۱
جنبش زن، زندگی، آزادی در کنار دستاوردهای فراوان، افشاگر چهرۀ واقعی جاهلیسم و لاتمداری (لمپنیسم) نیز بوده و هست. این جنبش سبب شده است در داخل ایران گَلههای ” لباس شخصی”ها و مزدوران ریز و درشت حکومت اسلامی وحشیگری جاهلیسم و لاتمداری اسلامی را عریان تر به نمایش بگذارند. این گَلهها را پیش تر نیز در سرکوبهای دهه ۶۰ و جنبشهای ۸۸، ۹۶ و ۹۸ دیدیم و تجربه شدند.
درعینِ حال جنبش زن، زندگی، آزادی یکی از لغزشها و خطاهای تاریخی و فرهنگیای که در بخش هایی از اپوزیسیون وجود داشته و دارد را نیز برملا تر کرده است، بخشها و عناصری که با روا داشتن و اِعمال خشونت زبانی و روانی، گاه خشونتهای فیزیکی نسبت به افراد و دیگر نحلههای سیاسی غیرخودی صحنه هایی تلخ و دردناک پدید آوردهاند، فجایعی که در تاریخ میهن ما تازگی ندارد و فراوانند نمونهها که بتوان برشمرد.
در جنبش جاری در خارج ازکشور، در شبکهها و رسانهها و تجمعها و تظاهرات شاهد خشونتهای زبانی، روانی و فیزیکی از سوی تندروهای سلطنت طلب، تندروهای شورای ملی مقاومت و عناصری از طیف چپِ ” رادیکال” در تداوم جاهلیسم و لاتمداری یا لمپنیسم سیاسی بودهایم. بدون تردید حضور و نقش پراهمیت ماموران و مزدوران حکومت جمهوری اسلامی – حکومت لمپن ها- در ایجاد و تدوام درگیریهای لمپنی و لاتمدارانه در خارج کشور را نمیباید نا دیده گرفت.
در رابطه با چرائی و چگونگی پیدائی و تداوم حیات جاهلیسم و لاتمداری (لمپنیسم) در میهن مان، به ویژه در عرصه سیاست، بارها نوشته و گفته شده است، آنچه در حال حاضر اهمیت دارد و باید به آن توجه شود برخورد مسئولانۀ شخصیتهای سیاسی ورهبران نحلههای سیاسی مختلف است، شخصیتها، حزبها، سازمانها و گروه هایی که برخی از هواداران و اعضایشان با اتخاذ چنین منش و روشی هم به اپوزیسیون حکومت اسلامی لطمه میزنند، هم آبرو و حثییت جنبش زن، زندگی، آزادی را میبرند، و هم بساط شادمانی حکومت اسلامی پهن میکنند.
در این میانه نقش رضا پهلوی، نقش مسعود و مریم رجوی، نقش مسئولان برخی از جریانهای “چپ و ملی گرای افراطی” در کاهش و از میان برداشتن چنین رفتارهایی تعیین کننده و پراهمیت است. این شخصیتها و چهرهها در رابطه با موضوع مهم و پراهمیت مطروحه تا به حال کوتاهی کردهاند. محکوم کردنِ مکرر لمپنیسیم سیاسی، و افشا وطرد افراد و دارو دسته هایی که اتاق فکر و فرمانده این نوع فجایع هستند نیز از وظایف این شخصیتها و جریانهای سیاسی ست که به نام و طرفداری از آنها با زبان و رفتار لاتمدارانه و لمپنی به جنبش آزادیخواهانه و عدالت جویانه لطمه زده و میزنند.
۲
نگاهی گذرا به برخی از تجربههای تاریخی برای یادآوری و درس آموزی، و دوری گزیدن از تکرار آنها:
جاهلیسم و لاتمداری نه فقط در پیوند با قدرتهای سیاسی و دینی، بلکه در میان احزاب و سازمانهای سیاسیای که خود را اپوزیسیون این قدرتها دانستهاند نیز دیده شده است. جاهلیسم سیاسی را میتوان از همان آغاز حیات رژیم پهلوی، به ویژه بعد از شهریور سال ۱۳۲۰، که گروه اجتماعی جاهلها و لاتها با تغییر و دگردیسی ” لوطی”ها به شکل امروزین پدیدارشد، دید.
حزب اراده ملیِ سید ضیاء طباطبائی را در زمرهی نخستین احزابی دانستهاند که از جاهلها و لاتها برای تضعیف و حذف فرد یا حزب و سازمان سیاسی مخالف خود استفاده کرد. این حزب “داش مشدیها و گردن کلفت هائی” داشت که زیر پوشش نام و عنوانِ “حزب وطن” به مراکز حزبی و گارگری سایر سازمانهای سیاسی حمله میکردند و کلوپهای حزبی، به ویژه کلوپهای حزب توده، را تخریب میکردند و یا آتش میزدند. (۱)
حزب دموکرات قوام السلطنه نیز از جاهلها و لاتها استفاده میکرد. زدوخوردهای حول و حوش انتخابات مجلس پانزدهم را افراد وابسته به این حزب انجام دادند. “این حزب از همه امکانات دولتی و ارتشی برخوردار بود و برای صحنه سازی حتی در دمونستراسیونهای آن از نوعی یونیفورم و اسبهای ارتشی استفاده میشد. ” (۲)
سالهای ۱۳۲۵-۱۳۲۴ حزبی به نام حزب جنگل وجود داشت که “مرکز آن در چالوس بود. اوباش و وابستگان ارباب (مباشران، چاروادارها، کدخداها و مانند آنها) را متشکل کرده زیر حمایت ژاندارمری به نواحی تحت کنترل دهقانان گسیل داشت…این حزب یک دار و دستهی ارتجاعی بود که در سال ۲۵ در گیلان و مازندران فعالیت میکرد و مؤسسین آن عدهای از مالکان بزرگ و نطامیان مرتجع بودند. مثل بهار مست، حسینخان زال، جعفرخان رشوند و صوفی و… ” (۳)
حزب زحمتکشان مظفربقائی بزن بهادرهائی مثل شعبان جعفری داشت. بقائی با “احمد عشقی، حبیب ساحر، امیر موبور و.. ” حوزهی حزبی جاهلها و لاتها را سازمان داده بود. حادثه ۲۳ تیر۱۳۳۰ و حمله به افرادی که به خاطر ورود “هریمن” نماینده رئیس جمهور امریکا به ایران دست به تظاهرات زدند و همچنین حمله به دانشجویان دانشگاه تهران در ۱۴ آذرماه ۱۳۳۰ را نمونهای از “اوباشگریهای این بزن بهادرها” دانستهاند و از شعبان جعفری، احمد عشقی، عباس کاووسی، حسن عرب، شمشیرزادی و حسین نافی اسم بردهاند. ”
“…. جعفر عموحاجی (رستمی) معروف به جعفر زاغی “بسیارقد بلند (بالای دومتر) و قوی و تند و تیز بود…که یک تنه بدون اغراق با بیش از ۵-۶ نفر گردن کلفت درگیر و پیروز میشد. هیچ وقت چاقو و امثال آن در جیب نداشت و اگر داشت مسلما مرتکب قتلهای زیادی میشد، چونترس و رحم نزد او معنا نداشت. سر کوچه ما، کوچه ستون سنگی، یک مغازه خیلی بزرگ متعلق به حاج علینقی کاشی بود. یکبار کبوتر احمد برادر جعفر روی شیروانی مغازه حاجی علینقی مینشیند. احمد خودش را به زیر شیروانی و کبوتر میرساند، سیم لُختی که به شیروانی وصل بود باعث برق گرفتگی احمد میشود. جعفر عمو حاجی به دکان حمله کرد و آنجا را به صورت مخروبه درآورد و دیگر اجازه نداد دکان باز شود…سالهای نخستین جنگ و اشغال کشور همه مایحتاج مردم به خصوص نان، به دست لاتها افتاده بود، نانواها بدون اجازه گردن کلفت محله جرئت نداشتند به کسی نان بدهند. کاسبی نبود که به لاتها من جمله جعفر، باج ندهد. جعفر همیشه شیک میپوشید و پول در جیب داشت. اولین کسی که او را کشف کرد، دکتر مظفر بقائی کرمانی – لیدر حزب زحمتکشان ملت ایران- بود. کار جعفر حمله به تودهایها شد. همراه با امیر موبور، احمد عشقی، رضا دوغی و… جعفر از نزدیکان آیتالله کاشانی و فرزندان او بود، از دوستان صمیمی خلیل طهماسبی و دوست میر اشرافی مدیر روزنامه آتش بود و مدتی مدیر چاپخانه آتش شد. دوست نزدیک شمس قنات آبادی “که عشقهائی با او کرده بود” و قنات آبادی را وکیل شاهرود کرد. قبل از انقلاب کمکها و حقوقهائی از دخانیات و راه آهن وتربیت بدنی و شهرداری میگرفت، شهربانی هم اجازه داده بود از منزل خود برای قمار دوستانش استفاده کند. بعد از انقلاب به عنوان “مامور راهداری” از راه آهن حقوق میگرفت. فرزند جعفر، سعید، جوانی بسیار قوی و جسور و مسلح بود، یک هیئت فاطمیه تاسیس کرده بود و هر شب جمعه مجلس روضه خوانی و عزاداری برپا میکرد. سعید که سابـــقه اقدام به خودکشی داشت، سرانجام خودکشی کرد. جعفر نیز معتاد شد و… ” (۴)
از “حمله افراد حزب توده به اعضا و هواداران حزب ایران در بندر انزلی، به سال ۱۳۲۴”، وحملهی تودهایها در جریان سفر هریمن به ایران، و نیز سرکوب تظاهرات حزب عدالت توسط تودهایها و نقش این نوع افراد در وقایع ۱۶ آذر ۱۳۳۱ هم روایتها نقل شده است. (۵)
“… حسن عرب، چاقوکش و لات معروف که خیلی هم هیکل مند بود، در یکی از درگیریها به دست جوانان کم سن و سال سازمان جوانان افتاد و خود شاهد بودم که جوانان او را به زمینانداخته و روی بدنش میرقصیدند، ظاهرا خیال کرده بودند مرده است. این واقعه همان روزی بود که سرهنگ نوری شاد، رئیس پلیس سوار را که بی محابا سوار بر اسب با شمشیر به جوانان حمله میکرد، کشتند. حسن عرب در آن روز نمرد و به پاس این فداکاری بعدا صاحب کاباره ایران در آبادان و اولین وارد کننده ” خانم” از اروپا به ایران شد. ” (۶)
۱۴ آذر ۱۳۳۰ در سنگ پرانیهای میان “پلیس، چاقوکشان حزب زحمتکشان و سایر اراذل و اوباش” و دانشجویان و حامیان آنها، “در هجوم پلیس سوار به صفوف مردم بود که سرهنگ نوری شاد که با شمشیر کشیده به میدان بهارستان رسیده بود اسبش رَم کرد، یا پایش سُر خورد و سرهنگ نوری شاد را به زمین زد و کشت… در خیابان نواب، سه راه لولاگر، کوچه ماه، خانه محمدعلی افراشته و دفتر روزنامه چلنگر بود. شعبان جعفری و اوباش که رئیس شهربانی آنها را “مردم شرافتمند” خواند، برای غارت به دفترهجوم بردند. در آن ایلغار وغارت فرش، سماور، دیگ و ظروف خانه را به یغما بردند و… (۷)
چهلم شهدای ۳۰ تیر ۱۳۳۱ نیز همین بساط برپا بود که گفته شده است: “بقائی با جمع آوری اوباش تهران و کرج و ورامین میتینگ بهم میریخت”. بقائی به کمک جاهلها و لاتهای خود، خلیل ملکی و یارانش را از دفتر حزب بیرون کرد. جلال آل احمد نقل کرده است: “ما نمیخواستیم کناره گیری کنیم اما چاقوکشهای اعزامی بقائی ما را با کتک و ضرب و شتم بیرون کردند. ” خلیل ملکی نیز نقل میکند: “عدهای بزن بهادر، گردن کلفت و چاقوکش، به مقر حزب زحمتکشان در خیابان اکباتان هجوم آورده و گروهی از فعالان حزب را که مشغول کار بودند با فحش و کتک بیرون میکنند و با چوب و چماق دفتر را به هم میریزند. (۸)
جاهلیسم در حزبها، سازمانها، گروهها و محافل سیاسی به درجات مختلف ادامه پیدا کرد. در جریانهای سومکا، حزب آریا و آوارگان پان ایرانیست، گرایش به جاهلیسم و رفتار جاهلی و لاتی بیشتر و چشمگیرتر بود. ویژگییی که برخی دیگر از جریانهای ناسیونالیستی نیز بروز دادند.
در این میانه “مکاتب مبتنی بر “پان” که بر مبنای اصالت نژاد تعریف شدهاند، جذابیت بیشتری برای جاهلها و لاتهای جوان داشتند. نقل است که واژه “پان ایرانیسم از زمان رضا شاه به تقلید از آلمان و ترکیه و بر بنای یک عظمتطلبی آریائی و ناسیونالیستی” و در “مقابله با حملات پانترکیسم و پانعربیسم” مطرح و برای نخستین بار در سال ۱۳۰۶، توسط محمود افشار یزدی بنیانگذار موقوفات دکتر محمود افشار یزدی، وارد فرهنگ واژگان سیاسی ایران شد. محمود افشار اندیشه پانایرانیــسم را برای دفاع از تمامیت ارضی ایران در مقابله با حملات پانترکیسم و پانعربیسم پیشنهاد کردو (۹)
حزب پان ایرانیست که هدف خود را “مبارزه با استکبار، استبداد، استعمار و نژادپرستی” اعلام کرد، “پایههای ایدئولوژیکاش در پانزدهم شهریور ۱۳۲۰ گذاشته شد. روز پانزدهم شهریور ۱۳۲۶ خورشیدی مکتب پانایرانیسم در شهر تهران بنیانگذاری شد. این حزب پس از آن که در سال ۱۳۳۰ نخستین انشعاب درون خود را تجربه کرد، وارد مرحله حزبی و سیاسی تازهای شد” و خود را اینگونه تعریف کرد: “پانایرانیسم وحدت و هماهنگی همهٴ تیرههای ایرانی، استقرار حاکمیت ملت ایران …. نهضت وحدت طلب ملت ایران، جنبشی سازنده و خلاق، نظامی نوین بر اساس هدفهای پرفروز تاریخ ایرانزمین، و راهی برای ملت ایران برای رهایی و وحدت” است.
“این حزب مراحل و مواضع متفاوتی را پشت سرگذاشت، و گاه عملکرد دوگانهای در پیش گرفت. در جریان ملی شدن صنعت نفت با نهضت ملی همکاری داشت و در اجتماعاتی که تشکیل میداد، به حمایت از سیاستهای مصدق میپرداخت. همین امرچندین بار باعث درگیری پان ایرانیستها و حزب توده شد. در جریان رخداد ۳۰ تیر ۱۳۳۱ و به قدرت رسیدن مجدد مصدق و سقوط کابینهی احمد قوام، این حزب حمایت خود را از دکتر مصدق اعلام کرد و گروههایی از حزب پان ایرانیست به همراه افراد دیگری از جبههی ملی در خیابان علیه دربار و شاه شعار میدادند. آنها این طرفداری را به سبب وطن خواهی مصدق ضروری و وظیفه خود میدانستند. “حزب پان ایرانیست پس از ۳۰ تیر ۱۳۳۱ جانب شاه را گرفت و اعضای این حزب در جریان وقایعی که به سقوط کابینهی دکتر مصدق انجامید، نقش آفرینی کردند. آنان با حمایت نیروهای طرفدار شاه به تجمعهای طرفدار مصدق حمله ور میشدند و “میتینگهای نهضت ملی توسط دار و دستههای جمعیت جوانمردان (دستههائی از جاهلها و لاتها و فاحشههای تهران) و حزب پان ایرانیست، به خاک و خون کشیده شد. ” بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و سقوط دولت مصدق، حزب پان ایرانیست با انتشار روزنامه “خاک و خون” همکاری با رژیم کودتا را گسترش داد. ”
این حزب که در دورههای گوناگون مجلس شورای ملی نماینده داشت، سه حزب یا جریان اصلی را در برمیگرفت: “پرچمداران پان ایرانیسم” به رهبری محمد مهرداد، حزب ملت ایران به رهبری داریوش فروهر و “حزب پان ایرانیست” به رهبری محسن پزشکپور.
حزب پان ایرانیست در مقاطعی از جاهلها و لاتها استفاده ابزاری کرد، ضمن این که برخی از فعالان آن نیز ویژگیهای شخصیتی و رفتاری جاهلها و لاتها را داشتند. ” برخورد خونین میان تودهایها و پان ایرانیستها در سال ۱۳۲۸ در دانشگاه تهران و برخورد رودررو میان هموندان مکتب پان ایرانیسم (پرچمداران) با سازمان ناسیونالیستی جانسپاران میهن به رهبری بهرام شاهرخ نمونهاند: “هنگامیکه برای ما روشن شد یکی از جاسوسان حزب پان ایرانیست به رهبری محسن پزشکپور، در سازمان ما به نام “باقر پذیرائی” برنامه حمله به چاپخانه میهن را لو داده است دشمنی پنهانی میان ما گروه “پرچمداران” با تشکیلات پزشکپور علنی شد و بر آن شدیم یک شب به ستاد مرکزی حزب پان ایرانیست حمله کرده، انتقام محمد مهرداد را – که در یک درگیری تیر خورده و فلج شده بود- بگیریم. به ستاد حزب پان ایرانیست رسیدیم. ناگهان باران سنگ و پاره آجر از پشت بام بر سرمان باریدن گرفت. سر عباس شامبیاتی و جواد نطاق شکست و شانه من نیز آسیب دید. گروههای ما به چوبدستی مجهز بودند ولی بارش سنگ و آجر ما را به سختی غافلگیر کرد. در همین لحظه، ده بیست تن از هموندان حزب پان ایرانیست نیز با چوبدست بیرون ریختند. جنگ سختی میان دو گروه از جوانان پاک و میهن خواه که تا دیروز شانه به شانه یکدیگر در برابر تودهایها ایستاده بودند و سینههای خود را سنگر یکدیگر میگردند، در گرفت. (۱۰)
سال ۱۳۳۲ درگیری میان گروههای شکلدهنده پان ایرانیست و حزب توده بالا گرفت و هرکدام نیز دیگری را به حمله به دفاتر یکدیگر و تخریب آنها متهم میکردند.
گروههای مختلف شکلدهنده پان ایرانیستها، از جمله “جان سپاران میهن” به رهبری شهرام شاهرخ، پرچمداران مکتب پان ایرانیسم، هواداران پزشکپور (حزب پان ایرانیست)، حزب ملت ایران و “سربازان جبهه ملی” که با پان ایرانیستها همکاری میکردند، دستخوش فراز و نشیب و انشعابات متعدد شدند، انشعاباتی که با ورود دکتر منشیزاده به صحنهی سیاست و تشکیل حزب سومکا آغاز شد. حزب سومکا از افکار فاشیستی پاگرفته در آلمان هیتلری تاثیر گرفته بود. اعضای این حزب یونیفورم سیاه و چکمه میپوشیدند و با چوب و چماق و قمه و ساطور به مخالفان خود، به ویژه به میتینگ تودهایها حمله میکردند. رهبر سومکا (سوسیالیزم ملی کارگران ایران) منشیزاده، “ازهیتلریهای سرشناس، و با اونیفورم سیاه و بازوبند در دست، و با سلام به سبک هیتلری” ظاهر میشد. افراد این جریان یک دیگر را سرور خطاب میکردند، سلام کردنشان پاینده ایران، و شعارشان “فلات ایران به زیر یک پرچم” بود. باشگاهی در خیابان خانقاه با سنگ سیاه و قلعه، و محافظ و نگهبان داشتند. انشعابی دیگر خود را “آوارگان پان ایرانیزم” مینامید. امیر زرین کیا معروف به امیر موبور و منصور افشار در رأس این گروه بودند. سومین و مهمترین انشعابی که در حزب رخ داد و منجر به پدیدآمدن شکافی عمیق بین صفوف پان ایرانیستها گردید، تشکیل حزب ملت ایران درسال ۱۳۳۰ بود. آخرین انشعاب، جدائی فضل الله بنی صدر بود. او قائم مقام دوم حزب و عضو فراکسیون پانایرانیستها در مجلس بود که بعدها موجودیت حزب ایرانیان را رسما اعلام کرد.
“حزب آریا به رهبری سپهری عملکرد حزب سومکا را داشت. سپهری که نابینا بود با منشیزاده همکاری میکرد اما با وی اختلاف پیدا کرد و حزب جدید را بنا نهاد. افراد این حزب با اونیفورم ارتشی رنگ باشگاهی در خیابان ژاله مقابل مدرسه اتحاد یهودیها داشتند. ” در جریان ۲۸ مرداد، حزب آریا به باشگاه حزب مردم ایران که در مقابل بیمارستان شفا بود حمله کرد و آن را به تصرف خود در آورد و در آنجا مستقر شد. (۱۱)
ملکه اعتضادی نیز یکی از دستاندرکاران راهاندازی حزب ذوالفقار بود که “عدهای از کسبه و طوافان میدان بارفروشان و حدود خیابان مولوی از طرفداران طیب و شعبان جعفری شعبه این حزب را در میدان شاه تاسیس کردند. ” این حزب طرفدار رژیم شاه بود. (۱۲)
از اوائل دهه ۵۰ رژیم شاه از برخی جاهلها و لاتها برای بسیج مردمیاستفاده میکرد. این دست ازجاهلها و لاتها درحاشیه “گروه آزاد مردان و آزاد زنان” و یا حزب مردم، حزب ایران نوین، پان ایرانیستها و سندیکاهای قانونی، و سپس در حاشیه حزب رستاخیز سازمان داده شده بودند. ادعا شده است این دسته از جاهلها و لاتها داوطلبانه و به خاطر علاقهای که به شخص شاه داشتند “در برخی ازفعالیتهای اجتماعی و سیاسی” شرکت میکردند.
در زندانها نیز رژیمها از برخی از جاهلها و لاتهای زندانی برای ضرب و شتم زندانیان سیاسی استفاده میکردند. در میان زندانیان سیاسی نیز زندانیانی بودند که رگ “جاهلی و لاتی” داشتند وگاه حتی آن را به شکل گروهی نشان میدادند. جماعتی از این زندانیان سیاسی در رژیم شاه در مواردی به خاطر استفادهی بدون اجازه از مواد غذائی گروهی دیگر، که خرده بورژوا و بورژوا تحلیل شده بودند، به جان یکدیگر افتادند. (۱۳)
“…. صادق تنها مَشتی بند بود تا این که یک رقیب جدی پیدا کرد به نام اصغر وصالی. صادق ادا اطوارهای بیک ایمانوردی، یا بهمن مفید در فیلم قیصر را درمیآورد و اصغر هر اتفاقی میافتاد وسط میپرید و با گفتن جمله (بی خیال داشم/ بذارش به عهدهی داشات) جمع و جورش میکرد. صادق که بچهها میگفتند عشق لاتی کشتش در پیوند با مجاهدین خلق در مشهد تیرباران شد. اصغر وصالی در جرگهی فالانژهای زندان در آمد و پس از انقلاب در کنار حاج عراقی پاسدار زندان قصر شد. میگفتند جزو جوخههای اعدام خلخالی بود. او سال ۱۳۵۹ در کردستان یا جبهههای جنگ کشته شد. (۱۴)
جاهلیسم در خارج از کشور:
در خارج از کشور، به ویژه در اروپا و امریکا، مظاهر جاهلیسم و لاتمداری سیاسی فقط ازسوی عوامل رژیم پهلوی یا حکومت اسلامی برزو نکرده است، بخشهائی از اپوزیسیون این حکومتها نیز همان راه و روش را پیش گرفتهاند. (۱۵)
در درگیریهای میان ماموران و هواداران رژیم پهلوی با مخالفان این رژیم درخارج از کشور (به ویژه افراد کنفدراسیون) گاه ویژگیهای “جاهلیسم” از هر دو سو، بروز میکرد. عکسها و شواهدی که از درگیریهای میان این مجموعه به ویژه به هنگام سفر شاه به امریکا و دیدارش با جیمی کارتر وجود دارند، نشانهها هستند. این نوع رفتار در درون کنفدراسیون و یا میان اعضاء کنفدراسیون و دیگر گروههای اپوزیسیون رژیم شاه نیز بارها گزارش شده است.
نیروهای مزدور و وابسته یا طرفدار حکومت اسلامی پدیدهی جاهلیسم در خارج کشور را از طریق، حمله با چاقو و قمه و چماق و چوب به تجمعها و برنامهها و امکانهای تبلیغاتی احزاب، سازمانها و گروههای سیاسی مخالف این حکومت، به نمایش گذاشتهاند.
برخی از نیروهای اپوزیسیون نیز در برخورد با دیگر گروهها، نمایشِ آشکار جاهلیسم سیاسی بودهاند. ابراز مخالفت این گروهها با یکدیگر در بسیاری از موارد با عربده کشی و فحاشی، زد و خورد، چوب و چماق و چاقوکشی، ریختن فلفل و یا گازهای اشک آور بر چشم و صورت یکدیگر همراه بود. همان رفتار و ویژگیهائی که “فرهنگ و زبان لمپنی” معرفی شدهاند. این درگیریها به طور معمول در محیطهای دانشگاهی و در محفلهای احزاب، سازمانها و گروههای سیاسی ایرانی رخ میداد که در آنها میز نمایش و فروش کتاب و نشریه برپا میشد.
قبل از ۳۰ خرداد سال ۱۳۶۰ طرفداران حکومت اسلامی میزهای کتاب و نشریات احزاب، سازمانها و گروههای اپوزیسیون را به هم میریختند و افراد این جریانها را مورد ضرب و شتم قرار میدادند. پس از واقعه ۳۰ خرداد ۱۳۶۰، که آغاز درگیریهای خونین میان حکومت و برخی از سازمانهای سیاسی و اعدامهای وسیع بود، و به ویژه پس از دستگیری رهبران حزب توده، ماجرا عکس شد و این گروههای اپوزیسیون چپ گرا و گاه مجاهد بودند که همان رفتار را با طرفداران حکومت اسلامی و حزب توده و سازمان فدائیان اکثریت انجام میدادند. دانشگاههای شهرهای فرانکفورت، برلین، کلن و پاریس بیش از سایر شهرها در اروپا شاهد این نوع درگیریها بودند. (۱۶)
نمونهها از سایر گروهها نیز کم نیستند:
“در نزاع گروههای سلطنت طلب در هامبورگ منوچهر رفاه که عضو گروه آزادیخواهان ایران بود وسیله مهدی بیرجندی، پنجاه ساله و عضو “گروه خشم” به قتل رسید. درگیری بین گروههای سلطنت طلب بر سر انتخابات اعضای شورای مرکزی مشروطه روی داد. ”
“” فرامرز دلبر حسن زاده، ۲۴ ساله، در تظاهرات ایرانیان مقیم آلمان که به پیشنهاد سازمان پرسپولیس به مناسبت هفته مشروطیت برپا شده بود، به ضرب چاقوی حزب الهیها به قتل رسید و دوستش محمد رضا مشهدی نیز به سختی مجروح شد. ”
” پانزدهم دسامبر سال ۲۰۰۷ به دعوت بنیاد توحید شــهر دالاس در تگزاس، عبدالکریم سروش درباره مولوی سخنرانی داشت، در این برنامه محمود صدری نیز سخنرانی کرد. در بخش پرسش و پاسخ شخصی در باره انقلاب فرهنگی پرسشهائی داشت که “یک گروه وی را محاصره کردند و از جلسه خارج نمودند و به دور از انظار مردم با مشت و لگد به جانش افتادند. ”
“بیش از ۱۵۰ تن از چاقوکشان جمهوری اسلامی در حمله به خوابگاه دانشجویان ایرانی در شهر ماینس آلمان، تعدادی از دانشجویان را زخمیکردند… در فرانسه – پاریس- ماموران جمهوری اسلامی و کارمندان و دیپلماتهای سفارت جمهوری اسلامی به فعالان سازمان مجاهدین خلق، که در سطح شهر اعلامیه پخش میکردند با چوب و چماق و چاقو حمله کردند و آنها را مضروب ساختند. سازمان مجاهدین خلق در کتابی با عنوان “در جنگ با بشریت” نام و عکس تعدادی از این افراد را منتشر کرده است. ” (۱۷)
فخرالدین حجازی در گزارشی پیرامون سفرش به شهر هامبورگ در آلمان نوشته است: “شب آمدم خانه هادی دیدم بچهها جمعاند و پکرند. گفتند توی روزنامهها نوشتند آلمانیها فردا در شهر کلن کارناوال راه میاندازند و مجسمه اهانت آمیز برای امام ساختهاند، به صورت اژدها و میخواهند آن را به خیابان بیاورند. تلفن کردم به شهر بن به آقای نواب سفیر ایران. خبر داشت. گفتم به پلیس آلمان بگوئید اگر جلوی این کارناوال را نگیرید با خشم مردم ما مواجه خواهید شد.
شب میگذشت و بچهها در خشم و التهاب بودند. بالاخره تلفنی به قم کردم و به آیتالله منتظری گفتم چنین نقشهای در کار است، گفتند بچهها چقدرند؟ گفتم زیاد، گفتند بروند جلوشان را بگیرند. تلفنها راه افتاد و بچهها شبانه با ترن راه افتادند و سرازیر شهر کلن شدند… یک دفعه بچهها هجوم آوردند و با یک سرعت برق آسا در برابر چشم پلیس و هزاران تماشاچی، مجسمه را شکستند وانداختند پائین و غائله تمام شد. خدا خیرشان بدهد که در دیار کفر این چنین از اسلام دفاع میکنند. ” (۱۸)
روز شنبه نوزدهم سپتامبر سال ۱۹۹۸ “کسانی که خود را طرفداران شورای ملی مقاومت و برخی نیز خود را مجاهد معرفی میکردند تلاش کردند جلسه کفتگوی علی کشتگر را بهم بریزند. دلیل این یورش به جلسه سخنرانی را نیز موضع گیری علی کشتگر در رابطه با اعدام اسدالله لاجوردی، اعلام کردند””جلسه سخنرانی علی کشتگر از رهبران سازمان فدائیان خلق – اکثریت در آخنِ آلمان بهم ریخته شد. حمله کنندگان خود را طرفدار شورای ملی مقاومت و مجاهد معرفی کردند و از وی خواستند موضع خود را درباره “اعدام انقلابی لاجوری- جلاد اوین-” پس بگیرد و عذر خواهی کند. (۱۹)
علیرضا نوری زاده، روزنامه نگار و کوشندهی سیاسی نیز هنگام برگزاری یک سخنرانی در شهر برمن در آلمان، دوم دسامبر سال ۲۰۰۰ مورد ضرب و شتم قرار گرفت و مضروب شد. در شهر کارلسروهه واقع در جنوب آلمان عدهای که خود را هواداران سازمان مجاهدین خلق میخواندند تلاش کردند جلسه سخنرانی بهمن نیرومند را درتاریخ یازدهم ماه مه ۱۹۸۹ بهم بریزند.
فحاشی و عربده کشی میان اعضاء و هواداران احزاب و سازمانهای سیاسی مختلف در شهرهای مختلف گاه به در گیری فیزیکی و مجروح و زخمیشدن طرفین میانجامید
پخش اعلامیههای افشاگرانه و ایجاد تشنج در جلسات سخنرانی و برنامههای ادبی و هنری نیز رواج داشت. در دهه شصت بارها در کنسرت محمد رضا شجریان و سایر خوانندگانی که برای اجرای کنسرت از داخل کشور به خارج سفر میکردند، اخلال شد. حتی سخنرانی و شعرخوانی شخصیتهائی مثل سعیدی سیرجانی و محمد مختاری نیز با تعرض مخالفان روبرو شد، زیرا در نظر برخی از سازمانها و گروههای اپوزیسیون و هواداران آنها شجریان، سیرجانی، مختاری و بسیارانی دیگر “سفیران فرهنگی جمهوری اسلامی” قلمداد میشدند و….
****
منابع:
* مسعود نقره کار، ” زنگیهای گود قدرت” – نقش سیاسی و اجتماعی جاهلها و لاتها در تاریخ معاصر ایران، انتشارات فروغ، چاپ سوم، کلن، آلمان
۱- خسرو معتضد، شادکامان کاخ مرمر، جلد دوم، چاپ دوم، تهران، انتشارات دور دنیا، ۱۳۷۸/ گذشته چراغ راه آینده است، پژوهش گروهی جامی، چاپ دوم، تهران، انتشارات نیلوفر، ۱۳۷۱/ مجتبیزاده محمدی، لومپنها در سیاست عصر پهلوی، نشر مرکز، ۱۳۸۵
۲- بیژن جزنی، تاریخ سی ساله، انتشارات مازیار، اسفندماه، ۱۳۵۷، ص۶۴ / و تاریخ سی ساله، ص ۴۶
۳- بیژن جزنی، تاریخ سی ساله
۴- عباس منظرپور. در کوچه و خیابان، تهران ۱۳۸۶، ص ۷۸
(۵- منظرپور مینویسد جعفر رستمی نقشی در قتل افشار طوس نداشت و امیر رستمی یکی از قاتلان افشار طوس بود. که نامبرده از برادران هفت کچلان بود. ” (ص۷۹) / در کتاب لومپنها در عصر پهلوی نیز از “یکی از جاهلهای تهران به نام امیر رستمی معروف به “پهلوان کچل” نام برده شده که در قتل افشار طوس نقش داشت “- به نقل از: مهدی جعفر نیا، قتلهای سیاسی و تاریخی سی قرن ایران، جلد دوم، ص ۴۴۱
ناصر نجمی، از سید ضیا تا بازرگان / ناصر نجمی، خاطرات سیاسی/ با مصدق و دکتر فاطمی
۶- عباس منظر پور، منبع پیشین
۷- یادماندهها، نصرت الله نوح، جلد سوم، ص ۱۵/ و ص۱۷
۸- جلال آل احمد، در خدمت و خیانت روشنفکران، شرکت سهامی انتشارات خوارزمی، ۱۳۵۷/ خلیل ملکی، خاطرات سیاسی، انتشارات رواق، ۱۳۵۷/ لومپنها در سیاست عصر پهلوی
۹- ویکیپدیای فارسی- در باره پان ایرانیسم/ مظفرشاهدی، حزب پان ایرانیست (۱۳۸۸-۱۳۳۰)، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ۱۳۸۹
۱۰- ناصر انقطاع، پان ایرانیستها چه کسانی هستند و از کجا پیدا شدند؟ سلسله مقالات، جمعه ۱۶ بهمن ماه ۱۳۷۷، ایران شهر چاپ لس آنجلس – امریکا، شمار ۵۰ / رضا غفاری، “تو بر آنی که مرا پشتی نیست، من برآنم که دماوندم هست”. اول آبان ۱۳۷۷. ایرانیان نیویورک، شماره ۴۷، ۱۳۷۷.
۱۱- بیژن جزنی، تاریخ سی ساله، ص ۶۴-۶۵
۱۲- سید عباس فاطمی، شعبان جعفری در آئینه اسناد، تهران انتشارات جهان کتاب، ۱۳۸۰/ و آزاد مرد شهید، طیب حاج رضائی، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات.
۱۳- عباس مظاهری، شکوفههای درخت انار، خاطرات زندان، صص ۲۷۹-۲۷۷
۱۴- وریا بامداد، گذری بر زندان شاه، “یادها، یادوارهها و یاران” ناشر نویسنده، آلمان (فرانکفورت) بهمن سال ۱۳۸۴، صص ۵۰۹.
۱۵- در ترورهائی که حکومت اسلامی در خارج از کشور مرتکب شده است احتمال استفاده از چاقوکشان و قمهکشان حرفهای ایرانی و عرب (به ویژه لبنانی) وجود داشته است. نقش اکبر خوشکوش در قتل فریدون فرخزاد و طرح اینکه او در زمان جنایت نیز حضور داشته است، این احتمال را به یقین نزدیک میکند.
۱۶- مسعود نقره کار، قبیلۀ من (رمان) صص ۲۹۴-۲۸۵، انتشارات نارنجستان (لس آنجلس)، سال ۲۰۰۵
۱۷- نشریه ایرانشهر، جمعه ۱۱ تیر ماه سال ۱۳۶۱، دوره چهارم، شماره ۱۶ (شماره پی در پی ۱۴۷) / نشریه ایرانشهر، جمعه ۲۶ آذرماه ۱۳۶۱، دوره چهارم، شماره ۳۹ (شماره پی در پی ۱۷۰).
۱۸- گزارش سفر هیئت اعزامی شورای تبلیغات اسلامی به اروپا، کیهان (چاپ لندن)، شماره ۵۸۸ـ پنجشنبه ۱۴ دی ماه ۱۳۷۴ خورشیدی، ص ۱۱
۱۹- مجله میهن، پاریس، سال چهارم، شماره ۳۲، مهر ماه ۱۳۷۷/ اکتبر ۱۹
0 Comments