عادت کرده ایم مرگ را زندگی کنیم واندوهگین اما خشمگین شاهدان جهل و جنایت باشیم. برای زندگی کردن چقدر باید مُرد، و تا کی باید پاره های قلب هایمان، جسم و جانمان را سلاخی کنند تا صدایمان درآید. صدایمان فریاد می شود، اعتراض و راهپیمایی و ” اکسیون” و بعد با گذر زمان و کاهش درد آرام می گیریم صدا و فریاد و ضجه در سینه حبس می کنیم تا نوبت پاره های بعدی شود؟
باور کرده ایم که جنایت باورِ حکومت اسلامی ست و زندان، شکنجه و اعدام بُن مایۀ اندیشگی و اعتقاد این حکومت است. این باور و اندیشگی و اعتقاد تغییر ناپذیرند، پس تا هنگامی که حکومت اسلامی وجود داشته باشد زندان و شکنجه و اعدام، ستم و ستمگری در همه عرصه های زندگی فردی، خانوادگی، اجتماعی وجود خواهد داشت.
باور کنیم که همکاری، همگرائی، ائتلاف و اتحاد پادزهرِ این کژدم انسان وانسانیت کُش است. تا همکاری، همگرائی، ائتلاف، اتحاد در کار نباشد نمی توانیم بساط این وجود متعفن و طاعونی را جمع و دفن کنیم و ساختاری انسانی و دمکراتیک جایگزین ساختار ضد انسانی و ضد دمکراتیک در میهنمان بنا کنیم. برای نابودی و دفن این رژیم و ساختن ایرانی آزاد و آباد و مرفه راه فقط یکی ست: ” همه با هم”.
تشکل ها و شخصیت ها و کنشگران سیاسی و فرهنگی دموکراسی خواه راهی جز همکاری با یکدیگر و سامان دادن به همبستگی و اتحاد در سطح ملی نداریم. بپذیریم و باور کنیم بخش بزرگی از جوان های داخل کشور الگوهای ارزشمند و قابل اتکائی هستند، از آن ها یاد بگیریم. جوان های حاضر در میدان نبرد درس هایی برای “قشرخاکستری” و اپوزیسیون خارج از کشوردارند، بیانگر بلوغی سیاسی و دموکراتیک در کف خیابان و در میدان نبرد هستند. نمونه ای سراغ نداریم که یک مبارز آزادیخواه از مبارز کنار دستی اش پرسیده باشد: رفیق تو چپی یا راست؟ ملی گرائی یا مشروطه خواه ؟ کردی، ترکی ، بلوچی، ترکمنی، عربی، لُری، گیلکی یا مازنی؟ و…
گورستان های بی مرز را ببینیم و به خود آئیم. تفرقه، فرقه گرائی، سهم خواهی سهیم شدن در رفتارهای حکومت اسلامی ست. سهم خود از حکومت اسلامی بخواهید نه از اپوزیسیون زخم خورده از خود زنی و پراکندگی.
همین حد آویزه گوش شود کافیست که لااقل اگر یار شاطر نیستی بارخاطرِ دلاوران آزاداندیش و آزادیخواه نباش.(1)
این عبارت که به ضرب المثلی بَدَل شده برای من مصداق وضعیت اپوزیسیون حکومت اسلامی به ویژه در خارج کشوراست. برای یکدیگر چه فردی و چه جمعی بیش از آنکه یار باشیم ” بارخاطریم”. به همین حد هم اگر بسنده شود که کاری به کارهم نداشته باشیم هنر کرده ایم، اما نه، باید همدیگر را خراب کنیم، چوب لای چرخ هم بگذاریم و حتی اگر امکانی فراهم شود کینه توزانه یکدیگر را حذف کنیم. سهم خواهی و مطلق گرائی به جان اپوزیسیون داخل و خارج افتاده است و انرژی بسیاری را هدر داده است.
به قافله ای که سر باز ایستادن ندارد بنگریم، به چاووشی خوانانی که جوانی و جان پیشکش آزادی کرده اند.
به این قافله بپیوندیم،” همه با هم” که راه دیگری نیست !
*****
توضیح:
” یار شاطر و بار خاطر” برگرفته از گلستان سعدی ست (حکایت پنجم، باب دوم در اخلاق درویشان): “… که من در نفس خویش این قدرت و سرعت میشناسم که در خدمت مردان یار شاطر باشم نه بار خاطر”
شاطر به معنی چابک، چالاک، دلیر، فرز، باهوش، زیرک است و تُندپا: “ملاح گفت کشتی را خللی هست. یکی از شما که دلاورتر است و شاطر و زورمند، باید که بدین ستون رود … (گلستان سعدی)”. و همچنین شاطر به معنی نان پز و نان گیر و کسانی که درنانوائی ها، به ویژه سنگکپزی خمیر را با فرزی و چالاکی پهن می کردند و با چابکی داخل فضائی روی ریگهای گرم که تنور زیر آن ها قرار داشت، میکشیدند.
شاطر را از بقایای شطار( شطاران و عیاران) و برخی همسنگ آن ها دانسته اند. شاطران مردانی چست و چالاک بودند که با لباس مخصوص، پیشاپیش بزرگان می دویدند و راه باز می کردند، و یا نامهای را به سرعت به مقصد می رساندند. پیاده نظامی که سرعت و تیزروی اش بسیار چشمگیر بود. شاطر در دوره صفویه نیز به فراشهایی گفته میشد که پیشاپیش اسب رجال بزرگ میدویدند و راه را برای عبور آنان از میان مردم باز میکردند.
در عهد قاجاریه وجود شاطرها در مراسم رسمی استقبال از میهمانان و سفیران نیز متداول شد. شاطر یکی از مشاغل مهم بود و شاطر باشی که رئیس شاطران بود پست و مقامی مهم قلمداد می شد.
ناصر خسرو قبادیانی
گفتی که خلق نیست چو من نیز در جهان |
هم شاطر و ظریفم و هم شاعر و دبیر |
0 Comments