by جلال ایجادی | 21.ژوئن 2023 | اخبار
شنبه 17 ماه ژوئن کنفرانس مجلس سنای فرانسه در باره زنان فرانسه و زنان افغانستان و زنان ایران و انقلاب مهسا برگزار شد. این کنفرانس به ابتکار «کمیته لائیسیته و جمهوری» فرانسه به ریاست ژیلبر آبرژل، سازمان یافت. در این کنفرانس من در باره تاریخچه انقلاب مهسا، نقد انقلاب 57 ، اهداف سیاسی انقلاب برای سرنگونی، زمان گسست تاریخی ایران، ویژگی های انقلاب مانند نقش تعیین کننده زنان و لائیسیته در انقلاب کنونی سخن گفتم. افزون برآن، اسلام را بمثابه عامل سقوط تحلیل کردم و لائیسیته را کلید جامعه دمکراتیک ارزیابی نمودم و بر همبستگی جهانی با زنان ایران انگشت گذاشتم. به شرکت کنندگان گفتم من ناباورم و نقد اسلام و قرآن را لازم می دانم. ولی برای دمکراسی و حکومت لائیک ناباور و دیندار دمکرات می توانند در کنار هم باشند. غافل نشویم که در فرانسه نیز لائیسیته در خطر است ولی لائیسیته فقط برای فرانسه نیست بلکه برای دنیا مطلوب است. این کنفرانس زیر نظر سناتور «پی یر اوزولیاس» (عکس) انجام شد. این کنفرانس با موفقیت بزرگی روبرو گشت. چنین کنفرانسی در خدمت انقلاب ایران و آگاه نمودن سیاسیون و کنشگران جهانی و نیز همبستگی بیشتر میان نیروهای لائیک جهان است.(جلال ایجادی).
by جلال ایجادی | 5.سپتامبر 2022 | مقالات
گورباچف: پایان تاریخ کمونیسم حکومتی
تاریخ شوروی از 1917 آغاز شد. لنین از 1917 تا 1922 حکومت کرد، استالین از 1922 تا 1953 سلطه داشت، خروشچف از 1953 تا 1964 در راس بود، پادگورنی و برژنف از 1964 تا 1982 مسلط بودند، آندورپوف و سپس چرنینکو از 1982 تا 1985 در قدرت ظاهر شدند و بالاخره گورباچف از 1985 تا 1991 در قدرت بود، از درون، شکافها و بحران ها را عریان ساخت و حکومت او پایان کمونیسم دولتی بود. گورباچف محصول تاریخی بن بست کمونیسم بود، او حامل تناقض ساختاری بود. او پیامبر رهایی بخش نبود، او شیپور مرگ کمونیسم دولتی را پس از 74 سال اعلام نمود.
1
پس از مرگ استالین در سال 1953 و فجایع او، چگونه نظام توتالیتر باید ادامه یابد؟ پس از او، بدنبال رقابت حاد و اقدامهای کودتایی میان رهبران حزب، خروشچف اوکراینی تبار در سال ۱۹۵3 بقدرت رسید. او یار استالین بود ولی در کنگره بیستم حزب، خود را اصلاح طلب جلوه داد و کیش شخصیت استالین را افشا نمود. خروشچف نظام سیاسی ایدئولوژیک توتالیتر و سلاح اتمی و پروپاگاند کمونیستی را ادامه میدهد. در مقابله جوئی با خواست مجارها بخاطر بیرون آمدن از پیمان ورشو، او در اکتبر ۱۹۵۶ ارتش شوروی را برای سرکوب مجارها میفرستد و بیش از ۴۰۰۰ را میکشد و در سال ۱۹۶۲ او بحران موشکی کوبا را تولید میکند، ولی در مقابل فشار سیاسی آمریکا شکست میخورد. رفرمهای اقتصادی و آموزشی خروشچف در روسیه نیز به شکست میانجامد.
2
سپس گروه برژنف و گاسیگین علیه خروشچف توطئه و کودتا کرده و خروشچف را در سال ۱۹۶۴ کنار میگذارند. در ابتدا نیکولا پادگورنی بقدرت میرسد. در سال ۱۹۶۸ ارتش سرخ و «ک گ ب» بهار پراگ را که خواهان آزادی و اقتصاد غیرمتمرکز بود را سرکوب میکنند. لئونید برژنف، اوکراینی تبار، قدرت را بدست میگیرد و از ۱۹۷۷ تا ۱۹۸۲ نظام شوروی را با سلیقه مستبدانه فردی میگرداند. برژنف سیاست تسلیحات اتمی و فضایی را ادامه میدهد ولی فساد عمومی و ناتوانی اقتصادی رژیم سراسری میگردد و در کشور مخالفانی مانند آندره ساخاروف رشد میکنند. در این شرایط هیچ خواستی برای پلورالیسم سیاسی موجود نیست ولی در درون حزب، دور از دید جامعه، باندبازی و یارگیری توطئه گرانه فراوان است. حزب کمونیست شوروی گندیده است و بوروکراسی و مخالفتهای درونی حزب را فلج ساخته است. اقتصاد کشور در رکود است، خفگی در جامعه عمومیت دارد و دیپلوماسی فاقد جاذبه است. در این دوره، برژنف ۱۱۴ نشان لیاقت نظامی بر لباسهای خود نصب کرده بود، رهبران «نومانک لاتور» در فساد غوطه بودند، میزان ۷۰ درصد اعضای کمیته مرکزی بیش از ۶۰ سال داشتند. لحظه انفجار نزدیک است. تاریخ شتاب می گیرد. یوری آندروپوف در سال ۱۹۸۲ بقدرت میرسد، او مرد دستگاه جاسوسی است و مخالفان را به بیمارستان روانی میفرستد و با فاسدان دولتی اعلام «مبارزه» میکند، ولی مهره ها جابجا می شوند و در ۱۹۸۴ میمیرد و سپس کنستانتن چرنینکو بیمار میآید، یک سال بعد میمیرد. چه کسی می تواند رژیم شوروی را نجات دهد و آیا نظام کمونیسم دولتی امکان نجات دارد؟
3
در این وضع آشفته و سردرگمی ژرف و بحران سیاسی، میکائیل گورباچف که با حمایت آندروپوف بالا آمده بود در 1980، به ادارۀ سیاسی حزب (پولیتبورو) رسید که بالاترین سطح اداری شوروی بود. برژنف جامعه را پس از 15 سال حکمرانی کاملن بیمار نمود. پس از مرگ او، آندورپوف که پیش از آن پانزده سال رئیس کاگب بود، در پی بازتولید سلطه گری سنتی است ولی او و جانشین او، چِرنینکو، که مرده های زنده ای هستند بسرعت از صحنه زندگی خارج می شوند. شوروی به نفس نفس افتاده و رهبران سالخورده و فرتوت و بیمار دیگر نمی توانند به «سوسیالیسم واقعا موجود» را توان بخشند. تبلیغات دروغ حزب کمونیست شوروی و همه توده ای های وطنی و کمونیست های جهان قادر نیستند ورشکستگی کمونیسم دولتی را پنهان کنند. مدل شوروی جاذبه و کشش خود را از دست داده است.
4
گورباچف در سال ۱۹۸۵قدرت را بدست می گیرد. او بدنبال آسیب شناسی خود از وضعیت اجتماعی، اولین کارزاری که به راه انداخت مقابله با بادهنوشی و الکل بود. مصرف وُدکا تندرستی مردم روسیه را ویران نموده بود. در روسیه امید به زندگی به 62 سال رسیده بود و در واقع این سن 12 سال پایینتر از امید به زندگی در آمریکا بود. بیش از 20 میلیون «دائمالخمر» در شوروی نیروی کار و جمعیت فعال را مورد ضربه قرارداده بود. گورباچوف قوانین را برای مقابله با اعتیاد به الکل تصویب کرد و در این زمینه تعطیلی دوسوم مشروبفروشیها و محدود کردن ساعت کار میخانهها و جریمه نقدی و حبس برای افراد مست، از جمله قوانین ضد الکل بود. این سیاست اندکی اوضاع را بهبود بخشید، ولی سرطان سیاسی سراسری است. مردم ناامید هستند و به صف کشین برای کالای بنجل عادت کرده اند. گورباچوف بسیار نامحبوب شد و روسها با طنز او را «رفیق آبپرتغال» (به جای «رفیق گورباچوف») و «دبیر آبمعدنی» (به جای «دبیرکل») می نامیدند. در مقابل محدودیت های قانونی در جامعه در مورد مصرف مشروب، روس ها بشیوه مخفی به تهیه مشروب در خانه ها اقدام نمودند. در این دوران آسیبهای جدیدی سر برآورد. گرباچوف در ارزیابی آسیب های کلان اشتباه کرده بود. او بسرعت متوجه می شود منشا فساد و فرسودگی نظام حزبی و اداری و تمرکزگرایی دولتی است. او متوجه می شود که مدل دولتی منشا فساد و تخریب روحیه مردم است. او می خواهد سیوسیالیسم را نگه دارد ولی رفرم اقتصادی را به اجرا درآورد. گورباچوف رفرم خود را با عنوان «گلاسنوست» و «پروسترویکا» (شفافیت و نوسازی) آغاز می کند. او به رفرم دن سیائوپینگ در چین فکر می کند. برای او شفافیت در ادارۀ کشور و ایجاد گشایشهای اقتصادی و بازسازی نظام اداری و کاستن از قدرت حزب، اجزای سیاست اصلاحی و رفرم کشور به حساب می آیند. افزون برآن در کنار سیاست نوسازی داخلی، سیاست تسلیحاتی و اختصاص 20 درصد از تولیدناخالص ملی در بودجه، باید تغییر کند و سیاست خارجی و زورآزمایی نظامی اتمی باید متحول گردد. در سیاست خارجی، آزادگذاری کشورهای پیمان ورشو، پایان جنگ سرد، اعلام خلعسلاح اتمی، عدم سختگیری در اتحاد دوبارۀ آلمان، کاهش استفاده از قوۀ قهریه در باره استقلال طلبی برخی کشورها (غیر از آذربایجان) و درخواست وام و سرمایه از غرب برای نیاز اقتصادی، جلوه های گوناگون سیاست خارجی گورباچف بود.
5
گورباچف با شعارهای آزادی بیان ظهور میکند و یکسری اصلاح اقتصادی و اجتماعی را اعلام مینماید. او شاهد شکافها و زخمهای سرطانی درونی است و آگاه است که شوروی از درون پوسیده است و در حال سقوط است. او میبیند که «دن سیاپینگ» با سیاست بازار آزاد تحرک جدیدی به اقتصاد چین داده است. گورباچف کمی درها را باز میکند و خواهان کنترل قدرت است ولی مواجه با توفان می گردد. البته رفرمهای اقتصادی او با موفقیت همراه نبود و منجر به گرانی و فقر بیشتر شد ولی با گورباچف، طلسمی شکسته شد و آن طلسم کمونیسم بود. در این زمان دیوارهای ترک خورده به لرزش درمی آیند، محافظه کاران حزب و دولت و ارتش به اعتراض درمی آیند. شکافها وتناقضهای درونی دستگاه کمونیستی منفجر میشوند. آنچه در درون مخفی بود، از این پس، علنی و عریان میشود. دیگر کنترل نظام با انبوهی از تضادها میسر نبود. جناح محافظه کارتر سیاسی نظامی اقدام به کودتا میکند ولی بوریس یلسین با همسو نشان دادن خود با جمعیت معترض، در برابر نظامیان میایستد و علیه گورباچوف کودتا می کند. در آخر، بحران سیاسی حزب و قدرت طلبی شخصی افراد حزبی و استرس و عصبانیت ناشی از بهم ریختگی اروپای شرقی و تمایل دمکراسی خواهی شهروندان اروپا و نیز استقلال خواهی جمهوری های وابسته به شوروی، منجر به گسیختگی همه جانبه میشود. گورباچف در اوت ۱۹۹۱ حزب کمونیست را ترک میکند و در ۶ نوامبر ۱۹۹۱ حزب کمونیست حاکم بر اتحاد جماهیر شوروی منحل میگردد و در ۲۵ دسامبر همان سال گورباچف از مقام خود استعفا میدهد. فردای این استعفا «جمهوری سوسیالیستی فدرال شوروی روسیه» به «فدراسیون روسیه» تغییر نام میدهد.
6
بنظر می آید که گورباچف در پی تلاشی اتحادجماهیر شوروی نبود ولی به روند اضمحلال درونی نظام سوسیالیستی آگاهی یافته بود. او در تضاد بیسابقه ای قرار داشت. رفرم اقتصادی در چین منبع الهام او بودند ولی او فاقد یکپارچگی حزب کمونیست بود و تکنوکراتها و مسئولان حزبی شوروی در فساد فزاینده درگیر بودند. دستگاه مدیریت سیاسی کاملن گندیده شده بود. با تمام دشواری ها، در زمان او در سال 1986 خانواده ساخارف پس از شش سال تبعید به مسکو برمی گردد. رمان دکتر ژیواگو پاسترناک منتشر میشود. در سال 1988 گورباچوف به جنگ تجاوزی در افغانستان پایان می دهد. او خواهان پایان دادن به جنگ سرد و بازگشت به دنیای مطمئن تر و صلح بود. جهان غرب از رویدادهای استقبال می کرد زیرا شکست سوسیالیسم برای لیبرالیسم سیاسی یک پیروزی بود و افزون برآن، جدا از استراتژی دیپلوماسی، بحران سوسیالیسم استالینیستی برای دمکرات های جهان رویداد جالبی بود زیرا ایدئولوژی توتالیتاریسم به یک شکست بزرگ دچار شده بود. در سال 1990 جایزه نوبل صلح به گورباچوف داده شد و این امر تشویقی برای صلح گرایی کشورها بود. دبیرکل سازمان ملل متحد، در زمان مرگ او گفت گورباچوف مدافع خستگی ناپذیر صلح بود، او سیاستمداری بود که جریان تاریخ را عوض کرد و به جنگ سرد پایان داد. این گفته نباید شیفتگی یک جانبه در ما پدید آورد، ولی در ضمن بیان یک رئالیسم است. تاریخ اتفاق می افتد و انسانها، آگاه و نیمه آگاه و نادان، در آن شرکت می کنند.
7
گورباچف درگذشت، اکثریت روس ها بی تفاوت بودند و یا خوشحال شدند، ولادیمیر پوتین و الکساندر دوگین برای او اندوه ناک نشدند زیرا او را «پدرخوانده نیهیلیسم» و مسئول انحلال روسیه شوروی قلمداد می کنند. برای پوتینیست ها این انحلال، «بزرگترین فاجعه ژئوپولتیک قرن بیستم» است. تمام روسوفیل های جهان کار او را بعنوان «توطئه گری امپریالیستی» معرفی می کنند. شاعر ایرانی «سایه» با عصبانیت «گرباچف رویزیونیست نامرد » را مورد خطاب قرار می دهد و می گوید: «یک دم نگاه کن که چه بر باد می دهی؟/چندین هزار «امید بنی آدم» است این». وابستگی روانی ایدئولوژیک هنرمند و سیاسی و شاعر هم میهن ما یکی دیگر از آسیب های مهلک کمونیسم روسی است. در این ذهنیت، دمکراسی و آزادی ارزشی ندارد. این ذهنیت به اسارت روانی خو کرده است.
حال اگر خوب بنگریم دوره حکومتداری گورباچف پایان تاریخی کمونیسم در جهان است. روشن است ایده های مارکس و نیز ایده های فیلسوفان مخالفان او در جهان به گشت و گذار خود ادامه خواهند داد. ولی بحث بر سر یک الگوی حکومتی سیاسی است. توهم «سوسیالیسم علمی» و توتالیتاریسم استالینیستی یک فاجعه بزرگ بود و چشم های بخش مهمی از کره زمین را کور کرده بود. نظامی فروریخت که در فساد جهان نقش مهمی داشت. البته ایدئولوژی فاسدی مانند اسلام، ایدئولوژی های نازیستی و استعماری و پوپولیستی و ایدئولوژی های ضد انسان و ضد طبیعت ادامه خواهند یافت. و بطور مسلم مبارزه انسان برای آزادی ادامه پیدا می کند.
جلال ایجادی
جامعه شناس دانشگاه فرانسه
جلال ایجادی آخرین اثر خود را بنام «بحران بزرگ زیستبوم جهان و ایران» در 480 برگ، انتشارات فروغ، منتشر نمود. از این نویسنده تا کنون کتاب «نواندیشان دینی، روشنگری یا تاریک اندیشی»، 310 صفحه، نشر مهری، کتاب «جامعه شناسی آسیب ها و دگرگونی های جامعه ایران»، 400 صفحه، انتشارات نشرمهری، کتاب «بررسی تاریخی، هرمنوتیک و جامعه شناسی قرآن»، 380 صفحه، و کتاب «اندیشه ورزی ها در باره جامعه شناسی، فلسفه، زیستبومگرایی، اقتصاد، فرهنگ، دین، سیاست»، 720 صفحه، چاپ نشر مهری، منتشر شده است.
by جلال ایجادی | 15.آگوست 2022 | مقالات
زنده باد سلمان رشدی و آزادی
جلال ایجادی
یک تروریست اسلامی در آمریکا در یک نشست ادبی بتاریخ 12 اوت 2022 به سلمان رشدی با ضربه های چاقو حمله کرد. یکبار دیگر اسلام و اسلامگرایان دشمنی خود را با هنر و آزاد فکری و آزادی نشان دادند. اسلامگرایان و حکومت اسلامی با احکام قرآنی خواهان توتالیتاریسم و نابودی دیگراندیشان و دیگرباوران و آزاداندیشان هستند. در چند سال پیش به مناسبت رمان جدید سلمان رشدی چنین نوشتم:
سلمان رشدی نویسنده هندی تبار انگلیسی در سال 1947 در بمبئی متولد شد. او با انتشار «آیه های شیطانی» در 14 فوریه 1989 بر اساس فتوای آیت الله خمینی به مرگ محکوم میشود و پس آن یک دوران بزرگ زندگی مخفی را آغاز میکند. تمام تروریست های اسلامگرای جهان در جستجوی کشتار او بودند ولی او هرگز کوتاه نیامد و به فعالیت در انجمن جهانی قلم و شرکت در کنفرانس ها و انتشار رمانهای خود ادامه داد. کتابهایی که تا کنون بفارسی ترجمه شده «بچه های نیمه شب» و «آیه های شیطانی» می باشند. آخرین رمان او «کاخ زرین» می باشد که در 2017 منتشر شد. این رمان سفر بزرگی به جهان و درون انسان است. این سفر از هند و مافیای آن که با اسلامگراها پیوند خورده، از سرزمین پارس و مولانا، از یونان و اساطیر آن، از روم و امپراتور آن «نرون»، و از آمریکایی که «ژوکر» بقدرت رسیده، حکایت دارد. در این رمان از بحران هویت نیز گفته می شود و از این طریق میتوان به هویت سلمان رشدی و هویت هنری ذهن او نیز فکر کرد. هویت سلمان رشدی چیست؟ هستی جهانی شده که تاریخ خود را فراموش نکرده است. آخرین رمان همچون دهلیزی است که در هر گوشه آن تاریکی و در پشت تاریکی، گاه تاریکی و گاه روشنایی، بنمایش گذاشته می شود. هویت او همه این لایه ها را دربردارد.
سبک ادبی او را رئالیسم جادوئی ارزیابی می کنند زیرا این سبک از افسانه های هندی و داستان «هزار و یک شب» و داستانهای قهرمانی و پهلوانی دنیای معاصر تاثیر گرفته است. در این سبک واقعیت جهان ما دلخراش و تراژیک است ولی در دل این تراژدی، مسخرگی و حماقت و نادانی غوغا میکند بدون آنکه روشنایی نابوده شده باشد. هنگامی که به روانشناسی سلمان رشدی فکر میکنم و وقتی به سخنان او گوش میکنم، او در خود تراژدی و شادمانی را در بردارد. در دیداری بمناسبت انتشار «کاخ زرین» در کنار او بودم. او میخواست کلیدی برای رازهای رمان جدیدش، «کاخ زرین» بدست خواننده بدهد. سلمان رشدی خیلی ساده به پرسش ها جواب میداد و هر پاسخی با طنز و لبخند پیوند خورده بود. چهره اش باز و شاد بود، شنونده را به لبخند سوق میداد. هنگامیکه به او گوش میدهید انتقاد به دنیا و نقد رفتار انسانهای بدجنس و نیهیلیست با آرامش در ذهن می نشیند. در همین دیدار به سلمان رشدی گفتم من هم در دنیای غرب با تبار دیگری هستم. گفت کجا؟ گفتم در کشور من آیت الله خمینی پاداش تعیین کرد تا اسلامیست ها شما را ترور کنند. ولی دیکتاتور اسلامگرا مرد و شما زنده هستید. گفت نه تنها زنده بلکه می نویسم و خمینی میخواست مرا از نوشتن محروم کند. گفتم در زمان فتوای خمینی شاید شما فکر میکردید که ایرانیان دشمن شما هستند ولی بدانید که در گذشته چنین نبود و بطور مسلم امروز بیشتر مردم ایران شما را دوست دارند. رشدی گفت آقای ایجادی این نکته را شنیده ام و حرف شما دلگرم کننده است.
حال امروز بدنبال ترور سلمان رشدی می افزایم:
یکم، فتوای خمینی حکمی متکی بر قرآن و فقه شیعه است و همه رهبران جمهوری اسلامی و آخوندهای حوزه و مسئولان ریز و درشت اسلامگرا همیشه از آن حمایت کرده اند. خامنه ای و میرحسین موسوی و عطا الله مهاجرانی و لاریجانی و ولایتی از میان این مبلغان آدمکشی اسلامی بوده اند.
دوم، فتوا و سانسور و سرکوب و آدمکشی اسلامی جزو تاریخ اسلام است و هدف آن کشتار مخالفان و سرکوب آزادی گفتار و اندیشه بوده است. کشتار شاپور بختیار و فریدون فرخزاد تجلی همین هدف جنایتکارانه بوده است. اسلام جهانی سیاه و زیر سلطه می خواهد. جمهوری اسلامی و همه تروریست های اسلامیست و همه آخوندها درپی کشتن روشنایی بوده اند.
سوم، اصلاح طلبان و نواندیشان دینی با حمایت آشکار و ضمنی خود از فتوای خمینی و نیز با موعظه خود علیه «منتقدان افراطی دین» و دعوت به «احترام به دین مبین»، همکار رژیم و شریک در کارزار جنایت علیه سلمان رشدی بوده اند.
چهارم، تمام سیاسیون فرصت طلب و روشنفکران اسلاموفیل که هرگز با شفافیت توطئه علیه سلمان رشدی را افشا نکرده و پیوسته از «دین توده ها» دفاع کرده اند، هموار کننده پخش ایدئولوژی جنایت اسلامی در جامعه بوده اند.
پنجم، سلمان رشدی حق داشت تا در رمان خود «آیه های شیطانی» اسلام و پیامبر را به طنز بکشد و یادآوری کند که شیطان چگونه ستایش سه الهه «لات» و «عزی» و «منات» را در دهان پیامبر گذاشت. برای یک هنرمند هیچ تقدسی وجود ندارد و آزادی اندیشه و خیال یک اصل است.
ششم، ما خواهان جهانی آزاد و متکی بر رعایت حقوق بشر هستیم. اسلام عامل تیره بختی میهن ما و جهان است. در برابر ایدئولوژی های توتالیتر و بنیادگرا خواهیم ایستاد. در برابر آدمکشان اسلامی و فضای رعب آنها کوتاه نمی آییم. گسترش روشنگری، تشویق شجاعت علیه استبداد، نقد پیگیر اسلام و پشتیبانی از سلمان رشدی ها وظیفه ماست.
جلال ایجادی
جامعه شناس دانشگاه فرانسه