by مسعود نقره کار | 26.مه 2024 | مقالات
مسعود نقره کار
اپوزیسیون خارج کشور به جای شاخ و شانه کشیدن و رجز خوانی های درونی، بهتر است همگرایانه و همدلانه از پراکندگی خود بکاهد و توان “دفاع ازخود” در برابر مزدوران حکومتی را افزایش دهد. حکومت اسلامی در کنارِ سیطره لات ها و اجامرش در دنیای مجازی، در عرصه واقعی و حقیقی نیز بیش از پیش وارد میدان شده است و بر میزان صادرات لُتوت و لُشوش مکتبی و متدین افزوده است. تازه ترین نمونه حمله به تظاهر کنندگان در لندن است.
نیروهای مزدور و وابسته یا طرفدار حکومت اسلامی، در کنار کشتارِ ده ها تن از مخالفان حکومت اسلامی در خارج کشور، پدیدۀ لاتمداری را نیز از طریق حمله با چماق و چوب و چاقو و قمه به تجمعها و برنامهها و امکانهای تبلیغاتی احزاب، سازمانها و گروههای سیاسی مخالف این حکومت در کشورهای محتلف را بارها به نمایش گذاشتهاند.
پیش از 30 خرداد سال 1360 طرفداران حکومت اسلامی میزهای کتاب و نشریات احزاب، سازمانها و گروههای اپوزیسیون را به هم میریختند و افراد این جریانها را مورد ضرب و شتم قرار میدادند. پس از واقعه 30 خرداد 1360، که آغاز درگیریهای خونین میان حکومت و برخی از سازمانهای سیاسی و اعدامهای وسیع بود، ماجرا عکس شد و این گروههای اپوزیسیون چپ گرا و گاه مجاهد بودند که محدودیت هایی برای طرفداران حکومت اسلامی و طرفداران شان ایجاد می کردند. دانشگاههای شهرهای فرانکفورت، برلین، کلن و پاریس بیش از سایر شهرها در اروپا شاهد این نوع درگیریها بودند.
چند نمونه از میان ده ها مورد، برای یاد آوری:
” بیش از ۱۵۰ تن از چاقوکشان جمهوری اسلامی در حمله به خوابگاه دانشجویان ایرانی در شهر ماینس آلمان، تعدادی از دانشجویان را زخمیکردند… در فرانسه – پاریس- ماموران جمهوری اسلامی و کارمندان و دیپلماتهای سفارت جمهوری اسلامی به فعالان سازمان مجاهدین خلق، که در سطح شهر اعلامیه پخش میکردند با چوب و چماق و چاقو حمله کردند و آنها را مضروب ساختند. سازمان مجاهدین خلق در کتابی با عنوان “در جنگ با بشریت” نام و عکس تعدادی از این افراد را منتشر کرده است.(1)”
” فخرالدین حجازی در گزارشی پیرامون سفرش به شهر هامبورگ در آلمان نوشته است: “شب آمدم خانه هادی دیدم بچهها جمعاند و پکرند. گفتند توی روزنامهها نوشتند آلمانیها فردا در شهر کلن کارناوال راه میاندازند و مجسمه اهانت آمیز برای امام ساختهاند ، به صورت اژدها و میخواهند آن را به خیابان بیاورند. تلفن کردم به شهر بن به آقای نواب سفیر ایران. خبر داشت.گفتم به پلیس آلمان بگوئید اگر جلوی این کارناوال را نگیرید با خشم مردم ما مواجه خواهید شد.
شب میگذشت و بچهها در خشم و التهاب بودند. بالاخره تلفنی به قم کردم و به آیتالله منتظری گفتم چنین نقشهای در کار است ، گفتند بچهها چقدرند؟ گفتم زیاد، گفتند بروند جلوشان را بگیرند. تلفنها راه افتاد و بچهها شبانه با ترن راه افتادند و سرازیر شهر کلن شدند… یک دفعه بچهها هجوم آوردند و با یک سرعت برق آسا در برابر چشم پلیس و هزاران تماشاچی، مجسمه را شکستند وانداختند پائین و غائله تمام شد. خدا خیرشان بدهد که در دیار کفر این چنین از اسلام دفاع میکنند.”(2)
” تیرماه ۱۳۶۷ رافی خاچاطوریان، هنرپیشه و مجری، مورد حملهٔ یک لبنانی و چند ایرانی هوادار جمهوری اسلامی قرار گرفت. در این حمله، خاچاطوریان شدیداً از ناحیهٔ سر و صورت آسیب دید و یک چشم خود را نیز ازدست داد.”(3)
” فرامرز حسن زاده، ۲۴ ساله، در تظاهرات ایرانیان مقیم آلمان که به پیشنهاد سازمان پرسپولیس به مناسبت هفته مشروطیت برپا شده بود، به ضرب چاقوی حزب الهیها به قتل رسید و دوستش محمد رضا مشهدی نیز به سختی مجروح شد.”
“” پانزدهم دسامبر سال ۲۰۰۷ به دعوت بنیاد توحید شــهر دالاس در تگزاس، عبدالکریم سروش درباره مولوی سخنرانی داشت، در این برنامه محمود صدری نیز سخنرانی کرد. در بخش پرسش و پاسخ شخصی در باره انقلاب فرهنگی پرسشهائی داشت که “یک گروه وی را محاصره کردند و از جلسه خارج نمودند و به دور از انظار مردم با مشت و لگد به جانش افتادند و او را مضروب کردند.”
و…
****
منابع:
1- نشریه ایرانشهر، جمعه ۱۱ تیر ماه سال ۱۳۶۱، دوره چهارم، شماره ۱۶ (شماره پی در پی ۱۴۷) / نشریه ایرانشهر، جمعه ۲۶ آذرماه ۱۳۶۱، دوره چهارم، شماره ۳۹ (شماره پی در پی ۱۷۰)
18- 2- گزارش سفر هیئت اعزامی شورای تبلیغات اسلامی به اروپا، کیهان (چاپ لندن)، شماره ۵۸۸ـ پنجشنبه ۱۴ دی ماه ۱۳۷۴ خورشیدی، ص ۱۱
3- رافی خاپاطوریان ، ویکی پدیا
by مسعود نقره کار | 16.مه 2024 | مقالات
جنبش زن، زندگی، آزادی به عنوان جنبشی سیاسی و فرهنگی با ایده و گفتمانی روشنفکرانه فراموش شده و به جای آن دلمشغولی به بازی فرافکنی سیاسی – کودکانه (کی بود کی بود من نبودم، تو بودی)، و درغلطیدن به خشونتهای زبانی و پرونده سازی نسبت به یکدیگر، پرداختن به پرچمهای خودی و پرچم این ملت و آن ملت جایگزین شدهاند. به جای تلاش برای همکاری و همبستگی در راستای تدوام و تقویت جنبش زن، زندگی، آزادی بازارِ سهم خواهی، مجیزگویی و تقویت خوی قدرت گرائی و کیش شخصیت ومُنجی بافی و مرگ و لعنت فرستادن به این و آن به کسب و کار سیاسی بَدَل شده است. اگر رخصت وفراغتی هم حاصل شود با زبان و قلم همدیگر را دریدن، اما همزمان فراموش نمیشود جیغ و داد راه انداخته شود که حکومت ملاهای جانی و فاشیست دارند ایران را ویران و قتل عام میکنند.
پارهای گرفتاریها از بد آموزیهای آموزشی و فرهنگی ست که عادت شدهاند، دیگران و غیرخودیها زود داوری و قضاوت میشوند، و زشت و بد داوری و قضاوت میشوند و فقط خودپسندانه به خود ودارودستۀ خود نگریسته میشود. گرفتاریهای آموزشی و فرهنگی با یاری عوامل مستقیم وغیرمستقیم حکومتی که نقش مخالف حکومت اسلامی را بازی میکنند، کارشان ترور شخصیت و غرغره و غثیان گفتهها و فرمانهای وزارت اطلاعات و امنیتیهای حکومت اسلامی در باره کنش گران سیاسی و فرهنگی فعال و دموکرات اپوزیسیون شده است. شخصیتها و کنشگران سیاسی و فرهنگی مخالف حکومت اسلامی برچسب فاسد و بی سواد و خراب، بی اخلاق میخورند و علیهشان پرونده سازی هایی شرم آور میشود تا آن حد که فیلسوفشان عبدالکریم سروش آنها را فاحشه و قواد میخواند.
داوریها و قضاوتهای افراد و جریانهای سیاسی اپوزیسیون حکومت اسلامی نسبت به هم اینگونه است: رضا پهلوی به درد نمیخورد چون خودش وخانوادهاش معایبِ درشت و ریز بسیار داشته و دارند، و از همه بدتر در محاصره راست افراطی و” ناسیونال فاشیست” هاست. طرفداران رضا پهلوی و سلطنت طلبان هم چپها را “پنجاه و هفتی” و خیانت کارمی دانند و برای بخشی از آنها از همین حالا که نه به دارِ و نه به بار، فرمان مرگ صادر وسر دادهاند، از نظر این نوع افراد و جریانها چپها خائن تر از روشنفکرانند، ملیون و مصدقیها بد تراز چپها وروشنفکرانند و مجاهدین هم بدتر از مصدقیها، اصلاح طلبان هم که بدردِ لای جرز دیوار میخورند، در داخل کشور هم که مخالفان مُشتی جوان هیجان زده و درگیرِ شورحسینیاند و مشتی روانی و قشرِ خاکستری، نه رهبری دارند و نه سازماندهی، مبارز واقعی هم در کار نیست، همه مامور حکومت اسلامیاند، مگر عکساش ثابت شود، یعنی اول باید اعدام شوند، تا در کنار جواز دفن، لوحِ قهرمانی تقدیمشان شود. احزاب و سازمانها و شوراهای اپوزیسیون داخل و خارج هم که یا وابسته و چلبی نشاناند یا تجزیه طلب و مفت گران. در عرصه مبارزه ملی و بین المللی هم فعلن دو موجودی داریم، پرچمهای فلسطین و اسرائیل و چندین پرچم سه رنگ که ابزار سرگرمی و اختلافهای سیاسی شدهاند.
در طی چهل و پنج سال اپوزیسیون حکومت اسلامی دهها برنامه و اساسنامه و تاکتیک و استراتژی و پروژه و چندین قانون اساسی مکتوب و مصور صادر کرده که متاسفانه تا اینجا مُشتی سندِ ثبت تاریخی شدهاند و تلاشی جدی و صادقانه برای محقق کردن آنها صورت نگرفته است. در خارج کشور صدها صاحب نظرسیاسی و صاحب تحلیل، روزانه و شبانه تکرار یکدیگرند. اکثر برنامه سازان رسانهها هم در ذهن و کلامشان در حال ِ انقلاب روزانه در ایراناند.
یعنی… اگر در بر همین پاشنه بچرخد که سالنهای سخنرانی و فَک نوردیهای جلوی میکروفون و دوربین و ” لشکرفالورهای مجازی” جای “خیابان” و آنچه به طور واقعی در میهنمان جاری ست را بگیرند، امید ثمری نخواهد بود، و بیش از این بیانِ واقعی سروده سنایی میشویم.
شد عقل ما عقیم ز بس با تغافلیم
فریاد از این تغافل و عقل عقیم ما
از فیس بوک مسعود نقره کار
by مسعود نقره کار | 15.مه 2024 | مقالات
نگاهی به مرگ و زندگی، “خاطرات پزشک تبعیدی درهلند” تجربه سفر به سرزمینِ رنجها و شادیهای انسان، سفر در پهنۀ بیکرانِ کرامت انسانی و دو مفهوم زندگی و مرگ است، مفاهیمی که هنوز رازهایی سر به مُهراند. این خاطرات سرشار از حس و عاطفه و عشق و فکراست، دراین خاطرات وفاداری به واقعیت، انتقال حس و عاطفه انسانی، صمیمیت و روان نویسی با نثری ساده و بی تکلف و جذاب، توانائی نویسنده را در به کار گرفتن این ژانرِ ادبی برای بیان تجربههایش نشان میدهد. این خاطرات اگر چه گزارش خاطره است اما به نوع ادبی گزارش – داستان یا داستانهای گزارشگونه نزدیک میشود. نویسندۀ این خاطرات آموزنده و خواندنی در کنار طبابت، کنشگری سیاسی و فرهنگی ست، به همین خاطر خاطرات دکتر محمود زهرایی، پزشک تبعیدی در هلند، پیام هائی فراتر از یک خاطره نویسی صرف دارد، حتی گاه به عرصه پرسشهای فلسفی نیز کشیده میشود.
کم نبوده و نیستند پزشکانی که در کنارکار و وظیفۀ پُرمسئولیت طبابت، نقشهای سیاسی و فرهنگیِ ارزشمندی ایفا کردهاند تا آنجا که تعدادی از آنان، زن و مرد، در زمرۀ روشنفکران سیاسی و فرهنگی ِمیهنمان بودهاند و نقشی مؤثر بر روند تحولات دموکراتیک در جامعه داشتهاند.
حرفهی پزشکی، یا به قول زنده یاد دکتر غلامحسین ساعدی، ” حرفه وجیه المله طبابت”، وجاهت و مقبولیتی عام، تاریخی وجهانی داشته و دارد. در ایران طبیب را حکیم میخواندند شاید به این خاطر که او را صاحب حکمت و همه چیز دان میپنداشتند، منزلتی که این حرفه را به حد” دانش و حرفهای خدایی ” رساند. این جایگاه یگانه را نیاز انسان به سلامتی و عشقاش به زندگی و گریزش از دردهای جسمانی و روانی، و مرگ سبب شده است. انسان سلامتی خود و عزیزاناش را مهمترین مساله زندگیاش میداند. تامین و حفظ سلامتی را نیز ورای تمهیدات آسمانی، به طور واقعی در حضور و نقش پزشک تجربه کرده است. این نیاز رابطهی ویژهای میان پزشک و بیمار و نزدیکان بیمار بر قرار میکند و از پزشک اتوریته و شخصیتی مورد اعتماد در ذهن آنان مینشاند. هنگامی که انسان به فرد و یا حرفهای نیاز داشته باشد آن حرفه و صاحب حرفه اهمیت خاصی برای فرد نیازمند پیدا میکنند، اهمیتی که غالبا” تا هنگام رفع آن نیاز وجود خواهد داشت. در مورد حرفهی پزشکی این اهمیت داشتن، ابعاد و دامنهی وسیع تری پیدا میکند و پزشک نه فقط در رابطه با بیمار و خانواده و نزدیکان بیمار، که در سطع جامعه از وجهه و منزلتی خاص (معنوی و مالی) و پایدار برخوردار است. ویژگیهای برشمرده در خاطرات دکتر زهرائی در رابطهاش با بیماران و در محیطهای بهداشتی و درمانی حس و درک شدنی ست.
در جامعه پزشکی برخی پزشکان به مانند طبیب معروف” علی بن عباس اهوازی” (متوفی به سال ۳۸۴ هجری) میاندیشند که گفته بود طبیب میباید ” پیوسته به مطالعه کتب، یعنی خواندن کتب طبی و خواندن آنها مشغول باشد” و صرفا” به حرفه وتخصص خود و درمان بیماراناش بیاندیشد”. واقعیت این است که حساسیت این حرفه که با جان آدمیان سر و کار دارد دانش و تجربه و تبحر ضرور، و وقت کافی برای با بیمار بودن میطلبد، این ویژگیها بطور واقعی امان نمیدهند اکثر پزشکان فراتر از حرفهی خود به دیگرعرصههای فعالیتهای اجتماعی قدم بگذارند.
حتی در شرایط امروزین به ندرت دیده میشود که اکثر پزشکان به مطالعه و فعالیت در زمینههای سیاسی و فرهنگی بپردازند و در این عرصه نیز وقت صرف کنند. وجهه و منزلت و نیز بی نیازی مالی و معنوی این حرفه، بخش اعظم پزشکان را به محافطه کاری بیشتر سوق داده است.
پزشکان، به مانند نویسندۀ این خاطرات، میباید حد اقل با طرح و بیان تجاربشان سببِ تقویت حس همدردی و همدلی میان انسانها شوند. این بحث که پزشکان بهتر است در حوزه کاری خود نقش “روشنفکران خاص” را ایفا کنند، هم در عرصه روابط انسانی و اجتماعی و هم در پهنۀ سیاستهای بهداشتی و درمانی و آموزش پزشکی معنا میشود. بی تفاوت نبودن نسبت به مسائل اجتماعی وعوامل فرهنگی و اخلاقیای که بر سلامت جسمانی و روانی افراد و گروههای اجتماعی تاثیر میگذارند نیز در زمرهی وظایف پزشکان، در هرجای جهان، دانستهاند.
بستر مناسبی که رابطه میان پزشک و بیمار و جایگاه اجتماعی پزشک به وجود میآورد میتواند عاملی باشد که با اتکا به آن پزشک فراتر از تشخیص بیماری و درمان بیمار با تجارب و نگاه انساندوستانه به عرصه تشخیص و درمان بیماریهای جامعه، یعنی عرصهی سیاست و فرهنگ نیز پا بگذارد، و یا حداقل با برداشتها و تعاریف امروزین نقش روشنگرانهی “روشنفکر خاص” را ایفا کند و شخصیتی روشنفکری در موقعیت شغلیاش سامان دهد و در همین محدوده پیام آور همدلی، همدردی، آزادیخواهی و انسان دوستی باشد.
تلاشهای دکتر محمود زهرایی در عرصه سیاسی، فرهنگی وقلمی، و انتقال تجارب آموزنده و تاثیر گذارش نمونهای مثال زدنی، ستودنی و قابل اتکاست، نمونهای که نشان میدهد پزشکان میتوانند و میباید حضوری فعال تر و چشمگیرتر و نقشی مؤثر و پویا در جامعه داشته باشند.
……….
از فیس بوک مسعود نقره کار