by حمید بی آزار | 7.اکتبر 2025 | Allgemein
بازدیدها: 24
گزارش نشست همگانی اعضای شورای ملی تصمیم ایران که در تاریخ ۱۲ مهر ۱۴۰۴ برگزار شد، توسط گرداننده جلسه به اعضا ارائه گردید.
تلاش برای ائتلاف و اتحاد
در ابتدای جلسه تأکید شد که تلاش برای تشکیل جلسات متعدد با هیئتهای نمایندگی جریانات سیاسی و افراد سیاسی مستقل بهمنظور تعامل و ائتلاف، از وظایف ذاتی شورای ملی تصمیم ایران است. هدف این تلاشها، رسیدن به پارلمان سیاسی یا کنگره اپوزیسیون است و تمامی اعضای فعال و بهویژه هیئت مدیره کنونی، تلاشهای بسیاری برای ایجاد ائتلاف بین نیروهای دموکراسیخواه به کار بردهاند.
بحث و نقد داخلی (انتقاد از خود)
حاضران در جلسه، نظریات خود را پیرامون راه پیش روی شورا در آینده بیان کردند. این جلسه در حقیقت نوعی “انتقاد از خود“ و ارائه پیشنهاد راهکارها با احساس مسئولیت واقعی، صمیمانه، رفیقانه، انسانگرایانه و از سر شکیبایی برای کمک به نجات ایران از شرایط کنونی بود.
موضوع استعفای سخنگو
طرح استعفای یکی از دو سخنگوی شورا، مطرح شد. ایشان در پیامی که با اعضا در میان گذاشتند، خواهان حفظ آرامش شدند و اعلام کردند که فعلاً خانم شهلا انتصاری سخنگوی شورای ملی تصمیم هستند و نیازی به تصمیمات عجولانه نیست. دلایل این استعفا بهطور مفصل بررسی شد و همه متعهد شدند برای رفع مشکلات و نواقص، تلاش خواهند کرد.
نکات مطرح شده توسط حاضران
- یکی از حاضران بر لزوم رسیدگی به مسائلی که سخنگوی مستعفی مطرح کرده بودند، تأکید کرد.
- یکی دیگر از حاضران اظهار داشت که مشکل امنیتی باید بررسی و حل شود؛ این مقدم بر هر کار دیگر است و مشکلات دیگر (سیاسی و تشکیلاتی) از نظر او روشن هستند. مدیر جلسه نیز اعلام کرد که مسائل امنیتی در جای خود بررسی شده و گزارش آن داده خواهد شد.
- سخنگوی شورا درباره ماهیت دموکراتیک شورا و طبیعی بودن وجود نظرات متفاوت و گاهاً متناقض و متضاد صحبت کرد و این تفاوت را، اصل شورا با جریانات حزبی و سیاسی دانست. او تأکید کرد که مرتب با سخنگوی مستعفی در تماس است.
- یکی از حاضران علاوه بر مسائل دیگر، بر لزوم تدوین آییننامه داخلی تأکید کرد.
- یکی دیگر از حاضران اشاره کرد که عقیده دیگران میتواند درست باشد و نباید بر درست بودن نظر خودمان اصرار داشت؛ او بر برنامهمحور بودن شورا، داشتن برنامه مشترک، لزوم برگزاری انتخابات سالانه برای پرهیز از فردمحوری، و نیز مشارکت و تعهد مساوی همه اعضا تأکید نمود.
- یکی از حاضران پیشنهاد داد هنگام عضوگیری باید بررسیهای امنیتی صورت گیرد تا شبهههای بعدی ایجاد نشود.
- یکی دیگر از حاضران یادآوری کرد که جداییها کمکی به اهداف بزرگ شورا نمیکند و پیشنهاد کمیسیون آموزش را یادآور شد.
- یکی از حاضران نیز گفت آوردن اعضای جدید مستلزم استفاده از تواناییهای آنان است.
- یکی دیگر از حاضران به موضوع اطلاعیههای طراحیشده برای انحلال شورا اشاره کرد و با استناد به ماده ۲۵ اساسنامه تأکید کرد که هیچکس نمیتواند به هر عنوان انحلال شورا را اعلام کند؛ زیرا این موضوع ربطی به مؤسسان ندارد و تنها با رأی دو سوم اعضا در دو نشست پیاپی امکانپذیر است.
تصمیمات و برنامهریزیهای آتی
مجمع عمومی و انتخابات هیئت مدیره جدید
- کارگروه تدارک: در پایان، مسئول تدارک مجمع عمومی، اعضای ۵ نفره کارگروه برگزاری را معرفی کرد. اعلام شد که بحرانها ریشه در عدم برگزاری مجمع عمومی و نداشتن قانون مصوب دارد.
- داوطلبان: اگر داوطلبی برای پیوستن به کارگروه هست، باید به مسئول برگزاری انتخابات اعلام کند.
- زمانبندی: تصمیم گرفته شد که تا یک ماه بعد، مجمع عمومی حتماً برگزار شود.
- روند تصویب و استعفا: اسناد و مدارک برای همه اعضا فرستاده میشود و گزارش جامع هیئت مدیره قرائت خواهد شد. پس از تصویب اساسنامه، گروه هیئت مدیره موقت استعفا میدهند و بلافاصله کاندیداها خود را معرفی میکنند و رأیگیری آغاز میشود.
حقوق و مشارکت اعضا
- همه اعضا میتوانند کتبی نظرات، نقدها و پیشنهادات خود را در فاصله یک ماه کنونی با کمیته تدارک مجمع عمومی در میان بگذارند.
- همه میتوانند کاندید شوند. حق رأی دادن، کاندید شدن و کاندید کردن دیگران برای تکتک اعضا فراهم شده است.
نگاه راهبردی و بیانیه پایانی
- دیدگاه شورا: تشکیل کنگره یا پارلمان دموکراسیخواهان با حضور احزاب، سازمانها و نهادهای دموکراتیک و صنفی، شانس نجات ایران از شرایط کنونی و گام نهادن به سوی ایرانی آگاه، آزاد و آباد خواهد بود.
- یکی از حاضران تأکید کرد: احترام و حرمت همه عزیزان داخل زندان واجب است.
- بیانیه انحلال: در خصوص بیانیه منتشر شده که خواهان انحلال شورا بود، تصمیم جمعی گرفته شد که لازم به پاسخدهی نیست.
- گزارش نقض حقوق بشر: خبر بالا بردن احکام اعدام، و کشتار شش ایرانی در زندان سپیدار اهواز و یک ایرانی دیگر در زندان سنندج بیان شد.
- بیانیه نهایی: شورای ملی تصمیم ایران این کشتارها را ادامه ضعف رژیم در پاسخگویی به درخواستهای بهحق مردم ایران همچون داشتن آب، برق، نان، کار، مسکن، آزادی، رفاه، شادی همگانی، اینترنت پرسرعت مجانی و بدون سانسور، زیستبوم سالم و هوای پاک میداند.
ایمیل برای ارسال نظرات: shoramellitsmm@gmail.com
by ... the writer | 4.سپتامبر 2025 | مقالات
بازدیدها: 23
مقدمه
لغو ناگهانی کنسرت رایگان همایون شجریان در میدان آزادی، نه تنها یک رخداد فرهنگی خنثی نبود، بلکه به مثابه آینهای تمامقد، ضعفها و هراسهای ساختاری حکومت ایران را برملا ساخت. ماجرا نشان داد که حتی یک گردهمایی هنری و موسیقایی، وقتی به میدان آزادی و جمعیت میلیونی پیوند میخورد، برای حکومت به یک بحران امنیتی تبدیل میشود. این رخداد، پرسشهای مهمی درباره رابطهی مردم و حاکمیت، ظرفیت مدیریت نهادی، و میزان تابآوری سیاسی جمهوری اسلامی برانگیخت.
۱. منشأ و روند ماجرا
ماجرا از آنجا آغاز شد که همایون شجریان رسماً اعلام کرد مجوز برگزاری کنسرت رایگان در میدان آزادی صادر شده است. رسانههای رسمی در ابتدا با شور و هیجان از آن استقبال کردند و آن را نشانهای از «نشاط اجتماعی» و «گشایش فرهنگی» خواندند. اما تنها دو روز پیش از اجرا، هنرمند خبر لغو را اعلام کرد و علت را «مشکلات لجستیکی و عدم امکان مدیریت جمعیت» دانست.
به فاصله کوتاهی، گزارشها از اختلاف میان وزارت ارشاد، شهرداری تهران و سایر نهادهای امنیتی حکایت کردند. در واقع، آنچه ابتدا چراغ سبز حاکمیت به نظر میرسید، ناگهان به دیواری بلند از ترس و تردید بدل شد.
۲. چرا لغو شد؟
لغو این کنسرت را میتوان محصول سه عامل در همتنیده دانست:
۱. ریسک امنیتی و سیاسی:
میدان آزادی، بهعنوان نمادی تاریخی از انقلاب ۵۷ و محل تجمعهای اعتراضی، همواره برای حکومت حساسیتبرانگیز بوده است. حضور صدها هزار نفر در چنین مکانی، حتی با نیت موسیقایی، میتوانست به بستری برای شعارهای سیاسی و براندازانه بدل شود. در چنین شرایطی، رژیم یا باید به سرکوب فوری دست میزد – که مشروعیتش را بیش از پیش فرسوده میکرد – یا با ناتوانی در کنترل شعارها، عملاً صحنهای از ضعف اقتدار خود را به نمایش میگذاشت.
۲. ناهماهنگی نهادی:
وزارت ارشاد مجوز داده بود، شهرداری مسئول فضا و تجهیزات بود، و نهادهای امنیتی سایهای سنگین بر ماجرا انداخته بودند. هیچ نهادی حاضر نشد مسئولیت ریسک را بپذیرد. این ناهماهنگی بازتابی است از بحران ساختاری در نظام حکمرانی ایران، جایی که مراکز متعدد قدرت، بهجای مدیریت مشترک، یکدیگر را خنثی میکنند.
۳. محاسبه رسانهای ناکام:
در ابتدا کنسرت میتوانست برای حکومت به نمایش «فضای باز فرهنگی» بدل شود. اما هزینههای احتمالی – از شعارهای ضدحکومتی تا خطر از دست رفتن کنترل جمعیت – به مراتب بیشتر از منافع تبلیغاتی ارزیابی شد. اینجا عقلانیت امنیتی بر عقلانیت تبلیغاتی غلبه کرد.
۳. منافع و خطرات برای حکومت
اگر کنسرت برگزار میشد، حکومت میتوانست از آن برای نشان دادن «عادیسازی» در داخل و خارج بهره ببرد، شکافهایی میان مخالفان ایجاد کند و تصویری از جامعهای آرام به جهان ارائه دهد.
اما خطرات، بسیار جدیتر بودند: احتمال سر دادن شعارهای سیاسی، امکان خروج کنترل از دست نیروهای امنیتی، و در نهایت پخش جهانی تصاویر ضعف اقتدار. همین موازنهی پرریسک، حکومت را واداشت عقبنشینی کند.
۴. پیامدها برای جامعه و اپوزیسیون
برای مردم، این لغو به معنای از دست رفتن فرصتی کمنظیر برای لذت بردن از موسیقی در فضای عمومی بود. اما مهمتر از آن، نشان داد که حاکمیت حتی از شادی جمعی نیز بیمناک است. این سرخوردگی میتواند به بیاعتمادی عمیقتر نسبت به وعدههای رسمی بیانجامد.
برای اپوزیسیون، این رخداد سندی زنده از ترس ساختاری حکومت از مردم است. لغو کنسرت را میتوان به عنوان مثالی روشن از این واقعیت دانست که حتی یک گردهمایی فرهنگی ساده میتواند برای حکومت تهدیدی سیاسی تلقی شود.
۵. بازتاب خارجی
لغو کنسرت، برخلاف نیت اولیه حکومت، پیامدهای منفی در عرصه بینالمللی داشت. رسانههای جهانی آن را بهعنوان نشانهای از هراس حکومت از مردم و ضعف در مدیریت اجتماعی تحلیل کردند. به جای تصویری از «ثبات» و «گشایش»، تصویری از ترس و بیاعتمادی حاکمیت مخابره شد.
۶. جمعبندی
لغو کنسرت همایون شجریان در میدان آزادی، بیش از آنکه یک اتفاق فرهنگی باشد، یک رویداد سیاسی بود. این ماجرا سه حقیقت بنیادی را برملا کرد:
۱. ترس سیستماتیک حکومت از هر نوع تجمع مردمی، حتی اگر به نام هنر و موسیقی باشد.
۲. شکاف نهادی و ناتوانی ساختار قدرت در مدیریت رویدادهای بزرگ اجتماعی.
۳. فرصتسوزی در عرصه تبلیغات خارجی، که بار دیگر نشان داد حکومت حاضر است حتی منافع خود را قربانی هراس از مردم کند.
در نهایت، لغو این کنسرت یادآور این واقعیت است که در جامعهای که حکومت از گردهمایی مردمانش میهراسد، موسیقی نه تنها هنری بیخطر نیست، بلکه به سلاحی نمادین در برابر اقتدارگرایی بدل میشود.
افشین جم
by احد قربانی دهناری | 1.سپتامبر 2025 | مقالات
بازدیدها: 6
در همه کشورهای جهان، شهروندانی هستند که از جمهوری دفاع میکنند و کسانی که طرفدار مشروطه سلطنتیاند. این دو گروه دشمن یکدیگر نیستند، بلکه رقیب سیاسی محسوب میشوند. در هیچیک از کشورهای مشروطه سلطنتی اروپا، جمهوریخواهی غیرقانونی نیست و در هیچیک از جمهوریهای دموکراتیک، سلطنتطلبی جرم به شمار نمیرود.
شکل حکومت ایران پس از سرنگونی جمهوری اسلامی را هیچ فرد یا گروهی حق ندارد و نمیتواند از پیش تعیین کند. تنها مردم ایران هستند که در یک همهپرسی آزاد در ایران آینده، اجازه، اختیار و قدرت تعیین شکل نظام را خواهند داشت.
نکته اصلی این است که محتوای نظام سیاسی مهمتر از شکل آن (جمهوری یا مشروطه سلطنتی) است. امروز میبینیم که ایران و روسیه جمهوریاند، اما الگوهای غیر دموکراتیک دارند؛ در حالی که سوئد و بریتانیا مشروطه سلطنتی هستند و دموکراسیهای پایدار به شمار میروند.
با الهام از تجربه تاریخی، امروز اکثریت جمهوریخواهان و مشروطهخواهان ایرانی بر اصول مشترکی پای میفشارند:
- دموکراسی پارلمانمحور
- پایبندی به اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاقهای پیوست آن
- سکولاریسم و جدایی دین از دولت
- عدم تمرکز و توزیع قدرت
- رواداری و احترام به تکثرگرایی
- پایبندی به قوانین بینالمللی و تلاش برای صلح جهانی
ایران خانهی مشترک همه ایرانیان است. هیچ فرد یا جریانی نباید حذف شود. اگر اکثریت مردم به نظام مشروطه سلطنتی رأی دهند، جمهوریخواهان آن را خواهند پذیرفت، و اگر به جمهوری رأی داده شود، مشروطهخواهان خواهند پذیرفت. اما در هر دو حالت، حقوق اقلیت باید محفوظ بماند. دموکراسی فقط حکومت اکثریت نیست؛ بلکه همزمان حفظ حقوق اقلیت و به رسمیت شناختن حق مبارزه اقلیت برای تبدیل شدن به اکثریت است.
دشمن مشترک جمهوریخواهان و مشروطهخواهان – و در واقع همه مردم ایران – حکومت اسلامی است؛ حکومتی که سرچشمهی همهی ابربحرانهای کنونی کشور است. این نظام نه تنها یک دیکتاتوری، بلکه نظامی فاشیستی است که برای بقای خود از هیچ جنایتی پرهیز ندارد.
این حکومت تنها با همبستگی ملی فراگیر همه نیروهای خواهان گذار – چپ، راست و میانه – سرنگون خواهد شد. مسئولیت تاریخی بزرگی بر دوش مبارزان ایران است و هر توجیهی برای عدم همکاری و عدم مشارکت در ایجاد نهادهایی که برای گذار، سرنگونی و مدیریت دوران پس از جمهوری اسلامی لازماند، عملاً در خدمت بقای این رژیم فاشیستی خواهد بود.
آیین مبارزه جبههای
جبهه سیاسی یعنی توافق بر حداقلها برای دستیابی به همکاری حداکثری. اعضای یک جبهه نباید انتظار داشته باشند که دیگران مواضع سیاسی خود را تغییر دهند یا «توبه» کنند. بلکه باید رواداری، همبستگی و همرزمی با کسانی را که همنظرشان نیستند، فضیلت بدانند.
- اعضای جبهه لزوماً تحلیل یکسانی از رویدادهای تاریخی ندارند و داوری تاریخ را به عهده پژوهشگران میگذارند.
- آنها لزوماً برای مشکلات کشور یک راهحل مشترک ندارند، اما در حق انتخاب آزاد مردم اشتراک نظر دارند.
- در مبارزه جبههای، توهین و تحقیر رقیب ممنوع است، زیرا چنین رفتاری جز تقویت تفرقه و خدمت به فاشیسم مذهبی نتیجهای ندارد.
- نقد منصفانه دیدگاهها و عملکردها مجاز و حتی ضروری است، اما باید از مرز توهین، تحقیر، تخریب و تفرقهافکنی فاصله بگیرد.
مسئولیت تاریخی اپوزیسیون
اپوزیسیون باید درک کند که در برابر داوری سخت تاریخ قرار دارد. مردم ایران امروز با بحرانهای عظیمی چون خطر جنگ، قحطی، بیآبی، بیبرقی، نابودی محیط زیست، گرانی کمرشکن، بیکاری گسترده، اعدامهای بیوقفه، سرکوب خشن، فشار بر زندانیان و خانوادههای جانباختگان، و آزار مداوم فعالان سیاسی، مدنی و صنفی، جوانان آسیب دیده به دست جمهوری اسلامی، اجحاف و تبعیض زنان، کارگران، کشاورزان، معلمان، پرستاران، بازنشستگان،رانندگان، وکلا، کارخانهداران و تولیدکنندگان، آزار و اذیت دگراندیشان و پیروان مذاهب دیگر و … دست به گریباناند.
تنها راه پاسخگویی به این رنجها، تشکیل یک جبهه گسترده ضد فاشیسم مذهبی و ایجاد نهادهای سیاسی، تشکیلاتی، تبلیغی و لجستیکی برای سرنگونی جمهوری اسلامی و مدیریت دوران پس از آن است.
احد قربانی دهناری
۸ شهریور ۱۴۰۴ – ۳۰ اوت ۲۰۲۵
by مسعود نقره کار | 29.آگوست 2025 | مقالات
بازدیدها: 5
مسعود نقره کار
دو جریان فکری و سیاسیِ: دین باوری ارتجاعی و بنیادگرایانه و استبداد و دیکتاتوری سیاسی، روشنفکرستیز و روشنفکرکُش بوده اند. رّد خونِ جان و تن شکنجه شده، سرهای بریده، پیکرهای تیرباران شده و به دارآویخته شده روشنفکران، ازهمان آغاز گفتمان های فرهنگی و سیاسی و اجتماعی مدرن، از دوران پرسشگریِ “عباس میرزائی” تا امروز ادامه یافته است.
روشنفکران و روشنفکری دشمنان دیگری هم داشته اند، که یکی از آن ها خصمِ خانه زاد و جدا افتاده از پیکرۀ خویش بوده است. ناسازگاری تیپ های روشنفکری، آنجا که به تخریب و ستیز با یکدیگر کشانده شده اند، از موانع رشد جنبش روشنفکری ودموکراسی در میهنمان بوده اند. روشنفکران غرب گرا، خواهان آزادی و پارلمانتاریسم و توسعه اجتماعی با اولویت کارهای فرهنگی و آموزشی و تربیتی از یکسو، و روشنفکران چپ گرای باورمند به سوسیالیسم و عدالت خواهی از سوی دیگر، هرگزهمکاری و سازگاری با یکدیگر را بر نتافته اند. وابستگی و شیفتگی روشنفکران غرب گرا به غرب، و روشنفکران چپ گرا به سوسیالیسم، و نفی مطلق نظرو فلسفه و سیاستِ طرفین، لطمه ی سنگینی به روشنفکری سیاسی و فرهنگی میهنمان زده است.
هیستری روشنفکرستیزی از سوی برخی از” روشنفکرانِ هیجانی وعصبیِ فرافکن و کوته بین” با زایش حکومت اسلامی از بطن انقلاب، شدت بیشتری گرفتهاست. این گونه روشنفکر ستیزی با فرافکنی و شانه خالی کردن روشنفکرستیزانه از زیر بارِ مسئولیت خویش در بروز رخدادها، به تحریف های گمراه کننده کشیده شده است.
روشنفکر ستیزی در هر دورۀ تاریخی ویژگی خاصی داشته است. روشنفکرستیزی امروزین، علاوه بر پایوران مذهب و استبداد سیاسی، درمیان کسانی که شیفتۀ خرده فرهنگِ سوسیالیستی بودند نیز تقویت شده است. شیفته گان “خرده فرهنگ”ها به جای بررسی و نقد نقش خویش در بروز رخداد های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، به کین توزی نسبت به روشنفکری و تخریب دیگران با سنگرگیری پُشت این و آن برخاسته اند، آنهم با ایجاد نوعی فضا سازی روانی – مجازی ارعابی و خفقانی، که به فرهنگ گفت و گوی دموکراتیک و نقد آسیب رسانده است.
سخن از نقد روشنفکر و روشنفکری نیست که امری ضروری و سازنده است، سخن از نفی و تحریف و تهمت و یک جانبه نگری های منزه طلبانه تا حّد ترور شخصیت و حذف است.
روشفکرستیزی، به ویژه آنجا که لغزش ها و خطاها بهانه می شوند تا روشنفکران به صلابه کشیده شوند، سبب تولیدِ ارزیابی ها و تحلیل های غیرواقعی و مغرضانه از شخصیت ها و رخدادهای مهم تاریخی، و بد آموزی نسل جوان میهنمان و سردرگمی و در نهایت دلسردی و نومیدی آن ها خواهد شد. البته، و خوشبختانه به نظر می رسد نسل جوان و بخش آگاه جامعه دریافته است که درجوامعی شبیه جامعه ما کارِ روشنفکر به عنوان یکی از سازندگان راه دستیابی به رشد و تعالی انسان و جامعه، کاری سخت و جانفرسا است. این نسل با نگاه واقعی و منصفانه و با فاصله گرفتن از آوازه گرانِ روشنفکرستیر، به جنبش روشنفکری و تقویت ِگرایش به مدرنیسم، مدرنیته و مدرنیزایسیون، به فضیلتِ رواداری و تکثر گرائی در راستای کاهش و زدایش روشنفکر ستیزی و تفرقه و خشونت آفرینی نگریسته و می نگرد. این نسل از تجارب تلخ نسل های پیشین و شکست خوردگان آموخته است که “خوش بینی را از واقع بینی، و واقع بینی و حقیقت جوئی را ازتحریف مغرضانه و سلاخی واقعیت و حقیقت تمیز دهد.”
by مسعود نقره کار | 29.آگوست 2025 | مقالات
بازدیدها: 4
مسعود نقره کار
شعبان جعفری معروف به “شعبون بیمخ، شعبون درخونگاه، شعبون یا سیف الله تاجبخش و شعبون افتخاری” در فروردین سال 1300 درمحله درخونگاه درمنطقه سنگلج تهران در یک خانواده پُراولاد متولد شد و در 28 مرداد1385 در سن 85 سالگی در لُس آنجلس در گذشت.
خودش گفته است: “من بچه تهرونم، بچهی سنگلج، خود سنگلج، محمدرضا شاه تو سنگلج به دنیا اومده، خونه رضا شاه اونجا بود، بهش میگفتن محل باجی مالوها یا کوچه روغنی ها.”
این بچهی تهران و نوچهی حاج سیّد حسن رزاز، یکی از جاهلهای سرشناس، جنجالی و نقش آفرین در تاریخ معاصرایران شد. شعبان جعفری به دلیل نقشی که در رخدادهای سالهای 1332 ایفا کرد، تصاویرش بر نخستین صفحات روزنامههای داخلی و برخی نشریات جهانی نقش بست. وی را برخی “باعث و بانی کودتای امریکائی- انگلیسی 28 مرداد و سقوط دولت ملی دکتر مصدق” پنداشتهاند.
پدر شعبان جعفری بقالی داشت، در محلهای که آیتالله محمد طباطبائی، آیتالله شریعت سنگلجی و رضا شاه نیز درآن محله زندگی میکردند.(1) شعبان جعفری از همان کودکی و نو جوانی شرور، دعوائی و قلدر بود، وی نتوانست تحصیلات دبستانی را به پایان برساند. پس از تحصیل کوتاه مدت در مدارسی چون عنصری، بصیرت و اسلام به علت شرارت، تحصیل را رها کرد. پس ازترک تحصیل به کارهای مختلفی روی آورد ولی موفق نبود. به ورزش باستانی علاقه نشان داد. اواخر دهه 20 در سن پانزده سالگی به خاطر شرارت زندانی شد. در سال 1319 به علت اجباری بودن نظام وظیفه، به سربازی رفت و به خاطر فرار مکرر از خدمت سربازی، دوران دو سالة سربازی او چهار سال به طول انجامید. پس از ورود متفقین به ایران، او نیز با فرار از پادگان به دوران سربازی خود پایان داد. در میدان شاهپور همراه با حبیب الله بلور باشگاه ورزشی به نام باشگاه آهن تاسیس کرد.
شعبان جعفری با تصویب “قانون تبعید چاقوکشها و اشرار به بندر عباس” به این شهر تبعید شد. این زمانی بود که بسیاری از جاهلها و لاتها به این شهر تبعید میشدند، و برای تبعیدیها هم تصنیف ساخته بودند: “بندرعباس جای لاتاس…”.
وی در سال 1322 در کشتی باستانی قهرمانی کشور، که در چهار وزن (پَهلَو وزن، گَو وزن، گّرد وزن، یَل وزن) انجام شد و حبیب الله بلور و ابوالقاسم سخدری قهرمان شدند، شرکت کرد. در رشته ورزش باستانی که در چهار رشته، کباده، چرخ، میل و سنگ این مسابقات انجام گرفت، شعبان جعفری در رشتة کباده و چرخ قهرمان کشور شد.
شعبان جعفری از سال 1326 با برهم زدن نمایش “مردم” به کارگردانی عبدالحسین نوشین در تئاتر فردوسی، از چهرههای مورد توجه حکومت شد. وی به جای آن که به جرم ایجاد آشوب و اخلال در نظم عمومی مجازات شود با دریافت دستمزد به خاطرایجاد درگیری در تئاتر فردوسی، که سرآغاز سیاسی شدن وی پنداشته میشود، تشویق شد و به کمک حکومتیان به لاهیجان رفت. در لاهیجان ضمن اداره زورخانهی “اسلام نظر” ازدواج کرد و پس از یک سال به تهران بازگشت. در لاهیجان و در رشت نیز که از حمایت قنبرخان چاردهی (پیشکار قوام السلطنه وخان منطقه) برخوردار بود، بساط دعوا و لات بازیاش به راه بود.(2)
شعبان جعفری خود در باره این وقایع گفته است: “من هیچوقت سیاسی نبودم. یه شب که پنج سیری رو با سیراب خورده بودیم کله مون گرم بود گفتیم بریم تماشاخونه فردوسی. رفتیم تو. اون یارو ممیزه که بلیط پاره میکنه بلند شد که ببینه ما چرا اومدیم تو، ما نشستیم سر جای اون، یارو گفت بلند شین، گفتیم بلند نمیشیم. خلاصه درد سرتون ندم ما دیدیم باید یه دعوائی به پا کنیم. زدیم تو سر یارو کنترلیه و گفتیم: مرتیکه پدر سوخته چرا دست تو جیب ما میکنی؟ و شلوغ راهانداختیم، چه شلوغی، حالا نگو اونشب حکیم الملک و محمدعلی مسعودی و یه عده دیگه دوروبرش اومده بودن تماشاخونه. فهمیدن سربازم، گفت بریم دژبان. در رفتم، گمونم به اون سربازا که دنبالم بودن گفته بودن منو ول کنن. خلاصه اونروزم از طرف اداره آگاهی یه سرگردی در زد اومد خونه پیش ما. گفت کارخوبی کردین تماشاخونه رو بهم ریختین. اینا داشتن نمایش “مردم” میدادن علیه شاه. تو یه چند وقتی خودتو نشون نده. کجا دوست داری بفرستیمت؟ گفتیم: رشت و لاهیجان. پونصد تومن به من دادن. اونوقتا پونصد تومن خیلی پول بود. ما گفتیم برادر پونصد تومن خرج چار روز کله پاچه مام نمیشه. کردنش دو هزار تومن. بچهها یه روزنامه اطلاعات یا کیهان آوردن دیدم با خط درشت اون بالا نوشته که شعبان بی مخ دیشب تماشا خونه فردوسی رو بهم زده، عبدالحسین نوشین و عبدالکریم عموئیام داشتن اونجا نمایش “مردم” رو میدادن، منم اصلا روحم اطلاع نداشت که این نمایش علیه شاهه.”
شعبان جعفری مذهبی مینمود و نماز و روزهاش تا آخرین سال حیات قطع نشد. او برگزاری عزاداری محرم را از وظایف خود میدانست و هیئت و تکیه و دسته عزاداری راه میانداخت. تکیههای او در تکیه دباغ خانه شهرت داشت. دستهی عزاداریاش نیز با دستههای طیب و دیگر جاهلها و لاتهای معروف تهران رقابت میکرد. وی ادعا کرده که در آغاز از اعضای جمعیت فدائیان اسلام و از مریدان نواب صفوی بود: “من یه موقعی تو فدائیان اسلام بودم. با نواب صفویام عکس دارم. میخواستن برن میرزا غلامحسین فروهر وزیر دارایی رو بزنن بکشنش، فهمیدم رفتم ندا رو به وزیر دارایی دادم. بعد اینا رابطه شونو با من محدود کردن. من اگه میدونستم میخواستن رزم آرا رو بکشن به خدا به رزم آرا اطلاع میدادم.”
شعبان جعفری با آیتالله کاشانی رابطهای نزدیک داشت. در این باره گفته است: “من طرفدار آیتالله کاشانی بودم. همون موقعهائی که به حساب تو کار مبارزه با کمونیستا بودیم. حسین مکی تو محل ما مینشست. اون میخواست وکیل مجلس بشه تو انتخابات، خب ما کمکش کردیم. مردم رو جمع میکردیم رای بدن دیگه. با حسین مکی عصرها میرفتیم خونه کاشانی که بعد ما یواش یواش دیگه مرید و طرفدار سفت و سخت کاشانی شدیم. پیش شمس قنات آبادی و ابوالحسن حائری زاده و مظفر بقائی هم میرفتیم”. حمله به روزنامهها و قلع و قمع تودهایها جزو افتخارات شعبان جعفری است:” تودهایا خیلی سربه سرمون میذاشتن تا اون روز 14 آذر که ما زدیم کمونیستارو اونجور درب و داغون کردیم. اون روز دیگه من دق دلی مو سر روزنامهها خالی کردم– مردم و چلنگر و توفیق- مرتب برای ما سکه میزد: “السلطان صاحبقران شعبانخان حاکم تهران” یه چاقو هم میداد دستمون….یه پسره بود بهش میگفتیم “حمید اطلاعاتی”. اون روزنامهها رو میخرید میاورد میخوندیم … تو دعوا مرافعهها احـمد زیبائی معروف به عشقی و امیر زرین کلا معروف به امیر موبور و فروهر هم بودند…”
شعبان جعفری در روز 14 آذر 1330، با افرادش به دفتر روزنامههای چپ و تودهای و مخالف دولت دکتر مصدق مانند چلنگر، مردم، شورش و بدر حمله کرد و دفاتر آنها را پس از غارت ویران کرد. این آشوب برای او مدتی حبس در زندان قصر به ارمغان آورد.
با آشکار شدن اختلافات دربار با دولت و همزمان با تضادهائی که بعد از حادثه سی تیر ۱۳۳۱بین آیتالله کاشانی، حسین مکی و مظفر بقائی با دولت مصدق بروز کرد، شعبان جعفری راهی را برگزید که تا آخر عمر بدان وفادار ماند: وفاداری به شاه و رژیم سلطنتی.
“شعبان را از مدتها قبل از 28 مرداد، یواش یواش از میانه تظاهراتـی که بـرای دکترمصدق میشد، به سمت خود کشیده و به صحنه آورده بودند. اوج کارش هم در 28 مرداد بروز یافت. عامل اصلی هم در این کار شمس قنات آبادی بود، همان که بعدا در مجلس شورای نوزدهم لباس روحانیت را کنار گذاشت و ریشها را همتراشید و رفت، و بعد شد حقوق بگیر آستان قدس رضوی که تولیت آن در آن زمان با شاه بود، و چنانکه میگویند حتی با مادر شاه (تاج الملوک) ازدواج کرد.”(3)
در جریان 30 تیر 1331 به فعالیت برای باز گرداندن دکتر مصدق بر مسند نخست وزیری پرداخت، اما به
فاصلة کوتاهی از مصدق روی برگرداند و ماجرای 9 اسفند 1331 پیش آمد. گفته شده است که شاه قصد خروج از کشور و سفر به عتبات را داشت که شعبان به همراه گروهی با تجمع در مقابل کاخ مرمر از این امر جلوگیری کردند، با تهدید بازاریان، بازار تعطیل شد و این گروه به مقابل خانه دکتر مصدق رفته و اقدام به شکستن در منزل وی کردند.این ماجرا منجر به حبس وی شد. حدود ظهر 28 مرداد 1332 به حکم زاهدی از زندان آزاد شد و به جاهلها و لاتهائی که علیه مصدق دست به تظاهرات زده بودند، پیوست.”
سه روز پس از کودتا، هنگاهی که محمد رضا شاه از رُم به تهران برگشت، شعبان جعفری به استقبال وی رفت و در حالی که پرچمی در دست گرفته و شعار میداد، تا کاخ سلطنتی شاه را اسکورت کرد. از همین رو مدت کوتاهی او را شعبان تاج بخش لقب دادند. در بعضی اسناد سازمانهای اطلاعاتی نیز از او با عنوان “شعبان افتخاری” یاد شده است.
در اسفند 1332، دکتر حسین فاطمی دستگیر شد و شعبان جعفری که خصومتی خاص با وی داشت، با دارودستۀ خود به مقابل شهربانی رفت و زمانی که دکتر فاطمی از شهربانی خارج شد، به وی حمله کرد و او را مورد ضرب و شتم قرار داد. در آن زمان به تاکید شاهدان و نوشته روزنامههای وقت، شعبان جعفری و نوچههای وی موقع خروج از دادگاه به فاطمی که بیمار بود، حمله بردند و با چاقو قصد کشتن وی را داشتند که منجر به زخمیشدن خانم سلطنت فاطمی خواهر حسین فاطمی شد که برای نجات جان برادر خود را حایل کرده بود. جعفری پس از این خدمت، بنا به پیشنهاد تیمسار زاهدی با شاه ملاقات کرد و زمینی برای تاسیس باشگاه ورزشی به وی اهدا شد. در همین ملاقات از شاه اجازه گرفت جمعیتی به نام “جمعیت جوانان جانباز” تشکیل دهد تا در مواقع ضروری از آنان استفاده شود. برخی شعبان جعفری را فردی “بی جربزه” معرفی کردهاند: “هـرکس میگوید شـعبان جعفری دم مسـجد فخرالدوله کتک خورد، اشتباه میکن، او کتک نخورده بود، چون با همان یورش اولی عبداللهکرمیگذاشت دررفت. شخصا جربزه کتک کاری را نداشت.”
بسیاری تاریخ نگاران و کوشندگان سیاسی برای شعبان جعفری نقش ویژهای در کودتای 28 مرداد سال 1332 قائل شدهاند. اما از قول وی نقل شده است که در رابطه با جنبش ملی کردن صنعت نفت با دولت دکتر مصدق تضادی نداشت و تنها علیه گروههای سیاسی فعالیت میکرد. وی ادعا کرده است که هوادار مصدق بود، اما سرانجام “فدائی محمد رضا شاه پهلوی” شد.
شعبان جعفری و دارو دستهاش بعد از پانزده خرداد سال ۱۳۴۲، که دولتهای وقت سعی کردند جاهلها و لاتهای غیر درباری را جذب و درغیر این صورت “سرکوب و بساطشان را جمع کنند”، تلاش خود را بر گسترش ورزش باستانی و کارهای نمایشی در این حوزه متمرکز کردند.
شعبان جعفری یک بار نیز مورد سوء قصد فردی به نام عزت شاهی(عزت الله مطهری) قرارگرفت.
عزت شاهی “در بازار تهران شاگرد یا کارگر مغازه بود و با طیفی از نیروهای مذهبی از جمله اسدالله
لاجوردی در سال 1349 در پرتاب کوکتل مولوتف به دفتر هواپیمائی اسرائیلی ال آل شرکت داشت…”عزت شاهی بعدها به مجاهدین خلق میپیوندد و در هفتههای پایانی سال 1351 خورشیدی شناسائی و دستگیر میشود. پس از انقلاب با نام مستعار مطهری در سمت سربازجوی کمیتهها و ریاست کمیته مرکز مستقر در ساختمان مجلس در بهارستان و بعد در کنار لاجوردی به بازجوئی و شکنجه گری اشتغال مییابد.”(4)
شعبان جعفری در بحبوحۀ انقلاب بهمن ماه 1357 از ایران خارج شد. بعد از انقلاب شعبان جعفری در لیستترور حاکم شرع حکومت اسلامی و تحت تعقیب کمیته ضربت انقلاب اسلامی قرار گرفت. گفته شده است در خارج از کشور وی مورد حمایت خانواده پهلوی بود و” از دفتر رضا پهلوی پول میگرفت.”(5)
هما سرشار در باره شعبان جعفری مینویسد: “گوشههائی از شخصیت شعبان جعفری برای من روشن شد که برای یک آن فکرش را نمیکردم: مردی سنتی، لوطی منش، قانع، شاکر دادهها و ندادهها، بلندطبع، تیزهوش، محتاط و محافظهکار، شوخ طبع و نکته سنج. یکی از همان اهالی آشنای جنوب شهر با محفوظاتی بکر و دست نخورده و فرهنگی قالب گرفته و پیشساخته، موجودی وقت شناس و منظم با حافظه شفاف و اهل شعر و شاعری، ورزشکاری عاشق قدرت و هر آنچه نشان از این قدرت دارد، که کمترینش میتواند لباس ارتشی و نظامی باشد. انسانی که کمبود دانش کتابیاش را با یک ارتباط ویژۀ حسی و بدون کلام و به سادگی ممکن می سازد، مردی خود ساخته با توانایی بهره برداری هشیارانه از فرصتهایی که در زندگی پیش میآید.”
شعبان جعفری در بارۀ بروز انقلاب در پاسخ به پرسش های خانم هما سرشار می گوید:
….”جعفری: عقیده منو میخواین؟ یه چیزی به شما میگم عین حقیقته، قبول کن. ببین، این اوستودیوم فرح کجا بود؟ یادتونه کجا بود؟
سرشار:ته فرح آباد ژاله
جعفری: باریکلا. ببین اونجا که اوستودیوم ساخته بودن، بغلش چی بود؟
سرشار: نیروی هوائی؟
جعفری: دیگه بغلش چی بود؟ نمیدونین، هان؟ بغلش حلبی آباد بود. بیست هزارتا
قاچاقچی و دزد و قالتاق و قاتل اونجا زندگی میکردن. وقتی عرض میکنم مردم بیشترشو نمیدونن، ایناست. الان هیچکدوم از شما نمیدونین. اینا اونجا زندگی میکردن. آخه یکی نباید بود به وضع اینا میرسید؟ وقتی اون اوستودیوم روساختن، استودیومی به اون عظمتو، یکی نبود بپرسه: ” اینجا چیه؟ این همه حلبی رو هم؟” همه اونا امروز پاسدار و کمیته چی شدن….آخه شما میری تو اون اوستودیوم، پیاده شو، ببین اینجا چیه، بگو این حلبیا چیه؟ اینا کی ان اینجا زندگی مبکنن؟ اینارو جمع کنین، این ملتتو ببین. بابا، آدم یه حقیقتی رَم باید بگه. میدونین آدم همه اش نباید بشینه تعریف کنه که ….”
این نقل قول از قولِ شعبان جعفری با قلم و ازدهان بسیارانی نوشته و شنیده شده است. در مصاحبه با هما سرشار شعبان جعفری به گونهای پاسخ می دهد که به نوعی انکارِگفتن چنین سخنی از سوی اوست،
“ سرشار: بعد از انقلاب هم برایتان تعدادی لطیفه ساخته اند، شنیده اید؟
جعفری: نه والا
سرشار:.. از قول شما می گویند:” ما که بی مخ بودیم شاه رو بر گردوندیم، مُخ داراش خمینی رو”
جعفری : “شمام خوب مارو فیلم کردی ها ”
شعبان جعفری در مصاحبه با هما سرشار در بارۀ محمد رضا شاه و اطرافیانش می گوید:
” ….این خون من برای شاه تو رگم میگرده، من همیشه به روحش فاتحه میفرستم چون مردی بود استثنائی! دلشم میخواست برای مملکتش کار کنه ولی اینا نذاشتن. به اینام هیچ کاری ندارم، هیچوقت، هیچی. اینه که یه وقت پیش بیاد میگم، چرا نمیگم، همه رو میگم. دونه دونه اینارو میگم که اینا چیکارکردن. اونم اگه بد بختش کردن همینا کردن، همین دورو وریاش کردن و به این روز سیاه نشوندنش و گرفتارش کردن…”.(6)
*****
توضیح ،منابع و پیشنهاد برای مطاله:
در بارۀ باشگاه جعفری:
یکی از مهمترین مراکز ورزش باستانی در ایران باشگاه ورزشی جعفری بود. این باشگاه و شعبان جعفری و دستهی همراه او در حکومت وقت نقش نمایشی و تبلیغاتی ایفا میکردند. این باشگاه سبب تداوم و گسترش جاهلیسم سلطنت طلبانه نیز بود. در مراسم 4 آبان هر سال به مناسبت تولد محمدرضا شاه پهلوی، شعبان جعفری و باستانی کاران باشگاه او ورزشهای باستانی را در ورزشگاه امجدیه، در مقابل شاه و همراهان وی به نمایش میگذاشتند. بسیاری از مهمانان خارجی حکومت به باشگاه او دعوت میشدند
و به عنوان دیدار از یکی از مراکز فرهنگی، ورزش باستانی تماشا میکردند.
باشگاه جعفری را محمدرضا شاه افتتاح کرد و مدتی نیز سرلشکر تیمور بختیار از بنیانگذاران سازمان اطلاعات و امنیت کشور ریاست افتخاری آن را برعهده داشت. در مورد چگونگی شکل گیری باشگاه روایتهای مختلف وجود دارد اما به نظر میرسد. “هزینههای باشگاه از دربار و اطرافیان شاه و ساواک تامین میشد. گرچه جعفری منکر دریافت هرگونه وجهی از دربار است، ولی اسناد تقاضای پول از دربار توسط وی موجود است. وی از رکن 2 ارتش هم حقوق میگرفت و صرف مخارج باشگاه و اطرافیان خود میکرد. حسین شاه حسینی در”از عیاری تا لمپنیسم”، می گوید: “محل باشگاه جعفری واقع در ضلع شمالی ِ پـارک شـهر، جزو زمین سنگلج بود و تعلق به شهرداری داشت. این زمین در اختیار سازمان برنامه گذاشته شد و این سازمان در زمان دکتر مصدق که ریاستتربیت بدنی ایران با آقای دکتر جناب بود، در اینجا سرمایه گـذاری کـرد. در زمان دکتر مصدق دولت دراینجا یک باشگاه ورزشـی مدرن ساخت تا سنت ورزش باستانی در ایران را حمایت و تقویت کند. این کار زمانی صورت گرفت که حکومت بـا حمایت مرحوم کاشانی به دست دکتر مصدق افتاده و برای تقویت ورزش باستانی باشگاهی درست کردهاند و نیاز به کسی دارند که مدیریت ورزشی اینجا را دراختیار بگیرد و اداره کند. بنا به توصیه آقای کاشانی٬ آقای رضوی مدیریت باشگاه را به شعبان جعفری واگذار میکن، که هم باستانی کار و هم صورتا هـوادار آقای شمس قنات آبادی است که به مناسبت های مذهبی نظیر ایام فاطمیه(ع) و غیره، در خانی آباد مجلس روضه داشت. آن وقت شعبان جعفری شب عدهای را از زورخانه با خود راه میانداخت و مثل مردم دیگ، در آن مجالس شرکت میکرد. ایـن نزدیکی موجب شد که یواش یواش شعبان در اختیار جناح منتسب به مرحوم کاشانی قرار بگیرد و طبعا در جریانات و کشمکشهای سیاسی در مقابل رقیبان و مخالفان این جناح، از او بهره برداری شود.”
این باشگاه در جریان وقایع 15 خرداد 1342، توسط طرفداران آیتالله خمینی آتش زده شد. از سوی همین افراد نقل شده است: “شعبان جعفری نیزبه تلافی این کار با جمعیت جوانان جانباز خود در روز 16 خرداد به خیابانها ریختند و ایجاد رعب و وحشت کردند.”
1- محله درخونگاه – سنگلج، محلهای جاهل خیز و لات پرور بود: “سید اکبر خراط، ممدآهنگر که اعدام شد، ناصر فرهاد که امیر آهنگر و تقی بارفروش را کشت واعدام شد، سید یوسف وهاشم تُرکه و بهرام خاقانی که بوکسور بود و تو کاباره شکوفه نو آدم کشت و چهار سال حبسی کشید، بچههای همین محله بودند.” (حمله حزب ملت ایران به خانهی کاشانی در سال 1332 منجر به قتل یکی از کسانی که خانهی کاشانی بود شد. تاریخ سی ساله بیژن جزنی- ص 62 / احتمال می دهند این فرد “خاقانی، ورزشکار قوی هیکل هوادار کاشانی” بوده باشد که در دورههای انتخابات همراه با سایر جاهلها و لاتها اخلالگری میکرد.”
2- خاطرات شعبان جعفری، نشر ناب، لُس آنجلس، 1381 ( کتاب هما سرشار: دستاورد بیش ازهشتاد ساعت نشست و سی ساعت مصاحبه ضبط شده است”. برخی انتشار خاطرات شعبان جعفری را نوعی دفاعیات او تلقی کردند. در ایران این کتاب توسط نشرثالث منتشر شد). در رابطه با این کتاب نقد و معرفی بسیار نوشته شده است : / شهرنوش پارسی پور، شهروند- تگزاس، شماره 573، 21 تیرماه 1381/ اسد سیف، تاریخ به روایت لمپنیسم، نگاهی به کتاب خاطرات شعبان جعفری / اسد سیف، شاهِ لمپن، جامعه لمپن پرور، زمینه و پیشینهاندیشه ستیزی در ایران، انتشارات فروغ، مرداد 1383، صص 85-110
3- از عیاری تا لمپنیسم، مصاحبه علی ابوالحسنی(منذر) با حسین شاه حسینی “درباره شعبان جعفري و طيّب حاج رضائي
4- خاطرات عزت شاهی، انتشارات سوره مهر، ۱۳۸۵/ و خاطرات زندان، وریا صص 417-416
5- گفت و گو با احمد علی مسعود انصاری، ایرانشهر، کالیفرنیا، 5 فروردین 1379، شماره 107، ص 4
6- خاطرات شعبان جعفری، نشر ناب، لُس آنجلس، 1381
*****
7- مسعود بهنود ، مرگ در ۲۸ مرداد: شعبان جعفری در لس آنجلس درگذشت، بی بی سی
8- فدائیان اسلام حامی کودتا بودند – روز آنلاین/ روزنامه اینترنتی روز – مورخ یکشنبه، ۲۹ مرداد ۱۳۸۵
9- خاطرات آیتالله خلخالی، ایام انزوا، نشرسایه، چاپ اول، پائیز 1380، ص 75
10- ناصر امینی، در باره شعبان جعفری، سلسله مقالههائی در نیمروز (شماره 678، 24 اسفندماه 1380)
11- هوشنگ وزیری، مردی از طایفۀ عیاران، کیهان لندن، پنجشنبه 31 ژوئیه 2002، ص ” فرهنگ و دانش
12- “سوداگری با تاریخ ” از محمد امینی ، صص 153- 133 / و آسیب شناسی یک شکست، از علی میرفطروس
14- محمود ستایش، دکتر محمد مصدق به مناسبت پنجاهمین سالگرد زمامداری اش. نشر البرز، سال 1380 / و لومپنها در سیاست عصر پهلوی ، ص 176 / و به نقل از ریچارد کاتم و آنتونی آیدن
15- بیژن جزنی، تاریخ سی ساله سیاسی، بخش اول ، انتشارات مازیار، ص 43
16- علی میرفطروس، آسیب شناسی یک شکست، چاپ دوم، صص 262-263
17- مقدمه خسرو معتضد بر چاپ شعبان جعفری، هما سرشار، نشر البرز، تهران 1381 ص 111
18- ابوالفضل اردوخانی، داستان “آمهدی” / و مردی به نام شعبان بی مخ، تارنمای شوخی و جدی، 23 بهمن 1394
19- شعبان جعفری در آینه اسناد، عباس فاطمی، تهران، انتشارات جهان کتاب ، 1380 ، ص 91 / همان ، ص 92 – اطلاعیه “جمعیت جوانمردان جانباز” برای تشویق در انتخابات از طرف شعبان جعفری
20- خاطرات شعبان جعفر، همان٬ صص ١٨٦ـ١٨٧ و نيز ر.ک: تصاوير صـفحات ٢٠٠ـ٢٠٣همان کتاب و همچنين پشت جلد کتاب که از مجله لایف گرفته است/ و مصاحبه با حسین شاه حسینی، ” از عیاری تا لمپنیسم”، فصلنامه تخصصی تاریخ معاصر ایران، شماره 26، تابستان 1383
21- مسعود نقره کار، زنگی های گود قدرت: نقش سیاسی و اجتماعی جاهل ها و لات ها در تاریخ معاصر ایران، انتشارات فروغ – آلمان
by مسعود نقره کار | 6.آگوست 2025 | مقالات
بازدیدها: 9
» “مباهته”: وجه اشتراک اپوزیسیون و حکومت اسلامی

مسعود نقره کار – ویژه خبرنامه گویا
اپوزیسیون حکومت اسلامی شباهت ها و اشتراکاتی با حکومت اسلامی دارد، یکی از آن ها امرِ”مباهته” است. مباهته در اسلام، بویژه اسلام سیاسی و آخوندیسم یعنی” تهمت در خدمت دیانت”، در میان بخش هایی از اپوزیسیونِ حکومت اسلامی، “تهمت در خدمت سیاست، ایدئولوژی، فرقه و تمامیت خواهی، هم تاکتیک است وهم استراتژی و هم ممری برای گشودن عقده های روانیِ و شخصیتی است.
نگاهی به دنیایِ مجازی و رسانه ای ایرانیان تبعیدی و مهاجر، سیاسیون و جریان های اپوزیسیون بیاندازید، در برخی موارد باور بفرمائید معرکه گیری ها و درگیری های “چاله مگسی” و”چاله میدون” به گردِ پایشان نمی رسند، با زبان و گفتاری چرک تر، و رفتاری سخیفانه تر، با این تفاوت که در میان لتوت و لُشوش چاله میدون لااقل رگه هایی از “معرفت”و وجدان هم وجود داشت.
اتهام زنی، شایعه پراکنی، ترور شخصیت، تخریب، تهدید، تخطئه، تفرقه افکنی، ارائه اطلاعات ساختگی و جعلی و فرافکنی ویژگی های بخش هایی از اپوزیسیون هستند که بازارش گرم تر و پُر رونق تر شده است، واصلن هم جای تعجب و نشانی ازغیر عادی بودن، نیست. ویژگی های تاریخی، سیاسی و فرهنگی جامعه ماست، فرهنگی که با مدارا و تکثر گرایی و مناسباتِ ضابطه مند دموکراتیک رابطه ای نداشته است. در جامعه ای که تشکل های سیاسی مدعی “دموکراسی خواهی و عدالت طلبی” اش حتی دست به ترور فیزیکی ِ اعضای خود زده اند اتهام زنی و ترور شخصیت که چیزی نیست.! وقتی بخشی از اپوزیسیون خودگامگان، تهمت زنی و ترورشخصیت کسب و کارش باشد از خودکامگانِ در قدرت چه انتظاری دارید؟. بیماری و آلودگی تروریستی، چه شخصیتی و چه فیزیکی، علل و نشانه هایش چنان عیان بوده و هست که حاجت به بیان نیست.
تهمت زدن و ترورشخصیت پدیده ای مخرب، مذموم و اهانت به کرامت انسانی است و پیامدهایش در عرصه های اجتماعی، روانی و اخلاقی فاجعه آفرینند. دهه هاست تهمت زدن، ترور شخصیت و ترور فیزیکی استخوان لای زخمِ اپوزیسیون دموکراسی خواه است.