شورای ملی تصمیم همراه و همگام با مردم آگاه ایران، برای تحقق خواستههای زیر تلاش و مبارزه میکند. 1- گذار کامل از جمهوری اسلامی با تکیه به جنبشهای اعتراضی مردم، گذار خشونت پرهیز با حفظ حق دفاع مشروع. 2 – حفظ تمامیت ارضی کشور با تاکید بر نظام غیرمتمرکز . 3- جدایی دین از حکومت. 4 – فراخوان عمومی برای تشکیل مجلس مؤسسان. 5 – تلاش برای برپایی نظامی دموکراتیک و انتخابی تعیین نوع حکومت با آرای مردم. 6 – اجرای کامل اعلامیهی جهانی حقوق بشر و میثاقهای وابسته به آن، با تاکید بر رفع هرگونه تبعیض علیه زنان و برابری جنسیتی در تمام عرصه های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، خانوادگی و مشارکت زنان در مدیریت جامعه، و نیز تاکید بر حفظ محیط زیست
تغییرات وسیع در شیوه کشورداری با پایان حاکمیت سلسله قاجار به این سو همواره باعث نارضایتی های مردمی در ایران بوده است.
در این میان با پی ریزی تمرکزگرایی که با خود هویت های اتنیکی ملی در مناطق پیرامونی کشور را تهدید می کرد ، تحزب سیاسی پا گرفت.
مردم عرب که از تمرکزگرایی متحمل هزینه های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی شده بودند اقدام به تاسیس تشکل های مختلف سیاسی کردند. اهداف تشکل های یاد شده از خودمختاری تا فدرالیزم و استقلال طلبی متنوع بوده است.
اکثر تشکل های سیاسی عرب ها تا نیمه دوم قرن بیستم دارای رویکرد ناسیونالیستی بوده اند. از نیمه دوم قرن بیستم تا به حال شاهد تنوع وسیعی در رویکرد سیاسی تشکل های حزبی این مناطق بوده ایم.
در کوران یک قرن حوادث سیاسی، جنگ های منطقه ای با دولت مرکزی، اعتصابات کارگری، تظاهرات ها، انتفاضه ها و فعالیت های فرهنگی، تحزب سیاسی در این مناطق با افت و خیزهای فروانی همراه بوده است.
با نگاهی گذرا به تاریخچه شفاهی تحزب سیاسی در مناطق عرب نشین می توان تشکل های سیاسی عرب را چنین معرفی کرد؛
در سال ۱۹۴۶ شیخ عبدالله بن شیخ خزعل حاکم سابق امارت عربستان(خوزستان کنونی) با تشکیل کمیته ای به نام «لجنة الدفاع عن عربستان / کمیته دفاع از عربستان» و جذب تعدادی از نیروهای سنتی تاثیر گذار در آن دوران سعی داشت یک حکومت خودمختار را در این منطقه برپا سازد. رویکرد سیاسی کمیته یاد شده را می توان ناسیونالیسم سنتی تعریف کرد.
بعد از مدتی کوتاه این کمیته با بیعت سنتی مردم با موسسین تشکل یاد شده به نام «حزب السعادة / حزب سعادت» تا مدتی به کار خود ادامه داد.
همپای فعالیت های شیخ عبدالله خزعل تشکل دیگری شکل گرفت. نام آن تشکل «اتحاد المزارعين العرب / اتحادیه کشاورزان عرب» که بعد از مدتی به «الاتحاد العربي / اتحاد عربی» تغییر نام داد. برنامه این تشکل نیز اعاده حقوق تام عرب ها و خودمختاری بود.
در سال ۱۹۵۸ «اتحادیه دانشجویان و جوانان» پی ریزی شد. این اتحادیه یک جمع نسبتا روشنفکری با رویکرد استقلال طلبانه بود.
در سال ۱۹۶۰ «الجبهة الوطنية لتحرير عربستان / جبهه ملی آزادیبخش عربستان» شکل گرفت. همانگونه که از نام این جبهه پیداست دارای رویکرد استقلال طلبانه بود. پس از دو سال این جبهه نیز منحل شد.
در سال ۱۹۶۷ تا ۱۹۶۹ نیز تشکل دیگری به همین نام مطالبات سیاسی استقلال طلبانه را پیگیری کرد.
«الحركة الثورية لتحرير عربستان / جنبش انقلابی آزادیبخش عربستان» نیز در سال ۱۹۶۸ کارکرد مشابه و همزمان با تشکل قبلی داشت.
در سال ۱۹۶۹ قدرتمندترین تشکل سیاسی عرب به نام «الجبهة الشعبية لتحرير الاحواز/ عربستان – جبهه مردمی آزادی بخش احواز / عربستان» الهام گرفته از مبارزات چپ در فلسطین همانند جبهه خلق آزادیبخش فلسطین به رهبری جورج حبش و دیگر نیروهای چپ در جهان وارد کارزار سیاسی شد.
عملکرد این جبهه مسلحانه بوده و بیش از ۱۵۰ عملیات بر ضد ارتش و نیروهای امنیتی شاه داشت.
در طول عمر فعالیت سیاسی این جبهه ، همواره با نیروهای «فدائیان خلق» ، «سازمان های جبهه ملی ایران در خاورمیانه» و «جبهه ملی آزادیبخش بلوچستان غربی» و افرادی همانند تیمور بختیار و… که همگی در عراق مستقر بوده اند روابط سیاسی گسترده ای داشت.
این جبهه همچنین برای نیروهای فدائيان خلق / شاخه لرستان سلاح و مهمات جنگی ارسال می کرد تا بر ضد نیروهای شاه به مبارزات خود ادامه دهند. در سال ۱۹۷۵ نیروهای این جبهه که در مرزهای عراق و ایران مستقر بوده اند مناطق یاد شده را ترک کرده و به سوریه ، لبنان و یمن جنوبی رفتند.
در سال ۱۹۷۹ نیروهای این جبهه به ایران بازگشتند و در روند سیاسی وقت مشغول شدند. جبهه یاد شده بر اصل حق تعیین سرنوشت به عنوان پایه اصلی اساسنامه اش تاکید داشته و مبارزه خود را همپای سایر ملل / اقوام ایران می دانست.
در همان سال نیز با توجه به اینکه فلسفه تشکیل این جبهه سرنگونی رژیم شاه بوده و با امید به تحقق خودمختاری و سایر حقوق مردم عرب در نظام جمهوری اسلامی ، اعلام انحلال کرد.
همزمان با انقلاب سال ۱۳۵۷ شمسی در مناطق عرب نشین شاهد تشکیل «الحركة الجماهيرية العربية في الأحواز – جنبش مردمی عربی در احواز» بودیم. این تشکل نیز به دنبال احقاق حقوق ملی از راهکار کسب خودمختاری بوده است.
در آستانه انقلاب ۱۳۵۷ نیز شاهد شکل گیری «المنظمة السياسية للشعب العربي في الاحواز / سازمان سیاسی خلق عرب احواز» بودیم. در این تشکل طیف های مختلف سیاسی اعم از نیروهای دارای رویکرد دینی ، ناسیونالیست و همچنین نیروهای چپگرا و… حضور داشتند. این تشکل توانست با ارسال هیاتی به تهران و گفتگو با سیاستمداران در دولت موقت نقش مهمی در تحولات آن زمان ایفا کند.
همزمان با اين تحولات «حركة المجاهدين العرب / جنبش مجاهدین عرب» نیز حضور نسبی در سپهر سیاسی منطقه داشت.
دیگر تشکل سیاسی که بعدها در سال ۱۹۸۰ شکل گرفت «الجبهة العربية لتحرير الاحواز – جبهه عربی آزادیبخش احواز» بود. این جبهه دارای رویکرد سیاسی ناسیونالیستی بوده و هسته های اصلی آن همانند احزاب کُرد، مجاهدین خلق و… در عراق مستقر بودند.
«قوات الذين – نيروهاى نظامى الذين» ، «المجلس الوطني الاحوازي – پارلمان ملی احواز» ، «حركة التحرير الوطني – جنبش آزادی بخش ملی» ، «حركة الشباب الاحوازي – جنبش جوانان احوازى» ، «حركة طلائع الوحدة لشباب الاحواز – جنبش پیشاهنگ وحدت جوانان احواز» ، «حركة النهضة – جنبش نهضت» ، «حركة الرسالة – جنبش رسالت» ، «اللجنة الثقافية – کمیته فرهنگی» ، «الحركة القومية لتحرير الأحواز – جنبش ملی آزادی بخش احواز» و « منظمة ميعاد – سازمان میعاد» نیز از جمله تشکل هایی هستند که در فاصله سال های ۱۹۸۴ تا ۱۹۹۰ فعالیت های سیاسی نظامی گسترده ای داشته و تا کنون نیز بعضی از آنها به کار سیاسی مشغول هستند.
در دوره اصلاحات نیز در اهواز یک تشکل سیاسی به نام «حزب وفاق» شکل گرفت که دارای رویکرد اصلاح طلبانه بوده و در چارچوب «جبهه مشارکت» فعالیت داشت. حزب وفاق توانست در انتخابات شوراهای شهر و روستا و انتخابات پارلمانی نقش مهمی ایفا کند. بسیاری از نیروهای مورد تایید این حزب به شورای شهر و یک نفر نیز به مجلس راه یافت. این حزب نیز بعد از پایان دوره دوم ریاست جمهوری خاتمی منحل شد.
آنچه که در بالا آمد در واقع چکیده ای از سلسله تشکل های سیاسی عرب بوده که اکنون فعالیتی ندارند یا فعالیت های آنها کمتر شده و نمود آنچنانی ندارد. اما آنچه در پی می آید احزابی هستند که اکنون مشغول فعالیت هستند و در داخل و خارج از کشور دارای نیروهای وابسته به خود و همچنین دارای هواداران خاص خود هستند.
«الحزب الديمقراطي الاحوازي – حزب دموکراتیک احواز» نیز یک تشکل ناسیونالیست با رویکرد بازیابی حاکمیت سابق امارت عربستان در عهد شیخ خزعل بوده و هم اكنون نيز مشغول فعالیت است.
در سال ۱۹۹۰ نیز در اهواز «الجبهة الديمقراطية الشعبية الاحوازية – جبهه دمکراتیک مردمی احواز» شکل گرفت. بعدها در سال ۲۰۰۸ این جبهه به دو تشکل (با نام های تقریبا مشابه) منشعب شد. جبهه های یاد شده دارای رویکرد استقلال طلبانه و تا به حال مشغول فعاليت هستند
در سال ۱۹۹۹ در اهواز «حركة النضال العربي لتحرير الأحواز – جنبش مبارزه عربی آزادی بخش احواز» تشکیل شد. این تشکل با گرایش ناسیونالیستی و رویکرد مسلحانه بود. اکنون بعد از چند سال کار این جنبش نیز انشعاباتی در بر داشت. در حال حاضر نیز این تشکل با وجود اینکه به دو تا سه تشکل انشعاب یافته به کار خود ادامه می دهد. اکنون این جنبش لوگوی سابق خود را تغییر داده و گویا از رویکرد مسلحانه دست کشیده است.
در سال ۲۰۰۲ نیز «التيار الوطني العربي الديمقراطي في الاحواز – جنبش ملی عربی دموکراتیک احواز» در منطقه شکل گرفت. این تشکل دارای رویکرد نسبتا لیبرال بوده و هم اکنون نیز در داخل و خارج از کشور به فعالیت خود ادامه می دهد. این جنبش معتقد به اجرای حق تعیین سرنوشت برای مردم عرب است.
«حزب التضامن الديمقراطي الاهوازي – حزب تضامن / همبستگی دموکراتیک اهواز» نیز از سال ۲۰۰۳ تشکیل و کار آن ادامه دارد. این تشکل سیاسی توانست در «سازمان ملت های بدون نماینده – یو ان پی او» به عنوان نماینده مردم اقلیم اهواز فعالیت کند. حزب تضامن عضو موسس «کنگره ملیت های ایران فدرال» است.
اوضاع اقتصادی، اجتماعی و سیاسی ایران هر روز بغرنج تر از روز گذشته به پیش می رود، توده های مردم بویژه تهیدستان از افزایش روز افزون قیمت ها به ستوه آمده اند، کارگران و زحمتکشان با تورم بالای 60 درصد هر روز سفره خود را کوچک تر می کنند، برای اجاره خانه به حاشیه شهر ها پناه می برند، اغلب کنشگران اجتماعی هشدار می دهند که شورش گرسنگان در راه است که هیچ نیرویی قادر به مهار آن نخواهد بود، فرماندهان سپاه و نیروهای امنیتی جامعه را تهدید باران می کنند ولی کسی به گفتار متناقض آنها تره ای خرد نمی کند، گاهی خامنه ای پا به میدان می گذارد تا مردم خشمگین و جوانان شورشگر را آرام کند و با گفتار بی سر و ته خود امید را در دلها زنده کند، ولی به سرعت گفتارش به ضد خود تبدیل می شود، شرایط ذهنی جامعه برای یک تحول اجتماعی هر روز آماده تر می شود، همدلی، همکاری و همبستگی ملل در گستره ایران می تواند با استفاده از این شرایط ذهنی شرایط عینی را فراهم آورد و جامعه را از این استبداد دینی و ارتجاعی نجات دهد. رژیم ولایت از همه ابزار های پیدا و ناپیدای خود استفاده می کند تا این همکاری بین ملل صورت نگیرد و اختلاف و گسست بین آنها به بهانه های گوناگون و گاهی واهی افزایش یابد.
ایران کشور کثیرالملله ای است که در کنگره دوم اورمیه در سال 1301 به ثبت رسیده است که بازتاب دهنده قانون انجمن های ایالتی و ولایتی مشروطه و اصول 29، 90، 91 ، 92 و 93 بوده است، آذربایجان که مرکز اصلی زایش، پرورش و بلوغ اندیشه های مشروطه خواهی بود، برای حفظ دستآورد های انقلاب مشروطه فداکاری ها، جانفشانی ها، گرسنگی ها و محرومیت های فراوانی کشید ولی از پای ننشست تا تهران آمد تا مشروطه را نجات دهد.آذربایجان در هر فرصتی قانون انجمن های ایالتی و ولایتی را مطرح کرد و برای اجرایی کردن آن تلاش ورزید، جنبش شیخ محمد خیابانی، لاهوتی و ده ها جنبش دیگر که در نهایت به جنبش عظیم 21 آذر پیوند خورد، همگی خواستار آزادی و تعیین سرنوشت سیاسی بودند. تاریخ به اسطوره های خود می نازد، آذربایجان مهدآزدگان در طول تاریخ مرکز جنبش های اجتماعی بوده، در دل خود بابک ها، ستار خان ها، زینب پاشا ها، پیشه وری ها و هزاران چهره ماندگار دیگر دارد که تاریخ ساز بوده اند، بنابرین تاریخ آئینه ای است که ملتی در آن نمایان می شود، باید آن را خوب دید و خواند و تفسیر کرد.
آذربایجان حق دارد مانند هر ملت دیگری سرنوشت سیاسی خود را خود تعیین کند، منشور ها، کنوانسیون ها و حقوق ملل آن را تائید و گاهی تاکید می کند، بنابرین هر اقدامی در این راستا که بتواند مسیر رشد اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی را هموار سازد و به آن سرعت بخشد مورد استقبال قرار می گیرد ولی برخی حوادث و رخداد ها انسان را به فکر و اندیشه فرو می برد که گویا برخی از این فعالان آذربایجان واقعیت های موجود آذربایجان را نمی بینند و یا در آرزوی آنند که به آن جهت دهند.
آذربایجان در همه دوران دیکتاتوری و استبداد مورد خشم، رصد و نظارت قرار گرفته، تا بار دیگر به مرکز جنبش و دادخواهی مردم تبدیل نشود و به نوعی حکومت نظامی در این منطقه در همه سال های گذشته برپا بوده است و هر جنبشی در آن حتی برای محیط زیست و نجات دریاچه اورمیه به بهانه امنیتی به شدت سرکوب شده تا تحقیر ها و سرکوب های فرهنگی به فراموشی سپرده شود، ولی هرگز مخالفت توده های مردم با عملکرد رژیم ولایت از بین نرفته و همواره در زیر پوسته شهر ها و روستا های آذربایجان ادامه داشته است، با حادثه غم انگیز « مهسا امینی » و کشته شدن غریبانه این دختر کورد دوران جدیدی در ایران و منطقه آغاز شده است، تظاهرات گسترده به اعتصابات فراگیر گره می خورد و رژیم را به شدت نگران کرده است. ادامه این روند در خارج از کشور هم انعکاس می یابد، گروه های سیاسی، کنشگران اجتماعی و افراد با تحرک بیشتری فعالیت و روابط خود را بیشتر و بارز تر نشان می دهند، بگونه ای که از یک سو پیوند ها، پیمان همکاری ها و اتحاد در بین گروه ها و افراد بیشتر می شود و از سوی دیگر گسست و جدایی به بهانه های گوناگون افزایش می یابد و اتفاق می افتد، در این میان برخی از فعالین اجتماعی و سیاسی آذربایجان ( جنوبی ) به ابتکار جدیدی دست زدند که باید مورد بررسی و شاید نقد بیشتر قرار گیرد، زیرا این کنشگران اجتماعی و سیاسی توجهی به تجربه های تاریخی آذربایجان ندارند و بعد از 78 سال بدون نام بردن از فرقه دمکرات آذربایجان و حکومت ملی به رهبری زنده یاد پیشه وری همان خواسته ها را به زبان می آورند، در حالی که حکومت ملی در آذربایجان تشکیل شده، به مدت یک سال فعالیت کرده و کار های بزرگ و ماندگاری در فرهنگ، عمران و رشد سیاسی و بلوغ اجتماعی جامعه انجام داده است، به نظر می رسد اگر این فعالین اجتماعی و سیاسی آذربایجان در 25 مارس در تظاهرات بروکسل فعالیت و اهداف خود را ادامه راه فرقه دمکرات آذربایجان با شعار آزادی،عدالت، ملی حکومت ( آزادلیق، عدالت میلی حکومت ) می نامیدند مردمان بسیاری را جذب می کردند.
تظاهرات بروکسل هر چند ابتکار جدیدی بود ولی نقصان و ضعف های جدی داشت، تعداد مشارکت اندک بود ( زیر پانصد نفر ) میلیون ها آذربایجانی در خارج از آن زندگی می کنند، تعداد کثیری از آنان در اروپا ساکن هستند و از موقعیت خوبی هم برخوردارند ولی با سیاست تفرقه افکنانه این کنشگران سیاسی و اجتماعی موافق نیستند، زیرا آنان با احساس مسئولیت بر این باورند که آزادی آذربایجانی ها در گرو آزادی کوردستان، بلوچستان، خوزستان، ترکمن ها، لرستان و… است و حتی در تاریخ سیاسی کشور آذربایجان همواره پیشرو بوده است ازآن گذشته، هم شعار های راهپیمایی و هم قطعنامه پایانی تظاهرات بروکسل نشانه ای از همبستگی، گسترش همکاری و هم افزایی میان واحد های ملی را نداشت در حالیکه آذربایجان توانایی آن را دارد که این همبستگی را گسترش دهد و با استفاده از تجربیات سال های گذشته بویژه دوران حکومت ملی برای احقاق حق و آزادی خود و دیگر ملل به نهران فشار آورد. در راه پیمایی و تظاهرات بروکسل سخنی از آذربایجان ( جنوبی ) در میان نبود، افرادی در تلاش بودند تا خود را مطرح سازند و در کانال های تلویزیونی باکو دیده شوند.گویا این میراث شوم در آذربایجانی ها ریشه دارد که عقده های سرکوب شده خود را اینگونه به نمایش بگذارند
تظاهرات بروکسل بازتاب وسیعی در آذربایجان و مناطق دیگر ایران که در آن میلیون ها آذربایجانی زندگی می کنند نداشت، در بیرون از مرز ها کانال های پر بیننده تلویزیونی آن را تحریم خبری کرده بودند و در داخل هم امکان پخش آن وجود نداشت البته باید یادآور شد که قاطبه مردم آذربایجان توافق چندانی با شعار های تظاهرات نداشتند و درون کشور را بگونه دیگری ارزیابی می کنند. « مارکس » در جایی می گوید: ملت را از تاریخشان دور نگه دارید، در آن صورت به آسانی کنترل می شوند. به نظر می رسد بازخوانی بیانیه 12 شهریور در این تظاهرات می توانست تفاهم و اتحاد را نه تنها در بین آذربایجانی ها بلکه در میان دیگر ملل هم محکم تر و عمیق تر کند، زیرا در مقدمه آن آمده است: آزادی آذربایجان به آزادی همه ایران منتهی می شود! انسان محصول شرایطی است که در آن زندگی می کند و به بلوغ فکری، عقلی و سیاسی می رسد، هرچند تلاش می ورزد که تاریخ ساز باشد ولی آنگونه پیش نمی رود که آرزو می کند، باید از تجربه های گذشتگان درس آموخت و آن را بکار برد و گرنه ناچار است همه چیز را از نو اغاز کند که در ان صورت گرفتار روز مرگی می شود و از تشخیص آینده باز می ماند، آینده، آینده نگری به درک امروز ما از شرایط و استفاده از تجربه گذشتگان بستگی دارد که در آن صورت هم بازدهی بالاتر می رود و هم هزینه ها کاهش می یابد.
میلیون ها زحمتکش در آذربایجان زندگی می کنند و هر ساله هزاران آذربایجانی هم برای جویای کار و زندگی به نقاط دیگر ایران مهاجرت می کنند، بدون سازماندهی این کارگران و زحمتکشان که در سرتاسر ایران پراکنده اند رهایی و آزادی بدست نخواهد آمد، در گذشته بیش از 80 درصد آذربایجانی ها روستایی و در مناطق روستایی و زندگی دهقانی داشتند، امروزه بیش از 75 درصد شهر نشین شده اند و بیش از 500 هزار نفر تنها در حاشیه کلان شهر تبریز زندگی می کنند، برخی از روشنفکران کوته بین آذربایجان در خدمت رژیمند، برخی دیگر تحقیر شده و خود باخته اند همین ترکیب ناهمگون کار سازماندهی را مشکل می کند، بنابرین جامعه آذربایجان را باید از نو شناخت و تضاد ها و گسل های اجتماعی و اقتصادی آن را مورد بررسی قرار داد.
آنچه مسلم است رژیم ولایت با همه توان با هرگونه سازماندهی مخالفت خواهد کرد و به سرکوب و کشتار ادامه خواهد داد، آذربایجانی نه تنها در آذربایجان به قتل می رسد و کور می شود در نقاط دیگر هم همراه با ملت های دیگر به همین سرنوشت گرفتار می شود باید از تنگ نظری ، خود محور بینی و تک روی دوری کرد و در همه جبهه ها همراه با واحد های ملی دیگر همکاری کرد تا راه دشوار آزادی را باز و هموار نمود. بدون مشارکت اقشار گوناگون بویژه کارگران و زحمتکشان آذربایجان رهایی و آزادی متصور نیست، این واقعیت ها را باید پذیرفت و اقدام کرد، آزادی محصول چند جوان احساسی و شعار های انحرافی نیست، باید به اسطوره های تاریخی و احزاب کهنی که بیش از چند دهه سابقه کار و تلاش دارند و پایگاه اجتماعی وسیعی بصورت پنهان و آشکار در بین مردم دارند، نظر کرد، منشور ها و برنامه های آنها را بازخوانی کرد و گرنه رویاپردازی بر عقل و خرد حاکم می شود و فاصله درون و برون افزایش می یابد و اینگونه گردهم آیی ها و تظاهرات بی ثمر به پایان می رسد. راه برون رفت و رهایی از رژیم خودکامه و ولایت همکاری، هم اندیشی و هم افزایی همه ملل ساکن در گستره ایران است، بهتر است راه کار های اینگونه همکاری های فراگیر جستجو شود و هموار گردد و تا پیروزی مردم بر ارتجاع ادامه یابد….