روز یکشنبه ۲۸ آبان در نودوهفتسالگی در پاریس جهان را واگذاشت.
او در سال ۱۳۰۵ در کرمانشاه بهدنیا آمد. دورهی دبستان و دبیرستان را در این شهر بهسرانجام رساند. پایان دورهی دبیرستان او مقارن با سالهای پُرالتهاب سیاسی دههی بیست خورشیدی در ایران بود و او نیز متاثر از این فضا به فعالیتهای مرسوم سیاسی روی آورد.
درهمین ایام برای تحصیل در رشتهی حقوق راهی پایتخت شد و در دانشکدهی حقوق دانشگاه تهران ثبتنام کرد. در تهران به برخی محافل سیاسی راه یافت و اواخر سال ۱۳۲۴ به حزب توده ایران پیوست. پس از پایان تحصیلات خود همچنان بهفعالیت در صفوف حزب توده ادامه داد و در همین ارتباط در سال ۱۳۳۵ به ۱۸ ماه زندان محکوم شد.
در سال ۱۳۳۹ پایاننامهی دانشگاهی خود را به پایان برد و آن را زیر نام ِ «ایران در آستانهی انقلاب مشروطیت» به چاپ رساند. در سال ۱۳۴۶ برای ادامهی تحصیل راهی فرانسه شد و پس از دو سال اقامت به ایران بازگشت و انتشارات صدای معاصر را بنیاد گذاشت. در سال ۱۳۵۳ دوباره راهی فرانسه شد و در دانشگاه سوربن طی دو سال نگارش رسالهی دکترایش را با نام «مسئله ارضی و جنگ طبقاتی در ایران» به پایان برد و جلد اول آن را با نام مستعار الف-پوران در فرانسه به چاپ رساند.
پس از بازگشت به ایران در سال ۱۳۵۵، مجدانه به کار پژوهش، نگارش، ترجمه و تصحیح متون مشروطه همت گماشت اما، به دلیل اختناق و استبداد حاکم بر فضای آن روزهای جامعهی ایران، بسیاری از آثارش در محاق و سایهی سنگین سانسور گرفتار آمد.
در سال ۱۳۵۶، مقارن با آغاز دورهی دوم حیات کانون نویسندگان ایران، یکی از اعضای پایدار و پیگیر آن بود و در برگزاری شبهای نویسندگان و شاعران در انستیتو گوته، وابسته به سفارت آلمان در تهران، حضوری فعال و موثر داشت و سخنرانی او در شب پنجم با استقبالی پرشور مواجه شد، بهویژه آنجا که دربارهی سانسورِ سیستماتیکِ حکومتهای خودکامه گفت:
«سانسور پیوند ملت را با فرهنگ گذشتهاش قطع میکند. در شرایط سانسور، تاریخ را با زمان ِ حال آغاز میکنند. به زعم سانسور، در گذشته هیچچیز وجود نداشته و عصر ماست که عصر طلاییست!! ملت همیشه هیچ بوده، هیچ گذشتهای هم ندارد. الان هم هیچ نیست و این وظیفهی دستاندرکاران سانسور است که باید او را ارشاد کنند و آموزش بدهند.»
در سال ۱۳۵۷ با همکاری سهیار کانونیاش سعید سلطانپور، ناصر رحمانینژاد و بزرگ پورجعفر به انتشار هفتهنامهی «صدای معاصر» همت گماشت که تا تیرماه ۱۳۵۸ چهارده شماره منتشر شد. گفتنیست که در همین ایام سردبیری نشریهای سیاسی با عنوان «اندیشه» نیز بر عهدهی او بود که تنها ۵ شماره از آن انتشار یافت.
در ۱۳۶۰ امکان هرگونه فعالیت اجتماعی از کانون نویسندگان ایران سلب شد و کانونیان زیر ضرب شدید و مدام حکومت اسلامی قرار گرفتند. همازاینرو مؤمنی ناگزیر تن به تبعید سپرد و بدون گذرنامه با گذر از مرزهای غربی کشور خود را به پاریس رساند. دریغا که این تبعید تا سفرِ سرانجام ِ او بهدرازا کشید.
باقر مومنی در غربتِ تبعید نیز همچنان آرمانخواهی انسانمدار و آزادیخواهی برابریطلب و ستمستیز باقی ماند و تا واپسیندم سر بر خط هیچ قدرتی ننهاد، همواره به پشتیبانی و هواخواهی از منشور و اساسنامهی کانون نویسندگان ایران پایبند و دلبسته ماند، و هرگز از تکاپو و کوشش مجدانه برای برچیدن سلطهی سانسور بازنایستاد.
او در کتاب ِ «درد اهل قلم»، در پاسخ به پرسشی پیرامون عوارض ممیزی و وظیفهی نویسندگان در مقابله با سانسور و در قبال کانون نویسندگان ایران میگوید:
«آنچه مربوط به اهل قلم و هنر است؛ آنها باید به کانون نویسندگان بپیوندند و به وجوه مختلف آن را تقویت کنند. کانون باید بیپروا و مدام دستِ سانسور را رو کند، اشکال مختلف سانسور و عوارض این سانسور را توضیح بدهد، با تمام دستگاههای سانسور به ستیز برخیزد و همهی آنها را رسوا کند.»
از میان آثار باقر مؤمنی ــ گذشته از «درد اهل قلم»، «رودررو»، «پنج لول روسی»، «صوراسرافیل»، «دربارهی مسائل جنبش و حزب توده»، «مسئلهی ارضی و جنگ طبقاتی در ایران» و شماری از ترجمهها و گردآوریها که در سالهای ۱۳۵۶ تا ۱۳۵۹ امکان چاپ در ایران را یافتند ــ میتوان به «اسلام ایرانی و حاکمیت سیاسی»، «انفجار سبز (کمونیسم در جهان و ایران)»، «دین و دولت در عصر مشروطیت»، «تاریخ و سیاست»، «نواندیشی و روشنفکری در ایران» و «همراه با انقلاب از درخت سخن بگو» اشاره کرد.
کانون نویسندگان ایران درگذشت این دانشیمرد ِ آزادیخواه را به خانواده، دوستان و جامعهی فرهنگی مستقل کشور تسلیت و سوگباش میگوید.
یادش گرامی و یادگارانش ماندگار!
کانون نویسندگان ایران
۲۹ آبان ۱۴۰۲
0 Comments