه شناسان عوامل محیطی (خانوادگی و اجتماعی) به ویژه تجربیات کودکی و شخصی را عامل بروز حسادت دانستهاند. برای نمونه در خانواده اگر به یکی از کودکان بیشتراز دیگران محبت و توجه شود، در کودکی که کمتر محبت و توجه میبیند حس حسادت تقویت میشود..
حس بیهوده و بی ارزش بودن، حس سرخوردگی، حس فقدان عزت و اتکا به نفس تقویت کننده حسادتاند. حسادت منفی و مخرب گاه با تظاهر و نقاب عزت نفس بالا و فروتنیِ کاذب خود نمائی میکند اما حسود با بروز حس و هیجان و رفتار تخریب گرانه و تحریف کنندۀ نسبت به فرد یا افراد مورد حسادت به سرعت نقاب از چهره و رفتارش بر داشته میشود. گفته شده است “ریشه حسادت ترس و ریشه ترس، نا امنی ست”، ترس از دست دادن چیزی که برای فرد ارزش دارد میتواند سرچشمه حسادت شود.
حسود اگر بپذیرد و باور کند که مبتلا به حسادت است گام در راستای بهبودی خود بر داشته است، آگاهی به این اختلال آغاز مدیریت حسادت مخرب و تحریف کننده و تقویت عزت نفس است، و این به یافتن راه بر قراری رابطه سالم با فرد و افراد کمک میکند. حسود خود شناس نیست، بهمین خاطر حسرت خورِ موقعیت دیگران است. حسود اگر بتواند کمبودهایش را بفهمد و با آنها کنار بیاید با آرامش بیشتری زندگی خواهد کرد اما اگر عامل کمبودهایش را دیگران بپندارد حسادتی مخرب را دامن خواهد زد.
حسادتی که اختلال در روابط فردی و عاطفی ایجاد کند میباید درمان شود. حسادت حتی میتواند عامل بروز اختلالهای فیزیکی (جسمی) شود.
حسد سیاسی
رابطه بین حسادت و سیاست، حسادت و قدرت، حسادت و عدالت، حسادت و رقابت، حسادت و منفعت طلبی، حسادت و تبلیغات، حسات و نوع دوستی از مباحث و مسائل مورد بحث روانشناسان و جامعه شناسان بوده و هست.
حسادت را ناشی از تفاوتها دانستهاند و برخی براین باورند که با از میان برداشتن بی عدالتیها و تفاوتها ریشه کن خواهد شد، برخی اما گفتهاند تفاوتها میتوانند یکی از عوامل بروز حسادت باشند اما در بروز اختلال حسادت عوامل روانی و رفتاریِ فردی و اجتماعی نقش دارند. حسادت را برخی تجربه بی عدالتی در جامعه دانستهاند و ناشی از این پرسش که بر اساس چه قانون اجتماعیای عدهای بیش از ” من ” دارند. در این میانه واکنش انسانی و عدالت خواهانه در مقابل بی عدالتیهای اجتماعی و اقتصادی را میباید از واکنش ناپسند و بیمارگونه حسادت جدا کرد.
حسادت در فرهنگ و جوامع مختلف ویژگیها و معانی خاصی دارد. نظامهای سیاسی و تبلیغاتی به اشکال مختلف از وجود چنین ناهنجاریای در فرد و جامعه بهره میبرند. سرمایه داری از حس حسادت، به مانند حس رقابت جهت منفعت بیشتر استفاده میکند.
حسادت در سیاست با ویژگی اغواگرانۀ قدرت نیز در میآمیزد و سبب بروز روابط سیاسی مخرب و نا مناسب بین افراد و در جامعه میشود. برخی حضور پدیده حسادت در عرصه سیاست را نه فقط در مناسبات فردی و جمعی، که به سطح کلان مناسبت سیاسی و روابط بین کشورها نیز تسری دادهاند و آن را عامل بروز بسیاری از اختلافها و تنشهای سیاسی و حتی جنگ هایی بزرگ دانستهاند.
حسادت در میان سیاسیون به گرایش و تمایل به استفاده از خشونت زبانی کشیده میشود، گرایش و تمایلی آلوده به تنفر و کینهجویی که در برابر و تقابل با رقابت سالم و سازنده قرار میگیرد و انگیزهای برای جاه طلبی میشود. حسادت سیاسی حسی ست که از در هم آمیختگی خشونت و شکست شکل میگیرد، مجموعهای از احساسها، انگیزشها و افکاری که در گفتار و رفتار حسود سیاسی خود را نشان میدهد. ضعفی که حسود سیاسی احساس میکند به شکل خشونت زبانی به قربانی حسادتاش منتقل میکند و این مانع از رنج بیشتر او از شکست میشود. حسودِ سیاسی درون و بروناش بوی طرد شدگی و گند دروغ میدهد. حسد سیاسی توام با دروغ گوئی، مردم فریبی، عصبانیت، و گاه افسردگی همراه است، حس و هیجانی پیچیده که با زود رنجی، خشم، خصومت، ناتوانی، آسیب پذیری، ترس و آشفتگی همراه ست، حس هایی که تاثیرات منفی بر زندگی حسود سیاسی میگذارند.
حسد سیاسی را به وضوح درفکر و رفتار بسیاری از کنشگران سیاسی ایرانی، به ویژه در متوهمانی که خود رهبر پندار و خود گُنده بین هستند میتوان دید، اختلالی که از عوامل پراکندگی، عدم همکاری و نزدیکی فعالان و جریانهای سیاسی و اجتماعی شده است. شاهدیم که حسود سیاسی به جریانهای سیاسی، شخصیتی سیاسی و فرهنگی، به ویژه رقیبی که به علت داشتن ویژگیای مورد احترام واقع میشود، حسادت میورزد. حسود سیاسی میپندارد حق او را فردی که مورد حسادت قرار گرفته خورده است و گاه با خشونت زبانی و حتی رفتاری به فرد مورد حسادتش حمله میکند. مذبوحانه تلاش میکند محبوب القلوب و زینت المجالس باشد اما فکر و رفتارش سرانجام نفرت المجالساش میکند. خود را مظلوم و فروتن جا میزند اما فروتنیاش کاذب و دورغین است. حس آزار دهنده بی ارزش بودن و ضعف در برابرکسی که رقیب میداند به حسادتی خشن سوقاش میدهد.
تخریب و تحریف و به خطر انداختن موقعیت، و ترور شخصیت فرد مورد حسادت از ویژگیهای حسود سیاسی است.