شورای ملی تصمیم  همراه و همگام با مردم آگاه ایران، برای تحقق خواسته‌های زیر تلاش و مبارزه می‌کند. 1- گذار کامل از جمهوری اسلامی با تکیه به جنبش‌های اعتراضی مردم، گذار خشونت پرهیز با حفظ حق دفاع مشروع. 2 – حفظ تمامیت ارضی کشور با تاکید بر نظام غیرمتمرکز . 3- جدایی دین از حکومت. 4 – فراخوان عمومی برای تشکیل مجلس مؤسسان. 5 – تلاش برای برپایی نظامی دموکراتیک و انتخابی  تعیین نوع حکومت با آرای مردم. 6 –  اجرای کامل اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر و میثاق‌های وابسته به آن، با تاکید بر رفع هرگونه تبعیض علیه زنان و برابری جنسیتی در تمام عرصه های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، خانوادگی و مشارکت زنان در مدیریت جامعه، و نیز تاکید بر حفظ محیط زیست

خواهرانم! – ونوس ترابی

خواهرانم! – ونوس ترابی

با نام «خواهر» می‌خوانمتان، هرچند مادرم بوده‌اید و دخترم. با نام «خواهر» می‌خوانمتان، برای خواهری که هرگز نداشته‌ام اما از خون مهسایمان که در آن خاک ظلم و فراموشی فرو رفت، دانه دانه هم‌خون شدیم در سرزمینی که پای درخت‌هایش آنقدر خون ریخته‌اند که «دار» شدن آن درختان، اتفاقی از جنس رشد و بودن و طبیعت آن است و میوه‌ای جز آدم هم نخواهد داد.
ما زنان همان خاکیم که سالها در اندازه برنج ری کرده‌مان تعریف شدیم و در پسرزا بودنمان، مثال زدنی. آن که دومی و سومی را هم دختر زایید، لگن زاییدن را روی سر خودش و طفل طفلکی‌اش کوبیدند و یک «بس» چسباندند کنار نام «خانم». ما همین بوده‌ایم خواهر جان!‌ می‌دانی؟ خانم‌هایی که دیگر بس بوده‌اند.
یادت نرود آن روزگار را که خون باکرگیمان را دست به دست در مجلس می‌چرخاندند تا سر پدرمان بالا بماند.
یادت نرود برای آنکه مبارز به بهشت نرویم، پیش از طناب، به ضیافت ازاله بکارت مقدس اصحاب پشم و خشم می‌بردنمان و بعد ادعا می‌کردند که تمام این تجاوزهای پیش از اعدام دخترکان مبارز، دروغ منافق و مجاهد و ضدانقلاب بوده است.
یادت نرود ما را از پشت‌بام خوابگاهمان به زمین گرم زدند. و آن زمین حتی در زمهریر زمستان آنقدر گرم بود که خون از تن برادرنمان بخار شد و نشست روی چشم‌های ندا.
وای از نگاه ندا. وای از خونی که طاقت ماندن در سینه تیر خورده‌اش را نداشت و از شاهراه نفس زد بیرون. برای خفقان همه ما. راه نفسمان را بسته بودند و ندایی باید می‌بود تا راهش را با خون نشانمان دهد.
یادت نرود من هنوز خواهر تو بودم و مادرت و فرزندت، وقتی سه روز کوتاه، بشمار، سه روز ناقابل، ناگفتنی، از یاد رفتنی حتی، کنار هزار و چهارصد و نود و نه نفر دیگر جان و جوانی‌مان را بر سنگفرش خیابان‌های آن خاک هجی کردند. و خاک بود که نوشت: دی هرگز دیروز نمی‌شود! دی و بهمن و آبان. چطور فرار کنیم که نه دی‌اش دیروز می‌شود، و نه از آبانش آب و آبادی برایمان می‌ماند. ما زنان زیر بهمن مانده بودیم. بهمنی که به هویت و شرف و عزتمان حقنه کردند.
حواست با من است؟
هنوز صدایت می‌زنم «خواهرم». حواست هست؟ آن سه روز را بگذار گوشه دلت تا جگرت را طور دیگری به آتش بکشم.
سه روز کجا و سه دقیقه کجا؟
خواهرم بودی وقتی دو موشک میان خواب و بیداری‌ات نشاندند. مادرم بودی وقتی در زهدانت، هفت ماهه‌ای پیچیده در رگ و پی زندگی و آمده و نیامده میان زمین و آسمان بودم. دخترت بودم وقتی مادرانه روی تنم خم شدی در سه دقیقه وحشت و بهت و ننگ و دروغ.
بیا صدایم بزن. بیا نامم را بخوان. بیا تکه‌های بدنم را از این خاک و تاریخ جمع کن. فرقی نمی‌کند، در خیابان کارگر باشد یا گوشه دیواری در شاهدشهر. ما زنان آن خاکیم که حتی با ترک وطن، از دهان بی‌شرفان نرینه صفت زخم خوردیم.
ما که هنوز دی ان ای خواهران و مادران و دخترانمان را داریم از گوشه گوشه این جهان جمع می‌کنیم.
بیا خواهرم!
بیا یک دهان باشیم. برای خون نیکا، مهسا، سارینا…برای تمام این الف‌های کشیده پای نام‌های معصوم قشنگ. برای چشم‌هایشان. برای سرهای باتوم خورده‌شان.
بیا یک دهان باشیم و یک مشت. آن مشت که در دهان‌های هرزه فرود می‌آید. همان مشت که دیگر نمی‌گذارد هیچ دهان دریده‌ای، مرد و زنش فرق نمی‌کند، هیچ گزافه بافی، گاف را هرزه ببیند، لام را اصلاح‌طلب، واو را پرستو، ماهی را تنازی برای دعوت به تجاوز. و شین را بدکاره‌ای در فیلمْ فارسی. بیا مشت بر آن دهانی باشیم که «نه زن ایرانی را نه نمی‌داند».
و اما
بیا و دستی برسان تا از خودمان شروع کنیم.
این دعوتی‌ست بی‌نام و نشان به رسم خواهرانگی. برای ایستادن پشت خواهرت. برای دهان او شدن. برای برخاستن و گام برداشتن. برای دست زدن در خون مهسا و نشاندنش روی دیوار یگانگی زنان.
برخیز. به سمتم بیا.
من خواهر تواَم! من خود تواَم. من مهسا هستم و ندا. مسیح و گلشیفته‌. من هزارنامی برخاسته از خاکم.
بلند شو بیا.
تمام جانمان درد می‌کند. تمام جانمان فریاد است.
گفتم فریاد. من و ما یک دهان «داد» یم. از بیداد دیکتاتوری و نرسالاری مذهبی و فرهنگی.
کمپین «داد» را اینطور آغاز کنیم.
«داد» از فریاد می‌آید.
رگی لرزان پس تپش «بیداد». عدالتی که تنها در دهان‌ها و ژست‌ها چرخیده است.
«داد» از فعل جنسیت‌زده‌شان می‌جوشد. آنگاه که زنْ هنرمند نبوده است، مگر به دستک عور شدن. آنگاه که زنْ نویسنده و نظریه‌پرداز نبوده است مگر زیر سایه تن و زیر لوای پرستویی که قرار است در آغوش مردی تخم بگذارد و از آنجا بال و پر بگیرد. آنگاه که زنْ نه‌ می‌گوید و ناز تعبیر می‌شود. این تن من و توست که در دهان کثیفشان از این دندان به آن دندان می‌شود. جویده می‌شود. تف می‌شود روی زمین. این تن ماست که برای کوبیدن جنبش انقلابی زن، زندگی، آزادی لای دندان‌های کثیف متهوع‌شان به فساد می‌نشیند.
کمپین «داد» از این رو که کوتاه‌ترین حرف گویای این ظلم و زن‌ستیزی هزار و چهارصد ساله است، شکلی دیگر هم می‌گیرد.
از دال اول به دل می‌رسیم. دلی که برای هم‌جنس و هم‌رزم می‌تپد. برای خواهرت، برای دخترت، برای مادر و رفیقت.
الف میانی، الف مهسا و نیکا و سارینا و تمام دختران پرپر شده و زخم خورده در صد و چند روز انقلابمان است. الف ندا حتی! الفی با قامتی کشیده که نمی‌نشیند تا داد را نستاند.
دال آخر، حدیث «دوام» است. طاقت بیاور خواهرم. من کنار تو‌اَم، تو رفیق و همراه من. دوام بیاور که راهمان طولانی و پر سنگلاخ است. دوام بیاور و دال دستت را با من شریک کن.
کمپین «داد» دست ۱۱۳ زن را طلب می‌کند. ۱۱۳ زن از زنان ایرانی فارسی‌زبان «محله‌های دنیا». ما درسمان را گرفته‌ایم. نحسی ۱۳ در چشمشان را به تخسی خواسته‌مان گره می‌زنیم.
۱۱۳ زن، از تمام دنیا، دست در دست هم به رسم خواهرانگی!
#۱۱۳

با پخش این پست روی صفحه خود و نوشتن عبارت «#من_هم_می‌پیوندم»، به کمپین بپیوندید.

خواهرانتان را به این دعوت بخوانید.

اینسل*های ایدئولوژیک: قاتلان اسید به دست، لچک به سر و چارقد به فکر! ونوس ترابی

اینسل*های ایدئولوژیک: قاتلان اسید به دست، لچک به سر و چارقد به فکر! ونوس ترابی

اینسل*های ایدئولوژیک: قاتلان اسید به دست، لچک به سر و چارقد به فکر!

آنچه به نام پوشش اسلامی یا حجاب در ایران بعد از شورش ۵۷ به زنان تحمیل شد، امروز، با اتکا به گفتمان آزادی طلبی و برابری زنان با دیگر اقشار جامعه (نمی‌گویم دیگر «مردان» چرا که این قلم قائل به گفتمان heteronormative یا دیگرجنس-طلبی و زن و مرد انگاری غالب در ایران نیست) تبر بر ریشه ظلم و استبداد رژیم جمهوری اسلامی می‌زند و کلنگ جامعه‌ای آگاه و روشن اندیش را به خاک می‌کوبد. این تیشه می‌تواند از حنجره سپیده رشنویی بیرون بیاید که امروز، زخم دستگاه جور بر صورت و تن و تمام جوارحش آشکار است.

اما بیایید مقوله حجاب را از دریچه‌ای دیگر بازبینی کنیم. در غرب امروز، پدیده «اینسل*» یا «تجرد غیراختیاری» به عنوان یکی از ریشه‌های نوظهور تروریسم تَکانه* (single) یا زیرشاخه به اصطلاح گرگ‌های تنها* شناخته می‌شود. افرادی که بدون امر آمر، بی قبیله و هموند، دست به اقدامات تروریستی می‌زنند چراکه خود را به «پاک سازی» با خون محق و موظف می‌دانند.

اینسل که از تجمع دو واژه «تجرد*» و «ناخواسته/غیراختیاری*» می‌آید، در واکاوی و روانکاوی آن دسته از مردانی به کار برده می‌شود که به علت تنهایی، عدم وجود جاذبه جنسی برای زنان یا نداشتن مهارت‌های لازم برای ارتباط با زنان، درگیر عقده‌های سایکوپت یا اختلال روانی شده و مردان یا حتی زنانی که دارای روابط جنسی یا احساسی هستند را به قتل می‌رسانند. این پدیده نوظهور، در دوران فراگیری یا پاندمیک کووید-۱۹ نمود بیشتری در جوامع غربی داشت و متخصصین مطالعات تروریسم، نهادهای امنیتی و پلیس و روانکاوان را درگیر خود کرد.

اینسل‌ها، در اغلب موارد، افرادی زن‌ستیز، هوموفوبیک و حتی حامیان گروه‌های راست‌گرای افراطی طبقه‌بندی می‌شوند. اما آنچه این افراد را در نقطه جوش ناهنجاری اجتماعی قرار می‌دهد، تشنگی جنسی و احساسی این افراد برای داشتن رابطه با زنان است. اینسل‌های مورد تلقی غرب، لزومن افرادی کریه منظر و ناتوان در برقراری ارتباط نیستند. با این وجود، گفته می‌شود که زن‌ستیزی ذاتی و درونی شده این افراد از یک سو و خود کم بینی ریشه‌دار در برابر مردان و زنان از سوی دیگر، می‌تواند در عدم توفیق آنها در برقراری ارتباط بی‌تأثیر نباشد.

از آنجا که اینسل‌ها به ناتوانی خود در ارتباط‌ گیری وقع افزوده‌ای می‌گذارند و از طرفی، قادر به کنترل یا رفع عطش جنسی‌ خود نیستند، اقدام به قتل مردانی می‌کنند که در اتصال با زنان‌، نمایش موفقی دارند! در مواردی نیز، این قتل، زنانی را هدف قرار می‌دهد که به طور اخص، در مرکز توجه ویژه مردان‌اند.

حال، اگرچه این تروریسم جنسی و جنسیتی در غرب پدیده‌ای تازه و نوظهور تلقی می‌شود، با نگاهی به برخی از کشورهای خاورمیانه برای مثال افغانستان و پاکستان، به ویژه ایران، می‌توان «دلواپسان»، «آتش به اختیاران» و حتی «گشت ارشاد» را در حیطه اینسل‌های ایدئولوژیک با بهانه حجاب اما درگیر عقده‌های فروخورده و درونی مورد بررسی قرار داد.

اینگونه است که رهبر یک رژیم دیکتاتوری به حربه تئوکراسی استبدادی، آمران خود خوانده «امر به معروف» را آتش به اختیار می‌خواند و حکم غیررسمی حکومتی مبنی بر هتک حرمت و قتل خیابانی زنان را ضمنی و در خلل سخنرانی‌های خود می‌دهد. سخنانی که می‌توانند قائل به تعبیر آزاد باشند و دست قاتلان ایدئولوژیک نظام و دلداده به ساز و کار خونی رژیم را آزاد بگذارند.

هنوز چهره ویرانِ اسید دختران اصفهانی را از یاد نبرده‌ایم. بانیان خون در ایران، خود را دلواپسان نظام می‌نامند و به اختیار خود، اسید به صورت دختران می‌پاشند. حتی موارد شخصی و عشقی این اسیدپاشی هم مصداق آزادی دست و رهایی ذهن در خودْ محقْ پنداری مردان اینسلی در ایران است. شاید بتوان گفت که «تروریسم اسید» تنها یک طبقه‌بندی از تروریسم است که هنوز مورد توجه چندان موشکافانه پژوهشگران واقع نشده است و حالا با ظهور اینسل‌ها در غرب، شاید بشود این تروریسم را در زیرمجموعه آنها قرار داد.

اما اینسل‌های وطنی! در ایران ویژگی دیگری نیز دارند: زنان اینسل علیه زنان.

هرچند مطالعه اینسل‌ها در غرب در بررسی زنان کم‌کار بوده است، اما این پدیده را در ایران خوب می‌شود ردگیری کرد. زنان چادری و محجبه که آتش به اختیار، با داعیه صیانت از «عفت» و زیر لوای حجاب ودلواپس عصمت جمعی به گفته خودشان، در سه دسته ۱) مأموران حکومتی تزریق شده میان مردم با جلوه هموطن اما در خدمت رژیم دیکتاتوری ۲) متحجرانی که حجاب را امری اجباری با سرنهادن به دین و دیانت می‌بینند و جایی برای «انتخاب» نمی‌گذارند چون همواره به رسم پیروی از جامعه و دین مردسالار، «تمکین» جنسی و عقیدتی را به تن و مخیله خود حقنه کرده‌اند و ۳) زنان بخیل، تشنگان جنسی و درگیر پیچ و واپیچ‌های روانی هم‌جنس-گریزی و هوموفوبیا. البته شاید باید ادعا کنیم که آن سوی دیگر این هوفوموبیای بیرونی می‌تواند تمایلات درونی سرکوب شده و نقطه مقابل این گریز جنسی نیز باشد.

اگر دسته اول را مزدوران و بساطی‌های شرف تحت لوای حمایتی جمهوری جهل و جنایت ببینیم و دسته دوم را فریب‌خوردگان و ناآگاهان خو گرفته به جهل و هراسیده از نگاه نو به مقوله مبارزه با اجبار حجاب، دسته سوم اینسل‌هایی هستند که «آگاهانه» برای سپردن دختران و زنان «شُل حجاب» به گفته خودشان، به تیغ قانون، فرار از فشار حسادت و بخل و به امید خالی کردن معرکه از رقیب‌های زیبارو، جسور و آگاه به حق خود، حاضر به سلاخی دیگر زنان‌اند. هر سه دسته این زنان، اینسل‌هایی زنانه اما در خدمت دین حکومتی و نظامی زن‌ستیز و زن‌گریز و زن‌سوز محسوب می‌شوند. جرم این زنان، از دلواپسان و آتش به اختیاران و سردمداران نرینه تروریسم اسید به مراتب بیشتر و ناامید کننده تر است.

این میان، «رایحه ربیعی» بی‌شک جمعی از این سه گروه است. دختری که «به سپاه گزارش می‌دهد» و زن دیگری را در چنگال پرونده سازان حکومتی می‌اندازد. رایحه ربیعی، اینسلی چارقد به سر است که مزدوری، تحجر و بخل و تشنگی جنسی را با هم دارد. او بدون ترس از دیده شدن توسط دوربین‌های مردمی و با حمایت اطلاعات رژیم، هم‌جنسان خود را به تیغ می‌سپارد.

شاید پر بیراه نباشد اگر از همین تریبون و امروز، اولین زن اینسلی ایران را «رایحه ربیعی» نامید، اگرچه او هرگز اولین نبوده است اما بی‌شک مردم آزاده و دادخواه ایران، چهره این دختر اینسلی مزدور را به یاد خواهند سپرد.

و اما بعد…

رسم نقد رژیم و رژیمْ‌دوستان می‌طلبد که به نقد برخی از مدعیان اپوزیسیون یا به لفظی تکانده، افراد «اپوزیسیون‌نما» هم بپردازیم.

اینسل‌های اپوزیسیون یا اپوزیسیون‌نمایان که از بخت‌یاری، تنها اندکی انگشت‌شمار در میان مردان میدان‌دان، آگاه و پر وزنه اپوزیسیون جمهوری اسلامی هستند، از قضا تیغ برکشیده و سطل اسید در دست ندارند! آنها آتش به اختیارانی زن‌ستیز اما پنهان شده در نقاب روشنفکرند. مردانی (و در مواردی شاید زنان) با داعیه تحصیلات و غرب‌نشینی چند ده ساله که همچنان میراث رژیم جهل و جنون اسلامی را، با زبانی فکل زده، در کلام و قلم خود به یدک می‌کشند. اپوزیسیون‌نمایان، محجبه‌ترین مردانند که از عریانی زبان‌ نقد می‌هراسند اما خود دهانْ شُل‌های بی پرنسیپ آهار زده‌اند! آنها لچک‌های متحجرانه به سر زبان و ذهن خود دارند و عمامه‌های تیره بر قلم. چنین اینسل‌هایی بی‌مهابا زنان را به تیغ تهمت و فحش‌های ایدئولوژیک (پرستو خواندن زن قلم‌ به دست) که هرگز از زیر ناف بالاتر نمی‌رود، می‌کوبند. نه بالاتر از ناف، چرا که خود تشنگان جنسی و فرودهندگان فانتزی‌های لب گزان‌اند. قاتلان حرمت زنان و شرافت گفتگو و حضور.

و چگونه است که در تقابل با هم‌جنسان خود در انتقاد، هرگز به مرد دیگری برچسب جنسی نمی‌زنند؟ همان رویکرد و نگاهی که حتی در گفتمان فمینیستی در غرب مورد نکوهش است: مردان موفق در کمرنمایی (!) را stud و زنان توسری نخور یا دارای قدرت انتخاب را slut خواندن! پرسش اینجاست که چرا در گفتمان لفاظانه اپوزیسیون، برای مردان رژیمی نفوذی در صف مبارزان و براندازان، تنها از «سایبری» و «ساندیس‌خور» نام می‌بریم بی‌آنکه ذره‌ای بار معنایی جنسی و جنسیت‌زده در کلاممان باشد؟ بدین معنا که در پس ذهنی متحجر که میراث رژیم ملایان است، هنوز تنها ابزار «قدرت» زنانه را دستگاه جنسی‌اش می‌بینیم نه قدرت استدلال و کلام و قلم! از سوی دیگر، در دایره ادبیات مبارزه و براندازی، زن می‌شود «پرستو» و مرد اما متخصص تیزهوش تونل‌زنی در ساز و کار اینترنت! اگر این دید اینسلی و کشتن هویت و فردیت زن نیست پس چه باید نامیدش؟ آن روی سکه شاید نگاه دیگری نهفته است. به نظر می‌رسد این پدیده، زیرپوستی و ناآگاهانه ریشه در هوموفوبیای ذاتی دارد که به مردان اجازه نمی‌دهد دیگر مردان نفوذی را کارگران جنسی رختخوابی ببینند اما راه تونل زنان فقط از تونیکه می‌گذرد چون تازه سر و کله‌اش پیدا شده و صد البته جوان است!

در نهایت،

آنچه «اپوزیسیون‌نما» نمی‌داند شاید این باشد که کاکتوس‌ هم از عهد تیرکمان سنگی و دایناسورها بوده‌ و هنوز هم هست و خواهد بود چون به بی‌آبی ذهنی و فکر بایر مخاطب خاص خود عادت کرده‌ است و فقط در برهوت‌های نمک زده بالا می‌رود. گوشتی پر تیغ‌ که گهگاه گلی می‌دهد ولی تیغش نمی‌گذارد گل را لمس کنی که همواره، بو و تصویر گل را نفله می‌کند.

اما چنان که «سپیده رشنو»ها و «ندا آقا سلطان»ها در تاریخ زنانه ایران ماندگارند، اینسل اپوزیسیون‌نما باید بداند که دُور، دیگر هنگامه لاله و سنبل است. خاکی که پیاز لاله و سنبل را تا بهار در خود می‌خواباند خوب می‌داند که آزمون ماندگاری، زمستان سخت و خاک یخ زده است تا همان پیاز دوباره سنگ بتراکند و بیرون بزند و بدرخشد.

کاش یادمان بماند که اینسلی از نوع وطنی، تنها تروریسم فیزیکی اسید و شکنجه و آدم‌فروشی به سپاه نیست برادر کراواتی دلواپس!

ونوس ترابی

دانشجوی دکترای علوم‌انسانی بینارشته‌ای/دیجیتال با تخصص مطالعات تروریسم

عبدالستار دوشوکی، شورای ملی تصمیم و «اپیدمی پیشداوری عجولانه»، ونوس ترابی

عبدالستار دوشوکی، شورای ملی تصمیم و «اپیدمی پیشداوری عجولانه»، ونوس ترابی

عبدالستار دوشوکی اعضای شورای ملی تصمیم را در یکی از مصاحبه‌های اخیرش «بیچاره‌ها» می‌خواند. وی با همین ادبیات اما در کسوت «مهین پرست واقعی»، دلواپس قدرت گرفتن شورایی‌ست که همبستگی ملی را وظیفه مرکزی خود اعلام کرده است. دوشوکی درطول هفته‌های گذشته، حملاتی را در تریبون‌های رسانه‌ای و به زعم خود، مبتنی بر به چالش کشیدن راستی و حقیقت این شورا انجام داده است.
مقاله پیش رو، به دور از قضاوت‌های احساسی، خصمانه و متقابلانه در دفاع از مواضع شورا، تنها به کالبدشکافی و برنمایی تناقضات روش استدلالی دوشوکی می‌پردازد.

برنمایی تناقضات شگفت‌آور در روش استدلال دوشوکی

دوشوکی در روش استدلالی خود در تقابل با شورای ملی تصمیم، بارها دچار تناقض‌گویی با خود شده است. زیرا روش استدلالی وی مملو از برهان‌های هم‌گریز و هم‌ستیز است. برآنیم که این ادعا را برپایه روش «ساختارشکنی» یا «واسازی» برخی از گفته‌ها، مصاحبه‌ها، مقالات و فعالیت‌های وی نشان دهیم.
Deconstruction یا ساختارشکنی/واسازی، روشی در نقد ادبی و زبان‌شناسی‌ست که براساس آن، «یک دال تنها بر یک مدلول دلالت نمی‌کند و می‌تواند در آنِ واحد بر مصداق یا مصداق‌های دیگری که با هم متفاوت و گاهی بی‌ارتباط هستند دلالت کند.» ژاک دریدا، زبان شناس و فیلسوف فرانسوی، پایه‌گذار این نظریه است (۱).

به بیان ساده‌تر، دریدا معتقد است که سخنوران و نویسندگان عادت کرده‌اند که براساس تناقض‌گویی‌ها آرا و عقایدشان را اثبات کنند. از این‌رو، ساختارشکنی، ابزاری‌ست برای برنمایی تناقض‌های درون متنی گفتار و نوشتار.
آنچه در ادامه می‌خوانید، پیاده‌سازی روش ساختارشکنانه در به کارگیری روش استدلال دوشوکی و برنمایی ایراد استدلالی و نتیجه‌گیری‌های شتابزده و متناقض با گفتار و نوشتار وی است. آنچه خود دوشوکی، «پیشداوری عجولانه» می‌خواند. از آنجا که دوشوکی برپایه ایراداتی از لوگوی فعلی و قبلی شورای ملی تصمیم، نتیجه گرفت که شورای تصمیم به قول روشن وی «تجزیه طلب» است، اکنون روش استدلالی دوشوکی را برای نشان دادن تناقضات فکری و عملی خود وی به‌‌کار می‌گیریم. با این تفاوت که شالوده‌شکنی در این مقاله، نه درونْ متنی، بلکه نمودی برونی دارد. یعنی نشان می‌دهیم که چطور گفتار و نوشتار عبدالستار دوشوکی با نوع برخورد وی و مرام فکری‌اش (آنطور که در مقالات و مصاحبه‌هایش می‌توان استناد کرد) در برابر شورای ملی تصمیم در تضادی عمیق است.
پیش از بررسی این مهم اما، بد نیست نگاهی به افکار و حضور وی در عرصه سیاست یا میدان‌گردانی سیاسی بیندازیم.
نام عبدالستار/سطار دوشوکی را در موتور جستجوگر گوگل فارسی جستجو کنید. او خود را رئیس «مرکز مطالعات بلوچستان» معرفی می‌کند. حال آنکه، هیچ اثری از این مرکز در اینترنت یافت نمی‌شود. همه جا نام وی با این مرکز همراه است بدون هیچ اطلاعات موثقی در این‌باره. جستجوی نام این مرکز در موتور جستجوگر گوگل به زبان انگلیسی هم نتیجه‌ای تا تاریخ نگاشتن این مقاله یعنی بیست و ششم ژوئیه سال ۲۰۲۲ به دست نمی‌دهد. چنین مرکزی وجود ندارد، و این لینک چیزی را نشان نمی‌دهد: (www.balochstudy.com). در اینترنت این صفحه نصیت جستجوگر می‌شود:

bal5.jpgدر تمام اینترنت تنها یک صفحه معرفی‌نامه این مرکز یافت می‌شود که خود دوشوکی آنرا نوشته و با یک آرم آذین شده است. از این مراکز خود-خوانده به اصطلاح مطالعاتی با ریاست و کارمندی «یک نفر» در فضای مجازی بسیارند!
لوگوی آن صفحه که بنا به قاعده باید لوگوی آن مرکز باشد، تصویری پرابهام از ایران دارد که در آن بلوچستان با یک دایره سفید نشان داده شده است که نواحی بلوچستان دو تکه میان پاکستان و ایران را با هم نشان می‌دهد (۲)

bal4.jpgآیا این مرکز بلوچستان پاکستان و بلوچستان ایران را با هم مطالعه می‌کند؟ چرا در این لوگو نام ایران و خلیج فارس و دریای مازندران به روشنی و وضوح دیده نمی‌شود؟ اینها ایراداتی نبودند که دوشوکی در ابتدا از لوگوی شورای تصمیم می‌گرفت؟ این کتاب در میان اقیانوس چیست؟ اگر قرآن است، چرا اینقدر فراگیر؟ چه مطلبی را می‌رساند؟ جایگاه این کتاب در مباحث ظلم مکرر جمهوری‌اسلامی علیه مردم بلوچ و بلوچستان چیست؟
دوشوکی در همان مقاله که زیر این لوگوست می‌نویسد:

bal3.jpgبرگردان فارسی‌اش می‌شود: «مردم بلوچ مانند مردم کرد، چه از نظر اتنیکی، چه مذهبی و چه زبانی از ایرانیان فارس شیعه متمایز می‌شوند.» (ترجمه نگارنده)
چرا دوشوکی لفظ “ایرانیان فارس شیعه” را در اینجا بکار می‌برد و چرا از بکار بردن “ایرانیان بلوچ” یا “ایرانیان کرد” گریزان است؟ با این نگاه آیا دوشوکی دارد می‌گوید که بلوچ‌ها و کردها ایرانی نیستند؟ از سوی دیگر، چرا دوشوکی که عرق «ملی» و «ایرانی» دارد، نسبت به دیگر اتنیک‌ها چنین حساسیتی را نشان نمی‌دهد؟ آیا صرف اینکه کردها نیز (اکثراً) اهل سنت هستند و کمتر شیعه میانشان دیده می‌شود، دارای همگرایی ملیتی بیشتری با مردم بلوچ‌اند؟ آیا خودْ تفاوت و تبعیض قائل شدن با دیگر اتنیک‌ها نیست؟ آیا دوشوکی «تلویحاً» می‌گوید که چون ترک و لر و دیگر اتنیک‌ها، شیعه هستند، نباید به تبعیض رژیم علیه ایشان وقعی گذاشت؟ آیا این خود دامن زدن به گفتمان تفرقه‌افکن تکفیری انگاری داعش و دیگر بنیادگرایان و تندروان مذهبی نیست که هر غیرسنی و غیرمسلمان را «واجب‌القتل» می‌داند؟ یا اینها به کنار، چطور است که تنها مذهب را معیار تبعیض در چنین مقاله‌ای پررنگ می‌بیند و دیگر تبعیض‌ها را خاطرنشان نمی‌کند؟ اگر فردای آزادی ایران و برپایی دموکراسی، بر سکولاریسم تأکید شود، آیا چنین سنی پرستی و مذهب‌گرایی افراطی، خود مایه اختلاف‌های عمیق نخواهد بود؟ هجمه دوشوکی به شورای ملی تصمیم که قائل به احترام به تمام عقاید براساس رأی عموم مردم است و جدایی‌طلبی را برنمی‌تابد و نیز تمایلی به گفتمان‌های تفرقه‌انداز و مذهب‌محور افراطی ندارد، وقتی خود دوشوکی دلداده چنین گفتمان سنی/شیعه انگارانه است، آیا محلی از اعراب دارد؟ حال آنکه دغدغه اصلی حال حاضر مردم ایران، اول گذار از جمهوری اسلامی‌ به سوی جامعه آزاد است.
می‌بینید که هر نتیجه‌گیری از یک لوگو و یک کلام در هر متن یا گفتاری چندان کار دشواری نیست.

به جستجوی خود ادامه دهیم. دوشوکی مدعی‌ست که مدرک دکترای پزشکی‌اش را از دانشگاه لیدز انگلستان گرفته است. نام “عبدالستار/سطار دوشوکی” را به انگلیسی جستجو کنید. به دنبال پروفایل پزشکی یا ردپای او در دانشگاه‌های انگلستان یا هر کشور دیگر باشید. شوربختانه هیچ چیزی بطور مطلق دستگیرتان نمی‌شود! مگر می‌شود جز دو مقاله و چند مرجع، از دوشوکی، با آن همه ادعا، ردی در اینترنت به انگلیسی از این دکتر فارغ التحصیل انگلستان نباشد؟ این مرد کیست که مدعی دلواپسی و وجود «تجزیه طلبان» در بطن اپوزیسیون است، و پیگیرانه از هنگام اعلام موجودیت شورای ملی تصمیم، یک نفس و شمشیر به زبان به همان شیوه «تکفیری» که خود شبکه تلویزیون کلمه را اینطور نام می‌نهد، کمر به تخریب شورا بسته است؟ و کسی نیست بپرسد که آیا کاربرد کلمه «تکفیری» و گفتمان تکفیری/اسلام ناب، همسویی با جمهوری اسلامی، بنیادگرایان افراطی اسلامی علی‌الخصوص داعش نیست؟

در صفحاتی که به نام دوشوکی در اینترنت پیدا شده، چند مطلب توجه جوینده را جلب می‌کند:

اول:

دوشوکی، با نام کامل خود، سال ۲۰۰۹ زیر نامه‌ای را امضا کرده که خطابه‌ای به «عالیجناب اوباما» است. نامه خوب و میهن‌پرستانه‌ای‌ست. از اوباما می‌خواهد میان دولت ایران و مردم ایران، یکی را برگزیند. از نقطه نظر امضا کنندگان این نامه، موضع مشخص رئیس‌جمهور امریکا می‌تواند حسن نیت او را در ارتباط با مردم ایران و رژیم نشان دهد. تا اینجا درست و تمیز و خواستنی! اما این نامه از سوی تشکیلاتی به نام «سازمان همبستگی ملی جوانان ایران (انگلستان)» نوشته شده است.
از چند و چون تشکیل و اعضا و مرام‌نامه این سازمان نمی‌دانیم و موضوع سخن ما اینجا نیست. اما نکته مبهم و مورد پرسش درباره این سازمان، لوگوی آن است. نقشه ایران که تنها سر یک «شیر» (بدون خورشید و بدنه شیر و شمشیر) در میانش است، بدون دریاهای جنوب و شمال. به بیان روشن‌تر، چیزی به نام خلیج‌فارس و دریای خزر در این لوگو دیده نمی‌شود. وانگهی، در لوگوی مذکور، تصویر دو سرباز هخامنشی در شرق و غرب ایران دیده می‌شود. بیایید خوش‌بین باشیم و این ژست را نوعی «حفاظت از مرزها» بدانیم که تفکرات نوستالژی اقتدار هخامنشی ایران را مهمور می‌کند. با این‌حال، چطور می‌شود این نکته را ندید که در این لوگو، چنین سربازی را بالای دریای خزر نگمارده‌اند؟ آیا این سازمان دارای تمایلات «روسوفیل» بوده و به خرس سفید شمال ایران، یعنی روسیه تجاوزگر، علاقه‌مند است؟ آیا از سمت شمال ایران هیچ خطر و تهدیدی برای تمامیت ارضی میهن وجود ندارد؟
خیلی غیرمحتمل نیست که با چنین استدلال‌هایی، خنده به لب خواننده نیاید! آری، برخی از ما این چنین هستیم! مضحک است که اگر سازمانی در جهت براندازی تشکیل شود و در جایی از لوگوی آن پرچم ایران نباشد، کار جایی ایراد دارد. اگر هم نقشه ایران بیاید، ریز به ریز می‌نشینیم نگاه کنیم رنگ‌ها و اسم‌ها و آرم‌ها و پرچم‌های فلان جریان و فلان حزب و فلان تفکر آمده است یا خیر. اگر می‌توانستیم، حتی می‌نشستیم و تمام صورت‌های مردم و به اصطلاح «آدم مهم‌ها» و وی‌آی‌پی نشین‌ها را هم طرح می‌زدیم.

همین مسیر را بگیریم و دیگربار روی لوگوی سازمان همبستگی ملی جوانان ایران (انگلستان)» تمرکز کنیم.

bal2.jpg

چگونه است که ردی از «زنان» در این لوگو نیست؟ آیا گفتمان مردسالارانه سیاسی‌بازی خود را اینطور نشان می‌دهد؟ حالا بیایید بگویید آخر جایش در این لوگو نیست. خواهم گفت که آیا کلیدواژه‌های «ملی» و «جوانان» و «ایران» جایی برای حضور «زنان» نگذاشته است؟
می‌خواهم بگویم که آیا باید بگوییم چون نام دوشوکی زیر چنین نامه‌ای‌ست، محتوای نامه را ندیده بگیریم و بچسبیم به لوگو و قضاوت روی کل سازمان؟ آیا اینکه پیشینه تک تک امضاکنندگان را کسی بیرون بکشد و نقطه‌ای منفی یا مبهم از حیث عقیدتی و سازمانی پیدا کند و به قضاوت «بقیه» یا «کل» بنشیند، به استناد اینکه نام فلانی کنار نام دوشوکی وجود دارد، پس حسن نیت دوشوکی را در این نامه باید زیر ذره‌بین برد! یا نه، آن نام باعث می‌شود کل سازمان زیر سؤال برود! آخر این چه استدلالی‌ست؟
دوشوکی، همین روش را در تهاجمات پیوسته‌اش به نخستین لوگوی شورای ملی تصمیم پی گرفت و از آن نتایج بسیار ناپسندی استنتاج کرد، مبنی بر اینکه این شورا از آنرو که پرچم سه رنگ را در بر ندارد، و یا اینکه شیر و خورشید ندارد، غیر ایرانی و ضد ملی و حتی تجزیه طلب است (۳).

دوم:

عبدالستار دوشوکی مطلبی دارد در دفاع از مرجان شیخ‌الاسلامی آل آقا، همسر مهدی خلجی. دوشوکی در مطلب خود که به تاریخ هجدهم مارچ ۲۰۱۹ منتشر شد، جسته و گریخته به دفاع از آل آقا می‌پردازد. او معتقد است که یک طرفه به قاضی رفتن و بی‌ادله محکم (نقل به مضمون)، حکم «چوپان دروغگو» یی چون جمهوری اسلامی را مبتنی بر جرم آل آقا پذیرفتن، «قصاص قبل از محاکمه» توسط «برخی از مخالفان جمهوری اسلامی» است. دوشوکی نوشته خود را اینگونه آغاز می‌کند:
«صرف‌نظر از مجرم یا بیگناه بودن مرجان شیخ‌ الاسلامی آل آقا همسر آقای مهدی خلجی که اتهام او نه تنها در بیدادگاه‌های جمهوری اسلامی ثابت نشده است (چه برسد در یک دادگاه صالح)، بلکه رسیدگی به پرونده وی هنوز آغاز نشده است.»
همین جمله را در نظر بگیریم. «صرف‌نظر از مجرم یا بیگناه بودن…»، «اتهام… که… ثابت نشده است». پس دوشوکی شخصی است که به عدالت و ادله محکم و حکم دادگاه صالح و عادل اعتقاد دارد. با این‌ قرار، چنین شخصی با این پارادایم ذهنی هرگز نمی‌تواند یک تنه به قاضی برود و افراد را براساس تصورات و ظن خود قضاوت کند! متمدنانه و دموکرات. دوشوکی ادامه می‌دهد که «این مقاله نقد این رفتار فرهنگی غلط و اپیدمی پیشداوری عجولانه در میان عوام و خواص ما است؛ و نه قضاوت یا دفاع از فردی که معلوم نیست مجرم باشد یا بیگناه.»
پرسش: چگونه است که عبدالستار دوشوکی در اتهامات خود “از شورای ملی تصمیم”، خود منشی را پیش می‌گیرد که در مقاله مذکور به نقد آن می‌پردازد؟ بگذارید روشن‌تر بیان کنم و تکه تکه جملات دوشوکی را بازخوانی کنم:
تجزیه‌طلب خواندن شورای ملی تصمیم «صرف‌نظر از مجرم یا بیگناه بودن (اعضا) با اتهام (تجزیه‌طلبی) که ثابت نشده است (بنا بر) پیشداوری عجولانه (با حب و بغض شخصی)».
به بیان دیگر، اگر دوشوکی بر این مهم تأکید دارد که مرجان شیخ‌الاسلامی آل آقا (که از قضا اسناد محکمی در اثبات جرم این خانم در دسترس است) را بدون دادگاه نباید محکوم کرد و یا اینکه، همچنانکه در مقاله خود نوشته است، چون همسر آل آقا (خلجی) زمانی معمم بوده، پس حمله به ایشان، از روی غرض‌ورزی شخصی و موج‌سوارانه است، با همین فرمان هم باید خود را قضاوت کند.

دوشوکی انگشت واویلا را بالا می‌برد:
«حال چی شده است که ضمیر ناخودآگاه ما با “قضاوتی گزینشی” و زودرس، حتی قبل از صدور حکم توسط دادگاه فرمایشی و صحرایی جمهوری اسلامی، حکم نهایی و خودگمارده خود را بر اساس کیفرخواست قوه قضائیه یکطرفه اما کاملا همسو با دادگاه صحرایی بر علیه همسر مهدی خلجی صادر می‌کنیم»
چه ترکیب‌های دلنشینی‌ست: قضاوت گزینشی… قبل از صدور حکم… کیفرخواست یکطرفه اما کاملا همسو با دادگاه صحرایی!
حال باید از دوشوکی پرسید که طبق کدام حکم و کدام ادله شورای ملی تصمیم را تجزیه‌طلب می‌خواند آنهم در ۱۲ بند! چطور است که درباره این شورا قضاوت می‌کند و اعضای آنرا در تلویزیون کانال یک (لینک)، با لفظ «بیچاره‌ها» می‌خواند و تنها با حدسیات و «قضاوت گزینشی» به شورا برچسب تجزیه طلب می‌زند.
اگر برفرض محال افرادی در میان اعضای شورای تصمیم بنا به قول دوشوکی “تجزیه طلب” باشند، باید پیش از قضاوت و بالا بردن علم رسوایی، نخست آنرا ثابت کرد. سپس اینکه، اگر واقعا آن چند نفر اینگونه باشند، و اگر باشند، آیا بدان معناست که کل شورای تصمیم تجزیه طلب است؟ یعنی کل شورا به آن چند تن گردن نهاده‌اند، و یا آن چند تن، با پذیرش اصل “تمامیت ارضی” که در متن “اعلام موجودیت” شورا آمده، به مواضین شورا گردن نهاده‌اند؟

دوشوکی مدام تکرار می‌کند: «تا زمانی که جرم یک شخص در دادگاه صالح (تکرار می‌کنم، صالح) ثابت نشده، آن فرد بیگناه است. اما در این مورد بخصوص ما با سر به درون حوضچه خالی از حقیقت جمهوری اسلامی شیرجه رفته‌ایم، و “عدالت” را قربانی “قضاوت” نموده ایم» اما خود گرفتار چنین بیماری تحلیلی ست.
وی خود می‌نویسد:
«موج سواری برخی از شخصیت‌های اپوزیسیون و همسوئی آنها با دستگاه تبلیغاتی جمهوری اسلامی، بنا به هر دلیلی که باشد، قابل درک نیست.» اما آیا تجزیه‌طلب خواندن یک گروه و یک سازمان بدون داشتن ادله و عدم اطمینان با «قضاوتی گزینشی» نوعی همسویی با تبلیغات جمهوری اسلامی نیست؟ ایا چنین حملاتی که به گفتمان تفرقه‌انداز آلوده است را نمی‌توان «موج سواری» دانست؟ آخر دوشوکی که نامی شناخته شده نیست که این محفل و آن حزب و شورا پشت شورا در دهان‌ها آمده باشد! ‌ حالا معتقد است که با نقد وی، شورای تصمیم به راه آمده است! اگر با استدلال خود دوشوکی بخواهیم نتیجه‌گیری کنیم، این موج سواری دوشوکی، تلاشی عجیب برای اسم و رسم به هم زدن است!! وی معتقد به «برائت انسان‌ها» ست. چگونه خود یک تنه دادگاه برگزار می‌کند و حکم می‌دهد؟
دوشوکی اینطور نوشته را جمع می‌کند:
«براستی چطور می‌توان بر اساسی ادعای یک چوپان درغگوی شناخته شده (یعنی قوه قضاییه جمهوری اسلامی) که در دروغگویی شهره آفاق است، با شیرجه وارد پروژه‌ای شد که فقط جمهوری اسلامی می‌داند چقدر حقیقت دارد. تعجب من از شخصیت‌ها و هموطنان محترم اما زخم خورده و مخالف نظام است که در عمل به قوه قضاییه جمهوری اسلامی می‌گویند ” از تو به یک اشارت، از ما به سر دویدن”. یا بعبارتی “بچرخون تا بچرخیم”!» (۴).
چنین پایان‌بندی خود گویای همه چیز است… آنقدر گویا که کسی باورش نمی‌شود فردی که چنین نظری دارد چطور می‌تواند گرفتار رفتار متناقض در ترور هویت و شخصیت سازمان و شورایی ملی شود.

سوم:

در نهایت، کافی‌ست مقاله انگلیسی دوشوکی را بخوانید که در تقابل با مقاله Vaja Abdullah نوشته است. در بندی از این مقاله می‌خوانیم:
{عبدالله می‌نویسد: } «حقیقت تلخ آن است که حتی اکنون که در اوج تقابل‌های بلوچان هستیم، (اپوزیسیون) بلوچ مکرراً در مصاحبه‌های رسانه‌ای خود با افتخار خود را یا پاکستانی یا ایرانی معرفی می‌کند.» {دو شوکی ادامه می‌دهد: (۵) } درست است که در قسمت شرقی بلوچستان (قسمت پاکستانی)، قسمت اعظمی از مردم، آشکارا دولت را انکار کرده و به وضوح از هویت مستقل بلوچی خود دفاع می‌کنند. این موضوع نیز درست است که تعداد زیادی از بلوچ‌های ساکن پاکستان دیگر دل در گرو (هویت (۶)) پاکستان خود ندارند و وقعی به ندای استقلال‌طلبی بلوچستان (از ایران) نمی‌گذارند. با این وجود، هنوز هستند کسانی که خواهان سیستم ناموفق فدرالیسم و احیای آن هستند و به آن متمایلند. به نظر من، آنها حق دارند که عقیده خود را داشته باشند. به علاوه، آنها را مردم بلوچ انتخاب کرده‌اند. از منظر بلوچستان غربی یا ایرانی، وضعیت روی خاک بسیار متفاوت است. برخلاف سوی دیگر مرز، هیچ ندای استقلال طلبانه و جدایی خواهانه یا تلاشهای ناسیونالیستی مسلحانه برای تجزیه وجود ندارد (۷). (ترجمه از نویسنده این مقاله).

با آنکه از تکه‌گیری یک بند از کل مقاله مخالفم اما این بند، به هیچ وجه از کل سیاق مقاله جدا نیست.
دوشوکی در این مقاله برتحمل دیگری تأکید می‌کند. وی به نقد گفتمان و دید «دیگر بین و ناخودی» (othering) عبدالله می‌پردازد. عبدالله که به گفته دوشوکی، هر نوع نظر مخالفی را خیانت‌کارانه می‌انگارد. دوشوکی به «رواداری» اعتقاد راسخ دارد. اما حتی در این تکه می‌توان دید که چگونه برای کسانی که معتقد به جدایی و نه فدرالیسم هستند، «حق» می‌انگارد. یعنی معتقد به «تحمل» دیدها و نظرات و منش‌های متفاوت هاست. او می‌گوید علی‌رغم وجود گهگاه این دیدهای استقلال‌طلبانه در برخی افراد، چنین وضعیتی در «مرز» دیده نمی‌شود. چون حتی همان افراد معتقد به دیدگاه‌های استقلال‌طلبانه را «مردم بلوچ» انتخاب کرده‌اند پس باید به عقیده و انتخابشان «احترام» گذاشت.
حال باید دید که با روش استدلالی خود دوشوکی و رویکردش به شورای ملی تصمیم، می‌شود اینطور برداشت کرد که دوشوکی معتقد به استقلال‌طلبی یا تجزیه باید باشد وقتی می‌گوید باید حق را برای آن افراد قائل ‌شد که به چنین روند جدایی خواهانه‌ای معتقداند؟ آیا رواست که بگوییم با وجود این گسل عقیدتی در مردم بلوچ، این شرقی و غربی انگاری بلوچستان، پس کل مردم بلوچ جدایی‌طلبند؟ آیا به اعتبار وی، وجود “جدایی طلبان” (اگر چنین باشد) در شورای تصمیم، آنچنانکه وی مدعی شده است، به معنای این است که کل آن شورا جدایی‌طلب است؟ حرف کجا و عمل کجا؟ خود دوشوکی از ground یا خاک یا همان وضعیت واقعی در مرز می‌گوید، یعنی بر این باور است که آنچه به زبان می‌آید، لزومن در واقعیت اتفاق نمی‌افتد. بی‌شک دوشوکی دچار تناقض شخصیت و دو قطبی مرامی‌ست.
ملتفت هستید که قضاوت از روی کلمات و نشانه‌ها چندان هم کار دشواری نیست؟!
از سوی دیگر:
خوب می‌شود نام یک فرد را زیر لوگوی حزب مردم بلوچستان دید و تمام مرام سیاسی‌اش را از روی رنگ و شکل و بود و نبود عناصر عقیدتی بالا و پایین کرد. مگر این همان روش استدلال دوشوکی نیست؟
بی‌آنکه ذره‌ای ماهیت و فعالیت و هویت «حزب مردم بلوچستان» را زیر سؤال ببریم، می‌خواهیم با ابزار قضاوتی خود عبدالستار دوشوکی که از روی لوگوی شورای ملی تصمیم، رأی به تجزیه‌طلب بودن این شورا داده است، مقاله‌اش را زیر این لوگو کالبد شکافی کنیم. هدف ما، برنمایی عبث بودن چنین روش استدال و رویکردی ست که از روی جلد کتاب، کل آن را قضاوت می‌کند. اگر نه تأکید می‌کنیم که این سخن ما نشانۀ هیچ قضاوتی درباره اعتبار این حزب نیست.

bal1.jpg

به لوگوی بالا نگاه کنید. چگونه است که در این لوگو اثری از پرچم ایران نیست؟ آیا ادعای جدایی طلبی بلوچ و مردم بلوچ را می‌شود از این لوگو نتیجه گرفت؟ رنگ آبی به چه معناست؟ مگر ما در پرچم ایران این رنگ را داریم؟ مدل استدلال دوشوکی را اینجا پیاده کنیم: اگر خورشید سمبل بلوچستان باشد، در اینجا از سمت غرب آمده است تا بلوچستان را از غرب به شرق (جهت فلش) بکشاند. پس حتما می‌شود برداشت کرد که این لوگو نشانی از ضرورت پیوستن بلوچستان ایران به بلوچستان پاکستان است؟ براستی چنین نیست؟ بر أساس روش استدلالی دوشوکی، این لوگو جدایی طلبانه است، چرا که عناصر ایران و پرچم ایرانی در آن وجود ندارد!! بعلاوه آنکه، برطبق اساسنامه کنگره چهارم اگوست ۲۰۱۹، آن، یک حزب فدرالیست است (۸).

ما خوب می‌دانیم که این استدلالات بی‌أساس و بی‌محتواست. اما این نوع «قضاوت گزینشی» را خود عبدالستار/سطار دوشوکی به ما حقنه کرده و در طول مقالات و سخنان پی در پی‌اش علیه شورای تصمیم روا داشته است. آخرین نوشته دوشوکی، در سایت گویا نیوز که تا زمان نگاشتن این مقاله، ۱۸۶ رأی مثبت و ۷۶۶ رأی منفی آورد، نمونه‌ای از ناتوانی وی در توجیه نظرات خود و افول اعتبار ایشان است (۹). گویی تلاش ناخودآگاه وی نه نقد فکر که دفع فکر است.
به گفته خود دوشوکی در مقاله منتشر شده وی در سایت گویا:
آبراهام لینکلن می‌گوید: ” اگر نمی‌خواهی در حق تو داوری زودرس شود، درباره دیگران داوری عجولانه مکن”.
این درسی روشن است برای کسی که خود به این مهم معتقد بوده اما عمیقاً دچار اپیدمی پیشداوری عجولانه است!

ونوس ترابی

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- جک دریدا باور دارد که «دریافت معنای یک دال وابسته به مدلولی‌ست که آن مدلول نیز خود به عنوان یک دال وابسته به مدلول دیگری‌ست و همین طور معنی‌های متکثر تولید می‌شود و معنا در میان سلسله مراتبی از دال‌ها در حال چرخش است. در این حالت هیچ کلمه یا متنی بر پایه‌ خود استوار نیست و حیات آن وابسته به مفهوم دیگری‌ست که آن هم قابل گسترش است!» در واقع بر أساس این نظریه، هر متنی قابل تأویل و گسترش بوده و «برداشت در افراد به هر اندازه مختلف باشد، صحیح است. در ساختارشکنی هر نوع متنی با هرگونه ساختاری قابلیت گسستِ معنایی دارد و هر معنایی نیز در درون هر متن قابل گسترش و تأویل (هرمنوتیک) و تفسیرهای گوناگون است”
منبع: https://www.naasar.ir/deconstruction/

۲- https://www.ohchr.org/Documents/HRBodies/HRCouncil/MinorityIssues/ItemIII/Participants/Centre%20for%20Balochistan%20Studies.pdf

۳- دوازده ایراد اساسی و نگران کننده به “شورای ملی تصمیم”، عبدالستار دوشوکی
https://news.gooya.com/2022/07/post-66163.php

۴- https://news.gooya.com/2019/03/post-24406.php
۵- اضافه توسط مترجم
۶- اضافه توسط مترجم

۷- https://www.ostomaan.org/en/struggle-for-baloch-rights-either-my-way-or-highway-abdul-sattar-doshouki/

۸- https://www.ostomaan.org/%d8%a8%d8%b1%d9%86%d8%a7%d9%85%d9%87-%d9%88-%d8%a7%d8%b3%d8%a7%d8%b3%d9%86%d8%a7%d9%85%d9%87%e2%80%8c%db%8c-%d8%ad%d8%b2%d8%a8-%d9%85%d8%b1%d8%af%d9%85-%d8%a8%d9%84%d9%88%da%86%d8%b3%d8%aa%d8%a7/

۹- آخرین سخن با سخنگوی شورای ملی تصمیم و رضا پهلوی، عبدالستار دوشوکی – Gooya News

عبدالستار دوشوکی، شورای ملی تصمیم و «اپیدمی پیشداوری عجولانه»، ونوس ترابی

چرا به “شورای ملی تصمیم” پیوستم، ونوس ترابی

خودمانی‌تر از این نمی‌شود. ما صبر کرده بودیم. هشت ماه بیشتر. از کف خیابان آمده بودند کنارمان. فقط خارج‌نشین نبودیم. آخر کجای این تنور ناسور خام‌پز یک همچین همگامی را دیده‌ بودیم؟ بعد گفتم نان و خمیر ترش اپوزیسیون را درز بگیر خواهرجان، برادرم! نگاه کن! من با زبان خودت حرف می‌زنم. چهل و سه سال است چوب برداشته‌ایم و سیبل را اشتباه گرفته‌ایم. می‌زنیم و از جایی که خوب می‌دانیم کجاست دوباره و دوباره می‌خوریم اما باز همدیگر را می‌زنیم.

کم نبودند آدم‌هایی که آمدند گفتند خارج‌نشین جماعت را چه به این غلط‌ها! آنها چه می‌دانند کف خیابان وطن چه می‌گذرد. درد نان چیست یا غم آزادی و حکم زنجیر و طناب. انگار آنکه مهر خروج گرفته، ایرانی بودن را پشت سرش مچاله کرده و انداخته در سطل شیک فرودگاهشان. پس لابد دیوانه‌اند این جماعت دلار و یورو دربیار! دیوانه‌اند که عمری در دانشگاه‌های غرب و شرق با ناخن اسمشان را روی دیوارها کنده‌اند تا مدرکی بگیرند و اسم ایران و ایرانی را بالا ببرند، حالا به جای گشت و گذار در ویلا و کنار دریا و بار و دانس یا حتی کتابخانه و شکار گرنت و تولیدْ پشت تریبون‌های دانشگاهی، شب و روزشان را سر می‌بُرَند پای حوض خون آن خاک. صبحانه و شام و نهارشان شده است واویلا با سس چه‌‌کنم. دست‌کم با خودمان مهربان باشیم. همین‌ها که دور از وطن می‌خوانی‌شان و می‌توانستند بروند و پشت سرشان را هم نگاه نکنند. می‌توانستند با همان پاسپورت تیپا خورده که تمدید می‌کنند بیایند ایران و خوش بگذرانند و ملک و ویلا بخرند و بروند. اما نامشان را مالیدند به انگ اپوزیسیون. همین‌ها که می‌گویی از کف خیابان هیچ نمی‌دانند. همین‌ها که می‌گویی چپ و کمونیستند یا شاه‌اللهی، جمهوری خواهند یا تجزیه طلب.
سایبری را نمی‌بینیم که پشت این القابْ پنهان شده و خودش را فرو می‌کند در جمع انگ زنندگان. بعد هم فاکتورش را می‌زند و می‌رود خانه‌اش. بقیه‌اش بماند به فحش و فحش‌کشی و بازار داغ انگ و ننگ به خودمان. سایبری فاکتورش را می‌زند، ما ریشه همدیگر را. چطور می‌شود این بلاهت و منیت اینطور کش بیاید آنهم چهل و سه سال؟
حالا زنان و مردانی شیردل و وطن‌خواه آمده‌اند از همان کف خیابان کنار جماعتی دماغ بالا و بالانشین و غرب‌مسلک لابد! اینطور می‌بینی‌شان نه؟ اینطور تریبون را از زیر پایشان می‌کشی؟ اینطور و به اسم پرستش کسی که خودش تاج را گذاشته پای اتحاد و دارد می‌گوید که حامی گروه‌های متحد شده است، بلوا می‌کنی و انگشت اشاره «فقط و فقط» ت را بالا می‌بری؟
مردمی آمده‌اند از خیابان کنارمان اما باز نمی‌بینی چون مشغول پیدا کردن ایراد و چسباندن انگی. کار دیگری آخر نداشته‌ای. اتحاد مال مردم کف خیابان است؟ کسی هم نیست بپرسد مگر می‌شود مردم را رها کرد و منتظر ماند؟ چراغ را چه کسی روشن خواهد کرد؟ دستشان را که خواهد گرفت؟ عمری در غرب چه یاد گرفته‌ایم جز آمار بورس و رنگ پرچم و آرم جناحی؟
راستش می‌دانی چیست؟ چه بخواهی چه نخواهی ما دست همیاری به هم داده‌ایم. این دست را به سمت دیگری دراز کرده‌ایم چون پذیرفته‌ایم درعین اختلاف میان خودمان، یک دشمن مشترک داریم. شورای ملی تصمیم رینگ چشم در چشم شدن اختلاف‌ها، قبول تفاوت‌ها و رسیدن به یک «آن» بود و همانجا این مهم را تمرین کردیم و هنوز می‌کنیم. نگو که نمی‌دانی سخت است. دیوانه‌کننده است. پریشانی می‌آورد دندان روی جگر گذاشتن و فقط به هدف فکر کردن. اما آن‌وقت که خونت به جوش می‌آید و می‌زند به رگ‌های شقیقه و پره‌های بینی‌ات را گشادتر می‌کند تا بگویی نه و این من نیستم و با فلانی نمی‌نشینم و اسم بهمانی را نمی‌آورم، عکس جنایتکاران جمهوری اسلامی را بگذار روبرویت. تصویر بدن‌های تکه تکه شده جنایت پرواز اوکراینی را. سوراخ روی پیشانی پویا بختیاری را دقیق ببین. زوم کن روی خون بیرون جهیده از بینی و دهان و سینه ندا که به چشمهایش فرو می‌رود. یا نه، کمی همین اطراف اینترنت دستی بگردان و بنویس «قتل حمید حاجی‌زاده و کارون». عکس‌های پدر و پسر را که دیدی، دستت اگر جلوتر رفت، روایت قتل فریدون فرخ‌زاد را تماشا کن. همه اینها را که از سر گذراندی و هنوز نفسی برای من‌ات داشتی، سری به مادرهای اعدام‌های دسته‌جمعی دهه شصت بزن. اگر جانی برایشان مانده باشد، عکس دخترها و پسرهاشان را نشانت خواهند داد و گورهای بی‌نامشان را.
تمام اینها بوی خون می‌دهد برادر. تمام اینها کارنامه دشمن مشترکمان را باید جلوی چشممان آویزان کند خواهر.
ما خارج‌نشین‌ها، ما که شاید به «ایسم» ‌های مختلف آلوده باشیم، دردمان درد توست. دشمنمان هم همان که شب و روز برای پایین کشیدنش دهانت تلخ و خشک می‌شود.
خوب نگاه کن! ‌ مردم کف خیابان هم آمده‌اند کنارمان. فکر کن لحظه‌ای. چطور می‌شود در میان آن سیم‌های خاردار و طنابی که بالای سر خانه‌ات آویزان است، فریاد آزادی و گذار از دیکتاتور و دیکتاتوری بزنی؟ با آن اینترنت کنترل شده و سکته‌ای، چند قِسم شده میان ترس و امید و از جان گذشتگی، برای آن فردایی که قرار است بیاید و مردمت را از بند برهاند، به جلسات شورای ملی تصمیم بیایی و صبوری کنی و امید بپروری؟ چطور می‌شود این را ندید؟
در پی توجیه یا دادن مدال به شورای ملی تصمیم نیستم که امروز برای چنان ادعا و باد غبغب انداختنی زیادی نطفه‌ایم. اما خوب می‌دانم که دیگر امروز کسی نمی‌تواند بگوید صبر کنیم ببینیم چه می‌شود. صبر کنیم شاید رژیم به راه آمد. سکوت کن عزیز من! تمام شد. این رژیم باید برود. باید لوث وجود نحسش را از جهان آدمیزادها پاک کرد. چیزی به نام «بزک» مبارزه نه پذیرفتنی‌ست نه شدنی.
برخیز و اگر همراه هم نمی‌شوی، دست‌کم آگاه شو! شورای ملی تصمیم نه الیت‌انگار و نخبه مرکز است و نه بالانشین و خارجی. نه کسی را بیرونی و غیرخودی می‌خواند نه الک برداشته برای کسی، جز رژیمی جماعت و مزدوران خون و جنون جمهوری اسلامی. باورت بشود که ما با گذرنامه‌های دیگر هم ایرانی مانده‌ایم. گوشه گوشه دنیا فریاد آزادی و عزت وطن سر داده‌ایم. در سرما و گرما همراهت به خیابان آمده‌ایم. منتی نیست اما شاید ندانی سرمای منفی ۳۵ درجه در تورنتو و استکهلم چطور پوست می‌سوزاند و شعار در دهانت می‌ماساند. و این فقط شرح دو خانه بوده است. تو خود حدیث مفصل بخوان. ما همیشه ما بوده‌ایم هموطن. رژیم عهد تیرکمان سنگی نتوانست دست‌کم این را از ما بگیرد. ما همانیم که پیه بازنگشتن به سرزمین مادری را به تن مالیده‌ایم برای آنکه کف خیابان گلوله می‌خورد، آنکه در زندان فریاد می‌زند، آنکه در انفرادی، روز و شبش را گم کرده است، آنکه بالای دار دست و پا می‌زند. ما برخاسته‌ایم برای دختران سرزمینمان. در برابر چاقوهای آماده و تفنگ‌های گلن گدن کشیده شده در چاردیواری‌های امن. برای اسیدی که در کیسه‌های سیاه انتظار زیبایی‌های معصوم را می‌کشد و اسپری‌های فلفلی که به آن چشم‌های جوان شاداب و مشتاق بازی مردانه پاشیده می‌شوند. برای دخترانی که پشت درهای بسته و محض دفاع از شرافتشان، مردان متجاوز را به درک واصل می‌کنند اما دادگاهی برای شنیدن فریاد مظلومشان نیست. مردکشی اعدام دارد حتی اگر آن مرد متجاوز بوده باشد.
ما برخاسته‌ایم برای نوجوانانی که از مُهر بزهکار به پای طناب دار می‌روند و هیچ امضا و پتیشنی جان هجده ساله‌اشان را نجات نمی‌دهد.
ما برخاسته‌ایم و آنقدر لیست بایدهایمان بالا بلند است که باید بنشینیم و کنار هم و دست در دست هم برای هرکدامشان فکری بکنیم.
به جای انگ و ننگ و چرا و چطور و حکم‌های سرد و خشن و هیجانی دادن، کمی صبوری کنیم و همراهی.
شورا با شورا، شوری در جهان خواهیم انگیخت و شر جمهوری جهل و جنایت و جنون اسلامی را از سر جهان و جهانیان کم خواهیم کرد.
صبوری باید.

ونوس ترابی