by عباس فیض | 19.مه 2023 | مقالات
یادی از سهراب سپهری (۱۴ مهر ۱۳۰۷ – ۱ اردیبهشت ۱۳۵۹)
اگر زندگی سهراب سپهری را بیماری سرطان در اول اردیبهشت ۱۳۵۹ در سن ۵۱ سالگی نگرفته بود، او اکنون ۹۵ ساله میبود. جا دارد این ماه در یادبود درگذشت زود رس او، نگاهی بیندازیم به کارهای او و جایش در سپهر ادبی-فرهنگی ایران.
آشنایی من با کارهای سپهری با شعر بلند “صدای پای آب” در ایران شروع شد. این آشنایی پس از کوچ به لندن به مطالعهای دامنه دار در شعر و بینش فلسفی او انجامید و مرا بر آن داشت که با همکاری مارتین ترنر، شاعر بریتانیایی، “صدای پای آب” را به زبان انگلیسی ترجمه کنیم. این کار، Water’s footfall، جایزه بهترین ترجمه را به خود گرفت و انتشارات دانشگاه کمبریج در سال ۱۹۸۶ آن را به چاپ رساند.
در نگاهی که اینجا به کارهای سهراب سپهری خواهم داشت، ابتدا به نگرش فکری-هنری او میپردازم، سپس به شیوه بیان او در شعر و کلا به تاثیری که سفرهایش به کشورهای دیگر در شرق و غرب، بر شعر او داشته است.
سپهری از محبوب ترین و پر خواننده ترین شاعران معاصر ایران است. اما بارها هدف انتقاد از طرف کسانی بود که کاوشهای او را برای رسیدن به خالص ترین مفاهیم در هستی، نگاه فردی او را به خویشتن در بطن طبیعت و نه چندان در بطن جامعه، و تلاش همیشگی او را در عریان کردن مفاهیم از پوشش ایدئولوژی، “نا مربوط” میدانستند و ناتوان از ابلاغ پیام به خواننده.
در پشت این انتقادها، باوری را میشد یافت که ادبیات را در نهایت ابزاری میدید برای رسیدن به هدفهای سیاسی و ایدئولوژیک. هنر در این مفهوم باید معترض باشد، از ستمهای اجتماعی بر مردم بگوید و در مقابل قدرتی که آن ستم را اعمال میکند بایستد. این انتظاری است کاملا قابل قبول اما نمیشود گفت که هنر باید حتی در این راستا فقط در یک چشم انداز عمل کند. کار هنر انجام وظیفههای از پیش تعیین شده نیست، بلکه بیان ادراک هنر مند است از تجربۀ او از واقعیت. این تجربه میتواند در هر حیطهای باشد و بیان آن میتواند به هر گونهای باشد.
اعتراض سپهری به تخریب ارتباط بنیادی انسان با طبیعت، اعتراضی است دامنه دار، به قدمت انسان، و تمام نشدنی، و همپای هر اعتراض دیگری است به تخریب ارزشهای انسانی. اما از آن هم که بگذریم، توانایی او در خلق فضایی است که خواننده را به ادراک لطیفی از گوشههای دست نیافتنی هستی میرساند، ادراکی که همه ما برای آنکه انسان بمانیم، و برای درکِ بی واسطهای از حضور خود در هستی، به آن نیاز داریم.
یکی از این حملههای ادبی-سیاسی بر سپهری از جانب رضا براهنی در کتاب “طلا در مس” است؛ او سپهری را برای به کار بردن اصطلاح “حضور هیچ ملایم” در شعر “مسافر” توبیخی به ظاهر ایدئولوژیک میکند و چنین وانمود میکند که سپهری گول “دمکراسی آزادی” را خورده :
“این جهان انقدر به خباثث آلوده است که هرگز نمیتوان حضور هیچ ملایم را به سپهری نشان داد. .. البته اگر سپهری بخواهد من نه تنها یکی بلکه چندین حضور هیچ خشن را که همیشه به صورت کپسولهای پیچیده در پوششی از شیرینی دمکراسی آزادی به خورد مردم جهان داده میشوند به او نشان خواهم داد.” (براهنی، طلا در مس)
در جواب باید گفت هنر را نمیشود در نسخۀ “باید”ها پیچید. به همان اندازه که هستیِ انسان پیچیده است و در حرکت، هنر که بخشی از این هستی است پیچیده است و در حرکت. هر سبکی و راهی، کار خودش را میکند.
شعر سپهری مفاهیمی چون صداقت، بی واسطه گی، عشق، دوستی و تنهایی را با چنان صراحت و ملایمتی القا میکند که خواننده را با خود به قلۀ بلند تری از ادراکِ ابعاد هستی میرساند، و این دست آورد شایستهای است. چنان که در پایان این مقاله خواهد آمد، پیام سپهری حتی ارتباط مستقیم با بحرانهای ریشه دار در جوامع امروز ما دارد.
دیدگاه فکری-هنری در شعر سهراب سپهری
دیدگاه فکری-هنری سپهری آمیزهای است از تاثیر چند فلسفه. اول تاثیر فلسفۀ اخلاقیات (Ethics) است، یعنی تمیز نیکی از پلیدی در پهنه گفتار، کردار و پندار، که در فرهنگ ایران ریشهای باستانی دارد؛ چنان که میدانیم زرتشت را اولین آموزگار اخلاقیات در جهان میدانند. تاثیر دیگر، ترکیبی است از فلسفۀ عشق در کارهای مولوی از یک طرف، و از طرف دیگر اومانیسم از جمله آن بخش از فلسفه بودا که در این روند تعریف میشود.
اما از همه پر رنگ تر در کارهای سهراب سپهری، تاثیر جنبش فلسفی-اجتماعی عظیمی بود که در دهههای ۳۰ و ۴۰ خورشیدی، که دهههای ۵۰ و ۶۰ میلادی میشود، بخصوص جوامع غربی را دگر گون کرده بود، یعنی جنبش هیپیها که انسان را پدیدهای معرفی میکرد که هر چه بیشتر به طبیعت و شکلهای ساده تر زندگی میپیوست، به هویت انسانی خودش نزدیک تر میشد. سفرهای دور و دراز انبوه جوانان آمریکایی، اروپایی، و استرالیایی به کشورهای شرقی برای تحقق بخشیدن به این نیاز، در راستای همان سفرهایی است که سپهری به هندوستان، پاکستان، و افغانستان، داشته است.
بیان در شعر سپهری
وقتی ما از بیان صحبت میکنیم در واقع از چند چیز مشخص حرف میزنیم. اول ساختوارۀ موسیقایی شعر است. ساختواره شعر سپهری از نظر موسیقایی در مشهور ترین شعرهایش ساختواره نیمایی است.
دوم نوع استفاده از زبان است. یعنی این که چگونه از واژهها برای تولید معنی استفاده میکنیم. در این راستا نوع واژهها خیلی مهم است. میدانیم که سپهری در موفق ترین شعرهایش نه تنها از آشنا ترین واژهها، که از کم مدعا ترین آنها استفاده میکند. جملهها کوتاهاند و شیوه بیان او حالت گفت و شنیدهای ساده را دارد. واژههایی به کار میگیرد، یا آنها را به گونهای به کار میگیرد، تا از ارائه قضاوتی آشکار در رابطه با یک موقعیت مشخص دوری کنند. صداقت سپهری در استفاده از واژهها و تا حد امکان جلوگیری از به زنجیر کشیدن آنها برای بیگاریهای ایدئولوژیک، از قوی ترین شاخصهای شعر او ست.
سوم، سبک شعر است. سبک نگارش در شعر سپهری در واقع ترکیبی است از حداقل چهار سبک مطرح در حیطه ادبیات. سبک اول رمانتیسم است که تاکید آن بر تقدم احساس است بر تعقل. یعنی در ارتباط با جهان پیرامون، عاطفه است که راهنما است نه عقل. میدانیم که سبک رمانتیسم نقدی بود بر سبک کلاسیسیم که تاکیدش بر تعقل بود. این تاثیر در لابلای کارهای سپهری مواج است.
در آن گیر و داری که چرخ زره پوش از روی رویای کودک گذر داشت
قناری نخ زرد آواز خود را به پای چه احساس آسایشی بست. (از: به باغ هم سفران)
کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ
کار ما شاید این است
که در افسون گل سرخ شناور باشیم. (صدای پای آب)
سبک دوم، سمبولیسم است. یعنی استفاده از مفاهیمی که هم یک موضوع خاص را تداعی میکنند و هم یک موضوع عام را.
از جمله در این شعر:
سفرهایی ترا در کوچهها شان خواب میبینند.
ترا در قریههای دور مرغانی به هم تبریک میگویند. (آفتابی)
سبک سوم، سور رئالیسم است. یعنی عادی جلوه دادن اتفاقی که غیر معمول است.
مثلا شاعره را دیدم
آنچنان غرق تماشای فضا بود که در چشمانش، آسمان تخم گذاشت. (ندای آغاز)
حمله لشکر پروانه به برنامۀ دفع آفات. (صدای پای آب)
سبک چهارم، را میشود به رئالیسم جادویی تعبیر کرد. از جمله در:
صبح خواهد شد،
و به این کاسه آب،
آسمان هجرت خواهد کرد. (ندای آغاز)
شعر سپهری را به سبکهای دیگری هم نسبت دادهاند، مثلا سبک هندی، اما به نظر من قوی ترین تاثیرها را بر شعر او چهار سبکی داشتهاند که در بالا آوردهام و ترکیبی از این چهار سبک است که در بیشتر شعرهای سپهری، بخصوص در “صدای پای آب”، “مسافر” و شعرهای کتاب “حجم سبز” به روشنی دیده میشود.
اشارههای من در این مقاله به شعرهای سپهری در کتاب موسوم به “هشت کتاب” است که مجموعهای است از آثار چاپ شده او در کتابهای “مرگ رنگ”، “زندگی خوابها”، “آوار آفتاب”، “شرق اندوه”، “حجم سبز”، “ما هیچ، ما نگاه”، و شعرهای بلند “صدای پای آب” و “مسافر”.
مرگ رنگ (۱۳۳۰). (در ۲۳ سالگی). (هنوز به خارج سفر نکرده)
مرگ رنگ اولین کتاب سپهری از مجموعه هشت کتاب، در واقع بیانی است از سرگردانی فکری و عاطفی او در کور سویههایی از امید. شب در اسطورهها و ادبیات بسیاری از کشورها از جمله ایران سمبل نوعی اسارت، ناامنی و اختناق است. در این مفهوم، شب بر تمامی شعرهای “مرگ رنگ” سایه کشیده. شاعر در این تاریکی به دنبال یافتن راهی است برای رسیدن به مقصدی که هنوز برای خودش مجهول است.
بانگی از دور مرا میخواند
لیک پاهایم در قیر شب است. (قیر شب)
شب سردی است، و من افسرده
راه دوری است، و پایی خسته
تیرگی هست و چراغی مرده. ..
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر، سحر نزدیک است
هر دم این بانگ بر آرم از دل:
وای، این شب چقدر تاریک است. (غمی غمناک)
زندگی خوابها (۱۳۳۲). (۲۵ سالگی) (هنوز به خارج سفر نکرده)
در “زندگی خوابها” اشارههایی قوی میبینیم از گرایش و اشتیاق شاعر به مشرق. البته سپهری در این کتاب هنوز خود را در ابتدای این راه نمایان میکند. اما بعد از این کتاب، گرایش به مشرق در زندگی و کارهای او همیشه آشکار مانده است.
در تابوت پنجرهام پیکر مشرق میلولد
مغرب جان میکند (خواب تلخ)
شب پر خواهش
و پیکر م گرمِ افقِ عریان بود.
رگۀ سپیدِ مر مرِ سبزِ چمن زمزمه میکرد.
و مهتاب از پلکان نیلی مشرق فرود آمد. (فانوس خیس)
زندگی خوابها با کتاب قبلی از یک نظر بسیار متفاوت است چرا که در فرم، وزن نیمایی را رها کرده و محتوایش هم خیلی شخصی و تو دار است.
آوار آفتاب (۱۳۴۰). (۳۳ سالگی)
“آوار آفتاب” به دنبال سفرهایی آمده که سپهری تا آن زمان به پاریس و لندن داشته در سال ۱۳۳۶، به توکیو در سال ۱۳۳۹، و اولین سفر ش به هندوستان در سال ۱۳۴۰. بیشک این سفرها در شکل گیری نگاهش به دنیا تاثیر داشته است. میبینیم که در این کتاب شب تا حدی آن ماهیت سر در گم خود را از دست داده است.
دستم را به سراسر شب کشیدم
زمزمۀ نیایش در بیداری انگشتانم تراوید.
خوشۀ فضا را فشردم، قطرههای ستاره در تاریکی درونم درخشید. (همراه)
پگاه، درو گران از جادۀ روبرو سر میرسند: رسیدگی خوشههایم را به رؤیا دیدهاند.
(درو گران پگاه)
اما شاعر هنوز هویت فکری و شعری خودش را کاملا پیدا نکرده است. از مشخصههای دیگر کتاب دوری شاعر است از وزن نیمایی و این دوری، به گونه ای، شاخصی است بر نوعی نا بسامانی فکری و بیانی.
دستهایم پر از بیهودگیِ جست و جوهاست.
“منِ” دیرین، تنها، در این دشتها پرسه زد.
هنگامی که مرد
رؤیای شبکهها، و بوی اقاقیا میان انگشتانش بود.
روی غمی راه افتادهام. (شاسوسا)
میان ما سرگردانیِ بیابانهاست.
بیچراغیِ شبها، بسترِ خاکیِ غربتها، فراموشیِ آتشهاست. (گل آینه)
به نظر میرسد در کارهای دیگر هر چه به سبک نیمایی نزدیک تر میشود هم زبانش ساده تر میشود وهم فضای پر بار تری برای تولید معنی ایجاد میکند.
شرق اندوه (۱۳۴۰) (۳۳ سالگی)
“شرق اندوه” در فاصله کوتاهی از “آوار آفتاب” و به دنبال همان سفرهایی به چاپ رسید که سپهری تا آن زمان به پاریس و لندن و توکیو و هندوستان کرده بود.
تفاوت “شرق اندوه” با “آوار آفتاب” در این است که در “شرق اندوه” سپهری تکلیف خودش را با “مشرق” تفکر خودش روشن کرده و توانسته هویت فکری خودش را پا بر جا کند. در این کتاب به ادراکی از “مشرق” میرسد که دیگر میتواند با آن به سفرهای حسی و فکری خودش در مشرق برود و ادامه دهد.
تنها به تماشای چه ای؟
بالا، گل یک روزۀ نور.
پایین، تاریکیِ باد.
بیهوده مپای، شب از شاخه نخواهد ریخت، و دریچۀ خدا روشن نیست. (هلا)
این سو تاریکیِ مرگ، آن سو زیباییِ برگ. اینها چه، آنها چیست؟ انبوهِ زمانها چیست؟
این میشکفد، ترسِ تماشا دارد. آن میگذرد، وحشتِ دریا دارد. (هایی)
نه تو میپایی، و نه کوه. میوۀ این باغ: اندوه، اندوه.
گو بتراود غم، تشنه سبویی تو. افتد گُل، بویی تو. (پا راه)
من رفته، او رفته، ما بی ما شده بود. ..
زیبایی تنها شده بود.
هر رودی، دریا،
هر بودی، بودا شده بود. (bodhi)
خانه زخود وارسته، جامِ دویی بشکسته. سایۀ “یک” روی زمین، روی زمان. (تا)
چنانکه در این اشعار میبینیم، با آنکه سپهری به نوعی انسجام در اندیشه خودش رسیده، در بیان شعری او هنوز این انسجام آشکار نیست. یعنی هنوز در کار تجربه با وزن و مفاهیم است و شیوه بیان خاص خودش را کاملا پیدا نکرده. نکته جالب دیگر در سه کتابی که سپهری پیش از “شرق اندوه” منتشر کرده این است که شاعر بی وقفه از جهانی نا شناخته و نیرویی نا شناخته میخواهد که او را در یابد و راهی برای گریز از سردرگمی به او نشان بدهد. اما در “شرق اندوه” نشان میدهد به آن ادراکی از خویشتن و مسیر حرکت خود رسیده که دیگر نیازی به حمایت از جانب یک نیروی دیگر نمیبیند. اینجا با شاعری روبرو ییم که میداند کجاست و کجا میخواهد باشد.
صدای پای آب (۱۳۴۴): (۳۷ سالگی)
این شعر بلند در پی سفرهای بسیار مهمی در زندگی سپهری آمده که تاثیر آ نها را میشود تا انتهای زندگی او آشکارا دید، بخصوص سفرهای او به آسیای جنوبی. من آسیای جنوبی را خوب میشناسم و بارها به کشورهای این منطقه سفر کرده ام، و میتوانم بفهمم که چقدر تجربۀ سپهری از این سفرها در شکل گیری نگاه او به جهان تاثیر داشته.
در این سفرها سپهری بار دیگر به هندوستان رفت (بمبئی، بنارس، دهلی، اگرا، و منطقه کشمیر، ۱۳۴۲)؛ به پاکستان (لاهور، پیشاور، ۱۳۴۲)؛ به افغانستان (کابل، ۱۳۴۲)؛ و سفر به مونیخ و لندن، ۱۳۴۴). این سفرها در شکل گیری مفهوم مشرق دوستی در کار و زندگی سپهری نقش عمدهای داشتهاند. برای سپهری مشرق یک شیوۀ زندگی است چه در نیویورک، چه در بنارس، و بدور از مشرق پرستی تعصب آ لودِ کسانی است مثل ملک الشعرا بهار و یا جلال آل احمد.
در صدای پای آب سپهری به شعری میرسد که ساختارش نادر است. وزن نیمایی را به شعر بر گردانده و دیگر برخلاف کتابهای پیش از آن (بخصوص کتابهای دوم، سوم، و چهارم از مجموعۀ هشت کتاب)، خبری از تلاشهای سخت شاعر برای ارائه مفاهیم وجود ندارد. اینجا با شاعری روبروییم که شعر برایش سفینهای شده به سمت کشف افقهای دور که در آن ما را آرام و ساده با خود به مهمانیِ دنیای شعریش میبرد.
من به مهمانیِ دنیا رفتم:
من به دشتِ اندوه،
من به باغِ عرفان،
من به ایوانِ چراغانیِ دانش رفتم. ..
من الاغی دیدم، ینجه را میفهمید. ..
شاعری دیدم هنگامِ خطاب، به گلِ سوسن میگفت: “شما”
از صدای پای آب است که سمبولیسم شعر سپهری در سلیس ترین نمودهای خودش مثل قایقی بر روی برکهای آرام ادراک سپهری را از حقیقت هستی با ما قسمت میکند.
مادرم آن پایین
استکانها را در خاطرۀ شط میشست. ..
این تبحر در استفاده از سمبلها، شعر را زیبا میکند و هوشیار، و پل میان حس و ادراک ذهنی را بی آن که ما بدانیم میسازد و بی آن که بدانیم، ما را از آن میگذراند.
دست تابستان یک باد بزن پیدا بود. ..
جنگ یک روزنه با خواهشِ نور. ..
فتح یک قرن به دست یک شعر. ..
قتل یک جغجغه روی تشکِ بعد از ظهر.
و یا استفاده ماهرانه از شگردهای سور رئالیستی در شعر:
من نمیدانم
که چرا میگویند: اسب حیوانِ نجیببی ست، کبوتر زیبا ست.
و چرا در قفس هیچکسی کرکس نیست.
گل شبدر چه کم از لالۀ قرمز دارد.
چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید.
از صدای پای آب به بعد با شاعری روبرو هستیم که از کسی یا چیزی خواهان پاسخ به پرسشهای خودش نیست. از این به بعد، او پاسخها را میداند و اعلام میکند.
لب دریا برویم،
تور در آب بیندازیم
و بگیریم طراوت را از آب. ..
در به روی بشر و نور و گیاه و حشره باز کنیم.
مسافر ۱۳۴۵: (۳۸ سالگی)
این شعر بلند هم که تبلور نگرش فلسفی سپهری به عشق و ادراک است، در پی سفرهای او به آسیای جنوبی از جمله هندوستان، پاکستان، افغانستان، و نیز به اروپا، آمده است.
سپهری در نوشتن “مسافر” همان تبحر در روان نویسی و انتقال روان مفاهیم را به کار میبرد که در صدای پای آب دیده میشود. اما در مسافر ما را به اعماق بسیار پایین تر و گاه تاریک تر از ادراک حسی-فلسفی خودش میبرد. کلا اگر ما هنر را بیان ادراک هنرمند از تجربه او از واقعیت تعریف کنیم، میفهمیم که چرا واژه و مفهوم ادراک، نقش کلیدی در شعر سپهری دارد.
مسافر گفت و شنیدی است میان دو دوست، یکی مسافر و دیگری میزبان. مسافر از راه رسیده، و روی صندلی راحتی کنار چمن در خانه میزبان و همراه با میزبان نشسته که نگاهش به سیبهای روی میز میافتد:
“چه سیبهای قشنگی
حیات نشئۀ تنهایی است.”
و میزبان پرسید:
قشنگ یعنی چه؟
– قشنگ یعنی تعبیرِ عاشقانه اشکال”..
واقعاً زیبا تر از این نمیشود تعریفی از واژۀ “قشنگ” داد. و یا این قطعه از شعر مسافر که به ظاهر از یک ژرفای عمیق و دست نیافتنی سخن میگوید اما در خودِ این تصویر، عمق حرفی را که میزند نشان میدهد:
– چرا گرفته دلت، مثل آنکه تنهایی.
– چقدر هم تنها!
– خیال میکنم
دچار آن رگ پنهان رنگها هستی.
– دچار یعنی
– عاشق.
و فکر کن که چه تنهاست
اگر که ماهی کوچک، دچار آبی دریای بیکران باشد. ..
– نه وصل ممکن نیست،
همیشه فاصلهای هست. ..
و عشق
صدای فاصلههاست.
و دیدگاه فلسفی-هنری سپهری را در این قطعه میشود به سادگی در یافت.
همیشه عاشق تنهاست.
و دست عاشق در دست ترد ثانیههاست. ..
و او و ثانیهها بهترین کتاب جهان را
به آب میبخشند.
و خوب میدانند
که هیچ ماهی هرگز
هزار ویک گره رودخانه را نگشود.
در برخی از کارها، سپهری به مفاهیمی میپردازد که شاعرهای دیگر هم به آن پرداختهاند. این تقارن در کار شاعران بسیار زیباست و از چیزی یاد میکند که میشود اسمش را بگذاریم حرکت سیال مفاهیم. به یک مورد اشاره میکنم. در کار سپهری داریم:
کجاست جای رسیدن و پهم کردن یک فرش ..
کجا نشان قدم نا تمام خواهد ماند
و بند کفش به انگشتهای نرمِ فَراقت
گشوده خواهد شد؟
خیام همین مفهوم را به این صورت بیان میکند:
ای کاش که جای آرمیدن بودی
یا این ره دور را رسیدن بودی
و حافظ باز همین مفهوم را به این صورت بیان میکند:
این راه را نهایت صورت کجا توان بست
کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
پیش از این گفتم که سپهری ذهنیت ما را به اعماق تاریک ادراک خودش از هستی میبرد، بی آن که ما را بترساند. این تبحری میخواهد که در تعداد اندکی از شاعران فارسی زبان میشود سراغ گرفت.
ببین، همیشه خراشی است روی صورت احساس
همیشه چیزی، انگار هوشیاری خواب
به نرمی قدمِ مرگ میرسد از پشت
و روی شانۀ ما دست میگذارد
و ما حرارت انگشتهای روشن او را
بسان سم گوارایی
کنار حادثه سر میکشیم.
ما هیچ، ما نگاه ۱۳۵۵: (۴۸ سالگی)
با آن که این آخرین کتاب از هشت کتاب است، اشاره به آن را قبل از حجم سبز میآورم. این کتاب در پی سفر به نیو یورک در آمریکا در ۱۳۴۹، سفری به پاریس در ۱۳۵۲، و به یونان و مصر در ۱۳۵۳ آمده است. “ما هیچ، ما نگاه” در واقع باز گشتی به کتابهای دو، سه و چهار است که در بالا به آنها پرداختم. گرچه که مفاهیم عمیق تراند و در اصل به چیزی میپردازند که شاعر آن را رسیدن به ادراک معرفی میکند، اما آن روانی و توان کارهای او در “صدای پای آب”، “مسافر” و “حجم سبز” را ندارد.
حجم سبز ۱۳۴۶: (۳۹ سالگی)
در پی سفر به اروپا (فرانسه، اسپانیا، هلند، ایتالیا، اتریش در ۱۳۴۵) آمده. بسیاری از زیبا ترین، عمیق ترین، روان ترین و در عین حال ژرف اندیشانه ترین شعرهای سپهری در این کتاب آمده است. از جمله آنهاست:
• “نشانی” که با این سطر شروع میشود: خانه دوست کجاست ..
• “واحهای در لحظه” که با این سطر شروع میشود: به سراغ من اگر میآیید، پشت هیچستانم ..
• “پشت دریاها” که با ین سطر شروع میشود: قایقی خواهم ساخت، خواهم انداخت به آب، دور خواهم شد از این خاک غریب ..
• “ندای آغاز” با این مطلع: کفشهایم کو، چه کسی بود صدا زد سهراب؟
• “به باغ همسفران” با این مطلع: صدا کن مرا، صدای تو خوب است ..
در این کتاب و دو شعر بلند “صدای پای آب” و “مسافر” است که میتوان چشم انداز اصلی سپهری را از حضور خودش در جهان هستی، نگاه دور پیمای اورا به آیندهای از دید او ناگزیر اما بسی دوردست، و کلا نگرش فلسفی او را به زندگی، به خوبی دید.
ستایش عشق، انساندوستی، نفی بیرحمی نسبت به دیگران از جمله حیوانات، و درک مهربانی و برابری با نا توان ترها، از مشخصههای اصلی این آثار است که خود، امروز، از شاخص ترین ارزشهای نیل به آزادی و برابری است. عشق و احترام او به طبیعت همان گرایشی است که امروز در مبارزات جهانی برای حفظ محیط زیست خود را آشکار میکند. سپهری را از این منظر میتوان زرتشت دیگری دانست با پیامی تاثیر گذار بر نسلهای آینده ایران و شاید جهان.
پایان
by عباس فیض | 28.مارس 2023 | مقالات
چندی پیش شی جینپینگ دبیرکل حزب کمونیست و رهبر جمهوری خلق چین برای دیدار و گفتگو با ولادیمیر پوتین رهبر روسیه به مسکو سفر کرد. کیهان لندن با توجه به روابط جمهوری اسلامی با این دو دولت و سیاست «نگاه به شرق» علی خامنهای که ایران را به غارتگاه روسیه و چین تبدیل کرده است، با عباس فیض کارشناس مسائل چین گفتگو کرده است.
عباس فیض کارشناس بینالمللی حقوق بشر در رابطه با آسیای جنوب شرقی است. وی سه دهه سابق فعالیت در سازمان عفو بینالملل و چهار سال تدریس در دانشکده حقوق دانشگاه اسکس در بریتانیا را در کارنامه فعالیتهای سیاسی و اجتماعی خود دارد. وی از جمله پژوهشگرانی است که به بررسی تاثیر طرح چین موسوم به «ابتکار جاده و کمربند» در وخیمتر شدن وضعیت حقوق بشر در کشورهایی که این طرح در آنها پیاده شده، پرداخته است.
-آقای فیض، نزدیکی چین و روسیه بر اساس چه انگیزههایی است؟ آیا این نزدیکی را میتوان در سطح یک پیمان استراتژیک دید یا اینکه مقطعی و تاکتیکی است؟
– اول از همه مصرف سیاسی دارد و مهمتر از همه از سوی دولتهای چین و روسیه برای فریب و رد گم کردن مردم کشورهای خودشان است. مثلا اگر چین را در نظر بگیریم، اقتصاد این کشور آن شکوفایی چندی پیش را ندارد و چند عامل این وضعیت را ایجاد کرده است. مهمترین عامل رکودی است که در پیامد طرح شی جینپینگ موسوم به «ابتکار جاده و کمربند» پیش آمده. بر اساس این طرح چین وامهای درازمدت با بهره کم برای امور عمرانی در اختیار کشورهای مختلف قرار داده با این شرط که پروژههای عمرانی را شرکتهای چینی انجام دهند؛ یعنی درواقع به خرج کشورهای دیگر بازار کار برای نیروی کار چین ایجاد بشود. این پروژه در ابتدا مورد استقبال کشورهای مختلف قرار گرفت اما به تدریج این حس به آن کشورها دست داد که اقتصادشان زیر کنترل چین درآمده است. همین امر باعث شد که طرح «جاده و کمربند» کمتر مورد استقبال قرار گیرد. علاوه بر این، با کاهش زاد و ولد در چین امتیاز این کشور در تولید و ارائه خدمات با نیروی انسانی ارزان دارد خنثی میشود. این تحولات باعث شدهاند که اقتصاد چین با بحرانها و چالشهایی روبرو شود که شی جینپینگ به سادگی قادر به حل آنها نیست. به همین دلیل رهبری چین طرح جدیدی را دنبال میکند تا به مردم چین نشان دهد که در صحنه بینالمللی این کشور نقش مهمی بازی میکند و این تحرکات بیشتر برای منحرف کردن اذهان مردم چین از مشکلات داخلی است.
از طرف دیگر، چین شدیدا به دنبال این است که آمریکا از حمایت تایوان دست بر دارد تا این کشور بتواند به راحتی تایوان را که جزیرهای خودگردان است و دمکراسی در آنجا بر قرار است، به خود ملحق کند و نظام دیکتاتوری خودش را بر آنجا مسلط سازد. نزدیکی شی جینپینگ به پوتین میتواند اهرمی برای اعمال فشار بر آمریکا باشد.
برای پوتین هم قضیه به این صورت است که به مردم روسیه بگوید کشور مقتدری مانند چین در کنار وی و کشور روسیه ایستاده است. اما تا آنجا که میبینیم به نظر نمیرسد پوتین به چیزی جز حمایت کلامی از شی جینپینگ رسیده باشد.
خلاصه اینکه، این همکاری بعید است به مرحله استراتژیک برسد آنهم به این دلایل:
اول آنکه از آنجا که هدف اساسی شی جینپینگ کسب امتیاز از آمریکا در رابطه با تایوان است، او حاضر نخواهد شد خودش را وارد پیمانی با روسیه کند که بعدا نتواند از آن بیرون بیاید. بیشتر تحلیلگران بر این عقیده هستند که شی جینپینگ همیشه از فشارهای غیرنظامی برای مقابله با غرب استفاده میکند و خواهد کرد، از جمله دیپلماسی به اصطلاح صلحجویانه چین در سطح بینالملل نمونهای از این سیاست است.
دلیل دیگر این است که هنوز آن اعتمادی را که پوتین به دنبالش است، شی جینپینگ از خود نشان نداده؛ مثلا در همان زمانی که شی جینپینگ هنوز در روسیه بود و حرف از صلح میزد، پوتین بریتانیا را تهدید به حمله اتمی کرد. به عبارت دیگر، پوتین هم به شی چندان اعتماد ندارد.
– رابطه جمهوری اسلامی ایران و جمهوری خلق چین را چگونه توضیخ میدهید؟ این رابطه چه تفاوتهایی با رابطه رژیم ایران و روسیهی پوتین دارد؟
– همانطور که گفتم، شی جینپینگ همیشه به دنبال فشارهای غیرنظامی برای دست یافتن به منابع خام و بازارهای دنیا برای کالایهای تولید چین و ایجاد اشتغال برای نیروی کار چین است. گسترش طرح «جاده و کمربند» هم به همین منظور بوده. اما فقط در کشورهایی موفق شده که حکومتهایشان ستیزهجو نبوده و با چالشهای سخت درونی هم روبرو نبودهاند. مثلا شیوه ارتباط چین با طالبان درافغانستان و با جمهوری اسلامی در ایران با شیوه ارتباط این کشور با پاکستان و یا حتی با عربستان متفاوت است؛ یعنی چشمش به ایران و افغانستان فقط برای بردن مواد خام معدنی از جمله گاز است. یعنی تا کنون فقط چنین بوده و دیده نشده که چین برای حفظ یک حکومت متزلزل به حمایت سختافزاری متوسل شود. اما باید هشیار هم بود و رفتار چین را به دقت زیر نظر داشت و رصد کرد.
روسیه اما در حکومت پوتین تا کنون برای جمهوری اسلامی جز سرشکستگی چیزی در بر نداشته است. در نمونههای اخیر، هرچه ابراهیم رئیسی بیشتر به پوتین التماس کرده، پوتین کمتر علاقه نشان داده است. پوتین زمانی حاضر به حمایت کامل از جمهوری اسلامی خواهد شد که تهران مثلا یک جبهه جدید جنگ در خاورمیانه باز کند و شکافی در حمایت نیروهای غربی از اوکراین ایجاد کند. البته از جمهوری اسلامی بعید نیست که امنیت کشور را به خاطر ارباب خود به خطر بیندازد اما در این زمینه به نظر میآید ابتکار از دست پوتین و جمهوری اسلامی خارج شده و یا دستکم در حال حاضر چنین به نظر میرسد.
-آیا در این میان، جمهوری اسلامی ایران در مناسبات بین دو کشور، چه تاکتیکی و چه استراتژیک، اساسا وزنهای به شمار میرود؟
-جمهوری اسلامی برای جمهوری خلق چین در حال حاضر چیزی جز یک منبع موقت برای بردن مواد اولیه و مواد معدنی نیست و بیش از اینهم نخواهد بود. سران جمهوری اسلامی در جنگطلبی بیشتر به پوتین نزدیک هستند تا به شی جینپینگ، اما این چین است که قدرت خرید منابع زیرزمینی ایران را دارد و نه روسیه! در نتیجه جمهوری اسلامی سعی خواهد کرد خودش را وابسته به چین نگه دارد. چین اگر هم به ایران فراتر از منبع کسب منابع زیرزمینی نگاه کند بیشتر به عنوان اهرمی برای فشار بر غرب خواهد بود، نه چیز دیگر. یعنی جمهوری اسلامی ابزاری است برای پیاده کردن استراتژی چین در رابطه با آمریکا و به این ترتیب ابتکار در دست چین است و نه جمهوری اسلامی.
-روابط جمهوری اسلامی با چین کمونیست و روسیهی پوتین در هر حال به زیان ایران است. آیا نزدیکی استراتژیک احتمالی چین و روسیه به صورت بلندمدت بیشتر به زیان ایران نخواهد بود؟
-بطور کلی اگرچه جنگ اوکراین مشت چین را باز کرده به این معنی که برخلاف اینکه چین میگوید به تمامیت ارضی کشورها احترام میگذارد، ولی تهاجم نظامی پوتین به اوکراین و زیر پا گذاشتن تمامیت ارضی آن کشور را محکوم نکرده که هیچ، در ظاهر از او حمایت هم میکند. واقعیت این است که این جنگ منافع سرشاری برای چین داشته. چین برای اولین بار از کشوری که همیشه واردکننده نفت و گاز بوده به صادرکننده این دو منبع مهم انرژی تبدیل شده است چون این محصولات را با قیمت ارزان از روسیه و کشورهای زیر تحریم میخرد و در بازار به عنوان صادرات چین میفروشد. بازار کالاهای چینی بهخصوص در روسیه و کشورهای حامی پوتین از لوازم خانگی گرفته تا اتومبیل که قبلا رونق خاصی نداشت، الان رونق پیدا کرده است. اینها منافعی است که دولت چین حاضر نیست از دست بدهد. پس چین تلاش خاصی برای کمک به پایان دادن جنگ روسیه در اوکراین نخواهد کرد، جز حرف زدن خالی. یعنی آن اتحادی که قرار است چین و روسیه به آن برسند الان در عمل نیز وجود دارد ولی بعید است از این فراتر برود. ضررش برای ایران نیز همان است که تا حالا بوده، یعنی دادن پروانه غارت تمامعیار منابع کشور به قیمت کم به یک قدرت بیگانه. حضور چین در ایران به این معنی است که مردم ایران روز به روز فقیرتر خواهند شد، و جمهوری اسلامی از رشوهای که به خاطر غارت اموال ایران میگیرد، سرسپردگان خودش را تغذیه مالی کرده و آنها فربهتر خواهند شد.
البته در حال حاضر بعید به نظر میرسد که روسیه و چین به یک پیمان استراتژیک برسند. غیر از فشارهای مالی باید تهدید و فشارهای نظامی هم وجود داشته باشد تا نزدیکی این کشورها به سطح پیمانهای استراتژیک برسد. اگر روسیه و چین پیمان دفاعی استراتژیک ببندند در آنصورت صد درصد به ضرر ایران خواهد بود. زیرا چین و روسیه اهرمی خواهند داشت که بر اساس آن سعی خواهند کرد با غرب وارد جنگ بشوند. در آنصورت هم اول از همه یک جنگ نیابتی راه خواهند انداخت و آن جنگ نیابتی یا در کشوری مانند ایران یا در کره شمالی خواهد بود. وقتی هم از جنگ نیابتی صحبت میکنیم باید در نظر داشته باشیم که چین و روسیه دارای سلاحهای اتمی نیز هستند. اگر جنگی صورت بگیرد گرچه سطح استفاده از تسلیحات اتمی در حد هیروشیما و ناکازاکی نخواهد بود، ولی احتمال اینکه از سلاحهای سبکتر اتمی استفاده کنند اصلا منتفی نیست! بر اساس تهدیدات صریح پوتین، بعید نیست که وی از تسلیحات اتمیاستفاده کند و این خطرناکترین سناریو برای ایران و دنیاست.
by عباس فیض | 10.ژانویه 2023 | مقالات
عباس فیض – در تاریخ یکم دیماه ۱۴۰۱ تارا سپهری فر پژوهشگر دیدهبان حقوق بشر در برنامهای در تلویزیون «بی بی سی فارسی» کشته شدن مهسا ژینا امینی را «فوت» خواند. مجری برنامه، کسرا ناجی هم آن را «درگذشت» توصیف کرد. ناجی در ادامه چنین وانمود کرد که مدرکی دال بر «قتل عمد» ژینا وجود ندارد.
مهسا امینی پس از مرگ مغزی در بیمارستان
تامل در این عبارات مصرفی از جانب این دو نفر، از چند نظر اهمیت دارد. اول اشارهی بیمقدمه ناجی به «قتل عمد» تاکید بر کشته شدن مهسا را خنثی میکند و این را در ذهن بیننده القا میکند که کسی قصد کشتن او را نداشته است. این شبیه همان شگردی است که عاملان جمهوری اسلامی برای فریب اذهان عمومی نسبت به جنایتی که در حق مهسا ژینا مرتکب شدهاند، به کار میگیرند.
با آنکه دور از انتظار نیست که تلویزیون «بی بی سی فارسی» روایتهای نادرست را زمانی که به نفع رژیم جمهوری اسلامی است معتبر جلوه دهد، اینبار حتی آن حالت بیطرفی ظاهری هم در آن حفظ نشد و کسرا ناجی، مجری برنامه، با صراحت تمام نظر خودش را به عنوان سندی معتبر اعلام کرد. این در حالی است که «بی بی سی فارسی» همیشه خود را یک رسانه «بیطرف» جلوه میدهد.
کسرا ناجی میگوید: «خوب ببینید من از طرف خودم بگم، از طرف دیدهبان حقوق بشر هم نمیتونم صحبت کنم، از طرف خودم، صحبت ما به هر حال اینه که آیا مدارک و شواهد کافی هست که ما بهش قتل اسم بذاریم یا چیز دیگری.»
برگردیم به استفاده تارا سپهریفر از واژه «فوت» بجای کشتن. اگر آن را مغرضانه نخوانیم باز بر داشت غلط او را میرساند از تطبیق قوانین مربوط به حقوق بشر بر موارد نقض حقوق بشر، چیزی که از یک پژوهشگر در یک سازمان معروف حقوق بشر نباید سر بزند. کسرا ناجی هم تعریف غلط او را از مفهوم «فوت» بجای کشتن، تأیید کرد و گفت تا کنون مدرکی ندیده که دال بر کشته شدن مهسا باشد. اینهم تعبیر غلط او به عنوان مجری یک برنامه را میرساند، و هم ضعف «بی بی سی فارسی» را در اجرای برنامههای تخصصی از طرف متخصصان!
اینجا میخواهم نشان دهم که اولا استفاده از واژه «فوت» یا «درگذشت» برای آنچه کشتن مهسا امینی است بر روند حاکم بر راهکارهای بر رسی و کشف حقیقت در یک امر جنایی متکی نیست. در این روند نباید هیچ ظنی را منتفی دانست، مگر آنکه خلاف آن در یک بررسی معتبر ثابت شده باشد.
این دو فرد با آنکه باید میدانستند جمهوری اسلامی اجازه چنین بر رسیهایی را نمیدهد، عملا گفتند مدرکی برای اثبات قتل مهسا ژینا امینی وجود ندارد. سؤال این است که از کجا میدانستند و چه پژوهش معتبری آنها را به این نتیجه رسانده بود؟!
در این نوع بررسی، اولین قدم تشکیل یک هیئت مستقل، بیطرف و ذیصلاح است. بعد سفر آن به ایران، و اینکه جمهوری اسلامی تمام مدارک و شواهد را در اختیار آن هیئت بگذارد و آن را در کار خود آزاد بگذارد. اما میدانیم جمهوری اسلامی اجازه چنین کاری را هر گز نداده وشاهدی هم بر آن نیست که بخواهد بدهد.
اولین کار چنین هیئتی حذف غیرممکنهاست؛ یعنی حذف رخدادهایی که امکان وقوع آنها نبوده است. هرچه این غیرممکنها بیشتر حذف شوند، ما را به حقیقت نزدیکتر میکنند. پس بپردازیم به این غیرممکنها: آیا در جمهوری اسلامی ضربه زدن به سر زنان به دلیل نداشتن حجاب تحمیلی غیرممکن است؟ آیا در این نظام سرکوبگر، شکنجه غیرممکن است؟ آیا ضرب و جرح زنان در زمان دستگیری غیرممکن است؟ آیا بیاعتنایی به مجروح شدن بازداشتشدگان پس از دستگیری، غیرممکن است؟ آیا بیاعتنایی به نیاز بازداشتشدگان مجروح یا بیمار به درمان غیرممکن است؟
هر کس که صادقانه بیندیشد پاسخ به همه این سؤالها را منفی خواهد یافت. جمهوری اسلامی نه تنها ضربه زدن به سرِ زنان را ممنوع نمیداند، بلکه وقیحانه آن را با فرمان پلید «یا روسری یا توسری» تبلیغ هم میکند. شکنجه نه تنها در جمهوری اسلامی در عمل ممنوع نیست که تحت عناوین شرعی با شدت تمام از آن برای ارعاب، گرفتن اعتراف اجباری، و مقتدر نشان دادن دستگاه سرکوب حکومتی استفاده میکند.
تا کنون نشده است که حتی یک نفر به دلیل ارتکاب شکنجه محاکمه شود و این در حالی است که شکنجه هم در قانون به اصطلاح اساسی جمهوری اسلامی به ظاهر ممنوع است و هم در تعهدات بینالمللی کشور ایران. در این قانون بیاعتبار اساسی، ممنوعیت هر تجاوزی به حقوق بنیادی شهروندان در گرو آن است که مغایر با اصول اسلام نباشد. چون تعبیر اصول اسلام با ولی فقیه جمهوری اسلامی است، او توانسته با تکیه بر تعبیر خود تجاوزها را نیز واجب بداند.
اما ممنوعیت شکنجه تنها مصونیتی در این قانون به اصطلاح اساسی جمهوری اسلامی است که تخطی از آن ربطی به تعبیر خامنه ای ندارد. یعنی او حتی در مقام خوددرآوردی ولی فقیه هم حق تجویز شکنجه را ندارد، اما عملا شکنجه را تجویز کرده چنانکه در طول حکومت سرکوبگر او، و نیز حکومت خمینی، شکنجه از رایجترین کارهای وحشیانه این رژیم بوده است. پس شکنجه را هم نمیشود به عنوان یک امر غیرممکن حذف کرد چون هم وجود دارد و هم میتواند عامل کشتن زندانیان باشد.
ضرب و جرح زنان را هم که بارها در ویدئوهای گرفته شده از حمله لباسشخصیهای گشت ارشاد اسلامی به زنان در هنگام دستگیری در خیابان و جلوی چشم همه دیدهایم. این هم غیرممکنی نیست که بشود حذفش کرد. زندانیان سیاسی بارها و بارها از بیاعتنایی ماموران امنیتی به جراحتهای وارده به آنها به دلیل ضرب و جرح در زمان دستگیری و یا زیر شکنجه شهادت دادهاند و این عمل مذبوحانه جمهوری اسلامی نیز غیرممکنی نیست که بشود آن را حذف کرد. همچنین، پروندههای گوناگونی در اختیار مدافعان حقوق بشر است که نشان میدهد ماموران امنیتی عمدا زندانیان سیاسی را از دستری به درمان برای جراحات وارده به آنها، یا بیماری آنها به دلیل شرایط بد بهداشتی، محروم کردهاند.
ما با رژیمی روبرو هستیم که همه این جنایات را نه تنها با وقاحت مرتکب میشود بلکه آنها را دستورالعملی برای بقای خود میداند چنانکه همدستان خامنهای آیهای از قرآن را برای توجیه سرکوب آوردهاند در این معنی که باید آنها به شدیدترین وجه کشته شوند. چون خشونت وحشیانه رژیم را هنگام دستگیری و در زیر بازجویی نمیتوان به عنوان غیرممکن حذف کرد، آنچه میماند نتیجه آن اعمال یعنی «کشتن» است و نه «فوت»!
جان باختن هر زندانی به دلیل هریک از این تجاوزها به حقوق آنها چه در زمان ارتکاب آن تجاوز، و چه مدتی بعد از آن، قتل است و پیگرد قانونی دارد. چقدر غیرمسئولانه و غیرحقوقی خواهد بود که کسی بگوید فلان زندانی «درگذشت» به دلیل اینکه ماموران به سرش ضربه زده بودند، یا «فوت» کرد به دلیل ضرب و جرح او از طرف ماموران در زمان دستگیری، یا بیاعتنایی ماموران به وضع وخیم آن زندانی بر اثر ضربههایی که به سر و بدن او وارد آمده بود. همه این موارد را «قتل حکومتی» مینامند.
این فحوای کلامی است که تارا سپهری فر در زیر لوای دیدهبان حقوق بشر و کسرا ناجی در تلویزیون «بی بی سی فارسی» به عنوان «دانش قانونی» به خورد بینندگان دادند، برداشتی که از نظر حقوقی غلط است و عملا مظنون به غرضورزی. این تعبیر غلط چه خواسته و چه ناخواسته، کارش گمنام ساختن و پاکشویی قاتلانی است که جمهوری اسلامی آنها را «سربازان گمنام امام زمان» میخواند. قوانین بینالمللی حقوق بشر این نوع تحریف را نه تنها نمیپذیرند بلکه آن را بهانهای میدانند برای مبرا دانستن متجاوزان حکومتی از ارتکاب جنایت علیه شهروندان.