خشونت پارۀ جدایی ناپذیر جامعه انسانی است، انسان از آغاز پیدائی با رفتارش نسبت به خود، همنوع، حیوانات و طبیعت خشونت اعمال کرده است. خشونت از جمله واژگان ومفاهیمی است که جدا از تعابیر متفاوت از آن، دو طیف متضاد معنایی و نقش آفرینی را با خود حمل کرده است. برخی آن را محرک تغییر و رشد انسان وجامعه، و عامل دگرگونی و تحول تعبیر کردهاند و برخی پدیدهای که با کاهش انسانیت وعقلانیت تقویت و ماندگاری پارۀ حیوانیِ انسان و تداوم توحش در جامعه را سبب شده است، یک سو مخل و مخرب حیات و جامعه، سوی دیگر با برچسب هائی متفاوت مثل ” قهر” عامل تغییرو پیشرفت و شکوفایی محسوب شده است. رویکردها در بارۀ علت پدید آمدن خشونت، رویکردهای ارزشی و غیرارزشی در بارۀ این پدیده و تلاش برای شناسایی معنایی، مفهومی و تاثیر گذاری عملی سبب شدهاند تا زوایای گوناگون خشونت شناخته شوند.
خشونت پدیدهای تک ساحتی نیست و نمیتوان درتوضیح آن تک هویتی و مؤلفهای برخورد کرد. هیچ یک از تفسیرها و تاثیرها، نتوانستهاند به گونهای فراگیر علتهای بروز و گستردگی خشونت را روشن کنند. در راستای تعریف و فهم خشونت، مثبت یا منفی پنداشتن آن شرایط تاریخی و فکری و سرزمینی، به میزان نفع و زیاناش برای فرد و جامعه توجه شده است.
در جامعهی ما خشونت پدیدهای شایع در سطوح مختلف، در خانواده و جامعه، و ابزاری برای اعمال نظر و سیاست از سوی حاکمان و جوهرهی اکثر قوانین بوده است. بحث پیرامون علل بروز خشونت، تعریف، انواع و چرائی و چگونگی پرهیز از خشونت در فرهنگ و گفتمانهای سیاسی ما غایب بزرگ بوده است. خشونت آفرینیهای حکومت اسلامی طی ۴۳ سال گذشته، خشونت، به ویژه چگونگی پرهیز از آن را بیش از پیش مورد توجه و بحث و تبادل نظر کنشگران سیاسی و فرهنگی، روشنفکران سیاسی و فرهنگی، و مردم آزادیخواه میهنمان قرارداده است.
در میان انواع خشونتها عریانی خشونت دولتی ِ حکومت اسلامی (خشونت سیاسی، ایدئولوژیک – دینی) سبب شده است تا این نوع از خشونت بیش از سایر انواع خشونتها مورد نظر و بررسی قرار گیرد. بی تردید برای بررسیدن، بازخوانی و باز شناسی خشونتهای دولتی و سیاسی (حکومتی) و خشونت ایدئولوژیک – دینی (مذهبی) سیر تاریخ اندیشه و فلسفۀ سیاسی، دینی (مذهبی)، و نیز تحولات فکری، سیاسی و اجتماعی و روانشناسناسانه در ایران را در دورههای مختلف تاریخی میباید مورد توجه و بررسی قرار داد.
در تعریف از خشونت دیدگاههای متنوع و متفاوت، و اجماعی نسبی وجود دارد.
خشونت یک پدیدهی چندسویهی روانی، رفتاری و اجتماعی است، تعریفهای متعدد از آن با توجه به جنبههای گوناگون خشونت، از جمله جنبههای روانی، تاریخی – زیستی، جامعه شناختی، سیاسی، ایدئولوژیک – دینی و کلامی (زبانی و نوشتاری) شده است.
هر گونه تجاوز رفتاری و روانی به دیگری یا به خود، هرگونه فعالیت و تحمیل خواست و اراده (با یا بدون اعمال زور) که آشکار و پنهان پیامدهای زیانبار علیه هستی انسان و آسیبهای جسمی، روانی و اجتماعی داشته باشد خشونت تعریف شده است. گفتار و رفتار با قصد و نیت آشکار و یا پنهان که سبب آسیب روانی و رفتاری دیگری شود از خشونت فیزیکی تا یک نگاه، حالت صورت، تکان یک دست، بیان یک کلام، یک تهدید، یک بند قانونی، یک هنجار سنتی آزار دهنده و نادیده گرفتن حق دیگری نوعی خشونت تلقی شده است. خشونت به منزله یک پدیدۀ اجتماعی را امری آگاهانه و” اختیاری” دانستهاند.
خشونت در تمامی عرصههای زندگی آدمی به اشکال و انواع متعدد و مختلف وجود داشته است. از انواعی از خشونت مجاز یا ” خشونت با بار مثبت”، خشونت مشروع و قانونی، خشونت خوش خیم و بدخیم نام برده شده است. یک نگاه و سخن تحقیرآمیز، برخورد تبعیضآمیز، ناسزاگویی، لطمه زدن به اعتبار و حیثیت افراد، باورهای فردی یا گروهی که سبب ترس یا رنج یا اضطراب شوند تا محدود سازی و سلب آزادی گفتاری و رفتاری، تفاوت آفرینی حقوقی، قانون ناعادلانه، و حتی تهدید به خشونت، خشونت است. بسیاری از صاحب نظران بر این باورند که پدیدهای به نام خشونت مجاز و قانونی و ضرور و مفید نداریم و آنچه با این عناوین مطرح و اعمال میشوند ” نیرو” ” زور” (فورس) در برابر خشونت است، و خشونت نیست، نیروئی در تقابل با بروز تشنج و ناهنجاری در جامعه، یا مقابله با دشمنان و دفاع از سرزمین خود.
۲
خشونت کنش و امری اجتماعی ست اما عوامل دیگر روانی، تاریخی – زیستی میتواند در بروز آن نقش داشته باشد. با نگاهی همه جانبه به وضعیت جامعه و ساختار فکری و فرهنگی میتوان به صورت کلی عوامل اصلی و بنیادی خشونت را جستجو کرد. جامعه ما دارای خصلتها و ویژگیهایی بوده و هست که زمینه را برای بروز خشونتهای گوناگون فراهم میکند.
بسیاری از بیماریهای روانی و آسیبهای مغزی و پارهای از بیماریها “جسمانی”، سبب بروز اعمال خشونت از طرف بیمار نسبت به خود (برای نمونه خود زنی هایی با منشاء روانی، خودکشی و..) و یا دیگران میشود.
برخی از عوامل اجتماعی – روانی نیز در بروز خشونت مطرحاند. تجربه آزار دیدن در دوران کودکی، میزان جمعیت، بیکاری، مشکلات خانوادگی، ناکامیهای فردی و اجتماعی، اعتیاد به مصرف الکل و مواد مخدر، تضاد منافع معنوی ومالی در زمرهی این عواملاند.
خشونت را ناشی از عامل تاریخی – روانی یا روانی – زیستی نیز دانستهاند.
گفتهاند خشونت در طبیعت انسان وجود دارد و امیدی به محو این “خوی و غریزه پرخاشگرانهی حیوانی” نیست، و”انسان گرگ انسان” باقی میماند، چرا که این گرگ وارگی جزئی از طبیعت انسان است. از جمله کسانی که، با تفاوت و اختلاف نظر در عرصه هایی، بر این عقیده بودند میتوان از ماکیاولی، هابس، هگل، نیچه، فروید، یونگ و… نام برد. این نوع از خشونت را سرشتی و ” میراث روانی ” هم نامیدهاند.
ساختار روانی (ذهنی) انسان، نسل در نسل ویژگی هایی را حمل کرده است که برخی از آنها ویژگیهای روانی و رفتاری پرخاشگرانه یا “حیوانی” ست. بخشی از ساختار روانی انسان که حامل این ویژگی هاست پاره و یا لایهای از ذهن و شخصیت انسان است، که “لایه غیرعقلانی”، ” خردگریز” و”انحراف” نیز نامیدهاند. این ویژگیها از طریق “حافظه نوعی” از انسان اولیه، به گونهای فطری و از راه انتقال ژنی و ارثی به نسلهای بعدی منتقل شده است. بر این ویژگیها نامها و اصطلاحات زیست شناسانه و روان شناسانه و روانکاوانهی متعددی گذاشتهاند، که یکی از آنها “غریزه” است. غریزهی تخریب، جنگ، تجاوز، دیگرآزاری، بی رحمی، درنده خویی، مرگ و کشتار را سبب ساز بروز عدم تحمل و پرخاشگری وخشونت دانستهاند، ویژگی هایی “درونی شده با همه پیامدهای سودمند و تمام عواقب خطرناکش”. چنین غریزهای بخشی از ضمیر و ساختار ذهنی انسان دانسته شده که بازتاب انگیزههای زیست شناسانه و انرژیهای سرکوب شده و واپس زده است. اینگونه رفتار را بسیارانی از صاحب نظران خشونت نمیدانند و آن را “پرخاشگری”، که با خشونت به عنوان امری تاریخی و اجتماعی تفاوت دارد توضیح میدهند.
“ناخودآگاه جمعی” را بازتاب حیات و زندگی پیشا تاریخی، اسطورهای و یا قبیلهای انسان در ذهن انسان امروز میپندارند که در کنار ناخودآگاه فردی وجه ضد انسانی و اجتماعی (بخش غیرعقلانی) شخصیت را شکل میدهد. انسان در زندگی اجتماعیاش به اشکال گونه گون حجابی بر این ویژگیها پوشاند ه است و یا مانعی بر سر راه بروز آن قرار داده است، تا آن گاه که نیازهای معنوی و مالی (مادی)اش به خطر افتد، که در چنین هنگامهای حجاب و مانع پس زده و “عفریت درونی” خود را مینمایاند.
خشونت به عنوان یک پدیدۀ و کنش اجتماعی نیز شناخته شده است، به این معنا که عوامل اجتماعی (کسبی-محیطی) را سبب بروز خشونت دانستهاند با این باور که اندیشه و رفتار انسان، بیش از هر چیز ساخته و پرداختهی محیطاش و نهادها و ارگانهای اجتماعی ست (روسو، پرودون، انگلس، مارکس، مارکوزه…).
رویکردهای متفاوتی در بارۀ علل بروز خشونت مطرح است، مثل رویکرد مذهبی (دینی)، رویکرد فرهنگی و طرح تضادهای آشتی ناپذیر میان هویتهای جمعی، رویکرد اقتصادی و….
مذهب وایدئولوژیهای مشابه، به عنوان سیستم عقاید و تصوراتی تغییر ناپذیر و یگانه حقیقت مسلط بر فکر و رفتار فرد و یا گروه اجتماعی، غالبا”خشونت ستا و خشونت پرور بودهاند. عامل سیاست، قدرت و ساختار سیاسی غیر دموکراتیک و استبداد زدگی به عنوان تجلی و نماد نوعی از اندیشگی سیاسی خشونت آفرین بوده است که نابردباری، خودمحوری و خودخواهی نشانههای آن است، ویژگی هایی که در جامعه، خودکامگی را سبب میشود. شالودهی قدرت و رفتار سیاسیی مستبد و مستبدانه و استبداد زدگی خشونت را سازمان میدهد.
قدرتهای سیاسی در ایران، در اکثر مقاطع تاریخی، بیان سیاسی” ذهنیت “انسان کوچک” به بندگی کشانده شده و مشتاق اقتداری ست که در عین حال دارای گرایشهای طغیان گری نیز هست”. اندیشه سیاسی و رفتار حاصل از آن که نه فقط در قدرت و ساختار سیاسی حاکم در جامعه، در جریانهای سیاسی مخالف قدرتها و ساختارهای مذکور نیز خودکامانه بودهاند. هستند کسانی که ریشههای خشونت را در تفکر اسطورهای ِخیر و شر کردن انسانی و جهانی”استبداد شرقی یا آسیایی”، “قدرت مطلقهی سیاسی”، ” آمیزش سیاست و مذهب ” میبینند.
عوامل اقتصادی، نابرابریهای اجتماعی، محرومیت و فقر، گرسنگی و بیکاری نقش پراهمیتی در بروز خشونت دارند. جامعهای از هم گسیخته از نظر اقتصادی، جامعهای خشن خواهد بود. نابرابری و بی عدالتی در عرصه اقتصادی زمینه ساز خشونت در جامعه است. عوامل جغرافیایی (زندگی در فلات)، عوامل ملی، قومی و نژادی و سیاستهای هویت -محور (ملی گرایی و قوم گرایی افراطی)، حملهی بیگانگان در بروز خشونت نقش آفرین بودهاند.
در این میانه ارتباط مستقیم فقر، بی عدالتی و نابرابری با خشونت را نمیتوان انکار کرد. اما اینها تک سواران میدان خشونت نیستند عوامل روانی، هویتی و عوامل فرهنگی و اجتماعی و اقتصاد سیاسی و تکنولوژی و اینترنت همگی برای فهم و شناخت خشونت لازم هستند.
۳
برای پی بردن به نقش دین (مذهب) در خشونت آفرینی نیازی نیست به سراغ افسانه آفرینش و تبعید انسان از سوی خدا و یا افسانهی هابیل و قابیل رفت، نیازی به تورق تاریخ دور دستها و تاریخ ادیان و رجوع به تجربههای جهانی دور و نزدیک نیست، بیش از ۴ دهه است حکومت اسلامی شاهد و سندِ زنده، معتبر و ماندگار خشونت است
بنیانگذار حکومت اسلامی در روز تولد پیامبر اسلام در سال ۱۳۶۱ در تایید کشتارهای سال ۵۸-۶۰ و تشویق برای ادامهی کشتارها به “آقایان علما ” فرمان داد که آیات قتال قران را فراموش نکنند:
“… قران میگوید بکشید، حبس کنید، پیغمبرو ائمه همه جندی بودند، همگی جنگی بودند، شمشیر میکشیدند. آدم میکشتند، خلیفه میخواهیم که دست ببرد، حد بزند، رجم کند. با چند سال زندان کار درست نمیشود. این عواطف کودکانه را کنا ر بگذارید. ”
و نتیجه چنین فکر و رفتاری ۹ کشتار بزرگ از مخالفان سیاسی و دگراندیشان در طی ۴ دهه است.
تقدس خشونت و خشونت مقدس بُنمایه اسلام سیاسی ست، در کنار رهنمودهای قران و بسیاری از احادیث و روایات و توضیح المسایلها، قانون حدود و قصاص و مقرراتهای مربوط به آن و قوانین مجازات اسلامی بیانگر توحش و خشونت مقدساند.
مذهبیون حاکم بر ایران خود را منادی حقیقت مطلق و نمایندهی خدا، و پیروان ختم پیامبران و آخرین کلام میدانند و دیگران را نا حق و باطل، دیگرانی که هرگونه حق خواهی آنها با خشونت پاسخ داده شده است.
خشونت مقدس روایت اسلامی خمینی عبوس و خشن، تفکر جهادی “چه بکشید چه کشته شوید به بهشت میروید”، “جنگ برکت است”، و خشونتی که نه فقط در تعزیر و حبس و جهاد و ترور و اعدام که در دستوراتی همچون” امر به معروف و نهی از منکر” ش متجلی ساخته و تجویز کرده، است. جامع و مانع ترین تعریف در بیان و توصیف خشونت مقدس در هنگامهی مدنیت و مدرنیت در جهان در دو کلمه جمع و جور شده است: “حکومت اسلامی”.
خشونت مقدس و تجربه حکومت اسلامی آسیب پذیری انسان دربرابر تبلیغ و تحریک و تلقین باورهای دینی و مذهبی را برای” خشونت مهندسی شده و مهندسی خونریزی با تاکید بر یک هویت واحد که دیگران را غیر خودی میداند، نشان داده است. حکومت موجودات مسخ شدهای که با آموزههای ارتجاعی- مذهبی که برای کسب منافع معنوی و رفتن به بهشت به هر کاری دست میزنند، موجوداتی که” قوه غضبیه آنها بر قوه عاطفیه وعقلیهشان چربیده ” و از انسان و انسانیت فاصله گرفتهاند.
حکومت اسلامی با گسترش فساد، فقر، فحشا، لاتمداری و محرومیتها وناهنجاریهای اجتماعی و روانی، ایجاد جداییهای دینی، قومیتی و تحقیرهای فرهنگی، اجتماعی، جنسیتی در جامعه عامل بروز انواع خشونتهای ” نامقدس” نیز شده است.
۴
دفاع از خود و مقاومت در برابر خشونتهای سیاسی و مذهبی حکومت اسلامی” تهاجم دفاعی” و اعمال نیرو (فورس) برای دفع خشونت است. دفاع از خود به معنای مقابله به مثل نیست، مقابلهای نابرابر میان کرامت و طبیعت شورمند حیات انسانی با توحش و سبعیت و شقاوت است. تروریسم حکومت اسلامی که یکی از بزرگترین تولید کنندگان خشونت در اشکال مختلف در جهان است، از نمونههای نادر خشونت در راستای حفظ و اعمال” قدرت ” و مبادلهی خشونت و قدرت در تاریخ بشری ست.
جنبش آزادیخواهانهی جاری در میهنمان که دستاورد ۴۳ سال مبارزه علیه این حکومت است از یک سو خصلت خشونت ستایی و خشونت پروری این حکومت، و از سویی دیگر ویژگی ِ پرهیز از خشونت این جنبش را در گسترهای وسیع تر در برابر نگاه حیرت زده و کنجکاو مردم میهنمان وجهانیان قرار داده است. این جنبش ضمن تاکید و پایبندی به روشهای خشونت پرهیز در راستای دستیابی به نظامی انسانی و دموکراتیک، دفاع از خود (دفاع مشروع) و مقاومت در برابر تجاوزگر به حقوق اساسی ملت را دفع خشونت و پارهای از روش مبارزهی حق طبانهی جنبش میداند. دفاع از خود” نشانهی حیات و شور زندگی “ست و با خواست و هدف ویرانسازی و مرگ آفرینی صورت نمیگیرد. میتوان با توجه به “ضرورت ” دفاع از خود و” تناسب” تهدید و تجاوز واکنش را تا حد زیادی به حوزهی اراده و اختیار کشاند. بی تردید آستانهی تحمل انسانها در برابر تهدید و تجاوز و ستمگری متفاوت است. دفاع از خود که گاه با عنوان دفاع مجاز و قانونی و مشروع از آن نام برده میشود در جوامع دموکراتیک با تعبیر “نیروی مجاز، نیروی قانونی یا فشار قانونی ” نام گذاری و تعریف شده است که به کار گیری محدود و کنترل شدهی زور برای دفاع از خود، و دفاع از حقوق دیگران است.
دفاع از خود تجویز بیتفاوتی و عدم واکنش در برابر خشونت نیست، خنثی سازی خشونت است. دفاع از خود، یعنی دفع خشونت که حق شهروندی و حقوق بشری ست.
۵
پیشگیری از بروز خشونت بهترین روش برای کاهش و زدایش تدریجی خشونت است. خشونتهای ناشی از بیماریهای روانی و انواع خشونتهای اجتماعی را با کاربرد تمهیداتی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ِدموکرتیک میتوان کاهش داد.
پیشگیری از پیدایی ِاستبداد سیاسی و دینی، پیشگیری ازبروز ناهنجاریها و بی عدالتیهای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، قومی، نژادی و جنسیتی بزرگترین نقش را در کاهش و زدایش خشونت از جامعه بشری خواهند داشت. استبداد دینی اسلام سیاسی هولناک ترین و خشن ترین پدیده خشونت آفرین در جامعه ما بوده است، این ویژگی نه فقط در ایران، در نقاط دیگری از جهان نیز چهره نشان داده است. الفرید یلینک، برندهی نوبل ادبی به درستی گفته است: “… جنایتکاران مسلمان با خشونت میل به خشونت را در جاهای دیگر نیز بیدار کردهاند. میل به خشونت هر روز افزایش مییابد. میشود نگاه کرد و دید. میشود در خود نگریست و دید… “.
برخی از راه کارهای تقابل با حضور و تداوم خشونت در میهنمان اینها هستند:
۱- جدا سازی مذهب (دین) از حکومت و جایگزینی یک حکومت و نظام سکولار ودموکرات.
۲- گسترش و تعمیق تفکر حقوق بشری و کثرت گرایانه
۳- از میان بر داشتن و یا کاهش نابرابریهای اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، دینی (مذهبی)، جنسیتی
۴- تدوین و جاری کردن قوانین دموکراتیک برای دفاع در برابر خشونت آفرینی و جلوگیری از بروز و اعمال خشونت (مهار و نظارت).
۵- آموزش و تربیت خشونت گریزی و”پرهیز از خشونت ” در سطح خانواده و جامعه و تلاش برای تبدیل پرهیز از خشونت به الگوهای ارزشی در جامعه با تاکید بر نقش هدایتی و الگوسازی از رفتارهای مثبت.
۶- افزایش سطح سواد در جامعه (البته حضور وسیع جنایتکاران تحصیلکرده در حکومت اسلامی نقش رابطهی “سواد” و” تحصیل” در کاهش خشونت آفرینیهای دولتی – سیاسی و مذهبی را مورد شک و بحث قرار داده است.)
۷- زدایش تفکر اسطورهای ِ خیر و شر کردن یا سیاه و سفید دیدن انسان و جهان، و تفکر و سیستم “پدرسالارانه و مردسالارانه”.
مسعود نقره کار
0 Comments